بخشی از مقاله
پيشگفتار
در سالهاي اخير، چند رساله و كتابچه و چندين مقاله، بوسيله افرادي كه خود را: مورخ، محقق، اسنادياب و پژوهشگر! قلمداد ميكنند، برضدسيدجمالالدين اسدآبادي و فعاليتهاي وسيع و پيگير اسلامي او، منتشر شده است. نشر اين آثار! مغرضانه، كه هرگز با واقعيتهاي تاريخيسازگار نيست، بر اهل اطلاع و كساني كه حقايق تاريخي را در چهارچوبي دور از تعصب يا غرضورزي ارزيابي ميكنند، لازم و ضروريساخت كه كتابها، رسالهها، اسناد و مدارك روشنكننده چهره
حقيقت را منتشر سازند تا نسل معاصر و آينده از حقايق تاريخي، آنطور كه هستآگاه شوند.
روي همين اصل، اكنون بهتجديد چاپ كتاب: «شرح حال و آثار سيدجمالالدين اسدآبادي» اقدام ميشود... اهميت اين كتاب بيشتر ازاين ناحيه است كه بهقلم مرحوم ميرزا لطفالله اسدآبادي، يكي از نزديكترين منسوبين سيد جمالالدين نوشته شده است. مرحوم ميرزا لطفالله،خواهرزاده سيد جمالالدين بود و در دو سفري كه « سيد» به تهران آمد، در كنار او بسر ميبرد و هنگامي كه سيد از ايران رفت، مقداري از كتابها وآثار و مقالات او در نزد ميرزا لطفالله باقي ماند كه اخيراً به كتابخانه مجلس شوراي ملي واگذار گرديد.(1)
در همين كتاب، شما عكس مؤلف مرحوم را ميبينيد كه در پشت سر سيدجمالالدين ايستاده است و اين سند زنده، خود شاهد گويائي براصالت و صحت مندرجات اين كتاب تواند بود...
اين كتاب يكبار در سال 1304 يعني 45 سال (2) پيش بوسيله دانشمند فقيد ايراني، حسين كاظم زاده ايرانشهر(3) در برلين به چاپ رسيد وسپس براي بار دوم در سال 1326 باهتمام علامه فقيد، مرحوم حاج ميرزا عباسقلي واعظ چرندابي با اضافاتي در تبريز تجديد چاپ شد وآنگاه توسط مرحوم صادق نشأت بهعربي ترجمه گرديد و در قاهره انتشار يافت و اكنون از روي نسخه چاپ برلين ـ پس از مرور و اصلاحاتلازم و افزودن بعضي عكسها ـ براي بار ديگر چاپ و دراختيار عموم قرار ميگيرد.
(1) آقاي صفاتالله جمالي فرزند مرحوم ميرزا لطفالله، در نامه مورخ 17/4/49 خود در پاسخ نامه من مينويسد: «... چهار نسخه از نسخههاي اصل العروة الوثقي چاپ پاريس در خانواده ما باقي مانده بود كه آن چهار نسخه را بانضمام مقدار زيادي اسناد و مدارك و مجلات و رسائل كه مربوط به سيد بود، تمامت آنها را به كتابخانه مجلس در تهران ارسال نمودم، تا اين آثار گرانبها محفوظ و به يادگار بماند...».
(2) به هنگام انتشار چاپ جديد ـ 1379 ـ درست هفتاد و پنج سال از تاريخ نخستين نشر آن ميگذرد.
(3) مرحوم كاظم زاده داراي تأليفات و آثار زيادي بزبان فارسي و آلماني است كه بعضي از آنها منتشر شده است. او مجلهاي هم به نام ايرانشهر در برلين منتشر ميساختكه داراي مقالاتي درباره سيد است...
قسمت دوم اين كتاب كه قبلاً تحت عنوان ملحقات در آخر كتاب
چاپ شده بود و داراي مطالب و اطلاعات جالبي بقلم گروهي ازمعاصرين مرحوم سيد و فضلاي معروف نيم قرن پيش است و از اين جهت كه اين افراد خود معاصر مرحوم سيد جمالالدين اسدآبادي بوده و بااو معاشرت داشتهاند، مطالب و نوشتههايشان ارزش تاريخي دارد و براي اهل تاريخ و تحقيق، ميتواند مأخذ و مدرك باشد، چون تهيهشدهبوسيله آقاي صفاتالله جمالي بود و در كتاب تاليفي خود ايشان بهنام « اسناد و مدارك درباره سيد جمالالدين اسدآبادي» عيناً آمده است، از نقلآنها در آخر اين كتاب خودداري شد ولي بايد يادآور شد كه همه آن مطالب، در آخر كتاب دوم همين مجلد، آمده است.
ما پس از كسب اجازه از فرزند مؤلف، جناب آقاي صفاتالله جمالي اسدآبادي مقيم همدان، به تجديد چاپ اين كتاب اقدام ميكنيم تاسندي باشد براي كساني كه ميخواهند اطلاعات صحيحي درباره تاريخ حيات سيدجمالالدين، فيلسوف بزرگ اسلام و شرق، بدست آورند وپاسخي باشد براي آن گروه از افراد مغرض يا بياطلاعي كه قلم بدست گرفته و هر رطب و يابسي را ناجوانمردانه برضد سيدجمالالديناسدآبادي و انديشههاي اصلاحي ـ اسلامي او، منتشر ميسازند…
سرآغاز
حكما گفتهاند كه ابراز حقشناسي و تكريم دربارة بزرگان نشانة نجابت و بزرگي است. اين مسئله نه تنها در روابط افراد با يكديگر بلكه درزندگي اجتماعي ملتها نيز حقيقت و اهميت دارد و بقدر حفظ آثار عتيقه و صنايع ظريفه جالب دقت است.
اظهار قدرداني و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر درميان يك ملت از يك طرف نام و نشان و عظمت مدني آن ملت را ازمحوشدن نگه ميدارد و او را درنظر تاريخ و اهل تحقيق بزرگ مينمايد و از طرف ديگر براي افراد نسل حاضر و نژاد آينده ماية تشويق وسربلندي و وسيلة پرورشدادن حس غرور و قوة اراده ميگردد!
چون در هريك از اعمال بشر يك سايق و محرك مادي يا معنوي موجود است يعني هريك از كارهاي ما تكيه بيك اميد نفع مادي و يامعنوي ميكند پس در مساعي و فداكاريهاي بزرگ نيز اميدها و سايقهاي بزرگ لازم است و آن جز تشويق و تكريم و تبجيل چيز ديگر نيست.از اينرو هرقدر نام بزرگان يك قوم بحرمت ياد و خدمات آنان بسط و شرح و تقديس كرده شود بهمان درجه حس سعي و فداكاري وخدمتگذاري در نهاد افراد پرورش و قوت مييابد. حس تقدير، يك نوع مكافات اجتماعي است و اين حس نه تنها دربارة زندگان بلكه درحقمردگان نيز بايد بعمل بيايد تا بهمشاهدة آن، زندگان نيز قوت قلب دريابند و بزحمات سترگ تن در داده خود را بهمقام بلند برسانند.
در كيفيت تقدير خدمات يك شخص نيز دو نكته را كه اغلب ايرانيان در فهم و محاكمة آن بخطا ميروند درنظر بايد گرفت:
يكي اين است كه درجة خدمت يك شخص را بيك هيئت جامعه بهنسبت اثراتيكه در اوض
اع زمان حيات خود بخشيده تقدير بايد كرد نه ازنقطة نظر اهميت آن خدمت در عصر كنوني يا در يك عصر ديگر. مثلاً وقتيكه ميخواهيم بگوئيم كه فلان پادشاه و يا فلان فيلسوف و عالم و يافلان اديب و شاعر چه خدمتها بهجامعة خود كرده اولاً بايد اوضاع زماني را كه او در آن زندگي كرده، تدقيق كنيم و ثانياً اثراتي را كه اعمال وافكار او در زمينة فعاليت مخصوص خود توليد كرده پيش نظر بياوريم تا بزرگي و اهميت خدمت او معلوم شود. و اگر برعكس، اعمال او را بامقتضيات زمان خودمان مقايسه و محاكمه نمائيم البته بخطا خواهيم رفت چنانكه بسياري از متجددين ايران از همين راه بخطا ميروند و اغلببزرگان و ادبا و متفكرين و علماي ايران را عاري از هرگونه مزيت و فضيلت ميشمارند!
نكتة دوم اين است كه اگر يك مرد نابغه منتهاي ذكاوت و قدرت و لياقت خود را بهكار انداخته، ولي بسبب تهاجم موانع گوناگون و يا وفاننمودن عمر موفق به ايفاي نيات خود نشده باشد بازهم از مقام و علويت او نبايد كاسته شود چنانكه مجاهدات در راه حق، ولو اينكه نتيجه ندهددر نزد خدا باز مثاب و مقبول است. چه اساس در حسن نيت و بذل جد و جهد است.
بنابراين سيدجمالالدين اسدآبادي را يكي از نوابغ سياسي و متفكرين قرن اخير ايران ميتوان شمرد. اگرچه مقصد اساسي و غاية سياسي اوكه عبارت از توحيد ملل اسلامي يعني اتحاد اسلام بود امروزه قيمت عملي و اهميت اجتماعي ندارد و تقريباً اين موضوع از ميان رفته است وگرچه سيد معظم در پيشبردن اين مقصد يك موفقيت قابل توجه احراز نكرد و جهالت و غفلت دول اسلامي از ثمردادن اين شجرة فكر مانعآمد ولي باز مقام او در نزد عقلا و سياسيون و متفكرين غرب و شرق بلند است و هميشه ماية مفخرت ايران شمرده خواهد شد چه ميتوان گفتكه اغلب نهضتهاي علمي و سياسي ملل اسلامي در عهد اخير از منبع فيض تبليغات و تلقينات او آب خورده است.
ايراني همواره بوجود چنين مرد بزرگ كه نه تنها در موطن خود بلكه در اغلب ممالك اسلامي و در نزد اقوام مهم غرب مصدر آن همه نفوذكلمه و اصابت نظر و مورد آن همه توقير و احترام گشته است، البته افتخار بايد كند و نام او را در رديف نوابغ بينظير تاريخ خود ثبت نمايد تابدينوسيله هم شكران نعمت و اظهار قدرشناسي كرده و هم در پيش چشم نوباوگان نژاد نوزاد خود يك تمثال همت و فضيلت و يك نمونة عزم و اراده و يك مجسمة متانت و بردباري گذاشته باشد.
اين كتاب كه جزو اول از شرح حال سيد جمالالدين را تشكيل ميدهد، قسمت اساسي آن بقلم مرحوم ميرزا لطفالله خان اسدآبادي كههمشيرزادة سيد بوده، نگاشته شده است و مومياليه در سال 1340 هجري برحمت ايزدي پيوسته و اين كتاب را فرزند برومند ايشان آقاي صفاتالله خان اسدآبادي استنساخ كرده و براي چاپ به ادارة ايرانشهر فرستادهاند.
آقاي صفاتالله خان درباب مرحوم پدرشان كه نگارندة اين كتاب است، چنين نوشتهاند:
« تاريخچة احوال سعادت اشتمال حضرت سيد جمالالدين را مرحوم پدرم از ايام صباوت تا آخرين وحلة زندگانيش كه در اسلامبول ماننداجداد طاهرينش، بدست ظلم معاندين مسموم و شهيد گرديد از روي واقعيت نوشتهاند و فعلاً موجود است و چون در ايران و بعضي نقاط،سرگذشت آن بدر درخشان تا يك اندازه تاريك مانده است، لذا برحسب خواهش جناب محامد آداب آقاي محمدحسنخان آزرمي اسدآباديكه يكي از جوانان برجستة آزاديخواه منورالفكر است، تمام آن را استنساخ نموده تقديم ادارة محترم مينمايم.
مرحوم ميرزا لطفاللهخان كه يكي از آزاديخواهان روشنفكربود و غالباً مقالات حكيمانه و ادبيات بارعش در جرايد مركز طبع و انتشارمييافت، از تربيتيافتگان فيض حضور فيلسوف مشرق زمين حضرت سيدجمالالدين اسدآبادي مشهور به افغاني بود و در دو وحله مسافرتش بهپايتخت ايران در خدمت آن سيد بزرگوار مشغول استفاده از فيوضات معنوي و كمالات صوري بوده تا روزي كه از ايران حركت فرمودند.
ميرزا لطفاللهخان محرر مقالات سياسي فارسي حضرت سيد بودهاند
. علاوه از مقام قرابت كه همشيرهزادهاش هستند بستگي معنوي هم باآن روح پاك داشتهاند. قصايد و مثنوياتي كه در توصيفش سرودهاند شاهد اين مقال است. همچنين سيد هم محبت مخصوص با مرحوم والدمداشتهاند و مكرر در مجمعهاي عالي0 او را در حضور عالي و داني بملاطفت و محبت نواخته بودند. اينك سواد كاغذي را كه از پاريس بهتاريخ1301 بهمرحوم والدم مرقوم فرمودهاند ذيلاً مينگارد»:
سواد مكتوب: نور ديده ميرزا لطفالله! مكتوب تو كه كاشف بر حسن طويت و طهارت سريرت و لياقت ذاتيه و استعدادات فطريه بود رسيد بسيار خوششدم خصوصاً عبارت آن كه در نهايت انسجام و غايت ارتباط بود با مراعات تشبيهات انيقه و استعارات بديعه ـ آفرين بر تو باد! جوانان را ادب زيب وزيور كمال است معهذا نبايد بدين اكتفا نمود چون قناعت بحدي از درجات كمال با وصف اينكه او را حد و پاياني نيست از دونهمتي و پست فطرتي است ـ نوشته بودي براي زيارت من ميخواهي به پاريس بيائي چنانچه جهت زيارت من ميآئي بايد مطيع شده امر نمائي ـ حال موقع نيست زمان مناسب ديده تو را خواهم طلبيد ـ والا هرگاه خلاف امر نموده بيائي بعظمت حق سوگند است كه مرا در شهر پاريس نخواهي ديد ـ ياران زنده را سلام برسان ـ مكارماخلاق ناصري را مطالعه كن.
جمالالدين الحسيني
راجع به شرح حال سيدجمالالدين، تاكنون تفصيلاتي در بعضي از كتب اروپائي و عرب و فارسي نوشته شده است ولي در هيچكدام از روي قطع و تحقيق مولد و اصل و نسب آن مرد بزرگ را ذكر نكردهاند و تاكنون اصلاً در اسدآبادي و ايراني بودن آن سيد بزرگوار شبهه و ترديدداشتهاند.
اين كتاب هرگونه شبهه و شك را در اين باب ازاله ميكند و ثابت ميسازد كه سيد جمالالدين ايراني و اسدآبادي بوده است و هنوز ازبستگان و خويشاوندان آن مرحوم در اسدآباد زنده هستند.
ميرزا لطفالله خان همشيرهزادة مرحوم كه نگارندة اين شرح حال است خود در هر دوبار توقف سيد در طهران همراه او بوده و به بسياري ازحالات خصوصي و صفات و جزئيات اعمال و افكار سيد پي برده است و در عكسي كه سيد در طهران با حضور جمعي از علما انداخته است،ميرزا لطفالله خان نيز در پشتسر سيد سرپا ايستاده ديده ميشود.
اما مفيدترين شرح حاليكه راجع به سيد در زبان فارسي نوشته شده است همانا شرحي است كه آقاي تقي زاده در سال دوم جريدة كاوه درشمارة 3 و 9 مرقوم داشته(5) و در آنجا خلاصة نوشتههاي اروپائي و شرقي را جمع و تطبيق كرده تاريخ زندگاني سيد را تا يك درجه روشنساختهاند ولي باز از اظهار ترديد در ايرانيبودن سيد خودداري نفرموده و در آخر مقاله نوشتهاند كه ايراني بودن سيد قريب به يقين شده است.درضمن همان مشروحة كاوه در صفحة 10 شمارة 3 چنين نگاشته شده است:
« يكي از آشنايان كه در طهران با او مدتي در سفر اولش هممنزل بوده و در روسيه هم او را مكرراً ديده روايت ميكند كه در سفر اولبطهران جوان ايراني كه بعد معلوم شد كه همشيرهزادة سيد بوده همراه بود و سيد دو سه صندوق كتب عربي همراه داشت كه بتوسط آن جوان بههمدان فرستاد.»
اين جوان بلاشك همين ميرزا لطفاللهخان است زيرا در همين كتاب خود مينويسد كه سيد كتابهاي خود را در چند صندوق كرده توسط اومنزل حاجي امينالضرب امانت گذارد.
مرحوم ميرزا لطفاللهخان كه در سال 1339 يعني در موقع چاپ كاوه زنده بوده، ازين شرح حال مندرج در كاوه نيز استفاده كرده و حتيدربعضي جاها عين عبارت كاوه را استعاره و استعمال نموده است.
با وجود اين، نگارش ميرزا لطفاللهخان بسياري از وقايع خصوصي و تاريك زندگي سيد و مخصوصاً گزارش ايام صباوت و بعدها گفتگوهاي او را با ناصرالدينشاه روشن ميسازد و در هيچيك از كتبي كه راجع بهشرح حال سيد سخن راندهاند، بدين تفصيلات دسترس نميشود و با اينكه در ذكر بعضي از وقايع اختلاف تاريخ و مباينت با نوشتههاي ديگر دارد باز ما بدانها دست نزديم و بحال خود گذاشتيم.
ما چنانكه در مجله هم نوشته بوديم، در نظر داشتيم علاوه بر اين شرح حال، كلية آثار فكري و
قلمي سيد را هم كه باز ميرزا لطفاللهخانجمع كرده و اغلب آنها در هيچجا بچاپ نرسيده، در يك جلد بزرگ چاپ كنيم و بهمين ملاحظه دو سهبار در مجله هم تقاضا كرديم كه هريكاز فضلا و ادبا و ارباب اطلاع در داخل و خارج ايران چيزي تازه و نگفته دربارة زندگي و افكار و اعمال و آثار سيد ميداند محض خدمت بعالم معارف و ترقي ايران براي ما بنويسد تا ضميمه كنيم. ولي از يك طرف براي معاونت بمخارج چاپ همت كافي ابراز نشد و از طرف ديگر غير ازسه نفر كه عبارت از جناب ميرزا حسين خان عدالت و آقاي سيدمحمد توفيق كه خود منسوب به خانوادة سيد هستند و آقاي ميرزا حسينخاندانش باشند، شرحي ديگر دربارة سيد از كسي نرسيد لهذا ما هم عجالتاً بطبع جلد اول اكتفا نموديم و مشروحههاي فضلاي مزبور را نيز كه بسيارمفيد ميباشد در جزو ملحقات درج ميكنيم.
و نيز شرحي را كه در جريدة تركي « وطن» منطبعة اسلامبول بقلم عيسيخان افغاني نوشته شده است، با چند قطعه اشعار بقلم آقاي ميرزالطفاللهخان و حاج سيدهادي و آقا ميرزا صادق بروجردي كه دربارة سيد گفتهاند بدين ملحقات ضميمه كرديم تا بيشتر مورد استفاضةخوانندگان گردد.
در اينجا لازم ميدانيم كه از آقاي آقاميرزا عليمحمد كاشاني كه مبلغ 40 ليره براي مخارج چاپ اين جلد مرحمت كرده بنام معارف ايرانتشكر كرده از ارباب همت تقاضا كنيم كه براي مخارج چاپ جلد دويم نيز ابراز فتوت بنمايند و ارباب اطلاع نيز هرچه درباب حالات و افكار واقدامات سيد معلومات ديگري دارند براي ما بنويسند تا در جلد دويم كتاب درج شود.
دربارة شخصيت سيد و افكار فلسفي و عقايد اجتماعي او در اين مشروحه چيزي نمينويسم و انشاءالله در نشر جلد دوم كتاب كه مقالهها،خطابهها، مذاكرهها، تأليفات و مخصوصاً مباحثة او با فيلسوف و نويسندة فرانسوي «ارنست رنان» را حاوي خواهد بود، راجع بعقايد و افكارفلسفي و اجتماعي سيد نيز شرحي خواهيم نگاشت. و حالا همينقدر متذكر ميشويم كه زندگاني پر انقلاب و بازحمت و ارادة غيرمتزلزل ومتانت اين نابغة ايران براي هر فردي كه آرزوي ترقي دارد سرمشق بايد شود.
شرح حال و آثار
1. مولد و نسب و تاريخ ولادت سيدجمالالدين
فيلسوف اعظم اسلام سيدجمالالدين قدسالله سرهالعزيز محقق است كه جد كبارش از سنة 673 هجري در اسدآبادتوطن و سكنا داشتهاند. از بعضي نوشتجات و بخصوص از الواح قبور نياكان و اجدادش كه در جنب امام زاده احمد و « محلة سيدان» كه قرب خانة پدري و اجدادي سيدجمالالدين واقع است از سنة هشتصد و شصت و و دو الي يومنا هذا، كه چهارصد و هفتاد و هفت سال ميشود، اسامي آباء و اجداد او خلفاً بعد سلف و نسلاً بعد نسل معلوم ميگردد و جد اعلاي او را درهمان سنه (862) چون اجداد عظام و خودش شهيد نمودهاند. غرض ايشان، اباً عن جدٍ اسدآبادي و آن آفتاب از برج اسدطالع و لامع گشته و از سادات جليلالقدر و عظيمالشأن بودهاند و هريك علي حسب مراتبهم از علوم و كمالات صاحبمايهو بلندپايه بودهاند و در اين ولاي
ت ببزرگي و عظمت مشهور و بعضي را در الواح قبورشان با رفعت تام نام بردهاند ــ مثلاً:نخبةالاكابر و نقبةالاخيار جلالالدوله و الدين سيدالصالح السعيد الشهيد منقوش ــ ملقب بهشيخالاسلام و منسوب بقاضي ـ ودر اسدآباد معروف بطايفة شيخالاسلامي هستند. گذشته از مراتب علمي بعضي بحسن خط نيز موصوف بودهاند چونميرذكي كه عموي سيدجمالالدين و ميرزاجلال و ميرزاجواد خالويان آن مرحوم كه اگر بشرح احوال آن بپردازد اين مختصرمطول خواهد شد ــ از طرف پدر و مادر متفرع از يك اصل و منشعب از يك شعبهاند.
خواص و عوام اين ولايت را اعتقاد و اعتماد تام به شرافت و كرامت خانوادة جليلة آنها بوده و هست و از قديمالايام خانوادة ايشان مرجع و ملجأ عموم اهالي ولايت بوده و در نزد حكام وقت و اعيان و اشراف نهايت احترام را داشتند و اكنونهم همان طريقه را مرعي ميدارند. از صغير و كبير و غني و فقير آن خانواده را محترم ميدارند و بعضي كرامات و خوارقعادات را به آن سلسلة جليله نسبت ميدهند كه نقل و ورد زبانهاست.
والد ماجدش بهزيور فنون علم و كمالات صوري و معنوي آراسته بود سيدي مظلوم و محجوب، ساكت و صامت،حميده اخلاق و در زهد و ورع طاق عذباللسان و فصيحالبيان با مرحوم شيخ مرتضي طاب ثراه معاصر و معاشر و رابطة وِدادرا داشت. او را امر بتوجه فتاوي امور مسلمين فرموده ولي او خود را داخل در امور دنيوي نميكرد از ارباب رجوع كنارهجوئي و با محل زراعت و باغ محقري كه داشت قناعت و معيشت خود را ميگذرانيد و با اكثر علماء معروف معاصرخود شناسائي داشت. از اوصافش همين بس كه پسري چون سيدجمالالدين را پدر و مربي و معلم است ـ هو سيد صفدربنسيدعلي بن مير رضيالدين محمدالحسيني شيخالاسلام مير زينالدين الحسيني القاضي بن مير ظهيرالدين محمدالحسينيشيخالاسلام مير اصيل الدين محمدالحسيني شيخالاسلام ـ
والدة ماجدهاش سكينه بيكم بنت مرحوم مير شرفالدين الحسيني القاضي كه از علو مرتبت او سخنها در افواه است و بامير رضيالدين برادر بوده و هر دو پسرهاي مير اصيلالدين بودهاند و برادرهاي عاليمقدار ديگر نيز داشتهاند.
تاريخ تولد و طلوع آن مهر درخشان، اعني سيدجمالالدين اسدآبادي در ماه شعبان (1254) هجري بوده. تعيين نامشاز اشعة جمالش بمصداق (انالله جميل و يحب الجمال) رهنمون آمده و فحواي ( و اذ علمتك الحكمة) از تبيين حال وترجمة احوالش در صحايف و اوراق روزگار ثبت و بر جهانيان معلوم خواهد بود، چنانچه امروز در مغرب زمين و اكثرممالك شرق به حكيم الشرق مشهور و در مصر و هند و سودان و آفريقا و بينالنهرين و روم و افغان كرورها نفوس از بردناسم مبارك او قيام و تعظيم و
تقديس مينمايند و ما ايرانيان از حقيقت حال و علو مرتبت و سمو منزلت آن مجدد خبير وحكيم بصير اطلاع نداريم. هرگاه ترقيخواهان و دوستداران وطن طالب باشند 18 نمرة عروةالوثقي و مقالات جماليه كليتاً،رسالة نيچريه در رد طبيعيين، حجةالبالغه، حملةالقرآن، تاريخ افغان، فلسفةالدين و اللغة، مشاهيرالشرق از تأليفات شيخمحمد عبده، تاريخ الامام ( چهار جلد است)، بيانات ميرزا محمدباقرخان بواناتي المقلب به ابراهيمجان معطر را از بيروت ومصر بخواهند و مطالعه كنند تا رفعت مقام و سعي و زحمات آن وحيد فريد در عوالم اسلاميت معلوم گردد (6).
ليكن افسوس كه بمقتضاي العادة كالطبيعة الثانيه اين عادت بر ما چنان رسوخ يافته كه درعوض توقير و تعظيم و قدرداني علماء و بزرگان دين خود كه روح الحياة قوم و حامي شريعت مقدسه و ترقي خواه وطن هستند در تعظيم و احترام ظالمان و ستمكاران كه خون ما را مكيده و اكنون هم از استخوانهاي تفتيتشدة ما دست برنميدارند بيشتر سعي و كوشش مينمائيم وجد بليغ داريم و همچنين وجود مباركي را كه احياكنندة ملت و فخر ما ايرانيان و قاطبة مسلمانان است نميدانيم كيست،افغاني است يا ايراني و اين بسيار محل تعجب است چون اين مبحث باعث اين ميشود كه از اصل مطلب خارج شويم لذا به اصل مطلب ميپردازد:
اين مولود مسعود پس از گذراندن روزگار شيرخوارگي در آغاز سال پنجم تا اول سال دهم عمرش
ايام صباوت سيد و تحصيلاتش در قزوين
1259-1264) كه نسبت عشرة كاملهاش ميتوان داد، دبستانش خانه و مربي و آموزگارش پدر فرزانهاش بوده. درچندماه قرآن را خوانده و مقدمات عربي را هم در سالهاي اول بخوبي تحصيل مينمايد. بعدها در بعضي از آيات قرآني وبخصوص درمعناي سورة مباركة « الم نشرح» كه معناي تحت لفظي آنرا نيز به اصراري كه داشته و پدرش هم بحسب ميل وابرام او درس ميداده است، با پدرش درمقام بحث برميآيد كه حقيقت و حكمت معناي آنرا براي من بگوئيد و حالي كنيدكه بدانم اين چه منتي است كه خداي تبارك و تعالي به پيغمبر خود ميگذارد، و چه وزريست كه پشت او را ميشكسته؟ آنچه پدرش به اختصار ميكوشيده قبول نميكند و ميگويد تا آنچه ميخوانم معني آنرا به قاعده حالي نكنيد درس نخواهمخواند.
مختصر سه چهار روزي مناظرة اين مبحث را داشته و درس نميخوانده تا اينكه در موقعي كه با اطفال سرگرم بازي بوده بسرعت از كوچه به خانه ميآيد و ميگويد كه امروز حقيقت و سر معناي سورة مباركه بر من معلوم شد و قسمي معناي آنرابيان ميكند كه پدرش مات و مبهوت مانده صورتش را ميبوسد و سجدة شكر بجا ميآورد.
در ايام بچگي از اين قبيل مطالب بسيار از او مشاهده شده. كتابهاي مشكل عربي را از هريك چند ورق و چند فصل وبابي بيش نميخوانده است و باقي را در نهايت خوبي بهمشاگردانش درس ميداده. چنانكه يكي از همسالان و همشاگردانشجناب شريعتمدار آقاي حاجي سيدهادي اسدآبادي است كه در فضايل صوري و معنوي آراسته و فعلاً هم در قيد حيات وقريب 88 سال از عمرش ميگذرد. ( سيد جمالالدين پسرعمة آقاي حاج سيدهادي است) بهرحال از ذكاوت و فراست او نقلها ميكنند كه باعث حيرت هر شنوندهايست. حافظة فوقالعادة او باعث ترقي سريع وي گشته و در جواني در علوم اسلامي متبحر ميشود. حيرت افزاتر اينكه بازيهاي بچگانهاش اكثر تهية سفر روم و مصر و هند و افغان و فرنگستان بوده، زاد راحلة خود را بر اسبهاي چوبي ميبسته خود و يكي دونفر از اطفال را منتخب ميكرده است كه يكي همين آقاي حاج سيدهادي وديگري مرحوم مغفور آقا سيدعبدالله كه از سادات رشيد و پدر جناب مستطاب آقاي امام جمعة حالية اسدآباد كه درمعارفپروري و فضايل معنوي معروف و مشهورند، بودند. همينطور بر اسبهاي چوبي سوار شده با پدر و مادر وهمشيرههاي خود وداع ميكرده است كه بايد بهند و مصر و روم و افغان و غيره و غيره بروم. ايشان بهزبان كودكانه با اوهمساز ميشدند و او هم نويدهاي چند از مسافرت خود به پدر و مادرش ميداده است.
پدرش چون لياقت ذاتي و استعداد فطري او را مشاهده ميكند پنهاني از مادرش، سكينه بيگم، او را برداشته در حدود تاريخ 1264 ه كه ابتداي سال دهم عمر او بود به قزوين ميروند.
دوسال در قزوين در مدرسه پدرش او را معلم و مدرس بوده چنان شوق تحصيل را داشته كه ايام جمعه و اعياد را بهيچوجه تعطيل قرار نميداده. پدرش آنچه اصرار ميكرده كه گاهي بهسياحت و گردش شهر برود قبول نميكرده و جواب ميداده كه خشت و گل چه تماشا و سياحتي دارد، ناچار پدرش درب حجره را قفل نموده به ملاقات دوستان و عقب مطلب خود ميرفته وقتي كه مراجعت مينمايد ميبيند سيد جمالالدين اطراف خود را به بلندي قامت خود مانند ديوار، كتاب چيده و خودش در وسط آنها نشسته و مشغول مطالعة آنهاست. شبهاي ايام البيض ( شبهاي 13، 14 و 15 هر ماه) را پشت بام مدرسه ميرفته و تا طلوع صبح مشغول نظارة ستارگان بوده. و از
كارهاي تعجبآور او در قزوين اين است كه در اواخر سالدويم توقف قزوين كه يازده ساله بوده مرض مشئوم « وبا» پيدا شده و چنان شدت ميكند كه مردم شهر را خالي و بجاهايمناسب ميروند. و اشخاصي كه فوت ميشده اجساد آنها را در سردابة همان مدرسه كه منزل سيد بوده، ميريختهاند. چنانچهخود سيد ميفرمودند آخوند ملاحسين قزويني كه با پدرم دوست بود در وقتي كه من از دكان خبازي نزديك مدرسه نانميگرفتم به ملاقات پدرم ميرفت طولي نكشيد كه من مراجعت كردم ديدم در قرب مدرسه افتاده و فوت شده. به پدرم خبردادم با چند نفر طلبه آمده او را پس از غسل بهمان سردابه بينداختند. از مشاهدة اين حال سيد تصميم ميگيرد كه بايد علتاين مرض مزمن را بدانم. چند دسته شمع ميگيرد و محرمانه از پدرش تا چند شب به سردابه ميرود از مردهها كفن باز ميكندبهدقت تمام سروصورت و چشم و دامن آنها را تماشا ميكند، بعد كفن آنها را پيچيده بيرون ميآيد. پدرش با خبرشده درابتداي سال 1266 ه او را برداشته به طهران ميرود.
اولين ورود سيد به طهران با پدرش
تقريرات خود سيد است كه بهجهت من بيان فرموده بودند:
« در ابتداي سال 1266 بهطهران رفتيم و در محلة سنگلج در خانة سليمانخان صاحباختيار كه پدرم را ميشناخت و اهل ولايت و حاكماسدآباد بود منزل كرديم. در روز بعد، از چندنفر پرسيدم كه امروز عالم و مجتهد معروف طهران كيست. آقاي آقا سيد صادق را معرفي كردند.فرداي همانروز پنهان از پدرم بهمدرسة ايشان رفته ديدم طلاب دور آقا را گرفته و آقا مشغول تدريس است. سلام كرده از نبودن جا درب حجرهنشستم. يكي از كتب مهمة عربي را ( اسم آنرا سيد فرمودند و بنده فراموشم شده) در دست دارد و مسئلة غامضي از آنرا شرح و معنا ميكنند ليكنبطور اختصار و
مبهم. پس از اتمام درس گفتم جناب آقا اين مسئله را مجدداً تكرار فرمائيد كه استفاده حاصل شود چه از اين بيانات مختصر فايدة كامل حاصل نشد؛ آقا نظر تند و غضب آلودي از روي تحقير بهجانب من كرده فرمودند تو را به اين فضوليها چه؟ گفتم تقاضاي فهميدن مسائل علمي ربطي به فضولي ندارد، دانستن علم بهبزرگي و كوچكي نيست و همان مسئله را بلاتأمل بقدر دو ورق خوانده و ترجمه كردم. آقا اينطور كه ديدند فوراً برخاسته بهجانب من آمدند و من هم برخاسته مستعد شدم و تصور كردم قصد زدن مرا دارد. چون به من رسيد صورت مرا بوسيده دستم را گرفته پهلوي خود
نشانيد، بسيار اظهار ملاطفت كرده از حال و موطنم جويا شدند. معرفي خود را كردم به فوريت فرستادند پدرم را آوردند و يكدست لباس به اندازة من خواستند. پس از ملاقات و بجا آوردن رسوم ظاهري، تفصيل را از اول تا آخر بهجهة پدرم نقل و لباسي كهخواسته بودند مرا بپوشيدن آن امر كردند و بدست خود عمامه بسته بسرم نهادند و من تا آنروز عمامه نگذاشته با كلاه بودم.»
حركت سيد به عتبات با پدرش و تحصيلش در نزد شيخ مرتضي
چند روز آقاي سيدصادق از آنها در منزل خود مهمانداري ميكند و اين مسئله در طهران شيوع پيدا ميكند. اغلبي ازعلماي وقت فيض حضورش را غنيمت شمرده بخدمتش ميرسند و در همان سال 1266 از طهران بهقصد عتبات عاليات به اتفاق پدرش حركت كرده از طريق بروجرد عازم مقصد ميشوند. در بروجرد هم قرين اين مطلب با مرحوم حاجي ميرزا محمود مجتهد كه در علم و فضل مشهور بودهاند، پيش ميآيد و حاجي مذكور مجذوب كمالات و حالات سيد شده تقريباً سه ماه آنها را در منزل خود نگهداري ميكند و از آنجا به عتبات عاليات مشرف شده بعد از اداي زيارت قبور ائمةهدي، خدمت شيخ مرتضي طابالله ثراه ميرسد.
چون مرحوم شيخ آن فطرت پاك را منشأ هوش و مجموعة ادراك مشاهده ميكند و پدرش را داراي علم و فضل ميبيند منزل براي آنها معين ميكند و چهارسال در خدمت شيخ مشغول تحصيل و استفادة علوم بوده دوسالش را مشغول تعليم و دوسال ديگر را بتكميل خود در علم تفسير و حديث و فقه و اصول و كلام و علوم عقلي از منطق و حكمت الهي وطبيعي و رياضي و طب و تشريح و هيئت و نجوم ميپردازد.
پدرش بعد از دوسه ماه توقف اجازة مرخصي خواسته به اسدآباد ميآيد. مرحوم شيخ درجات علمي او را تصديق وبه فتاوي امور شرعي اجازهاش ميفرمايد. مخارج اين مدت سيدجمالالدين را هم خود مرحوم شيخ مرتضي اعليالله مقامه متكفل بوده. در اندك زماني وفور استعداد و فراست و كياست سيد بر علماي نجف و كربلا و سامره معلوم شده رفته رفته درهر مدرسه و محفلي از او گفتگوئي برپا ميشود، جمعي مؤالف و بعضي مخالف. از جهال علما با او ضديت كرده ايرادات وبحث وارد ميآورند و در حضور مرحوم شيخ معارضه و مباحثه تصديق و ختم ميشود. مرحوم شيخ را با او لطف و محبتي بياندازه بوده و با پدرش به واسطة حدت ذهن و ذكاوت سيدجمالالدين ابواب مراسلات را بازكرده و او را به ترقياتسيدجمالالدين بشارت ميدادهاند.
بالاخره جمعي از علماي سوء بر آن عالم رباني حسد ميبرند و درصدد اعدام و اطفاء آن نور رباني برميآيند؛ مرحوم شيخ از عقيدة خبيثة آنها باخبر شده توصية او را به پيروان خود نوشته با پيري روشن ضمير كه سيدي جليل بوده، بجانب بمبئي و هندوستانش روانه م
يفرمايند و سال 16 عمر وي بوده كه در همان سال 1270 ه عازم بمبئي ميشوند.
حركت سيد به مكه از راه هند و رفتنش بهكابل از راه طهران و مشهد
مجذوب شدن مجتهد بوشهر از يك مجلس ملاقات با سيد و شرح حال ميرزا باقرخان بواناتي كه در آن زمان دعوي يوحنائي داشته و ادب شدنش از دست مرحوم سيد و نادم شدن او عاقبت از عقايد و دعوي خود و مطيعشدن او بهامر سيد، معروف و مشهور است. رسالههاي منظوم شمسية لندنيه و سديرة ناسوتيه كه از آثار همين ميرزا باقرخان است بر فضل واخلاصش گواهند. در اين سفر منزل سيد در بوشهر خانة حاج عبدالنبي از آل صفر بوده. از بوشهر بهجانب هندوستان حركت كرده يك سال و چندماهي در آنجا اقامت داشته و علوم اروپائي و رياضي جديد و غيره را فراميگيرد. و ماهي چند دركلكته منزل حاجي عبدالكريم بوده، پس از آن سفر مكة معظمه مينمايد. اين مسافرت وي طول كشيد يعني در ممالكعرض راه مدتي اقامت و سياحت ميكرد و در خود حجاز چندي مانده با علما و رؤساي دين درخصوص ترقي و اتحاد اسلامي مذاكرهها كرد و زحمتها كشيد.
وصول سيد به مكه تقريباً درحدود 1274 بوده. پس از آن ثانياً بهكربلا و نجف مراجعت كرده و به عزم زيارت خراسان و مسافرت افغانستان از طريق اسدآباد عازم ميشوند و در سال 1277 به هزار اصرار سهشب در اسدآباد و يك شب در خانة پدر و دوشب ديگر را در خانة يكي از همشيرههايش
ميماند و روز چهارم بهسمت طهران حركت ميكند. پنج شش ماهي درطهران مشغول خدمت نوع و تربيت خلق بودند. در آنجا ميرزا باباي ذهبي سرسلسلة ذهبيه خدمت سيد ميرسد از يك توجه، درس ارشاد را فراموش كرده حيران و مبهوت آن حالاتي كه ديده است ميشود و طوق اطاعتش را بهگردن مياندازد. سيد، ازطهران با حالت ناخوشي و ضعف بنيه متوجه خراسان ميشود. در بين راه طايفهاي از تركمنها بسر زوار و قافله ريخته زوار را غارت و برهنه ميكنند. بعد از ملاقات سيد با آنها حالتي پيدا ميشود كه آنها دست سيد را بوسيده با كمال عذر تمام اموال واثقال منهوبه را به زوار مسترد ميدارند.
پس از زيارت حضرت امامرضا عليهالسلام بهكابل كه اصل مقصد مسافرت او بوده قدم گذارده با امير كابل مصاحب و نديم ميشود و بعد از آن بهخدمت اميردوست محمدخان ميرسند و در آنجا هم مثل ساير نقاط مشغول تربيت و هدايت وتشويق آنها به ترقيات و اتحاد اسلام بوده و قريب پنج سال در افغانستان توقف فرموده و « تاريخالافغان» را به عربي كه ازنيكوترين آثار برجستة اوست، نوشت و ملت افغان را از خواب غفلت بيدار و حيات نوي به كالبد ملت افغاني از كلمات حقايق آيات خود داد، چنانكه فعلاً افغانيان اسم او را به تعظيم و تقديس بر زبان ميبرند و او را ناجي خود ميپندارند و براي افتخار به كلمة افغاني او مباهات مينمايند.
سيد در افغانستان مناصب بزرگي را طي كرد و بلكه به روايتي وزارت محمداعظمخان را دارا بود و به مشورت او كار ميكرد و در جنگي كه اميردوست محمدخان با عموزاده و داماد خود سلطان احمدخان در تاريخ 1279 ه نمود سيد همراه امير بود و اتفاقاً امير در همان سال فوت كرد و جنگ داخلي كه تفصيل آن در غالب مجلات و جرايد درج است، درگرفت و در سنة 1285 شيرعلي خان به كابل هجوم آورده پس از جنگها درحدود جماديالاخر آنسال كابل را گرفت و دوباره به تخت سلطنت نشست و محمد اعظم خان به نيشاپور و برادرزادهاش اميرعبدالرحمن خان به بخارا فرار كردند.
سيد جمال الدين با كمال قوت قلب در كابل ماند و بواسطة سيادت و حق گوئيش مورد انتقام اميرشيرعلي خان نشد ولي بعد صلاح خود را در حركت ديده بعنوان حج از افغانستان خارج شد و با او شرط شد كه از ايران عبور نكند تا مبادا با محمد اعظم خان ملاقات كند.
حركت سيد از افغانستان بهعزم مكه و آمدنش از راه مصر به اسلامبول
در حدود 1285 از راه هند عازم بيتالله گرديد و پس از يك ماه توقف در هند كه از طرف حكومت از مراوده ممنوع بوده با كشتي به مصر رفت و در مصر ظاهراً چهل روز مانده در مدرسة معروفالجامع الازهر با علماي آنجا ملاقات وسخنهاي گفتني را گفت و بعد از مسافرت مكه، منصرف و از آنجا عازم اسلامبول ميشوند و بدواً در آنجا از طرف رجالدولت تركيه مخصوصاً عاليپاشا صدراعظم و فؤادپاشا كه از رجال نامي و سياسيون زبردست بشمار ميروند، بقاعده پذيرائيشد و در نزد سلطان تقرب تام تمامي پيدا كرد.
و در آنوقت مسئلة يمن اهميت تمام داشته، سلطان و اولياي دولت در اصلاح آن امر مهم هريك رأي و فكري داشتهاندكه در هريك مبالغي خطير و استعدادي قوي لازم بود. سيد متعهد اصلاح آن ميشود بدون مخارج و قشون مشروط بر اينكه پس از اصلاح محضري به امضاي سلطان و اولياي دولت و ملت اصلاح آن امر را بدست سيد تصديق كنند.
اين مسافرت در سالي بوده كه مرحوم ميرزاحسنخان كه يكي از دوستان صميمي سيدجمالالدين بوده در اسلامبول بودهاست. پس از تفكرات در اظهارات سيد مسئله را بهمحافل ديگر محول و از ترس و كجانديشي، ماندن سيد را در اسلامبولمناسب نميدانند. علت ديگر دوركردن سيد از اسلامبول اين است كه سيد بخواهش تحسين افندي مدير دارالفنون در حضور صفوتپاشاوزير علوم و حنيف افندي وزير علوم سابق و سفير قديم طهران خطابهاي به محصلين ميخواند. شيخالاسلام يك جملة نطق را سوء تفسير مينمايد و غوغا بلند ميشود ( تفسير مضمون اين نطق و ايراد شيخالاسلام مفصلاً در مقدمة كتاب « الرد عليالدهريين» سيد بقلم شيخ محمدعبده درج است) و طوري اهميت بهمرساند كه سلطان عثماني امر ميدهد كه سيد مدتي ازاسلامبول خارج شود.
و نيز از ابتداي ورود سيد به اسلامبول، باعث حسد شيخ الاسلام گرديد، چونكه سيد جوان و عالم و حكيم و جالب توجه طايفة منورالفكر اسلامبول بود و شيخالاسلام پير و جاهل نميتوانست ببيند يكنفر جوان ايراني محل توجه سلطان و درباريان و بزرگان مملكت عثماني بشود. اين بود كه در عقب موقع و تفتين بود تا اينكه به مقصود خود رسيد.
سيد نيز از خيالات باطلة آنها مستحضر شده بهعزم هندوستان مسافر ميشود و از اسلامبول به مصر رفته در نوروز وارد قاهره ميشود.
ورود سيد بار دوم به مصر و فعاليت او در آنجا
پس از ورود به مصر، رياضپاشا او را ديده مجذوب لياقت و كمالاتش ميشود. سيد در مصر ميماند و طلاب دور او راميگيرند. ابتدا در خانهاش و بعد در جامعالازهر در علوم مختلف اسلامي تدريس مينمايد و روزبهروز نفوذ و شهرتشافزوده ميشود و با بلاغت فوقالعاده بهشاگردان چيزنويس، درس تحرير را در معقولات و منقولات مختلف تلقين مينمايد.قريب ده سال در مصر مقيم شده است. خدمات آن حكيم فرزانه بر مصر و مصريان داستاني است كه اندر سر هر بازاريست.متمهدي سوداني چهارسال در خدمتش مشغول تحصيل بوده. اديب اسحق نويسندة معروف از وي استفاضه كرده است.
درينجا بمناسبت مقام و براي توضيح خدمات سيد در مصر، اين بنده صفاتالله پسر لطفالله خان نگارندة اين كتاب،شرح ذيل را از كتاب «گفتار خوش يارقلي(7) اقتباس و علاوه ميكنم:
« شيخ محمد عبده كه از اجلة علماي مشهور مصر است جذبة الهية سيد، از اهل و عيال و عز و جاهش ربوده ملازمت خدمت سيد را بهجان خريده در خدمت سيد فلسفة قديم اسلام و علم كلام و فقه و اصول را به انضمام فلسفة جديد و اصول مقتضيات عصر كنوني بدرجة كمال تعلم گرفت. چند سفر در خدمت سيد سياحت اروپا را نمود. اعرابي پاشا و اكثر اصحاب متمهدي از تلامذة سيد بودهاند و اغلب جوانان مصري و نونهالان رود نيل كه در خط حريت و آزادي و ترقي و خير جمعيت قدم ميزدند، از فيض يافتگان حضور سيدند. تا اينكه سيدموسي كف، عيسي دم به تأسيس يك انجمني موسوم به « محفل وطني» عزيمت فرمود. نونهالان تازة مصري كه از يمن فيوضات خورشيد آن بزرگوار بجاي خار مغيلان جهل و كسالت دركانون قلبشان شاخة طوباي عشق كلمة مباركة توحيد رويان و در تمام عروق و شريانشان شاخ و برگ و ريشه دوانده حيات وممات ملت اسلام را بالحس در امتثال فرمان سيد ديده، دعوت حقهاش را اجابت گفتند، مفتاح سعادت شش كرور نفوساسلامي در جامعة محفل وطني قاهرة مصر به دستور و رياست سيد افتتاح گرديد. اين انجمن انجمن عجيبي بوده، دزد درآنجا راه نداشته، حب شهرت، تخلق به اخلاق خارجه، بافتن رطب و يابس در آن انجمن قدغن فطري بوده. اين انجمن ميدان صرافي يگانه مميز فرد اسلاميت و
انسانيت سيد استاد بوده، اعضايش از خودخواهي و خودپسندي منزه بودهاند و از براي اقدام هرگونه فداكاري نسبت به عالم و مسلمين بجان حاضر بودهاند. عدة اعضا به روايتي 300 و به قولي كمتر بوده. پس سيد بقوة خطابههاي آتشين مستمعين را از حقايق دين مبين خيرالمرسلين آگاه ميساخت كه دين اسلام و قرآن مجيد من اوّله اليآخره، مساعد و راهنماي ترقي روحي و جسمي طبيعت انساني است و تا وقتي كه اسلاف ما علماً و عملاً متمسك و متشبثبه حقيقت او بودند در منتهي درجة عرش سعادت استوار بودند و پس از آنكه از اين راهنمائي الهي اخلاف ما دور شدند وميزان علم و عمل آنها كليتاً بر نقض مواد مقدسة قرآن قرار گرفت، به اين حال نزول رسيدند. قال الله تعالي ان الله لايغير بقوم،حتّي يغيّروا ما بانفسهم. پس در موضوع انحطاط مسلمين شكوه از اروپائيان خطا است و خرابي حال مسلمانان از اخلاطفاسدة دروني خود مسلمين است. و حبل المتين استخلاص مسلمانان از اين هفتم طبقة پستي و خواري، تمسك عمليبعروةالوثقاي قرآن مبين است.
در جلسة 15 انجمن سيد استاد به كرسي خطابه رفت و بيان فرمود:
بارالها گفتة تو است: «و من جاهد فينا لنهدينهم سبلنا و انالله لمع المحسنين» و كلام تو محض حق است. از آنجا كه دعوت من و اجابت اين نفوس ذكيه خالصاً مخلصاً لوجهك الكريم بود، مرا بهموجب گفتة حق خودت بسبيل هدايت راهنمائي فرمودي.
آقايان! مدينة فاضلة انساني و صراط المستقيم سعادت بشري قرآن است. گرامي دستور مقدس كه نتيجة شرافت كل اديان حقة عالم و برهان قاطع خاتميت مطلقة دين اسلام الي يوم القيامه و ضامن سعادت دارين و فوز نشأتين است؛ آه، آه چسان ازفرط غفلت مهجور شده. گرامي دستور مقدس كه مختصر شراره از قبسات انوار مضيئهاش عالم قديم و دنياي جديد را به آن حقارت به اين تمدن رسانيد. آها آها چسان فوائد امروز آن از فرط جهل و غفلت منحصر در امور ذيل شده است: تلاوت بالاي قبور شبهاي جمعه، مشغوليت صائمين، زبالة مساجد، كفارة گناه، بازيچة مكتب چشم زخم، نظر قرباني، قسم دروغ، ماية گدائي، زينت قنداق، سينه بند عروس، بازوبند نانوا، گردن بند بچهها، حمايل مسافرين، سلاح جنزدهها، زينت چراغاني،نمايش طاق نصرت، مقدمة انتقال اسباب، حرز زورخانه كار، مالالتجارة روسيه و هند، سرماية كتابفروشها، سرماية گدائي زنان بيتقوي و مردان بي سروپا در معابر!
آه، وا اسفا، يك سورة والعصر فقط كه سه آيه بيش نيست، اساس نهضت يكدسته اصحاب صفه گرديد كه از فيض مقدس همين مختصر سورة مباركه شركزار بتخانة مكه را قبل از هجرت بستان وحدت و يزدانخانة بطحا نمودند.
آه والهفاه! اين كتاب مقدس آسماني، اين گرامي تصنيف حضرت سبحاني، اين ماية كلالسعادات انساني، از ديوان سعدي و حافظ و مثنوي و ابنفارض امروزه كمتر محل اعتناء و مورد اهتمام است. در هر مواعظ و معاني عرشي و فرشي از اواستفاده كنند. برعكس، جمعي كه يكي از منسوجات شعريه خوانده ميشود نفسها از ته دل كشيده چشمها، گوشها و دهنهابراي او باز مانده و چه اندازه قرآن، برعكس كه هرگز در هيچجا با قيل و قال فكر و كار كسي مزاحم نخواهد بود. «اي وحقك سبحانك اللهم انت القائل و قولك حق ـ نسوالله فانسيهم انفسهم ـ » تو را فراموش كرديم تو هم آئينة قلوب ما را ازانعكاس توفيق حقايق ذكر مقدست محروم نمودي. «سبحانك اللهم و قولك حق ـ انالله لايغير ما بقوم حتي يغيروا مابانفسهم ـ » وجه نفوس خودمان را از اطاعت مقدست برگردانديم تو هم سعادت و شرافت ما را بذلت و نكبت تبديلفرمودي. «عليكم بذكرالله الاعظم و برهانه الاقوم فانه نوره المشرق الذي به يخرج من ظلمات الهواجس و يتخلص من عتمةالوساوس و هو مصباح النجات من اهتدي بها نجي و من تخلف عنها هلك. و هو صراطالله القويم من سلكه هدي و اهملهغوي. عليكم بالفوز مما انتثر من لئالي مقالات صاحبه عليهالسلام. لقوله صلوات علي قائله اذا ارادالله بقوم سوء قلّ فيهمالعملو كثر فيهم الجدل. و قوله عليهالسلام ثلاث لايقل قلب امرء مسلم: اخلاص العمل فيه، والنصيحة لامراء المسلمين، و لزومجماعاتهم. المسلمون تكافوء دمائهم ادناهم. يسعي بذمتهم من والاهم. و هم يد علي من سواهم. و قوله عليهالسلام لايزالالامر في امتي مالم يتخلقوا باخلاق الفرس. و اشباه هذهالغرور الزاهرة التي تضمن واحدة منها سعادة الامم كلها. والسلامعليكم و رحمةالله بركاته.»
از كرسي خطابه پائين ميآيد در حالتي كه يك ثلث اعضاء انجمن غش نمودهاند و بقيه را هم حالي نمانده، سيد بزرگوارهم بهگريه برميآيد و هي ميگويد: «اي و حقك اللهم نسيناك فانسيتنا» هي ميگويد تا اينكه ميافتد و غش ميكند. سهساعت تمام در انجمن حالت غشوه و شيون حكمفرما بوده. حسن عطابك داماد خديو مصر بوسيلة عطريات سيد و اعضاء رابحال ميآورد.
بالاخره سيد ميفرمايد كه يگانه راه علاج و نجات منحصر به اين است كه هر فردي از افراد مسلمانان برطبق قرآن مجيد طابق النعل بالنعل بايد عمل نمايد. و بهاسلاف خود در صدر اول اسلام اقتدا كند و از خلوص نيت و صفاي باطن ونوع خواهي، دوري از حقد و بخل و حسد، طمع، بساطت، عيش، التزام بواجبات و محرمات كه مابهالسعادة و السيادة اسلاف ما بود به بازار عمل گذارد. اين بود كه اول قدمي كه در ميدان جانبازي به عالم اسلام گذاشتند تجملات صوري و زينتهاي ظاهري از لوازم خورد و خواب و پوشاك و سواري و پذيرائي در بازار حراج ريخته وجه آنرا در صندوق انجمن براي دستگيري درماندگان و قضاء حوائج نوعية ملك و ملت اسلام ذخيره كردند، ثانياً هريك از اعضا ملتزم شد كه خويشتن را درمقابل قرآن مجيد مسئول بداند و تلاوت قرآن را اقل در 24 ساعت يك حزب از روي فكر و امعان مواظبت نموده مواد ذيل را عمل نمايد:
1. اداي فرايض و نوافل با جماعت، 2. امر به معروف و نهي از منكر، 3. دعوت به اسلام، 4. بحث با دعاة نصاري بالتيهي احسن، 5. احسان با فقرا، 6. اعانت و قضاء حوائج هر محتاجي با تمكن، 7. صلة رحم، 8. عيادت مرضي، 9. تفقد ازحال غائبين، 10. زيارت قـادمين، 11. اداء حقـوق مـالية الهيه، 12. ارشـاد جـاهـل، تنبيـه غافل، 13. تنـزيه و تقديس آئينةنفـس از مطلـق ملكات خبيثة خاصة ملكة رذيلة خودخواهي، خودبيني، خودپسندي، 14. عفو و اغماض از خطاياي شخصي، 15. كظم غيظ، 16. اعراض از لغو و سخن بيهوده، 17. اينكه هريك يك دفتر در جيب هميشه داشته باشد كه هر كدام يك از مواد هفدهگانة مزبوره را بجا آورده مثل اينكه فقيريرا احسان، غريبي را پرسش، قادمي را زيارت، غايبي را تفقد، معروفي را امر، منكري را نهي، مريضي را عيادت، رحيمي را صله، جاهلي را ارشاد، غافلي را تنبيه، كشيشي را مجاب، فاسقي را توبه، رذيلة را زائل، خطائي را عفو، غيظي را كظم، كافري را مسلمان، حقي را ادا كرده باشد در آن دفتر برحسب نمره وتاريخ ثبت نمايند و هرشب ياد اين دفتر بجزء دفتر كل كه راجع بههمة اعضاء است، مستقل گردد تا عمل كرد اعضا در جامعةحزبالوطني معلوم و مشخص گردد.
آنچه شنيده شده تقريباً ده ماه تمام در كمال حراست بهوظايف مزبوره پرداختند و حاصل عملكرد انجمن در مدت مزبور و ذخيره در صندوق انجمن براي اصلاحات نوعيه از اينقرار ميشود:
ذخيره 90000 تومان ايراني، عملكرد انجمن حزبالوطني مصر در مدت يك ماه:
مرضي عيادت شده 1500 نفر، غائب تفقد ميشود 500، حاجت برآورده 12000، شارب الخمر و تارك الصلوة وفاحشه تائب ميشوند 25000. مستخدمين ادارات انگليس تماماً تائب و در سلك اخيار داخل و به پروگرام انجمن عاملميگردند 80 نفر از اكابر و اعيان كه بهكلي از تجملات و
تزيينات اثاثالبيت و انواع اطمعه دست شستهاند 500، ورشكستهرا سرمايه دادند 75، سائل بكف كه ابنالسبيل حقيقي بود مؤنه يك سال داده شد 206، نصاري، يهود، بتپرست بشرفاسلام مشرف شدند 120، مجلس بحث با دعاة نصاري 44، ايراد عقلي و اجتماعي بر آنها كه اظهار عجز از جواب نمودند120.
« لورد كرومر» مستشار مالية انگليس يكدفعه ملتفت گرديد كه نفوذ انگليس در مصر درصد چهل و پنج كاسته شده،تجارت انگليس صدي سي و پنج تنزل نموده، مركز دعات نصاري نسبت عمل كرد حزبالوطني را با حاصل زحمات سي وپنج سالة تمام دعاة در تمام قطر آفريقا سنجيده ديد كه نسبت يك به شانزده است. نالة رؤساي ادارات انگليس از عدم معاون و مستخدم به كهكشان فلك بلند شد كه هشتاد نفر مستخدم عالم كاركردة آنها از دست رفته، ديگري هم از نو تكليفخدمت و معاونت با خصم قرآن و اسلام را قبول نميكند، فرياد وكلاي كمپانيهاي تجارت انگليس و اروپائي به آسمانرسيده كه ما دست روي دست گذارده از صبح تا شام بهاندازة مصارف اجزاء فروش نداريم، محصلين ماليه و شرابخانهها وفواحش و تياترها استعفا تقديم نمودند كه چون دخل نيست وجه مقرري عايد نميشود.