بخشی از مقاله
چکیده
گزینش درست و به جای واژگان در زبان شخصیتهای داستانی، متناسب با ذهن و عملکرد آنهاست، به طوری که پیرنگ ماهرانه هر عنصر داستانی، نشان از چیرگی نویسنده آن است و این همه، سبک خاص داستاننویسی شهریار مندنیپور را بازگو میکند. در داستان موردنظر نیز، دایره تشابهات، استعارات و زبان شخصیت داستانی، متناسب با کنش گران مختلفی که بر ذهن راوی سلطه دارند، نوع گزینش واژهها را نشان میدهند به طوری که نه تنها نشانه ها در جهت مأموریت درست خویش سوق مییابند، بلکه با عنایت به جایگاهی که در بافت پیدا می کنند، در راستای رمزگان بلاغت، در مظهر نماد های درون متنی نیز نمود می یابند؛ به عنوان مثال تکرار واژه سپیدار در داستان، خالی از بار نشانه ای خاص و عنصر نمادین نیست. همچنین با توجه به تشریح موقعیت شخصیت راوی و اصراری که خود بر مفرغی بودن خویش دارد و تا انتهای داستان نیز همه واژگان متناسب با شخصیت فلزوار اوست، لیکن کنش گران مکانی، زمانی، ذهنی و...امکان دگرگونی موقعیت پایدار راوی را سبب می شوند و سرانجام شاهد درخشش آب از چشمان راوی ای می شویم که بر موقعیت ثابت خویش پا فشاری می کرد. پژوهش حاضر با روش توصیفی - تحلیلی در صدد نشان دادن چنین رویکردی بر داستان »مه جنگل های بلوط« از مجموعه ی »ماه نیمروز« است.
واژگان کلیدی: کنشگران، نشانه، شخصیت، زبان
مقدمه:
شهریار مندنیپور، از جمله نویسندگان چیرهدست معاصر است که زبان ادبی و هنری او در گزینش واژگان، سبک خاص نویسندگی او را نشان میدهد. به طوری که حساسیت و دغدغه او در انتخاب پیرنگ شخصیتها، مکان، زمان، زاویه دید و در کل عناصر داستان، توان بالای او را در داستاننویسی بازگو میکند. در مقاله حاضر نیز سعی شده است تا با انتخاب یک داستان کوتاه از میان آثار ارزنده ایشان، طبق الگوی کنشی گرماس به کنش گران ذهنی، مادی، مکانی و ... در داستان پرداخته شود تا ببینیم که چگونه این کنش گران بر ذهن و زبان شخصیت مفرغی راوی تأثیرگذارند. مثلا آنچه در حوزه بلاغت و در محور همنشینیها و جانشینیها، بر زبان راوی میگذرد و گزینش خاص واژگان را به دنبال دارد، بیجهت نیست و نشانهها در داستان، بجا مجال خودنمایی معنایی مییابند. در پژوهش حاضر، داستان کوتاه »مه جنگلهای بلوط« از مجموعه داستانهای کتاب »ماه نیمروز« مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
پیشینه
اغلب پژوهشهای بلاغت در زمینه شعر انجام میشود، اما در حوزه داستان نیز کمابیش آثاری در حال رویش است. در مورد آثار شهریار مندنیپور، مقالاتی چون، »استعاری شدن زبان در داستان کوتاه شهریار مندنیپور« - محمدی، - 1392؛ »بینامتنیت در شرق بنفشه« - حیدری و دارابی، - 1392؛ »پیش نمون و انواع آن در داستانهای شهریار مندنیپور« - محمدی و کریمی، - 1391؛ »بررسی بازتاب هویت روانی شخصیتها در آثار داستانی شهریار مندنیپور« - نورمحمدی و واعظی، - 1389 نوشته شده است که درخور توجه است. لیکن، پژوهش حاضر بر "مه جنگل های بلوط" به صورت کاربردی و جزئی بر روی یک داستان متمرکز شده است و از کلی گویی اجتناب کرده است.
خلاصه داستان
راوی، شخصیتی 36 ساله که نامش را نمیدانیم، شغلش زهکشی یک قبرستان است؛ انسانی منزوی، عصبی و آشفته و به قول خودش مفرغی است که جز با چند نفر از جمله کاوه و نامزد کاوه - سوریگل - با کسی ارتباط چندانی ندارد، وی به صورت خودگویی داستان را روایت میکند. 1. زاویه دید، نشانهشناسی شخصیت راوی و نقطه کانونی داستان از یک شخصیت اصلی و دو شخصیت فرعی تشکیل شده است، زاویه دید از نوع اول شخص است که به صورت خودگویی عرضه میشود اما این نوع خودگویی از نوع تحلیل بلاغی زبان شخصیت راوی در داستان »مه جنگل جریان سیلان ذهن پیچیده برخوردار نیست بلکه اغلب روایت ضمیر هوشیار شخصیتی آشفته، عصبی و درهم است. »از آن جا که قصد از به کارگیری خودگویی، تبادل احساسات و نظراتی است که مستقیماً به ساختار داستان مرتبط میشوند، لذا انسجام خاص دستوری را میتوان در این سبک دید و این همان تفاوت خودگویی با گفتار درونی است.« - مقدادی، - 192:1378 بنابراین پی رفت اصلی داستان چنین است: شرح خودگویی مردی مفرغی؛ و آنچه در نظام نشانهشناسی از منظر محور جانشینی گزینش شده است، واژهی »مفرغ« است که راوی برخود مینهد. اگر این واژه در حوزهی علم کانیها و فلزات بود مسلماً در بافت خویش، خوشنشین بود.
لیکن در حمل این واژه بر شخصیتانسانی، ظاهراً نه در جریان بافتسازی، بلکه در مسیر بافتزدایی قرار میگیرد، مگر اینکه این واژه در ادامه داستان، با رمزگان روایی قصه، همنوا شود. »در سنت مدرنی که در بررسی ادبیات غلبه داشته است با فردیت فرد چون چیزی معلوم و مقرر برخورد میشود، هستهای که با کلام و کنش بیان میشود و بنابراین میتوان از آن برای توضیح عمل فرد استفاده کرد: »این کار را کردم چون من اینام، و برای توضیح آنچه کردم و یا گفتهام باید به آن »من« - چه هشیار و چه ناهشیار - که کلمات و اعمالم بیان میکنند بنگرید.« - کالر، - 146:1382 هنگامی که راوی میگوید »من، مردی مفرغی رنگم «... - مندنیپور، - 48 :1382 مسلماً تمام زبان و کردار اوباید دقیقاً فلزوار باشد چون کنشگر اصلی شخصیت او، همان جهان بینی یا ذهنیت اوست که بر زبان و عمل او جاری میشود. در واقع جایگاه شخصیتی راوی، ساختار تقابلیای است که خود در نظام نشانهشناسی زبان بدان رسیده است:
»حافظهی سمج و فکرهای مداوم را با سکوت در برابر آدمهای پر صدا جبران میکنم «... - همان، - 48 پس نقطهی کانونی روایت، زبان و ذهن راوی است که پیرنگ کلمات، عبارات، تشبیهات، استعارات و حتی تداعیهای مجاز را در حوزهی همنشینی به دنبال دارد.
-2 کنشگران شخصیت راوی
-2-1 کنشگران انسانی: کاوه، سوریگل -2-2 کنشگران غیر انسانی: ذهن، خاطره الهه - همسر راوی که مرده است - -2-3 کنشگران مکانی: قبرستان، منزل راوی
-2-4 کنشگران محیطی: سپیدارها- بوی اطلسیها - کنشگران غیر انسانی؛ ذهن راوی: با توجه به الگوی کنش گرماس که اساس و ظهور
رخدادها را در داستان برشمارد. - احمدی، - 163 : 1382 بنابراین اگر در داستان موردنظر، نقطه کانونی، ذهن و زبان راوی است که خود را مفرغی میداند. این گفته خود یک کنش