بخشی از مقاله

چکیده:

مکتب لیبرالیسم که امروزه یکی از مکتبهای مهم فکری در عرصه فرهنگ، اقتصاد و سیاست می باشد، طی فرایندی تاریخی، در غرب رشد نمود و پس از گذر از فراز و نشیبهایی، به صورت یک مکتب درآمد. از آنجا که شناخت مکتبی که در فرایندی تاریخی به وجود آمده است، بدون شناخت تاریخ آن میسر نیست، این مقاله سعی نموده تا چگونگی شکل گیری لیبرالیسم و ارزشهای حاکم بر آن را از منظرتاریخی بیان نماید و نشان دهد که چگونه این مکتب با تحولات اقتصادی اجتماعی عجین گشته است. و نیز ثابت کند که این مکتب مرهون تفکر نیست؛ بلکه مرهون تحولات اقتصادی اجتماعی است که اکثر آنها هیچ پایه فکری نداشته اند. ظهور یک نظریه به عنوان مکتب و در قالب یک اصطلاح، معمولاً متأخر از اصل آن اندیشه و تفکر می باشد. لیبرالیسم نیز که قرائت خاصی از آزادی است، قبل از رواج اصطلاح آن، در تاریخ تفکر بشر وجود داشت.

این اندیشه به عنوان یک مکتب خاص - لیبرالیسم - که تمام ابعاد زندگی و تفکر انسان را در برمی گیرد، مطرح نبوده؛ بلکه از ابتدا ارزشها و اجزای فکری آن وجود داشته و کم کم با کنار هم قرار گرفتن آنها، مکتب لیبرالیسم و به تبع آن اصطلاح لیبرالیسم به وجود آمد. بنابراین، در باب چگونگی شکل گیری تفکر لیبرال و مکتب لیبرالیسم، می توان به صورتی تاریخی از چگونگی تکون اجزا، مؤلفه ها و ارزشهای مورد تأیید لیبرالیسم، سخن گفت و بیان کرد که چگونه مثلاً تسامح و تساهل که یکی از ارزشهای مکتب لیبرالیسم می باشد، در تفکر بشر ایجاد شد. نکته مهم این است که ارزشهای لیبرالیسم، مبتنی بر یک دیدگاه معرفت شناسانه یا وجودشناسانه است و رب وثیقی با دیدگاه انسان نسبت به خداوند و انسان و جهان دارد. از این رو برای تبیین آن، بیان جهان بینی انسان غربی و چگونگی رشد آن لازم است؛ که این بحثی است مربوط به مبانی لیبرالیسم، گرچه توجه به زمینه های تاریخی آن نیز مفید خواهد بود.

کلمات کلیدی: لیبرالیسم ، فلسفه لیبرالیسم ،لیبرالیسم نو ،جامعه لیبرال

مقدمه

معنای لیبرال و لیبرالیسم کلمهی لیبرال در زبانهای اروپایی از کلمهی لاتینی liberalis از liberبه معنای »آزاد« گرفته شده است که به معنای »شایستهی آزادمرد« یا »سخاوتمند« است. این کلمه در دورهی رنسانس در تعبیر liberal arts، » صناعات آزاد«، به کار میرود - دو دستهی سهتایی و چهارتایی از علوم برای تربیت فکری - ، اما بهتدریج معنای بدی مییابد، بهطوری که در آثار شکسپیر به معنای آدم »هرزه - "gross" - « یا »ولنگار - "licentious" - « است. اما این کلمه رفته رفته معنای قدیم خود، »آزاده«، را با تمام بارهای معناییاش مییابد، یعنی، آدم »گشادهدست« یا »کریم - "open-KDQGHG" ' "ERXQWLIXO" - « و »سخاوتمند - "generous" - « و »گشادهنظر"open-minded" - « یا - "broad-minded" و »دارای سعهی صدر« . - "open-hearted" - اصطلاح »لیبرالیسم«، برای اشاره به نظریهای سیاسی دربارهی آزادی، از نام حزبی سیاسی در اسپانیا گرفته میشود، یعنی »لیبرالها - Liberales - «یی که در قرن نوزدهم از پدید آمدن حکومت مشروطه - مبتنی بر قانون اساسی/ - constitutional در اسپانیا طرفداری میکردند.

رواج کلمهی »لیبرال« در کشورهای اروپایی یا کشورهای دیگر مبتنی بر سابقهی احزابی است که در کشورشان از این نام استفاده کردند و اعتبار یا بیاعتباری این احزاب نیز در مقبولیت اجتماعی یا عدم مقبولیت اجتماعی این نام سهیم بوده است. مثلاً، در فرانسه یا انگلیس عنوان »لیبرال« مقبولیت اجتماعی دارد و حال آنکه در امریکا چنین نیست و به جای آن »دمکرات« باید گفت. لیبرالیسم از ابتدای تکوین خود نظریهای بوده است علیه آمریتطلبی . - authoritarianism - بنابراین، در دورهی قدیم کلیسا و حکومتهای خودکامه و در دورهی جدید فاشیسم و کمونیسم و بهتازگی اهل شریعت - به تعبیر غربیها: بنیادگرایان - از دشمنان طبیعی آن محسوب میشوند. ارباب کلیسا »لیبرالها« را طرفدار »بیبند و باری جنسی« و کمونیستها و فاشیستها آنان را طرفدار »سرمایهداری« و »دشمن مردم« قلمداد میکردند. لیبرالها نیز در مقابل مخالفان خود را مرتجع و دشمن آزادی قلمداد میکنند. اما واقعیت این است که لیبرالیسم، گذشته از دشمنان طبیعی و به دور از مناقشات ایدئولوژیکی، ناقدانی دارد که فاشیست نیستند و آنان را فاشیست نیز نمیتوان گفت - البته این مخالفان یا ناقدان بیشتر متفکر هستند تا وابسته به احزاب سیاسی - . یکی دانستن »لیبرالیسم« با »سرمایهداری« - اگر چیز بدی باشد - نیز بهطور منطقی صحیح نیست، گرچه سرمایهداری بزرگترین پشتیبان معنوی و فکری خود را در لیبرالیسم مییابد و ظهور این دو مقارن با یکدیگر بوده است. متفکرانی که اندیشههای آنان دربارهی آزادی، ایدئولوژی سیاسی لیبرالیسم را قوام بخشیده است عبارتاند از:

جان لاک - 1632 -1704 - ، ایمانوئل کانت - 1724 - 1804 - ، بنژامن کنستان - 1767 -1830 - ، ویلهلم فون هومبولت -1835 - - 1767، جان استوارت میل - - 1806 -73، تامس هیل گرین - 1836 -82 - ، لئونارد ترلاونی هابهاوس - 1864 - 1929 - و در نیمهی دوم قرن بیستم، آیزایا برلین - 1909 -98 - ، هربرت لایونل آدولفوس هارت - 1907 -92 - ، جان راولز - متولد - 1921 و رانلد دورکین. ژان ژاک روسو را با آنکه باید قهرمان دفاع از آزادی محسوب کرد به دشواری میتوان لیبرال گفت. در خصوص هگل نیز شک و تردید وجود دارد که او را بتوان لیبرال گفت، گرچه میتوان قرائتی لیبرال از فلسفهی او به دست داد. بزرگترین ناقد لیبرالیسم، بیشک، کارل مارکس است - هگل و نیچه و هایدگر نیز انتقادهایی از لیبرالیسم کردهاند و همین امر توضیح میدهد که چرا فاشیستها از آراء اینان در جهت مقاصد خودشان بهرهبرداری کردهاند و چرا لیبرالها همواره به این سه تن به دیدهی شک نگریستهاند و حتی گاهی ترجیح دادهاند که فلسفههای اینان را در کل فاشیستی قلمداد کنند تا خیال خودشان را تا ابد راحت کنند -

و امروز جدیترین ناقدان لیبرالیسم، علاوه بر مارکسیستهای غربی، دوستداران اجتماع - communitarians - هستند که برخی از آنان در واقع میخواهند ترکیبی از لیبرالیسم و اصالت اجتماع به دست دهند.  لیبرالیسم چیست؟ لیبرالیسم فلسفهای سیاسی است که برای حقوق مدنی و سیاسی افراد اهمیت بسیاری قائل است. لیبرالها خواستار تضمین قلمروی اساسی برای آزادی شخصی _ شامل آزادی وجدان، سخن، انجمن، اشتغال _ هستند و تأکید میکنند که دولت نباید جز برای حمایت از دیگران در برابر زیان در این امور مداخله کند. بنابراین، »لیبرال« به حکومت و حزب و سیاستی گفته میشود که در برابر آمریتطلبی - فلسفهای که میگوید برخی افراد حق دارند بدون مشورت با دیگران و رعایت نظر آنان هر کاری بکنند و مصون از پرسش باشند - طرفدار آزادی است.

فلسفه و لیبرالیسم

لیبرالیسم، در مقام فلسفه، نظامی بسته از تفکر با اصول ثابت و تغییرناپذیر نیست. لیبرالیسم را شاید بتوان نگرشی به زندگی و مسائل زندگی وصف کرد که بر ارزشهای آزادی برای افراد و برای اقلیتها و برای ملتها تأکید میکند. مهمترین اصول لیبرالیسم یا مهمترین مفاهیمی که لیبرالیسم بر آنها تأکید میکند عبارت است از: آزادی، فرد، آزادی وجدان، حکومت با رضایت و خواست مردم و تساوی حقوق.  لیبرالیسم و آزادی اعتقاد راسخ به وجوب آزادی برای نیل به هر هدف مطلوب صفت بارز لیبرالیسم در همهی دورههاست و نگرانی عمیق برای آزادی فرد الهامبخش مخالفت لیبرالیسم با آمریت مطلق است، چه آمریت دولت باشد و چه آمریت کلیسا یا حزبی سیاسی. اصل بنیادی لیبرالیسم ارزش اخلاقی و ارزش مطلق و کرامت ذاتی شخصیت انسان بوده است. بنابراین باید با هر فرد همچون غایتی فینفسه رفتار شود و نه همچون وسیلهای برای پیشبرد اغراض و منافع دیگران. آزادی سیاسی فرد طبق اعلامیهی فرانسوی حقوق بشر، عبارت است از: »قدرت انجام دادن هر کاری که به کسی دیگر زیان نمیرساند ...

حدود آن را تنها قانون تعیین میکند.« لیبرالها عمیقاً اعتقاد دارند زندگی بدون آزادی ارزش زیستن ندارد. بنابراین، آنان همواره خواستار آزاد بودن فرد از اجبارهای ناعادلانه و بازدارندهای هستند که حکومتها و نهادها و سنتها به فرد تحمیل میکنند. فرد خودمختار باید آزاد باشد تا شغلش را انتخاب کند، عقایدش را اظهار کند، ملیتش را تغییر دهد و از جایی به جایی برود. آنچه با آزادی فرد پیوند نزدیک دارد آزادی انجمن است. لیبرالیسم طرفدار حق تأسیس انجمنها از هر نوع _ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، دینی، فرهنگی _ شده است که مقصودشان پیشبرد منافع مشروع اعضایشان بوده است. فرد بدون آزادی انجمن در مخالفت با اجبارهایی که نظم حاکم به او تحمیل میکند بییاور خواهد بود _ با قدرت برخاسته از گروهی منسجم از افراد همدل است که فرد میتواند در برابر بیعدالتی و استبداد بایستد.  لیبرالیسم و فرد مفهوم فرد را شاید بتوان محور تمامی مفاهیم دیگر لیبرالیسم شمرد. مفهوم فرد، همچون آزادی، با اینکه در فرهنگهای یونانی و رومی و همچنین مسیحیت شناخته شده بود، کاملاً متعلق به دورهی جدید است و معنایی تازه دارد. در واقع، اگر نام آزادی در خود کلمهی لیبرالیسم مندرج است، فردگرایی - individualism - تقریباً معادلی دیگر برای لیبرالیسم و هم نقطهی قوت و هم نقطهی ضعف آن است.

فردگرایی لیبرالیسم ریشه در مفهوم فرد در دورهی رنسانس دارد، آدمی که میداند چه میخواهد و چه باید بکند تا به مقصود خود برسد، بیآنکه پروای نام و ننگ داشته باشد. این تلقی از فرد، که شروعش با ماکیاولی است، نیروهای بسیاری را در وجود او آزاد میکند و بدین طریق او هم در خیر و هم در شرّ تا منتها درجه پیش میرود. نظریهپردازان لیبرال فرد را یگانه عنصر واقعی و خلاق هر جامعه میدانند، چراکه تاریخ نشان داده است هرجا که فرد بودن نفی و سرکوب شده است جامعه راه انحطاط پیموده است.  لیبرالیسم و آزادی وجدان لیبرالیسم بر اساس این تشخیص رشد کرد که »تحمل« - tolerance - یگانه راه پایان دادن به جنگهای دینی و مذهبی است. پس از آنکه جنگهای بیشمار دینی و مذهبی ذهن و جان اروپاییان را فرسود، هم پروتستانها و هم کاتولیکها پذیرفتند که دولت حق ندارد جانب ایمانی واحد را بگیرد یا ایمانی واحد را به شهروندان تحمیل کند. ضمن اینکه یگانه اساس استوار برای بر پا کردن نظامی سیاسی جدا کردن کلیسا و دولت بود. لیبرالیسم این اصل را از حوزهی دین به دیگر حیطههای زندگی اجتماعی نیز تعمیم داد، زیرا شهروندان اعتقادهایی متضاد دربارهی معنا و مقصود زندگی دارند. دولت لیبرال درصدد حل این تضادها نیست، بلکه میخواهد داور بیطرفی باشد که هرکس بتواند زندگی و کار خودش را بکند.

بدین طریق لیبرالیسم خود را یگانه پاسخ بشری به کثرت و تنوع ناگزیر جوامع معرفی میکند.  لیبرالیسم و حکومت با رضایت و خواست مردم  از دیدگاه لیبرالها غرض اصلی از حکومت پاسداری از آزادی و تساوی و امنیت همهی شهروندان است. به همین دلیل، حکومت لیبرال، چه در شکل مشروطهی سلطنتی و چه در شکل جمهوری، مبتنی بر حکومت قانون است؛ قانون مصوب قانونگذارانی که در انتخابات آزاد برگزیده شدهاند. بنابراین، طبق لیبرالیسم، هیچ حکومتی مشروع نیست، مگر اینکه مبتنی بر رضایت و خواست حکومتشوندگان باشد. لیبرالیسم، برای حمایت از حقوق افراد و اقلیتها، اهمیت بسیاری برای محدود کردن قدرت حکومت قائل شده است. این محدودیتها حقوقیاند که به نامهای مختلفی مشهورند، »آزادیهای مدنی« و »حقوق فطری/ طبیعی« و »حقوق بشر« و طبق اعلامیهی استقلال امریکا عبارتاند از: »حق زندگی و آزادی و تعقیب سعادت« و طبق اعلامیهی حقوق بشر در انقلاب کبیر فرانسه عبارتاند از: »حق آزادی و مالکیت و امنیت و مقاومت در برابر ظلم.« این حقوق نقضنشدنی و سلبنشدنی و جهانیاند.

همهی اعمال حکومت نسبت به فرد شهروند باید طبق روند مقتضی قانون باشد و چنانچه این روند نقض شود، قوهی مستقل قضاییه باید مانع از آن شود.  لیبرالیسم و تساوی حقوق لیبرالیسم مدعی تساوی حقوق برای همهی انسانها و در همه جاست. اما البته این سخن بدان معنا نیست که همه توانایی مساوی، یا درک اخلاقی مساوی یا شخصیتی مساوی دارند. مقصود این است که همه در برابر قانون حقوق مساوی دارند و حق دارند از آزادی مدنی برخوردار باشند. هیچ قانونی نباید به برخی امتیازهای خاصی بدهد و به برخی دیگر تبعیضهای خاصی تحمیل کند. کمک و حمایت و مجازات باید برای همه یکسان باشد. لیبرالیسم نبرد بیامانی است علیه امتیازهایی که مانعی مصنوعی در برابر رشد فردند، چه این امتیازها ناشی از ولادت باشد و چه ناشی از ثروت و نژاد و اعتقاد یا جنسیت. لیبرالیسم تأسیس جامعهای را در نظر دارد که در آنجا برای همه فرصت مساوی وجو خواهد داشت تا اکثر استعدادهای فطریشان را به تحقق برسانند، چه این استعدادها کوچک باشند و چه بزرگ.

 لیبرالیسم و ناقدانش لیبرالیسم نظریهای بود که طبقهی نوظهوری به نام طبقهی متوس  یا بورژوازی شعار خودش قرار داد تا زندگی اجتماعی خود را سامان دهد و بتواند در برابر طبقهی زمیندار و صاحب عنوان و نظام سلطنتی و کلیسا قد علم کند. آنچه به پیروزی این طبقه کمک کرد فق  در دست داشتن چند مفهوم فلسفی دربارهی حکومت نبود؛ تاریخی طولانی از تعصب و خرافه به نام دین، جنگهای طولانی دینی و مذهبی، جنگ پایانناپذیر سلطنت و کلیسا بر سر قدرت و بر آمدن خورشید علم و کشف مقام انسان و به رسمیت شناختن قوا و استعدادهایش و رشد تفکر فلسفی و علمی از دورهی رنسانس به بعد و بالاخره، کشف منابع تازهی ثروت، که مولود کار و داد و ستد بازرگانان و صاحبان حرفهها و مشاغل در شهرها بود، و نه تاراج و چپاول دولتها، به این طبقه نشان داد که نمیتواند در جهانی زندگی کند که امتیازات موروثی و ناامنی مدنی بر آن حاکم باشد. افراد طبقهی متوس  جز به خودشان به کسی دیگر نمیتوانند متکی باشند،

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید