بخشی از مقاله
لیبرالیسم و مهندسی بازرگان
« نسبت آینده لیبرالیسم با اندیشه عمل مهندس بازرگان »
« هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری
همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی افزون باشد»
احمدشاملو
مقدمه:
با سلام و صلوات بر واپسین پیام آور خدا، پیشوایان معصوم و یاوران، پیشگامان دین کرامت بشر به مثابه ی مکتبی در صراط معنویت،عدالت و آزادی
و سلام خدا بر مهندس بازرگان، دین داری اندیشمند و اندیشه ورزی دردمند، انسانی عامل به اندیشه و اندیشه ناک به عمل
حالا دیگر هزاران سال میگذرد از نخستین روزی که استبداد و اختناق، ابزار هرگونه هیجان و اندیشه را در این سرزمین بطور علنی نه تنها محدود که ممنوع ساخت و از این رو سنتی پدید آمد تا بزرگداشت ها و مناسبات در گذشت بزرگواران و ابسته به عزاداری یگانه فرصت ذکر مناقب ایشان باشد که شاخصه این فرهنگ را در مراسم عزداری حضرت سیدالشهدا می توان مشاهده نمود و البته ملت هوشمند ایرانی در طی این سالیان با گزینش هویت شیعی و با شناخت و درک این سنت تاریخی در عرصه های گوناگون همواره از این فرصت یگانه عزاداری بهره جسته و اعتراض و نظر را به حوزه عمومی وارد کرده است.
یکی از سنت های مرسوم رایج در بسیاری از جوامع بشری و بویژه در جامعه اسلامی، تشکیک است همواره کسانی که درصدر جریانات سیاسی و اجتماعی بوده اند مورد تردید قرار داشته اند و این موضوع اگرچه از سویی ریشه در هوشمندی و تعقل مردم ما داشته اما از سوی دیگر، علت آن به توسل غیر اخلاقی جریانات دگیر برای تخریب چهره ی رقیب باز می گردد. علی الاصول ترور وسیله ای است برا ی حذف، حال می خواهد این خوف فیزیکی و مادی باشد یا معنوی و شخصیتی.
و شاید یکی از علت هایی که غربی ها امروز به ما مسلمانان اتهام تروریست میزنند درحیطه همین بحث قابل ارزیابی باشد.
دامنه ی این صورت از تروریسم به حدی وسیع است ک حتی حضرت امیر
پس از ضربت خوردن مورد تردید دستگاه تبلیغاتی معاویه و عوام قرار می گیرد که مگر علی(ع) نماز هم می خواند؟
به هر صورت این داستان در مورد بسیاری دیگر نیز اتفاق افتاده است اتهاماتی نظیر جاسوس، عامل بیگانه، عامل حاکمیت، سوپاپ اطمینان و نظایر آن از جمله واژگانی است که ترسینولوژی فرهنگ تردید و سوء ظن را در جامعه ی ما شکل داده است نکته قابل تأسف آن که به تصریح متون دینی ما سوءظن از جمله گناهان برشمرده شده است. وجالب آنکه درمعبودیتی فرهنگ ایرانی مواردی نظیر صلوات فرستادن برای عطه و اسفنددود کردن برای دوری از چشم زخم بسیار رواج
یافته و موهبت انجام می شود اما موارد و اصولی نظیر منع دروغگویی، منع سوءظن و...... هیچگاه جدی انگاشته نشده است.
بدیهی است که مهندس بازرگان نیز بعنوان مرد میدان عمل دو اندیشه از این نسبت تاریخی به دور نمانده و در طی حیات پربرکت و حتی بس از آن نیز مورد ادعاها و اتهامات بسیاری قرار گرفته است که موضوع اصلی این نوشتار تنها به یکی از این اتهامات بازمی گرددد.
همه به یاد دارند که اولین اتهام به مهندس، حداقل پس از انقلاب صفت لیبرال بود که اگر چه امروزه این واژه توهین و اتهام تلقی نمی شود اما در آن روزگار بویژه سبب آتمسفری جاری و
اتهامی عظیم و درحد خیانت به انقلاب تلقی می شد.
حتی درسالیان اخیر نیز نه فقط دشمنان که حتی برخی دوستان نیز به سهو مهندس بازرگان و پیرو آن نهضت آزادی ایران را لیبرال تلقی می کرده اند.
نگارنده بر آن است تا با بررسی اندیشه و عمل بازرگان، در سه عرصه روشنفکری دینی بعنوان پدر معنوی این جریان، فعالیت در نهضت آزادی ایران بعنوان دبیرکل و بنیانگذار این حزب، دولتمرد بعنوان
رئیس نخستین دولت پس از انقلاب و سپس عضویت در وشورای انقلاب و سپس عضویت در مجلس شورای اسلامی و آکادمی در نهایت مشخص کند که آیا بازرگان یک لیبرال تمام عیار است؟ درآنکه جایگاه آموزه ی عدالت خواهی در حوزه ی اندیشه و عمل بازرگان در کجا قرار دارد.
به دیگر سخن، آزادی و عدالت( برابری) دو ارزشی است که تاریخ بشر تمدن بشری و فرهنگ دینی بر آن تأکید فراوا داشته اند و مرحوم مهندس نیز بارها به صراحت از ضرورت آزادی سخن گفته است چونان که نام حزب متبوعش را نهضت آزادی ایران نام می نهد، آما آیا این آزادی خواهی از جنس
لیبرالی و در تعارض با مشیء عدالت خواهی است بدان گونه که کاپیتالیسم در تقابل با سوسیالیسم قرار دارد؟
آزادی این گوهر دردانه هستی، این هم تراز هستی و آفرینش و این آرزوی بشر که حالت آن قدر دیرینگی یافته که گویی در وصالش محالی است به مثابه ی رنجی که فقط می تواند از انسان، انسان بسازد و لاغیر.
آزادی خواسته آدمی و در طی قرون و بهانه ی مبسوط و تبعیدی خودخواسته و رهن عروج و سعادتی جاودانه.
آزادی
آدمی سازنده ی شعر و معنی و فلسفه در یک کلام تعالی شاعر واژه هایش را یا در بوستان آزادی و یا در سیری برای آزادی می جوید و می یابد و شهید جانش را فقط و فقط برای آزادی هدیه می کند.
شاندروپتونی شاعر انقلای و ملی مجارستان فریاد میکند:
« عشق و آزادی
این دو را می خوانم
جانم را فدا می کنم
در راه عشقم
و عشقم را
در راه آزادی»
و هم صدا با او درگوشه ای دیگر از خاک مردی دلیرانه می نویسد:
آه اگر آزادی
سرودی می خواند
کوچک تر حتی از گلوگاه یکی پرنده
برادری از گوشه دیگر می گرید
پرندگانی که بال های خود را باز می آفریند
به پرواز درمی آید
به نغزسرایی می پردازد
و کلماتی که نهان می کند
کلمات آزادی است
و گویی اینان همه هم آوا که رسولی هستند درپس هزاران سال خاطره استبداد که نهیب واپسین اش برآمده از آنجا انت لشت علیهم یمعطیر ( عایشه 21 و 22)
و تربیت یافتگی در مکتبی است که پیشوایش در سخت ترین شرایط و با قلب و بدنی مجروح و خسته از جنگی ناخواسته تصریح می کند قد احسم العباده و لیس لی ان احملکم علی تکرهون(ص84) وسالیانی بعد کربلا را که تاریخ را این جمله می لرزاند:
« اگر دین ندارید لااقل آزاده باشد»
اما سئوال اینجاست که بالاخره آزادی چیست؟
بنظر می رسدکه« ازجمبه مفاهیم و مقولاتی که نیاز چندانی به تعریف و توضیح ندارد « آزادی است که همانند سلامت و امنیت، مطلوب هر انسان بالغ و سالمی به شمار می رود گرچه احساس نیاز به این مقام و تلاش در جهت احراز و استیفای آن تابعی از رشد شخصیت و خودآگاهی افراد و جوامع انسانی است اما به هر حال کمتر کسی منکر آزادی شده و چینن ارزشی را غیرضروری شمرده است. 0حتی دشمنان آزادی هم با تبلیغات گسترده خود را مدافع سرسخت آن جلوه میدهند و در توجه سرکوب غیر موافقین می گویند که هر گونه آزادی جز آزادی خیانت موجودات( عبدالعلی)ص 7
و از سوی دیگر حدود و ثغور این آزادی در کجا قراردارد؟
تعریف لغوی آزادی در فرهنگ معین آمده است:
« حرمت، آزادی مقابل بندگی، و عبودیت، رسایی، خلاص، شادی، استراحت، آرامش و سپاس است.» فرهنگ معین
« مراد از آزادی در کلی ترین، معنی حالت فراغت و رهایی و اختیار بی قیدوبندی خلاصی است،نقاد کسی نبودن، گرفتار و دربند نبودن و باری بر دوش نداشتن است. در تاریخچه این مفهوم به تعاریف گوناگونی برمی خوریم، گروهی از معنای عادی آن دور شده و مثلاً گفته اند که آزادی، وجود شرایط یا فرصتهایی است که برای رشد استعدادهای آدمی ضرورت دارد – فیلسوفان نازی و فاشیست به سوء تعبیر به این استدلال و تثبیت شده اند و هایرو جان استوارت میل از جمله کسانی بوده اند که در مفهوم آزادی به معنای عادی آن بحث کرده اند. هایز معتقد بود که آزاده کسی را گویند که در دست یازیدن به کارهایی که توانایی و فهم انجام دادن آنها را دارد چیزی
مانعش نباشد تا کاری را بکند که می خواهد. از سوی دیگر آزادی همیشه شیوه خاصی از زندگی قلمداد شده است یعنی دست زدن به کاری که با قانون اخلاقی یا با عقل نیز اعتقاد دارد که اختیار راستین انسان در این است که راه راست را در پیش گیرد. گرین می گوید آزادی اخلاقی
همانا تعیین اراده از سوی خود است و هگل از آن هم فراتر می رود زیرا بر این نظریات که معیار خوبی یا خرد را ک باکار بستنش آزادی با بنا مینهد باید در دولت یافت و استدلال میکند که چون فرد، خویشتن راستین خود را در خدمت دولیت می یابد از این رو اگر نافرمانی کند می توان او را واداشت که آزاد باشد. یا آزادی تمایز قایل شویم. آزادی فقط یکی نیست بلکه آزادی های بسیار وجود دارد و این آزادی ها همانقدر گوناگونند که موانع و محدودیت ها یا مخدورات. چنین اند عموماً فرض بر این است که عناصر زیر در هر کاربرد عادی این اصطلاح موجودات، الف]) میل به انجام دادن کاری ب) توانایی( واقعی یا مفروض) انجام دادن آن.
( فرهنگ علوم اجتماعی ص 7،6)
بدیهی است که بررسی و مفهوم و حدود آزادی موضوع صدها کتاب و رسابه در طی سالیان بوده است بیان موضوع در این حد و گستره نه در وسع نویسنده و نه در مجال نوشتار حاضر می گنجد. از این رو با عنایت به رسالت این مقاله صرفاً به شناخت مقوله آزادی براساس سه نگرش زیر و البته باختصار تمام که بی تردی منجر به اجمال و کلی گوی نیز خواهد شد می پردازیم:
بند 1: رویکرد لیبراسیتی
به نظر می رسد که در ابتدا شکلی مضاعف مبتنی بر تعریف خود لیبرالیسم روبرو ایم. امروزه اندیشمندان بسیاری که به تبیین یا نقد لیبرالیسم پرداخته اند ارایه تعریف واحدی از لیبرالیسم نه ممکن نه صحیح به نظر می رسد.
این مفهوم برگرفته از ریشه liberty به معنای کسی است که به آزادی باور دارد، آزادیخواهی لیبرالیستی آن طورکه در انگلستان سال 1910 فهمیده می شد از بیخ با آزادی خواهی مرسوم در آلمان 1848 فرق دارد و هر دو با آزادی خواهیم 1953 ایالات متحده متفاوتند. تحلیل نوین ص 67
ریشه این امر از یک سو باز می گردد به ابهامی که در جمله من آزادم وجود دارد. وقتی فردی می گوید که من آزادم منظورش چیست؟ از چه آزاد است، او باید قید یا مانعی را نیز نام ببرد اگر بگوئیم که از اسارت آزادیم یا اگر بگوئیم که از پراخت بدهی آزادیم آنگاه واژه ی آزادی را به روشنی بکار برده ایم و آیا آزادبودن برای انجام کاری را می باید بیشتر از آزادبودن از چیزی به لحاظ آوریم .قیود
مخالف آزادی اند و شگفتا که آزادی به معنای دقیق خود را در بکارگیری معین قیود می باید و از سوی دیگر تفاوتهای مذکور به جنبه های شناختی و گوناگونی منطقه ای یا زمانی باز می گردد.
از بررسی مجموع نظریات لیبرالیستی به نظر می رسد که لیبرالیسم آئین واحدی نیست لیبرالیسم خود را یک فرهنگ و نیز یک حکومت می داند و انگهی بهتر است که این واژه به صورت جمع بکار رود چرا که برای تمایز بین هرازان شکل لیبرالیسم اعم از سیاسی،ا قتصادی، فرانسوی، انگلیسی، بازاری و..... کوشش بسیاری به کار و فراغت
برخلاف آنان پارسایانه که بیانگر مقصود ی اخلاقی است آزادی لیبرال « نوعی جهانبینی و گونه ای جانبیئی که خود را پایه ارزشهای اخلافی می شمارد و همه افراد را دراین ارزش برابر می داند و از اینرو فرد باید در انتخاب هدفهای زندگی خود آزاد باشد و از سوی دیگر لیبرالیسم جریان ایدئولوژیک و سیاسی و اجتماعی بورژوایی است که در قرن هجدهم یعنی در اوج بورژوایی صنعتی پدید آمد. در این زمان شعار اصلی لیبرالیسم، فرمول آزادی سرمایه و آزادی تجارت بود. از آنجا که در آغاز
پیدایش لیبرالیسم در عرصه سیاست عبارت می شد ازمخالفت با استبداد مطلفه دفاع از و آزادی های بورژوای، عرصه اجتماعی نیز مغایر لیبرالیسم عبارت بود از گسترش مناسبات سرمایه داری به زیان مناسبات فئودالی یکی از ویژگی های لیبرالیسم مخالفت با هر تندروی انقلابی است که حتی ممکن است به همراهی با ضدانقلاب بیانجامد.» فرهنگ علوم سیاسی ص 379
از سوی یرچینن می توان مطرح نمودکه« لیبرالیسم به صورت یک اصطلاح اندیشه سایاسی معانی
زیادی داشته است اما هرگز از اصل لاتین(liber ) جدا نبوده است این اصطلاح دلالت دارد بر دیدگاه خط مشیء های کسانی که گرایش اولیه شان در سیاسیت و حکومت کسب یا حفظ میزان معینی آزادی در زمنیه نظارت یا هدایت دولت یا عوامل دیگری است که ممکن است برای اختیار انسانی نامطلوب باشد. در قرن نوزدهم تأثیر اندیشه سودگرایانه اهمیت خاصی به مفهوم فرد بخشید. زیرا
می شد هر فرد را تنها مرکز تجربه دانست و امیال و نیازهای او راتنها آزمون سودمندی و خوشبختی تلقی کرد. بنابراین لیبرالیسم به صورت عقیده ای درآمد مبنی بر اهیمت فرد درمقابل وجود جمع، خواه دولت و خواه مردم.» فرهنگ علوم اجتماعی ص 9
تنها نشاندهنده میل انسان است که حد احتمالی آن، میل دیگری و مروج آن مبادلات اقتصادی است( هراندازه که تولدشود مجاز است) این آزادی امکان اعمال قدرت طبیعی اسنان را به شرطی که مانع اعمال قدرت دیگری نباشد به او می دهد دولت و جامعة متدنی نیز نباید معارض با قدرت فرد باشد. لیبرالیسم حدود پدیده های مشتمل بر دولت یا جامعه مدنی و فرد را معین و صور
همکاری آنها را بخود جوشی آنها وا مینهد. گفتگو درباره لیبرالیسم فراوان و بیپایان است حتی بین نظریه پردازانش نیز وحدت نظر وجود ندارد و دیگران حتی با مفهوم واقعی و تاریخی آن آشنایی دارند. مغالطه بین آزادی به معنای سیاسی و آزادی اقتصادی در استنباط مفهوم لیبرالیسم نیز بر اینها افزوده می شود. ارتباط تنگاتنگ ین این دو گانه مفهوم لیبرالیسم بحث را آشفته تر می کند.
بویژه که هر یک از این دو مفهوم موضوع حدود آزادی و حتی در مفهوم لیبرالیسم اقتصادی، برای همگان روشن ویکساننیست اساساً آیا لیبرالیسم تنها به معنای آزادی سیاسی است یا اقتصادی یا هر و» گاراندو 13 و14
به نظر جان لاک:« فراتر ازهرگونه محتوای جزم گرایانه و یا حتی صور عینی حکومت، شرط پیشرفت آزادی، ضرورت نبود اجبار اراده افراد و محدودیت دخالتهای زورگویانه بوسیله قانون است، به این ترتیب لیبرالیسم شامل دو نماد همبسته در اقتدارگرایی و مفاهیم رازآمیز اقتدار حاکم اند».( گاراندو 22)
همانگونه که در فوق ذکر شد برای لیبرالیسم نمی توان و یا لااقل در چارچوب نوشتار حاضر نمی توان تعریف و تبیین دقیقی ارائه نمود. از این رو در یک نگاه کلی می توان گفت که لیبرالیسم مکتبی است با گرایش آزادی نامحدود فرد بویژه در حوزه اقتصاد.» ( بابایی ب223)
و یا به سخن دیگر می توان ادعا نمود که آزادی خواهی انگلیسی، آئین کمترین دولت است. (اکرستون 70 )
بنابراین چنانچه وجه مشترک تمامی نظرات پیرامون لیبرالیسم و آزادی نامحدود فرد بدانیم در سه حوزه ی واکنش های رفتاری، سیاسی و اقتصادی می توان با سه رویکرد گوناگون از لیبرالیسم آشنا شد:
لیبرالیسم اخلاقی
« آزادی مفهومی است اجتماعی و اخلاقی که در روابط انسان یا روابط اجتماعی انسانها پدیدار می شود. از لحاظ مکتب فردگرایی، آزادی به معنای عدم وجود حتلی از جانب دیگران به شخص است هابزم عتقد است که آزادی قدرت اعمال و کردار شخص بدون وجود عامل بازدارنده است و فرد آزاد کسی است ک بتواند از مسیر دلخواه به هدف دلخواه دست یابد و اراده فرد یا دولت در کار او دخیل نباشد.»( فرهنگ ص 46)
زمانی آزادی در اخلاق جا پیدا میکند که برای اخلاق مبنایی نسبی قائل باشیم و اصالت آن را در مطلف ارزیابی نکنیم. براساس چنین نگرشی، انسان آزاد است ک رفتار خود را جدای از اعمال قدرت نه تنها دولت، بلکه عرف و سنن برگزیند، تنها مشروط بر آنکه موجب اضرار به غیر نگردد. و بنابراین اصول مطلق ارزشی نه از طریق دولت و نه از طریق مذهب نمی تواند در رفتارهای فرد دخالت نماید. و به همین جت است که یی از مهمترین دستآورد های نظام لیبرالیسم نفی هر اصل ثابت و در نهایت نفی دین حتی سنن غیرمذهبی است.
هم جنس بازی و ازدواج با حیوانات زندگی مشترک فارغ از رابطه حقوق ازدواج آزادی بیان و عمل نامحدود تا حدی که توهین به غیر تلقی نشود و نظایر آن از جمله دستآوردهای لیبرالیسم اخلاقی است براساس نگرش لیبرالیسم اخلاقی نه نتها فرد آزاد است ک چه دینی داشته باشید بلکه حتی فرد آزاداست که دین نداشته باشد و فقط محدودیت را فوانین کیفری جامعه را معین می کند که البته قوانین کیفر نیز خود بنابر نگرش لیبرال به حداقل جرم ا
نگاری مجاز و به نحو کاملاً مضیق از متن قابل تغییراند.
« از لحاظ اندیشه دینی، لیبرالیسم متضمن اعتقاد به حق انسانهاست در عبادت به هر شیوه و صورتی که وجدانشان دستور می دهد و این حق عبادت نکردن را نیز شامل می شود.
لیبرالیسم سیاسی
همانگونه که ذکر شد لیبرالیسم بطور خلاصه آئین کمترین دولت است.( minimal statc ) بنابرای
ن نظایر خارجی یا دروونی رفتار یا اعتقاداات سیاسی فرد مادام که در تضاد یا قوانین کیفری مبین جرایم سیاسی قرار نگیرد آزاد و قانون تلقی می شود. حق تشکیل اجتماعات، اعتصاب، راهپیمایی بدون نیاز به اخذ مجوز از دولت آزادی بیان و عقیده و ترویج باورهای انتقادی به ظرفیت دولت از جمله حقوقی است که در آئین لیبرالیسم سیاسی به چشم می خورد.
« حق دخالت و مشارکت افراد جامعه در اداره کشور خواه به نحو مستقیم و خواه از راه انتخاب نمایندگان آزادی سیاسی است. ازادی سیاسی یکی از شرایط رژیم دموکراسی است. به نظر مونتسکیو آزادی سیاسی عبارت است از آرامش فکر هر فرد نسبت به سلامت نفس خویشتن و برای حصول این آزادی لازم است. حکومت براساس بنیان باید که لازم نباشد کسی از دیگری خوف داشته باشد.» فرهنگ علوم سیاسیص 520
به نظر می رسد که این تعریف از آزادی( لیبرالیسم سیاسی با توسعه سیاسی به مفهوم افزایش ظرفیت و کارآیی یک نظام سیاسی در حل و فصل تضادهای منافع فردی و جمعی» هم راستا باشد.
البته اندیشه لیبرالیسم سیاسی منتقدانی جدی نیز بویژه در بین باتیست ها دارد« ژان تیگلر استاد دانشگاههای ژنو در پاریس نیز اعتقاد داد آزادی های سیاسی را محصول نابرابری و حشت آفرین اقتصادی است که سه چهارم تمام بشریت را در ظلمت و جهل و فقر و ضرورت تلاش شبانه روزی برای زنده ماندن فرد برده است و اصولاً لیبرالیسم به علت پیوندی که با سرمایه داری دارد قادر به
انجام این وعده نیست هر کسی در تعقیب برنامه های زندگی خود آزاد است. زیرا لیبرالیسم حافظ حکومت طبقه برخوردار از امتیاز مالکیت است و این خود ممکن است هم بر جنگ طبقاتی و هم با تشدید رقابت های تجاری بین دولت ها به جنگ جهانی منجر شود.» فرهنگ سیاسی ص 379
لیبرالیسم اقتصادی
« مراد از آزادی اقتصادی، دخالت نکردن دولت است در فعالیت های اقتصادی افراد، این عبارت نخستین بار در اوایل 1751 در ژرنال اکونویک پاریس و توسط فردی موسوم به نمرکی دارژانسون بکار گرفته شد که به طرفداری از آزادی بیشتر تجارت می پرداخت. در طول قرن نوزدهم این عبارت در بیشتر نقاط دنیا به صورت بیان خلاصه ئی از نظریه ای مبنی بر صنعت از مداخلات دولت بکار می رفت و این اصطلاح که در اص عبارتی انقلابی بود و مخالفان ماشین رنج آور کنترل اجتماعی سیاسی آن را بکار می بردند و به عبارتی محافظه کارانه تبدیل شد که طرفداران سرسخت منافع شخصی بکار گرفتند و در قرن بیستم نیز این اندیشه به این نحو بیان می شد که مهمترین دستور کار دولت نه به آن فعالیت های ساسی که فرد انجام می دهد بلکه به آن تصمیماتی مربوط می شود که اگر دولت انجام ندهد هیچکس انجا نخواهد داد.» فرهنگ علوم اجتماعی ص 8
« از لحاظ اندیشه اقتصادی مراد از آزادی خواهی مقاومت در برابر کنترل زندگی اقتصادی است بخصوص در برابر محدودیت تجارت از طریق وضع عوارض و واردات و در برابر همه شکلهای انحصارگری و ایستادگی در برابر مداخله غیرضروری و پاگیر حکومت در امر تولید و توزیع ثروت است. از حدود نیمه قرن نوزدهم لیبرالیست های اقتصادی حتی با تنظیم ناموزون کار در کارخانهها مخالفت کردند.( فرهنگ علوم اجتماعی ص 8و9) لیبرالیسم اقتصادی شناخته شده است. لیبرالیسم در آن سیستم آزادی طبیعی معرفی می شود و در عین حال از تکالیف حاکم در برابر اوضاع و نقش نفع طلبی فردی و پیشرفت همگانی تعریف تازه ای به دست میدهد. در این تکاب سخن از آزادی دوگانه ای بکار می رود؛ از آنجا که سودجویی محرک اعضای جامعه است هنگامی که از قیدوبندهای اخلاقی و سیاسی آزاد شوند در راه مصالح همگانی به کار می افتد و حاکم وظایف بیهوده و شئونی که برای کارکرد درست جامعه به عهده دارد آزاد می شود. اما نباید در مفهوم این آزادی ها دچار
اشتباه شد. دولت با وجود این آزادی به سیاهی لشکر تبدیل نمی شود بلکه برعکس نقش اقتصادی پیدا می کند. هر جا که هیچکس بدلیل منافع شخصی پا پیش نگذارد دولت باید در نهادها و نیز در کارهای مفید برای همگان سرمایه گذاری کند. بنابر نظریات اسمیت،دولت نباید مدیر فعالیت انسان ها که باید خود سرمایه گذار باشد و اگرچه افراد پیوسته به رجال سودآورترین محل برای بکار انداختن سرمایه خویش است و به واقع آنان، نفع خود را می خواهند ونه جامعه را اما با دقتی که برای رسیدن به نفع خود دارند، طبعاً یا بهتر بگویم ضرورتاً انجام همان کاری را می کنندکه برای جامعه سودمندتر است( تئوری دست ناپیدای بازار)گاراندو صص 73 و 74
بطور خلاصه آنکه رفتار اقتصادی انسان و طبعاً ماهیت اصلی آن که مالکیت بعنوان حق متعلق گرفتن اشیا و ثروت است حال قابل تصور و اجراست. هیچ امری نیست ک اصالتاً در اختیار دولت و در انحصار دولت قرار داشته باشد و بلکه دولت مسئول است تا به نیازهای اساسی مردم که مورد عنایت بازاربخش خصوصی قرار نگرفته است توجه نماید و البته لیبرالیسم اقتصادی اعتقاد دارد که به این وسیله نوعی تعادل در جامعه پدیدار می شود. به عبارت دیگر آنان لیبرالیسم اقتصادی با تکیه اساسی بر مالکیت حداکثری و دولت مواقعی متعادل بازار تولید و مصرف است و هیچگاه به عدالت توزیع کاری ندارد.
و عدالت ین که هم بال با آزادی کبوتر جان آدمی را به تعالی می رساند چیست و درکجاست؟
آیا اصولاً چیزی به نام عدالت وجود دارد یا ساخته و پرداخته ذهنی است که در تاریخی به قدمت صدها قرن جستجوگر خالی ترین هستی بوده است.
آیا عدالت انصاف است یا حق؟ برابری است یا تعادل؟ و آیا عدالت در مقابل ستم و تبعیض قرار می گیرد یا در مقابل فساد؟ و یا عدابت مفهومی است در مقابل بی قانونی و درواقع عدالت همان حکومت قانون است؟ به تعبیر نهج البلاغه الحق اوسیع الاشیاء لتوتصف و اضیقهانی اتناصف » خطبه 207 نهج البلاغه
و بی تردیدیافتن تعریف و یا تعبیری یگانه از عدایت هم چون آزادی چندان امکان پدذر به نظر نمی رسد. از این رو چاره ای اینست جر آنکه به میان چند نظریه بطور اجمال پیرامون عدالت برآئیم تا حدی مشترک از آن میان گزیده شود.
برخی، عدالت را به مثابه ی بی انصافی تعبیرکرده اند:« مطابق این نظریه معقولترین اصول عدابت اصولی است که افرادی که تحت شرایط منصفانه قرار دارند در مورد آن توافق متقابل داشته باشند» (جان رادلز ص 15)
« آتنی ها بر این باور بودند که به دلیل بی تفاوتی جهان واقعی نسبت به عدالت این مقوله قدرتی در امور بین الملل ندارد وبرای نمونه به جمله قدرت بزرگی مثل آتن به قدرت کوچک و بیطرف و کشتار و غارت آنان اشاره می کنند.( عدالت ملل ص 4)
در مقابل اسپارتی ها با طرح ادعای جنگ عادلانه علیه آتنی ها براین باورند که عدالت دردنیای واقعی نیرو و توانی واقعی دارد. ( عدالت ملل صص 30و 31)
آموزش مسیحیت در ارتباط با جنگ عادلانه آن است که در مسیحیانی که حکومت می کند باید بخاطر داشته باشند که انسان عاقل جنگ عاقلانه انجام می دهد. جنگ آنقدر وحشتناک است که اگر او به یاد آورد که انسان است از این ضرورت که باید دست به جنگ ناعادلانه بزند شکایت خواهد داشت حتی درجایی که علت عادلانه ای هست. جنگ باید همیشه آخرین اقدام باشد. عدال
ت ملل 125
برخی نیز با تکیه بر جایگاه اخلاقی عدالت معتقدند که در درک امروزین ما از عدالت، منابعی چون آزادی، برادری وبرابری تا جایگاهی کلیدی دارند. از دید ما آن نظامی از نرجارهای اجتماعی عادلانه است که همه اعضای جامعه را دارای حقوق مساوی دانسنه و یکایک افراد به تضمین بهروزی و ازادی یکدیگر فرا می خواند و اگر بخواهیم تعریف عام تری از عدالت داشته باشیم باید گفت: که آن نظام هنجار های اجتماعی عادلانه است که به هر کسی اجازه دهد تا بر طبق طبیعت و سرشت
خود زندگی کند بر این اساس قرار بود د رجمهوری آرمانی افلاطونی هر کسی بنا به طبیعت خود یا موقعیت که در آن زاده می شد جایگاه و شغل معینی در جامعه داشته باشد و در آغاز دوران مدرن چون گمان می رفت انسان دارای طعی مالکیت طلب است به رسمیت شناختن آزادی عمل اقتصادی و سیاسی او مهمترین حرکت جهت برقراری عدالت بشمار می رود. در دوران معاصر نیز از آنجا که ما انسان را بسان موجودی می بینیم که دارای هیچ تعیین داده شده طبیعی، اجتماعی، سیاسی،فرهنگی نیست تحقق عدالت را منوط به رسمیت شناختن حقوق او یا آزادی عمل او برای تحقق نیازها، امیال و آرمانهای خویش می دانیم.» ( اخلاق و عدالت ص 16)
از مجموع نظرات فوی به نظر می رسد که بینش از آن که ارایه تعریفی برای عدالت امکان پذیر باشد در اینجا مصادیق عادلانه اعم از جنگ عادلانه، توزیع عادلانه، و نظایر آن امکانپذیر می باشد.
بنابراین چنانچه از مجموع نظریات فوق حد مشترکی استخراج نمائیم عدالت عبارت است از حق برابر دستیابی به امکانات و حقوق و چنان چه در دو حوزه اقتصاد و سیاست به عدالت توجه نمائیم می توان گفت که عدالت سیاسی حق دستیابی برابر تمامی آحاد جامعه به قدرت سیاسی و عدالت اقتصادی نیز حق برابر تمامی آحاد جامعه در دستیابی به ابزار تولید و برخورداری برابر از تولید و به عبارت دیگر عدالت توزیعی می باشد.
صرفنظر از اینکه رویکرد فوق از عدالت مطلق و آرمانی است اما به عنوان یک گرایش کلی می توان ما را به سمت و سوی مفهوم عدالت رهنمون نموده و البته بی تردید بیانگر تقابلی عمیق با مفهوم مالکیت خصوصی حداکثری است.
نتیجه گیری بخش نخست
رویکرد لیبرالیستی از آزادی بر این باور است که:
- قیود مخالف ازادی اند
- آزادی لیبرال تنها نشاندهنده میل انسان است که حد احتمالی آن میل دیگری و مروج آن مبادلات اقتصادی است( هر اندازه که تولید شود مجاز است )
- شرط پیشرفت آزادی، ضرورت نبود اجبار اراده افراد و محدودیت دخالت های زورگویانه به وسیله قانون است.
- لیبرالیسم مکتبی است گرایش آزادی نامحدود فرد بویژه در حوزه اقتصادی
- لیبرالیسم سیاسی این کمترین دولت است که در آن حقوق ملت اصل و دخالت دولت در حیطه سیاست امری استثنا تلقی می شود بنابراین انسان آزاد است که رفتار خود را جدای از اعمال قدرت نه تنها دولت بلکه عرف و سن برگزیند. و اصول مطلق ارزشی نه از طریق دولت و نه از طریق مذهب نمی تواند در رفتارهای فرد دخالت نماید و به این جهت است که یکی از مهمترین دستآوردهای نظام لیبرالیستی نفی هرا صل ثابت و در نهایت نفی دین و حتی سنن غیر قدیمی است.
- ملت برای تعیین سرنوشت سیاسی خود نیازی به دخالت دولت ندارند.
- لیبرالیسم اقتصادی با تکیه اساسی بر مالکیت حداکثری و دولت حداقلی، متعادل بازار تولید و مصرف را محقق می داند و هیچگاه به عدالت توزیعی نمی اندیشد.
- نظریه اخلاقی عدالت بر این باور است که انسان دارای هیچ تعیین داده شده طبیعی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نیست و تحقق عدالت منوط به رسمیت شناختن حقوق او یا آزادی عمل او برای تحقق نیازها امیال و آرمانهای خویش است.
- حد مشترک تبیین عدالت در حق دستیابی برابر آحاد جامعه بر امکانات حقوقی یافت می شود.
- عدالت سیاسی حق دستیابی برابر آحاد جامعه و قدرت سیاسی است.
- عدالت سیاسی یعنی حقی دستیابی برابر آحاد جامعه به ابزار و منابع تولید و برخور
داری برابر از تولید و درآمد جامعه
بخش دوم: اندیشه و عمل بازرگان
فصل نخست: بازرگان به مثابه روشنفکر دینی
روشنفکردینی
با تمایز میان نوگرایی دینی و روشنفکری دینی«نوگرایی دینی پدیده ای است به قدمت دین و پدیده ای مستر و دائمی انسان و جامعه انسای در تغییر و تحول دائم است.در حالی که سنت گرایان در برابر این تغییرات مقاومت می کند. نوگرایان ضرورت اجتناب ناپذیر تغییرات را درک کرده و می گویند یا با تفکیک قالب از محتوی ، عناصر اصلی آموزنده های دینی یا ارزش های ملی را حفظ کرده وبرای آنها قالب های جدید متناسب با شرایط جدید بیانجامد. اگرچه پیدایش روشنفکری دینی از همین ضرورت ها سرچشمه گرفته است اما جنبشهای روشنفکری دینی را نابید با نورگرایی دینی مال و مهم معنی دانست. روشنفکری دینی و دغدغه های فراتر دارد و صرفاً محدود به ایران یا جهان اسلام نیست و البته ویژگی های روشنفکری دینی در ایراان و سایر کشوره ای اسلامی با روشنفکری دینی در سایر ادیان متفاوت است. ادوارد شیلز معتقد است که روشنفکران علی القاعده کسانی هستند که آثار فکری پدید می آورند یا سخت به مطالعه آثار فکری می پردازند و روشنفکر دینی کسی است که آثار فکری و دینی پدید می آورد . مراد از آثار فکری دینی آن آثاری است که به بحث از قوای متعالی و تجلیات لفظی و جسمانی و المانی آنها اختصاص دارد.
فعالیت های دینی و هم فکری و هم عملی( اعمال دینی) هدفشان پدیدآوردن یا حفظ کردن حالتی از اعتقاد است که شامل رابطه ای با قوای متعالی است. فعالیت فکری دینی، با تجسم بخشیدن به این حال خاص یا انتقاد، رسیدن به شناخت و انتقال دادن یا فهمیدن قوای متعالی و تجلیات آنها را مقصود دارند.
روشنفکر دینی، نواندیشی است که رسالت های یک روشنفکر را دارد و در برابر وضع موجود جامعه و ضرورت تغییر جامعه احساس وظیفه و مسئولیت می نماید در حالی که برخی نواندیشان چنین احساسی ندارند و صرفاً در قلمرو نظری گام برمی دارند.»
دکتر ابراهیم یزدی- روشنفکری سنت و مدرنیته، سیاست نهضت آزادی تشکیل شده چاپ شده در نشریه تابستان 82
قرآن والاترین منبع دین در تمامی عرصه های مورد استفاده دین داران بوده و بدیهی است مهندس بازرگان نیز با تأسی بر این منبع عظیم آموزه ها و عمل خویش را بنیان نهاده است.
آزادی در قرآن
موضوع آزادی( در صورت فردی یا در رابطه با جامعه) چیزی نیست که بتوانیم به سادگی واژه معادل برای آن در قرآن پیدا کنیم. گرچه در برابر کلمه آزادی یا آزادیگ، مترجمین کلمات حر و حریت را به فارسی برگردانده اند و ما می دانیم کلمه حر در قرآن غالباً در برابر عبد یعنی برده بکار رفته، و مفهوم آزادبودن از تملک و تصرف غیر را تداعی می کند. موضوع آن چنان وسیع و گسترده است که ساده نگری خواهد بود اگر تصور کنیم با مطالعه چند واژه قرآنی می توانیم به عمق مطلب پی بر
ده و اصول موردنیاز را استخراج کنیم، پس راه حل این است که حوزه معنایی یا میدان معنی شناسی موضوع را که متشکل از زنجیره ای از کلمات مربوط به یکدیگر است مورد بررسی قرار دهیم.»
آیات فراوانی در کنار آیه: « النبی اولی بالمومنین من انفسهم و ازدواجه امهاتکم» اشاره به آن دارد که همین بهترین خلق خدا و کیل خدا و حفظ دین او نبوده و رسالتی مگر ابلاغ آشکار رسالت نداشته و مسلط بر مردم نبوده و خداوند نیز خود را تنها مقام سئوال کننده از انسان برشمرده و حق سپاسگذاری یا انکارورزی را نیز هم او به انسان عطا فرموده است:
• نا هدینا السبیل اما شاکراً و ما کفوراً
• فاعلمو انما علی رسولنا البلاغ المبیس
• فان تولیتم فانما علی رسولنا البلاغ المبین
• ماعلی الرسول الاالبلاغ المبین
• ما علیا الاالبلاغ المبین
• فان اعرضو فمما ارسلنا ک حفظنا ان علیک الاالبلاغ دان تولو فانما علیک البلاغ
• لا اکراه فی الدین
• فذکر انما انت مذکر لست علیهم عصیطر
• لکم دینکم ولی الدین
برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شودکتاب آزادی در قرآن نوشته آقای عبدالعلی بازرگان مطالعه شود.
عدالت در قرآن
قرآن کریم به صراحت از عدالت و مفاهیم مرتبط با آن نظیر قسط، میزان، عدل و ... نام می برد موسی بمنظور از بین بردن ظالمانه بر فرعون می شد حکومتی که قرائتی مطلق از قدرت داشته و خود را بر جان و مال شهروندان حاکم میداند تا به آنجا که بری تغییر نیافتن خوابی و اجتناب از وقوع سرنوشت دست به کشتتار کلیه اطفال می زند وبه بیان دیگر آفرینش را محکوم می کند
. که قرآن از این ظلم، تعبیر به طغیان نیز می نماید و به عبارت دیگر براساس منطق قرآن طغیان در برابر سنت الهی ظلم بوده ودر مقابل با مفهوم عدالت قرار می گیرد قرآن مجید در سوره مبارکه الرحمن، آفرینش عدالت ران نخستین مرحله پس از آفرینش انسان قرار میدهد الرحمن ، علم القرآن، خلق الانسان، علم البیان، الشمس و القمر بحسبان، و النجم و الشجر یسجدان و السماء رفعها و وضع المیزان . سوره الرحمن آیات 1 الی 7
قرآن مجید نتنه تنها به مفهوم عدالت نظر دارد بلکه مصادیق آن از جمله عدالت توزیعی و بذل مال به فقرا و ایتام نیز اشارات فراوان دارد.
الا تطغو فی المیزان و اتیمو الوزن بالقسط و لاتمرد المیزان الرحمن آیات 7 الی 9
و یطعمون الطعام و یسماً و اسیراً سوره انسان آیه 8
ارزش رفتار عادلانه مبتنی بر اخلاق تا به آن حد است که قرآن عدم توجه به آن را مترادف با تکذیب دین برمی شمارد.
الذی یکتوب بالدین ، فذلک الذی یدع الیتیم سوره آیه 1 الی 2
یکی دیگر از مفاهیمی که در خصوص ارج نهادن به عدالت در قرآن ذکر شده است رف و معری زریه ای موسوم به ترنین است که البته قرآن کریم موجودیت این طبقه را محکوم به فنا دانسته و نقطه مقابل و حاکمین واقعی و نهایی تاریخ را مستضعفین می داند.
و نریدان نحن علی الذین استعضفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین سوره 5 آیه 28
البته به نظر می رسد که براساس منطق قرآن، مستضفین تعریف طبقاتی اقتصادی نداشته و ایشان در انبوده خلق هستند که در درون خود از اقشاز متفاوت تشکیل شده اند
وجه مشترک ایشان در آن است که از طریق ظالمان شنخت دل از حق و باطل ضعیف می گردد و میزان اختیارشان در پیشامد ها پائین میآید که قدرت تصمیم گیری در تعیین سرنوشت ضعیف بوده و اطمینان و امنیت شان پیوسته تهدید می شود.» رمفورد ص 150
* و اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها سوره اسرا آیه 16
* حیت اذا اخونا مترفیهم بالعذاب اذا هم یجرون سوره مومنون آی 64
* سوره سبا آیه 34 و ما ارسلنا فی قریه من تذیر الا قال متروفوها انا مجا ارسلتم به کافرون و انابهم مقتدون زخرف آیه 23
* و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فی حمیم و ظل من یحموم لابارد و لاکریم انهم کانو قبل ذلک مترفین
« ترف و ترفه هم معنای گشادگی در نعمت و عادت کردن به نعمت است و ترف کسی است که دارای نعمت و ثروت زیادی است و در بهره وری از ثروت همانگونه که خودش می خواهد رفتار می کند. مترفین، قدرتمندان اقتصادی هستندکه دارای امکانات مادی بسیار بوده و در بهره وری از ثروت شیوه خودکامانه ای اعمال می کنند» ( خانم رمفورد ص 81)
چند نکته براساس آیات فوق از مشخصات ترفین استنباط می شود: نخست آن که این طبقه محکوم به فنا بوده و دوم آنکه این طبقه نسبت به آیات و سنت الهی انکار ورزد ودر حکم کفارند به طریقی که پذیرش تغییر در هستی ر ا نداشته و بر آنچه بر ایشان واگذاشته شده پای بندند و این خود نشانه ای از تحجرات و سوم آنکه این طبقه با ضمیر« ها» منسوب به شهرهایی هستند که به هلاکت و نابودی در افتاده اند و قرن کریم ایشان را از مردم نمی داند و بر بیان دیگر کفر ورزی و تحجر ایشان را ازسطح انسانی پائین آورده و در مرتبه ای نازل قرار داده است.
مهندس بازرگان د رفعالیت های روشنفکرانه دینی خود که بخشی از آن ها در نوشتارها و مقالات ایشان انعکاس یافته و خلاصه از انها در ذیل عنوان می شود نسبت به آزادی و لیبرالیسم نظرات زیر را اعلام داشته اند: