بخشی از مقاله
حیات برزخی انسان
(نظر جمعى از مفسرين در باره زنده بودن شهداء)
(و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء، و لكن لا تشعرون)بعضى از مفسرين چهبسا گفته باشند: كه خطاب(نگوئيد)به مؤمنين است كه به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارند ومعتقدند كه بعد از زندگى دنيا زندگى ديگرى هست و ديگر از چنين كسانى تصور نمىرود كه
1 - بقره آيه 45
2 - سوره لقمان آيه 17
3 - سوره فصلت آيه 35
4 - سوره زمر آيه 10
5 - سوره عنكبوت آيه 45
6 - سوره حديد آيه 4
بگويند: آنهائى كه در راه خدا كشته شدهاند بكلى از بين رفتهاند، با اينكه دعوت حقه دين رااجابت كردهاند و آيات بسيارى از قرآن را كه در باره معاد صحبت مىكند شنيدهاند.
علاوه بر اينكه آيه شريفه سخنش در باره عموم مردم نيست بلكه براى خصوص شهداء كهدر راه خدا كشته شدهاند، خبر از زندگى بعد از مرگ ميدهد و اين خبر را به مؤمنين كه هنوزشهيد نشدهاند و به همه كفار ميدهد، با اينكه زندگى بعد از مرگ اختصاص به شهيدان ندارد، وشهيد و مؤمن غير شهيد، و كفار، همه اين زندگى را دارند پس بايد گفت: منظور از زندگى بعد ازشهادت اين است كه نام شهيد زنده ميماند و در اثر مرور زمان ذكر جميلش كهنه نميشود، ايننظريه جمعى از مفسرين است و ما باين تفسير چند اشكال داريم:
(چند اشكال بر اين نظر)
اول اينكه اين حياتى كه شما آيه را با آن معنا كرديد، جز يك گول زننده چيز ديگرى نيست، و اگر پيدا شود تنها در وهم پيدا مىشود نه در خارج، حياتى استخيالى كه بغير از اسم، حقيقتديگر ندارد و مثل چنين موضوع وهمى، لايق به كلام خداى تعالى نيست، خدائيكه جز بحقدعوت نمىكند، و ميفرمايد: (فما ذا بعد الحق الا الضلال، بعد از حق غير از ضلالت چه مىتواندباشد)، (1) (آنوقت چگونه به بندگانش مىفرمايد: در راه من كشته شويد و از زندگى چشم بپوشيد تابعد از مرگ مردم بشما بگويند(چه مرد خوبى بود)؟.
منظورش (2) ذكر خير آيندگان نبوده، بلكه منظورش اين بوده كه دعوتحقهاش در انسانهاى آينده نيز باقى باشد و لسان صادقش همواره گويا بماند، نه اينكه بعد از اوذكر خيرش را بگويند و بس.
بله اين سخن دل خوش كننده و باطل و وهم كاذب، با منطق مردمى مادى و طبيعى مسلك، جور در مىآيد، براى اين كه آنها نفوس را هم مادى مىدانند و معتقدند وقتى انسان مرد بكلىباطل و نابود مىشود و اعتقادى به زندگى آخرت ندارند.
از سوى ديگر احساس كردند كه انسان بالفطره احتياج دارد به اينكه در راه امور مهمهقائل به بقاء نفوس و تاثرش بسعادت و شقاوت بعد از مردن، بوده باشد، چون رسيدن و ارتقاء بههدفهاى بلند، فداكارى و قربان شدن لازم دارد، مخصوصا هدفهاى بسيار مهم كه بخاطر آنبايد اقوامى كشته شوند تا اقوامى ديگر زنده بمانند.
و اگر بنا باشد هر كس بميرد نابود شود، ديگر چه كسى خود را فداى ديگران مىكند و چه
1 - يونس آيه 32
2 - سوره شعراء آيه 84
داعى دارد كسى كه معتقد به موت و فوت است، ذات خود را باطل كند تا ذات ديگران باقى بماند، نفس خود را از زندگى محروم سازد تا ديگران زنده بمانند.لذائذ مادى را كه ميتواند از راه جور وزندگى جابرانه بدست آورد، از دست بدهد، تا ديگران با داشتن محيطى عادلانه از آن لذائذبهرهمند شوند؟
آخر هيچ عاقلى هيچ چيزى را نمىدهد، مگر براى اينكه چيزى ديگر بگيرد، و اما دادن ونگرفتن و صرفنظر كردن بدون گرفتن، كار عاقلانهاى نيست هيچ عاقلى حاضر نيست بميرد براىزندگى ديگران، محروميت بكشد بخاطر بهرهمندى ديگران.
پس فطرت انسان هرگز چنين معامله بى سودى را نمىپذيرد، جوامع و افراد طبيعى مسلكو مادى، اين فطرت را دارند و چون اين معنا را مىفهمند، لذا مجبور شدند براى دلخوشى خوداوهام و خرافاتى كاذب را درست كنند، خرافاتى كه جز در عرصه خيال و حظيره وهم، موطنىديگر ندارد، مثلا ميگويند: انسانهاى حر و آزاد مردانى كه از قيد اوهام و خرافات رهيدهاند، بايدخود را براى وطن و يا هر چيزى كه مايه شرف آدمى است فدا كنند تا به زندگى دائم برسند، بهاين معنا كه دائما ذكر خيرش در صفحه روزگار باقى بماند و براى رسيدن به اين منظور مقدس، ازپارهاى لذائذ خود بخاطر اجتماع صرفنظر كند تا ديگران از آن بهرهمند شوند و در نتيجه امراجتماع و تمدن استقامت بپذيرد و عدالت اجتماعى بر قرار گردد و آن كه جان خود را در اين راهداده، به حيات شرف و علاء برسد.
كسى نيست از ايشان بپرسد: وقتى شخص فداكار كشته شد، تركيب مادى بدنيش از همپاشيد و جميع خواص زندگى كه از آن جمله حيات و شعور است از دست داد، ديگر چه كسىهست كه از زندگى شرف و علاء برخوردار گردد و چه كسى هست كه اين نام نيك را بشنود و ازشنيدنش لذت ببرد؟و آيا اين حرف از خرافات نيست؟.
دوم اينكه ذيل آيه يعنى جمله(و لكن لا تشعرون)با اين تفسير مناسبت ندارد، چون اگرمنظور از جمله(بلكه زندهاند، و لكن شما نميدانيد)، نام نيك بود.جا داشت بفرمايد: (بلكه نامنيكشان زنده و باقى است و بعد از مردنشان مردم به خير يادشان مىكنند)، چون مقام، مقامدلخوش كردن و تسليت است.
سوم اينكه نظير اين آيه - كه در حقيقت مفسر آيه مورد بحث استحيات شهداء بعد ازكشته شدن را بوصفى توصيف كرده كه با اين تفسير منافات دارد و اين آيه اين است: (و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا، بل احياء عند ربهم يرزقون، زنهار مپندارى كه آنان كه در
راه خدا كشته شدهاند مردگانند.نه، بلكه زندهاند و نزد پروردگار خود روزى ميخورند)، (1) و ششآيه بعد از آن، و معلوم است كه اين زندگى يك زندگى خارجى و واقعى است نه ذهنى و فرضى.
چهارم اينكه گفتند: همه مسلمانان معتقد بودند به بقاء بعد از مرگ، در پاسخ ميگوئيم: اين آيهشريفه در اواسط رسالت رسول خدا(ص)نازل شده و در آن هنگام بى اطلاعى بعضى از مردم ازبقاء بعد از مرگ خيلى بعيد نيست، چون آن ايمانى كه عموم مسلمانان نسبت به زندگى آخرتدارند و قرآن هم نصوصى پشتسر هم در بارهاش دارد كه قابل تاويل نيست، زندگى بعد از بعثو قيامت است، اما زندگى ما بين مرگ و بعث - يعنى حيات برزخى - هر چند كه آن را نيز قرآنكريم سر بسته و مجمل ذكر كرده و از معارف حقه قرآنى است و ليكن از نظر وضوح به حدىنيست كه از ضروريات قرآن شمرده شود و كسى جاهل و منكر آن نشود.
بلكه حتى اجماعى هم نيست، و بسيارى از مسلمانان حتى امروز هم منكر آنند، چون منكرتجرد نفس از ماديت هستند و معلوم است كه وقتى نفس آدمى مادى باشد، مانند بدن، با مرگ وانحلال تركيب از بين ميرود، اينها معتقدند كه انسان بعد از مردن روح و بدنش همه از بين ميرود ونابود مىشود و آنگاه در روز قيامت دوباره هم روح و هم بدن خلق ميشود.
بنا بر اين ممكن است مراد از حيات خصوص شهداء اين باشد كه تنها اين طائفه حياتبرزخى دارند و اين معنا را بسيارى از معتقدين به معاد جاهلند، هر چند كه بسيارى هم از آن آگاه باشند.
(مراد از حيات بعد از شهادت، حيات حقيقى(در عالم برزخ)است)
و سخن كوتاه اينكه مراد به حيات در آيه شريفه حيات حقيقى است نه صرفدل خوش كننده مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه قرآن كريم در چند جا زندگى كافر را بعد ازمردنش هلاكت و بوار خوانده و از آن جمله فرموده: (و احلوا قومهم دار البوار، قوم خود را بدارهلاك وارد كردند) (2) و آياتى ديگر نظير آن، مىفهميم كه منظور از حيات شهيدان، حياتى سعيدهاست نه صرف حرف، حياتى است كه خداوند تنها مؤمنين را با آن احياء مىكند، همچنان كهفرمود: (و ان الدار الاخرة لهى الحيوان، لو كانوا يعلمون، و بدرستى خانه آخرت تنها زندگىحقيقى است، اگر مىتوانستند بفهمند)، (3) و اگر بعضى نتوانستند بفهمند، بخاطر اين بود كه حواسخود را منحصر در درك خواص زندگى در ماده دنيائى كردند و غير آن را نخواستند بفهمند، وچون نفهميدند، لذا نتوانستند ميان بقاء بان زندگى و فنا فرق بگذارند و آن زندگى را هم فناپنداشتند و اين پندار اختصاص بكفار نداشت، بلكه مؤمن و كافر هر دو در دنيا دچار اين اشتباه
1 - سوره آل عمران آيه 169
2 - سوره ابراهيم آيه 28
3 - سوره عنكبوت آيه 64
هستند.
و به همين جهت در آيه مورد بحث به مؤمن و كافر خطاب مىكند: به اينكه شهدا بعد ازمردن نيز زندهاند، ولى شما نمىفهميد، يعنى با حواس خود درك نمىكنيد، همچنانكه در آن آيهديگر باز مىفرمايد: (لهى الحيوان لو كانوا يعلمون)، يعنى اگر مىتوانستند يقين حاصل كنند، چونعلم در اينجا به معناى يقين است، بشهادت اينكه در آيه: (كلا لو تعلمون علم اليقين، لترون الجحيم، حاشا اگر بعلم يقين ميدانستيد، جهنم را مىديديد)، (1) علم به آخرت را مقيد به علم يقين كرده است.
و بنا بر آنچه گذشت - هر چند خدا داناتر است - معناى آيه اينطور مىشود: كسانى كه درراه خدا كشته شدهاند مرده مگوئيد و آنان را فانى و باطل نپنداريد كه آن معنائى كه از دو كلمهمرگ و حيات در ذهن شما هست بر مرگ آنان صادق نيست، چون مرگ آنان آنطور كه حسظاهر بين شما درك ميكند به معناى بطلان نيست، بلكه مرگ آنان نوعى زندگى است، ولى حواسشما آنرا درك نميكند.
1 - سوره تكاثر آيه 6
خواهى گفت: اين سخن در برابر كفار بجا است، ولى خطاب در آن به مؤمنين كه يا همه و يابيشترشان علم به بقاء زندگى انسان در بعد از مرگ هم دارند و مرگ را بطلان ذات انساننمىدانند، چه معنا دارد؟در پاسخ مىگوئيم: درست است كه مؤمنين اين معنا را مىدانند و ليكن درعين حال وقتى تصور كشته شدن را مىكنند، قهرا ناراحت ميشوند و دچار قلق و اضطرابميگردند چون پاى جان در ميان است و شوخى نيست، لذا در آيه شريفه براى بيدار شدن آنانهمان علم و ايمان را كه دارند به رخشان مىكشد، تا آن قلق و اضطراب از دلهاشان زايل شود.
و معلوم است كه اين خطاب، هم اولياء كشته شده را بيدار مىكند و مىفهمند كه كشته شدنعزيزشان بيش از جدائى چند روز چيز ديگرى نيست، آنان نيز پس از زمانى كوتاه بوى ملحقميشوند و اين جدائى چند روزه در مقابل مرضات خداى سبحان و آن درجاتيكه عزيزشان به آنرسيده، غير قابل تحمل نيست.
و هم افراد فدائى و آماده كشته شدن را بيدار مىكند و تشنه جهاد ميسازد، چون مىفهمندكه در برابر شهادت به حياتى طيب و نعمتى دائم و رضوانى از خدا مىرسند، در حقيقتخطابدر آيه نظير خطاب به رسولخدا(ص)است، كه ميفرمايد: (الحق من ربك، فلا تكونن منالممترين، حق از ناحيه پروردگار تو است، پس زنهار كه از دودلان مباش) (2) الخ، با اينكهرسولخدا(ص)هم ميدانست كه حق از ناحيه خداست و هم به آيات پروردگارش يقين داشت
2 - سوره بقره آيه 147
اولين موقن بود و لكن اينگونه خطابها كلامى است كنايهاى، ميخواهد بفرمايد: آنقدر مطلب، يقينىو روشن است كه حتى خطور و تصور بر خلافش را هم تحمل نمىكند.
(نشئه برزخ)تا اينجا فهميديم كه آيه مورد بحث به روشنى دلالت دارد بر اينكه بعد اززندگى دنيا و قبل از قيامتحياتى هست بنام برزخ، و اين دلالت را آيه ديگرى كه نظير آيه موردبحث استيعنى آيه(و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا، بل احياء، عند ربهم يرزقون) (1) وآيات بسيارى ديگر دارند.
(سخن بسيار عجيب بعضى مردم در باره آيه شريفه و رد آن)و از عجيبترين امور سخنى است كه بعضى از مردم در باره اين آيه گفتهاند، و آن اين استكه آيه در باره شهداى بدر نازل شده و مخصوص بايشان است و شامل غير ايشان نميشود و چهخوب گفتهاند بعضى از محققين كه بعد از نقل اين سخن در ذيل آيه(و استعينوا بالصبر و الصلوة) (2) الخ گفته: پروردگارا بما صبرى بده تا در مقابل امثال اين سخنان نامربوط، تحمل بخرج دهيم.
من براستى نمىفهمم منظور اينها از اين سخنان چيست؟و حيات شهداى بدر را چگونهحياتى تصور مىكنند؟كه فقط مخصوص آنها باشد، با اينكه در باره همه مردگان ميگويند: آدمى بعداز مرگ و يا كشته شدن بكلى نابود گشته و اجزايش از يكديگر جدا و باطل ميگردد آيا درخصوص شهداى بدر معتقد به معجزهاى شدهاند؟آيا ميگويند: خداوند خصوص آنانرا به كرامتىاز خود اختصاص داده كه حتى پيامبر اكرم و ساير انبياء و مرسلين، و اولياء مقربين را به آنكرامت اكرام نكرده؟در ميان تمامى خلايق، خصوص آنان داراى چنين زندگى هستند؟قطعا اينمعنا به اعجاز نبوده، چون چنين چيزى محال است، آنهم محالى كه محال بودنش ضرورى و بديهىاست و معجزه بامر محال تعلق نمىگيرد، و اگر عقل جائز بداند كه چنين حكم ضرورى و بديهىباطل شود، ديگر براى هيچ حكم ضرورى ديگر اعتبارى نمىماند.
و يا ميگويند: حس در همه جا درست احساس مىكند، الا در خصوص كشتگان بدر، كهنسبت به آنها دچار اشتباه شده، خيال كرده كه آنان مردهاند، ولى نمردهاند و زندهاند و نزدپروردگار خود مشغول اكل و شرب و ساير لذائذاند، چيزى كه هست چشم ما نمىبيند و از نظر ماغائبند و آنچه چشمها ديد كه اعضاى آنها قطعه قطعه شد و بدنها سرد گشت، همه را اشتباه ديد؟.