بخشی از مقاله

گزارشى از مباحث عصر جاهلى

خورشيد اسلام در زمانى طلوع كرد كه درگيريهاى قومى و طايفه‏اى، برخوردهاى عقيدتى و فرهنگى و كشمكش‏هاى دو امپراتور (ايران و روم) براى قدرت طلبى و بهره‏كشى بيشتر در اوج خود بود و پرده‏هاى جهل و ناآگاهى، همگان را در هاله‏اى از تاريكى فرو برده بود. از سويى شرك و بت‏پرستى جاى عبوديت‏حق را گرفته و عقايد باطل و افكار پر از اوهام در ميان عامه‏ى مردم ريشه دوانده; و از سوى ديگر، اديان تحريف شده‏اى چون يهوديت، مسيحيت، مجوسيت و صابى‏گرى رواج يافته بود. علاوه آن كه گروه‏هايى به نام «زنادقه‏»، «دهريه‏» و «ملاحده‏» از فلاسفه و طبيعت‏گرايان همچنان بر افكار عده‏اى از مردم حكومت مى‏كردند تا بتوانند نور شرايع توحيدى كه از حضرت ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام باقى مانده بود، خاموش سازند.


در چنين زمانه‏اى كه گردبادهاى هواپرستى و شرك آلود همچنان مى‏وزيد، جزيرة العرب، خاستگاه آخرين دين خداوند، وضعيتى بهتر از ديگر اماكن نداشته است.
فهرست مهمترين نحل و گروه‏هاى اعتقادى را، مى‏توان چنين برشمرد:
الف) بت‏پرستى
«بت‏» در عقيده‏ى اسلامى و در عرف قرآن كريم هر نشانه‏ى مادى يا غير مادى باطل است كه انسانها براى تقرب به خداوند متعال و در عرض پرستش الهى آن را بپرستن

 

د و اصطلاح قرآنى آن «صنم‏» (1) و «وثن‏» (2) است.
بيشتر مفسران براى بت عينيت قايلند و مى‏گويند: بت عبادت از تنديسى است كه به اشكال گوناگون از موادى مانند زر، سيم، سنگ و غيره مى‏سازند و به جاى خداوند به پرستش مى‏گيرند.
در حدود بيش از سى آيه از آيات قرآن كريم درباره‏ى ويژگى‏ها و نام‏هاى بتانى كه مشركان مى‏پرستيده‏اند، سخن گفته شده كه برخى از آنها مربوط به عرب زمان جاهليت و برخى ديگر متعلق به امت‏هاى ديگر است.
سرزمين مكه كه روزگارى پايگاه توحيد ابراهيمى بود و از ذريه‏ى آن حضرت، اويايى به حكومت و سيادت و ترويج توحيد پرداخته بودند، بعد از گذشت‏ساليانى، دست‏خوش انحراف فكرى و سپس مركز بتانى شد كه اولين بار، عمرو بن لحى در سفرش به شام، براى مكيان سوغاتى آورده بود. (3)
«مناة‏» از قديمى‏ترين بتان بود كه بر ساحل درياى سرخ ميان مكه و مدينه نصب شده بود و قبايل عرب به ويژه دو قبيله‏ى اوس و خزرج، آن را محترم مى‏شمردند.
بت «لات‏» از ديگر بتان با سابقه‏اى بود كه ميان عرب شمال و عرب حجاز شهرت داشت و جايگاه پرستش آن در زمان ظهور اسلام، در شهر طائف بود.
«عزى‏» سومين بت‏بزرگ و قديمى بود كه مشركان عرب پس از حج و طواف كعبه، به دور آن (در شرق مكه) طواف مى‏كردند و برخى معتقد بودند كه ارواح خدايان در اين بت‏حلول كرده است. (4) قرآن كريم، اين سه بت را نام مى‏برد و از اين كه مشركان آن سه را دختران خدا قلمداد مى‏كردند، مذمت مى‏كند. (5)
علاوه بر آن سه بت، بتانى كه در قرآن كريم از آنان نام برده شده است عبارتند از: انصاب (6) (نصب) (7) ، بعل (8) ، ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر. (9)
قرآن، يكى از اهداف بت‏پرستى مشركان را چنين ذكر مى‏كند:
«والذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى...» . (10)
بت پرستان مكه، غالبا به وجود خدا هم معتقد بودند و در حقيقت ايمان به خدا و شرك را به هم آميخته بودند چنان كه آيه مذكور و نيز آيه 106 سوره يوسف بر آن دلالت دارد.
ظهور دين اسلام براى چنين مردمى، فرصت طلايى و خوبى را فراهم كرده بود تا آنان به دين اجداد اوليه‏شان (دين ابراهيم حنيف‏عليه السلام) برگردند و انحرافاتى كه در آيين توحيدى رخ داده بود، از ميان بردارند. شايد بر همين اساس باشد، كه قرآن، در حقيقت «اسلام‏» را احياگر دين ابراهيم‏علي

ه السلام و يا ادامه‏ى همان شريعت معرفى مى‏كند. (11)
ب) ماديگرايى
گروهى ديگر كه در جزيرة العرب زندگى مى‏كردند، افرادى بودند كه به «دهريه‏»، «دهريون‏»

و «زنادقه‏» خوانده مى‏شوند. آنان به اصطلاح امروز مادى‏گرايانى بودند كه وجود آفريدگار هستى را منكر بودند و آفرينش را به خودطبيعت استناد مى‏دادند. (12) قرآن از اعتقادات آنان چنين گزارش مى‏دهد:
«وقالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا الا الدهر وما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون‏» (جاثيه/24).
و گفتند:«غير اززندگانى دنياى ما [چيز ديگرى] نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم، و ما را جز طبيعت هلاكت نمى‏كند».و[لى] به اين [مطلب] هيچ دانشى ندارند[و] جز [طريق] گمان نمى‏سپرند.
ج) معاد انكارى
غالب مردم جاهليت اعتقاد به خدا را به شرك آميخته بودند، و همين اكثريت سبت‏به زندگى پس از مرگ اعتقادى نداشتند و «معاد» و زنده شدن بدن‏هاى از بين رفته و استخوان‏هاى پوسيده را «بعيد» مى‏شمردند و مى‏گفتند:
«...ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين‏» . (13)
«جز زندگى دنياى ما[زندگى ديگرى] نيست و برانگيخته نخواهيم شد».
و گاهى با سوگند به خدا، زنده شدن پس از مرگ را انكار مى‏كردند:
«واقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت بلى وعدا عليه حقا و لكن الناس لا يعلمون‏» . (14)


«و با سخت‏ترين سوگندهايشان به خدا سوگند ياد كردند كه خدا كسى را كه مى‏ميرد بر نخواهد انگيخت. آرى، [انجام] اين وعده بر او حق است، ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند».
د) حنيفيت
در قرآن كريم كلمه‏ى «حنيف‏» ده بار و جمع آن «حنفاء» دو بار (در سوره‏هاى حج/31 و بينه/5) آمده است كه در مجموع چنين برمى‏آيد كه مراد از آن توحيد فطرى و روش و نگرش انبياى الهى مخصوصا حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است و به نوعى نقطه‏ى مقابل شرك و مشركان

شمرده مى‏شود. از آيه‏ى 79 سوره‏ى انعام و 30 سوره‏ى روم و آيات ديگر برمى‏آيد كه بين حنيفيت و فطرت( يعنى نگرش پاك و بى‏آلايش) و گرايش غريزى و فطرى نسبت‏به آفريدگار جهان پيوندى هست.
از آيه‏ى 135بقره و 67 آل عمران دو نكته استنباط مى‏شود: الف) حنيفيت نه يهوديت است و نه مسيحيت، و ب) با مسلم بودن (در معناى قبل از «اسلامى‏» آن) مترادف است.
سيره نويسان مانند ابن هشام و ديگران اشاره كرده‏اند كه پيش از بعثت‏حضرت رسول‏صلى الله عليه و آله و سلم، تنى چند از قريش به نامهاى: ورقة بن نوفل و عبيد الله بن جحش و عثمان بن حويرث و زيد بن عمرو بن نفيل از پرستش بتها دورى جستند و در طلب دين حنيف كه دين ابراهيم باشد برآمدند. اين اشخاص را حنفاء خوانده‏اند و نيز گفته‏اند: حنيف كسى بوده است كه از عبادت اصنام و هر چه مربوط به ايشان است پرهيز مى‏جسته است و در ذهن و حافظه‏ى قريش و مردم مكه بوده است كه ابراهيم عليه السلام جدايشان، دين حنيف داشته و از بتها بيزار بوده است. البته دين

ابراهيم عليه السلام جد عرب و بانى كعبه كه دين توحيد بود، به تدريج در مكه منسوخ شده و برافتاده بود. اما چيزى از آن در ضمير مردم مانده بود و آن اين كه ابراهيم عليه السلام مسلم و حنيف بوده و مشرك نبوده است. (15)
ه) مجوس
برخى از ساكنان جزيرة العرب، مجوسى بوده‏اند. لفظ مجوس (16) فقط يك بار در قرآن مجيد

(سوره حج، آيه 17) به كار رفته است و به گونه‏اى از آن ياد شده كه نشان مى‏دهد از اهل كتاب هستند. مجوس عنوان كلى معتقدان به دو اصل نور و ظلمت‏شناخته شده است; منتها در فرق ميان ايشان و مانويه يا ثنويه گفته شده است كه به عقيده‏ى مجوس، نور ازلى و قديم است اما ظلمت‏حادث است. (17)
گفته‏اند: مجوسيت در قبيله‏ى تميم راه يافته بود. از اينان، زرارة بن عدس تميمى و پسرش حاجب، اقرع بن حابس و ابو سود، جد وكيع بن حسان را برشمردند. (18)
ناگفته نماند كه دلايل قطعى در دست نيست كه مجوسى بودن عرب جاهلى، حتما از همان نوع زردشتى يا مزدكى و مانويت و... باشد. در هر حال، اينان يك گروه اعتقادى هر چند كوچك را در ميان عرب جاهلى تشكيل داده بودند.
و) يهوديت
يهود يا قوم يهود، اصطلاحى كه، مترادف با عبرانيان و اسرائيليان، براى معرفى اخلاف قبايل اسرائيل متدين به دين موسى يا دين يهود به كار مى‏رود. (19) بعضى بر آنند كه از آن جهت اين امت را يهود گويند كه موسى گفت:
«انا هدنا اليك‏» .
«ما به تو بازگشتيم و توبه كرديم‏».
در قرآن كريم به يهود، هم «الذين هادوا» و هم بنى اسرائيل گفته شده است، و «اليهود»

هشت‏بار(يك بار هم كلمه‏ى يهودى) به كار رفته است، و دو بار با وصف «هود»(جمع هائد) ياد شده است، و چنين برمى‏آيد كه در عرف قرآن كريم مراد از بنى‏اسرائيل، يهود قديم و مراد از يهود، يهوديان معاصر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ساكن مدينه و شهرك‏ها و قلعه‏هاى پيرامون آن است. (20)
در ميان عرب جاهلى، برخى از مردم (همانند گروهى از مردم تبع از سردمداران يمن) به يهوديت روى آورده بودند. چنان كه بنى قريظه، بنى قينقاع از جمله قبايل يهود جزيرة العرب بودند كه

در نزديك مدينه زندگى مى‏كردند و گروه‏هايى از يهود هم در فدك، خيبر، وادى القرى به سر مى‏بردند.
يهود در عصر رسالت، تمام تلاش را براى حفظ افكار و مبانى اعتقادى خويش به كار گرفت و در موارد متعدد رو يا روى رسالت نبى خاتم صلى الله عليه و آله و سلم قرار گرفته، ولى بالاخره تن به حكومت اسلامى داده با دادن جزيه به زندگى خويش پرداختند و افرادى هم به دين جديد (اسلام) گرايش پيدا نمودند.
ز) مسيحيت
از جمله اعتقادات برخى از اقوام عرب جاهلى، مسيحيت‏بوده است. كلمه‏ى «نصارى‏» در قرآن كريم به معناى مسيحيان يا عيسويان(پيروان حضرت مسيح عليه السلام ) 14 بار به كار رفته است. «لفظ نصارى در عربى ماخوذ از لفظ سريانى نصرا مى‏باشد و شايد با نجران يا نصران قرابت اشتقاقى داشته باشد.». (21)
در زمان بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بعضى از قبايل عرب، نصرانى مذهب بودند كه از ميان آنان مى‏توان، بنى تغلب (22) ، قبيله بهرائى (23) از قبايل قضاعه و تنوخ (24) را نام برد. گروهى از اينان در سال نهم هجرت با صليب‏هاى طلايى در مدينه حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند و جهت فرار از جزيه، صلحى را امضا كردند كه بر آيينشان باقى باشند ولى فرزندانشان را به اين آيين دعوت نكنند. (25)
بحث و گفتگوى اعتقادى ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسيحيان نجران (شهرى كه مركز سكونت كشيشان مسيحى بود) كه به صورت هيئت‏به مدينه منوره آمده بودند، به جايى نرسيد و چون آنان مباحث اعتقادى صحيح درباره حضرت مسيح عليه السلام را نپذيرفتند، قضيه‏ى مبا

هله ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و آنان اتفاق افتاد. (26)
غير از اينها، گروه‏هاى گوناگون و متعددى از عربهاى مسيحى بودند كه در «حيره‏» زندگى مى‏كردند و «عبادى‏» خوانده مى‏شدند. (27)
ح)صابيان


برخى ديگر از اقوام و طوايف ساكن شبه جزيره عربستان معروف به «صابيان‏» بودند; چنان كه در سه آيه‏ى قرآن كريم (28) از آنان به صراحت نام برده شد و به نظر مى‏رسد كه صابئان مانند يهود و نصارى اهل كتاب و دين بوده و دينشان يك دين الاهى و آسمانى است و آنها هم همانند پيروان ساير اديان آسمانى، پيامبر و شريعتى داشته‏اند و پس از پيامبرشان، به تدريج دچار انحرافاتى مانند تقديس و پرستش ستارگان شده‏اند.
اين كه قرآن كريم براى اين قوم اهميت قايل بوده و سه بار نامشان تكرار شده، دليل بر اين است كه آنها در عصر نزول قرآن قومى مشهور و داراى جمعيت معتنابهى بوده‏اند و گرنه قرآن اعتنايى به آنها نمى‏كرد و در رديف اديان بزرگ يهود و نصارى نمى‏شمرد. (29)
ط)پاره‏اى از اعتقادات ديگر عرب جاهلى
گذرى اجمالى بر روح اعتقادى حاكم عصر جاهليت و عصر رسالت داشته‏ايم كه به صورت آيين‏هاى مختلف جلوه كرده بود. اينك به پاره‏اى از اعتقادات ديگر عرب جاهلى، اشاره مى‏كنيم.
پرستش جن، از اعتقادات بعضى ديگر عرب جاهلى بوده است. به زعم آنان، جنيان، دختران خدايند. چنان كه قرآن كريم اعتقادات آنان را در اين مورد، چنين گزارش مى‏دهد:
«وجعلوا لله شركاء الجن وخلقهم وخرقوا له بنين وبنات بغير علم سبحانه وتعالى عما يصفون‏». (30)
«وبراى خدا شريكانى از جن قرار دادند، با اين كه [خدا] آنها را خلق كرده است. و براى او، بى هيچ دانشى، پسران و دخترانى تراشيدند. او پاك و برتر است از آنچه وصف مى‏كنند».
و در جاى ديگرى آمده است:
و [ياد كن] روزى را كه همه‏ى آنان را محشور مى‏كند، آنگاه به فرشتگان مى‏فرمايد: «آيا اينها بودند كه شما را مى‏پرستيدند؟» مى‏گويند: منزهى تو، سرپرست ما تويى نه آنها! بلكه جنيان را مى‏پرستيدند; بيشرشان به آنها اعتقاد داشتند». (31)
از ميان همين مردم، گروهى به «تناسخ‏» و انتقال ارواح به اجساد ديگر، اعتقاد داشته ، سخن از هامه و... مى‏زدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در رد سخنان آنان فرموده بود:


«لا هامة ولا عدوى ولا صفر». (32)
بر اساس نقل جاحظ در كتاب «الاخبار»، هم اينان بر اين باور بودند كه هرگاه فردى كشته شود و ولى او، خونخواهى‏اش را نكند، از مغزش پرنده‏اى به نام «هامه‏» خلق مى‏شود و همچنان بر قبرش خواهد بود و تا روز زنده شدن، كار ولى او را ناله كند. (33)
موحدان عصر جاهلى
در هياهوى اعتقادات باطل، خرافات و اوهام و در ميان تاريكى‏هاى جهل و نادانى تنها اندكى ا مردم عرب جاهلى بر فطرت توحيدى باقى ماندند و از آيين قهرمان توحيد، حضرت ابراهيم عليه السلام پيروى مى‏كردند و «حنفاء» خوانده مى‏شدند. تاريخ نام برخى از اين موحدان عصر جاهلى را چنين ثبت كرده است:
الف) عبدالمطلب; سيد البطحاء، يكصد و چهل سال عمر كرد، بر آيين ابراهيم حنيف بود، هنگام مرگش، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هشت‏ساله بود و در حالى كه مى‏گريست در تشييع جنازه‏اش شركت داشت تا در حجون (مكه) دفن گرديد. (34)
ب) ابوطالب بن عبدالمطلب; شيخ قريش، پدر اميرمؤمنان على عليه السلام ، تنها حامى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه به قول مشهور در 24 رجب سال دهم عثت‏با ايمان به پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت. (35)
ج) زيد بن عمرو بن نفيل; پسر عموى عمر بن خطاب، همراه ورقة بن نوفل و عثمان بن حويرث، جهت پژوهش دين به شام سفر كرد. همرهان به دين نصرانى درآمدند ولى وى بر فطرت توحيدى باقى ماند، از پرستش بتان كناره گرفت و مى‏گفت: خداى من، خداى ابراهيم و دين من، دين ابراهيم است. سه سال پيش از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت. (36)
د) قس بن ساعده ايادى; حكيم و فيلسوف عرب، گويند: وى كه عمرى طولانى داشت، اولين موحد (خداپرست) از ميان عرب (موجود آن زمان)بوده، به معاد وحساب قيامت‏يقين داشت. از كفر كناره‏گيرى كرد و مردم را به دين حنيف ابراهيمى تشويق مى‏كرد. ازپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شد كه فرمود: يادم نمى‏رود كه وى در بازار عكاظ بر شتر سرخ موى ايستاده و خطبه مى‏خواند و مى‏گفت: «من عاش مات، و من مات فات، و كل ما هو آت آت. (37)
و) علاف بن شهاب تميمى، وى به خدا و روز حساب ايمان داشت. (38)
ز)زهير بن ابى سلمى (39) و ديگران.
گزارش نهج البلاغه از وضعيت فرهنگى اعتقادى عصر جاهلى
اميرمؤمنان عليه السلام وضعيت اعتقادى فرهنگى مردم عصر پيش از بعثت پيامبر اسلام‏صلى الله عليه و آله و سلم را چنين ترسيم مى‏فرمايد:
«...پدران رفتند وپسران جاى آنان را گرفتند تا آن كه خداى سبحان، محمد صلى الله عليه و آله و سلم را پيامبرى داد تا دور رسالت را به پايان رساند و وعده‏ى حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مهر پيامبران ممهور، و نشانه‏هاى او در كتاب آنان مذكور، و مقدم او بر همه مبارك و موجب سرور; حالى كه مردم زمين هر دسته به كيشى گردن نهاده بودند، و هر گروه پى خواهشى افتاده، و در خدمت آيينى ايستاده، يا خدا را همانند آفريدگان دانسته، يا صفتى كه سزاى او نيست‏بدو بسته، يا به بتى پيوسته و از خدا گسسته. پروردگار آنان را بدو از گمراهى به رستگارى كشاند و از تاريكى نادانى رهاند». (40)
«... و اين هنگامى بود كه مردم به بلاها گرفتار بودند، و رشته‏ى دين سست ونااستوار، و پايه‏هاى ايمان ناپايدار، چراغ هدايت‏بى‏نور، ديده‏ى حقيقت‏بينى كور، همگى به خدا نافرمان، فرمانبر و ياور شيطان، از ايمان رو گردان، پايه‏هاى دين ويران، شريعت‏بى‏نام و نشان، راه‏هايش پوشيده و ناآبادان. ديو را فرمان بردند، و به راه او رفتند و چون گله كه به آبشخور رود پى او گرفتند...». (41)
و نيز درباره‏ى بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و وضعيت مردم آن زمان فرمود:


«... او را هنگامى فرستاد كه: پيامبران نبودند، و مردمان در خوابى دراز مى‏غنودند، اسب فتنه در جولان، كارها پريشان، آتش جنگها فروزان، جهان تيره، فريب دنيا بر همه چيره، باغ‏آن افسرده، برگ آن زرد و پژمرده، از ميوه‏اش نوميد، آبش در دل زمين ناپديد، نشانه‏هاى رستگارى ناپيدا، علامت‏هاى گمراهى هويدا...» (42) بتان همه جا برپا، پاى تا سر آلوده به خطا، تا آن كه خداى، محمد را برانگيخت تا مردمان را بترساند، و فرمان خدا را چنان كه بايد رساند. (43)
آنچه تاكنون گذشت، گزارش اجمالى از معتقدات عصر جاهلى بود. هدف از اين نوشتار، زمينه‏س

ازى براى ورود در مباحث ره آوردهاى اعتقادى اسلام است. مقصود،بازگويى مسايل كلان اعتقادى است كه در قرآن آمده و با ابلاغ آن توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سوى مردمى كه چنان سابقه‏ى اعتقادى داشتند، به تدريج مورد پذيرش قرار گرفت و اين كه آيا مسلمانان عصر رسالت، در باب اعتقادات دينى اسلام اختلاف داشتند و اظهار نظر فردى بر اساس فهم شخصى صورت مى‏پذيرفت‏يا نه؟ و نيز اين كه اختلافات كلامى از چه زمانى شروع شد و چرا؟ علل و عوامل بروز مكاتب كلامى چه بود؟ و...
بر آن بوديم كه در همين مقال، به اين مباحث پرداخته شود ولى جهت عدم اطاله‏ى مقاله، ناچاريم ادامه‏ى آن را در آينده پى گيريم. ان شاء الله.
پى‏نوشت‏ها:
1. «صنم‏» پنج‏بار و همواره به صورت جمع در قرآن آمده است: اعراف/138; ابراهيم/35; انعام/74; شعراء/71، انبياء/57.
2. «وثن‏» سه بار و آن هم به صورت جمع يعنى «اوثان‏» در قرآن كريم (حج/30; عنكبوت 17 و25) به كار رفته و مفسران عقيده دارند: وثن به بتانى گفته مى‏شود كه از جنس سنگ باشند.
3.ر.ك: تاريخ ابن كثير:2/187 189; انساب الاشراف، بلاذرى:1/34.
4. ر.ك: دراسات فى علم الكلام والفلسفة الاسلامية، صص 30 31، دكتر يحيى هويدى، دار النهضة العربية، قاهرة، 1972م.
5. ر.ك: نجم/2119.
6. مائده/90.
7. مائده/3; معارج /43.
8. صافات/125.
9. نوح/23.
10. زمر/3.
11.ر.ك: آل عمران/68; بقره/135.
12.برخى بر اين عقيده‏اند كه چنين گرايشى از سوى مردم فارس در زمان يزدگرد دوم (438 457م) به سرزمين عرب، راه پيدا كرده است. ر.ك: تاريخ الفلسفه، دى بور، ترجمه عربى: ابو ريده، ص 15، چاپ چهارم،سال 1957م.
13.انعام/29.


14. نحل/38.
15.ر.ك: دانشنامه‏ى قرآن و دانش پژوهى، به كوشش: بهاء الدين خرمشاهى:1/966 967، چاپ اول، پاييز1377.
16.در فارسى باستان به آن: مگوش، موغو، مگ و در فارسى جديد، مغ گفته مى‏شود. گويند: كلمه‏ى مجوس، ايرانى الاصل است و به وسيله‏ى آراميها با تغيير صوتى و حرفى مختصر در زبان عرب وارد شده است.
17. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى:2/1984.
18. المعارف، ابن قتيبه، ص 266، چاپ اول، 1934م.


19. لفظ «يهود» جمع است و مفرد آن يهودى منسوب به يهودا(قبيله و ناحيه) است و به تيره‏اى از ساميان كه عبرانيان يا بنى اسرائيل، و از نظر دينى كليمى يا موسوى خوانده مى‏شوند، اطلاق مى‏گردد. دانشنامه‏ى قرآن و قرآن پژوهى:2/2382.
20. همان.
21. ر.ك: اعلام قرآن، خزائلى، ص 633.
22. «تغلب‏» از لحاظ مقام و منزلت، بزرگترين قبيله ربيعه در كشورهاى عرب محسوب مى‏شد.
23. بهرائى منسوب به قبيله بهراء است. تهذيب الاسماء واللغات، نووى:2/293.
24. گروهى نصرانى مذهب كه در بعضى از مناطق شام مى‏زيسته‏اند و قضايايى از آنان در مواجهه با فتوحات اسلامى و پس از آن ذكر كرده‏اند. ر.ك: دايرة المعارف الاسلامية:5/508-515.
25. البته با گسترش دامنه‏ى اسلام، خليفه دوم از اينان درخواست جزيه كرد. آنان از دادن چيزى به نام «جزيه‏» سرباز زدند و گفته‏اند: حاضريم به نام «صدقه‏» سرمايه‏ى بيشترى در اختيارتان بگذاريم. نقل شد كه خليفه دوم گفت: بپردازيد، هر چه خواستيد، آن را نام نهيد. ر.ك: دائرة المعارف الاسلامية:5/324; محيط المحيط، ص 663.
26. قرآن كريم، در سوره آل عمران، آيات 54 تا 61، اين جريان را بازگو فرموده است.
27. از ميان آنان مى‏توان از عدى بن زيد بن الخمار عبادى نصرانى نام برد كه از بزرگان چهارگانه‏ى شعراى دوره‏هاى جاهلى است. الكامل فى التاريخ:1/483; سير اعلام النبلاء: 5/110.
28. ر.ك: بقره/62، مائده/69; حج/17.
29. براى آشنايى بيشتر ر.ك: مجله كلام اسلامى، سلسله مقالات صابيان در قرآن، داود الهامى، شماره مسلسل‏3025.
30. انعام/100.
31. سبا/4140.
32.ر.ك: الملل والنحل:2/246; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:1/119.
33. ر.ك: الملل والنحل:2/246; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:19/391.
34. سفينة البحار:2/140; الغدير:7/346; الملل والنحل: 2/248.
35. الكنى والالقاب:1/105; الغدير:7/356; شرح نهج البلاغه ابن اب

ى الحديد: 14/65.
36. البداية والنهاية، ص 243; الملل والنحل:2/25.
37. محيط المحيط، ص 734; الملل والنحل:2/251; البداية والنهاية:2/230.
38. بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب:2/276; الملل والنحل:2/252.
39. همان; نهاية الارب فى معرفة انساب العرب، ص 318.
40. نهج البلاغه، خطبه اول، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى، ص 6.
41. نهج البلاغه، خطبه 2، همان، ص 8.
42. همان، خطبه 89، ص 72.
43. ر.ك: همان، خطبه‏26، ص 26.
بعثت يا طلوع خورشيد اسلام


ضرورت و اهميّت بعثت
جهان تاريك جاهليّت، براي طلوع خورشيد هدايت، ثانيه‏شماري مي‏كرد، همه چيز بيانگر ضرورت بعثت و نياز به وجود آيين سازنده و رهايي‏بخش، و رهبر بزرگ، مدبّر، نجات دهنده و دلسوز بود. در چنين وضع نابساماني، لطف خدا شامل حال انسان‏هاي آن عصر و نسل‏هاي آينده شد، كه محمّد بن عبداللّه(ص) را براي رهايي مردم به پيامبري مبعوث فرمود.
پيامبري كه آخرين پيامبر بود، و كامل‏ترين آيين را آورد، و همه پيامبران پيشين در انتظار او بودند تا او بيايد و آيين توحيد و نجات‏بخش خدا را كامل نمايد و همه بشريّت را از لجنزارهاي آلودگي، گناه و انحراف، رهايي بخشد.
با بعثت پيامبر اسلام، هم خورشيد اسلام طلوع كرد، و هم شخصيّت عظيم پيامبر(ص) متولّد شد، در سراسر زندگي پيامبر(ص) روزي مبارك‏تر از روز بعثت نبود، روز تولّد آن حضرت بيانگر تولّد جسم او بود، گرچه مبارك بود، ولي روز بعثت، روز تولّد شخصيت پيامبر(ص) بود كه بسيار مبارك‏تر بود. و اگر روز هجرت پيامبر(ص) از مكّه به مدينه بسيار مهم بود، و به همين خاطر به پيشنهاد حضرت علي(ع) آغاز تاريخ مسلمانان گرديد، مهم بودن هجرت از اين رو بود كه آرمان‏هاي بعثت پس از پشت سرگذاشتن سختي‏ها، تولّد نو يافت، و آماده اجرا و بروز و ظهور و تعميق و گسترش گرديد. بنابراين بايد گفت: خورشيد شخصيّت پيامبر اسلام(ص) نيز در چنين روزي تولّد يافت.
براي درك ضرورت بعثت و عظمت آن، كافي است كه به معنا و مفهوم بعثت در اسلام، توجّه كنيم:
بعثت يعني: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرك و انحراف فكري و عقيدتي و عملي، و هرگونه خرافات. بعثت يعني: رستاخيز و به پاخاستن براي نجات انسان‏ها از زير يوغ اسارت‏هاي فكري، سياسي و اجتماعي. بعثت يعني: طاغوت زدايي، شرك زدايي، تنش‏زدايي و زدودن هرگونه عوامل و پيشينه‏هايي كه موجب سقوط و عقب‏گرد خواهد شد.


بعثت يعني انفجار نور درخشان الهي در ميان ظلمت‏هاي متراكم گوناگون. بعثت يعني تجلّي حق، در برابر باطل و باطل‏پرستي، و نابودي هرگونه باطل و بيهوده‏گرايي. بعثت يعني فرود صاعقه‏اي سوزان بر خرمن مفسدان، تبهكاران و نيرنگ‏بازان، و براندازي دام‏هاي شيطان، و عوامل و طرفداران شيطان.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید