بخشی از مقاله
چکیده:
واژگان و مفاهیم دیپلماسی، دیپلمات، دیپلماتیک و مذاکره در ادبیات روابط بینالملل کاربرد فراوانی دارند و اغلب برای بیان نوع رابطه بین دو یا چند کشور دو یا چند بازیگر غیردولتی به کار میروند. دیپلماسی و مذاکره میان واحدهای دولتی و غیردولتی در ابعاد مختلف داخلی، منطقهای و جهانی سابقهای به درازای عمر بشری دارد و همواره در طول تاریخ برقرار بوده است.
این مقاله درصدد بهکارگیری نظریههای، نوواقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری برای تحلیل تحول مفهوم دیپلماسی در روابط بینالملل است. هدف بررسی و نشان دادن امکان و چگونگی بهکارگیری نظریههای فوق بهعنوان چارچوب مفهومی برای تبیین مفهوم دیپلماسی هست. ازاینرو، سؤال اصلی آن است که آیا میتوان تحول مفهوم دیپلماسی در روابط بین الملل را بر اساس نظریههای نوواقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری تحلیل نمود؟
یافته های پژوهش حاکی از آن است که با تقسیمبندی دیپلماسی به سه دوره مختلف - سنتی، غیرمتعارف، دووجهی در این پژوهش - میتوان آن را بر اساس نظریههای مطرحشده تحلیل و تبیین نمود. بااینوجود باید این نکته را نیز مدنظر داشت که همه ابعاد و کلیت تحول مفهوم دیپلماسی فقط با این سه نظریه قابلتحلیل و بررسی نیست. شیوه پژوهش تحلیلی-توصیفی بوده و گردآوری اطلاعات بر مبنای روش کتابخانهای و استفاده از منابع اینترنتی میباشد.
مقدمه:
واژگان و مفاهیم دیپلماسی1، دیپلمات، دیپلماتیک و مذاکره2 در ادبیات روابط بینالملل کاربرد فراوانی دارند و اغلب برای بیان نوع رابطه بین دو یا چند کشور، دو یا چند بازیگر غیردولتی به کار میروند. دیپلماسی و مذاکره میان واحدهای دولتی و غیردولتی در ابعاد مختلف داخلی، منطقهای و جهانی سابقهای به درازای عمر بشر دارد و همواره در طول تاریخ برقرار بوده است. دیپلماسی دارای ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی و... بوده و در بیشتر رشتههای مختلف آموزشی و تحقیقی روی این واژه تأکید شده است که علم سیاست و روابط بینالملل نیز از این امر مستثنی نیست.
در رابطه باریشههای دیپلماسی در روابط بینالملل دو دیدگاه کلی وجود دارد. یک دیدگاه که دیپلماسی را منحصر به دولتها جهت رسیدن به منافع ملی و اهداف آرمانی دولت بهحساب میآورد. دیدگاه دیگری که علاوه بر دولتها به نقش و اهمیت کنشگران غیردولتی اشاره دارد. لذا تلاشهای بسیاری برای توضیح دیپلماسی صورت گرفته است که منجر به ارائه نظریههای مختلف و بیان دیدگاههای همسو و متضاد در خصوص انواع دیپلماسی در سطح مطالعات روابط بینالملل شده است.
درباره اهمیت مفهوم دیپلماسی در رشته روابط بینالملل میتوان گفت جدا نمودن روابط بینالملل و مفهوم دیپلماسی از یکدیگر امری دشوار و غیرممکن است. دیپلماسی در کنار اهداف دفاعی و توسعه روابط بینالملل یکی از ابزارهای لازم برای مدیریت و اجرای سیاست خارجی است - Copeland, 2009:p.7 - که در تلاش برای برقراری روابط کشورها و سازمانهای بینالمللی در جهت رسیدن به آرمان و هدف مشخص یک کشور است. اگرچه سیستم سیاسی و اجتماعی جهانی برای همیشه در حال تغییر خواهد بود ولی اهمیت دیپلماسی بهعنوان یکی از ابزار روابط بینالملل برای همیشه باقی خواهد ماند.
ازآنجاییکه مطالعه فعالیتهای سیاسی بهعنوان یکی از ویژگیهای مستمر و ضروری روابط بینالملل، وسیلهای برای درک بهتر فعلوانفعالات جهانی بین طیف گستردهای از بازیگران و نظام بینالملل است اما همانگونه که مارتین وایت ضمن اشاره به فقر نظری تئوریهای روابط بینالملل - wight, 1966:p.20 - بیان میدارد این تئوریهای نهتنها با کمبود مواجه هستند بلکه دارای فقر فکری هستند
دیپلماسی نیز بهعنوان یکی از رشتههای فرعی روابط بینالملل در تحقیقات دانشگاهی معاصر مورد غفلت واقعشده و بهعنوان یکی از ابزارهای سیاست خارجی کمتر به آن توجه شده است - . - James, 1999:p.34 لذا لازم است، به دلیل اهمیت و کاربردی بودن دیپلماسی، این نظریه عمقاًی موردبررسی گیرد.
در رابطه با دیپلماسی مقالات متعددی به نگارش درآمده است اما بیشتر این مقالات به توضیح دیپلماسی سنتی و مدرن اشاره دارند و به نظر میرسد که به لحاظ بررسی ارتباط دیپلماسی با نظریههای روابط بینالملل فعالیت چندانی صورت نگرفته است. لذا خلاء بزرگی در این قسمت احساس می شود. در این پژوهش سعی میشود از منظری نو ارتباط دیپلماسی در زمانهای مختلف با توجه به سه نظریه واقع گرایی، لیبرالیسم و سازه انگاری بررسی شود.
به دلیل اهمیت موضوع دیپلماسی مقاله حاضر درصدد پاسخگویی به این سؤال است که: آیا میتوان دیپلماسی را بر اساس نظریههای واقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری بررسی نمود؟
شیوه جمعآوری دادهها و اطلاعات این مقاله بر مبنای روش کتابخانهای است. در این روش مراجعه به کتب خارجی و داخلی، نشریات و مطبوعات، مقالات و مجلات و سایتهای اینترنتی مورد تأکید قرارگرفته است. پس از گردآوری و طبقهبندی، تجزیه اطلاعات بهطور عمده از طریق توصیفی و مبتنی بر تفکر، منطق و استدلال صورت پذیرفته است. مقاله حاضر در چهار بخش سازماندهی شده است:
در بخش اول، بهصورت مختصر به توضیح نظریههای واقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری پرداخته خواهد شد. در بخش دوم دیپلماسی طی سه دوره تحت عنوانهای دیپلماسی متعارف - سنتی - ، دیپلماسی غیرمتعارف - غیر سنتی - و دیپلماسی دووجهی - ترکیبی از متعارف و غیرمتعارف - مورد تحلیل و بررسی قرار خواهد گرفت. در بخش سوم رابطه بین هر یک از دورههای دیپلماسی ذکرشده با سه تئوری واقعگرایی، لیبرالیسم و سازهانگاری تجزیهوتحلیل خواهد شد. در بخش چهارم نیز نتایج حاصل از تحقیق ارائه میگردد.
مفهوم و ماهیت دیپلماسی:
دیپلماسی مفهومی پیچیده است که در هر دو حوزه تحلیلی و عملی روابط بینالملل به کار میرود. دیپلماسی از ریشه یونانی دیپلما گرفتهشده است و به معنای ورقه مکتوب تاشدهای است که حاکی از سندی از طرف شاه بهمنظور برخورداری از مزایا در طول سفر است. واتسون3، دیپلماسی را بهعنوان مذاکره نهادهای سیاسی که استقلال یکدیگر را تائید نمودهاند، تعریف مینماید.
مورگنتا4 نیز معتقد است که دیپلماسی هنر مرتبط ساختن عناصر قدرت ملی به مؤثرترین شکل با آن دسته از ویژگیهای شرایط بینالمللی است که به منافع ملی مرتبط میشود. - مورگنتا: - 1374 در این مقاله، دیپلماسی به مدیریت یک روش غیر خشونتآمیز باهدف دستیابی به منافع، ارزشها و ارتقاء موقعیت سیاسی و اقتصادی یک کشور در جهان که به درک روابط بینالملل میانجامد، اشاره دارد.
در چندها سال قبل، جوهره دیپلماسی شامل دولتمحور بودن، همکاری متقابل بین کشورها، وزارت امور خارجه بهعنوان نهاد منحصربهفرد برای اجرای سیاست خارجی و کنترل رویدادهای محلی و بینالمللی توسط دولت – ملتها بود؛ اما با پایان جنگ سرد، دیدگاههای متعددی در تلاش برای تبیین شرایط نوین بینالمللی سر برآوردند. رویکردهای که هرکدام سعی کردند تعریف جدیدی ارائه دهند.
در کنار این رویکردها، تغییر در نقش دیپلماسی یکی از فرایندهایی بود که سبب تغییرات جدی در ابعاد مختلف دولت-ملت شد.این عنصرِ باارزش، باسابقهای بالغبر پنج قرن در تمامی عرصههای ارتباطی بهتدریج با پا گذاشتن به قرن بیست و یکم تا آنجا پیش رفت که با پایان دادن به دیپلماسی انحصاری دولتها، فضا را برای ظهور و فعالیت بازیگران دولتی و غیردولتی مهیا نمود. بهگونهای کهدر قرن حاضر دیپلماسی صرفاً سیاسی نیست بلکه ابعاد فرهنگی، نظامی، تجاری، فنی و غیره را نیز شامل میشود.
چارچوب نظری
برای درک هر واقعیت نیازمندی به تبیین آن توسط نظریهها امری ضروری است. نظریات ضمن تشریح شکلگیری یک وضعیت، حالت فعلی و آیندهپژوهی آن را نیز برآورد مینمایند. در نظام روابط بینالملل، انواع مختلفی از نظریهها در رابطه با توضیح سیاستهای جهانی مطرحشدهاند، اما در میان این نظریهها، رئالیسم، لیبرالیسم و سازهانگاری از جایگاه ویژهای برخوردارند، هرکدام از آنها شامل مجموعهای از مفروضات منحصربهفرد هستند.
این انحصار نشان میدهد که هر سه نظریه برای تسلط در روابط بینالملل باهم رقابت دارند. لذا محققان روابط بینالملل یک نظریه واحد را برای توضیح چارچوب سیستم روابط بینالملل قبول ندارند
وجود این سه نظریه به محقق روابط بینالملل اجازه میدهد که یک نظریه را با توجه به وابستگی خاص به نظام روابط بینالملل انتخاب کنند. محققان از نظریات خاصی بهره میگیرند که متناسب با رویدادهای خاص در سیستم روابط بینالملل باشند.
دیپلماسی واقعیتی است که جهت تنقیح بهتر معنا و آسانتر کردن درک آن، نیازمندی شدیدی به رویکردهای نظری دارد. نظریههای واقعگرایی، لیبرالیسم، سازهانگاری، نسبت به سایر نظریات نگاه متفاوتی به موضوع دیپلماسی دارند. هیچیک از این رویکردها بهتنهایی پاسخگوی مسائل دیپلماسی نبوده، بلکه هریک، از زاویهای خاص به تحلیل آن پرداختهاند که در این پژوهش سعی بر آن است که دیپلماسی در دورههای مختلف، مطابق با این رویکردها بررسی گردد.
واقعگرایی:5
اندیشه واقعگرایی باوجود پیشینه دیرینه در تاریخ فلسفه سیاسی به نمایندگی چهرههای معروفی همچون توسیدید، ماکیاول و هابز کمجدداًه طی دهه 1920 در واکنش به آموزههای آرمانگرایان آغاز شد، نظریه رئالیستی در دهههای 1930 و 1940 تدوین شدو پس از جنگ جهانی دوم توسط مورگنتا وارد روابط بینالملل گردید. رئالیسم رویکردی بدبینانه به محیط دارد و در این دیدگاه اولویت اساسی بازور و ابزارهای قوای قهریه است تا در فضای ناامن و بیرحم روابط بینالملل برای حفظ بقا و صیانت از خویش کوشا باشند. فرض اصلی رئالیسم این است که دولتها یگانه بازیگران عرصه بینالملل هستند که روابط این بازیگران در نظام چند کشوری مثل توپ بیلیارد است.
رئالیستها بر سیاست قدرت نیز تأکید بسیار دارند و اندیشمندانی که از این منظر به روابط بینالملل مینگرند، دولت را بهواسطه در انحصار داشتن نیروی نظامی، مهمترین بازیگر میدانند. تأکید اصلی آنها بر قدرت نظامی است و هنگامیکه از قدرت صحبت میکنند، توانایی سختافزاری و قدرت نظامی را موردتوجه قرار میدهند.
فهم بهتر دیدگاه واقعگرایی مستلزم مفروضاتی است که در ادامه به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود:
❖ محیط آنارشیک نظام بینالملل: هیچ قدرت فائقهای در نظام بینالملل برای منع استفاده از زور علیه همدیگر وجود ندارد.
❖ دولت سالاری: دولتها بازیگران اصلی سیاست بینالملل محسوب میشوند.
❖ قدرت: ابزار اصلی دولتها در محیط بینالملل به شمار میرود که از آن برای افزایش امنیت خویش بهره میگیرند.
❖ عقلانیت: دولتها محاسبهی هزینه- فایده انجام کارهای خود را قبل از انجام عمل میکنند.
❖ بقا: پیششرط دسترسی به همهی اهداف ملی است.
❖ خودیاری: برای بقا نمیتوان به تضمین دیگران متکی بود بلکه بایستی بر قدرت و توان ملی خود اتکاء تام داشت