بخشی از مقاله
هاليوود و مهدويت
فيلمسازان آمريكايي مهدويت را نشانه گرفتهاند!
گفت و گو با دكتر حسن بلخاري
اشاره:
دكتر حسن بلخاري، فارغالتحصيل رشته اديان و عرفان، از اساتيد دانشكده هنر دانشگاه تهران و آشنا با علوم ارتباطات هستند. با توجه به اطلاعات جامعي كه ايشان در زمينه فعاليتهاي رسانههاي غربي درخصوص مقابله انديشه اسلامي و بويژه موضوع مهدويت دارند، خدمت ايشان رسيديم و سؤالاتي را درهمين زمينه مطرح كرديم.
با تشكر از اينكه وقت گراميتان را دراختيار ما قرار داديد، بهعنوان اولين سؤال بفرمائيد كه نقش و جايگاه سينما و رسانههاي صوتي، تصويري در غرب و خصوصاً آمريكا چيست؟
به يك عبارت جهان امروز جهان تصوير است و عمدهترين مصداق اين تصوير سينماست.
«پُستمن» در كتاب «زندگي در عيش، مردن در خوشي» خود سه دوره را يا سه سپهر را اصطلاحاً براي انتقال معلومات ذكر ميكند. دورة اول دوره انتقال معلومات به وسيله زبان بود. پدر ميگفت فرزند حفظ ميكرد، دوره دوم دورة مكتوب بود و كتاب حافظ و حامل معنا براي نسل بعدي شد. ايشان سومين دوره را دورة تصوير ميداند كه تصوير سينمايي و تلويزيوني جاي دو موج قبلي نشسته است.
البته تحليل ايشان اين است كه اين تصويرها بهصورت خاص دارد ساخته ميشود و به جهان ارائه ميشود، ما در قلمرو افزايش دامنة جهل انسان قرار داريم تا علمش. تحليلي كه پستمن ارائه ميدهد تحليل درستي است و اين تقسيمبندي نسبت به سه دورة انتقال معلومات. واقعيت قضيه اين است كه ما داريم در عصر تصوير و عصر سينما زندگي ميكنيم و عنواني كه شما تحت عنوان دنياي anformatic ، information يا اطلاعات و انفجار اطلاعات داريد عصارهاش تصوير است،
يعني از يك طرف ما الان در عصر اطلاعات زندگي ميكنيم كه اين اطلاعات جذابترين، مؤثرترين، كارآمدترين و ماندگارترين شيوة ابراز آن تصوير است. البته فقط اين نيست كه حالا قدرتها دارند از اين عنصر بالاترين استفاده را ميكنند. ذهنيت مخاطبها هم، چنين قدرت و جايگاه پذيرشي را دارد. ما در شبانهروز بين 78 تا 79% اطلاعات دريافتي روزانه را از چشممان بهدست ميآوريم و بقيه حواس درصد بعدي را بهخود اختصاص ميدهند. درعين حال شما اگر به سيستم دريافتي انسان نگاه كنيد
ميبينيد كه نيمكرة راست مغز مربوط به علوم حضوري و شهودي بهصورت تصوير است. طبق تحقيقاتي كه طي 10، 15 سال گذشته صورت گرفته، انسان با نيمكره راست مغزش با اطلاعات برخورد شهودي ميكند يعني در آنجا ماندگار است و بزرگترين و عميقترين تأثيرات را روي شخصيت انسان ميگذارد. مجموعة اين قضايا كه من بهصورت مختصر خدمت شما عزيزان ذكر كردم معنايي را ميسازد كه تصوير را كارآمدترين عامل نهتنها براي انتقال معلومات، بلكه تأثيرگذاري روي شخصيت و روان افراد قرار ميدهد. اين مقدمه بهنحوي بيانگر جايگاه تصوير و سينماست.
ببينيد! غرب در ذات تكنولوژيكي خودش تفوق طلب است. يعني ما بحثي داريم در فلسفه علم كه علم وقتي مجتمع شد فيحد نفسه قدرت را بهدنبال ميآورد. برگرديم بههمان كلامي كه «فرانسيس بيكن» در ابتداي رنسانس گفته كه «هدف نهايي علم قدرت است». در چنين فضايي غرب براي اعمال اين قدرت و كسب مطامع بيشتر از تصوير دارد بهترين استفاده را ميكند. هاليوود بهعنوان مركز فيلمسازي آمريكا، كه در سال 700 فيلم توليد ميكند و سالانه 15، 16 ميليارد دلار سود خالص دارد و نزديك به 78% سينماها و تلويزيونهاي جهان از آن تغذيه ميشوند.
شما كلمات را كه كنار هم قرار بدهيد بهصورت بسيار وسيعي نشان ميدهد كه ما با چه قدرت و تأثير و برنامهريزي عظيمي از آن طرف روبهرو هستيم. واقعيت مسأله اين است كه غرب به اهميت، قدرت و تاكتيك تصوير پي برده است و از آن در قالب سينما دارد استفاده ميكند. ما در غرب فيلم خنثي نداريم، يعني از اين 600، 700 فيلمي كه در سال توليد ميكند 30، 40 فيلم است كه در سطح جهان مطرح ميشوند، البته آنها را هم خودشان مطرح ميكنند با اسكارهايي كه ميدهند و بعضاً هم بهدليل جذابيتهاي عامهاي كه دارند در سطح جهان مطرح ميشوند و واقعاً فرهنگسازي ميكنند. مانند جرياني كه «تايتانيك» با دو ميليارد بيننده در سطح جهان ايجاد كرد.
اين نكات را بهصورت پراكنده دارم عرض ميكنم چون درهر بُعدش يك معناي عظيمي وجود دارد، ميخواهم با اين دلايل نشان بدهم كه غرب بهقدرت عظيم سينما پي برده است. بههمين دليل الان مهمترين كاري كه ميكند اين است كه مباني نظري خودش را كه محصول ايدهها و اهدافش است به زبان تصوير ترجمه ميكند. يعني من بزرگترين ويژگي غرب را ترجمة معنا به تصوير ميدانم. چون روانشناسي مدرن بيانگر اين است كه تأثيري كه تصوير دارد هيچ كلامي ندارد و بحثي در روانشناسي داريم كه هر تصوير معادل هزار كلمه است.
كار ديگر تصوير و سينما توأماً درگير كردن احساسات و ادراك است. سخنورها ادراك را مخاطب قرار ميدهند و فيلمهاي بيمحتوا احساس را و فيلمهاي هدفمند ادراك و احساس را با هم. در چنين قلمرويي احساس، جذابيت را، ادراك معناپذيري را و جمع آنها سينما را ميسازد. من معتقدم و در حقيقت واقعيتهايي جهاني و هاليوود و فرهنگسازي آن بيانگر اين است كه غرب دارد از سينما حداكثر استفاده را ميبرد، چون برايش استفاده دارد لذا جايگاه ويژهاي هم دارد.
با توجه به اهميت مسأله فرهنگسازي كه فرموديد، نكتهاي كه معمولاً در فرهنگها مطرح است مقولهاي بهنام «مدينة فاضله» و يا «آرمانشهر» است و قطعاً غرب هم بهدنبال ترويج چيزي با اين عنوان است. براي عرضه الگوي مطلوب غرب دراين زمينه سينما و رسانههاي تصويري چه نقشي را ايفا ميكنند؟
ما در دهة 90 دو اتفاق جدّي داشتيم در چارچوب همين آرمانشهري كه غربيها تعقيب ميكنند: يكي كاربرد اصطلاح نظم نوين جهاني (New World Order) توسط بوش و گفتند ما داريم
اين را تعقيب ميكنيم و يكي هم نظريه پايان تاريخ فوكوياما. در نظريه پايان تاريخ فوكوياما ميگويد: دموكراسي ليبرال آرزوي نهايي است كه با فروپاشي رقيب سرسخت ليبرالها كه كمونيسم بود، ما داريم وارد اين فضا ميشويم و تاريخ دارد عملاً پروسة تكاملي خودش را درحد نهايياش طي ميكند. اين دو مسأله بهنحوي از نيت سياسي غرب در Globalization (جهاني شدن) و در ايجاد يك فرهنگ جهاني و تحميل آن بر جهان پرده برداشت. ميخواهم اين نكته را خدمتتان عرض كنم كه رسانهها مهمترين و اصليترين ابزار تسلط فرهنگي غرب محسوب ميشوند چون اولاً تصوير يك زبان بينالمللي است. ما در زبان مشكل داريم. مثلاً يك آفريقايي اگر زبان انگليسي نداند نميتواند با فرهنگ غرب ارتباط برقرار كند. ولي ازطريق تصوير چرا. اخيراً در يكي از روزنامهها گزارشي خواندم با عنوان مسجد و ماهواره كه بررسي كرده بود تأثير ماهواره را در فرهنگ مراكش بهعنوان يك كشور مسلمان، نتايجي كه گرفته بود وحشتناك بود، نسبت به آن مباني ارزشي كه ما داريم.
ميخواهم اين نكته را خدمتتان عرض كنم كه غرب مدينة فاضلهاي در ذهن خودش ساخته، گرچه در خود غرب هم اين مدينة فاضله منتقدان جدّي خودش را دارد مثل «آلن دومينو»، «برژينسكي» و «روژه گارودي» هم بهعنوان يك مسلمان. ولي واقعيت قضيه اين است كه آن كساني كه دارند برنامهريزي ميكنند در اين قلمرو اينها دنبال اهداف و منافع خاص خودشان هستند و سعي ميكنند كه اين مدينة فاضله را فقط و فقط ازطريق تصوير بهوجود بياورند. الان مقاله و سخنراني جواب نميدهد. سمينارهاي تخصصي شايد روشنفكران جهان سومي را مجاب كند امّا غرب يكي از اهداف اصلياش جلب افكار عمومي است. در فضايي كه دموكراسي اصل ميشود رأي عمومي قدرتساز است
بههمين دليل شما بايد روي رأي عمومي كار بكنيد، روي جلب آراء عمومي بايد كار كنيد، لذا او هدف جدّياش را جلب ا فكار عمومي قرار داده و فيلمها دارند در اين قلمرو آنكار را ميكنند، شما اگر به مجموعة فيلمهايي كه در اين دو دهه بويژه پس از طرح نظم نوين ساخته شده نگاه كنيد اين مسأله كاملاً ملموس است. اجازه بدهيد من يك مثال مصداقي مشخص بزنم. آمريكاييها فيلمي ساختهاند به روز استقلال (Independence day) . اين فيلم از لحاظ جلوههاي ويژه (Special effect) بسيار بالاست و خيلي هم در آمريكا مطرح شد و در جهان هم روي آن خيلي تبليغ شد. چهارم ژوئيه در تقويم آمريكايي روز استقلال آنها محسوب ميشود. در اين فيلم يك گروه فضايي به كره زمين حمله ميكنند و امريكاييها دفاع ميكنند، درنهايت در روز استقلال اينها دشمنان را دفع ميكنند. خيليها اين فيلم را بهعنوان action و با جلوههاي ويژة برتر گرفتند امّا به پيامي كه اين فيلم داشت اصلاً توجه نشد.
پيام اين بود كه آمريكا و نظام فرهنگي حاكم بر غرب تنها سيستمي است كه جهان را از خطراتي كه وجود دارد حفظ ميكند و اين پيام را در اكثر فيلمها ترويج و تبليغ ميكند، حتي در فيلمي كه اخيراً تلويزيون ما (احتمالاً در ايام نوروز 79) نشان داده شد كه باز هم آدم فضاييها حمله ميكنند، آمريكايي مردم را نجات ميدهند. در فيلم پيشگوئيهاي نوستر آداموس كه حتماً بحثمان به آن خواهد رسيد اين امريكاست كه مقابل مسلمانها ميايستد يا مثلاً بازي كامپيوتري خيلي مشهور «يا مهدي» كه اسم اصلياش ûPersian Gulf inferno (جهنم خليج فارس) است. خليج فارس را مركز حركتهاي تروريستي جهان جلوه ميدهد
. ما در بعد روانشناسي ميگوئيم اين بازي افراد را نسبت به امام زمان و لفظ «يا مهدي» شرطي ميكند ولي وقتي باطن قضيه را نگاه ميكنيد ميبينيد پيام ديگري هم دارد و آن اين است كه وقتي خليج فارس مركز حركتهاي تروريستي جهان ميشود حضور نظامي امريكا در خليج فارس توجيه ميشود. غرب يكي از كارهايش اين است كه قبل از اينكه به عمليات گسترده دست بزند ازطريق رسانهها كار خودش را توجيه ميكند. شما جريان خليج فارس را ببينيد، ما يك بحث بسيار مهمي را درباره بحران خليج فارس داشتيم كه گفتند جنگ رسانههاست، نه جنگ تسليحات. سي. ان. ان (CNN) نقش بسيار جدّي داشت، وقتي كه فضا دارد وارد چنين قلمرويي ميشود
، رسانهها در پيادهكردن اهداف غرب نقش جدّي دارند. مثال ملموس ديگري را خدمتتان عرض كنم. ما الان جنگي را در نظام جنگهاي مدرن داريم: جنگ اينترنت و الكترونيك، بهعنوان مثال يكي دوماه پيش بود كه اسرائيليها سايت حزبالله را شكسته بودند و پرچم اسرائيل را در سايت آنها گذاشته بودند و كاري كه حزباللهيها كرده بودند خيلي جالب بود
، آنها آمده بودند ساعتها كنگره «كِنِست» اسرائيل و مراكز حساس اسرائيل را اشغال كرده بودند، يعني بلافاصله جواب داده بودند و پاتك كرده بودند. لذا ميبينيد اصلاً فضاي جنگها، برخوردها و تأثيرگذاري در جهان دارد عوض ميشود و من در قلمروهاي مختلف كه بررسي كردهام ديدهام كه در اكثريت اين قلمروها تصوير است كه حرف اول را ميزند، همه ميخواهند مخاطب را جلب كنند آن هم به بهترين و جذابترين شكل كه تصوير است. يك جمله خدمتتان عرض كنم كه عصارة بحثم و جواب كلي سؤال شما باشد كه غربيها اولاً قطعاً مدينة فاضله دارند، اين مدينة فاضله را دارند ذكر ميكنند كه همان دموكراسي ليبرال است.
وقتي تافلر در كتاب «جابجايي قدرت» خودش ميگويد: «بسياري از فرهنگها و مردم جهان تشنة اقتباس از زندگي، مُد و فرهنگ غربي هستند» (كه من روي اين اصطلاح تكيه ميكنم) دارد بهنحوي تبليغ ميكند گرچه برخوردش نقادانه است ولي بطن اين نقادي از لحاظ روانشناسي متهم است و در اصل تبليغ است.
ثانياً، بستر اين جهاني سازي و اين معنا كه جهان را تحت اين مدينة فاضله تسخير كنند رسانهها هستند. من در همين فضا يك نكته مهم ديگر را عرض كنم كه باز مصداقي است. ما در سال 2000 فيلم ديگري داشتيم در هاليوود با عنوان ماتريكس (Matrix) . اين فيلم فروش و استقبال غيرمنتظرهاي داشت.
چهار جايزه اسكار گرفت ،بهدليل اينكه جلوههاي ويژه و بهترين تدوين صدا و مواردي از اين قبيل داشت. من در دانشگاههاي كشور بحثي تحت عنوان «هويت انسان فردا» داشتم و بعد از آن نقد و نمايش ماتريكس و اخيراً اين برنامه را در دانشگاه تهران داشتيم. نكته مهمي كه در چارچوب بحث ما از اين فيلم وجود دارد اين است كه در اين فيلم هويت انسان آينده كه به ماشين تبديل شده زير سؤال ميرود. امّا نجاتي كه براي فرار از اين بحران ذكر ميشود شهري است بهاسم Zion (صهيون) يعني شما در اين فيلم پنج، شش بار كلمه صهيون را ميشنويد با اصطلاح لاتين آن و با چهرة شهر منجي. يعني تصويري كه ارائه ميشود اين است كه فقط يكجاست كه در آنجا ميتوانيد نجات پيدا كنيد، چه در قلمرو ماده و چه معنا و آن Zion است.
ميخواهم عرض كنم كه وقتي شما ميبينيد كه ماتريكس ساخته ميشود و در جهان آن را در بوق و كَرنا ميكنند، جلوههاي ويژه بسيار عظيمي درآن بهكار ميرود كه واقعاً حيرتانگيز و بسيار جالب است، امّا برفراز اين معاني صهيون قرار داده ميشود يعني اينكه براي غرب جا انداختن مسألة مدينة فاضله مهم است و بسترش را تصوير برگزيده است.
مگر در دهة 50 ميليونها دلار در صحراها خرج ساختن فيلمهاي پرخرجي مثل «بنهور» و «ده فرمان موسي» نشد؟ الان اين مسأله براي ما دارد كشف ميشود كه در آن زمان اسرائيل مشكل مشروعيت را داشت و مشكل مشروعيت را فقط تصوير حل ميكرد. سينماها هم پر ميشد، خبري خواندم كه وقتي فيلم بنهور وارد ايران شد، (حالا چطور اسرائيل با رژيم تماس گرفته بود نميدانم) بسرعت ترجمه شد. يعني در تاريخ سينماي ايران فيلمي كه بسرعت و در كمترين زمان ترجمه و ديالوگهاي آن جهت ارائه آماده شد، فيلم بنهور بود و بعد هم دهفرمان. اسرائيل قدرت تصوير را شناخت و از سيستم سينما استفاده كرد و خود را جا انداخت.
اين مثالها بحث را براي خواننده ملموس ميكند. من يك سخنراني در دانشگاه شيراز داشتم، سال 77 كه بحثم مهدويت و غرب بود ـ بحثي كه در جاهاي مختلف دارم ـ در آنجا از كنفرانس سال 1984 تلآويو پرده برداشتم و سياستهايي كه اينها داشتند و بازي كامپيوتري «يا مهدي» را به آنها نشان دادم. چند روز بعدش بخشهاي مهم سخنراني من و تصاويري از اين بازي در مجلة دانشگاه شيراز منتشر ميشود و پنج، شش صفحه را بهخود اختصاص ميدهد. اين مجله در اينترنت سايت داشت، حدود يكماه بعد تدوينكنندگان مجله رفته بودند كه مجله خودشان را ورق بزنند ديدند كه مثلاً از صفحه 4 يكدفعه ميرود به صفحه 11، يعني بررسيهايي كه كرده بودند ديدند كه سيستمي (كه آنها حدس ميزدند اسرائيل بوده) سايت را شكسته و وارد آن شده بود و اين چند صفحه را حذف كرده بود. چرا؟ چون اينترنت جهاني است. يعني اينقدر براي آنها رسانهها مهم است.
با توجه به مطرح بودن بحث آيندة جهان در صحبتهاي انديشمندان مختلف غربي نظير هانتينگتون و فوكوياما و... و مسأله آرماگدون (Armageddon) يا نبرد آخرالزمان، ديدگاه غرب نسبت به مسألة آخرالزمان چيست و چطور ميتوان اين نظريهپردازي را در صحنة عمل سياسي و نظامي و فرهنگي و سينمايي ديد؟
به نكته مهمي اشاره كرديد. اگر شما به تاريخ سينما مراجعه كنيد از تقريباً 1964، 1965 (غير از مسأله اسرائيل كه مربوط به دهة 50 است و به فيلم بنهور يازده اسكار دادند)
سينما وارد مرحلة جديدي ميشود كه اين مرحله توجيهكننده افزايش قدرت تسليحاتي شرق و غرب است، يعني از آن موقع فيلمها ميروند سراغ بشقابپرندهها و موجودات فضايي مثل فيلمهاي جنگ ستارگان (Jour locus) كه از همان موقع شروع شد، بعد كشف شد كه شرق و غرب كه اين فيلمها را ميسازند تعمّد دارند. اگر انسان نسبت به يك قدرت فضايي بسيار قدرتمند ترسانده ميشد تلاش در جهت افزايش قدرت تسليحاتي شرق وغرب توجيه ميشد و توجيه هم شد.
يك دروغ اگر به حد تواتر برسد ميشود حقيقت. وقتي دهنفر هي بيايند يك دروغ را تكرار كنند، انسان از لحاظ رواني تكان ميخورد. فيلمهاي مختلف وقتي بينندگان را ميترساندند توصيه ميكردند كه ما بايد اين فضا را رشد بدهيم. پس اينكه ذهن طراح غرب درجهت شيوع مطلوبهاي خودش و جا انداختن آن در سطح جهان با تصوير مسأله كاملاً روشني است؛ چرا كه نيازي به ايجاد رابطه ندارد. تاريخ سينما و همچنين گذر زمان و پرده برداشتن اهداف پشت پرده غرب اين را روشن ميكند. امّا اين موضوع چه ارتباطي با بحثهاي آخرالزماني (فيوچريسم) كه مثل تافلر و فوكوياما، هانيتنگتون و برژينسيكي و... مطرح ميكنند، دارد؟
واقعيت قضيه اين است كه بحث آيندهگرايي در غرب خيلي جدّي است و بهعبارتي جديتر از فضاي ما و علتش هم اين است كه ما با مسأله انتظار در بعد مذهبي و ديني خودمان روبرو ميشويم، حضرت امام زمان، عليهالسلام، در قلمرو ديني ما حضور دارد. من البته حالا يك بحثي را خدمتتان ارائه ميدهم كه اين مطلب در تمامي ابعاد سياسي و اجتماعي و فرهنگي شيعة ناب حضور دارد ولي در ذهن عامه وقتي بعد مذهبي مطرح است امام زمان، عليهالسلام، مطرح است، در بعد سياسي و اجتماعي و علمي ديگر مطرح نيست. امّا در غرب بحث آيندهنگري در تمامي ابعاد فوقالعاده جدّي است بههمين دليل متفكران بخش مهمي از افكارشان را صرف اين ميكنند، چرا؟ چون قلمرو Scientific (علمي) غرب بالاست
. شما در علوم تجربي وقتي به دوتا فرمول برسيد ميتوانيد پيشبيني كنيد. يعني با چهار مورد استقراء وقتي آزمايش كرديد و به يك نتيجه رسيديد قانون ميسازيد كه پس در اين شرايط اگر چنين بشود، چنان ميشود. اين «ميشود» امري آيندهاي است، امر زماني فراحال و فراگذشته است. در ذات تمدنهاي بشدت علمگرا متأثر از آيندهنگري و پيشبيني علم فينفسه روانشناسي وجامعهشناسي و سياست و... آن جامعه هم آيندهنگر ميشود و دنبال سيستمهايي ميگردد كه به آينده نفوذ كند. فيلمي دارند آمريكائيها كه بسيار هم قوي هست به اسم Goast (روح) كه ترجمه دقيقش در فارسي ميشود «شبح».
اين فيلم چند اسكار گرفت و خيلي مطرح شد و در ميان دبيرستانيهاي خود ما هم خيلي سر و صدا كرد، چون خيليها از آنها ميگفتند ما كلام معلم را وقتي سر كلاس راجع به روح حرف ميزد متوجه نشديم، اين را ديديم و فهميديم نبايد گناه بكنيم. اينقدر اين فيلم تأثير داشت. شما اگر كتاب «سياحت غرب» آقا نجفي قوچاني را خوانده باشيد و اين فيلم را ببينيد، ميبينيد كه يكي هستند. اين فيلم در ابتدايش يك تصوير وجود دارد (نمادشناسي در سينما) كه سهچهار نفر دارند ديواري را تخريب ميكنند. ديوار تاريخ است و پشت ديوار رمز و راز زياد است فضاهاي مهآلود و مبهم زياد داريم. ميگويد انسان معاصر شيداي شكستن اين ديوار و ادراك اتفاقات آن طرف ديوار است.
در عالم روح، ميخواهم بگويم عين اين ادراك را نسبت به آينده دارند. غرب خيلي جالب است كه ميخواهد به آينده نفوذ كند و بهيك عبارت چون قدرت علمي دارد ميخواهد آينده را خودش بسازد. اينكه ميبينيد اينها گرايش به آينده دارند بخشي از آن تأثير ذاتي علم تجربي است و بخش ديگر آن توجه به اهداف سياسي است. يعني اگر بتوانيد آينده را پيشبيني كنيد ميتوانيد خودتان هم آن را بسازيد، چيزي كه در «نوسترآداموس» آن را ترويج ميكنند
. ميگويند يك چنين چيزي محقق خواهد شد، امّا ما ميتوانيم تغييرش بدهيم. لذا يكي برميگردد به ذات علم كه من خيلي مختصر عرض كردم و درجاي خودش واقعاً بحث بلندي دارد، بخش دوم اينكه آيندهنگري در ذهنيت انديشمندان غربي جدّي است، مسألة مذهب است. شما به كاركرد افرادي مثل «جري فالول» در غرب نگاه كنيد. مؤسسه كلوپ اخلاقي.
گرچه در موردخود فالول بحث هست كه خودم ديدهام بهنحوي دارد صهيونيسم را توجيه ميكند. ولي آمارگيريهايي كه اينها ميكنند مثلاً در كتاب «ارادة خداوند» بخشي از اين آمارگيريها آمده است بهنحوي دارد بهطور غيرمستقيم براي ما كه ميخواهيم از غرب اطلاعاتي داشته باشيم پردهبرميدارد، از افكار عمومي غرب
. مثلاً من طي بررسيهايي كه كردهام (سالهاي پايان هر هزاره در اكثر تمدنها اتفاق براين است كه يكسري تحولاتي رخ ميدهد) 61 فرقه منتظر ظهور عيسي مسيح در سال 2000 بودند، يهوديها آمده بودند در دروازة شرقي بيتالمقدس دوربين گذاشته بودند كه حضرت مسيح اگر نزول اجلال كردند از آنجا فيلمش را بگيرند. پس اين خيلي برايشان ملموس است. يعني يكي از بعد مذهبي، يكي از بعد علمي مسأله آينده و انتظار و اتفاقاتي كه در آينده ميافتد براي اينها خيلي مهم است. يك نكته ديگر را هم خدمتتان عرض كنم: ما دو جور تمدن در جهان داريم. ميخواهم آيندهنگري غرب را كه در حقيقت هويت فكري غرب را تشكيل تبيين كنم و بعد ارتباطش بدهم با همان رسانهها و حلقههايي كه شما فرموديد. يكجور تمدن ما در جهان داريم كه گذشته خودش را نقد كرده و سعي ميكند امروزش را بفهمد و بهاستقبال فردا ميرود اين در اهداف خودش موفق است. غرب در اين چارچوب دارد اينگونه عمل ميكند.
وقتي «كانت» ميآيد عقل نقاد را پيش ميكشد، همه چيز را در بوتة نقد قرار ميدهد و شما وقتي نقد بكنيد ميتوانيد سره را از ناسره تشخيص بدهيد. البته جهت مهم است، هدف خيلي مهم است، چون نقد اگر در بستر عريان بخواهد بررسي شود، نتيجهاي ندارد ولي در فضاي خودش خيلي مؤثر است. از تلويزيون ايران يك فيلم ديدم كه در شهر كوچكي زن و شوهر مهندسي شوراي شهر را ميخواستند مجاب بكنند كه ما بايد در فرودگاه خودمان سيستم امنيتي پيشگيري ايجاد بكنيم تا اگر هواپيمايي سقوط كرد، تلفات را ما مثلاً از 100 به 20 برسانيم و شوراي شهر نميفهميد و ميگفت آقا حالا تا كي چنين اتفاقي بيفتد (ميخواهم از اين بحث نتيجه مهمي بگيرم)، امّا اينها قبولاندند. اين سيستم تعبيه شد، اتفاقاً هواپيما سقوط كرد و 100 رسيد به 20. ميخواهم اين نكته را عرض كنم كه تمدن امروز اين مشكل را حل كرده، البته در بعد تكنولوژي، وگرنه در بعد اخلاقي كه فاجعه است و دارد وارد آينده ميشود. نفوذ در آينده نهتنها گرايش فطري آنها كه گرايش ما هم هست.
مجموعة اين قضايا يك پيوند ايجاد ميكند بين نظريهپردازان، سياستبازان و تصويربرداران غرب. مثلاً آقاي گاسپار وان برگر (وزير دفاع سابق امريكا) كتاب
Next war (جنگ بعدي) خودش را مينويسد، بخشي از آن را به سال 99 و 2000 و بخشي از آن را به ظهور محمد منتظري در ايران اختصاص ميدهد و چيزهايي را كه نوسترآداموس گفته بوده مجدداً زنده ميكند.
چرا عليرغم ريشهدار بودن بحث مهدويت و آيندهگرايي در اعتقادات ما، اين بحث چندان اثر عملي در زندگي فردي و اجتماعي ما ندارد، ولي بهخلاف ما در غرب قضيه كاملاً برعكس است. چكار كنيم كه اين جلوههاي عملي ديده شود؟
اگر من، شيعه را بخواهم بهصورت ا صيل بررسي كنم، تنها تمدني است كه اين منجي و موعودش يك موجود زندة عيني است، برخلاف تمدنهاي ديگر. من اين را مفصل در بحثهاي دانشگاهي و يكي از كتابها باز كردهام. شما ميدانيد كه بودائيها و هنديها «گوتمه» يا بوداي پنجم را و زرتشتيها «سوشيانت» را دارند و مسيحيها معتقدند عيسي مجدداً برميگردد، يهوديها ميگويند عيساي واقعي هنوز نيامده است و ما هم كه داريم. حتي بحث فيوچريسم اينقدر جدّي است كه مدينة فاضلهاي كه ماركسيستها دارند جامعة بيطبقة كمون ثانويه بهنحوي همان انتظار آيندة سبز است. اين مسأله در همة تمدنها هست امّا در تمدن شيعه خيلي عيني است، يعني تمدن هويتش با آن نفس ميكشد، امّا اين استثناست و قاعده نيست، من اين را يك مقداري بازش بكنم. تمدنهاي ديگرمنجيشان را قاب كردهاند و زدهاند سينة آسمان، يعني يك موجود ذهني است، اعتقاد هست، امّا عيني نيست؛ يعني در زندگي تجلّي ندارد، برخلاف موعود و منجي شيعه كه كاملاً عيني است. منتهي ما نياز به مترجماني داريم كه اين تجلّي باطني مذهب شيعه را بياورد و وارد جامعه كند.
مشكل ما در اين قلمرو و اين فضاست
شما ميدانيد دليل حجيت اجماع در شيعه برخلاف اهل سنت حضور معصوم، عليهالسلام، است. اين را اگر از لحاظ روانشناسي مذهب با ديدگاه «ميرچاالياده» و اصول دينشناسي معاصر نگاه كنيم ميشود حضور زنده، يعني معتقد است كه اين موجود زنده در اين قلمرو كمكش ميكند. خيلي مهم است از لحاظ روانشناسي.
درمورد فقهش ما چقدر حديث داريم كه حضرت وارد شدند دست گرفتند، منجمله آن جريان شيخ مفيد و آن شخصي كه زن باردارش فوت كرده بود.
در مسأله سياست هم همينطور. شما ببينيد حضور امام زمان، عليهالسلام، در پيروزي انقلاب اسلامي ايران. بحثهايي كه مثلاً ميشل فوكو و كلر برير و ديگران دارند، امام حسين، عليهالسلام، و بعد امام زمان، عليهالسلام، را مطرح ميكنند، بعد در كنفرانس تلآويو افرادي مثل برنارد لوئيس، مايكل ام. جي. جنشر، برونبرگ، مارتين كرامر روي اين بحث خيلي تكيه ميكنند، اصلاً هويت سياسي شيعه بهدليل اعتقاد به منجي است. جملة بسيار مشهوري دارند كه «اينها به اسم امام حسين، عليهالسلام، قيام ميكنند و بهاسم امام زمان، عليهالسلام، قيامشان را حفظ ميكنند».
ـ به اين مثال توجه كنيد ـ در 19 بهمن سال 57 كه رژيم شاه حكومت نظامي را از ساعت 4 بعد از ظهر اعلام كرده بود، مرحوم طالقاني با مدرسه رفاه تماس ميگيرد كه بهامام بگوييد: «چه بايد كرد؟» امام ميفرمايند: «به ايشان بگوييد كه به مردم بگويند به خيابانها بيايند.» مرحوم طالقاني شروع ميكند به گريه كردن كه آيا اين سيد ميداند چه ميكند؟ رژيم مردم را قتلعام ميكند و... امام ميگويد بهايشان بگوئيد: «اين حكم مال من نيست». من در مسأله سياسي، بهعنوان كسي كه سعي ميكند با مباني دينياش برخورد استدلالي بكند، وقتي به اين قضيه نگاه ميكنم ميتوانم بپذيرم كه امام، با يك بُعد ديگر مسأله را حل ميكند و آن جمله مهم كه «بگوئيد حكم من نيست»، يعني حضور امام زمان، عليهالسلام، براي ما در بطن سياست، فقه و اصول ما يك حضور واقعاً زنده و عيني است. امّا اين را فقط اهل فن ميدانند. شيعه در ترجمه معاني خودش به زبان روز مشكل دارد.
من يك بحثي داشتم در جمع حوزويان و مبلغاني كه ميرفتند براي كشور. گفتم شما بيان را عَرَض بر معنا نگيريد، جزء ذات بگيريد. يعني بيان معنا جزئي از ذات معناست. فلذا روي چگونگي معنا هم ما بايد كار كنيم، ما به يك سيستمي نياز داريم، همين كاري كه شما به دنبالش هستيد. يعني من واقعاً وقتي شنيدم كه يك مجله تخصصي دارد اينكار را ميكند كه جايش واقعاً خالي بود خيلي خوشحال شدم، ميدانيد هويت شيعه به امام زمان، عليهالسلام، است، تنها معصوم زنده كه اميد و هويت ماست. اين مسأله خيلي احتياج به كار كردن دارد. حوزه و دانشگاه و سيستم اجرايي كشور كه امكانات دارند بايد اينكار
را بكنند و اين را مبدّل به قاعده بكنند يعني آنچه كه در بطن شيعه جريان دارد اين را يكجوري دربياوريم كه شخص عامي هم بداند حضور امام زمان، عليهالسلام، در سياست چقدر است. غرب اين را فهميد. كنفرانس تلآويو را براي چه گذاشت؟
رسماً مارتين كرامر ميگويد: ما اين را گذاشتيم كه ريشهها و مباني انقلاب ايران را و آثار و نتايج آن را در جهان بررسي كنيم، به نگاه سرخ شيعيان يعني عاشورا و نگاه سبزشان يعني انتظار ميرسند. ما برخلاف غربيها اين معنا و مفهوم را به زبان عامه و برهان عامه ترجمه نكردهايم. ما نياز به حكيم داريم، فعل حكيم ترجمه و تنزيل و تمثيل معناست. ما الان بزرگاني را داريم كه خيلي عالي ميفهمند، ولي نميتوانند با عوام رابطه ايجاد كنند، ما به يك واسطه نياز داريم كه هم حامل و جامع معنا باشد و هم قدرت تبيين معنا را براي بيسوادان داشته باشند. يعني شيعه بايد روي مسأله عرضه معاني و مباني خودش بايد خيلي كار كند. غرب قدرتش به بيانش است نه محتوايش. باور كنيد بزرگترين متفكران غرب را بياوريد يكساعت بهطور جدّي با متفكران مابنشينند و بحث كنند شكست خواهند خورد. چرا گفتگوي تمدنها پذيرفته شد، چون نگاه آنها به تمدنهاي شرقي بويژه اسلامي يكجور ديگر است، بهدليل اينكه ميدانند اينجا محتوا هست.
«موريس بوكاي» كتابي دارد بررسي تطبيقي ميان انجيل و عهدين و قرآن. شما آن كتاب را بخوانيد، ذكر ميكند كه در اين فضا چه خبر است. مثلاً پروفسور حسابي در يكي از مصاحبههايش ميگفت من در يكي از آزمايشگاههاي پيشرفته غرب، قرآن ديدم. پرسيدم مسلمانيد؟ گفتند نه، ما داريم از اين كتاب يك چيزهايي درميآوريم كه شما حالاها بايد دراين مسير بدويد. ببينيد محتوا ندارد ولي قدرت بيانش بسيار عالي است. تفاوت ما با غرب اين است كه او فاقدِ محتوايي است كه بيان بسيار قوي دارد وگاهي بيان بسيار قوي محتواي خالي را جبران ميكند و ما محتواي بسيار بلندي داريم، امّا قدرت ترجمه و بيانش را نداريم. شما روي اين فضا اگر بشود كار بكنيد خيلي خوب است. يك كساني بايد تربيت بشوند كه در نگاه به شيعه عمقنگري داشته باشند، بيايند از ديدگاه «ميرچاالياده» استفاده بكنند.
ما خيلي چيزها را هميشه ميبينيم امّا چون بهاين ديدن عادت كردهايم ديگر به رمز و رازش پي نميبريم. گاهي شما براي ادراك كامل بايد جايت را عوض كني. من اين را ديروز در سميناري در ايلام بحث كردم كه درمورد حضرت علي، عليهالسلام، بود. گاهي براي ادراك علي، عليهالسلام، بايد فاصله بگيري تا بتواني از بيرون او را ببيني كه تو چي داري؟ ما چون عاشقي ميكنيم نميدانيم حامل چي هستيم. در بعد اعتقادي اين ميشود ديگر. ما ادراكِ ادراك بايد داشته باشيم. نيمكرة راست مغزمان بايد بگويد چه داريم. من وقتي بدانم چه دارم حافظش هم هستم، مسلمين اگر نميفهمند كه سرمايهشان دارد به تاراج ميرود مال بيعرضگيشان نيست، نميدانند چه دارند. مدرك ادراك ادراكات در اين قلمرو ندارند. ما اگر در اين فضا بيائيم واقعاً كار بكنيم فاصله بگيريم از اين زاويه و از زواياي متعدد نگاه كنيم. صرفاً بررسي احاديث نباشد. امام زمان، عليهالسلام، در «فيوچريسم» غربي بررسي تطبيقي بشود با گوتمه با مسيح هم همينطور.
من در محرم و عاشورا يك بحث دارم كه عنوانش اين است: «از جرجرو تا كربلا». در دانشگاههاي هنر كشور كه دنبال بحث نو هستند از اين زاويه به مسأله نگاه كنيم. همان بحث روحاني بالاي منبر است. من زاوية ديد را عوض كردهام، تصور ميشود كه بحث جديدي است وقتي ما از اين زاوية ديد به آن نگاه ميكنيم. من تصور ميكنم اگر نسبت به بحث مهدويت و موعود چنين جايگاهي را پيداكنيم روي آن كار كنيم و نيرو تربيت كنيم، قطعاً ميتوان از ابزار و تكنيك غرب هم استفاده كرد. شما اگر حامل معنا باشيد مرعوب ابزار نميشويد. اين خيلي مهم است آنكه حامل معنا باشد از ابزار استفاده ميكند، حامل ابزار ميشود نه محمول ابزار.
ما ميتوانيم از ابزار آنها هم استفاده كنيم بعد امام زمان، عليهالسلام، را جا بيندازيم. بيان مهم است. غرب اگر ميبينيد روي اين مسائل دغدغه دارد و دارد كار ميكند اولاً، اهداف خاص خودش را دارد، ثانياً، جلوههاي افكار عمومي را دارد متجلّي ميكند و ثالثاً، ميداند كه خيلي از معاني را ميتواند اينجا بهدست بياورد.
با توجه به اينكه فرموديد غرب پي برده كه جوهرة تفكّر شيعي بحث مهدويت است، چه اقداماتي را در مقابله با آن در عرصههاي مختلف انجام داده است؟
بگذاريد براي جواب به اين سؤال بسيار مهمتان من مقداري به عقب برگردم. مهدويت از كي براي غرب يك دغدغه شد. اولاً، اين نكته را خدمتتان عرض كنم بعد از مسألة ظهور صفويه در ايران و اوجگيري اهداف استعماري غرب نسبت به شرق و اينكه ايران را ميخواست دروازة هند بكند، مسأله مذهب ما هم براي آنها جدّي شد،
عثماني سني بود و ما شيعه و آنها هم از اين استفاده كردند. آنجا بهطور جدّي وارد شناخت مباني مذهبي ما شدند كه از آن براي خود استفاده كنند. يكي از مواردي كه اينها به آن پي بردند مسأله «باب بودن» بود. يعني آنها متوجه شدند كه ما در اعتقادات اسلامي يك منجي داريم كه زماني ظهور ميكند و لذا سعي كردند كه از اين موضوع براي رسيدن به اهداف سلطهجويانه خود استفاده كنند. اينكه شما ميبينيد «مستر همفر» در كتاب خاطراتش ذكر ميكند كه چطور ما محمدعلي باب را انداختيم در اين فضا و گفتيم تو بابي و امام زماني بهنحوي نشان ميدهد كه غرب نسبت به تأثير و اوج حضور اين انديشه در تمدن اسلامي شناخت پيدا كرده است، اين را داشته باشيد تا بعد برويم سراغ امام مهدي سوداني. آن كسي كه در سودان حدود 100، 120 سال پيش قيام كرد و تحتعنوان مهدي درجهان مطرح شد.
اين باز بُعد دوم بود و كتبي كه صهيونيستها بعد از آن نوشتند كه مشهورترينش «چهارپر» است كه سعي كرده مهدويت را در ذهن جهانيان بشكند. يعني مسأله، مسألة دامنهداري است و بعد از آن شما بيائيد سراغ مركز شيعهشناسي استراسبرگ فرانسه كه البته آنها امام جعفر صادق، عليهالسلام، را مبنا قرار دادهاند، اين مصداقهاي جزئي را دارم عرض ميكنم و ميخواهم اين نكته را بگويم كه براي غرب شناخت محورهاي اسلام و بويژه شيعه خيلي مطرح است. شما ميدانيد غربيها از ايران و عراق خيلي ايمن نبودند. كشورهاي عربي را با دستنشاندهها توانستند تحت سيطره خود دربياورند، امّا اينجا را نه.
در جريان فتوايي كه داده شد و مسلمانها ريختند به سفارت روسيه در ايران همه را به قتل رساندند صرف اينكه به ناموس ايران تجاوز شده بود و پشت سرش ديدند پشت همه اين جريانات يك آخوندي نشسته و دوتا جمله نوشته. اهل سنت با چنين فضايي آشنا نبود كه حكم جهاد داده بشود، اينها فهميدند يك قشري در اين وسط وجود دارد كه قدرت بسيار عظيمي دارد، بعد در مسألة تحريم تنباكو هم اين را ديدند. اينها نكات مهمي است كه در نگاه غرب نسبت به شناخت مفاهيم محوري شيعه نقش داشت.
قبل از انقلاب اسلامي و فيلم «نوسترآداموس» هم اينها فعاليتهايي در اين راستا انجام داده بودند. منتهي مسأله مهدويت پس از پيروزي انقلاب ايران براي اينها مطرح شد. اين فيلم مربوط به سالهاي 80 و 81 ميلادي است. در فيلم هم ذكر ميشود كه در سال گذشته ولي جهان در سال 81 با اين فيلم آشنا شد. اينها وقتي با انقلاب اسلامي روبرو شدند به تصريح خودشان غافلگير شدند. رئيس سازمان سيا اين نكته را در حرفهايش گفته بود. از اين جهت شما ميبينيد خيلي خام در اين فيلم با اين مسأله برخورد ميكنند. اين فيلم را «اورسون ولز»ي كه فوقالعاده معتبر بود در جهان سينما و بنا به اعتبارش هم او را برداشتند مفسر اشعار نوسترآداموسش كردند اسكار هم بهاو دادند كه يهودي هم هست و فيلم «همشهري كِين» را ساخته بود، در 23 سالگي. خيلي ساده برخورد ميكند، ميگويد 600 ميليون مسلمان در خاورميانه جمع شدهاند ثروت عظيمي دارند و براي صلح جهاني خطرناكند. شما احساس نميكنيد كه بايد اين حرف را براي مخاطبت جا بيندازي كه مسلمان چون به ارزشهاي نهفته خودش پي برده و ثروت دارد الزاماً خطر است؟
يعني هر كه ارزشش را بفهمد و ثروت داشته باشد براي صلح جهاني خطر است؟ خيلي رو برخورد كرده است، چون خيلي سراسيمه ميخواهند امواج انقلاب اسلامي را تخريب كنند و تصوير و تفسير بدي از آن ارائه بدهند و آمدند روي مسأله مهدويت، چون بالاخره آنها پي برده بودند كه بايد روي اين نظريه كار بشود.
«هايزر» و همراهانش كه در اوج انقلاب اسلامي در سال 57 به ايران آمده بودند و قرار بود همان 19 بهمن مدرسه رفاه، مسجد دانشگاه تهران را كه اكثر شخصيتها در آنجا بودند و فيضيه را بزنند، امّا امام با اين استراتژي كه «بگوييد اين حكم از من نيست»، توانست اين مسأله را مهار كند و بعد آمدند سراسيمه وارد عمل شدند كه اين هم قابل بررسي است. بايد روي آن تحقيق بكنيم. قبل از انقلاب هم بود، بعد از انقلاب هم سراسيمه آن فيلم را ساختند، بعد وقتي در جنگ نقش محوري امام زمان، عليهالسلام، مطرح شد. عين كلام امام اين است كه فرمانده اصلي جنگ امام زمان، عليهالسلام، هستند. مسأله بسيار فراتر رفت براي غربيها كه آن كنفرانس خيلي كلاسيك و سطح بالاي تلآويو را گذاشتند.
من مجموعه گفتارهايي كه پيرامون امام زمان، عليهالسلام، را درحد توان خودم در اين كنفرانس ارائه شده، جمعآوري كردهام. در كتاب «تهاجم فرهنگي» خودم آوردهام كه برنارد لوئيس اين را ميگويد. چون مضمون مقالاتش بهدستم رسيده است. ديدم چقدر مسألة امام زمان، عليهالسلام، براي اينها مهم است. بعد بازي كامپيوتري «يا مهدي» ساخته شد، مقالات مختلفي نوشته شد، فيلمهاي مختلفي ساخته شد، منتهي از دهة 90 آمدند سبك كار را عوض كردند. خيلي جالب است اگر به اين نكته توجه شود.
ديدند اگر بيايند امام زمان شيعيان را نفي كنند بهنحو ديگري اثباتش كردهاند، چون در جهان اين اتفاق وجود دارد كه چيزي را غرب نفي كند، حتماً يك ارزشي دارد. افكار عمومي جهان اين زيركي را هم دارند و درعين حال كه اينكار انجام شود بهنحوي تبليغ هم هست. لذا عوض شد و در دهه 90 در فيلمهايي مثل «صهيون»، «آرماگدون» يك بعد اثباتي براي آن طرف مطرح شد بهجاي بعد تخريبي اين طرف. ولي باز با اين حال در سال 1997 براي اينكه مسأله نوسترآداموس فراموش نشود چون در اين فيلم گفته شده بود، هرچند خود نوسترآداموس عدد نياورده و صور فلكي را گفته كه تكرارپذيرند و زمان دقيقي براي اين مسأله مشخص نكرده و نميتوانسته هم مشخص كند، چون اگر شارلاتان بوده كه قطعاً نميتوانسته و اگر نه «كذب الوقّاتون». اصلاً نميتوانسته عدد بگويد. اينها گذاشتند براي اينكه امواج انقلاب اسلامي را در جهان تخريب كنند و براي اينكه فراموش نشود كه گفته بودند سال