بخشی از مقاله
چکیده:
تعریفی که کانت از دین ارائه کرده عبارت است از: مجموعه همه تکالیف، چنانکه گوئی فرامین الهی هستند و تنها کارکرد دین قوت بخشیدن به اراده خیر است. از اینرو خصایص اصلی دین اخلاقی، عقاید جزمی و مناسک مذهبی نیست، بلکه تمایل قلبی به انجام همه تکالیف انسانی بعنوان فرامین الهی است.
کانت در تبییین تربیت دینی معتقد است که دین حقیقی یک دین است ولی عقاید مذهبی بسیار متفاوتی وجود دارند. بنابراین شایسته تر است بجای اینکه فرد متدین را به دیانت خاصی منتسب کنیم او را پیرو مذهب یهود یا اسلام یا مسیحی کاتولیک یا لوتری بدانیم.
کانت همچنین معتقد است که دین عقیده ای نظری نیست بلکه دین فعل اخلاقی باطنی یا عبادت روحی محض است. از اینروست که وی آگاهی اخلاقی را برتر از عقاید و مناسک و آداب دینی و عبادت ظاهری می داند و بیان می کند: هر چیزی غیر از طریق اخلاقی که انسان خیال می کند می تواند در زندگی برای خشنودی خدا انجام دهد، توهم دینی محض و عبادت کاذب خداوند است.
کانت با ستفاده از مبانی فلسفی خود که بر مبنای عقل نظری استوار است پرسش از دین ومولفه های مربوط به تربیت دینی را در قالب پاسخ به حس کنجکاوی بشر می پذیرد و درعقل عملی به بیان چالش های مربوط به تربت دینی غالب می پردازد .دراین پژوهش به مبانی فلسفی تربیت دینی مد نظر کانت و تحلیل محتوای نوع تربیت دینی مورد نظر کانت که مبتنی برعقل عملی است واینکه دین پذیرفته شده مبنای تربیت اخلاقی خواهد بود خواهیم پرداخت.
الف-جایگاه بحث دین در نظام فکری کانت
کانت در فلسفه نقدی درنگاه وگام نخست ،حوزه پدیداررا ازحوزه ناپدیدار یا همان فوق محسوس تفکیک کرده است. این تفکیک در کانت بنیادی است؛ زیرا حوزه نخست که همانا حوزه معرفت به اعیان تجربی است تماما محصول ذهن - فاهمه - است وبنابراین تحت قوانین مکانیکی ذهن دیده می شود.اما حوزه اخیر،هرچند مطابق با اصول استعلایی فلسفه نقدی در ذهن تبیین می شود،ولی خلقت آن به خداوند نسبت داده می شود.
اما بحث ازدین عمدتا درسه رساله مهم دوره انتقادی یعنی "نقدعقل محض" و "نقد عقل عملی"و"دین درمحدوده عقل تنها"مطرح شده است وکانت دراین رساله ها بادونگاه سلبی - انتقادی - وایجابی به مساله دین توجه داشته است .دررساله اول که با نوعی انقلاب کپرنیکی درعرصه معرفت شناسی همراه است،الهیات فلسفی وبراهین اثبات وجود خداوند مورد نقد قرارمی گیرد ونادرستی هریک ازبراهین رابیان می دارد.
درنظر او آن چیزی درعقل نظری قابل شناسایی است که بتواند تحت مقولات فاهمه قرار گیرد واطلاق مقولات هم تنها درحوزه جهان پدیداری امکان پذیراست. کانت سه ایده خدا،جاودانگی نفس وآزادی را درحوزه عقل نظری غیرقابل اثبات وناشناختنی می داند و بررسی وتبیین آنها را به حوزه عقل عملی واگذارمی کند.
کانت اظهار می دارد که چون عقل دارای حدودی است وفراترازاین حدود کارایی ندارد لذا مساله خداوایمان به او فراترازعقل نظری است و این به معنای نفی خدانیست،بلکه به این معناست که:"باایمان به خدا،تناقضی برای انسان ایجاد نمی شود بلکه بعکس،ایمان به خداباعث می شود مجموعه معرفتی انسان نظم وقوام یابد. - هرچندخودایمان جزئی ازمجموعه معرفتی نیست - تصورخدا به عنوان تصوری که درسلسله تجربه ها قرارندارند به سود تجربه است وارتباط و وحدت تجربیات راقابل درک می کند.تصورخدا اصلی است که در کاربرد فاهمه ها ،تلائم وتمامیت ووحدت تالیفی کامل ایجاد می کند ودرنتیجه اعتبار آن منحصربه تجربه است
کانت مانندبسیاری دیگراز اسلاف و اخلافش کوشید تا علم ودین ر ا با مرزبندی دقیق محدوده هرکدام رایکسره ازهم جداکند وامیدوار بود با این کاربتواند میان تفسیر دینی وتفسیرعلمی ازعالم آشتی برقرارکند .کانت با بیرون بردن دین از قلمرو علم وعلم ازسپهر دین ،آزادی واستقلال هردو را فراهم آورد. آنچه هست اینکه درنقد عقل محض این راه حل راتنها همچون فرضیه ای مطرح می کند.او بارها وبارها اظهار می دارد که عقل نظری نفیا واثباتا صلاحیت اظهارنظر درباره ایده های عقل محض راندارد.پس دراین راه نه از عقل گرایان کاری برمی آید و نه ازتجربه گرایان و ماتریالیست ها. اما ازآنجا که این گونه امور باهیچ چیز تجربی درتناقض نیست،باید پذیرفت که به لحاظ امکانی آنها موجه هستند.
کانت پس ازآوردن راه حل های عقل گرایان ونقد وابطال آنها،می کوشد تابه تفصیل به براهین سنتی اثبات خدا در الهیات بپردازد وناکارایی آنها را اشکارکند. کانت دراین راه با واکنش بسیارتند کسانی روبرو شدکه خود،درجوانی سخت دلبسته باورهایشان بود.طرفداران الهیات عقلی سنت لایبنیتزی- ولفی به او لقب "ویرانگر همه چیز"ٌ دادند، عنوان توهین آمیزی که هیچ مایه نگرانی اش نشد،زیرا درتمام مدتی که سرگرم نگارش کتاب نقد عقل محض بود و به ویژه آنجا که براهین سنتی اثبات خدارا ابطال می کرد ،همواره برهان تازه ای در پیش چشم داشت که می خواست در کتاب دیگرش- نقدقوه حکم-برای اثبات خدا اقامه کند.
چنان که او،خود می گوید در کتاب "نقدعقل محض" می کوشد تاعرصه علم رابه سود سپهر ایمان تنگ کند تا جا برای ایمان بازشود. درنقد عملی بانگاهی ایجابی به موضوع دین پرداخته است ازسه ایده خدا ،جاودانگی نفس وآزادی که به عنوان اصول موضوعه عقل عملی هستند ایده آزادی در نظام اخلاقی او نقش مهمتری را ایفامی کند.کانت نظام اخلاقی خودرا براساس خودآیینی اراده تنظیم می کند ودین را براخلاق مبتنی می سازد تا نظام اخلاقی اش خدشه دارنشود.به باورکانت گزاره هایی که درعقل نظری مطرح می شود ازنوع مثلا"الف ب است"می باشد وگزاره هایی که درعقل عملی مطرح می شود ازنوع "الف ب باید باشد"هستند.این "باید"ها ازطریق تجربه حسی حاصل نشده اند بلکه باید پیشینی باشند
پس اخلاق وابسته به تجربه نیست ،بلکه پیشینی است،یعنی ازعقل عملی انسان ناشی می شود.این خودبینادی اخلاق بدین معناست که قوانین اخلاقی ناشی از احساس وظیفه عقلانی خود ما هستند نه مقدراتی تحکمی که ازبیرون به ما تحمیل شده باشند.اما ایمان به خدا یاهمان تصورکاملترین ذات دراین میان چه جایگاهی پیدامی کند؟به نظرکانت اخلاق وابستگی و نیازی به ایمان ودین ندارد ولی پیوندایمان با اخلاق دارای کارکرداست. به این شکل که ایمان به خدا ضمانتی برای سعادت کسی است که پایبند به اخلاق است.به عبارت دیگر،خدایی که بابرهان عقلی نمی توان اثبات کرد،فقط لازم است بعنوان یک اصل موضوعه وبرای توجیه پیروی از اصول اخلاقی مورد تاکید قرار گیرد. دراین صورت مفهوم خدا صرفا می تواند درخدمت تامین یقین روان شناختی عاملان اخلاقی باشد.
انسان اخلاقی نبایدبه خاطر هیچ منفعتی ،حتی سعادتمند شدن،مقید به اخلاق باشد، چراکه دراین صورت عمل اخلاقی که یک نوع معامله وتجارت خواهد بود. مقصود کانت ازسعادتس"وضعیت یک موجود متعقل درعالم است،بگونه ای که درهمه هستی او همه چیز مطابق خواست واراده اش جریان دارد" - کانت، - 1384 چنین وضعیتی برای انسان درطبیعت این جهان امکان پذیرنیست،چراکه دراین جهان با طبیعتی مواجه هستیم که تابع قوانین فیزیکی خاص خود است نه مطیع خواست واراده انسانی مختار ما.
بنابراین باپذیرش ایمان دینی و اعتقادبه وجود خدا و زندگی پس ازمرگ ،سعادت انسان اخلاقی تضمین خواهدشد.پس ایمان سعادت کسی را که اخلاقی زندگی می کند تضمین می کند.پس ایمان به وجود خدا به عنوان علتی برای همه ی طبیعت ،که ازخودطبیعت متمایز است ودربردارنده مبدا هماهنگی دقیق سعادت با اخلاق است، عقلاباید مسلم گرفته شود.
بنابراین ایمان به وجود خدا به تکلیف اخلاقی پیوند می خورد،یعنی فرض وجودخدا ازنظر اخلاقی ضروری است واگر انسان به خدا معتقد نباشد،نمی تواند پایبند اخلاق باشد
کانت اگرچه به استقلال اخلاق از ایمان پایبند است اما درنهایت نتیجه می گیرد که فرد مومن قانون اخلاق را به درستی فرمان خداوند می داند . پس شریعت منهای اخلاق درنزد کانت وجود ندارد،بلکه میزان اعمال مارا اخلاق خودبنیاد که هر انسانی باعقل خود قادربه درک وتاییدآن است،تعیین می کند.برای کانت بدون اخلاق دیانت ممکن نیست. البته هستند کسانیکه درعین اینکه فاقد اخلاقند معتقدند که دین دارند ،اما چنین دینی متکی برفرهنگ وسنت است.
کانت در بخش چهارم از کتاب دین در محدوده عقل محض به تعریفی از دین پرداخته است که به نظر خود از آفت تاملات نظری تو خالی مصون می باشد و باب معرفت نظری به دین بدین طریق بسته می شود. در تعریف خود بیان می کند که :" دین از جنبه ذهنی عبارت از این است که همه وظایف را اوامر الهی بدانیم
کانت در پاورقی همان صفحه به توضیح و تبیین آن پرداخته و می گوید:" با این تعریف، تفسیر های غلطی که عموما از دین شده ، از سر راه برداشته می شود. اول اینکه در دین هیچ گونه معرفت نظری - حتی در مورد وجود خدا - لازم نیست ، زیرا با این فرض که باب شناخت امور فرا طبیعی بسته است، چنین اظهاری تزویر آمیز و ریاکارانه خواهد بود. ایمان به این دین ، فقط از این بابت به مفهوم خدا نیاز دارد که تمام افعال اخلاقی ما به این مفهوم منتهی می شود