بخشی از مقاله
خانواده و طلاق
مقدمه
يكي از نهادهاي بنيادين حفظ و تربيت نوع انساني خانواده ميباشد كه در آن بچهها با فراگيري ارزشها و هنجارها و تربيت رواني مناسب براي ايفاي نقش مثبت در بزرگسالي آماده ميشوند. نهاد خانواده را از ابتداي خلقت انسان ميتوان جستجو كرد. مهمترين عامل فروپاشي اين نهاد ارزشمند، متاركه يا طلاق ميباشد.
هرچند طلاق از ابتداي زندگي اجتماعي بشر وجود داشته و حتي طبق قديميترين اسناد حقوقي، از ابتدا صورت قانوني نيز داشته است؛ ولي در هر عصري درصد نسبي طلاق در حد معقولي بود و جود آن ضرري جبران ناپذيري به بنياد اجتماع وارد نميساخته استاماامروزه جامعه انساني شاهد افزايش روز افزون نرخ طلاق در جامعه ميباشد؛ به طوري كه بيم نابودي بنياد خانواده ميرود و بدنبال آن جامعه شاهد روز افزون انحرافات اجتماعي ناهنجاريهاي رواني، انواع بيماريهاي روان پريشي در افراد مطلقه و فرزندان طلاق ميباشد.
تعريف بعضي از مفاهيم كلي
<طلاق> در لغت جدا شدن زن از مرد، رها شدن از قيد نكاح و رهايي از زناشويي است1 و در اصطلاح <طلاق(Divorce)> در نظامهاي حقوقي غربي دلالت بر انحلال يك رابطه زناشويي رسمي و قانوني در زمانيكه هر دو طرف هنوز در قيد حياتند و پس از وقوع آن ميتوانند بار ديگر ازدواج كنند، دارد.
<انحلال زناشويي>، (dissolution)مفهوم وسيعي است كه طلاق تنها يكي از اسباب آن است، از اسباب ديگر همانند مرگ يكي از دو همسر يا فسخ ازدواج، ميتوان نام برد. <انفصال(separation)> به معني جدايي فيزيكي زن و شوهر از يكديگر، در اغلب كشورها فاقد جنبه رسمي و قانوني است.اماامروزه در برخي از كشورهاي غربي به شكلي از انفصال قانوني برميخوريم كه معمولا پيش از طلاق اتفاق ميافتد و آن از اين قرار است كه دو همسر توافق ميكنند در اقامتگاههاي مجزا به سر برند.
<متاركه(desertion)> نيز به معني انحلال اجتماعي ازدواج، زماني رخ ميدهد كه يكي از دو همسر، ديگري را به مدتي طولاني ترك كند و يا از وي دوري گزيند.
نگاهي اجمالي به طلاق در نظامهاي حقوقي گذشته
از حيث تاريخي طلاق را به قدمت ازدواج دانستهاند، در قديميترين متن حقوقي بدست آمده مربوط به قانون حمورابي متعلق به تمدن بابل، اين حق براي مرد و در شرايطي براي زن مجاز بود همچنين در يونان باستان مرد حق داشت هر وقت بخواهد و به هر دليلي و بدون هيچ تشريفاتي زن خود را طلاق دهد در تمدن روم باستان پيش از مسيحيت ابتدا طلاق زن ممكن نبود مگر با اثبات زناي وي يا سوء قصد او به جان شوهر ولي از سال 411 ق. م. كه قوانين خاصي به مورد اجرا گذاشته شد،
طلاق به طور مطلق براي مرد آزاد شد و از اين تاريخ به بعد آمار طلاق در روم حتي در ميان قيصرها به شدت افزايش يافت ولي پيش از ظهور مسيح(دوباره شروطي براي انجام طلاق در نظر گرفته شد. در مصر باستان نيز هيچ قيدي براي طلاق قائل نبودند و مرد هر زمان كه ميخواست، ميتوانست همسرش را طلاق دهد. در ميان پيروان بودا نيز مرد ميتوانست هر زمان كه بخواهد همسرش را طلاق دهد در ميان برهمنها طلاق ممنوع بود در ميان اعراب جاهلي نيز طلاق كاملا شايع بود محدوديتي براي طلاق وجود نداشت. در آيين يهود به مجرد اينكه مرد همسرش را نپسندد، حق دارد او را طلاق دهد، ولي به مردم توصيه ميشود كه تنها به دليل موجهي مانند كاستيهاي جسماني يا اخلاقي، همسر خويش را طلاق دهند. در مسيحيت كاتوليك (كه متاثر از قوانين روم باستان ميباشد) براي هيچ كدام از زن و مرد حق طلاق وجود ندارد و تنها زمانيكه زن مرتكب زنا شده باشد مرد ميتواند او را طلاق دهد.
طلاق در اسلام
اسلام، ازدواج را به عنوان يك پيوند مقدس و داراي كاركردهاي متعدد فردي و اجتماعي ضروري، مورد تا‡كيد فراوان قرار داده است و طلاق را في نفسهامري منفور و ناپسند (داراي كراهت بسيار شديد) معرفي ميكند و تمام تلاش و كوشش خود را در جهت پرهيز خانوادهها از طلاق به كار ميبندد، ولي در عين حال در مواردي كه مصالح مهمتر ايجاب كند ممنوعيتي براي طلاق قائل
نشده است. بر همين مبنا در كتب روايي ما نيز دستهاي از روايات پديده طلاق را بسيار مبغوض و منفور معرفي كردهاند، درحاليكه دسته ديگر طلاق را در شرايط خاصي مجاز و احيانا لازم دانستهاند؛ بطور كلي ميتوان گفت كه اسلام طلاق را به خودي خود مبغوض ميشمارد و در جهت منصرف كردن افراد از آن تمام تلاش خود را بكار ميگيرد. با وجود اين در مواردي كه كاركردهاي مطلوب خانواده با اختلالات جدي روبه رو شود و ادامه زندگي مشترك مفاسدي بيش از پيامدهاي
منفي طلاق، به بار آورد اسلام حكم به جواز يا رجحان و احيانا لزوم طلاق كرده است.
در خصوص اهميت بناي خانواده در اسلام بايد گفت كه: توصيههاي فراوان اسلام در مورد بردباري و گذشت همسران نسبت به يكديگر و تحمل نارساييهاي اقتصادي و ديگر مشكلات زناشويي از آن حكايت دارد كه اسلام در صورت وجود مشكلات قابل تحمل نيز طلاق را مبغوض ميشمارد و تا حدامكان ميكوشد از فروپاشي بناي مقدس خانواده جلوگيري كند. ولي مهم آن است كه اسلام
براي تحقق اين هدف عمدتا بر راهبردهاي اخلاقي و تربيتي تاكيد كرده و كمتر به ممنوعيتهاي قانوني توسل جسته است. دليل اينامر تا حدودي روشن است: ايجاد محدوديتهاي شديد قانوني براي طلاق كمك چنداني به تحكيم روابط زناشويي نميكند؛ زيرا در فرضي كه ازدواج دچار اختلال گرديده، با منع قانوني طلاق معمولا جايگزينهاي نامطلوبي همچون متاركه يا جدايي غير رسمي، طلاق عاطفي ناشي از سردي بيش از حد روابط و خشونت خانگي در انتظار زوجين خواهد بود. افزون بر آن، منع قانوني طلاق ميتواند انگيزه افراد براي ازدواج را نيز كاهش دهد.
طلاق در جوامع توسعه يافته
در نتيجه تغييرات ارزشي و حقوقي دهههاي اخير، در بيشتر كشورهاي غربي، طلاق با رشد بيسابقهاي روبهرو شده است به طوري كه گاهي مسئله به عنوان يكي از شاخصهاي <انقلاب جنسي> در غرب مطرح ميشود، .
بسياري از نويسندگان غربي معتقدند كه: <امروزه در جوامع غربي ازدواجها به طور فرايندهاي محتمل است كه به طلاق متنهي گردد، و بنابراين ازدواج براي زندگي، آنگونه كه به صورت سنتي آنرا ميشناسيم، در حال ناپديد شدن است، اينكه تعداد طلاقها به سرعت رو به افزايش است مطلب درستي است: به عنوان مثال از سال1960، افزايش طلاق در كشور انگليس در هر سال حدود 10 درصد بوده است (از رقم 26000 در آن زمان تا تعداد 70000 طلاق در در سال)1998؛ و اگر به دهه 1930 برگرديم، آمار ساليانه طلاق، كمتر از 5000 ميباشد. تعداد طلاقهايي كه در سال 1996 واقع شد 13/9 در هزار نفر از كل جمعيت ازدواج كرده بود، درحاليكه در سال 2/1964 9 در هزار نفر جمعيت ازدواج كرده و در سال 1931 تنها 0/4 در هزار نفر جمعيت ازدواج كرده واقع
شده بود افزايش طلاق در بريتانيا روندي را كه در اكثر كشورهاي اروپايي وجود دارد را منعكس ميسازد.>
ايالات متحدهامريكا نيز بالاترين ميزان طلاق را در ميان كشورهاي جهان داراست. در اين كشور در سال 1997 تقريبا 2/1 ميليون طلاق واقع گرديد كه نسبت به سال 1960 افزايش به ميزان 2 برابر را نشان ميدهد
نسبت طلاقهايي كه طي يك سال در آمريكا واقع ميشود به ازدواجهايي كه در همان سال و
اقع ميشود 50 درصد است يعني هر سال در مقابل دو ازدواج يك طلاق صورت ميگيرد. محاسبه فراواني طلاق نسبت به كل جمعيت نيز نشان ميدهد كه از هر 1000 نفر 4/1 نفر به طلاق اقدام ميكنند.
همچنين از هر 1000 زن متاهل تقريبا 21 زن سالانه در اين كشور طلاق ميگيرند و در حدود 2
ميليون كودك آمريكايي سالانه طلاق والدين را تجربه ميكنند.
ميزان طلاق در كانادا از زير 38 در هر صدهزار نفر در سال 1951 به بيش از 270 در هر صدهزار نفر در سال 1991 رسيد. در ساير كشورهاي اروپايي مانند سوئد، دانمارك، مجارستان، فنلاند، آلمان غربي، و فرانسه، هر سال بيش از 300 طلاق در مقابل 1000 ازدواج واقع ميشود.
در كشور ايران نيز طي سالهاي اخير شاهد افزايش ميزان طلاق بودهاند و اين افزايش به ويژه در شهرهاي بزرگ، بسيار محسوس بوده است. در سال 1371 تعداد طلاق در كل كشور 33983 مورد بود است درحاليكه در سال 1379 اين رقم به 53797 مورد رسيده است. ميزان طلاق در كل كشور نيز بين سالهاي 1375تا 1379 از 0/63 در هزار به 0/85 در هزار افزايش يافته است.
همچنين نسبت تعداد ازدواجها به تعداد طلاقها در كل كشور در سال 1379، 12 برابر بوده است
، به اين معنا كه در برابر هر 120 ازدواج 10 طلاق به ثبت رسيده است، درحاليكه اين نسبت در مورد استان تهران 6/1 بوده است، يعني در مقابل هر 10 طلاق 61 مورد ازدواج صورت گرفته است.
فروپاشي نهاد ازدواج در غرب
امروزه مسجل شده كه در غرب حداقل حدود يك سوم ازدواجها به طلاق منتهي ميشود علاوه بر اينكه بسياري از مردم در اين كشورها اصلا در تمام طول عمر خود ازدواج نميكنند. بر اين اساس، باوري عمومي وجود دارد كه <نهاد ازدواج> در كشورهاي توسعه يافته رو به زوال است؛ طرفداران اين مسئله، ارقام خانوادههاي تك لنگهاي ((parent households-or lone –singte)خانوادههايي كه معمولا توسط يك زن سرپرستي ميشود)، را شاهد ميگيرند.
برخي ديگر به افزايش تعداد افرادي كه [بدون ازدواج] با هم زندگي ميكنند، اشاره ميكنند. در اين ميان دكتر رودز بويسون(Dr Rhodes Boyson)، وزير دولت محلي انگلستان، در يك همايش حاشيهاي كه توسط جامعه مسيحي در كنفرانس حزب سنتي در <بورنموث(=Bournemouth)>، سازماندهي شده بود، افرادي كه زندگي به صورت <تك لنگهاي> را برگزيدهاند، را مورد نكوهش قرار داده و خانواده <تك لنگهاي> را در بسياري ازمشكلات رو در روي كشورهاي توسعه يافته از جمله بريتانيا، مقصر دانست و گفت كه چنين خانوادههايي با افزايش تلقيح مصنوعي و روابط جنسي غير رسمي گسترش مييابند.
او گفت: پدران يا مادارن منفرد، آنچنان وضعيت خود را گسترش دادهاند كه يارانههاي خود از خزانه عمومي را از حدود 15 ميليون پوند در سال 1960 به 1 بيليون پوند در 1983، افزايش دادهاند.
در اين كشورها درحالي كه از اعضاي كم درآمد خانوادههاي رسمي، بر اساس نرخ مقرر ماليات گرفته ميشود [به كساني كه در خانوادههاي <تك لنگهاي> زندگي ميكنند يارانه پرداخت
ميشود]، اين يارانه نه تنها به آن كساني كه به خاطر بدشانسي و بدبختي مجبور ميشوند كه از خانوادههاي تك لنگهاي شوند، پرداخت ميشود، بلكه همچنين به كساني هم كه مشخصا خانواده تك لنگهاي بودن را برگزيدهاند، نيز يارانه پرداخت ميشود.
دكتر بويسون گفت: كه يك هفتم از فرزندان در خانوادههاي تك لنگهاي زندگي ميكنند، كه يك سوم آنها در مناطق مركزي شهرها ميباشند. او مسئول توحش پسران جوان لجام گسيخته را
فقدان پدر دانست. معمولا، پسران را تنها به وسيله پدران قاطع و مواظب ميتوان تربيت كرد. دوري پدر به اين معنا است كه پسران ارزشهاي خود را از گروهها همسالان پرخاشگر و غالبا وحشي ميگيرند و براي يك زندگي حاوي جرم شديد و در آشوب و شورش مناطق مركزي، خفه، و داراي گروههاي اوباش و ولگرد شهر، آماده ميشوند.
او همچنين تاكيد كرد كه: خانواده از سوي طرفداران افراطي حقوق زنان (هواداران جوان آن) و
ترغيب كنندگان به هم جنس بازي مورد حمله قرار ميگيرد. دكتر بويسون(Boyson)از چيزي كه به تعبير خودش شيوه ارائه و تبليغ هم جنس بازي(homosexuality)و روابط جنسي زن با زن(Lesbianism)ميباشد، به عنوان چيزي كه ضد خانواده و ضد زندگي است، انتقاد ميكند. او درحاليكه كتابي كه به وسيله منبع تعليم و تربيتي مركزي لندن توليد شده بود را از باب مثال نشان ميداد، وي سوال كرد كه چه تعداد از مستمعين، گرايش هم جنس بازي را به عنوان يك بيماري احساس ميكنند؟ او همچنين ايليا(Ilea)و ديگر منابع مولد مواد تعليم و تربيتي را متهم كرد كه در فاسد كردن ارزشهاي سنتي و معمول كه مدارس ما بر اساس آن پيش ميروند، موثر ميباشند.
آيا خانواده به گونهاي كه ما آنرا ميشناسيم، در جوامع متمدن در حال نابودي است؟
امروزه در كشورهاي توسعه يافته، خانواري كه پدر براي كار بيرون ميرود، درحالي كه مادر براي مراقبت از كودكان در خانه ميماند، جدا كمياب است، و تنها مبين پانزده درصد از خانوارهاست. بيش از نصف كودكان زير پانزده سال در حال حاضر مادراني دارند كه براي كار بيرون ميروند و از اين رو اصطلاح <خانواده دوجانبه كارگر(=dual worker family)>، براي توصيف اين خانوادهها استعمال ميشود.
در سالهاي اخير رشد زيادي در تعداد خانوارهاي تك لنگهاي(parent households-or lone -singte)كه تنها يكي از والدين همراه كودكان نورس خود زندگي ميكند، وجود داشته است.
دو نوع ديگر از خانوار در سالهاي اخير در كشورهاي توسعه يافته در حال افزايش بوده است. اول، خانوارهايي وجود دارد كه افرادي، تنها و بدون هيچ خانوادهاي زندگي ميكنند؛ به عنوان مثال در
كشور انگلستان اين نوع خانوار، بيست و پنج درصد از كل خانوارها را تشكيل ميدهد. دوم، زن و شوهراني وجود دارند كه با يكديگر بدون هيچ فرزندي زندگي ميكنند. زيرا كه آنها يا خواهان فرزند نيستند و يا قادر به داشتن فرزند نميباشند. اين خانوارها نيز در حال حاضر بيست و هفت درصد خانوارهاي بريتانيايي را تشكيل ميدهند.
بر اساس دادههاي فوق بسياري از نويسندگان و دانشمندان معتقدند كه زندگي خانوادگي سنتي در جوامع غربي به سرعت در حال زوال و نابودي است.
الگوهاي جديد ازدواج و طلاق در غرب
افزايش طلاق در بريتانيا، در 20 سال اخير بسيار سرعت گرفته است. در واقع ادعا ميشودامروزه در كشوري مثل بريتانيا يك سوم ازدواجها به طلاق منتهي ميگردد. و از اين كساني كه طلاق ميگيرند. حدود 70 درصد دوباره ازدواج ميكنند، اينامر نشان ميدهد كه بوالهوسي، عياشي و بيوفايي به همسر در غرب به صورت يك فرهنگ درآمده است. به عبارت ديگر تبديل عشق از يك همسر به همسر ديگر چيزي است كه نه تنها قبح خود را از دست داده بلكه شكل يك هنجار اجتماعي به خود گرفته است. بسياري از كساني كه <هم خانگي> اختيار كردهاند، بهراحتي انتقال از يك عشق به عشق ديگر انجام ميدهند و از لحاظ زندگي خانوادگي، افزايش طلاق، و ازدواج مجدد، نوعي ساختار خانوادگي جديد در غرب ايجاد كرده است. اين نوع جديد خانواده، <خانواده تجديد بنا شده(=reconstituted family)> ميباشد، كه دو پدر و مادر كه هر دو، كودكاني [نامشروع و محصول ارتباط قبل از ازدواج] دارند، ازدواج ميكنند، و لذا خانواده حاصل از آن، مركب از كودكان با پدر و مادران مختلف ميباشد.
بنابراين، امروزه اين تغييرات ناموزون و از روي هوي و هوس صورت هنجار اجتماعي به خود گرفته به صورت چيزهايي همچون هم خانگي، طلاقهاي فزاينده، خانوادههاي تجديد بنا شده، و خانوادههاي تك لنگهاي، زندگي مشترك موقت در حال رخ دادن است كه جايگزين ديدگاه سنتي ازدواج و خانواده در كشورهاي توسعه يافته ميباشد.
اما در عين حال اقليتهاي قومي همچون مسلمانان و آسياييها در اروپا، ماهيت متفاوت الگوهاي
خانودگي خود را همچنان حفظ كردهاند. به عنوان مثال، ازدواجهاي ترتيب يافته(Arranged marriages)، خانوادههاي گسترده و بدون طلاق، از ويژگيهاي خانوادههاي آسيايي است.
تاثيرات طلاق بر كودكان
هرساله ميليونها كودك در سراسر جهان بر اثر طلاق از مصاحبت يكي از والدين خود محروم ميشود به عنوان مثال در كشور انگلستان هر ساله حدود 160000 كودك، گرفتار طلاق ميشوند، تقريبا يك سوم اينها زير پنج سالگي هستند. اولين نتيجه اينامر، اين است كه بسياري از اين
كودكان، حداقل مدت زماني را در خانوادههاي تك لنگهاي زندگي ميكنند. هم اكنون 1/5 ميليون كودك انگليسي در اين شرايط زندگي ميكنند.
به طور كلي اينامر مورد توافق است كه بالهوسي والدين و عشقهاي مكرر آنها براي كودكانشان بسيار گران تمام ميشود. زيرا، كودكان خردسالتر به خوبي كودكان بزرگتر، انطباق نميپذيرند. اينامر به خصوص وقتي جدي است كه، افزايش تعداد كودكان زير پنج سالگي را كه گرفتار طلاق ميشوند، مشاهده شود. يك معضل عمده، اين است كه كودكان توسط پدر و مادرهايشان، به عنوان حربهاي عليه يكديگر استفاده ميشوند. اين معضل. و نيز نزاع در مورد حق حضانت، ممكن است ناراحتيهاي عاطفي شديدتر از جدايي واقعي را موجب گردد.
ازدواج مجدد، خانوادههاي ناتنياي(family-step)را ايجاد ميكند كه بايد از عهده مادران و پدران تازه رسيده برآيد. در اين وضعيتها، اصطكاك متداول است. و مشكل را بيشتر و بيشتر ميكند..
دلايل رشد طلاق
چرا نرخهاي طلاق به شدت در قرن حاضر، افزايش يافته است؟
ازدواجهاي عاشقانه
از لحاظ سنتي، عشق مهمترين عنصر ازدواج نميباشد. بيشتر اين مهم است كه اتحادي استوار بين دو شخص در خور و مناسب با هم وجود داشته باشد، و دو خانواده را به هم بپيوندد.
در مقابل، در جوامع توسعه يافته و ساير جوامعي كه از آنها تقليد ميكنند، تاكيدهاي فرهنگي فراواني روي <عاشق شدن> وجود دارد. چنانچه، اخيرا تحقيقي در مورد افراد زير 25 سال به اين نتيجه دست يافت كه داستان عاشقانه، به عنوان مهمترين ويژگي يك ازدواج موفق لحاظ ميشود. ولي اگر زوجها، از مدار عشق خارج شدند، چيز اندكي براي با هم نگاه داشتن آنها وجود دارد. در مقابل، جايي كه عشق چندان مهم نباشد ولي تداوم خانواده داراي اهميت باشد، زنجيرهايي كه خانواده را با همديگر متحد ميكند، بسيار محكمتر است.