بخشی از مقاله
هجرت پيامبر
دستور هجرت به حبشه
چنانكه اهل تاريخ و جمعى از مفسرين در تفسير آيه مباركه:
لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدناقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى...» (1) گفتهاند:
پس از آنكه رسول خدا(ص)فشار و ستم بسيار مشركانقريش را بر مسلمانان مشاهده نمود و ناتوانى خود را از كمك بهايشان و دفع ستم از آنها ملاحظه كرد دستور هجرت به حبشه رابه ايشان داد و در صدد بر آمد تا بدين وسيله آنها را از شر دشمنانآسوده سازد.متن دستور آنحضرت را در اينباره به دو گونه نقلكردهاند.
نقل اول-روايتى است كه ابن هشام و طبرى و ابن اثير وديگران نقل كردهاند كه متن آن چنين است كه بدون ذكر سندگفتهاند:چون رسول خدا آن وضع را ديد به آنها فرمود:
«لو خرجتم الى ارض الحبشة فان بها ملكا لا يظلم عنده احد،و هى ارض صدق حتى يجعل الله لكم فرجا مما انتم فيه...» (2) .
يعنى-خوب استبه سرزمين حبشه برويد كه در آنها پادشاهى استو در كنار او به كسى ستم نمىشود،و آنجا سرزمين راستى است،تاوقتى كه خداوند گشايشى براى شما از اين وضعى كه در آن بسر مىبريدفراهم سازد و...
نقل دوم-نقلى است كه در تفسير مجمع البيان نيز بطور مرسلنقل كرده و گفته است:رسول خدا(ص)هنگامى كه آنوضع رامشاهده نمود به آنها دستور خروج بسر زمين حبشه را داده فرمود:
«ان بها ملكا صالحا لا يظلم و لا يظلم عنده احد...» (3) كه البته جاى اين بحث و مناقشه هست كه آيا كداميك ازاين دو نقل صحيحتر است زيرا بخاطر قيودى كه در نقل دوماست معناى حديث فرق مىكند و اين شبهه به ذهن خطورمىكند كه شايد در نقل دوم دست تحريف كنندگان و درباريانو جيره خواران شاهان و سلاطين دخالت كرده و به قول معروف«در ميان دعوا نرخ تمام كردهاند»و در ضمن نقليك حديث،خواستهاند يك پادشاه صالح و غير ظالمى هم درطول تاريخ از زبان رسول خدا(ص)
بدنيا معرفى كرده باشند،همانگونه كه در ذيل حديثى كه از رسول خد
ا(ص)دربارهانوشيروان-در داستان ولادت رسول خدا(ص)-نقل شده بوديعنى حديث«ولدت في زمن الملك العادل...»و بطور تفصيلبحث كرده و ساختگى و مجعول بودن آنرا از روى مدارك معتبرذكر نموديم.
ولى بنظر مىرسد در هر دوى نقلهائى كه شده فرمايش رسولخدا(ص)نقل به معنى شده و متن دقيق فرمايش رسول خدا(ص)
ذكر نشده باشد،گذشته از آنكه اين دو نقل مسند نيست و مرسلاست و تنها در روايتى سند آن به ام سلمة مىرسد كه آنهم هماننقل او است (4) و از اين رو بحث و مناقشه درباره آنها چندانموردى ندارد،و البته جريانات بعدى صدق گفتار رسولخدا(ص)را طبق نقل اول تا حدودى به اثبات رسانيد.
چرا هجرت به حبشه؟
اول-وجود پادشاهى چون«اصحمة بن ابحر»كه به لقبسلاطين حبشه به«نجاشى»معروف گرديده و همانگونه كهرسول خدا(ص)فرموده بود و جريانات بعدى هم نشان دادپادشاهى بود كه حاضر نبود در محدوده سلطنت او بكسى ظلمشود،و اين خود بزرگترين علت اين انتخاب بود،و رسول خدا(ص)
مىخواست تا مسلمانان را بجائى راهنمائى كند كه با رفتنبدانجا و تحمل دشواريهاى زندگى در
غربت و دورى از وطن وخانه و كاشانه و خويشان،از شكنجه و ظلم مشركان آسوده شوندو دچار ظلم و ستم ديگرى نشوند كه بقول آن شاعر«از چنگالگرگى در روند و دچار گرگ ديگرى شوند...».
دوم-جاهائى كه مسلمانان مىتوانستند بدانجاها هجرت كنندعبارت بود از:
الف-استانهاى ديگر جزيرة العرب كه قبائل بدوى و اعرابدر آنجاها سكونت داشتند و با سابقهاى ك
ه از آنها داريم و در جريانات سالهاى بعد از هجرت و سراياى بئر معونه و رجيع وجاهاى ديگر نشان دادند نسبتبه اسلام و پذيرفتن آئينآنحضرت و مؤمنان سختترين مردمان بودند،و هيچگاه حاضرنبودند مسلمانان مهاجر را در كنار خود بپذيرند و روى روابط وعلاقههاى تجارى و اقتصادى كه با قريش داشتند هيچ بعيد نبودكه اگر مهاجرين بنزد آنها ميرفتند در داد و ستدهاى سياسى وتوطئههاى ديگر آنها را دستبسته تحويل مشركان قريشدهند...چنانچه نمونههائى از اينگونه كارها و توطئهها پس ازهجرت رسول خدا(ص)بوضوح ديده مىشود.و شايد بخاطرهمين خوى سخت و سنگدلي آنها بوده كه قرآن كريمدربارهشان فرموده:
«الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما انزلالله...» (1) .
عربها در كفر و نفاق سختتر هستند،و شايستگى بيشترى براى آندارند كه حدود و مرزهاى آنچه را خدا فرود آورده ندانند...
و در جاى ديگر فرموده:
«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخلالايمان فى قلوبكم...». (2)
عربها گفتند ايمان آورديم بآنها بگو ايمان نياوردهايد ولى بگوئيداسلام آوردهايم ولى ايمان در دلهاى شما در نيامده...
ب-جاى ديگرى كه ممكن بود رسول خدا(ص)آنها را بهرفتن آنجا راهنمائى و تشويق كند كشور ايران بود،كه آن همجاى امنى براى مسلمانان نبود گذشته از دورى راه آن كه براىمسلمانان مستضعف و محروم آن روز-كه بيشترين مهاجران ازهمين طبقه بودند-طى چنين راه دور و دراز و گذشتن از آنكويرها و بيابانهاى خطرناك و بىسر و ته حجاز براى آنهاغير مقدور بود.
تازه وقتى به ايران مىرسيدند با يك محيط پر از فساداشرافيت و زندگى طبقاتى دوران ساسانيان و خفقان شديد وبيدادگرى و ساير انحرافات فكرى و اجتماعى مواجه مىشدند كهبقول معروف از چالهاى در آمده و در چاهى مىافتادند...
مگر همين«كسرى»پادشاه ايران نبود كه وقتى نامهرسول خدا(ص)بدست او رسيد كه او را به پذيرش اسلام دعوتكرده بود نامه آنحضرت را پاره كرد و با كمال غرور و نخوتگفت:
«يكتب الى بهذا و هو عبدى»!
كسى كه خود بنده من استبه من اينگونه نامه مىنويسد...!
و سپس به«باذان»كه استاندار او در يمن بود نوشت: دو نفر سرباز بسوى اين مردى كه در حجاز است گسيل دارتا او را بنزد من آرند...و او نيز دو نفر را بمدينه فرستاد...تا آخرداستان كه انشاء الله در جاى خود مذكور خواهد گرديد...
ج-از آنچه در بند«ب»ذكر شد وضع يمن نيز روشنمىشود،زيرا يمن نيز در آن روز مستعمره ايران بود و حاكم واستاندار آنجا از جانب پادشاه ايران تعيين مىشد و در آن روزگارهمانگونه كه ذكر شد احتمالا«باذان»استاندار آنجا بوده،وهرگز بدون اجازه پادشاه ايران نمىتوانستبه مهاجرين مكه
پناهدهد و يا اگر او دستورى مىداد نمىتوانست از آنها حمايت ودفاعى بكند...
د-از جاهاى ديگرى كه آنها مىتوانستند بدانجا هجرتكنند سرزمين«حيرة»بود كه آنجا نيز صرفنظر از راه دورى كهداشت و همان مشكل گذشتن از واديهاى دور و دراز و كويرهاىزياد را بدنبال داشت،آنجا نيز تحتسيطره و استعمار ايران ادارهمىشد بشرحى كه در تواريخ مذكور است...
ه-و از آنجمله كشور شام بود كه آنجا نيز گذشته از دورى وبعد مسافت و مشكل گذشتن از همان واديهاى بى سر و ته حجازمحل رفت و آمد كاروانهاى قريش در فصول مختلف و بازارىبود براى فروش اجناس تجارتى مردم مكه،و روشن بود كه درچنين محلى نيز اطمينان و آسايشى براى مهاجرين وجود نداشت و ممكن بود مشركين قريش بكمك حاكمان شام و تاجرانسودجو و پر نفوذ آنجا بتوانند آنها را به مكه باز گردانند...
كه در اين جهت كشور حيرة و يمن نيز با آنجا مشترك بودند،و آنجاها نيز محل رفت و آمد كاروانهاى قريش و داد و ستد ومعاملات تجارتى آنها بود.
و بدين ترتيب معلوم مىشود جائى نزديكتر و مطمئنتر ازحبشه نبود و بخصوص كه پادشاه آنجا«اصحمة»مردىعدالت پيشه و اصلاح طلب بود،و از مسيحيان با ايمان و دانشمندبه شم
ار مىرفت،و چنانچه برخى از اهل تاريخ گفتهاند:
امدادهاى غيبى هم كمك كرد و هنگامى كه نخستين گروه ازمهاجرين براى سفر به حبشه به كنار درياى احمر رسيدند يككشتى به گل نشسته بود و هنگامى كه آنها رسيدند از گل بيرونآمد و هر كداميك از آنها توانستند با پرداخت نصف دينار كرايهخود را با آن كشتى به حبشه برسانند.
اهداف هجرتبه حبشه
هدف اصلى رسول خدا تاييد اين سنتخدائىو امضاء اين قانون الهى يعنى سنت هجرت بود كه در ميان پيامبران ديگرى چون ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام وپيروانشان نيز سابقه دا
شت و اين راه به روى آنها باز شده بود تاكسانى كه نمىتوانند آئين الهى خود را در ميان دشمنان دين يادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زير شكنجههاى جانكاه وتحمل فشارهائى كه غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر كنند وراه گريز و نجاتى هم نداشته باشند،بلكه براى آنها و همهانسانهاى مؤمن تاريخ اين راه بعنوان يك قانون الهى و دستوردينى باز و بلكه گاهى بصورت الزامى واجب است كه دين وآئين خود را برداشته و بجاى سالمتر و مطمئنترى كه بتوانند آن رانگهدارى كرده و از شر دشمنان آسوده باشند بروند و آزادانه و بااطمينان به انجام اعمال دينى و مراسم مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند كه سرزمينخدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن شاعرپارسى زبان:
نتوان مرد بسختى كه در اينجا زادم×كه بر و بحر فراخ است و آدمى بسياراما هدف اين هجرت تنها باين مطلب بسنده نمىشد وچنانچه معلوم است اهداف عاليه ديگرى هم در اين هجرتمورد نظر بوده كه از گستردگى آن و چهرههاى سرشناسى كهدر ميان مهاجرين ديده مىشود اين اهداف بدست مىآيد... زيرا بگونهاى كه در شرح ماجرا در صفحات آينده خواهيمخواند در ميان مهاجرين افراد مستضعف و محروم و شكنجهشدهاى چون عبد الله بن مسعود كه از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود كمتر به چشم مىخورد.
و بيشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعيتى بودند كه موردحمايتسران قبيله و افراد خود بودند و كسى نمىتوانستبه آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابيطالب از بنىهاشم وعثمان بن عفان از بنى اميه،و عبد الله بن جحش و زبير بن عوام ازبنى اسد،و عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و ديگران كه هر كداماز قبائل معروف و سرشناس قريش مانند قبائل تيم و عدى وبنى عبد ادار و بنى مخزوم و غيره بودند و بلكه گاهى خود آنها نيزاز شخصيتهاى مورد احترام قبيله خود و يا قبائل ديگر بودند...
و از اين گذشته اگر تنها اين موضوع مورد هدف بوده خوببود هنگاميكه ترس آنها برطرف مىشد و جاى امنى در كناررسول خدا(ص)در غير شهر مكه پيدا مىكردند بازگشته و بهزندگى در كنار رهبر اسلام و خويشان و نزديكان خود ادامهمىدادند،در صورتيكه همانگونه كه ميدانيم و در بخشهاى آيندهخواهيم خواند جمع زيادى از آنها مانند جعفر بن ابيطالب حدودپانزده سال در حبشه
ماندند و پس از هجرت رسول خدا(ص)بهمدينه و آماده شدن محيط آزاد و اسلامى براى تعليم و تربيت و انجام مراسم دينى بازهم به توقف خود در آن سرزمين ادامه داده وتا سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...
هدف عالى ديگرى هم كه مىتواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان صدور اسلام و انقلاب اسلامى بكشورهاى همجوار و بهخصوص كشور دست نخورده و آمادهاى چون حبشه و به فرمايشرسول خدا«سرزمين صدق»كه معلوم مىشود از آلودگيها وآميزشهاى منحرف و كجبه دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حكومت مىكرده...
و اين هم خود دستور و قانونى است كه همه پيمبران الهى وپيروان آنها داشته و دارند كه پيام حق را به هر وسيله كه مىشودبگوش جهانيان برسانند و تبليغ كنند،و بهترين وسيله براى اينكار در آن روزها همين مسافرتها و هجرتها بوده و همانگونه كهميدانيم اين هجرت از اين نظر هم بسيار موفقيت آميز بود و چنانچهمىخوانيم اينان توانستند مهمترين مركز قدرت و تصميمگيرىحبشه يعنى قلب شخص شاه حبشه را تسخير نموده و او را مسلمانكنند...و براى قرنها اسلام را در سرزمين حبشه و كشورهاىهمجوار آن پا برجا نمايند كه هنوز هم مسلمانان زيادى در آنجاوجود دارند.
هجرت به حبشه در دو مرحله:
مورخين عموما گفتهاند:مسلمانان دوبار به حبشه هجرتكردند بار اول يك گروه چهارده نفره يا پانزده نفره مركب از ده مردو چهار زن،كه در ماه رجب سال پنجم بعثت در نيمه شبى از مكهخارج شده و خود را به حبشه رساندند،و اينها حدود سه ماه درآنجا ماندند و در ماه شوال در همان سال پنجم به مكهبازگشتند...
و سبب بازگشت آنها نيز آن شد كه به آنها خبر رسيد كهاهل مكه مسلمان شده و اختلا
ف ميان آنها و رسول خدا(ص)
بر طرف گشته (1) و آنها نيز خوشحال و مسرور گشته و بسوى مكهبازگشتند ولى به پشت دروازههاى مكه كه رسيدند معلوم شد اينخبر نادرست و دروغ بوده و چنانچه گفتهاند:چند تن از آنهادوباره به حبشه بازگشتند و بقيه نيز هر كدام در پناه يكى ازبزرگان قريش خود را بمكه رسانده و وارد شهر شدند (2) ...
و بار دوم پس از اين هجرت بود كه با هجرت جعفر بنابيطالب و همسرش اسماء بنت عميس شروع شد و بدنبال او جمع ديگرى نيز تدريجا به آنها ملحق شدند و در پايان عدد آنهابه هشتاد و سه مرد و نوزده زن (3) رسيد بجز بچههائى كه همراه آنهابودهاند،كه البته اين رقم در صورتى است كه عمار بن ياسر وابو موسى اشعرى را هم جزء آنها بدانيم كه مورد ترديد و اختلافاست...و اين آخرينرقمى است كه در هجرت دوم حبشه ذكركردهاند،ولى ممكن استبگوئيم هجرت به حبشه يك هجرتبيش نبوده كه در دو مرحله يا بيشتر انجام شده،چنانچه هجرترسول خدا(ص)و مسلمانان را به مدينه يك هجرت بيشترمحسوب نمىدارند اگر چه در طول بيش از يك سال انجامگرديده است...
و ما در اينجا نام برخى از سرشناسان ايشان را كه دربخشهاى بعدى نيز نيازمند به دانستن آن هستيم براى شما ذكرمىكنيم و بدنبال سخن خود باز مىگرديم:
جعفر بن ابيطالب-از بنى هاشم-با همسرش اسماء-كهعبد الله بن جعفر نيز از آندو در حبشه ب
دنيا آمد-كه در هجرت مرحلهدوم-و برخى هم او را جزء مهاجرين اول دانستهاند. (4) زبير بن عوام-از بنى اسد بن عبد العزى-در هجرت اول.
مصعب بن عمير-از بنى عبد الدار-در هجرت اول.
عبد الرحمن بن عوف-از بنى زهرة-در هجرت اول.
عثمان بن عفان-از بنى امية-در هجرت اول كه همسرش رقيهدختر رسول خدا(ص)را نيز با خود برد.