بخشی از مقاله

١.   درآمد:

فیلسوف نامی قرن بیستم، مارتین هیدگر در اول مه ۴١٩٢ در ﳔستین جلسه، دردانشکده فلسفه ماربورگ، تدریسِ "بیان ارسطو" را چنین آغاز ﳕود : "او به دنیا آمد، کار کرد، و مرد". این گفته برای ابراز این نکته مهم بود که کندوکاو در زندگی فیلسوفان جهت فهم فلسفه آنان سودی ندارد. اگر منبع معتﱪی چون "دانشنامه فلسفی راتلج" ﳎاز باشد که ذیل عنوانِ al-Afghani, Jamal al-Din - 1838-97 - "    " فصلی را به زندگی و فلسفه الافغانی اختصاص بدهد،    براین متعاطی فلسفه نیز نباید خرده گرفت که از منظر فلسفی به این اندیشمند بزرگ جهان اسلام بنگرد و بدون ورود به مباحث زندگینامه نویسانه و تاریخوارانه، اندیشه ها وکامیابی ها و ناکامی های فکری او را به سنجش گیرد. هرچند    درمواجهه با    دردها و درمان جویی هایمان، جدی نگرفﱳ    تفکر و تامل،    مشخصۀ بارز ما جهان سومی ها، است. این بلا، عام و خاص، ﲢصیل کرده و متجدد، و سنت شکن و سنت گرای ما را در بر می گیرد و برای هرکدام می شود توجیهاتی ردیف ﳕود. احساس، بیشﱰ از تعقل در جامعه ما منزلت دارد و بنائا ملحد وموحدِ ما، مبارزه را بیشﱰ از مفاﳘه، موضع گیری را بیشﱰ از موضع شناسی، واقعیت و مصلحت را بیشﱰ از حقیقت، و مقصد و غایت را بیشﱰ از مبدا و مسیر نگاه می کنند. تاخّر فرهنگی در مواجهه با غرب، ما را به شتاب بیشﱰ می کشاند و چنان در تصمیم گیری و عمل، غرق می سازد که نه تنها فرصتی برای تامل و تدبر، که حتی حرمتی برای اندیشیدن و دیدنِ بنیاد ها ﳕی گزارد. اِقبال و اِدبار ما به غرب و تکنیک و فرهنگ آن، بیش از تدبر و عقلانیت، ازعقده و احساسات بر می خیزد. حال آنکه غرب، در رویارویی متفکرانه و حتی متافیزیکی با گذشته خویش، ﲢولی اساسی یافت. ما با غرب در عاﱂ تکنیک وسخت افزار روبرو شدیم و ساده دلانه گمان بردیم که غرب ﳘین هاست . سطحی اندیشی، ﳎال تفکرات التقاطی ومبهم را مهیا می سازد، ﳐصوصا که دلدادگی ما با شعر وادبیات، آوازه عام وخاص است...

 ﲠرحال، قصد این نوشتار آنست که نشان دهد سید ﲨال الدین حسینی، این مصلح بزرگ و نام آور مسلمان بر چه ﳏوری می اندیشید، بنیاد اندیشه های او چیست؟ چه آموزه هایی برای ما دارد؟ وچگونه می توان با او، برای ترقی جهان اسلام، اندیشید و گام برداشت؟ هر کسی که مقداری اندک با جنبشهای اسلامی – اصلاحی در صد ساله اخیر آشنا باشد، ﳕی تواند در شفقتِ سید بر حال مسلمین، و اشتیاقِ او بر ترقی و پیشرفت ما تردید ﳕاید. شاید او را بتوان پیشقراول کسانی دانست که داعیه دگرگونی جهان اسلام را سر داد و می خواست مبتنی بر ﲤدن گذشته اسلامی، حالِ مسلمانان را ﳒات ﲞشد و آینده ما را روشن سازد . ﳘین نکته، نطفه کامیابی و ناکامی او را تعیین می ﳕود. کامیابی از آنکه می خواست مبتنی بر تاریخ وگذشته قوم، آیندۀ آنان را بسازد    و ناکامی    از آنکه    در    گذشته ماند    و نتوانست حتی در    جهان    اندیشه، میان    گذشته وآینده پل    ارتباطیِ مستحکمی بسازد.    به    نظر از    سید ﲡلیل های    بسیار صورت گرفته    ولی            نگارنده ﲢلیل اندیشه هایش، او را بیشﱰ شادمان می سازد. در این ﳎال اندک ﳕی توان چنانکه باید به او پرداخت، ولی نگارنده بر آنست که قوتِ فکری ویژه سید و ضعف عمده او را مطرح سازد؛ قوتی که سید، ﳎال پروراندن آن را نیافت و پس از او مغفول ماند و ضعفی که خود سید تا حدودی آنرا دریافت و متذکرشد ولی آن نیز مغفول ماند. ذکر این قوت وضعف، می تواند مسائلی زیادی را فراروی ما قرار دهد و به باور نویسنده، مارا شدیدا به کار آید.

٢. تفکربنیادی:

سیدﲨال در ٨نوامﱪ١٨٧٢م . در آلﱪت هال کلکته سخنرانی مهمی ایراد می ﳕایند که با عنوان " لکچر درتعلیم وتعلم" مشهور است. در این سخنرانی یکی از مهمﱰین نکات کلیدی اندیشه های سید مطرح می گردد و در واقع راه حل کلیدی پیشنهادی وی برای جﱪان عقب ماندگی جهان اسلام بیان می شود. به نظر ایشان عقب ماندگی جهان اسلام از عقب ماندگی علمی بر می خیزد. عقب ماندگی علمی جهان اسلام، علیرغم ترویج دانشهای متفاوت ﳘچنان ادامه دارد. دانش های گوناگون در جهان اسلام، تبلیغ وترویج می شوند ولی چون این دانش ها با یکدیگر در ﳘپیوندی نیستند، و پیکر یا درختِ واحد و حقیقیِ علوم وجود ندارد، رشد شاخه ها یا رشته های ﳐتلف علمی به تنهایی مثمرترقی نیست؛ حتی گاهی مشکلاتی را به وجود می آورد. مثل شکاف موجود میان علوم
روح جامع کلی دانش ها و نگهدارنده آاست:
"آن علم که به منزله روح جامع و پایۀ قوت حافظه و علت مبقیه بوده باشد، آن علم فلسفه یعنی حکمت است... اگر فلسفه درامتی از امم نبوده باشد وﳘه آحاد آن امتعاﱂ بوده باشد به آن علومی که موضوعات آا خاص است ﳑکن نیست که آن علوم در آن امت مدت یکقرن یعنی صدسال ﲟاند وﳑکن نیست که آن امت بدون روح فلسفه استنتاج نتایج از آن علوم کند." - اسدآبادی،٨۵١٣،ص٩٢ - وی سپس به دولت عثمانی و مصر استشهاد می ﳕاید که علیرغم پیشینۀ شصت ساله در تدریس وترویج دانش های نوین ﳘچنان، نسبت به کشورهای غربی عقب مانده اند، زیرا روح فلسفی بایسته را ندارند. سید می افزایند که اگر امتی، واجد علمی نباشد ولی روح فلسفی را واجد گردند بلاشک می توانند آن علوم فاقده را بدست آورند. وی تا آﳒا پیش می رود که:
"مسلمانان صدر اول را هیچ علمی نبود لیکن بواسطه دیانت اسلامیه در آا یک روح فلسفی پیداشده بود و بواسطه آن روح فلسفی از امور کلیه عاﱂ ولوازم انسانی ﲝث کردن گرفتند واین سبب شد که آا ﲨیع آن علوم را که موضوع آا خاص بود در زمان منصور دوانقی از سزیانی وپارسی ویونانی به زبان عربی ترﲨه ﳕوده در اندک زمانی استحصال ﳕودند. فلسفه است که انسان را برانسان می فهماند وشرف انسان را بیان می کند وطرق لائقه را به او نشان می دهد . هرامتی که روی به تنزل اده است اول نقصی که در آا حاصل شده است در روح فلسفی حاصل شده است، پس از آن نقص در سائر علوم وآداب ومعاشرت آا سرایت کرده است." - ﳘان، ص٩٣ - در ادامه سخن، وی به عدم انتاج لازم ازعلوم رایج در مدارس دینی چون ﳓو، معانی وبیان، منطق، حکمت، فقه واصول فقه اشاره می ﳕایند ومسلمانان را تشجیع بر آموخﱳ ﲤامی علوم نافعۀ روزگار می ﳕایند. سید دراین عقیده خویش به طور آشکارا از پدر فلسفه جدید غرب، رنه دکارت فرانسوی متاثر می باشد که در ﲤثیل مشهورشان، فلسفه را چون درختی می دانند که دانش های مکانیک، طب واخلاق شاخه های آن را تشکیل می دهد و در پی

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید