بخشی از مقاله
شهریار
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از
آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از
شعرهای معروف او میتوان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به
فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد.
روز وفات این شاعر در این ایران «روز ملی شعر» نامگذاری شدهاست.[1
زندگی
شهریار در جوانی
شهریار به سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران در
اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل
بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از
تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی
ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و
ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس
از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور،
شهریار به تهران بازگشت و به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از
مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را يکی از پاسداران شعر و ادب
ميهن خواند و عنوان استاد افتخاری دانشکده ادبيات تبريز را نیز به وی اعطا نمود.
شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷، شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین
آن، از جمله روح الله خمینی و سید علی خامنهای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار
پس از مرگ شهریار)سرود.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و
پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.
عشق و شعر
مقبره شهریار در مقبره الشعرای تبریز
گفته میشود، شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی
خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانواده دختر با توجه
به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر
بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان
دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی
و بستری شدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر
میرسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان میرود. شهریار پس از این
دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده است، در بستر میسراید.
این شعر بعد ها با صدای غلامحسین بنان به صورت آواز خوانده شد.
• آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
•
• بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا ...
• نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
•
• دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می شود به صورت
جدی به شعر روی آورده و منظومه های زیادی را می سراید.
شعرها و کتاب ها
• حیدر بابایه سلام، شعر ترکی
•
• کلیات محمد حسین شهریار، مجموعه اشعار به زبان فارسی
پروین اعتصامی
پروین اعتصامی
پروین اعتصامی شاعر در 25 اسفند 1285 شمسی در تبریز بدنیا آمد. پدرش یوسف اعتصام الملک و مادرش اختر فتوحی بود. او درست در زمانی متولد شد که جبشی به نام مشروطه در ایران شکل گرفته بود و تمام ارکان جامعه و از جمله ادبیات را تحت تاثیر خود قرار داده بود
پروین اعتصامی شاعر در 25 اسفند 1285 شمسی در تبریز بدنیا آمد. پدرش یوسف اعتصام الملک و مادرش اختر فتوحی بود. او درست در زمانی متولد شد که جبشی به نام مشروطه در ایران شکل گرفته بود و تمام ارکان جامعه و از جمله ادبیات را تحت تاثیر خود قرار داده بود.اعتصام الملک پدر پروین خود از نویسندگان و ادبای مبارزان دوران مشروطه بود. به همین دلیل پروین از کودکی با مشروطه خواهان و چهره های فرهنگی دوران خود آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و استادانی
چوت دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت.در دوران کودکی، زبان های فارسی و عربی را زیر نظر معلمین خصوصی در منزل و زبان انگلیسی را در مدرسه آمریکاییها فراگرفت.او نخستین اشعار را در سالهای نوجوانی و به هنگام تحصیل سرود. اشعار پروین اعتصامی بیشتر در قالب قطعات ادبی است که مضامین اجتماعی را در آن تصویر کشیده است که با دیده انتقادی آنها را به تصویر می کشید. پروین که در اوج دوران شعر مشروطه مشق شعر را از شاعران به نام این سبک چون ملک الشعرا آموخت، نگاه نقادانه این سبک را در شعر خود پدید آورد. به تشویق کسانی مانند ملک الشعرای بهار در سال 1315 دیوان خود را منتشر کرد . دیوان پروین ، شامل 248 قطعه شعر می
باشد که 65 قطعه از آن به صورت مناظره می باشد، که به شیوه ای هنرمندانه به پند و اندرز و شرح پریشانی مستمندان و انتقاد از عالمان بی عمل می باشد.مناظره میان گل و گیاه ، نخ و سوزن ، سیر و پیاز ، مور و مار، دیگ و تاوه ، مست و هشیار .....که با طنزی لطیف همراه است ، گویای اشاراتی است واضح و روشن که وی در آن ها به ترسیم فساد و تزویر اجتماع زمان خود می پردازد. بنابراین شعر پروین از برجسته ترین نمونه های شعر تعلیمی به حساب می آید. او با توجه
به خصوصیت بارز شعر مشروطه که بر مبنای اعتراض عمیق نسبت به ساختار بیمار قدرت و اجتماع بیمار ایران معاصر بود، اشعار خود را می سرود. اگرچه در شعر پروین بی پروایی میرزاده عشقی و تیزی قلم فرخی یزدی را نمی توان دید، اما جسارت او در به تصویر کشیدن دردهای جامعه در کمتر شاعری در این دوران دیده می شود.
پروین زنی صریح اللهجه و صادق بود که اعتقاد داشت باید تا پای جان برای دفاع از حقیقت جنگید و سخن حق را به هر قیمتی به زبان جاری کرد :
وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است
شمشیر روز معرکه زشت است در نیام!
بسیاری از منتقدان که شعر پروین را مردانه می دانند، و در مقایسه با فروغ فرخزاد و شاعران و دیگر زنان عنصر زنانگی را در شعرش کمتر می یابند. امادر شعر او نکته ظریفی هست که این نظر را رد می کند . او که در دوران شکل گیری جنبش زنان در ایران در کانون بانوان این جنبش قرار داشت و برای تغییر وضعیت زنان تلاش می کرد.او نخستین شعر خود را درباره زنان در جشن فارغ التحصیلی مدرسه ال بیت خواند:
زن در ایران پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشه اش جز تیره روزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می گذشت
زن چه بود آن روزها گر زان که زندانی نبود
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن ،در معبد سالوس،قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف، زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
تکیه گاه پروین اعتصامی اینست : مرد و زن را رتبه در دانستن است .او در بیشتر اشعارش زنان را محور قرار دارند.اگرچه او مانند شاعران و نویسندگان پس از خود بخصوص فروغ فرخزاد به نگاه فمنیستی نرسیده بود ولی در شعر او چون تلاش برای رسیدن به وضعیت بهتر برای زنان به چشم می خورد. در نگاه پروین زن از حصار خانه خارج می شود و در متن زندگی اجتماعی فرار می
گیرد.در شعر پروین ما همیشه یا با کودکی یتیم روبرو هستیم که از مادرش پند می شنود و یا با کبوتر بچه ای که او نیز تنها در مواجهه با مادر ست و از پدر سخنی در میان نیست . پروین با تکیه بر آن بیت که شالوده نگاه اوست در شعر خود مرد را حذف می کند و خود را با جای خالی او فریب می دهد که : آگاهی و وقوف به رموز ادب به او اجازه می دهد در زمان این فقدان به تعریف خود برسد
پروین رمز عظمت و بزرگی انسان را در گرو تربیت یافتن در دامان مادر می دانست و سرود:
اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.
در آن سرایی که زن نیست،انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد،مرده است روان
به هیچ مبحث و دیپاچه ای قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوده رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان
پروین از نخستین زنانی است بود که در دوره ای که زنان اجازه حضور در عرصه اجتماعی یافتند به کار دولتی اشتغال پیدا کرد و با کمک دوستان پدرش چون دهخدا و ملک الشعرا در کتابخانه وزارت معارف به کار مشغول شد و در همان زمان ارتباط خوبی هم با کانون بانوان پیدا کرد.
اوبعد از ازدواج ناموفقی که با یکی از اقوام پدریش انجام می دهد به خانه پدری بازگشت و در آن زمان سرود :
ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دیدی
جز سرزنش و بد سری خار،چه دیدی
ای لعل دل افروز،با این همه پرتو
جز مشتری سفله به بازار چه دیدی
رفتی به چمن،لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس،ای مرغ گرفتار چه دیدی
این غزل بانوی شعر اجتماعی در در تاریخ 15 فروردین 1320 در اثر بیماری حصبه در تهران به سرای باقی شتافت.پیش از مرگ او این شعر را سرود:
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار، امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
هرکه باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزلگه هستی ،این است
ملک الشعرا بهار
ستايشگر آزادی
نخستين روز ثور يا ارديبهشت ماه هر سال ما را به ياد بهار، آن ستايشگر آزادی می
اندازد و مثل آن است كه بهار هر ساله سوگ "بهار" را روی برگ برگ باغستان جان همه
فارسی زبان جهان هموار می كند.
شب سيزدهم ربيع الاول سال (1304) ق برابر با (1265) خورشيدی در خانوادهء حاج
ميرزا كاظم صبوری كه از ناصر الدين شاه قاجار لقب ملك الشعرايی داشت، كودكی چشم
به جهان گشود كه او را محمد تقی نام نهادند. ملك الشعرا حاج ميرزا محمد كاظم صبوری
كه ميراث سخنوريش به ملك الشعرا فتح علی شاه (صبا) ميرسد، فرزند حاج محمد باقر
كاشانی رييس صنف حرير بافان مشهد بود كه او فرزند عبدالقدير خارا باف كاشانيست.
پدر ميرزا محمد تقی بهار در مشهد تولد يافته بود و به مانند ساير برادران به دنبال پيشهء
پدری و اجدادی نرفت، بل به تحصيل علوم ادبی و فراگيری زبان عربی و فرانسه پرداخت،
فقه آموخت و شعر به سبك امير معزی ميگفت، در سرايش قصيده، مستمط، غزل و مثنوی
استاد بود، ولی شعرش بيشتر ينه قصيده است.
حاج مرزا محمد كاظم صبوری را با شاعر سياح و تجارت پيشه (ميرزا نصر الله بهار
شيرواني) موانست بسيار بود، شاعر سياح به سفر های دوری ميرفت و در باز گشت از
سفر هايش به خانهء آنها می آمد و از قضا در خانهء آنها به رحمت حق پيوست. محمد تقی
.
بهار تخلص خويش را از او گرفته است.
مادر بهار از يك خانواده، تجارت پيشه و اصيل گرجستانيست كه جد او از معارف
گرجستان و از نژاد مسيحيان قفقاز بود كه در جنگهای روس و ايران با جمع ديگری به
وسيلهء عباس ميرزا نايب السلطنه به اسارت به ايران آورده شده و به دين اسلام در آمد با
اين حال بهار نسل خود را از برامكهء بلخ می داند:
منت خدای را كه من از نسل برمكم
بتوان شمرد جدو پدر تا فرامكم
جز خاندان حيدر كرار در جهان
يك خانواده نيست به تنظيم همتكم
در ملك خويش و در همه آفاق مشتهر
بر خانوادهء خود و بر خود مباركم
زندگی علمی بهار از همان سپيده دم كودكی آغاز يافت. او هنوز كودك چهار ساله يی بود كه او را جهت آموختن قرآن و زبان فارسی به مكتب خانه گی زن عمويش فرستادند. شش ساله بود كه خواندن و نوشتن را فرا گرفت و خواندن قرآن را آموخت و در هفت ساله گی شاهنامه را ميتوانست بخواند.
خانواده يی كه بهار در آن پرورش ميافت، كانون فروغناكی بود از معرفت، فضل و ادب. آن جا آشنايی او با شاهنامه، هفت گنبد، كتاب صد كلمهء رشيد الدين و طواط، تماشی دشت و دره و كوه، گلهای زرد و بنفش و شقايقهای پراگنده صحرا، خار بنان روييده ميان دشت، پرنده گان آواز خوان بيابان، مايه های اوليهء شعر را در او پديد آوردند، تا اين كه او نخستين سروده های خويش را شكسته و بسته به تقليد از شاهنامه بر حاشيه های كتاب شاهنامه نوشت. همان گونه كه آن روز ها چيز هايی را به نام نقاشی بر حواشی كتابها نيز رقم ميزد.
شايد بتوان گفت كه كار شاعری او از همين زمان آغاز يافته است يعنی درست همان زمانی كه كودكان ديگر تازه الفبا می آموزند. اما بنا بر ياد داشتهای خودش، هنگامی كه او هنوز ده ساله بود و همراه با پدر و مادر به سفر كربلا رفته بودند، از قضا شب هنگام در "بيستون" گژدم جراری در بساط آنها راه يافت، گژدم را با ضرب كفش كشتند و بهار ده ساله بيت زيرين را به آن مناسبت ميسازد و برای پدر ميخواند:
به بيستون چو رسيدم يك عقربی ديدم
اگر غلط نكنم از ليفند فرهاد است
بعد ها پدر اين بيت فرزند را بار ها در محافل دوستان به رسم استهزا ميخواند و خنديد.
دوران كودكی و نوجوانی بهار مصادف بود با اضطراب مردم ايران و ناتوانی دولت و ضعف مملكت و آشفته گی در كار ها و شكست پياپی ايران از همسايه گان مقتدر شمالی و جنوبی. مردم در آن روز گار وضع درد آوری داشتند و قانون نبود تا در سايهء چتر آن احساس امنيت و آرامش كنند. سرنوشت مردم به دست حاكمان خود كامهء ولايات افتاده بود. حاكمان گويی ولايات را خريده بودند و با مردم به گونه يی رفتار می كردند كه گويی بنده گان زر خريد آنها هستند مردم هم چاره يی گاهی در برابر هم و گاهی هم در برابر حكومت شمشير ميكشيدند. اين مسأله آن ديناميزه بزرگ اجتماعی جامعه ايران را به هدر ميداد. رشد بهار با رشد چنين مسايل در جامعه به همراه بود. با اين حال او اصول ادبيات را نزد پدر آموخت و بعد كار آموزش خود را نزد مرحوم اديب نيشابوری از ادبا و شعرای مشهور و ساير فصلای معاصر دنبال كرد. مقدمات زبان عربی و اصول كامل ادبيات
فارسی را در مدرسه نواب در خدمت اساتيد آن تكميل كرد. به آموختن رياضی همان علم مجردی كه بسياری از شاعران ما شديداً از آن رم ميكنند پرداخت و نزد استادان معتبر آن روز گار در مشهد علم منطق را فرا گرفت. به تاريخ علاقهء فروان نشان ميداد و با خواندن مقاله های علمی و تحقيقی در مجله ها مصری نه تنها به آگاهی خويش در زبان عربی گسترش می داد، بل با افكار جديدی از دنيای بيرون نيز آشنا ميگرديد.
امروزه شعر های فراوانی در دست است كه بهار آنها را در سنين (13-14) ساله گی سروده است. او غالباً در اين مرحله توجهء خاصی به تسميط داشته و اشعار اساتيد كهن را تضمين ميكرده است. از آن ميانه ميتوان به نمونه های زيرين اشاره كرد.
كنون كه سبزه مزين نموده صحرا را
رسيده مژدهء گل بلبلان شيدا را
به باغ اگر نگری يار سرو بالا را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
كه سر به كوه و بيابان تو داده ای مارا
و نمونهء ديگر:
دلبرا ره بنما تا به علامت بروم
از سر كوی تو باشور قيامت بروم
ورنه اين ره به خدا من به ندامت بروم
تو مپندار كزين در به ملامت بروم
دلم اين جاست بده تا به سلامت بروم
پدر كه از آغاز متوجه تربيهء فرزند بود و بهار را در كار شاعری تشويق ميكرد. بعداً در اين امر كوتاهی نمود. چرا كه آرزو نداشت تا فرزندش شاعری پيشه كند. اين امر مصادف به روز گاری بود كه ناصر الدين شاه قاجار در گذشته بود و سكهء روز گار در كف اختيار مظفرالدين شاه افتاده و جامعهء ايران رو به سوی تحولات بزرگی به پيش ميرفت. پدر بر اين امر باور مند شده بود كه ديگر روز گار شاعری از رونق افتاده است و زود باشد كه حرفهء شاعری به كلی بيرونق گردد و صاحبان آن محتاج لقمهء نانی گردند. پس برای زنده گی كردن بايد به دنبال كسب و تجارت رفت.
روی چنين مسايلی بود كه او باری شاعر جوان را از رفتن به مدرسه باز داشت و در قيد ازدواج در آورد. تا اين كه برای امرار معاش سرو كار شاعر به كنج دكان بلور فروش كشانيده شد.
شاعر بر سر دو راهی قرار داشت كه در يك سو پدر برايش زنده گی تا جرانه آرزو ميكرد و اما خود نميتوانست با هر زنده گی پرتجمل، ولی تو خالی ساز گار بماند،انديشه های بلند انسانی و هيجان تحول طلبی و شور خدمت به مردم، شكوه و جلال ظاهری و اساس هر زنده گی مرفه يی را در نظر او و بسيار بيرنگ جلو ميداد. چنان كه اين امر حتی گاه گاهی پدرش را به تغيير عقيده واميداشت.
بهار هنوز (18) ساله بود كه به سال (1280) خورشيدی سايه مهربان پدر از سر او ناپديد شد و اين حادثه او را با چهرهء واقعی زنده گی مقابل ساخت. بنا بر گفتهء خودش او پيش از فوت پدر نيز به تكميل معلومات خويش پرداخت و بر آن بود كه تا به تهران برود به كمك بزرگان دولت رهسپار فرهنگستان شود و به فرا گرفتن علوم جديد بپردازد، اما هماره از آرزو تا واقعيت فاصله ييست
بسيار. مشكلاتی در برابر او چون ديوار ايستادند. از يك سو بی سرپرستی خانواده كه افزون بر همسر، مادر، خواهر و دو برادر كوچك نيز با او بودند كه مسووليت تدارك زنده گانی آنها و تربيهء كودكان به عهده اش افتاده بود.
از سوی ديگر جامعهء ايران در (1282) يعنی دو سال پس از در گذشت پدر شاعر، دستخوش انقلابهای شد كه دگرگونيها و تاثيرات شگرفی را در جامعه پديد آورد و در هر سری شور ديگری انداخته بود.
تازه اين مسايل يگانه دشواريهای زنده گانی شاعر نبودند، بل همين كه گامی فراختر و استوار تر به سوی سرزمينهای نا مكشوف شعر و ادب ميگذاشت، آتشی در سينهء معاندان و حسودان تنكمايهء روز گار بر افروخته ميشد. جز شماری چند از اساتيد و فضلای خراسان ديگر همه گان بر سر انكار او بودند و شاعری او را باور نداشتند و اين سخن ياوه را بر هر كوی و هر برزن يك صدا سر داده بودند كه اين جوان شعر های پدر را به نام خود ميكند و به نام خود ميخواند.
كار بهار به آزمون كشيده شد و او را هر روزه امتحان ميكردند و اما اين آزمونها آتشی بود انبوه از هيمهء نفرت، كينه ورزی و شك و ترديد كه ميباييست شاعر جوان چنان ساووش از درون آن پيروز مندانه به در آيد. به مناسبتهای گوناگون از او ميخواستند تا شعری بسرايد. او ميرفت و ميسرود. مطلعی از قصايد استادان كهن شعر فارسی دری را برايش ميدادند تا در آن وزن و آن قافيه شعر بسرايد. او ميرفت و ميسرود و مجاب شان ميكرد. اما حسادت را پايانی نيست. آنها نغمهء ناجور ديگری سر دادند و رشتهء حسادت را او نوع ديگر تاب دادند و گفتند كه گويا اين شعر ها را كس ديگری برايش ميسرايد و شماری هم می گفتند كه اين شعر ها را مادرش ميسرايد.
بناءً نوع ديگری امتحان را به ميدان آوردند و از بهار جوان فی البديهه شعر ميخواستند و سخت دشمنانه و بی آرزم واژه گانی بافته از آسمان و ريسمان را برايش ميدادند تا از آنها شعر بسازد مثلاً باری برايش گفتند تا با استفاده از واژه گانی تبيح، چراغ، نمك، چنار رباعی بسازد و هر كلمه را در يك مصراع آن به كار گيرد.
بهار فی المجلس سرود:
با خرقه و تبيح مرا ديد چو يار
گفتا از چراغ زهد نايد انوار
كس شهد نديد ست در كان نمك
كس ميوه نچيدست از شاخ چنار
و يا با واژه گان خروس، انگور، درفش و سنگ اين رباعی را ساخته بود:
برخاست خروس صبح بر خيز ای دوست
خون دل انگور فگن در رگ و پوست
عشق من و توقصه مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
بهار با طبع روانی كه داشت گاهی هم از چنين كلمه ها شعر های آميخته با طنزو هجا به آنها تحويل ميداد و بدينگونه سر انجام دهان گشادهء حسودان را توانست كه ببندد و نور حقيقت را در ذهن تنبل و دير باور آنان بتاباند.
در همين ايام بود كه در مشهد آوازهء سفر مظفرالدين شاه به خراسان شايع شد. بهار برای آن كه سمت ملك الشعرايی خود را پس از پدر تثبيت كند و خود را به شاه بشناساند، اولين قصيده خويش را برای عرضه داشتن به شاه با مطلع زيرين سرود:
رسيد موكب فيروز خسرو ايران
ايا خراسان دگر چه خواهی از يزدان
او در پايان قصيده از حسودان و معاندان به شاه شكوه می كند و خطاب به آنان ميگويد:
تو سبك من نشناسی ز شاعران ديگر
چرا ز بيخردی بر نهيم اين بهتان
پس از صبوری اينك منم كه شعر مرا
برد به هديه به جای متاع بازر گان
به خرد سالی آن سان چگامه سرايم
كه سالخورده سخندان سرودنش نتوان
همينگونه هم شد او پس از پدر لقب ملك الشعرايی يافت و مواجب پدر نيز برای او داده شد. اما ناگفته نبايد گذاشت كه تنها زوق شاعری نبود كه دنيای رنگين بلور ها را در نظر بهار بيرنگ و حقير جلوه ميداد، بل ذوق سياست و اشتراك در تحولات سياسي- اجتماعی نيز در تكوين شخصيت او تاثير بزرگی داشت.
چنان كه پس از در گذشت پدر چنان شخصيت مستقل و آزاد وارد ميدان پر هياهوی زنده گی سياسی شد و به صف انقلابيون پيوست. برای آن كه موج را و تومان را با بستر كوچك و تنگ جويباران كاری نيست و نميتواند هم باشد.
در ميان سالهای (1284-1285) خورشيدی او نخستين مقاله های سياسی، اشعار و ترانه های محلی خود را كه در آنها از مشروطيت جانبداری ميشد و محمد علی شاه قاجار را به مذمت ميگرفت، نوشت و سرود. او در اين هنگام يكی از آنهای بود كه در خراسان از وضع كشور راضی نبود و در انجمنهای سری، سرو سری داشت.
او اين نبشته ها و شعر ها را بدون امضأ در روز نامه های خراسان كه محرمانه به زير چاپ ميرفت به دست نشر ميسپرد و در حقيقت ميتوان اين سالها را سالهای فعاليت اجتماعی – سياسی بهار دانست.
جدال محمد علی شاه با ملت دير نپاييد و با پيروزی ملت به پايان آمد و اما در ميان سران مشروطيت دو دسته گی پديد آمد. شماری به حركتهای تند باور مند بوند و شماری هم به حركتهای اعتدالی. با اين حال در مشهد حزب تند رو دموكرات قدرت بيشتری يافته بود. زمانی كه در (1286) خورشيدی كميتهء حزب دموكرات در خراسان انتخاب شد. بهار يكی از اعضای آن بود او بعداً روز نامهء نو بهار را در (1288) با امتياز و مسووليت خودش كه ناشر آرأ و انديشه های حزب بود، در مشهد انتشار داد.
بهار در نبشته ها و مقاله های خود در اين روز نامه مردم را از خطر شكست مشروطيت و مداخلهء روسهای تزاری بر حذر ميداشت و آنها را در روشنايی حقيقت قرار ميداد. پيش بينيها او به حقيقت پيوستند. مداخلهء روسهای ترازی سبب بسته شدن مجلس دوم شد. ژنرال كنسول روس تزاری مانع انتشار روز نامه گرديد. حتی او با استفاده از ساير دسته های مرتجع و مخالفان تجدد در ميان مردم بر ضد شاعر جوان كه ديگر نويسنده شناخته شده و شجاع روز گار خود نيز بود، توطئه هايی پديد آورد تا آن جايی كه عده يی او را تكفير كردند.
بعداً در سال (1290) خورشيدی، بهار دست به انتشار روز نامهء "تازه بهار" زد كه مدتی به سر دبيری يكی از برادرانش به چاپ می رسيد تا اين كه بنا به دستور وزير امور خارجهء وقت از نشر باز ماند.
سالهای جنگ بين المللی اول بود. مبارزات مطبوعاتی ملك الشعرا شدت بيشتر يافته بود و او از روی هر نيرنگ و دسيسه يی پرده می افگند و حقيقت را برای مردم باز ميگفت. اين امر در (1292) سبب زندانی شدن او شد. ولی بعداًاز سوی مردم سرخس به مجلس شورا فرستاده شد و بدينگونه به مجلس سوم راه يافت.
در همين زمان بود كه نشرات روز نامهء نو بهار را دو باره در تهران از سر گرفت.
در سال (1294) به "بجنورد" تبعيد شد و شش ماه تمام در تبعيد گاه ماند. تا اين كه دو باره به
تهران برگشت "انجمن دبی دانشكده" را پی افگند كه به سال (1297) اولين شمارهء مجلهء ادبی – سياسی دانشكده به همت او از چاپ بر آمد با دريغ كه بيشتر از يك سال نتوانست عمر كند.
مجله ناشر افكار انجمن ادبی بود و منظور از نشر آن همانا تجديد نظر در ادبيات فارسی دری بر بنياد تغييرات و تحولات ادبيات اروپا بود.
جالبترين مقالهء شمارهء اول زير عنوان "منظور ما" خود يك بيانيه به شمار ميرفت كه با همكاری بهار و ادبای بر جستهء ايران نظير سعيد نفيسی و عباس اقبال آشتيانی و رشيد ياسمی نوشته شده بود. اين مجلهء وزين در دورهء كوتاه انتشار خويش در تنوير و گسترش زبان ادبی و موضوع ادبيات
نقش مهم و شايسته ی را انجام داده است. مجله كانون فروغناكی بود كه انبوه از نويسنده گان، شاعران و خامه به دستان با رسالت به دور آن جمع بودند. بهار به مجلس چهارم نيز راه يافت كه اين دوره با بحران سلطنتی قاجاريه وجدالهای سياسی همراه بود و بهار در گروه اقليت مجلس بود كه با وجود مشغله های فكری فراوان شبانه برای هفت روز نامه سرمقاله مينوشت.
همينگونه در دورهء پنجم از ترشيز و در دوره ششم از تهران به مجلس شورای ملی فرستاده شد. اما بعد از ختم دورهء ششم با ميل و رغبت از سياست كنار رفت و وقت خود را وقف خدمات فرهنگی ساخت. به كار تدريس تاريخ ادبيات كهن ايران پس از اسلام در دارالمعلمين عالی و بعداً به تدريس سبك شناسی در دانشگاه پرداخت، كه پيش از آن چنين كرسيی در دانشگاه تهران وجود نداشت.
بهار به نوشتن و تصحيح متون تاريخی و تأليف كتب درسی مشغول ميشود و با دريغ كه فتنه روز گار هنوز از پای ننشسته است. چنان كه در (1311) باز بهار را در پشت ميله های زندان جای ميدهند و بعد تر به اصفهان تبعيدش ميكنند، ولی قلم اين يار و همدم هميشه گی اش همچنان با اوست. او پيوسته در حضر و سفر در آزادی و قيد مينويسد و ميسرايد. چنان كه به قول خودش در حدود (6-7) هزاربيت شعر در همين تبعيد گاه سروده بود.