بخشی از مقاله

کاربرد صفت و موصوف در نگارش فارسی


صِفَت، واژه‌ای است که حالت و چگونگی چیزی یا واژه ای را برساند و اقسام آن از این قرار است : صفت فاعلی، صفت مفعولی، صفت تفضیلی و صفت نسبی.
برای واژه صفت که عربی است برابرهای فارسی «فروزه» و «چگون‌واژه» پیشنهاد شده است.
صفت فاعلی


آن است که بر کنندهٔ کار یا دارندهٔ معنی دلالت کند و علامت آن عبارت است از : 1- " نده" که در پایان فعل امر می آید : پرسنده، خواهنده، شناسنده، بافنده 2- " ان " مثل : خواهان، پرسان، دمان، روان، دوان 3- " الف " که آن نیز در پایان فعل امر می آید، مثل : شکیبا، زیبا، خوانا، گویا، بینا، پویا 4- " ار " غالبا در آخر فعل ماضی می آید، مثل : خریدار، خواستار، برخوردار، نامردار، گرفتار 5- " گار " که بیشتر در آخر فعل امر و ماضی می آید، مثل : آموزگار، پرهیزگار، آمرزگار، آفریدگار 6- " کار " که غالبا به آخر اسم معنی ملحق می‌شود، مثل : ستمکار، فراموشکار 7- " گر " در آخر اسم معنی می آید، مثل : پیروزگر، دادگر، بیدادگر


صفت فاعلی که به " نده " ختم شود، غالبا در عمل و صفت غیر ثابت استعمال می‌شود، مثل : رونده، یعنی کسی که عمل رفتن را انجام می‌دهد
صفاتی که به " ان " ختم می‌شود، بیشتر معنی حال را می‌دهد : سوزان، نالان، روان، دوان صفاتی که به " الف " ختم می‌شود، حالت ثابت را می رساند، مثل : دانا لغاتی که به " گار، کار، گر " ختم می‌شود مبالغه را می رساند مثل : آموزگار، ستمکار، ستمگر


"گار" همیشه بعد از کلماتی که از فعل مشتق می‌شود می آید ولی " کار " پس از اسم معنی و غیر مشتق به کار می‌رود .
" گر " در غیر اسم معنی، شغل را می رساند، مانند : آهنگر و این جز صفات فاعلی نیست .
ترکیب صفت فاعلی
صفت فاعلی چهار قسم دارد :
1- حالت اضافی که صفت، به مابعد ِ خود اضافه می‌شود : فزایندهٔ باد آوردگاه فشانندهٔ خون ز ابر سیاه
2- با تقدّم صفت و حذف کسرهٔ اضافه : جهاندار محمود ِ گیرنده شهر ز شادی به هرکس رساننده بهر
3- با تاخیر صفت بدون آن که در آن تغییری رخ دهد : منم گفت یزدان پرستنده شاه مرا ایزد پاک داد این کلاه
4- با تاخیر صفت و حذف علامت صفت " نده " مانند سرافراز، گردن فراز که سرفرازنده و گردن فرازنده بوده و این کار قیاسی است .
هرگاه صفت فاعلی با مفعول یا یکی از قیود مثل : بیش، کم، بسیار، پیش،

پس و نظایر آن ترکیب شود علامت صفت حذف می‌شود مثل : کامجوی، پیش گوی، کم گوی، بسیار دان، پیشرو، پس رو
صفای که به " ان " ختم می‌شود، هرگاه مکرر شود، ممکن است علامت صفت را از اول حذف کنند، مثل : لرزلرزان، جنب جنبان، پرس پرسان، کش کشان
صفت مفعولی
صفت مفعولی بر آنچه فعل بر او واقع شده باشد، دلالت می‌کند، مانند : پوشیده، برده. یعنی آنچه، پوشیدن و بردن بر او واقع شده باشد و علامت آن " ه " ماقبل مفتوح است که در آخر فعل ماضی در می آید .
ترکیبات صفع مفعولی از این قرار است : 1- آن که صفت را مقدم داشته، اضافه کنند، مانند : پرودهٔ نعمت، آلودهٔ منت . 2- با تقدیم صفت و حذف حرکت اضافه، مانند : آلوده نظر 3- آن که صفت را در آخر آورند و هیچ تغییری ندهند، مثل : خوا آلوده، شراب آلوده 4- مانند نوع سوم ولی با حذف علامت صفت، مثل : خاک آلود، نعمت پرورد، دستپحت 5- با تاخیر صفت و حذف " ده " از پایان آن، چنانکه به ترکیب صفت فاعلی شبیه باشد : پناه پرور، دست پرور
هر گاه بخواهند صفت مفعولی را که تخفیف یافته، جمع ببندند آن را به حال اول بر می گردانند، مثلاً : دست پروردگان ولی در تخفیف صفت فاعلی برگردانیدن به حال اصلی لازم نیست، مثل : گردنکشان، سرافرازان، نامداران
صفت تفضیلی، آن است که در آخر آن لفط " تر " افزوده شود و مفاد آن، ترجیح موصوف است بر شخص دیگر که در وجود صفت با او شریک و همتاست و آن تنها به آخر صفت و کلماتی که در معنی صفت باشد، پیوسته شود، مانند : گوینده تر، شتابنده تر، فزاینده تر، گریانده تر، مردتر، برتر
صفت تفضیلی به یکی از سه طریق زیر استعمال می‌شود :
1- با " از " : خرد از مال سودمندتر است . 2- با " که" : دانش، بهتر که مال. سیرت، پسندیده تر که صورت . 3- با اضافه، چنانکه گوییم : تواناتر ِ مردم کسی است که دانایی او فزونتر باشد .
هر گاه بخواهند صفت تفضیلی را اضفه کنند : " ین " در آخر آن می آورند : بزرگ‌ترین ِ شعرای ایران، فردوسی است .
الفاضی از قبیل : مه، به، که و بیش به معنی صفت تفضیلی استعمال می شوند و در آخر آن نیز " ین " در می آورند، مانند : مهین، بهین، کهین .
هر گاه " ین " در آخر صفات تفضیلی در آید، افادهٔ معنی تخصیص کند، مثل : کمترین، فاضلترین .
در این حالت اگر صفت تفضیلی را اضافه کنند، ما بعد آن را جمع آورند، مثل : بزرگ‌ترین ِ مردان و فاضلترین ِ رجال امروز اوست. و بدون اضافه باید لفظ مفرد استعمال شود : تواناترین مرد، بیناترین شاگرد .
صفت نسبی
صفت نسبی، آن اتست که نسبت به چیزی یا محلی را برساند و علامت های آن عبارت است از : 1- " ی " در آخر کلمه مانند : آسمانی، زیمینی، آتشی، هوایی، خاکی، پارسی، اصفهانی، نیشابوری


"ی " نسبت همواره به مفرد، پیوسته می‌شود و کلماتی از قبیل : کاویانی، خسروانی، کیانی، پهلوانی، نادر است و بر آن قیاس نمی‌توان کرد .
2- " ه" مخفی و غیر ملفوظ : دو روزه، یکشبه، یکساله، صده، دهه، هزاره
و این " ه " غالبا در ترکیبات عددی استعمال می‌شود. و گاهی تنهایی در غیر این مورد استعمال شده است : مثل : نبرده
3- " ین " و این در آخر اسمها در می آید : سفالین، جوین، گندمین، بلورین، گلین و گاهی این ادات را با "ه " جمع می‌کنند و در آخر کلمه می آورند : بلورینه، زرینه، سیمینه، پشمینه
4- " گان " مانند : گروگان، پدرگان
صفات ترکیبی


صفاتی را که از ترکیب دو اسم یا اسم و اداتی حاصل شود، مرکب یا صفت ترکیبی می گویند و اقسام آنم به شرح زیر است : 1- ترکیب تشبیهی که از به هم پیوستن مشبه به به مشبه یا مشبه به به وجه شبه حاصل شود مثل : سرو قد، مشکموی، گلرنگ، مشکبوی
2- ترکیب دو اسم بدون ادات : جفا پیشه، هنر پیشه
3- ترکیب دو اسم به اضافهٔ ادات مثل : نیزه به دست
4- ترکیب اسم با ادات که انواع بسیاری دارد : الف - ترکیب " ب " و اسم : بنام، بخرد ب- ترکیب " با " و اسم : با نام، با عقل، با غیرت ج- ترکیب " هم " با اسم که اشتراک را می رساند : همراه، همنشین د- ترکیب " نا " و "ن " با اسم : ناکام، ناچار، نامرد ه- ترکیب " بی " با اسم : بی خرد، بی شعور و- ترکیب " مند " با اسم : هنرمند، خردمند، تنومند، برومند ز - ترکیب " ور " با اسم : هنرور، دانشور، سرور، جانور، گنجور، رنجور ،مزدور ح- ترکیب اسم با " ناک" که بیشتر افاده معنی علت و آفت می‌باشد : نمناک، بیمناک
"بی " پیوسته بر سر اسم می آید ولی " نا " هم به اسم و هم به صفت می تواند متصل شود ولی استعمال آن با صفت بیشتر است .
صفت سماعی و قیاسی
1- کلمه‌ای را که دارای معنی وصفی باشد و در زبان پارسی ِ کنونی برای آن اشتقاق یا ترکیبی در تصور نباشد، صفت سماعی گویند : گران، سبک، نیک، بد، زشت، تنگ، کوتاه
2- کلماتی که بر رنگ دلالت می‌کنند بیشتر صفت سماعی هستند : سپید، سیاه، سرخ، زرد و گاه قیاسی : نیلی، آبی، سرمه یی
3- صفات سماعی هنگام ترکیب مقدم هستند : گرانسنگ، سبکمغز، کوتاه قد و گاه مؤخر می باشند : چشم سپید، بالابلند


طرز استعمال صفت
1- صفت پیش از موصوف و بعد از آن نیز می آید، و هرگاه موصوف، مقدم باشد به شکل اضافه، استعمال می‌شود و کسرهٔ اضافه بر حرف آخر موصوف وارد می‌شود
2- هرگاه موصوف به " و " و یا " الف " ختم شود، در آخر آن " ی " اضافه می‌شود و وقتی به " ه " مخفی تمام شود، " ی " ملیِّنه اضافه می‌شود
3- صفت های مرکب، غالبا به واسطهٔ یکی از اجزای خود به موصوف، مرتبط می شوند و بنابراین از صفت و موصوف تشکیل می شوند

و همین روش میان نویسنگان و شاعران معمول بوده و هم اکنون نیز متداول است و برخلاف این نیز مواردی در سخن بزرگان دیده شده که صفت را با موصوف تطبیق می‌دهند

چندی صفت و موصوف
هرگاه موصوفی دارای چند صفت باشد آن را به یکی از سه طریق استعمال می‌کنند : الف - موصوف را مقدم می‌کنند و صفات را به همدیگر اضافه می‌کنند ب- آنکه صفات را به هم عطف می‌کنند ج- بعضی از صفات را پیش از موصوف و بعضی را پس از آن می آورند و در صورتی که در آخر موصوف " ی " وحدت نباشد، اضافه می‌کنند
هرگاه صفت و موصوف ؛ متعدد باشد، ممکن است آن را به یکی از چند طریق استعمال کنند : الف - هر صفتی با موصوف خود ذکر شود ب- موصوف ها مقدم و صفت ها مؤخر باشند و در این صورت یا هر دو صفت به هر دو موصوف ممکن است راجع شود یا آن که هر صغنی به یکی از موصوف ها تعلق گیرد
و نیز ممکن است یک صفت دارای دو موصوف باشد
تقدیم صفت بر مضاف الیه
در موقعی که موصوف را بخواهند اضافه کنند، صفت را می آورند و پس از آن عمل اضافه را انجام می‌دهند و این مطرد و در نظم و نثر متداول است، ولی در بعضی مواقع اضافه را بر وصف، مقدم می‌کنند
"ی" وحدت در موصوف و صفت
" ی " وحدت یا در آخر صفت در می آید چنانکه گوییم : " مرد فاضلی است. طبع لطیفی دارد " و اکنون این طریقه زبان فارسی معمول است. یا در آخر موصوف، مذکور می افتد
هر گاه مقصود از صفت بیان جنس و نوع موصوف باشد، بیشتر آن را با " ی " وحدت همراه می‌کنند و در اول آن لفظ " ازین " می آورند


هر گاه مقصود تعداد و شمردن اوصاف باشد، آن را هم عطف نمی‌کنند
در موقع ندا و الحاق " ی " وحدت به هر یک از صغت ها، مقصود شمردن و تعداد اوصاف باشد و غالبا موصوف ذکر نمی‌شود .
ضمیر موصوف
ضمیر "من" از میانهٔ ضمایر، موصوف واقع می‌شود
در سایر ضمایر، صفت در حکم توضیح و به منزلهٔ بدل است.


زبان فارسی زیرمجموعه زبان ترکی
یکی از شباهتهایی که نشان می دهد فارسی زیر مجموعۀ ترکی است اینست که موصوف و صفت یا مضاف و مضاف الیه در هر دو به یک شکل است، که باز در این مورد نیز از سوی باصطلاح برخی محققین به عمد راه اشتباه طی شده است
مثال در فارسی:
مردِ بزرگ = مرد(موصوف) + بزرگ(صفت)
مثال در ترکی:
یکه کیشی = یکه(صفت) + کیشی(موصوف)
همانطور که ملاحظه می شود علی الظاهر جای موصوف و صفت در ترکی و فارسی بر عکس است.
توجه : به کتابهای کهن فارسی نگاه کنید هر جا که موصوف و صفتی در کار است در همۀ آنها مانند ترکی، ابتدا صفت و سپس موصوف آمده است حتما نمونه های زیر برایتان بسیار آشنا و ادبی هستند:
بزرگ مرد ←صفت + موصوف
راد مرد← صفت + موصوف
بزرگ بانو← صفت + موصوف
شیرین سخن← صفت + موصوف
نیک گفتار← صفت + موصوف
روشن روان← صفت + موصوف
سیه گیس ← صفت + موصوف
کمان ابرو← کمانی ابرو ← صفت + موصوف
سؤال : پس چرا در فارسی امروز به جای «بزرگ مرد» «مردِ بزرگ» رایج تر است؟


جواب : چون زبان عربی زبان دینی ما می باشد که ملزم به یادگیری آن می باشیم و بیشترین لغات مورد استفادۀ ما عربی است و در زبان عربی ابتدا موصوف و سپس صفت می آید لذا کاربرد ترکیبات عربی در لابلای فارسی، تاثیر خود را گذاشته است
از آنجا که در عربی ترکیب « قرآنٌ کریمٌ » را داریم برای احترام و رعایت قواعد عربی همانطور در فارسی نیز ترکیب « قرآن ِ کریم » را به کار برده ایم.
تفاوتهای صفت و موصوف با مضاف و مضاف الیه
1 – صفت جدا از موصوف وجود خارجی ندارد .مانند : کتاب خوب .« خوب » جدا از « کتاب » وجود خارجی ندارد .اما مضاف الیه بدون مضاف وجود خارجی دارد . مانند : دفتر رعنا ،رعنا انسان است و دفتر شئی است .
2 – در بین موصوف و صفت یای نکره می توانیم بیاوریم .مانند : کتاب خوب که می توان کتابی خوب ،در بین مضاف و مضاف الیه نمی توانیم یای نکره بیاوریم .مانند : دفتر رعنا که نمی توان دفتری رعنا گفت .
3 - در بین مضاف و مضاف الیه می توانیم صفت اشاره « این » و « آن » اضافه کنیم .مانند : شاگرد کلاس ،شاگرد این کلاس ،شاگرد آن کلاس ،در بین صفت و موصوف نمی توانیم صفت اشاره « این » و « آن » اضافه کنیم .مانند :کتاب خوب /نمی توانیم بگوئیم کتاب این خوب یا کتاب آن خوب
حالات اسم
اسم چهار حالت دارد : فاعلی ، مفعولی ، اضافه ، ندا
1- حالت فاعلی ، یا اسنادی ، آن اسمی است که فاعل یا مسند الیه واقع شود و فاعل کلمه ای است که عمل یا صفتی را به وی نسبت دهیم یا سلب کنیم :
هوا گرم است . یوسف آمد . سهراب رفت . محمد نیامد . علی دانا نیست .
فاعل در جواب " که " یا " چه " واقع می شود : علی آمد ، بهمن رفت . آفتاب دمید .که آمد ؟ علی . که رفت ؟/ بهمن . چه وزید ؟ آفتاب.
2- حالت مفعولی ، آن اسمی است که مفعول یا متمم واقع شود و مفعول یا متمم ، آن است که معنی فعل را تمام کند . مثلا اگر بگوییم : اسفندیار آورد ، فعل " آورد " نیازمند متمم است و معلوم نیست ، اسفندیار چه آورده است و اگر گفته شود : اسفندیار کتاب را آورد ، معنی فعل با آن تمام می شود .


مفعول بر 2 قسم است : بی واسطه ، با واسطه .
مفعول بی واسطه یا مستقیم ، آن است که معنی فعل را بی واسطه ی حرفی از حروف (اضافه ) تمام کند : حسن کتاب را آورد . یوسف آب را ریخت . شاگرد ، کار خود را تمام کرده است
مفعول بی واسطه غالبا در جواب " که را " یا " چه را " واقع می شود :
آموزگار ، دانش آموز را پند داد . آموزگار که را پند داد ؟ دانش آموز را . علامت مفعول بی واسطه غالبا "را" است : خانه را خریدم ، درس را روان کردم .
در جایی که چند مفعول بی واسطه ، به طریق عطف ، به دنبال هم می آیند ، علامت مفعول بی واسطه ، به آخر مفعول آخر ، اضافه می شود و در سایر مفعول ها حذف می شود :
ایشان ، پدر و مادر خود را دوست دارند .ولی در زمان قدیم ، علامت مفعول را به آخر همه ی مفعول ها اضافه می کردند : نوکر قلم ها را و کتاب ها را و کاغذ ها را از روی میز برداشت.مفعول با واسطه یا غیر مستقیم ، آن است که معنی فعل را با واسطه ی حرفی از حروف اضافه تمام کند : از بدان بپرهیز و با نیکان درآمیز. مردمان را به زبان ، زیان مرسان .مفعول با واسطه در جواب " از که ، از چه ، به که ، به چه ، به کجا ، از کجا ، برای که ، برای چه ، با که ، با چه " و مانند این ها می آید .
3- حالت اضافه ، آن است که اسم مضاف الیه واقع شود .
بدان که اسم یا تمام است و محتاج به کلمه ی دیگر نیست : درس ، کتاب ، مرغ ، جلد ، باغ یا ناتمام است و معنی آن با کلمه ی دیگر تمام می شود : درس ِ امروز ، کتاب ِ علی
اسمی که دارای متمم است ، مضاف و متمم آن را مضاف الیه می گویند
درخت ِ دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد
کلمه ی درخت ، مضاف و دوستی ، مضاف الیه و متمم آن است و همچنین کلمه ی کام ، مضاف و کلمه ی دل ، مضاف الیه . کلمه ی نهال ، مضاف و کلمه ی دشمنی ، مضاف الیه و متمم است .
مضاف الیه گاهی یکی است : زنگ درس ، تاج خروس ، بال مرغ و گاهی متعدد : مسعود سعد سلمان ، در باغ بهارستان ، خزانه ی دولت ایران .علامت اضافه ، کسره یی است که به آخر مضاف و قبل از مضاف الیه آورده می شود : پند ِ سهراب ، بلبل ِ باغ ، برادرِ اسفندیار .
4- خالت ندا ، آن است که اسم ، منادی واقع شود : خدایا ، شاها ، بزرگوارا ، خداوندگارا
علامت ندا " الف" ی است که به آخر اسم اضافه می شود و آن اسم را منادی می کند

:
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد
هرگاه کلمه ای مختوم به " الف " یا " واو " باشد پیش از " الف " ندا حرف " ی " اضافه می شود
گاهی در موقع ندا به جای " الف " در آخر کلمه ، پیش از منادی ، کلمات : " ای " و " ایا " می آید : ای خردمند ایا شاه محمود ِ کشور گشای زمن گر نترسی بترس از خدای

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید