بخشی از مقاله

تحول مفهوم دیپلماسی در روابط بین الملل از منظر تئوریهای واقع گرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری

 

چکیده:

واژگان و مفاهیم دیپلماسی، دیپلمات، دیپلماتیک و مذاکره در ادبیات روابط بینالملل کاربرد فراوانی دارند و اغلب برای بیان نوع رابطه بین دو یا چند کشور دو یا چند بازیگر غیردولتی به کار میروند. دیپلماسی و مذاکره میان واحدهای دولتی و غیردولتی در ابعاد مختلف داخلی، منطقهای و جهانی سابقهای به درازای عمر بشری دارد و همواره در طول تاریخ برقرار بوده است. این مقاله درصدد بهکارگیری نظریههای، نوواقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری برای تحلیل تحول مفهوم دیپلماسی در روابط بینالملل است. هدف بررسی و نشان دادن امکان و چگونگی بهکارگیری نظریههای فوق بهعنوان چارچوب مفهومی برای تبیین مفهوم دیپلماسی هست. ازاینرو، سؤال اصلی آن است که آیا میتوان تحول مفهوم دیپلماسی در روابط بین الملل را بر اساس نظریههای نوواقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری تحلیل نمود؟ یافتههای پژوهش حاکی از آن است که با تقسیمبندی دیپلماسی به سه دوره مختلف (سنتی، غیرمتعارف، دووجهی در این پژوهش) میتوان آن را بر اساس نظریههای مطرحشده تحلیل و تبیین نمود. بااینوجود باید این نکته را نیز مدنظر داشت که همه ابعاد و کلیت تحول مفهوم دیپلماسی فقط با این سه نظریه قابلتحلیل و بررسی نیست. شیوه پژوهش تحلیلی-توصیفی بوده و گردآوری اطلاعات بر مبنای روش کتابخانهای و استفاده از منابع اینترنتی میباشد.

کلیدواژهها: دیپلماسی، واقعگرایی، لیبرالیسم، سازهانگاری

مقدمه:

واژگان و مفاهیم دیپلماسی1، دیپلمات، دیپلماتیک و مذاکره2 در ادبیات روابط بینالملل کاربرد فراوانی دارند و اغلب برای بیان نوع رابطه بین دو یا چند کشور، دو یا چند بازیگر غیردولتی به کار میروند. دیپلماسی و مذاکره میان واحدهای دولتی و غیردولتی در ابعاد مختلف داخلی، منطقهای و جهانی سابقهای به درازای عمر بشر دارد و همواره در طول تاریخ برقرار بوده است. دیپلماسی دارای ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی و... بوده و در بیشتر رشتههای مختلف آموزشی و تحقیقی روی این واژه تأکید شده است که علم سیاست و روابط بینالملل نیز از این امر مستثنی نیست. در رابطه باریشههای دیپلماسی در روابط بینالملل دو دیدگاه کلی وجود دارد. یک دیدگاه که دیپلماسی را منحصر به دولتها جهت رسیدن به منافع ملی و اهداف آرمانی دولت بهحساب میآورد. دیدگاه دیگری که علاوه بر دولتها به نقش و اهمیت کنشگران غیردولتی اشاره دارد. لذا تلاشهای بسیاری برای توضیح دیپلماسی صورت گرفته است که منجر به ارائه نظریههای مختلف و بیان دیدگاههای همسو و متضاد در خصوص انواع دیپلماسی در سطح مطالعات روابط بینالملل شده است.


درباره اهمیت مفهوم دیپلماسی در رشته روابط بینالملل میتوان گفت جدا نمودن روابط بینالملل و مفهوم دیپلماسی از یکدیگر امری دشوار و غیرممکن است. دیپلماسی در کنار اهداف دفاعی و توسعه روابط بینالملل یکی از ابزارهای لازم برای مدیریت و اجرای سیاست خارجی است (Copeland, 2009:p.7) که در تلاش برای برقراری روابط کشورها و سازمانهای بینالمللی در جهت رسیدن به آرمان و هدف مشخص یک کشور است. اگرچه سیستم سیاسی و اجتماعی جهانی برای همیشه در حال تغییر خواهد بود ولی اهمیت دیپلماسی بهعنوان یکی از ابزار روابط بینالملل برای همیشه باقی خواهد ماند.

ازآنجاییکه مطالعه فعالیتهای سیاسی بهعنوان یکی از ویژگیهای مستمر و ضروری روابط بینالملل، وسیلهای برای درک بهتر فعلوانفعالات جهانی بین طیف گستردهای از بازیگران و نظام بینالملل است اما همانگونه که مارتین وایت ضمن اشاره به فقر نظری تئوریهای روابط بینالملل (wight, 1966:p.20) بیان میدارد این تئوریهای نهتنها با کمبود مواجه هستند بلکه دارای فقر فکری هستند. (wight,1966:pp.17-33) دیپلماسی نیز بهعنوان یکی از رشتههای فرعی روابط بینالملل در تحقیقات دانشگاهی معاصر مورد غفلت واقعشده و بهعنوان یکی از ابزارهای سیاست خارجی کمتر به آن توجه شده است(. (James, 1999:p.34 لذا لازم است، به دلیل اهمیت و کاربردی بودن دیپلماسی، این نظریه عمقاًی موردبررسی گیرد. (wight, 1966:p.17) در رابطه با دیپلماسی مقالات متعددی به نگارش درآمده است اما بیشتر این مقالات به توضیح دیپلماسی سنتی و مدرن اشاره دارند و به نظر میرسد که به لحاظ بررسی ارتباط دیپلماسی با نظریههای روابط بینالملل فعالیت چندانی صورت نگرفته است. لذا خلاء بزرگی در این قسمت احساس می شود. در این پژوهش سعی میشود از منظری نو ارتباط دیپلماسی در زمانهای مختلف با توجه به سه نظریه واقع گرایی، لیبرالیسم و سازه انگاری بررسی شود.

به دلیل اهمیت موضوع دیپلماسی مقاله حاضر درصدد پاسخگویی به این سؤال است که: آیا میتوان دیپلماسی را بر اساس نظریههای واقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری بررسی نمود؟

شیوه جمعآوری دادهها و اطلاعات این مقاله بر مبنای روش کتابخانهای است. در این روش مراجعه به کتب خارجی و داخلی، نشریات و مطبوعات، مقالات و مجلات و سایتهای اینترنتی مورد تأکید قرارگرفته است. پس از گردآوری و طبقهبندی، تجزیه اطلاعات بهطور عمده از طریق توصیفی و مبتنی بر تفکر، منطق و استدلال صورت پذیرفته است. مقاله حاضر در چهار بخش سازماندهی شده است: در بخش اول، بهصورت مختصر به توضیح نظریههای واقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری پرداخته خواهد شد. در بخش دوم دیپلماسی طی سه دوره تحت عنوانهای دیپلماسی متعارف (سنتی)، دیپلماسی غیرمتعارف (غیر سنتی) و دیپلماسی دووجهی (ترکیبی از متعارف و غیرمتعارف) مورد تحلیل و بررسی قرار خواهد گرفت. در بخش سوم رابطه بین هر یک از دورههای دیپلماسی ذکرشده با سه تئوری واقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری تجزیهوتحلیل خواهد شد. در بخش چهارم نیز نتایج حاصل از تحقیق ارائه میگردد.

مفهوم و ماهیت دیپلماسی:

دیپلماسی مفهومی پیچیده است که در هر دو حوزه تحلیلی و عملی روابط بینالملل به کار میرود. دیپلماسی از ریشه یونانی دیپلما گرفتهشده است و به معنای ورقه مکتوب تاشدهای است که حاکی از سندی از طرف شاه بهمنظور برخورداری از مزایا در طول سفر است. واتسون3، دیپلماسی را بهعنوان مذاکره نهادهای سیاسی که استقلال یکدیگر را تائید نمودهاند، تعریف مینماید. (Watson, 1982) مورگنتا4 نیز معتقد است که دیپلماسی هنر مرتبط ساختن عناصر قدرت ملی به مؤثرترین شکل با آن دسته از ویژگیهای شرایط بینالمللی است که به منافع ملی مرتبط میشود. (مورگنتا: (1374 در این مقاله، دیپلماسی به مدیریت یک روش غیر خشونتآمیز باهدف دستیابی به منافع، ارزشها و ارتقاء موقعیت سیاسی و اقتصادی یک کشور در جهان که به درک روابط بینالملل میانجامد، اشاره دارد.

در چندها سال قبل، جوهره دیپلماسی شامل دولتمحور بودن، همکاری متقابل بین کشورها، وزارت امور خارجه بهعنوان نهاد منحصربهفرد برای اجرای سیاست خارجی و کنترل رویدادهای محلی و بینالمللی توسط دولت – ملتها بود؛ اما با پایان جنگ سرد، دیدگاههای متعددی در تلاش برای تبیین شرایط


نوین بینالمللی سر برآوردند. رویکردهای که هرکدام سعی کردند تعریف جدیدی ارائه دهند. در کنار این رویکردها، تغییر در نقش دیپلماسی یکی از فرایندهایی بود که سبب تغییرات جدی در ابعاد مختلف دولت-ملت شد.این عنصرِ باارزش، باسابقهای بالغبر پنج قرن در تمامی عرصههای ارتباطی بهتدریج با پا گذاشتن به قرن بیست و یکم تا آنجا پیش رفت که با پایان دادن به دیپلماسی انحصاری دولتها، فضا را برای ظهور و فعالیت بازیگران دولتی و غیردولتی مهیا نمود. بهگونهای کهدر قرن حاضر دیپلماسی صرفاً سیاسی نیست بلکه ابعاد فرهنگی، نظامی، تجاری، فنی و غیره را نیز شامل میشود.

چارچوب نظری

برای درک هر واقعیت نیازمندی به تبیین آن توسط نظریهها امری ضروری است. نظریات ضمن تشریح شکلگیری یک وضعیت، حالت فعلی و آیندهپژوهی آن را نیز برآورد مینمایند. در نظام روابط بینالملل، انواع مختلفی از نظریهها در رابطه با توضیح سیاستهای جهانی مطرحشدهاند، اما در میان این نظریهها، رئالیسم، لیبرالیسم و سازهانگاری از جایگاه ویژهای برخوردارند، هرکدام از آنها شامل مجموعهای از مفروضات منحصربهفرد هستند. (بلیس و اسمیت، 1383، (501 این انحصار نشان میدهد که هر سه نظریه برای تسلط در روابط بینالملل باهم رقابت دارند. لذا محققان روابط بینالملل یک نظریه واحد را برای توضیح چارچوب سیستم روابط بینالملل قبول ندارند (Goldstein & Pevehouse, 2006: p.4)وجود این سه نظریه به محقق روابط بینالملل اجازه میدهد که یک نظریه را با توجه به وابستگی خاص به نظام روابط بینالملل انتخاب کنند. محققان از نظریات خاصی بهره میگیرند که متناسب با رویدادهای خاص در سیستم روابط بینالملل باشند.

دیپلماسی واقعیتی است که جهت تنقیح بهتر معنا و آسانتر کردن درک آن، نیازمندی شدیدی به رویکردهای نظری دارد. نظریههای واقعگرایی، لیبرالیسم، سازهانگاری، نسبت به سایر نظریات نگاه متفاوتی به موضوع دیپلماسی دارند. هیچیک از این رویکردها بهتنهایی پاسخگوی مسائل دیپلماسی نبوده، بلکه هریک، از زاویهای خاص به تحلیل آن پرداختهاند که در این پژوهش سعی بر آن است که دیپلماسی در دورههای مختلف، مطابق با این رویکردها بررسی گردد.

واقعگرایی:5
اندیشه واقعگرایی باوجود پیشینه دیرینه در تاریخ فلسفه سیاسی به نمایندگی چهرههای معروفی همچون توسیدید، ماکیاول و هابز کمجدداًهطی دهه 1920 در واکنش به آموزههای آرمانگرایان آغاز شد، نظریه رئالیستی در دهههای 1930 و 1940 تدوین شد (بول، (93 :1385 و پس از جنگ جهانی دوم توسط مورگنتا وارد روابط بینالملل گردید. رئالیسم رویکردی بدبینانه به محیط دارد و در این دیدگاه اولویت اساسی بازور و ابزارهای قوای قهریه است تا در فضای ناامن و بیرحم روابط بینالملل برای حفظ بقا و صیانت از خویش کوشا باشند. فرض اصلی رئالیسم این است که دولتها یگانه بازیگران عرصه بینالملل هستند که روابط این بازیگران در نظام چند کشوری مثل توپ بیلیارد است. (ولفرز، (151 : 1385 رئالیستها بر سیاست قدرت نیز تأکید بسیار دارند و اندیشمندانی که از این منظر به روابط بینالملل مینگرند، دولت را بهواسطه در انحصار داشتن نیروی نظامی، مهمترین بازیگر میدانند. تأکید اصلی آنها بر قدرت نظامی است و هنگامیکه از قدرت صحبت میکنند، توانایی سختافزاری و قدرت نظامی را موردتوجه قرار میدهند.

فهم بهتر دیدگاه واقعگرایی مستلزم مفروضاتی است که در ادامه به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود:
❖ محیط آنارشیک نظام بینالملل: هیچ قدرت فائقهای در نظام بینالملل برای منع استفاده از زور علیه همدیگر وجود ندارد.

❖ دولت سالاری: دولتها بازیگران اصلی سیاست بینالملل محسوب میشوند.

❖ قدرت: ابزار اصلی دولتها در محیط بینالملل به شمار میرود که از آن برای افزایش امنیت خویش بهره میگیرند.

❖ عقلانیت: دولتها محاسبهی هزینه- فایده انجام کارهای خود را قبل از انجام عمل میکنند.

❖ بقا: پیششرط دسترسی به همهی اهداف ملی است.

❖ خودیاری: برای بقا نمیتوان به تضمین دیگران متکی بود بلکه بایستی بر قدرت و توان ملی خود اتکاء تام داشت (دوئرتی و فالتزگراف، .(143-206 :1388

3


واقعگرایانعمدتاً عوامل تغییرناپذیر جغرافیا و سرشت انسان را تعیینکننده نحوه رفتار بینالمللی دولتها میدانند. تفکیک حاکمیت و استقلال ملی از رفتارهای بینالمللی یک دولت در کنار »عدم پذیرش اخلاق« در عرصه سیاست بینالملل ازجمله ملزومات اساسی این تئوری است. ازنظر رئالیستها همکاریهای بینالمللی بهشدت آسیبپذیر است. آسیبپذیرترین زمینههای همکاری بینالمللی نیز با توجه مؤلفهی قدرت موضوعات مرتبط با حفظ صلح و امنیت بینالمللی است. ازآنجاکه مکتب رئالیستها، قدرت را متغیر مستقل و همکاری را متغیر وابسته میداند، ثبات نظام بینالملل از دیدگاه این رویکرد تنها به قدرت یک کشور هژمون و یا قدرت ائتلافی از دولتهای بزرگ بستگی دارد. در این خصوص اگر قدرت و توان نظام بخش دچار تزلزل گردد نظام از هم میپاشدو نتیجتاًقدرت ثبات و بیثباتی نظام بینالملل ی را در پی دارد.

لیبرالیسم:6

لیبرالیسم درنتیجه انتقادهای وارده به پارادیم واقعگرایی به شکل عملی از اواسط دهه 1960 ظاهر شد که برخلاف واقعگرایان نگاه بدبینانهای به جامعه بینالملل ندارد بلکه با خوشبینی به توصیف آن میپردازد. این نظریه، یکدست و منسجم نیست بلکه از الگوهای فکری مختلفی تشکیلشده که تحلیل هرکدام از روابط بینالملل، امنیت، جنگ و صلح، سرشت انسان و ساختار نظام متفاوت است. لیبرالیسم نخست به بازیگرانی غیر از دولتها درصحنه روابط بینالملل اشاره دارد. دوم، آنها مدعی بودند افزون بر قدرت و منافع، رفتار دولت تحت تأثیر ارزشها و هنجارهای بینالمللی چون حقوق بینالملل قرار دارد. سوم، منازعه و جنگ امری ذاتی در روابط بینالملل نبوده و امکان همکاری میان دولتها وجود دارد. سرانجام اینکه هیچگونه اولویتبندی میان موضوعات بینالمللی وجود ندارد و همگی از اهمیت فراوانی برخوردار هستند. (Dunne, 2001:pp.162-181)

مکتب لیبرالیسم بر توانایی بشر برای تأثیرگذاری، تغییر دادن الگوهای حاکم و تأسیس نهادها تأکید دارد و بازتاب این باور است که انسان جدید میتواند با اساس قرار دادن ارزشهای اخلاقی، قوانینی وضع نماید تا در سایه آنها هیچ انسانی متضرر نگردد. در چنین جامعهی جهانی، درصورتیکه هر بازیگری با زیادهخواهی حقوق دیگران را تضییع و قوانین را نقض کند، با وارد عمل شدن مراجع قانونی آن را مجبور به پیروی از قوانین حاکم میکنند؛ بنابراین هیچ عضوی نگران آنکه موردتهاجم قرار گیرد یا منافع مشروعش قربانی شود، نیست و با نبود این نگرانی، احساس آرامش خواهد کرد.

مهمترین وجه معرف نظریه لیبرال، باور به امکان تحول در روابط بینالملل به شکل همکاری، کاهش تعارضات و نهایتاً نیل به صلح جهانی است. بر این اساس لیبرالیسم را میتوان تا حدودی مبتنی بر مفروضههای ذیل استوار کرد:

❖ لیبرالها انسانها را موجوداتی عقلانی میدانند. عقلانیت نیز به دو شکل به کاربرد: الف) به شکل ابزاری بهعنوان توانایی شکل دادن و تعقیب منافع؛ ب) توان فهم اصول اخلاقی وزندگی بر اساس حکومت قانون.

❖ لیبرالها به آزادی فردی بیش از هر چیز بها میدهند.

❖ لیبرالیسم برداشتی مثبت یا مترقی از سرشت بشر دارد. آنها معتقدند میتوان به تغییراتی در روابط بینالملل دستیافت.

❖ بر امکانات کارگزاری انسانی برای تأثیر بر تغییر تأکید میکنند.

❖ لیبرالیسم به طرق متمایزی تفکیک میان قلمرو داخلی و بینالمللی را به چالش میکشد:

الف) لیبرالیسم آموزهای عامگرا و بنابراین متعهد به اجماع جهانشمول بشری است که فراتر از احساس یگانگی با اجماع دولت-ملت و عضویت در آن است؛

ب) مفاهیم لیبرالی وابستگی متقابل و جامعهی جهانی حاکی از آن است که در جهان معاصر مرزهای میان دولتها به شکلی فزاینده نفوذپذیر میشوند)«مشیرزاده،.(27 :1389

آنچه از دیدگاه لیبرالها در عرصه روابط بینالملل مهم است همکاری است. آنها بر این باورند که دلایل همکاری کشورها در روابط بینالملل را میتوان در سه دسته عمده جای داد. اول، وابستگی متقابل در عرصههای اقتصادی و تجاری، زمینه همکاری و سود مشترک را برای کشورها در بردارد. دوم،

4


وابستگی متقابل اقتصادی فزاینده زمینه ظهور هنجارها، قواعد و نهادهای بینالمللی را فراهم میآورد که باعث همکاری میان کشورها میشود. سوم، جریان دموکراسی شدن بینالمللی است که طی آن حکومتها دموکراتیک میشوند و بر این اساس زمینه همکاری فراهم میگردد.

سازهانگاری:7

سازهانگاری پیش از طرح در روابط بینالملل، در جامعهشناسی معرفت و مباحث فرا نظری در کل علوم اجتماعی مطرح بوده است. (برگر و لوکمان، (1375 این نظریه در چند دهه اخیر یکی از نظریههای غالب روابط بینالملل به شمار میرود، به لحاظ مباحث محتوایی در میان جریان واقعگرایی و لیبرالیسم قرار دارد. (مشیرزاده، (315 : 1384 سازهانگاری با توجه به عوامل انگارهای، معانی، قواعد، هنجارها و رویهها بهعنوان عوامل فکری تکوینی مانند پسااثبات-گرایان8، همزمان به عوامل مادی نیز مانند اثباتگرایان9 توجه دارند. (شفیعی و زمانیان، (123 : 1390 برداشت آنان از روابط بینالملل متأثر از نگاه تاریخی و اجتماعی به پدیدههای سیاسی است.

این رویکرد سیاست بینالملل را بر اساس نوعی هستیشناسی رابطهای میبینید و بر این اساس به هنجارها، رابطه هویت با منافع و نیز ادراکات، تفسیرها و ایدههای مشترک ویژهای دارد. سازه انگاران از برخی مفاهیم روابط بینالملل مانند آنارشی و موازنه قدرت، روابط بین هویت و منافع دولت، درک و فهم قدرت، ابعاد تغییر سیاست جهان و رابطه ساختار و کارگزار فهم جدیدی ارائه میکند. آنها، قدرت را فقط در عوامل مادی نمیبینند و بر قدرت ایدهها، اندیشهها، فرهنگ و نمادها نیز تأکید میکنند؛ و با طرح مسئله ایدهها، مسائل غیرمادی و به دنبال آن هنجارها و هویت به این نتیجه میرسند که رفتار دولتها تابع آن چیزی است که فکر میکنند مناسب است، نه آنچه قدرت انجام آن رادارند.

سازهانگاری در تبیین رفتار دولتها تفاوتهای اساسی دارد. سازه انگاران بر این باورند که رفتار دولتها متأثر از فهم آنها از دنیای اطرافشان که صبغه اجتماعی دارد، است، این فهم بهنوبه خود متأثر از هویت و منافع دولتهاست صرفاًوبازتاب های ذهنی یک واقعیت مادی عینی نیست بلکه در اثر اجتماعی شدن، گفتگو و اجبار به دست میآید. بر اساس این نظریه که چرا دولتها باهم همکاری میکنند؟ باید به بررسی تصور از منافع و محیط زندگی آنها پرداخت.

دیپلماسی

با توجه به اهمیت و تغییرات دیپلماسی در این مقاله سعی شده است دیپلماسی در سه نوع بررسی گردد. در هر یک از آنها سعی شده است علاوه بر ارائه توضیحی مختصر، شش مؤلفه اصلی قدرت دولت10، سازمانهای بینالمللی11، سازمانهای غیردولتی12، اجلاسها13، تجارت14 و انقلاب اطلاعات15 در رابطه با آنها بررسی گردد.
دیپلماسی سنتی-16 دولتمحور
پیدایش دیپلماسی سنتی را میتوان به دولتشهرهای ایتالیا در اواسط قرن پانزدهم نسبت داد که با تأسیس سفارتخانههای دائمی برای اولین بار در این کشورها شکل گرفت. سیر مراحل تکامل دیپلماسی سنتی معمولاً، از روم به یونان، یونان به بیزانس، بیزانس به ونیز، ونیز به فرانسه، فرانسه به اروپا بوده است. (Langhorne, 1999:pp.1-18) توسعه دیپلماسی سنتی بهموازات سیستمی جدید در روابط بینالملل پس از پایان جنگهای 30 ساله مذهبی اروپا (Mortimer, 2002:pp.141-160) در سال 1648 با پیدایش دولت – ملتها و قرارداد وستفالیا17 بود (Langhorne , 2000:p. 33) که در


آن مرزهای بینالمللی مشخص و استقلال و حاکمیت کشورها به رسمیت شناخته شد. با پیدایش دولت-ملتهای جدید نیاز به تدوین قوانینی متشکل از شیوهها و پروتکلها بهمنظور ایجاد روابط بین حکومتها و حفاظت از منابع ارضی دولتها مطرح شد. (Cohen, 1999:p.13) بنابراین پیدایش دیپلماسی بر اساس سیستم جدید روابط بینالملل نوعی دیپلماسی سنتی دوجانبه را در میان دولتها شکل داد و زمینه ارتباطات و تبادلات نمایندگان دولت-ملتها را فراهم ساخت. (Pigman, 2010:p. 18)
دیپلماسی سنتی بیشتر شخصی، رسمی و معمولاً مبتنی بر پنهانکاری بود. (Nicholson,1963) انتخاب دیپلماتها از ردههای اشرافی مورد اعتماد شاه بود. گفتوگوها انحصاری و میان مأموران رسمی و بهدوراز چشم عامه مردم انتخاب انجام میشد. (مجتهدی،(1377:109 بااینحال، فرآیندها و شیوههای دیپلماتیک در طول قرن هجدهم و نوزدهم تکامل یافت بهگونهای که دیپلماسی سده هجدهم را دوران طلایی دیپلماسی نام نهادهاند. (Butterfield & Wight,1996:p.183) در این دوره دیپلماسی بهعنوان پاسخی به توسعه ساختارهای حاکم در جوامع بشری شکل گرفت و درنتیجه آن دولتها متعهد به مذاکره با یکدیگر شدند. (Hamilton & Langhorne, 2011:p.1)

همانگونه که اشاره شد اصول دولت وستفالیائی (سرزمین، اقتدار، حاکمیت، قدرت و مشروعیت) زیربنای نظریه دیپلماسی سنتی قرار گرفت. بر این اساس، دیدگاه سنتیها در خصوص دیپلماسی در پنج مورد زیر خلاصه خواهد شد. الف: آنان دیپلماسی را در انحصار دولت میدانند و برآنند که حوزه دیپلماسی، در انحصار وزارت خارجه است. (Lee & Hudson,2004 :p. 345) ب: هدف اصلی دیپلماسی را غلبه بر ماهیت دولت ستیز نظام بینالملل و کمک به روابط صلحآمیز در میان دولتهای حاکم می دانند. آنان این نظریه را که دولتها در محیط آنارشیک عمل مینمایند و سعی دارند هرجومرج سیستم را از طریق کانالهای دیپلماسی تاریخی کاهش دهند، ترویج میدهند.((Bull,1997 ج: تا حد زیادی، بر نقش دیپلماسی در ارتباط با دستور کار سیاسی بالا متمرکز هستند. مسائل اجتماعی، اقتصادی یا کمکهای بشردوستانه در جریان روابط دیپلماتیک، کم اهمیت و حاشیهای در نظر گرفته میشوند. (Brown, 2005) د: تاریخ روابط دیپلماتیک را کانونی مهم برای توضیح نظریه خود در نظر میگیرند و بر این باورند که دیپلماسی سنتی بهشدت تحت تأثیر تاریخ قرارگرفته است. م: برداشت آنان از دیپلماسی بیشتر احساساتی است و دیپلماسی را بهعنوان یک هنر توصیف مینمایند.

بهطورکلی کارکردهای سنتی دیپلماسی شامل پنج وظیفه جمعآوری اطلاعات، نقش مشورتی و ارتباطی، حفاظت از منافع ملی، مذاکره و انجام خدمات کنسولی بود ه است. (وایت، (742- 713 :1383 دیپلماسی سنتی و قدرت دولت: سنتیها استدلالات مربوط به کاهش قدرت دولت را قبول ندارند. آنها بیان میکنند، هنوز کاهش نقش دولتها را

درک نکردهایم، ازنظر ما بازیگر یا بازیگران برتر از دولت در عرصه جهانی وجود ندارد، چالشهایی همچون انقلاب اطلاعات برنهاد دیپلماتیک سنتی و قدرت سیاسی دولت تأثیر نمیگذارند، چون نقش مرکزی دولتها به لحاظ قلمرو و منابع سرزمینی در روابط بینالملل را نمی توان نادیده گرفت. باوجود ظهور بازیگران و روشهای جدید در عرصه بینالمللی به نظر نمیرسد دیپلماسی سنتی به وضعیت سیر نزولی رسیده باشد. (Coolsaet, 1998: p. 1) همچنین نقش مدعیان غیر سنتی و حضور بازیگران جدید را برای دیپلماسی حاشیهای و بیاهمیت میدانند. (Cooper & Hocking,2000: p.361) در کل دیپلماسی سنتی بر این باور است که دولت و موسسه دیپلماتیک سنتی در قرن 21 هیچ چالشی برای ادامه مسیر پیش رو نخواهد داشت.

دیپلماسی سنتی و سازمانهای بینالمللی (سازمانهای بین دولتی): از نگاه سنتگرایان، سازمانهای بینالمللی توسط دولتها ساختهشدهاند و تصمیمگیریهای کلیدی توسط افرادی به نمایندگی از دولتها گرفته میشود. (Forsythe & Coate, 2004:p.1) لذا، دولتها بهندرت اجازه میدهند نهادهای بینالمللی به بازیگران مستقل تبدیل شوند. (Lispon & Snidal,2001:p.762) البته، سنتگرایان به چند دلیل خاص از وجود سازمانهای بینالمللی حمایت میکنند. الف: این سازمانها باعث انتشار آسان اطلاعات، کاهش چانهزنی، هزینهها و افزایش توانایی بهمنظور اجرای یک سری از اقدامات سیاسی مشترک میشوند. (Lipson & Snidal, 2001 : p. 771) ب: سازمانهای بینالمللی میتوانند باعث سرعت بخشیدن به روند دیپلماتیک سنتی شوند.

سنتیها انتقاداتی را نیز بر این سازمانها وارد میکنند ازجمله، الف: دولتها به بهانه همکاری و پیشبرد برنامههای این سازمانها میتوانند در امور داخلی کشورهای دیگر مداخله نمایند، درحالیکه درگذشته اینگونه موارد نادر بود. ب: فضای باز این سازمانها قدرت تصمیمگیری را از بین میبرد زیرا شفافیت و غیرمحرمانه بودن ماهیت مجمع عمومی سازمانهای بینالمللی برای سنتگرایان ناخوشایند است و مذاکرات دوجانبه را دارای کارایی چندانی نمیدانند.


6


ج: این سازمانها با بهرهگیری از دیپلماسی چندجانبه همکاری و روابط جعلی با دولت برقرار مینماید و این احتمال وجود دارد که با همکاری تعدادی از کشورهای عضو زمینه سقوط یک دولت را مهندسی کنند.

دیپلماسی سنتی و اجلاس سران: سنتیها اهمیت چندانی برای اجلاسها قائل نیستند (Dunn,1996:pp.252-264) و تأکید میکنند که نباید اجلاس با سازمانهای بینالمللی اشتباه گرفته شود. آنان بر این باورند که اجلاس سران اصطلاحی است که فقط برای ملاقات بین سران مسئول دولت و یا رهبران سیاسی به کار میرود. ملاقات دولتمردان برنهاد دیپلماتیک که در آن حجم عمده دیپلماسی اتفاق میافتد، تأثیر مستقیمی ندارد.

دیپلماسی سنتی و سازمانهای غیردولتی: در قرن بیست و یکم، گسترش سازمانهای غیردولتی و تأثیر آنها بر دولتها قابلتوجه بوده است؛ اما سنتگرایان نسبت به افزایش سازمانهای غیردولتی بیاعتنا هستند (Cooper & Hocking,2000:p.362) و بر این باورند که سازمانهای غیردولتی، عملاً تأثیر مستقلی بر روابط بینالملل و دیپلماسی ندارند. (Peter,2002:p.142) بر همین اساس به سازمانهای غیردولتی سه موردنقد وارد میکنند.

اول، از مشارکت دیپلماتیک سازمانهای غیردولتی بهعنوان مزاحم یاد می کنند (Cooper & Hocking,2000:p.375) و آنها را مانعی در جهت روند مذاکره و دیپلماسی بهحساب میآورند. دوم، سازمانهای غیردولتی برای مشروعیت و بودجه موردنیاز در عرصه بینالمللی وابسته به دولت هستند. بهعبارت بهتر، آنها کموبیش در جهت دولتی شدن پیش میروندثالثاً،. کسانی که در استخدام سازمانهای غیردولتی هستند، انتخابی نیستند و به سازش علاقه چندانی ندارند و فقط در پی دنبال کردن برنامههای خود هستند، احتمال دارد به منافع ملی و دیگر مدعیان ضربه وارد نمایند.

دیپلماسی سنتی و تجارت: سنتیها دیپلماسی و تجارت را جدا از هم میدانند. آنان در خصوص جدایی تجارت از دیپلماسی دو دلیل ارائه میدهند. اول، دیپلماسی را فعالیتی مربوط به موضوعات سیاسی مهم میدانند و بیان میکنند که دیپلماسی به دنبال منافع سیاسی است و مبادلات اقتصادی را نادیده میگیرد. (Lee & Hudson,2004:p. 358) ثیانً، نگاه تاریخی سنتگرایان به دیپلماسی، نشان از جدایی دیپلماسی از تجارت میدهد. آنان تجارت را موجب دور شدن از نگرانیهای اصلی دیپلماسی (برای مثال امنیت یا سیاست) میدانند. بااینحال بعضی از سنتگرایان امروزی بهطورکلی نقش تجارت را در دیپلماسی نادیده نمیگیرند.

دیپلماسی سنتی و انقلاب اطلاعات: اثر انقلاب اطلاعات فضای زیادی را در کانون مطالعات آنها اشغال نمیکند و دلایل ذیل را در این خصوص ابراز مینمایند. اول، افزایش کمیت اطلاعاتلزوماً همتراز با افزایشی مشابه در کیفیت اطلاعات نیست؛ سنتگرایان برای کمیت اطلاعات در دیپلماسی اهمیتی قائل نیستند. بااینحال بر کیفیت اطلاعات تأکید زیادی دارند. دوم، تأکید میکنند که یک دیپلمات همزمان نمیتواند یک متخصص فنآوری اطلاعات باشد؛ بنابراین تمرکز بیشازحد بر تأثیرات انقلاب اطلاعات، میتواند از نقش دیپلمات بکاهد. سوم، بر آناند که تحولات انقلابی در جمعآوری

و انتشار اطلاعات، روابط دیپلماتیک را ارتقا نمیدهد و فنآوری اطلاعات جایگزین خوبی برای ارتباط در دیپلماسی نیست. چهارم، امکان دسترسی افراد

و دولتهای دیگر به سیستمهای اطلاعاتی بهمنظور اهداف بدخواهانه وجود دارد. به همین دلیل لزوم حفاظت از اطلاعات حساس را مهمترین مشخصه برای انقلاب اطلاعات برمیشمارند. (Kramarenko & Krutskikh, 2003: p. 116)

دیپلماسی غیرمتعارف18
جنگ جهانی اول (1918 - 1914) چالش بزرگی برای دیپلماسی سنتی بود؛ زیرا سیستم دیپلماتیکی که بیش از دویست سال تحت سلطه اروپا بود در جهت جلوگیری از وقوع جنگ جهانی اول شکست خورد؛ لذا، از نگاه این دیپلماسی، دیپلماسی سنتی یکی از دلایل اصلی وقوع جنگ جهانی اول بود. (sofer,1988: p. 197) البته عوامل متعدد دیگری ازجمله جامعه ملل، درک افکار عمومی از سیاست خارجی و افزایش سرعت در ارتباطات (Nicolson,1950: p. 5) موجبات تغییر در دیپلماسی سنتی را فراهم ساختند. این دیپلماسی تغییرات محسوسی با دیپلماسی سنتی داشت، ازجمله: مخالفت با دیپلماسی محرمانه، امنیت جمعی بهجای امنیت فردی، گنجاندن تمایلات آرمانگرایانه در روربط بین دولتها ، مفاهیم صلح جهانی، تعیین سرنوشت برای مردم و... .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید