بخشی از مقاله
چکیده:
راستدستی یا چپ دستی از عوامل تأثیرگذار بر روی عملکردها و عادات و حرکات افراد بوده که نیازمند توجه ویژه است. پژوهش حاضر بر آن است تا به بررسی دست برتری باهوش کل، هوش عملی و هوش کلامی بپردازد. پژوهش حاضر از نوع مقایسه ای می باشد که به منظور جمع آوری داده ها از پرسش نامه های، اختلالات یادگیری - کلورادو - و دست برتری - چاپمن - که جهت اجرا روی500 دانش آموز پایه پنجم و ششم شهر زاهدان به شیوه چند مرحله ای انجام شد و برای تحلیل داده ها از آزمون تی مستقل با استفاده از نرمافزار Spss نسخه 20 در سطح معناداریP<0.05 صورت گرفته است.با توجه به سطح معناداری - p<0.05 - نتایج نشان داد مقایسه هوش کل و هوش عملی دو گروه چپ دست و راست دست تفاوت معناداری وجود دارد.
مقدمه:
دست برتری یک اولویت زیستی یا طبیعی برای استفاده بیشتر از یک دست در انجام کارهای ویژه است که بستگی به این دارد که کدام نیمکره برای انجام آن تکلیف غالب باشد. قشر پیش مغز که عملکردهای فکری، حسی و حرکتی را کنترل میکند، به دو نیمکره با یک کنترل دگر سو بر بدن تقسیم شده است. هر یک از دو نیمکره مغز عملکردهای ویژهای را انجام میدهد. برتری جانبی، یعنی ترجیح برای استفاده از یک طرف بدن بیش از سمت دیگر در انجام تکالیف ویژه، بستگی به این دارد که کدام نیمکره مغزی غالب است. دلیل اینکه چرا برتری جانبی اتفاق میافتد هنوز مشخص نیست. روانشناسان به ویژه عصب روانشناسان دست برتری را شاخص غیرمستقیم تسلط نیمکرهای یا جانبی شدن میدانند.
همان طور که دست برتری و تسلط نیمکرهای از نظر ژنتیکی و زیستشناختی به هم پیوند یافتهاند، تأثیرات متفاوتی بر تواناییها و رفتار یک فرد دارند. دیدگاه های متفاوتی در مورد این تأثیرات وجود دارد. انسانها و تواناییهای فطریشان ممکن است به صورت راست برتر و یا چپ برتر توصیف شوند. هیچ شکی نیست که چپ برتری در ارتباط با مشکلات زیادی است، ولی مطالعات مختلف نشان دادهاند که چپ برتری همچنین در ارتباط با افزایش تواناییها است. مک مانوس - 1991 - بیان میکند که چپ برترها در شرایط گوناگون سطح بالایی از انواع هوش را نشان میدهند؛ بنابراین اینگونه فرض شده است که دست برتری ارتباطی با سطح هوش داشته باشد. موضوع هوش بسیار جذاب است و به طور پیوسته تکامل مییابد.
زمینه متفاوتی از هوش هست که میتواند مورد آزمایش قرار گیرد. بسیاری از پژوهشگران از نظریه توانایی ذهنی کلی حمایت میکنند که میتواند به عنوان توانایی مقابله با پیچیدگیها تعریف شود. این پژوهشگران، معمولاً با نظریه های چندگانه مخالفند این نظریه مورد حمایت دیگر پژوهشگرانی قرار دارد که باور دارند هوش میتواند به عنوان یک مجموعه مکانیسم محاسباتی نیمه خودکار تعریف شود بنا بر این هوشهای متفاوت از یکدیگر مجزا نیستند، بلکه بر یکدیگر تأثیر میگذارند هوش هیجانی یک توانایی فوقالعاده است و مشخص میکند که چگونه میتوانیم از سایر مهارتهای خود ازجمله هوش بهر به بهترین نحو استفاده کنیم.
در مجموع هوش هیجانی به مجموعه ای از تواناییها و قابلیتهایی اشاره میکند که از ویژگیهای ضروری زندگی اجتماعی انسان است نیمکرههای مغز از لحاظ ساختاری و کنشی تفاوتهایی با یکدیگر دارند، در نتیجه هر یک برای کارکردهای شناختی ویژهای تخصص یافتهاند، هرچند این تخصص یافتگی نسبی است نه مطلق با توجه به تخصیص یافتگی کنشی نیمکرههای مغز و تفاوت چپ برترها و راست برترها در تسلط نیمکرهای، انتظار میرود که این دو گروه از لحاظ عملکردهای هیجانی و اجتماعی با هم تفاوتهایی داشته باشند.
بنابراین تفکیک دو گروه راست برتر و چپ برتر از یکدیگر اهمیت زیادی دارد مطالعات تصویربرداری عصبی شواهدی را فراهم کرده که برتری جانبی فعالیتهای هیجانی بسیار پیچیده و ممکن است به منطقه خاصی در هر دو نیمکره تعلق داشته باشد، تا اینکه جانبی شده باشد. در این رابطه چند دیدگاه مطرح است. دیدگاه سنتی فرض میکند نیمکره راست نقش اساسی و مرکزی را در پردازش همه اشکال هیجانی بازی میکند و در درک و بیان هیجانها در همه ابعاد نقش دارد. مرکزی را در پردازش همه اشکال هیجانی بازی میکند و در درک و بیان هیجانها در همه ابعاد نقش دارد. فرضیه ظرفیت نیز نقش مجزایی را برای نیمکرههای چپ و راست در ابعاد مختلف هیجانی در نظر میگیرد.
مطابق این قاعده نیمکره چپ برای هیجانهای مثبت مثل شادکامی و نیمکره راست برای هیجانهای منفی مثل ترس، به ویژه در قشر پیشانی جانبی نقش دارد. برتری جانبی هیجانهای منفی در نیمکره راست به ویژه در قشر پیشانی قدامی ممکن است هم به حالت روحی موقت شخص و هم به ویژگیهای شخصیتی پایدار که سبک عاطفی نامیده میشود، بستگی داشته باشد علاوه بر نظریه نیمکره راست که فرض میکند نیمکره راست نقش اساسی و مرکزی را در پردازش همه اشکال هیجانی بازی میکند و نظریه ظرفیت در رابطه با تقسیمبندی هیجانهای مثبت و منفی است، نظریه دیگری که به طور وسیعی در مطالعههای عصب روانشناختی مورد استفاده قرار گرفته است، هیجانها را به دو نوع اصلی تقسیم میکند یکی شادکامی، تعجب، ترس، خشم، تنفر و ناراحتی و دیگری پیچیده مانند علاقه یا نگرانی است، که به عنوان هیجانهای در رابطه با رفتارها و هیجانهای اجتماعی و تظاهرات شناختی که نشانگر افکار درونی هستند، قلمداد میشوند در نهایت و بر اساس این دیدگاه رز، هومن و باک این فرضیه را ارائه کردند که نوع هیجانها، نه ظرفیت آنها، به طور متفاوتی توسط هر دو نیمکره مغز نشان داده میشود.
بر اساس این فرضیه و مطابق با مشاهدهی آنها، نیمکره راست مسئول پردازش هیجانهای اصلی است، درحالیکه نیمکره چپ اختصاص به هیجانهای پیچیده اجتماعی دارد. رز، هومن و بوک بر پایه مشاهدههای خود عنوان کردند هیجانهای پیچیده، شامل کنترل ارادی تظاهرهای هیجانی، بعدها در طول رشد آموخته و توسط نیمکره چپ تنظیم و تعدیل میشوند، درحالیکه هیجانهای ابتدایی و اصلی در ابتدا رشد یافته و توسط نیمکره راست تنظیم میشوند. اعتقاد بر این است که هیجانهای اولیه فطری مثل ترس و خشم و تظاهرهای مربوط به آنها نیز توسط نیمکره راست تنظیم و تعدیل میشوند. هیجانهای اصلی چهره مثل خشم و نفرت، جلوههای گویای غیرکلامی هستند که اجازه میدهند اطلاعات به سرعت به شیء یا محیط جدید انتقال یابد، این هیجانها در مراحل اولیه رشد توسط نوزاد انسان آموخته میشوند - علی پور و سلگی، . - 1391 با گذشت بیش از یک صد سال از مطالعه ی عدم تقارن مغز، کارکردهای جداگانه ی دو نیمکره نیز مشخص شده اند.