بخشی از مقاله

فرقه اسماعیلیه

مقدمه
تقریبا همه جنبشهای اجتماعی مذهبی دوران اولیه تسلط اسلام برمناطق خاورمیانه وایران، دارای ویژگیهای مشترکی بودند. هدف مشترک همه، رهائی از زیر سلطه بیگانگان و مقاومت در برابر پذیرش دین اسلام بود. در واقع می‌‌توان جنبش قرمطیان را شکل تکامل یافته جنبشهای قبلی دانست که خود از طرفی با مبارزه مسلحانه علیه حاکمیت خلفای اسلام و زیر سئوال بردن حقانیت آنان و از طرف دیگر با پرچمداری جنبش صوفی گری و دراویش، زمینه را برای رشد فلسفه یارسان و بنیانگزاری این دین، آماده نمود.


آنطور که برتلس مستشرق روسی در باره سابقه قرمطیان می‌‌نویسد: “از آغاز قرن چهارم هجری، پس از تأسیس دولتهای فاطمی مصر و قرمطیان بحرین بود که “باطنیان“ به “قرمطیان“ بمعنی اخص و “اسماعیلیان“ منشعب شدند“. ولی تاریخ نویسان نزدیک به آن دوره اعتقاد دارند که آئین قرمطی

منسوب به نام قرمط پس ازآنکه میان حمدان قرمط درحدود سال ۲۸۰ هجری با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف افتاد، ازلحاظ تشکیلاتی ازمذهب اسماعیلی جداشد و با روشی مستقل در راستای آرمانهای اجتماعی وهدفهای سیاسی خود شروع به فعالیت کرد. این نظریه بیشتر مورد تایید است، زیرا باطنیان خود شاخه‌ای از اسماعیلیه بودند و یا هر کسی در آئین تناسخ روح راز دار بود اورا باطنی میخواندند. اما اسماعيليه چه مذهبي است و دلايل صعود و سقوط آن چه بود ؟


اسماعـيـليـه
654-473
فرقه " اسماعيليه " از فرق منشعب مذهب شيعه است. ظهور اين فرقه، نتيجه اختلاف در امامت اسماعيل با برادرش حضرت موسي بن جعفرالكاظم ( ع ) بوده است. اينان معتقد بودند كه بعد از امام جعفر صادق ( ع )‌ چون پسرش اسماعيل پيش از پدر در گذشته امامت محمد بن اسماعيل منتقل شده كه سابع تام بوده و دور هفت به او خاتمه يافته است .(نظر مقدس بودن عدد هفت نزد قدما)


در اعتقاد آنان، تاريخ بشر به چند دور تقسيم مي گردد و هر دور با پيامبري «ناطق» و امامي «اساس»‌ آغاز مي شود. ناطقان، ‌همان پيامبران اولوالعزم اند كه تعداد آنان هفت نفر است و پس از هر ناطقي، هفت امام روي كار مي آيند. دوره هر پيامبري هزار سال است و چون دور او به سر رسد، پيامبر ديگري با شريعتي نو ظهور مي كند. اين پيامير شريعت پيشين را نسخ مي نمايد. امام ( يا اساس يا وصي ) عالم به علم تاويل شريعت است .


از ديدگاه اسماعيليان، افراد بشر به دو گروه تقسيم مي شوند: ويژگان يا نخبگاني كه با طي مراحل مختلف به باطن شريعت دست مي يابند و ديگر،‌ عالم يا اكثريت غير اسماعيلي كه فقط قادر به درك مفاهيم ظاهري مذهب هستند. همچنين، ‌سازمان مذهبي اسماعيليان بر مراتب و درجات منظمي استوار بود كه از پايين به بالا،‌ عبارت بودند از: مستجيب (تازه وارد به گروه)، ماذون، داعي، حجت، باب و امام .


امامان در بعضي از دوره ها مستور و در بعضي ديگر آشكار هستند. به اعتقاد اسماعيليان، در دورة ستر (ياغيبت امام) دعات موظف اند كه ابلاغ امر كنند. در اين دوره، فقط باب و نخبگان قادر به رويت امام هستند. آنان دوره ستر را از دوره محمد اسماعيل تا قيام عبيدالله المهدي در قيروان مي دانند. معروفترين داعيان اسماعيلي در اين دوره، ابو عبدالله حسن بن احمد زكرويه (معروف به ابوعبدالله شيعي)‌ و قداح بودند كه خود اصل ايراني داشتند .


در سال 297 ه.ق. ابوعبدالله الشيعي بذر دعوت اسماعيلي را در ميان قبايل كتامه (در شمال آفريقا) پراكند. وي عبيد الله المهدي را كه در سجلماسه محبوس بود، آزاد كرد و بر تخت دعوت اسماعيليان نشاند. عبيدالله پس از استقرار در قيروان، مدعي خلافت و امامت اسلام شد. نام دعوت اسماعيليان به دليل انتساب به حضرت فاطمه ( س )، دخت گرامي پيامبر اسلام ( ص ) ،‌« فاطمي » خوانده شد. اين دعوت، به سرعت در سراسر شمال آفريقا، يمن، بحرين، شام، فلسطين،‌ و ايران انتشار يافت .


نسب فاطميان
مؤسس فرقه فاطميه، فردى است به نام عبيد الله المهدى (متوفاى 322 ه) كه حكومت فاطميان را تأسيس كرد.اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه چرا آنان را فاطميان ناميده‏اند؟ زيرا اين اصطلاح بيانگر آن است كه آنان منسوب به فاطمه زهرا عليها السلام هستند.در اين باره ديدگاههاى مختلفى ابراز شده است:


برخى با قاطعيت نسبت به آنان را به فاطمه زهرا عليها السلام انكار كرده‏اند، از آن جمله دخويه است.وى در كتاب خود به نام «يادى از قرامطه بحرين و فاطميان» دلايل بسيارى بر اين نظريه آورده است، يكى از آن دلايل اين است كه خلفاى عباسى بغداد و اموى قرطبه در دو نوبت، يك بار در سال 402 و بار ديگر در سال 444، نسب اين سلسله را به فاطميان انكار كردند، و از طرف ديگر در كتابهاى مقدس در روز صريحا آمده كه عبد الله بن ميمون جد خلفاى فاطمى بوده است. (1)
برخى ديگر انتساب آنان را به حضرت فاطمه عليها السلام در دست دانسته‏اند، چنانكه جرجى زيدان گفته است:


«فرمانروايان فاطمى ابتدا در افريقيه حكومت داشتند و مركز حكومت آنان مهديه بود.اين فرمانروايان شيعى خود را از فرزندان حسين عليه السلام فرزند فاطمه عليها السلام مى‏دانستند، اما تاريخ نويسان كه طرفدار بنى عباس بودند صحت نسب آنان را تكذيب مى‏كردند، ولى ما احتمال قوى مى‏دهيم كه نسب آنان صحيح باشد و ترديد و تكذيب عده‏اى از تاريخ نويسان، در نتيجه هواخواهى عباسيان بوده است.» (2)


عده‏اى بر آنند كه اظهار نظر قطعى در اين باره ممكن نيست، چنانكه س.م.استرن مى‏گويد :
معروف است كه طبق يك سند رسمى فاطمى، خط خلفاى فاطمى از طريق يك سلسله ائمه مستوره به محمد بن اسماعيل بر مى‏گردد، ليكن وجود چندين گزارش متناقض در اين زمينه، مسئله را آشفته ساخته است.مخالفين خلفاى فاطمى، ذريه آنها را از محمد بن اسماعيل ندانسته‏اند،

بلكه تأسيس آيين اسماعيلى را به عبدالله بن ميمون قداح نسبت داده‏اند، و ائمه مستوره و نيز فاطميان را اعقاب دروغين على عليه السلام دانسته‏اند.اين نظريه را مى‏توان جعل كينه‏توزانه‏اى به حساب آورد.البته با اين تصور كه در كنار فرقه‏هاى مختلف نهضت اسماعيلى، نبايستى آيين اجداد قداحيها را نيز فراموش كرد.


از اين رو با سنجش و ارزيابى اين شواهد گوناگون، نمى‏توان به واقعيت واحدى رسيد، چون اسناد و مدارك قانع‏كننده‏اى در دسترس نيست. (3 
گروهى ديگر با تفكيك ميان امام مستودع و امام مستقر مشكل را حل كرده و گفته‏اند: گرچه مؤسس سلسله فاطميان، يعنى

عبيد الله المهدى، داراى نسب فاطمى نيست، ولى نسب خلفاى فاطمى پس از او حقيقتاً فاطمى است و عبيد الله همان سعيد بن حسين بن عبد الله بن القداح است و ميمون قداح و فرزندان او امامان مستودع بودند و عبيد الله مهدى هم امام مستودع بود و وديعه امامت را به پسر خوانده‏اش القائم (دومين خليفه فاطمى) رساند، و اين بدان جهت بود كه امامان حقيقى اسماعيليان در

سلميه محصور بودند و از بيم معتضد عباسى (289 ـ 279) پنهان شده بودند.از اين جهت حسين كه امام مستودع بود، وديعه امامت را به فرزند و حجت خود سعيد سپرد تا او اين امانت را به صاحب واقعى‏اش كه القائم بامر الله فاطمى بود.برساند . (4)


تعداد خلفاى فاطمى
حكومت فاطميان در سال 292 آغاز و در سال 567 توسط ايوبيان برچيده شد.آنان در اين مدت بر آفريقا و برخى مناطق ديگر حكومت نمودند.خلفاى فاطمى از آغاز تا پايان چهارده نفر بودند كه عبارتند از:
1 ـ عبيد الله المهدى، متوفاى .322
2 ـ القائم بامر الله، متوفاى .334
3 ـ المنصور، متوفاى .341
4 ـ المعز الدين الله، متوفاى 365 (وى به سال 362 بر قاهره تسلط يافت و مركز خلافت فاطميان را از مهديه به مصر انتقال داد، و بدين ترتيب به نفوذ قدرت اخشيديان و عباسيان در مصر خاتمه داده شد) .
5 ـ العزيز بالله، متوفاى .386


6 ـ الحاكم بامر الله، متوفاى .411
7 ـ الظاهر لاعزاز دين الله، متوفاى .427
8 ـ المستنصر بالله، متوفاى 487.دوران حكومت وى بسيار طولانى بود و قريب شصت سال به طول انجاميد.ذهبى گفته است هيچ خليفه و فرمانروايى را سراغ ندارم كه اين مقدار حكومت كرده باشد.
9 ـ المستعلى بالله، متوفاى .495
10 ـ الآمر باحكام الله، متوفاى 524.وى در پنج سالگى به حكومت رسيد و چون فرزندى نداشت، پس از وى پسر عمويش به حكومت رسيد.
11 ـ الحافظ لدين الله، متوفاى 544 (عبد المجيد بن محمد بن المستنصر پسر عموى الآمر بود) .
12 ـ الظافر بالله، متوفاى .549
13 ـ الفائز بنصر الله، متوفاى .555
14 ـ العاضد لدين الله، متوفاى 567 (وى عبد الله بن يوسف بن الحافظ لدين الله بود) . (5)
فاطميان و نشر آداب و شعاير شيعى


جرجى زيدان مى‏گويد:
«خلفاى فاطمى از جمله فرمانروايانى هستند كه در همه چيز از فرمانروايان عباسى پيروى نمودند، فقط در امور دينى با آنان مخالفت شديد داشتند و به فتواى ائمه شيعه رفتار مى‏كردند .يعقوب بن كلس، وزير العزيز بالله فاطمى، كتابى درباره به فقه اسماعيلى تأليف كرده كه برابر با نصف صحيح بخارى بود و به چندين فصل و باب تقسيم مى‏گشت، و خود وزير آن را تدريس مى‏كرد، و هر كس آن كتاب را فرا مى‏گرفت جايزه دريافت مى‏نمود.العزيز بالله براى 35 فقيهى كه در مجلس درس وزير حاضر مى‏شدند ماهانه مقرر داشت، و اگر كسى غير از كتاب وزير كتاب فقه ديگرى مى‏خواند مورد تعقيب قرار مى‏گرفت.


ساير خلفاى فاطمى نيز در انتشار مذهب شيعه اهتمام داشتند و وقتى (6) الظاهر خليفه شد دستور داد كه در مصر فقط كتاب «مختصر الوزير» و «دعائم الاسلام» خوانده شود و به حافظان اين كتب جايزه داده شود.» (7) .آنان در تعظيم شعاير شيعه نيز اهتمام بسيار نمودند، از آن جمله روز عاشورا را تعطيل عمومى اعلان كرده و به سوگوارى و عزادارى پرداختند، تا آنجا كه گاهى شخص

خليفه با پاى برهنه در جمع عزاداران حاضر مى‏شد و همه سوگواران را اطعام مى‏كرد.همچنين روز غدير خم (هيجدهم ذى حجه) را به عنوان عيد عمومى اعلام كردند، و رجال حكومتى و مردم معمولى در مجلس خليفه حاضر مى‏شدند و خطيب، خطبه‏اى را كه پيامبر در غدير خم خوانده بود، بازگو مى‏كرد.در آن روز مراسم عقد و عروسى برگزار مى‏شد و فقيران مورد انعام قرار مى‏گرفتند و از طرف خليفه و رجال حكومتى مبالغ هنگفتى به عنوان عيدى پرداخت مى‏شد.نظير اين مراسم در

مواليد پيامبر، على، فاطمه، و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نيز برگزار مى‏گشت .
برخى گفته‏اند: فاطميان در زمان خلافت الحافظ لدين الله و وزارت ابى على الافضل به مذهب اماميه اثنا عشرى گرويدند، ولى پس از كشته شدن وزير در سال 526 بار ديگر به مذهب اسماعيليه روى آوردند.در هر حال مذهب اماميه در عصر آنان با هيچ مانعى مواجه نبود، و بر هر دو احتمال امامى و اسماعيلى بودن فاطميان شواهدى وجود دارد، گرچه برخى امامى بودن آنان را ارجح دانسته‏اند. (8)
در اندك مدتي خلافت شيعي اسماعيلي توانست با خلافت عباسيان بغداد همپايي كند. حتي درياي مديترانه را براي اروپاييان ناامن سازد و بنادر فرانسه را غارت كند. همچنين، بندر «جنوا » را هم به تصرف خود درآورد. جوهر سيسيلي در دوران المعزلدين الله ( 365 –341 ه.ق.) مصر را از تصرف اخشيريان در آورد و «جامع الازهر » را كه نامش از نام حضرت زهراي ازهر – عليها السلام – گرفته شده است ، تاسيس كرد.


در دوران عزيز پنجمين خليفه (‌385- 365 ه.ق. ) دولت فاطمي به اوج قدرت رسيد و از اقيانوس اطلس تا درياي سرخ، يمن، مكه و دمشق گسترش يافت. حتي، يكبار در موصل نام خليفه فاطمي در خطبه ذكر شد و قدرت بغداد در مقابل آن تحقير گرديد.
فاطميان و قرمطيان دو فرقه يا انشعاب در مذهب اسماعيليه است.درباره پيدايش قرمطيه و سرگذشت آنها در ذيل بحث خواهيم كرد .

رابطه فاطميان و قرمطيان


از جمله مسائل مورد بحث ميان محققان و نحله شناسان، بررسى رابطه فاطميان و قرامطه است .ابن رزام (كه گرايش ضد اسماعيلى دارد) و كسانى كه از او پيروى كرده‏اند، هر دو جنبش را يكى دانسته‏اند، و تاريخ نگاران مسلمان هم روزگار او، مانند طبرى، درباره اين موضوع نظريه روشنى ابراز نداشته‏اند، اما اسماعيليان جديد هر

گونه پيوستگى ميان خودشان را با قرمطيان نادرست مى‏شمارند.
كهن‏ترين مأخذى كه يكى بودن فاطميان و قرمطيان را تأييد مى‏كند، يا دست كم از تعاون ميان آنها سخن مى‏گويد، كتاب ثابت بن سنان صابئى است.ثابت را به ندرت مى‏توان متهم كرد كه متعصب است يا مى‏كوشد تا فاطميان را به فرقه‏هاى بدعتگذارى مانند قرمطيان منسوب و ايشان را بدنام كند، زيرا وى هيچگونه خصومتى با فاطميان نشان نمى‏دهد و در حق شرعى عبيد الله كه پيوسته به او علوى فاطمى اطلاق مى‏كند، هيچ گونه شكى ابراز نمى‏دارد.ثابت بر يكى بودن اين دو جماعت تأكيد نمى‏كند، بلكه گواهى او ضمنى و غير مستقيم است.


بهرحال با مراجعه به مجموع گزارش‏هاى تاريخى و آراى محققان روشن مى‏شود كه يكى دانستن اين دو جنبش دينى ـ سياسى صحيح نيست.آنان در مسئله امامت با يكديگر اختلاف داشتند، زيرا قرامطه بر اين باور بودند كه محمد بن اسماعيل آخرين امام و زنده و غايب است و روزى ظهور خواهد كرد، ولى فاطميان اين عقيده را مردود دانسته، به استمرار خط امامت در فرزندان اسماعيل قائل شدند. اختلاف ديگر ميان اين دو جناح مذهبى، در برداشت و گرايش انقلابى آنها نهفته

است.فاطميان پس از تسلط بر سرزمينهاى شمال آفريقا و مخصوصا مصر و تشكيل خلافت فاطمى به تدريج از حالت نهضت در آمده و با دشمنان ديرينه خود، يعنى عباسيان، راه مماشات پيش گرفته و گاه رابطه نزديك برقرار نمودند و تا حدى از اصول مبارزاتى خود عدول كردند، و حال آنكه قرامطه به دليل قرار گرفتن در متن سرزمينهاى خلافت عباسى و مبارزه پيگير با آنها همچنان آرمانها و اهداف نخستين خود را حفظ كرده و در واقع حالت انقلابى داشتند.


از طرفى هر چند فاطميان از مخاصمات و درگيريهاى قرامطه با عباسيان ناراضى نبودند، ولى هجوم آنان به مردم و غارت و چپاولگريهاى قرمطيان به هيچ وجه مورد قبول فاطميان نبود و آنان چنين اعمال وحشيانه‏اى را محكوم مى‏كردند.مورخان از درگيريهاى نظامى ميان قرامطه و فاطميان گزارشى داده‏اند، چنانكه در ذى حجه 358 هجرى، سه ماه پس از تسخير مصر به دست نيروهاى فاطمى، لشكرى از قرامطه تحت فرماندهى پسر عموهاى اعصم، به نام كسرى و صخر، به رمله حمله كرده،

اخشيديان را شكست دادند و با قرار داد صلحى كه ميان آنان منعقد شد، نيروهاى قرامطه عقب نشينى كردند، و باقيمانده‏هاى آنان با اخشيديان در سال 359 از قشون فاطميان شكست خوردند.
اعصم در سال 360 به كمك عز الدوله بويهى و ابو تغلب حمدانى شتافت و دمشق و رمله را بار ديگر تصرف كرد و قشون فاطميان را از آنجا راند، و در همه جا از عباسيان حمايت كرد.وى حتى قاهره را محاصره، ولى در ربيع الاول 361 هجرى پس از به وجود آمدن مانعى عقب نشينى كرد و به احساء بازگشت.بار ديگر در رمضان 361 رمله را از فاطميان باز پس گرفت .
از مجموع آنچه بيان گرديد، به دست مى‏آيد كه قرامطه و فاطميان در عين اينكه هر دو به امامت اسماعيل و محمد بن اسماعيل معتقد بودند، در مسئله استمرار امامت در فرزندان محمد بن اسماعيل توافق نداشتند، چنانكه از نظر استراتژى سياسى و انقلابى نيز هماهنگ نبودند و مجموع اين اختلافات موجب درگيرى‏هاى نظامى ميان آنان گرديد، گرچه اين اختلافات مستمر نبوده و در مواردى روابط آنان عادى و احيانا دوستانه نيز بوده است.
به گفته مادلونگ فردى كه در سوريه به دعوت به آيين قرمطى دست زد، حسين فرزند زكرويه معروف به صاحب الشامه بود و كسى كه در محاصره دمشق به قتل رسيد، يحيى برادر حسين بود كه به صاحب الناقه معروف بود و رهبريت نهضت قرمطى را در سوريه به عهده گرفته بود و قتل او در شعبان/290 صورت گرفت.
پس از قتل او صاحب الشامه رهبريت جنبش را به عهده گرفت و او نيز در ربيع الاول سال 2

91 به قتل رسيد.پس از وى زكرويه فردى به نام ابو نمام نصر را به رهبرى قرامطه سوريه برگزيد .او نيز در رمضان سال 293 به قتل رسيد، و زكرويه در ذى حجه 293 از مخفيگاه خود بيرون آمد و يكى از قشونهاى عباسى را شكست داده، و كاروان زائران خراسانى و غرب ايران را در برگشتشان از زيارت مكه غارت كردند و اكثر حجاج را به قتل رساندند.زكرويه در ربيع الاول/294 زخم برداشت و در جنگى دستگير شد و پس از چند روز بمرد.اكثر هواداران او دستگير و اعدام شدند. (نهضت قرامطه، ص 40 ـ 39) .

سرگذشت قرامطه

 

قرامطه گروهى شورشى و ماجرا بودند و شورشهاى آنان دو جنبه داشت: در آغاز صرفا حكومت عباسى را مورد حمله و يورش خود قرار مى‏دادند، ولى سرانجام بر مردم معمولى نيز يورش برده و مرتكب كشتارهاى فجيعى گرديدند.اجمالى از اين شورشها كه مورخان نقل كرده‏اند به شرح زير است:
این گروه از اسماعیلیه را که در واقع منسوب به حمدان اشعث معروف به قرمط که در نواحی واسط، به نشر این دعوت پرداخت «277 ق / 890 م» ، قرمطی یا قرامطه خواندند.


حمدان قرمط از طرف يكى از داعيان علوى به سرزمين واسط (ما بين كوفه و بصره) اعزام شده بود تا مردم آن منطقه را به آيين اسماعيل فرا خواند.مردم آن سرزمين را آميزه‏اى از عرب نبطى و سودانى تشكيل مى‏داد كه همگى گرفتار فقر و مخالف حكومت و سرمايه‏داران بودند .بدين ترتيب دعوت قرامطه مورد قبول آنان افتاد.حمدان قرمط در نزديكى كوفه مركزى را تأسيس كرد و آن را «دار

الهجرة» ناميد و از آن به عنوان مركز تبليغ استفاده مى‏كرد.او از طريق وجوهى كه از پيروان خود دريافت مى‏كرد به مبارزه با مشكل فقر پرداخت و نيز مؤسسات عمومى تأسيس نمود.شعار وى وحدت و برادرى ميان عموم پيروان خود بود، و در اين راه جنسيت، طبقه، و دين را مانع

نمى‏شناخت.سرانجام دعوت او از واسط گذشت و بسيارى از بلاد نزديك و دور عرب را فرا گرفت.
در بین کسانی که به وسیله او - یا دامادش عبدان کاتب - به این دعوت گرویدند؛
زکرویه بن مهرویه و ابو سعید جَنّابی ایرانی بودند که از این میان کسانی که قیام قرامطه را متضمن اهداف ملی و ایرانی پنداشته‏اند، شاید از همین جا نشأت گرفته باشد. حال آن که هیچ تجانسی بین عقاید و اعمال قرامطه با عقاید و رسوم ایرانی و زردشتی وجود ندارد. قول آنها به تأویل هم که به نوعی از مذاهب زندیقی - زندیکی - تقلید شده، نزد زرتشتیان مورد نفرت بوده است. جالب این

جا است که، قرامطه نیز که ایرانی به شمار می‏رفتند اکثر آنها از اعراب و نبطیهای نواحی جنوب عراق بودند که مخالفتشان با خلافت بغداد و استمرار «عدالت و مساوات» مشغله اصلی آنها به حساب می‏آمد .در این راه، قتل مخالفان و ایجاد خوف و وحشت را وسیله تأمین آن می‏دیدند.
همچنين ابو سعيد جنابى حوالى سال 286 ه در احساء بحرين قيام كرد و مردم را بر ضد حكومت عباسى شوراند، و گروهى حتى در بغداد به طور مخفيانه او را حمايت مى‏كردند، و در زمان حكومت معتضد، كه دعوت قرامطه در بحرين اوج گرفته بود، معتضد لشكرى را براى سركوبى آنان فرستاد

ولى از قرامطه شكست خوردند.

پس از آن ابو طاهر (فرزند ابو سعيد 332 ـ 301) رهبرى قرامطه را به عهده گرفت.قدرت آنان بالاتر گرفت و گاهى به بصره و كوفه و حجاز يورش مى‏بردند و او در همه اين يورشها فاتح مى‏گشت.وى در يكى از يورشهاى خود به مكه حرمت كعبه را شكست و حاجيان را به قتل رساند و به گفته مورخان تعداد كشته شدگان، به جز آنان كه از گرسنگى كشته شدند، سه هزار نفر بود، و در اثر اين كشتارها مردم احساس امنيت نمى‏كردند و به خصوص راهها ناامن شده بود . آنان با حمله‏های متعددی که به کاروانهای حجاج می‏کردند به اثبات وجود خویش می‏پرداختند. در حمله ديگر ابو طاهر به مكه كشتار فجيعى نمود و مدت دوازده روز قرامطه دست به كشتار و غارت زدند، و حتى حجر الاسود را از مکه بیرون بردند ‹‹317 ق / 930 ›› و ربودند. قرامطه در دوره ی مقتدر دولتی در بحرین تأسیس کرده بو دند که نیروهای خلیفه قدرت مقابله با آنان را در بحرین نداشتند. اندکی بعد چندان در حمله و هجوم دلیر شدند که بصره را نیز غارت کردند «312 ق / 924 م» و بغداد را در معرض تهدید قرار دادند «315 ق / 927 م» .
در سال 327 قرار داد صلحى ميان ابو طاهر و حكومت عباسى امضا گرديد و بر طبق آن ابو طاهر قول داد از زوار حمايت كند و در عوض از آنها خراج سالانه و عوارضى دريافت كند.تهاجمات قرمطيان

در اين زمان فروكش كرد. پس از مرگ او در سال 332 برادران وى به حكومت رسيدند و سياست صلح طلبانه‏اى را در پيش گرفتند، و در سال 339 در قبال مبلغ گزافى كه از حكومت عباسى گرفتند و پس از درخواستهاى گوناگون و از جمله درخواست المنصور، خليفه فاطمى، حجر الاسود را به مكه باز گرداندند . (9)
این نهضت ظاهراً در ابتدا با نهضت اسماعیلیه که گونه‏ای از آن را جلوه‏گر می‏ساخت پیوستگی

داشت که نویسندگان اهل سنت در حالی که آغاز آن ناشناخته مانده است آن را دعوت باطنیان خوانده‏اند. نام آن از مؤسس این فرقه، حَمدان قَرمَط، گرفته شده است که بعضی از جانشینان او در سوریه جایگزین شدند و برخی دیگر به ایجاد شورش هایی در عربستان و عراق و به ویژه در بحرین پرداختند. در 287 ق / 900 م، قیامی در حوالی بصره صورت گرفت؛ سال بعد قرمطیان در نواحی کوفه پراکنده شدند و سپاهیان حکومت مرکزی را شکست دادند.
این امر که خلیفه فاطمی مصر، که خلافتش بیست سالی پس از این واقعه پایه گذاری شده بود و اکثریت اسماعیلیه نیز از وی پیروی می‏کردند، و با این وجود موفق به استرداد حجرالاسود نشد، میزان نفوذ او را در میان قرامطه نشان می‏دهد. در واقع بعدها و در عهد الحاکم، ششمین خلیفه

فاطمی بود که بزرگان احسا، تبعیت خلفای فاطمی را پذیرفتند «422 ق / 1031 م». فعالیت قرامطه در خراسان، پیش از این تاریخ، از دعوت فاطمی مستقل بود، و اقدام سلطان محمود غزنوی به قتل تاهرتی، که از جانب خلیفه فاطمی به عنوان قاصد نزد سلطان آمده بود، در واقع نشان از وفا داری امیر غزنه به خلافت عباسی تلقی می‏شد .
در آن سالها قرامطه به خاطر قتل حاجیان و ربودن حجرالاسود به بلاد خود - احسا - چنان مورد نفرت عام قرار گرفته بودند که مخالفانشان، این فرقه را از هر فرقه دیگری در عالم اسلام، زیانمندتر

و خطرناکتر می‏دانستند. البته نباید نادیده گرفت که در مورد قرمطیان ، مورخان دیدی منفی داشته اند که همین باعث قضاوتهای آنها شده است. امروز ، تحقیقات بیشتری در مورد این فرقه بر اساس اسناد تاریخی صورت گرفته است.

شكست و انقراض قرامطه
همان گونه كه عنوان شد ، جنبش قرامطه نخست به رهبرى حمدان قرمط در مجاورت شهر واسط در عراق شكل گرفت.سپس شاخه‏اى از آن به رهبرى ابو سعيد جنايى در بحرين قدرت گرفت.جنبش قرامطه در بحرين تا اواخر قرن چهارم هجرى فعال بود.در سال 378 اصغر رئيس قبيله بنو منتفق عقيلى قرمطيان را به شدت شكست داد و احساء را به حصار كشيد و قطيف را غارت كرد و غنايم را به بصره برد، و از آن پس سلطه بر راههاى زيارتى و ماليات‏گيرى به دست اصغر و ساير رؤساى قبايل افتاد، و قرامطه به صورت قدرت محلى محدودى در آمدند.


پس از زوال و فروپاشى دولت، قرمطيان به سرعت در آيين اسماعيل فاطميان جذب شدند يا از بين رفتند.با اينكه گزارش‏هايى درباره يك نفر رهبر فرقه‏اى به نام شباش (متوفاى 444) و خانواده‏اش در دست است كه در سواد بصره در ميان قرامطه و قبايل پراكنده پيروان زيادى داشته و همين امر مى‏رساند كه بعضى از اسماعيليان قرمطى در جنوب عراق هنوز وجود داشته‏اند، ولى پس از سال

378 اطلاعات دقيقى درباره اين جوامع موجود نيست. قرمطيان بحرين پس از حدود سال 459 بعد از شورش ساكنين جزيره اوال و شكست ناوگان قرمطى سلطه خود را بر اين جزيره از دست دادند، و قبيله بنو عامر بن ربيعه در سال 470 حكومت قرمطيان را به تمامى قلع و قمع نمود.


از ديگر مناطق فعاليت قرامطه سوريه بود.در سال 288 هجرى فردى به نام زكرويه در بيابان سوريه ظهور قرامطه را در بين قبيله بنو عليهص اعلام داشت.وى در سال 289 در محاصره دمشق كشته شد و برادرش كه به نام ابو عبد الله احمد معروف بود، جانشين او گرديد .وى نيز در سال 291 در بغداد دستگير شد و به قتل رسيد. مركز قرامطه در سوريه گويا شهر سليمه بوده است، ولى شواهدى جز آثار جهت دار اهل تسنن درباره به چگونگى رويدادهاى آنجا پس از نهضت قرامطه در سال 288 در دست نيست.نهضت قرامطه سوريه بدون اينكه فعاليتى از خود نشان دهد و يا با دروزيها كه به هر حال رابطه دورى با يكديگر داشتند برخوردى داشته باشد متوقف گرديد.
گروههاى كوچك محلى كه در ميان آنها نسخ خطى قرامطه تا به امروز باقى مانده، به جز نوشته‏هاى راشد الدين سنان سورى (قرن هشتم هجرى)، دبستان محمود فانى هندى (موبد شاه قرن يازدهم هجرى) و متون تركى و فارسى حروفيه (قرون نهم و دهم هجرى) چيزى از فعاليتهاى آيينى فرقه قرامطه را عرضه نمى‏كند.
دعوت قرامطه در يمن توسط منصور اليمن (ابن حوشب) در سال 266 هجرى در دار الهجره‏اى نزديك عون لاعة ادامه يافت، ولى در مقابل ايستادگى رؤساى زيدى محل ناكام ماند و فقط توانست بعضى از امارت نشين‏هاى كوچك نظير صيلحى‏هاى صنعا و مكرميهاى نجران را ايجاد نمايد.
نهضت قرامطه در ايران در سال 260 توسط خلف در شهر رى آغاز شد.دامنه اين نهضت بعدها به مرو الرود و طالقان در جوزجان كه حاكم و امير آن به قرمطيان گرويد، كشيده شد.ديلمستان كه بعدها پايگاهى براى دولت اسماعيليان نزارى گرديد، سرانجام تحت نفوذ محمد نسفى برذعى

(متوفاى 331 ه) در آمد و او حكام سامانى را به نهضت قرامطه فراخواند.قتل او اميدهاى سياسى قرامطه را خنثى كرد.
داعيان اسماعيلي كه از آغاز دعوت در ايران بودند، ‌در ديلمان و الموت و قهستان و دامغان و سيستان (كه هنوز سنتهاي باستاني و سنن و شعاير شيعي مذهبان يا سابقه دارالهجره هاي خوارج را در اذهان داشت) مورد پذيرش قرار گرفتند. معروفترين آنان، ابوحاتم رازي (متوفي به سال

322 ه.ق.) در منطقه ديلم و عبدالملك كوكبي در گردكوه دامغان و اسحاق (ابو يعقوب سگزي) در ري و حسين بن مرورودي در خراسان بودند .
ابوحاتم رازي گروهي از ديلميان را از جمله اسفار شيرويه،‌ مردآويچ زياري،‌ يوسف ابي الساج (عامل ري) را به كيش خود آورد. محمد نخشبي كار مرورودي را در خراسان دنبال كرد و بسياري از رجال دولت ساماني دعوت او را پذيرفتند. ولي در نتيجه دخالت سران نظامي، و لشكريان ترك تبار ساماني، بسياري از اسماعيليان و از جمله محمد نخشبي به قتل رسيدند و همچنين، ‌ابو يعقوب سگزي هم به دست خلف ابن احمد صفاري (متوفي به سال 399 ه.ق.) كشته شد .
پس از سامانيان، قتل و تعقيب اسماعيليان به دست سلطان محمود غزنوي ادامه يافت و بسياري از اسماعيليان طالقان خراسان كه از ابو علي سيمجوري در مقابل محمود حمايت مي كردند، به قتل رسيدند و اسماعيليان مولتان هند هم تبعيد شدند. ولي، نه نتها اين كشتارها و تعقيبها به

فعاليت داعيان پرشور اسماعيلي خاتمه نداد، بلكه دعوت آنان در سراسر قرون چهارم و پنجم هجري ادامه يافت . شاخصترين چهره مبلغان اسماعيلي در قرن پنجم، ‌ناصر خسرو قبادياني بود. فعاليت او از آغاز عهد سلجوقي شروع شد تبليغات ناصر خسرو در مازندران و خراسان باعث گرديد كه فرقه خاصي از اسماعيليان ، به نام " ناصريه " در اين نواحي پديد آيد .


ناصرخسرو در شعر و ادب 11
هر زمان بنام ناصر خسرو و یا یکی از اشعار او بر میخورم بی اختیار بیاد کتابهای دبستانی دهه های 30 و 40 میافتم ، زمانی که در حیاط مدرسه کتاب فارسی را در دست داشتیم و در حال قدم زدن اشعار آنرا که بیشتر از ناصر خسرو بود حفظ میکردیم :
روزی زسر سنگ عقابی بهوا خاست واندر طلب طعمه پروبال بیاراست
ویا


نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن زسر باد خیره سری را
و در سر کلاس درس هم آموزگاری با ترکه ای از چوب آلبالو و یا خط کش بزرگی در دست از میان دانش آموزان میگذشت و با دقت و وسواس باشعار آنها گوش فرامیداد و وای بحال دانش آموزی که شعر را خوب حفظ نکرده بود و یا در معنی لغات شعر در میماند آنگاه چوب معلم بود که سرو روی شاگرد را نوازش میداد . وقتی دفتر خاطرات گذشته را در بایگانی دلم ورق میزنم و ایام شاد و بی خیالی خردسالی را به تصویر میکشم دل غربت زده میگیرد و چشمان به روزهای گذشته دوخته ، به اشک می نشیند . اشعار ناصر خسرو در زمانهای دور بی خبری حکم ترکه معلم را داشت و امروز هر بیت و مصرعش آرامش بخش جان و صیقل دهنده دل گرفتار و زنگار بسته من است .
ناصر خسرو ‹‹ ابو معین ناصربن خسرو قبادیانی ›› ملقب به حجت از شاعران توانا و از نویسندگان و متکلمین بزرگ است وی در قرن پنجم هجری ‹‹ 394-481 هجری برابر با 1003-1088 میلادی ›› در خراسان بزرگ متولد شده واز اهالی قبادیان بلخ است . وفات وی در سال 481 هجری در یَمکان بدخشان اتفاق افتاده است . ناصر خسرو در جوانی در ضمن کسب فضائل در بارگاه سلاطین غزنوی از جایگاه ویژه ای برخوردار بود در سنین بالاتر دچار تغییرات روحی بزرگ شد و در پی درک

حقایق هستی شتافت . مدتها با علمای زمان خویش که بیشتر اهل ظاهر بودند به بحث میپرداخت چون پاسخ خویش را درمیان این علمای قوم خویش نمی یافت با خاطری مضطرب به سفرهای زیادی برای درک حقایق از جمله ترکستان ، سند ، و هند مبادرت ورزید و با اربابان دین و حکمای حوزه ها به بحث و جدل نشست . اما این جدال ها و کنکاش ها بهیچ روی روح بزرگ و پرسشگر

وی را مجاب نمی کرد . در پی خوابی که دید در سن چهل سالگی بار سفر بست و به حج عزیمت نمود و این مسافرت 7 سال بطول انجامید.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید