بخشی از مقاله
آفرينش انسان از ديدگاه دانشمندان
درباره آفرينش انسان و مواد اوليّه آن نظريات گوناگوني وجود دارد كه دو نظريه از ديرباز بوده است. عدّهاي معتقد به تبدّل انواع جانداران از جمله انسان هستند. مانند "چارلز داروين" طبيعي دان انگليسي كه درباره آفرينش انسان معتقد است انسان يكي از انواع موجودات زنده است و با ميمون از يك منشأ بوده و اين دو داراي اجداد مشترك بودند و انسان تكامل يافته و به صورت كنوني درآمده است1.خداوند متعال در آيه 59 سوره آل عمران با تشبيه خلقت حضرت عيسي عليهالسلام در
خارقالعاده بودن و استقلال آفرينش به آدم عليهالسلام ميفرمايد:"إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَم خَلَقَهُ مِنْ تُراب." همانا مَثَل آفرينش عيسي در خارقالعاده بودن به امر خدا مانند آفرينش آدم بوده كه خدا او را از خاك آفريد پس بدان خاك گفت بشري به حدّ كمال باش، هماندم چنان شد.
"كرسي موريسُن" در انتقاد از نظريه داروين مينويسد: "كشفيّات داروين فقط قدم بزرگي در راه پيشرفت افكار فلسفي بوده است. اما امروز كسي مانند "هِگل" نميتواند بگويد كه با آب و مواد شيميائي و زمان ميتوان آدم آفريد"2. هگل ميگويد: "هوا و آب و مواد شيميایي و زمان به من بدهيد و من با آنها انسان خلق كنم"3. با پيشرفت روزافزون علم و دانش، بيپايه بودن اين نظريه روشنتر مي شود. ما ميبينيم در عصر حاضر حتي كساني كه دست به شبيهسازي ميزنند، با پيوند سلّول زنده از يك گياه يا حيوان به يك موجود ديگر مانند خود موجود سلول گرفته شده، جاندار ديگري به
وجود ميآورند، همانند پيوند گل و گياه است4. نه اين كه با يك مشت خاك و هوا و آب بتوان موجود زندهاي را خلق كرد. چرا كه دميدن روح و جان خلاّقي قادر و حكيم ميخواهد كه او تنها خداوند حكيم است كه هستيبخش تمام جهان هستي است. و او است كه به خاك تيره و خاموش، روح و جان ميبخشد چنانكه ميفرمايد: "...وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي..." و از روح خود در آن دميدم.. و بعضي ديگر معتقدند كه آفرينش انسان مستقل از ساير جانداران ميباشد كه اين عقيده نشأت گرفته از ظواهر ديني و كتب آسماني ميباشد. مخصوصا قرآن مجيد هم تأييد ميكند. از جمله آيه 20 سوره روم و 59 سوره آل عمران.
"كرسي موريسُن" مينويسد: "حقيقت امر اين است كه مؤلف اين كتاب هم اطلاع صحيحي در اين خصوص ندارد اما معتقد است كه حيات، نشانهاي از قدرت بيچون و چراي الهي است و به هيچ وجه جنبه مادي ندارد"5. "هو الخالِقُ الباريءُ المُصَوِّرُ.."6. او خداوندي است خالق، آفرينندهاي بيسابقه و صورتگري بينظير.... باز در همان كتاب در جواب "هگل" كه انسان را موجودي كاملاً مادي و تصادفي فرض ميكند، مينويسد: هگل فراموش كرده است كه براي اين كار نطفه و جرثومه حيات
نيز لازم است. ايشان پس از آن كه ذرّات نامریي را جمع كردند و براي خلقت انسان آنها را با نظم و ترتيب پهلوي هم چيدند، تازه بايد به قالب آن جان بدهند. به فرض آن كه به انجام همه اين امور خارقالعاده توفيق يافت از بين ميليون ها احتمال فقط به يك احتمال ممكن است جانوري به وجود آيد كه چشم روزگار غريبتر از آن چيزي نديده باشد. خوشمزهتر آن كه پس از كاميابي در اين امر، تازه خود "هگل" نخواهد گفت اين موجود عجيب بر حسب اتفاق و تصادف به وجود آمده، بلكه ميگويد:«هوش و نبوغ من آن را خلق كرده است».
"راستي خداوند براي ايجاد شگفتيهاي خلقت، اسباب و وسایل اسرارآميزي به كار ميبرد كه فهم آن از قوّه تعقّل ما خارج است".
خصايص انسان از نظر علمي
1. تمام خصايص موجودات آلي را دارد چون از عناصر تشكيل يافته است(خصايص عنصري)= تن.
2. تمام خصايص موجودات زنده و آلي را دارد.
3. تمام خصايص "جانوري" را دارد (خصايص بيولوژيك)= جان. علاوه بر آن، خصايصي مخصوص به خود دارد كه در هيچيك از موجودات زنده و جانوران جاندار هم ديده نشده و آن وجود "روان انساني" با خصائص انساني است= روان7 .
***
موادّ اوليّه آفرينش انسان از نظر قرآن نخستين آيهاي كه خداوند متعال به آن اشاره ميكند، و آن را نشانهاي از عظمت و خلاّقيت خود ميشمارد، آيه 20 سوره روم و اشاره به آفرينش و موادّ اوليه انسان نخستين كه مهمترين نعمت و موهبت الهي به انسان است، ميباشد. چنانكه ميفرمايد:"وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ". يكي از نشانههاي او اين است كه شما را از خاك آفريد و سپس شما انسان هایی شديد كه در روي زمين پراكنده شدید چرا كه ديباچه هر
كتابي خلاصه و فشرده مطالبي است كه در آن كتاب نوشته شده است. و ديباچه كتاب آفرينش، انسان است كه در هر جمله و صفحه آن كتاب، علوم و فنوني نهفته است و هركدام از آن صفحات، دانش و تخصصّ مخصوص به خود را ميطلبد. مثلاً علم طب از نظر جسم و تن و روانشناسي از جهت روان و... انسان را مورد بررسي قرار ميدهند. از اميرالمؤمنين علي عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: "أَتَزعَمُ أنَّك جِرمٌ صَغيرٌ وَ فيك انْطَويَ العالَمُ الأَكْبَر، أنتَالكتابُ المُبينُ الَّذي بِأَحْرُفِه تَظْهَرُ المُضمَرُ8 " اي بشر آيا خيال ميكني كه به ظاهر جِسم كوچكي هستي، در صورتي كه در وجود تو جهاني پر از رمز و راز نهفته است. تو يك كتاب آشكاري هستي كه هر يك از حروف و كلمات آن كتاب آشكار كننده نهان خلقت بزرگ است.
واقعا انسان چه مخلوق عجيبي است كه ابعاد گوناگون آن هنوز براي بشر ناشناخته است. چنانكه علي عليهالسلام ميفرمايد: "مَن عرفَ نَفسَهُ فَقد عرف رَبِّهُ" هركس خودش را بشناسد، خداي خود را شناخته است. انساني كه كرات مختلف و درياها و خشكيها را تسخير كرده و با پيشرفت سريع علمي خود، دنيا را مانند يك دهكده كوچك قرار داده و در يك زمان خيلي كوتاه از تمام گيتي باخبر ميشود و اطلاعات علمي خود را در اختيار ديگران ميگذارد و اطلاعات ديگران را بلافاصله دريافت ميكند؛ چگونه از خاكي آفريده ميشود كه يك مادّه بيحركت و خاموش است؟ چه نيرویي غير از خالق توانا ميتواند از خاك تيره، انسان متمدن و سراسر نور و لطافت و زيبایي بيافريند و هوش و ذكاوتي به او عطا كند كه دنيا را به استخدام خود درآورد؟
ميدانيم كه هر سازنده و پديد آورندهاي ابزار و ماده اوليه ميخواهد اما خداوند متعال همه موجودات از جمله انسان را بدون سابقه و ابزار و ماده اوليه آفريد: "...اِبتدعَ ما خلقَ بِلا مِثالٍ و لا تعبٍ و لا نصَبٍ و كُلّ صانِعِ شَيءٍ فَمِن شَيءٍ صنَعَ و اللّهُ لا مِن شيءٍ صنع ما خلقَ". خدا هرچه آفريده، ابتكاري و بدون سابقه بوده، نقشهاي از پيش در ميان نبوده و رنج و تلاشي تحمل نكرده9.خداوند متعال در مورد خلقت اوليّه انسان در آيات متعددي با لفظ "تراب"10 و "طين"11 تعبير آورده و بياعليهالسلام را به آدم عليهالسلام كه كاملاً مستقل، و از خاك به وجود آورده، مقايسه ميكند و ميفرمايد: "إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب...". اين آيه تصريح دارد بر اين كه
حضرت آدم عليهالسلام مستقلاً از خاك گرفته شده زيرا كه قرآن براي آدم نه پدري قايل است و نه مادري و تبدّل انسان از موجودات ديگر را نفي ميكند و ميفرمايد: "بَدأَ خَلْقَ الإِنْسانِ مِنْ طِين..12. خداوند انسان را ابتداءً از خاك آفريد. حالا خاك چه مراحلي را پشتسر گذاشته در آيات متعدد متذكّر ميشود مانند: سورههاي سجده:7 - مؤمنون: 12 - حجر: 26 - الرحمان: 14 كه حاكي از مراحل خاك، گِل و لاي، گِل خشكيده(مانند سفال) و گِل چسبنده است. آيه 20 سوره روم به دو نمونه از قدرت خلاّقيت خداوند متعال اشاره ميكند:
1. آفرينش انسان از خاك ممكن است اشاره به خلقت اوليه انسان كه مخلوطي از آب و خاك، آنهم از انواع مختلف خاك هاي تيره، قرمز، سبز، سخت، نرم، خشن، ملايم و سخت باشد13 يا اشاره به نطفه و غذاي انسان است كه باز از خاك به صورت ميوهجات و سبزيجات به دست ميآيد و با آن غذاها سلّول به وجود ميآيد و از آن سلولها نطفه ساخته ميشود و از نطفه؛ انسان.
دكتر"الكسيس كارل" ميگويد: "عناصر تشكيل دهنده نطفه انسان ابتدا از فرآوردههاي خاكي مانند: آهن، مس، كلسيم و يد تهيه ميشود كه زمين آنها را به صورت ميوهها و سبزي ها درميآورد و گياهان در بدن دام ها به لبنيات و گوشت تبديل ميشوند و بدن انسان با استفاده از آنها نطفه و اسپرم را ميسازد.
2. لفظ "إذا" در آيه "فجائيّه" است و در مواردي به كار ميرود كه كاري يك مرتبه انجام گيرد يعني خداوند قدرت انتشار و توليد مثل به انسان عطا كرد و در مدت كوتاهي نسل بشر زياد شد. كه اگر زمينه توليد مثل و توالد و تناسل را در نهاد انسان قرار نميداد، امكان نداشت نسل بشر رو به افزايش بگذارد.
موادّ اوليّه آفرينش انسان از ديدگاه احاديث اميرالمؤمنين علي عليهالسلام در اين زمينه ميفرمايد: "خداوند مقداري خاك از قسمت هاي سخت و نرم زمين و خاك هاي مستعد، شيرين و شورهزار آن گرد آورد، و آب بر آن افزود تا گلي خالص14 و آماده شد و با رطوبت، آن را بهم آميخت تا به صورت موجودي چسبناك15 درآمد و از آن صورتي داراي اعضاء و جوارح، پيوستگي ها، گسستگي ها آفريد،
آن را جامد كرد تا محكم شود و صاف و محكم و خشك ساخت تا وقتي معلوم و سرانجامي معين و آنگاه از روح خود در او دميد و داراي افكاري قرار داد كه به وسيله آن در موجودات تصرف کند به او جوارحي بخشيد كه به خدمتش پردازد و ابزاري عنايت كرد كه وي را به حركت درآورد، نيروي انديشه به او بخشيد كه حق را از باطل بشناسد و ذائقه، شامّه و وسيله تشخيص رنگ ها و اجناس
مختلف در اختيار او قرار داد و او را معجوني از رنگ هاي گوناگون و مواد موافق و نيروهاي متضاد و اخلاط مختلف حرارت، برودت، رطوبت، يبوست، ناراحتي و شادماني ساخت16. عبداللّه بن يزيد بن سلام از پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآله در مورد آفرينش آدم و اين كه چرا "آدم" ناميده شد، پرسيد. پيامبر صلياللهعليهوآله فرمودند: "براي اين كه از خاك و گرد و غبار روي آن آفريده شده است. گفت: آيا آدم از تمامي خاكها آفريده شد، يا از يك نوع از خاك؟ فرمود: بلكه از تمامي خاكها، زيرا كه اگر از يك نوع خاك آفريده شده بود، همديگر را نميشناختند، و همه با يك قيافه آفريده
ميشدند. گفت: آيا در دنيا مَثَلي براي انسان ها هست؟ فرمود: خاك؛ چرا كه خاك انواع و اقسامي دارد: خاك سفيد، سبز، سرخ مايل به سفيدي، غبارآلود(سفيد كدر)، سرخ، صاف، سرد، شورهزار، خشن، نرم. لذا مردم هم مانند خاكها نرم، خشن، سفيد، زرد و سرخ به رنگ خاك ها آفريده شدند17. پس حيات و هستي، نشانهاي از قدرت بيچون و چراي الهي است و به هيچوجه جنبه مادي ندارد.
سؤال
بسيارى از افراد مخصوصاً طبقه جوان از يكديگر سؤال مى كنند، راز آفرينش انسان چيست و هدف از خلقت او چه بوده است؟
تو گويى اين پرسش در زواياى روان اكثريّت اين نسل لانه گزيده و آنها را براى حل و گشودن راز آفرينش انسان تحريك مى كند و در پيش خود مى گويند: خدايى كه غنى و بى نياز، نامحدود و نامتناهى است و به چيزى حتّى آفريدن موجودى نياز ندارد، چرا انسان را آفريده و چه نيازى به خلقت او داشت؟
اگر گفته شود كه در خلقت انسان هدفى در نظر گرفته نشده است، در اين صورت بايد گفت كه آفرينش او لغو و بى هدف بوده است و ساحت پاك آفريدگار جهان از اين نسبت پيراسته مى باشد و اگر تصوّر شود كه خداوند او را براى هدف و مقصدى آفريده است، لازمه اين سخن اين است كه آفريدگار جهان براى رفع نيازى دست به آفرينش او زده است در صورتى كه خداوند از هر نوع احتياج و نياز مبّرا و منزّه مى باشد!
پاسخ
گشودن اين راز و پاسخ اساسى و روشن به اين سؤال در گرو بيان دو مطلب است كه هر كدام نقش مهمّى در حلّ سؤال دارند:
1- در درجه نخست بايد توجّه نمود كه اين سؤال وقتى به صورت يك عقده «لاينحل» در مى آيد كه دايره هستى را به جهان مادّه منحصر نموده و وجود هستى را در نظامات مادّى و پديده هاى طبيعى محصور سازيم و مرگ را پايان زندگى بشر دانسته و عالمى به نام «رستاخيز» و سرايى به عنوان آخرت نپذيريم.
در اين موقع اين سؤال به صورت اشكال بغرنجى جلوه مى كند و انسان از خود سؤال مى كند: راز آفرينش انسان چيست؟
چرا انسان به اين جهان گام مى نهد و پس از چند سال زندگى - آن هم غالباً توأم با مرارت و تلخى، شكست و ناكامى - طومار عمر او پيچيده مى گردد و پرونده زندگى او بسته مى شود «از كجا آمد و براى چه آمد!» و هدف از غوغاى زندگى چند روزه و فلسفه اين زندگى موقّت چيست و چرا آدميزاد به اين جهان گام مى نهد! و پس از صرف مقدارى آب و غذا نفس هاى او به شماره مى افتد و قلب او از ضربان باز مى ايستد و زير خروارها خاك مى رود و مى پوسد و به صورت خشت و گل در مى آيد، تو گويى از اصل خبرى نبود و آدميزادى گام به اين پهنه ننهاده بود!
به راستى مكتب «ماترياليسم» برابر اين پرسش عاجز و ناتوان است، زيرا جهان هستى را در مادّه و پديده هاى مادّى محصور ساخته است و به خداوند و جهان ديگر اعتقاد ندارد و در اين صورت هرچه در چهار ديوارى جهان مادّه به گردش مى پردازد و هرچه در قيافه پديده هاى مادّى خيره مى شود تا در اين محيط براى آفرينش آنها مخصوصاً انسان هدفى جستجو كند، جز با حيرت و بهت و سرگردانى و احياناً سلب و نفى، با چيزى روبه رو نمى گردد.
ولى كسانى كه زندگى مادّى را براى انسان منزلى از منازل زندگى بشر مى دانند و به دنبال اين جهان، به سراى ديگرى معتقد و عقيده مندند كه اين جهان مقدّمه جهان ديگر است و مرگ براى بشر پايان نيست، بلكه روزنه اى است به جهان ديگر و پلى است براى نيل به ابديّت، در مكتب اين افراد پاسخ به اين سؤال سهل و آسان است و اگر هدف از آفرينش انسان را در سيماى او در اين جهان نتوانستند بخوانند، حتماً بايد هدف از خلقت او را در جهان ديگر و در زندگى ابدى او، جستجو بنمايند و بگويند كه هدف از خلقت انسان در اين جهان، آماده كردن او براى يك زندگى ابدى و جاودانى است كه خود هدف و مطلوب نهايى مى باشد.
2- مطلب ديگرى كه بايد به آن توجّه نمود و در حقيقت پايه دوّمى براى حلّ سؤال محسوب مى شود اين است:
هر انسان عاقل و خردمندى كه كارى را انجام مى دهد، براى هدفى است كه به آن نياز دارد چون انسان موجودى است سراپا نياز و احتياج، طبعاً براى تكامل و رفع نيازمندى هاى خود دست به كار و فعّاليّت مى زند، مثلا غذا مى خورد، آب مى آشامد، لباس مى پوشد، تحصيل مى كند، براى اين كه گوشه اى از نيازمندى هاى مادّى و معنوى خود را بر طرف سازد.
حتّى كارهاى خير و نيكى كه انجام مى دهد، مثلا از درماندگان دستگيرى مى كند و در راه امور آموزش و پرورش فرزندان خود مبالغى خرج مى كند، بيمارستان بزرگى مى سازد، همگى به خاطر رفع نيازى است كه از درون احساس مى كند و انگيزه او در اجراى اين برنامه هاى عام المنفعه، يا نيل به پاداش هاى دنيوى و اخروى است كه پيامبران آسمانى از آنها خبر داده اند و يا رفع درد و رنجى است كه مشاهده منظره وضع رقّت بار مستمندان به او دست مى دهد و براى رفع اين الم روحى و «آرامش وجدان» خود قسمتى از سرمايه خويش را در اين راه به كار مى اندازد و يا هدف كسب نام و افتخار است كه آن را مايه تكامل خود مى انديشد.
كوتاه سخن اين كه: معمولا انسان هر كارى را انجام مى دهد به خاطر نفع خويش و يا به خاطر دفع زيانى است كه در ترك اين كار احساس مى كند و در همه اين كارها سود و تكامل خود را جستجو مى كند تا آن جا كه در كارهاى بشر كمتر موردى را مى توان يافت كه فرد كارى را براى خودِ كار انجام دهد و در انجام آن، حتّى به صورت ناخود آگاه تكامل جسمى و معنوى خود را در نظر نگيرد.
البتّه طبيعى است از هر سو احتياج و نياز، انسان را فراگرفته است و ناچار است براى حفظ و تكامل خويش، كارهاى گوناگونى انجام دهد.(1)