بخشی از مقاله

تکامل برزخی از نگاه معارف عقلی و نقلی


تکامل برزخی از مباحث مهم کلامی، فلسفی و عرفانی اسـت کـه دیربـاز در

میان علما مطرح است. بر اساس متون دینی، تکامل اخروی یک موضوع ممکـن، مسلم است ولی از لحاط معارف عقلی تکامـل نـوعی تغییـر و حرکـت اسـت و

حرکت از نظر فلسفی خروج تدریجی شـیء از قـوه بـه فعـل اسـت و حرکـت مشروط به ماده (حامل این قوه و استعداد) و حالت بالقوهای است کـه بـدون آن حرکت معنا نخواهد داشت. آنگاه جای این سخن است که بـا انتقـال انسـان بـه عالم برزخ، عالمی که در آن از مادّه خبری نیست و استعداد به فعلیّت نمیرسـد،
حرکت و به تبع آن تکاملی نیز وجود نخواهد داشت!
علمای علوم عقلی در توجیه عقلانی تکامل برزخی در راستای پاسخ به ایـن

اشکال میگویند: جسم و بدن در وجود نفس شرط است اما نفس در بقای خود نیازی به بدن و جسم ندارد. نفس بدون بدن نیز میتواند کامل شود، زیرا وجـود بدن در تکمیل نفس شرط نیست، همانگونه که نفس و روح در حالـت خـواب

بدون کمک قوای بدن میتواند فیضهـایی را دریافـت کنـد. البتـه، بایـد توجـه

داشت که تکامل اخروی با تکامل دنیوی متفاوت است. آنچه مسلم اسـت اینکـه


تکامل اخروی علمی بوده، مانند دنیا عملی نیست.

واژههای کلیدی: تکامل برزخی، عالم بـرزخ، کمـال انسـان، تکامـل معنـوی، تحول و حرکت، تکامل علمی، کیفیت تکامل.


مقدمه

هدف از آفرینش انسان عبودیت و بندگی است؛ عبادات و نیـایشهـا همگـی کلاسهای تربیت برای تکامل و سعادت بشر است. پس، هدف از آفرینش انسان پیشرفت و تکامل هستی اوست. اساساً، اصل آفـرینش یـک گـام تکـاملی عظـیم است، چیزی را از عدم به وجود آوردن، و از صفر به مرحله عدد رساندن است و تمام برنامههای دینی و الهی در همین مسیر است؛ دنیا مناسبتـرین مکـان بـرای

سیر انسان به سوی کمال و سعادت یا شقاوت و پستی است. میشـود انسـان بـا رعایت احکام و حدود الهی و گردن نهـادن بـه تکـالیف شـرعی بـه رفیـعتـرین قلههای کمال و سعادت دست یابد یا با پایبند نبودن به حدود و احکام الهـی بـه مراتب پایین شقاوت و پستی سقوط کند.

حال، با توجه به مطالب فوق، در اینجا چند سؤال مطرح است:

با توجه به اینکه در عالم آخرت هیچگونـه تکلیفـی وجـود نـدارد، آیـا سـیر تکاملی انسان پس از مرگ نیز ممکن است یا پیمودن مسیر تکاملی تنهـا در دنیـا میسّر است؟ به عبارت دیگر، آیا با پایان یافتن حیات دنیوی تکامل معنوی انسـان نیز پایان یافته و به کمال مطلوب خود رسیده است یا روح در جهان برزخ نیز به

سیر تکاملی خود ادامه میدهد؟
در صورت مثبت بودن جواب، چنین تکاملی چگونه ممکن است، در حالی که تکامل در جایی متصور است که قوه و استعدادی باشد که در بستر ماده، زمـان و


مکان حرکت کند و به کمال مطلوب خود برسد؟ پس، چگونه نفس انسانی پـس از مفارقت از این نشئه که سرای ماده و استعداد و حرکت و تغیر است، به نشـئه دیگر که ورای زمان و مکان و قوه و استعداد است تکامل مییابـد و مطـابق چـه قاعده عقلی تکامل صورت میگیرد و به وقوع میرسد؟

به عبارت دیگر، حرکت تکاملی به معنای خروج تدریجی کمالات وجودی از مرحله قوّه و استعداد به مرحله فعلیّت است و ماده در حیات دنیوی حامـل ایـن قوّه و استعداد است. با انتقال انسان به عالم برزخ و جهان آخرت، دیگـر از مـاده خبری نیست و استعداد به فعلیّت نمیرسد. و نیز حرکت تکاملی انسان به سـوی خداوند از طریق عبودیت و طاعت و سلوک دینی تحقّق میپذیرد و چون انسـان میمیرد، این حرکت باز میایستد، حال، چگونه میتـوان پـس از مـرگ حرکـت تکاملی را ممکن دانست؟

پس، بر فرض اثبات تکامل برزخی، این سؤال مطرح میگردد که آیـا تکامـل بعد از مرگ همانند تکامل دنیوی است یا متفاوت است؟

اینها مجموعهای از سؤالات و شبهاتی است که لازم است ما در این مقاله آنها را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.

پیشینه بحث

تکامل برزخی از مسائل مهم کلامی، فلسفی و عرفانی است که در آیات قرآن و روایات معصومین به آن اشاره شده است، و از دیرباز مـورد توجـه متکلمـان، حکمای اسلامی و عرفا بوده است. با لحاظ این سخن، هر چنـد کتـاب مسـتقلی درباره این موضوع یافت نشد، میتوان در لابلای کتـابهـای تفسـیری، فلسـفی، کلامی و عرفانی مباحثی موردی و گاه مجمل را در این بحث یافت.


مفهومشناسی

تکامل از کمـل، یکمـل، کمـال، بـه معنـای تمـام (جـوهری، 1813/5 :1407؛ ابنفارس، 1404، 139/5؛ طریحی، 1416، 446/5 ـ (447 و گاهی به معنای جمـال آمده است (فراهیدی، 378/5 :1410؛ ابنمنظور، (598/11 :1414 این واژه پنج بـار در قرآن کریم به صورت اسم و فعل، و در همه موارد به معنای تمام آمده اسـت.

(ر. ک: بقره، 196، 185 و 233؛ مائده: 3؛ نحل: (25
میان واژه کمال و تمام تفاوتی وجود دارد:

1. واژه تمام برای یکشیء در جایی گفته میشود که همه آنچـه بـرای اصـل وجود آن لازم است به وجود آمده باشد. اما واژه کمال در جایی به کار میآید که یک شیء بعد از آنکه تمام است درجه بالاتری هم میتواند داشته باشد؛

2. در »تمام« صحبت از اجزاء است ولی در »کمال« صحبت از کیفیت است؛

3. »تمام« در افزایش بـر ابعـاد عرضـی موجـود مطـرح اسـت و »تکامـل« در افزایش بر ابعاد طولی موجود مطرح است؛

4. در مفهوم کمال مفهوم ارتقا مندرجاست برخلافِ مفهوم تمام؛

5. کمال را در جهت عمودی بیان میکنند و تمـام را در جهـت افقـی. وقتـی شیء در جهت افقی به نهایت و حد آخر خود برسد، میگویند تمام شد و زمانی که شیء در جهت عمودی بالا رود، میگویند کمال یافت. اگر مـیگوینـد: عقـلِ فلانکس کامل شده است، یعنی پیش از این هم عقل داشته اما عقلش یک درجه بالاتر آمده است.

با توجه به مطالب یادشده، هر دو مفهوم کمال و تمـام در آیـه شـریفه:الْیَـوْمَ

أَکْمَلْتُلَکُمْدِینَکُمْأَتْموَعَلَیْکُمْمْتُنِعْمَتِی (مائده: (3 صادق است؛ از طرفی، خود دین به عنوان یک حقیقت متکامل با تعیین تکلیف امر رهبری معنوی و اجتماعی

تکامل یافته و به اوج کمال خود رسیده است، از طرف دیگـر، دیـن مجموعـهای است از مقررات، و موضوع رهبری و امامت دستور و تکلیفی در جمـع تکـالیف الهی است که با آمدن آخرین دستور تتمیم شده و دیگر حکمی باقی نمانده است. به بیان دیگر، امامت از آن جهت که دستور است متمّم دین است و از آن جهـت که دین را روح میدهد و ترقّی میبخشد کمال است. پس، امامت بـر دو بعـد از ابعاد دین اثر میگذارد، هم تمام نعمت است و هم کمال دیـن، هـم گسـترش در سطح و عرض است و هم ترقّی و تعالی در طول. (ر. ک: مطهـری، 770/6 :1371

ـ 771؛ همو، 259/7 :1373؛ همو، 98/23 :1383 ـ (99

تکامل در اصطلاح

تکامل از ماده کمال است و کمال مفهومی مشکک و به معنای خروج از نقص است. نقص گاهی در مقابل تمام و گاهی در مقابل کمال آورده میشود. نقص در مقابل تمام عبارت است از: فاقد بودن یک شیء بعضـی از اجـزاء خـود را، ولـی نقص در مقابل کمال به معنای عدم تحصیل همـه مراحـل کمـال اسـت. محـض نمونه، نوزاد فاقد یک عضو انسانی ناقصالخلقه است، یعنی تامّ الخلقه نیست. اما

یک نوزاد تامّالخلقه چون ممکن است مراحل راه رفـتن و سـخن گفـتن و عـالم شدن را در آینده طی کند و اکنون فاقد آن مرحله است یک انسان نـاقص اسـت، به معنای اینکه به مرحله کمال ممکن خود نرسیده است. پس، دو جریـان اسـت: یکی اینکه یک شیء از لحاظ اجزاء و اعضاء ناقص و ناتمام باشد و دیگر اینکـه از لحاظ مراحل ترقی کـه بـرایش امکـان دارد پـیش نرفتـه باشـد. (همـو، :1371
770/6؛ همو، (776 :1376


مفهوم تکامل برزخی
مقصود از تکامل برزخی رسیدن به استعدادهای نهفته در هـر شـخص اسـت، خواه استعدادهای نیـک باشـد یـا شـر، بـدین معنـا کـه انسـانهـایی کـه دارای استعدادهای نیکو بوده ولی به دلایلی استعدادهای آنها در دنیا به ظهور نرسیده در جهان برزخ به کمال خود خواهند رسید و نیز کسانی که دارای استعدادهای شر و بدی بوده و بـه دلایلـی اسـتعدادهای آنهـا بـه ظهـور نرسـیده در سـرای بـرزخ استعدادهای آنها به حد کمال خود میرسد:کُلانُمِدﱡ»هؤُلاءِهَـؤُلاءوَمِـنْعَطـاءِ

رَبﱢکَوَ ماکانعَ طاءُرَبﱢکَمَحْظُوراً«؛ ما به هر دو گروه از لطف پروردگارت عطـا میکنیم، زیرا هیچکس از بخشش پروردگارت محروم نیست. (اسراء: (20 بنابراین، مراد از تکامل برزخی در این بحث تنهـا سـیر صـعودی نیسـت، بلکـه سـیر هـر موجودی به سوی کمال ذاتی خود است، خواه کمـال ذاتـی او بهشـتی باشـد یـا جهنمی.

مفهوم برزخ

برزخ در علم کلام به معنای اولین منزل پس از مرگ، حد فاصل میـان دنیـا و آخرت، و حالت و حد فاصل میان مـرگ و قیامـت آمـده اسـت. (فـیض کاشـانی،

1060/2 :1285؛ طالقانی، 130/3 :1411؛ لاهیجـی، 650 :1383؛ اسـترآبادی، :1382 216/4؛ سبحانی، 1412؛ (233/4 در فلسفه و عرفان، برزخ به عالمی گفته میشود که حد واسط میان مجردات و مادیات، عقل و حـس، و عـالم غیـب و شـهادت است و از آن به عالم مثال، خیال منفصل، خیال متصل یا مطلق، خیال مقید، صور مثالیه و ... یاد میکنند. (قونـوی، 208 :1371؛ فرعـانی، 144 :1379 و 147؛ جـامی،
32 :1370 ـ 33 و 156؛ میردامـــاد، 95 :1347؛ صـــدرالمتألهین، 302/1 :1981 و

372/8؛ سبزواری، 62/5 :1383 ـ (63

تکامل برزخی از نگاه فلاسفه و متکلمان

فلاسفه و متکلمان در حقیقتِ تکامل برزخی اتفاق نظر دارند. از ایـن رو، هـر کدام به بیان خاص خود بر این موضوع استدلال کردهاند.

این موضوع بر اساس آموزههای دینی از امور ثابت شده و پذیرفته شده است. اکثر آیات و روایاتی که در بیان احوال انسان در عالم پس از مرگ وارد شده ناظر به تکامل برزخی است، که نمونـههـایی از آنهـا در بخـش اسـتدلال بـه آیـات و روایات آورده شده است.

حکما نیز از ایام قدیم به این مسئله اذعان داشتند؛ آرا و اقوالی که از بزرگان و اساتید حکمت، همچون سقراط و افلاطون، نقل شده نشان میدهد که آنان نیز به تکامل برزخی نفـوس معتقـد بـودهانـد. (محقـق طوسـی، 171 :1374 و(180 ایـن موضوع، در حال حاضر، از مسائل مهم حکمت متعالیـه اسـت؛ آرا و اقـوالی کـه صدرالمتألهین در جلد نهم از کتاب اسفار، پایان فصل یازدهم از باب دهم، آورده ناظر به همین بحث است.

اما اشکالی در اینجا مطرح است که حرکت مشروط به مـاده و حالـت بـالقوه است و بدون آن حرکت معنا نخواهد داشت. در نتیجه، اگر در عالمی ماده وجود نداشته باشد، حرکت و به تبع آن تکاملی نیـز وجـود نخواهـد داشـت. پـس، بـر اساس کدام قواعد و قانون عقلی، تکامل برزخـی امکـانپـذیر اسـت؟ (حسـنزاده

آملی، 141 :1347 و 168 و (180
میتوان گفت این سؤال تنهـا اشـکالی اسـت کـه در مسـئله تکامـل برزخـی پیشِروی حکما و متکلمان واقع شده است، مشکلی که حل آن آسان نیسـت؛ در


هیچیک از کتب فن دیده نشده است که برای این موضوع مهم بابی جداگانه بـاز کنند و در آن بحث کنند، مگر اینکه در اثنـای مباحـث بـه ایـن اشـکال اشـارتی کردهاند.

شاید مطرح کردن این اشکال از این جهت باشد که برهان قاطع بـر اثبـات یـا نفی آن ـکه نفس پس از مفارقت از بدن تکامل و ترقی نداشته باشد ـ بـه دسـت نیاوردهاند. (ابنسینا، 87 :1421؛ حسنزاده آملی، :1375 نکته (637

با این حال، برخی از علمای معارف عقلی برای حل اشکال یاد شده با استفاده از قواعد علمی و فلسفی استدلالهایی آوردهاند.

ابنسینا میگوید: جسم و بدن در وجودِ نفس شرط است امـا نفـس در بقـای خود نیازی به بدن و جسم ندارد و شاید نفس وقتی از بدن جدا میشود ـ اگرچه کامل هم نشده باشد ـ بدون بدن میتواند کامل شود، زیرا بدن در تکمیـل نفـس شرط نیست ... همانگونه که نفس و روح در حالت خواب بـدون کمـک قـوای بدن میتواند فیضهایی را دریافت کند، در حـالی کـه بـدن در بـرزخ همـراه او نیست. بنابراین، نفس میتواند بـدون کمـک بـدن فـیضهـایی را دریافـت کنـد.

81 :1421) ـ (88

شیخ اشراق در قالب سؤال و جواب بر این موضوع اذعان نمـوده، مـیگویـد: اگر نفس پس از جدایی از بدن باقی میماند، چگونه از نقصان رهـایی مـییابـد؟ پاسخ چنین است که در عالم نفوس پـس از مـرگ تجـددات و دگرگـونیهـایی وجود دارد که در پیدایش این تجددات کافی است که نفوس نـاقص بـه نفـوس مفارقهای مانند افلاک متصل شوند. در نتیجه، نفوس پاک و نورانی بـا اتصـال بـه مفارقات نیز از اتصال لذت میبرنـد - و، در نتیجـه، هـر کـدام از نـور دیگـری


بهرهمند میشوند. بدین ترتیب، نفوس ناقصه لحظه به لحظه نورانیتر میشوند و به کمالات بالاتری میرسند اما نفوس شر بر اثر ایـن اتصـال درد و رنـج عـذاب میچشند. (89/1 :1375)

ملاصدرا میگوید: هر فردی از افراد انسان میتواند، با حفظ هویّـت شخصـی خود، از پایینترین مراتب وجودبـه بـالاترین مراتـب آن طـیّ طریـق کنـد. ایـن ویژگی در هیچیک از سایر طبایع نوعی وجود ندارد، یعنـی از اخـس بـه اشـرف منتقل شود و مادام که یک مرحله و مرتبه را به طور کامل طـی و اسـتیفا ننمایـد، امکان عبور از آن و نیل به مراتب دیگر وجود ندارد. پس، وجود انسان با حرکت جوهری، بهتدریج ـ تصفیه و تلطیف گشته، وجود نفسانی و اخروی مثالی ـ کـه از ملکات، اخلاق و هیئتهای نفسانی نشئت میگیرد ـ برایش حاصل میشود که دیگر هیچنیازی به ماده ندارد.

البته، باید توجه داشت که این سخن درست نیسـت کـه نفـس، هنگـام تبـدّل وجود دنیویاش به وجود اخروی، از بدن دنیوی خود چونان انسـانی کـه لبـاس خود را در آورده و آن را رها کرده باشد جدا میگردد، بلکه واقعیت این است که جثه مرده از موضوع تصرف و تدبیر نفس خارج است و بدن حقیقی بدنی اسـت که نور حس و حیات ذاتاً در آن سریان دارد و نسبتش بـه نفـس هماننـد نسـبت آفتاب به نور خورشید است؛ قالب مثالی چیزی نیست که خارج از وجود انسـان باشد و نفس در آن حلول نماید، زیرا حقیقـت انسـان در قـالبی خـارج از خـود حلول نمیکند و از قالبی خارج از خود نیز خارج نمیشود. بنابراین، وجود بـدن اخروی هیچگاه بر وجود نفس خود مقدّم نمیشود، یعنی چنان نیستکه قبلاً در عالم دیگر چنین بدنهایی ایجاد شده باشند و نفوس پس از انفصال از بـدنهـای


مادی به آن تعلّق بگیرند، بلکه وجود بدنِمثالی و نفس اتحـاد و معیّـت دارنـد و لازم و ملزوم یکدیگرند، همانند معیّت سایه و شخص اسـت کـه هـیچکـدام بـر دیگری تقدّم ندارد. خلاصه اینکهجرّدت انسان و انتقال او به نشئهای دیگـر همـان تبدیل شدن هویّت او به مرتبه وجودی کاملتر است. بدین ترتیـب، نفـس بـرای طی طریق استکمال برزخی خود به وسیله استکمالات ذاتی که متصـل بـه نفـس است تکامل مییابد، نه به واسطه بدنی دیگر. (صدرالمتألهین، 31/9 :1410 و 50 ـ 53 و 94 ـ (99 وی معتقد است: منشأ این اشکال که تکامل فقط مشروط به مـاده

و بدن دنیوی است حاصل این تصور است که برخی گمان میکنند تنها عاملی که روح و نفس ناطقه را از حصول تجرد تام بازداشته است تعلق به این بـدن مـادی است و به محض اینکه نفس از این بدن رها شد به تجـرد تـام خواهـد رسـید و دیگر تکاملی برایش نخواهد بود. حال آنکه این تصور پنداری بیش نیست، چون صرف وقوع مرگ سبب رسیدن نفس به فعلیـت تـام و پایـان حرکـت و سـلوک نخواهد بود، بلکه هر چند مرگ رها کردن یکی از مهمترین موانـع تجـرد نفـس یعنی بدن فیزیکی است، پایان حرکت نبوده بلکهبتدای حرکتِ رجوع الی االله بـه حساب میآید. (همو، (355 :1382

مکاشفات عرفا نیز از همین مقوله شمرده میشود که از نوع حرکت به معنـای مادی نبوده، در حالت فراغت از بدن مادی رخ میدهد و، در عـین حـال، سـبب تکامل نفس میگردد. در عالم خـواب و مکاشـفه نیـز کـه همـان مـوت، امـا در محدودهای کمتر، است از سویی فراغ از ماده و خلع بدن ـ که همـراه بـا سـبکی روح است ـ قابل درک است از سویی دیگر بالا رفـتن حـالات ذوقـی، علمـی و شهودی ـ که همان تکامل برزخی است ـ رخ میدهد. این دو هیچ منافاتی با هـم


ندارند. به گفته ملاصدرا، پایان یک حرکت و به غایت رسیدن آن در عالم پـایین مرگ است ولی در عالم بالاتر تولد و آغاز حرکتی دوباره است. (همان: (113

شهید مطهری میگوید: روح یا نفس انسان، که ملاک شخصیت واقعی انسـان است و جاودانگی انسان بـه واسـطه جـاودانگی اوسـت، از نظـر مقـام و مرتبـه وجودی در افقی مافوق افقِ ماده و مادیات قرار گرفته اسـت. هـر چنـد روح یـا نفس محصول تکامل جوهری طبیعت است، طبیعت در اثر تکامـل جـوهری کـه تبدیل به روح یا نفس میشود افق وجودیاش و مرتبه و مقام واقعـی اش عـوض میشود و در سطح بالاتری قرار میگیرد، یعنی از جنس عالمی دیگر میشود کـه عالم ماورای طبیعت است . با مرگ، روح یا نفس به نشئهای کـه از سـنخ و نشـئه روح است منتقل شده، به گونهای دیگر به حیات و تکامل خـود در بـرزخ ادامـه

میدهد.

تکامل برزخی به شکل ماده و حرکت نیست. اگر تکامل برزخی به شکل ماده و حرکت باشد، همان طبیعت اسـت؛ مشـخص طبیعـت از غیـر طبیعـت مـاده و حرکت است. مادهای که اینجا میگوییم یعنی چیزی که حرکت را قبول میکنـد، یعنی استعداد حرکت، نه جسم بودن. جسم بودن یعنی ایـن ابعـاد را داشـتن. بـه عقیده فلاسفه صدرایی ابعاد داشتن ملازم با این نیست کـه مـاده و حرکـت هـم داشته باشد. ممکن است ابعاد جسمانی باشد و حرکت نباشد. آوقـتن مشـخﱢص طبیعت از غیر طبیعت همین ماده و حرکت است، نه ابعاد جسمانی. و بـه همـین سبب، در عالم مثال ابعاد جسـمانی هسـت ولـی مـاده و حرکـت نیسـت. (ر. ک:

مطهری، 515/2 :1377 و (257/8 :1376


تحلیل و بررسی
بر اساس استدلال فوق، حرکتی که در بحث قوه و فعل در فلسفه مطرح است منافاتی با تکامل برزخی ندارد. تنها رهآورد آن این است که باید حرکت مادی بـه معنایی که در نظام دنیوی محقق است را در عالم برزخ منتفی بدانیم، چراکه ایـن مرحله از حرکت به غایت خود رسیده، پس، نفس بدن مادی را رها کرده اسـت، ولی نوع دیگری از تکامل که دارای ماهیتی غیرمادی است در برزخ محقق اسـت و تا خلاصی کامل نفس از صفات رذایل و حجابهـای عارضـی ادامـه خواهـد داشت و به این لحاظ نه تنها تکامل برزخی امکانپذیر است، بلکه بـرای سـلوک نفس در مسیر رسیدن به تجرد محض و فراتر رفـتن از تجـرد برزخـی ضـروری میباشد.
به یقین، ارتحال انسان از دنیای فانی و انتقال به سرای باقی و پیوستن به لقـاء پروردگار و روشن شدن بسیاری از حقایق آن عالم برای انسان و آگاهی آدمـی از باطنِاعمال خویش ترقی، تحوّل و، در نتیجه، تکاملی بزرگ برای انسـان اسـت. آدمی با این تحوّل به حقایق و واقعیتهای آنجهان علم پیدا میکنـد و از چهـره حقیقی خود و دیگران که بر اساس ملکات و صفات نفس تجسم مییابـد مطلـع میشود و نیز جایگاه خویش را در بهشت و جهـنم مشـاهده خواهـد کـرد؛ ایـن منازل و مواقف و ... که در پیش روی انسان قرار میگیرد هر کدام در جای خـود تحول تکاملی است، زیرا حجابهای نفس به واسطه افاضه علم در عالم برزخ و بالا رفتن ادراک برطرف میشود و نفس اشتداد وجودی پیدا کرده، کمال مییابد. در روایتی از پیامبر اکرم میخوانیم: بعد از جنگ بدر وقتی کشتههای کفار را در چاه بدر ریختند، حضرت خطاب به آنها فرمود: همسایههای بدی برای رسول خدا بودید؛ او را از خانه و کاشانهاش بیرون کرده، از وطن آوارهاش ساختید؛ بـه


این کار نیز اکتفا نکرده، دست به دست هم دادید و علیه او لشگرکشی کردید و با او جنگیدید. پس، آیا آنچه را خدایتان وعده داده بود صحیح یافتید؟

عمر از سخن گفتن رسول خدا با کشتهها تعجب کـرد و گفـت: ای رسـول خدا! با جمـاعتی کـه هـلاک شـدهانـد و ادراک ندارنـد سـخن مـیگوییـد؟! آن حضرت فرمود: »والذی نفسی بیده، ما انـتم بأسـمع لمـا أقـول مـنهم؛ بـه خـدا سوگند! اینها به گفتههای من شنواترند. (نسـائی، 109/4 :1348؛ ابـییعلـی، :1412 72/6؛ هندی، (376/10 :1409 یعنی این مـردههـا بهتـر از زنـدههـا بـه واقعیـت فرمایش پیامبر اکرم پی میبرند.

و امام علـی فرمـود: النـاس نیـام إذا مـاتوا انتبهـوا. (احسـایی، 73/4 :1400؛ مجلسی، 116/6 :1404 و 293/8 و (251/9؛ مردم در خواباند. وقتی مردند، آگاه میشوند یعنی عالم برزخ بالاتر است، چون عالم دنیا مانند خواب اسـت و عـالم برزخ مانند بیداری، زیرا مادامی که انسـان در عـالم حـس قـرار دارد، نسـبت بـه واقعیات عالم برزخ و قیامت بـیاطـلاع اسـت و هنگـامی کـه وارد عـالم بـرزخ میشود، متوجه میشود که در دنیا نسبت به عالم برزخ در خواب بوده و حقیقت اشیاء آن چیزی نبوده که در دنیا به وسیله حواس ظـاهری لمـس نمـوده بـود. او هنگامی که وارد عالم قیامت مـیگـردد، متوجـه مـیشـود کـه حقیقـت امـور در آنجاست و تا کنون نسبت به آنها در خـواب و غفلـت بـه سـر مـیبـرده اسـت. (صدرالمتألهین، (607 :1363 به بیان دیگر، مقصود این است که درجه حیـات بعـد از مردن از پیش از مردن کاملتر و بالاتر اسـت، همـانطـور کـه انسـان در حـال خواب از درجه درک و احساس ضعیفی برخوردار اسـت و حـالتی نیمـهزنـده و نیمهمرده دارد اما هنگام بیداری آن حیات کاملتر میشود، همچنین حالت حیات

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید