بخشی از مقاله
فلسفه آفرینش انسان از دیدگاه قرآن
از جمله آیاتی كه فلسفه انسان و جن را بیان میكند آیهكریمه۵۶ از سورهذاریات میباشد كه میفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ جن و آدمی را نیافریدیم مگر برای عبادت و پرستش كردن».
از جمله آیاتی كه فلسفه انسان و جن را بیان میكند آیهكریمه۵۶ از سورهذاریات میباشد كه میفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ جن و آدمی را نیافریدیم مگر برای عبادت و پرستش كردن».
قرآن مجید كتاب زندگی و نسخهتكامل و سعادت آدمی است؛(۱) بنابراین به جا و ضروری است سؤالهای اساسی زندگی از دیدگاه قرآن بررسی و جواب داده شود. یكی از سؤالهای مهمی كه همواره برای انسان مطرح بوده و هست فلسفه آفرینش است كه یك سؤال ریشهدار و اساسی است و بشر همواره میخواسته بداند برای چه آفریده شده است و هدف از زندگی چیست؟
وقتی به قرآن مجید مراجعه میكنیم چند دسته از آیات پاسخ سؤال ما هستند كه به طور كلی به سه دسته میتوانیم تقسیم نماییم.
الف) عبادت
از جمله آیاتی كه فلسفه انسان و جن را بیان میكند آیهكریمه۵۶ از سورهذاریات میباشد كه میفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ جن و آدمی را نیافریدیم مگر برای عبادت و پرستش كردن». این آیهمباركه به صراحت غرض از آفرینش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بیان میكند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذكر میكند؛ زیرا جمله در قالب استثناء بعد از نفی میباشد كه این ساختار در ادبیات عربی مفید حصر است و اختصاص را میرساند
؛ یعنی علت آفر ینش جن و انس، فقط عبادت میباشد. عبادت چیست؟
«یعبدون» از ماده عبادت به معنی اطاعت است؛ در كتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معنای طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معنی خضوع و انقیاد گرفته است؛(۲) در كتاب شریف التحقیق فی كلمات القرآن المجید میخوانیم: اصل در مادهآن، نهایت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت میباشد؛(۳) بنابراین نتیجه میگیریم معنای عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبرداری است.
عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان برای تكامل و نزدیكی به خدای متعال كه كمال مطلق است میباشد؛ بنابراین عبادت راه و وسیله است. برای رسیدن به كمال نه اینكه هدف نهایی و غایهٔ الغایات باشد بلكه هدف مقدّمی است و چون راه نزدیك شدن به كمال مطلق فقط یكی است و آن ه مان خط مستقیم است لذا فرمود فقط برای عبادت خلق كردم(۴) و در سوره «یس» فرمود صراط مستقیم عبادت خداست؛(۵) راه فقط یكی است و آن هم طریق عبادت و بندگی خداست.
● غفلت اكثریت
در سورهاعراف میفرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنس» سؤال میشود چرا اكثر جن
و انس به جهنّم می روند؟ چرا اكثریت دنبال غرض اصلی نیستند؟ مگر نه این است كه خداجویی فطری بوده و دین مطابق فطرت آدمی است. كما اینكه میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون؛(۶) پس رو سوی دین حق كن در حالی كه ثابت و استوار بر آن هستی این سرشتی است كه خدا مردم را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهینیست این است آیین استوار ولی اكثر مردم نمیدانند
جواب: حركت در مسیر كمال و غرض اصلی منوط به شناخت و تصدیق مطلوبیت آن است؛ امّا چون اكثریت كمال حقیقی را نمیشناسند و لذت رسیدن به آن را درك نمیكنند؛ لذا در صدد آن بر نمیآیند. هر چند یك امر فطری است؛ امّا نیاز به بیداری و توجّه دارد و در اكثر مردم نیازم ند راهنمایی و بیدار كردن است كما اینكه یكی از وظایف انبیاء الهی(ع) بیدار كردن فطرت آدمی است: «تا اینكه
بخواهند عهد فطری او را ادا كنند و نعمت فراموش شده او را بیادشان آورند.»(۷)
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانی مفطور به توحید است امّا در اول و شروع زندگی با تمایلات نفسانیه و شهوات حیوانیه نشو و نمو میكند و اگر انسان خود را تربیت نكند غرق در حیوانیت شده و هیچ یك از معارف الهیه در او بروز نمیكند و انوار فطری خاموش میشود.( ۸)
بنابراین انس بیشتر با مادیات و اعتبارات انسان را از فطرت الهی خود غافل مینماید و اثر این غفلت راه جهنّم را میپیماید. حال ممكن است این سؤال مطرح شود كه چرا خدای متعال این غرایز حیوانی و مادی را در نهاد آدمی قرار داده است، بطوری كه اكثریت را از هدف اصلی باز داشته است؟
در جواب به این سؤال توجّه به دو نكته در مورد كمال انسان لازم میباشد؛
۱) یكی اینكه ارزش كمال انسان به اختیاری بودن آن است و سرِّ این كه میتواند از ملائكه سبقت گیرد همین مختار بودن در طی مسیر كمال است و لازمهاختیار و انتخاب، وجود راهها، كششها و انگیزهها ی مختلف است و اگر آدمی فقط یك گرایش میداشت و آن هم كشش به سوی خدای متعال، دیگر نمیتوانست انتخابگر باشد و حال آنكه خصیصه و امتیاز اصلی انسان اختیار اوست؛ بنابراین ضرورت دارد تا كششهایی در جهت مخالف عبادت و بندگی هم در او باشد تا خود یك طرف را انتخاب ن موده و حركت نماید.
۲) نكته دوم: كمال انسان تدریجی و دارای مراحل است؛ یعنی در طول زمان به تدریج باید كسب نمود مرحله به مرحله پیش رفت و در همهمراحل از قدرت اختیار برخوردار است تا انتخاب و طی همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.(۹)
با توجّه به این دو نكته راز وجود گرایشهای طبیعی و دنیایی در نهاد آدمی آشكار میگردد؛ زیرا
فرض این است كه انسان انتخابگر باشد و لازمهآن وجود كششهای متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنین رسیدن به كمال تدریجی در اثر گذشت زمان است؛ لذا اول انسان باید بتو اند در این دنیا چند صباحی روزگار بگذراند تا زمینه تكامل او فراهم گردد و زندگی دنیایی نیازمند اسباب، وسایل و شرایط ویژهای است. غرایز و میلهای طبیعی انگیزههایی هستند برای تهیه و فراهم نمودن این اسباب و وسایل؛ لذا وجود آنها برای ادامهحیات ضروری است؛ و ب دون آنها حیاتی نخواهد بود تا انسان در سایه آن راه خود را انتخاب نماید. بعلاوه این میلها زمینهساز امتحان آدمی نیز میباشد.
پس گرایشهای انسان را میتوان به دو شاخه كلی تقسیم نمود:
۱) یكی برای حفظ موجودیت و زندگی انسان در دنیا،
۲) دومی برای كسب كمال و طیِ مسیرِ اصلی. غایت اولی بقاء انسان در دنیا و غایت دومی رسیدن به كمال و رحمت بیكران الهی است.
شاخهاول خود به خود به فعلیّت میرسد امّا قسم دوم نیازمند توجّه، تقویت و به فعلیت رساندن است. عدهای در اثر اشتغال زیاد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از كمال و رحمت محروم میگردند در نتیجه روانه جهنّم میشوند.
ب) امتحان
دستهدوم از آیات قرآنكریم فلسفه خلقت انسان را امتحان و ابتلاء بیان میفرماید:
«وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِٔ أَیَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَآءِ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(۱۰) و او كسی است كه آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوره) آفرید و عرش(و حكومت) او بر آب قرار داشت تا (بخا طر اینكه) شما را بیازماید كه كدامیك از حیث عمل بهترین
هستید».
«الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَوهَٔ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُور؛(۱۱) كسی كه مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید كه كدامین عمل بهتری دارید و او شكستناپذیر و بخشنده است».
در این دو آیه علت آفرینش امتحان انسانها بیان شده است. حتی قرآنكریم نعمات و زیباییهای زمینی را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است كما اینكه میفرماید:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَهًٔ لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛(۱۲) همانا ما هر آنچه بر روی زمین است آرایش و زینتی برای آن قرار دادیم تا انسانها را بیازماییم كه كدام یك بهترین عمل را دارند.»
● منظور از امتحان چیست؟
منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است(۱۳)، و امتحان گاه به خیر است و گاه به شر و مصیبت و هر آنچه خدای متعال با آن بندگان خود را آزمایش كند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق یعنی همین امتیاز واقعی بشر از یكدیگر است؛ پس نتیجه آزمایش الهی جدا شدن شق ی از سعید است.(۱۴)
غرض از امتحان چند چیز میتواند باشد:
یكی اینكه برای كسب علم و رفع جهل باشد؛ یعنی امتحان گیرنده میخواهد بوسیله امتحان كسب آگاهی نماید. این غرض در مورد امتحان الهی صادق نیست؛ زیرا عالم به همه چیز است و نیازی به كسب علم ندارد؛ «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمُ بِذَا تِ الصُّدُور؛(۱۵) همانا خدا به راز درون سینهها داناست». «یَعْلَمُ خَآنَهَٔ الْأَعْیُنِ وَ مَا تُخْفِی الصُّدُور؛(۱۶) خیانت چشمها و آنچه دلها پنهان میدارند، میداند». گاهی هم امتحان برای رفع جهل نبوده بلكه برای تقویت و به فعلیت رساندن استعداد است؛ یعن
ی امتحان گیرنده میخواهد به این وسیله قوه و استعدادهای نهفته را به فعلیت رسانده و آشكار نماید؛ بنابراین میتوان گفت اصل آزمایش، فراهم نمودن زمینه برای افعال اختیاری است تا آنچه پنهان است آشكار گردد و استعداد پرورش یابد؛ یعنی امتحان زمینهای میشود برای ا ز قوه به فعل رساندن و تكمیل نمودن. خداوند كه به وسیله بلاها و سختیها انسانها را امتحان میكند برای این
است كه در پرتو بلایا هر كسی را به كمالی كه لایق آن است برساند و هر یك از این مسائل جنبهای از فرد را میسازد. ابتلائات الهی تمریناتی برای پرورش و تقو یت روح آدمی است. لذا كسانی كه استعداد ظرفیت و توان بیشتری دارند سهم بیشتری از بلایا را دارند.
هر كه در این بزم مقرّبتر است
جام بلا بیشترش میدهند
بنابراین دنیا همچون مدرسه و باشگاهی، گذرگاه آموزشی و پرورشی است نه اقامتگاه ابدی و التذاذی؛ لذا هر اندازه انسان در این سرای به دنبال لذات و خوشگذرانی باشد به همان مقدار از هدف اصلی و كمال حقیقی دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختیها بخاطر خدا سعادت انسا ن را در بر خواهد داشت.
طبق آیات و احادیثی كه بیان شد امتحان و آزمایش علت آفرینش میباشد؛ امّا همانطور كه در فصل اول گذشت علت آفرینش فقط عبادت حضرت حق بیان شد. این آیات و روایات چگونه با حصر آیهشریفه«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون»(۱۷) قابل جمع است؟
امتحان جزئی از عبادت و اطاعت است؛ معیار سنجش و ملاك ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبّد و بندگی امتحان و ابتلاء است. با امتحان میزان تعبّد مشخّص و نمایان میشود و امتحانهای كوچكتر انسان را برای امتحانهای سختتر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد میكند. همانطور كه در فصل قبل بیان شد منظور از عبادت در آیه شریفهفرمانبرداری و انقیاد همراه با خضوع است و دارای
مراحل و مراتبی است و تسلیم و انقیاد در برابر قضای الهی و امتحانات سخت نشانه مراحل بالای طاعت و بندگی است.
بنابراین امتحان هم نمیتواند علت نهایی آفرینش باشد و همچون عبادت وسیله و مقدمهكمال میباشد.
ج) خلافت و جانشینی
از آیات مربوط به خلافت آدم در سورهمباركهبقره چنین بدست میآید كه غرض از خلقت انسان خلافت و جانشینی خدای متعال است و چون خدای سبحان میخواست جانشینی در زمین داشته باشد انسان را آفرید «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائكَهِٔ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْض ِخَلِیفَهًٔ قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون؛(۱۸) و هنگامی كه پروردگارت به ملائكه فرمود همانا من در زمین جانشینی قرار میدهم (ق رار دهندهام) گفتند: آیا در زمینی كه كسی كه در آن فساد میكند و خون میریزد قرار میدهی؟ و حال آنكه ما تسبیح و حمد و تقدیس تو میكنیم. فرمود همانا من چیزی را كه شما نمیدانید میدانم».
بنابراین آیهشریفه فلسفه آفرینش انسان جانشینی خداست و چون خدا میخواست خلیفهای داشته باشد آدم را خلق فرمود.
این آیات دلالتی بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلكه جمله «اَتجعل فیها من یفسد فیها...» دلالت میكند كه خلافت منحصر در آدم علیهالسلام نیست؛ زیرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرماید: آدم خونریزی و افساد نمیكند در حالی كه خداوند افساد انسان را رد نك رد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نیست. البته این بدین معنی نیست كه همهانسانها، بالفعل خلیفه خدا باشند بلكه نوع انسان امكان و استعداد خلافت را دارد و با كسب ملاكات خلافت به چنین مقامی نایل میشود واین ملاك آراستگی به علم اسماء است و كسانی كه از آن بیبهره اند از خلافت الهی محروم و بینصیب هستند.
همچنین بیان مطالب در قالب جمله اسمیه «انّی جاعلٌ» نشانهاستمرار است و این دلالت میكند كه خلافت مقطعی و مختص حضرت آدم نبوده است بلكه استمرار دارد و تا وقتی كه زمین و نظامی هست خلیفهخدا هم وجود دارد.
حال این سؤال مطرح میشود كه چرا خدا خواست خلیفهای داشته باشد؟ مگر او از زمین غایب است كه بخواهد دیگری به جای او در غیاب او جانشینی نماید؟
جواب این است كه او بر همه چیز محیط است(۱۹) و همه جا حضور دارد(۲۰) و نزدیكترین چیز است(۲۱) بنابراین غیبتی مطرح نیست بلكه مشیت الهی بر این تعلق گرفته است مخلوقی داشته باشد كه با اراده و اختیار خود در سایه علم و تعبّد، اسماء و صفات الهی را در خود پیاده نما ید و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانی كند و متصل به دریای بیكران الهی گردد و كارهای خدایی كند(۲۲) و خدای سبحان به مقتضای كرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و كمال
بینهایت خود به دیگران نیز عطا فرماید و خلافت الهی نیز گامی در جهت تكامل است و مرتبهبرتری از سلوك است.(۲۳)
عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهی سوق میدهد و متعبدترین، صابرترین و با ظرافتترینها به مراتب و مراحل بالای خلافت الهی بار مییابند همچون انبیاء، اولیاء و اوصیاء(ع).
این كه در برخی روایات، حضرات معصومین(ع) علت خلقت بیان شدهاند به خاطر این است كه آنها بهترین امتحانها را میدهند و عالیترین و كاملترین عبادت از آنها صادر میشود و لذا به معنای واقعی كلمه خلیفهٔاللَّه و جانشینان تام حضرت حق هستند.
خلافت هر چند نتیجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمیتواند غایت نهایی باشد چون در مورد غایت نهایی «چرا» جا ندارد؛ امّا در مورد خلافت نمیتوان سؤال كرد چرا خدا میخواست خلیفه داشته باشد؟ جواب این است كه رحمت و فیاصیّت الهی كه عین ذات اوست اقتضا دارد كه خ دا بیشترین لطف و عنایت را داشته باشد و مقام خلافت عنایت رحمانی است. اینكه در سورهمباركههود میفرماید: «إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم ...»(۲۴) ،استفاده میشود مشمول رحمت الهی شدن علت خلقت است و این را میتوان غایتالغایات گرفت. بنابرا ین رحمانیت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامی كه در جهت كسب رحمت الهی قدم بر میدارد در راستای فلسفه خلقت گام بر میدارد. در غیر این صورت در گمراهی و خسران است.
آفرینش انسان
داستان آدم در قرآن
نکته عجیب این است که در قرآن کریم قضیه و داستان آدم ابوالبشر آمده ولی به عنوان یک تعلیم دیگری نه به عنوان شهادت بر توحید و اینکه به دلیل اینکه زندگی بشر به آنصورت آغاز شده پس به خدائی خدا اعتراف کنید .
البته قرآن کریم خلقت آدم را به کیفیت خاصی بیان فرموده که کم و بیش میدانیم و نظریههای علم الحیات هم به فرض اینکه به حد تحقیق رسیده باشد و قانون اشتقاق انواع مسلم باشد ، دلیلی در دست نیست که امکان اینکه یک انقلاب دفعی پیش آید و یک جهش عظیم رخ دهد و در مدت
کمی یک توده خاک به یک انسان سوی معتدل تبدیل شود ، یعنی مراحلی که باید در طول قرنها و نسلها فراهم شود در تحت یک شرایط دیگر با سرعت فراهم گردد ، و حتی خلاف سنن جاریه تکوین حیات هم نیست .
در سنن تکوین ، با اختلاف شرایط و احوال ، سرعت و بطئ یک حرکت تغییر میکند ، همان طوری که مانعی نیست ، برعکس ، حرکتی را کندتر کنند نظیر آنکه در شرایط معینی دوره کودکی و جوانی و پیری را طولانیتر کنند و خیلی هم طولانیتر کنند .
به هر حال ، مقصود توضیح این روش تعلیماتی قرآن بود که در مسأله توحید به موضوع آغاز حیات متمسک نشده و نگفته به دلیل اینکه حیات و زندگی آغازی و شروعی دارد خواه آنکه از یک سلول آغاز شده باشد یا از یک موجود چند میلیون سلولی به این دلیل خدا را بشناسید .
داستان آدم ابوالبشر را هم به منظور دیگری بیان کرده . منظور از آن داستان تعلیمات دیگری است و شاید کمتر داستانی است که مانند داستان آدم پر نکته باشد.
این داستان برای بیان بالا بردن مقام انسان و اینکه انسان اگر به مرتبه تعلیم اسماء الهی برسد از فرشتگان بالاتر است ، فرشتگان در پیشگاه چنین فردی خضوع میکنند و سجده میآورند ، برای تنبیه به دشمنی شیطان و آگاه کردن بشر که به وسوسههای درونی خود توجه داشته باشد که او را از راه به در نبرد ، برای تکبر آمده که یک تکبر شیطان را از قرب الهی بیرون راند ، برای تنبیه به خطرات طمع و سقوطی که انسان از درجات عالی به واسطه تخلف اوامر الهی میکند آمده ، برای اشعار به مقام عالی و استعداد بزرگترین مقامی که انسان دارد آمده و آن مقام خلافت الهی است ، و بالاخره به یک سلسله تعلیمات اخلاقی و عرفانی در آن قضیه اشاره شده :
" « وإذ قال ربک للملائکةإنی جاعل فی الارض خلیفه قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قالإنی أعلم ما لا تعلمون و علّم آدم اسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال أنبئونی بأسماء هؤلاءإن کنتم صادقین قالوا سبحانک لا علم لناإلا ما علمتناإنک أنت العلیم الحکیم قال یا آدم أنبئهم بأسمائهم فلما أنباهم بأسمائهم قال ألم أقل لکمإنی أعلم غیب السموات و الارض و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون »"( بقره ، 30 - . 33 )
یعنی آن زمان که پروردگار توبه فرشتگان گفت من در زمین جانشین قرار خواهم داد ، گفتند آیا میخواهی مخلوقی در زمین قرار دهی که فساد و خونریزی میکند و حال آنکه ما ترا تسبیح و
حمد و تقدیس میکنیم ؟
خداوند گفت : من چیزی میدانم که شما نمی دانید .
سپس تمام نامها را به آدم یاد داد ، بعد آنان را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت :
اگر راست میگویید به من بگویید نام اینها چیست ؟
گفتند : ما جز آنچه تو به ما آموختهای نمی دانیم ، البته تویی دانا و حکیم .
گفت : ای آدم ! تو نامهای آنها را به اینها بگو .
چون آدم نامهای آنها را گفت ، خداوند گفت : من به شما نگفتم که من از نهان و سرّ آسم
انسانها همه از یک پدر و مادرند
در قرآن آیاتی دلالت زیادی بر این مدعا دارد که انسانها همگی از نسل یک پدر و مادر خاص هستند.
دسته اول آیاتی که انسانها را به عنوان فرزند آدم مورد خطاب قرار داده است:
یا بَنی آدَمَ خُذُوا زینَتَکُم عِندَکُلّ مَسجِد اعراف/31
وَ لَقَد کَرّمنا بَنی آدَم اسراء/70
دسته دوم آیاتی که محتوای آنها تصریح بر نشات گرفتن انسانها از اصل و ریشهای واحد یعنی انسانی مشخص است:
یا بَنی آدَمَ لا یَفتِنَنّکُمُ الشَیطانُ کَما اَخرَجَ اَبَوَبکُم مِنَ الجَنّه اعراف/27
دست سوم شامل آیاتی است که تفاوت میان نحوة خلقت نخستین انسان و ادامه نبیل او را بیان میکند:
وَ بَدَاَ خَلَقَ الاِنسانَ مِن طین ثمّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلالَهٍ مِن ماءٍ مَهینِ(سجده 7)
این آیه شریفه انسانها را از نسل انسان خاصی دانسته که خلقت او از «نطفه» نبوده است بلکه از «گل» بوده و از این جهت در مقایسه با نحوة خلقت نسل و ذریهاش یک استثناء تلقی میشود.
اشاره به اینکه انسان از خاک و گل خلق شده همانطور که میتواند اشاره به خارقالعاده و استثنایی بودن او داشته باشد، ممکن است دلالت بر این نکته داشته باشد که مبدا و منشا نخستین تطورات و تحولاتی که در نهایت منجر به پیدایش این موجود زنده شده، خاک بوده است.
نتایج حاصل از آیات خلقت انسان
نتایجی که از آیات قرآن کریم در باب خلقت انسان , نحوه آفرینش و ابعاد وجودی او می توان استنباط کرد به شرح زیراست :
1-موجوداتی که انسان نامیده می شوند دارای اصل و ریشه مشترکی هستند واز یک مرد و زن بوجود آمده اند.
2-این پدر و مادر خاص که نخستین انسانها هستند واز یک مرد و زن بوجود آمده اند.
3-انسان علاوه بر بعد جسمانی دارای گوهر غیر مادی نفس یا روح است.
4-حیات نفوس و ارواح انسانی مقدم بر جسم نیست و با حیات جسمانی آغاؤ می شود.
5-حقیقت انسان و انسانیت او به روح اوست نه جسم فناپذیر او (اصالت روح).