بخشی از مقاله

چکیده

مقدمه: مطالعه حاضر با هدف تعیین اثربخشی آموزش خود دستوردهی کلامی بر کارکرد اجتماعی و مشکلات جسمانی در افراد وابسته به مواد انجام گرفت. روش: روش این پژوهش آزمایشی و طرح آن پیشآزمون- پسآزمون با گروه کنترل بود. تمامی افراد دارای واب ستگی به مواد که در تاب ستان سال 1394 به مراکز شبانهروزی - کمپهای - ترک اعتیاد شهر اردبیل مراجعه کردند، جامعه آماری این پژوهش را ت شکیل دادند. تعداد 30 نفر از این افراد به روش تصادفی ساده به عنوان نمونه آماری انتخاب و در دو گروه آزمایش و کنترل گمارده شدند. افراد گروه آزمایش تحت 8 جل سه مداخله درمانی 1/5 ساعته و به صورت هفتهای 2 بار قرار گرفتند.

آزمودنیهای دو گروه به وسیله پرسشنامه سلامت عمومی گلدبرگ، در دو مرحله پیشآزمون و پسآزمون به صورت گروهی و تحت نظارت آموزشگر مورد ارزیابی قرار گرفتند. دادههای جمعآوری شده نیز با استفاده از روش تحلیل کوواریانس چندمتغیری با کاربرد نرمافزار SPSS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. یافتهها: نتایج تحلیل کوواریانس چندمتغیری نشان داد که تفاوت آماری معنیداری بین میانگین نمرات پس آزمون گروه آزمایش و کنترل در کارکرد اجتماعی P< 0/01 - ، - F= 143/73 و مشکلات جسمانی P< 0/01 - ، - F= 206/30 وجود دارد. نتیجهگیری: نتایج این مطالعه نشان میدهد که آموزش خود د ستوردهی کلامی بر بهبود کارکرد اجتماعی و م شکلات ج سمانی در افراد واب سته به مواد مؤثر بوده ا ست. لذا میتوان از آموزش خود دستوردهی کلامی به عنوان طرحی درمانی جهت بهبود کارکرد اجتماعی و مشکلات جسمانی در این افراد استفاده کرد.

.1 مقدمه

وابستگی به مواد را شاید بتوان گریزگاهی دانست که انسان ناکام از کمبودها، تزلزلها و اختلالات روانی به آن پناه میبرد. این اختلال یکی از مشکلات عمده سلامت عمومی و اجتماعی است؛ زیرا از یک سو سلامت جامعه را تهدید کرده و از سوی دیگر با بسیاری از بزهها، جنایتها و بیماریها ارتباط دارد [1] و پیامدهای روانی، رفتاری و اجتماعی زیادی به دنبال دارد .[2] براساس برآوردهای موجود تنها در ایالات متحده 24/6 میلیون نفر، سوء مصرفکننده مواد محرک هستند .[3] در ایران نیز آمار رسمی معتادان کشور یک و نیم میلیون نفر اعلام کردهاند که میانگین سنی این افراد 18 سال است .[4] مطالعات نشان میدهد که مصرف مواد مخدر با افزایش اختلالات روانی و کاهش سلامت عمومی در جامعه رابطه مستقیم دارد .

[5] سوء مصرف مواد بر سازگاری اجتماعی و روانی افراد تاثیر منفی گذاشته و باعث پیامدهایی چون ابتلا به اختلالات خلقی و اضطرابی در بین افراد وابسته به مواد میشود .[6] بر این اساس میتوان در نظر گرفت که به طور کلی، وابستگی به مواد یکی از عوامل بسیار مهم در کاهش سلامت روانشناختی در افراد است. براساس نظریات، تاکنون تعاریف متعددی از »سلامت روان« ارائه شده که همگی بر اهمیت تمامیت و یکپارچگی شخصیت تاکید ورزیدهاند. سازمان بهداشت جهانی سلامت روان را قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حلّ تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب تعریف کرده و بیان میدارد که سلامت روان، صرفا نداشتن بیماری روانی نیست، بلکه توان واکنش در برابر انواع گوناگون تجربیات زندگی به صورت انعطافپذیر و معنیدار است .

[7] دیماتئو [8] معتقد است که سلامت صرفاً عدم بیماری نیست، شخص ممکن است از نظر آسیبشناسی هیچگونه مشکل عینی نداشته باشد ولی با وجود این سالم هم نباشد. یعنی هرگونه انحرافی که در حالت احساسی یا کنشی فرد رخ دهد و فرد آن را غیرطبیعی بداند، حاکی از آن است که فرد سالم نیست. تودر [9] نیز سلامت روان را وضعیتی از بلوغ روانشناختی تعبیر میکند که عبارت است از حداکثر اثربخشی و رضایت به دست آمده از تقابل فردی و اجتماعی که شامل احساسات و بازخوردهای مثبت نسبت به خود و دیگران میشود. در دهه گذشته ریف و همکارانش الگوی بهزیستی روانشناختی یا بهداشت روانی مثبت را ارائه کردند.

براساس الگوی ریف بهزیستی روانشناختی از 6 عامل تشکیل میشود: پذیرش خود - داشتن نگرش مثبت به خود - ، رابطه مثبت با دیگران - برقراری روابط گرم و صمیمی با دیگران و توانایی همدلی - ، خودمختاری - احساس استقلال و توانایی ایستادگی در مقابل فشارهای اجتماعی - ، زندگی هدفمند - داشتن هدف در زندگی و معنا دادن به آن - ، رشد شخصی - احساس رشد مستمر - و تسلط بر محیط - توانایی فرد در مدیریت محیط - .[10] از سوی دیگر گلدبرگ مفهوم سلامت روانشناختی را با چهار بعد اضطراب، افسردگی، اختلال در کارکرد اجتماعی و مشکلات جسمانی معرفی کرده است. پژوهشها نشان میدهد مفهوم سلامت روانشناختی گلدبرگ، با بسیاری از اختلالات مرتبط است .

[11] در زمینه اختلال وابستگی به مواد نیز جعفری و شهیدی [12] در تحقیقی روی 3 گروه - گروه وابسته به مواد افیونی، خواستار درمان، گروه وابسته به مواد زندانی و گروه سالم - به این نتیجه دست یافت که دو گروه وابسته به مواد افیونی، نسبت به گروه سالم از سلامت روان و جرأتورزی پایینتری برخوردار بودند. مرسکی و همکاران [13] به این نتیجه رسیدند که معتادان نسبت به افراد عادی از کمترین سلامت روان برخوردارند. علیمرادی [14] در تحقیقی بدین نتیجه دست یافت که افراد معتاد نسبت به افراد سالم از سلامت روان کمتری برخوردار بودند.

یکی از شیوههای درمانی شناختی-رفتاری که نشان داده شده است در زمینه سلامت روانشناختی از تأثیر بهبودی خوبی برخوردار است، آموزش خود دستوردهی کلامی است. آموزش خود دستوردهی کلامی در سال 1971 وسیله مایکنبام ابداع شد. اندیشه اصلی این طرح چنانکه خود مایکنبام بیان کرده است از نظریات ویگوتسکی و لوریا در مورد رابطه بین زبان و شناخت نشأت گرفته است .[15] در این گونه درمانی، رفتار نابهنجار، نتیجه فقدان یا نقصان فرایندهای شناختی مناسب از جمله خودگوییهای فرد با خودش، توجه به این خودگوییها و بازداریهایی که برای این افکار انجام میدهد فرض میشود. فقدان فرایندهای شناختی باعث میشود، فرد نتواند شناختها و رفتار خود را به طور مناسبی تنظیم کند.

به عقیده مایکنبام، حرفزدن با خود به همان صورت حرفزدن دیگران با فرد، بر رفتار تاثیر دارد. فرض بنیادی تغییر رفتار شناختی این است که درمانجویان به عنوان شرط لازم برای تغییر رفتار، باید توجه داشته باشند که چگونه فکر، احساس و رفتار میکنند و چگونه بر دیگران تاثیر میگذارند. برای اینکه تغییر روی دهد، درمانجو باید ماهیت از پیش نوشته رفتار خود را تعبیر نماید، طوری که بتواند رفتار خود را در موقعیتهای گوناگون ارزیابی کند. در این رویکرد همچنین اعتقاد بر این است که هیجانهای ناراحتکننده معمولاً محصول افکار ناسازگارانه و منفی هستند. شیوه مایکنبام مبتنی بر خودآموزی جهت آگاهشدن درمانجویان از افکار خود از طریق حرفزدن با خود است. بنابراین یکی از تکنیکهای اصلی این روش، بازآموزی مراجعان در زمینه گفتگو با خویش است.

از این طریق، گفتگوهای مخرب آنان شناخته شده و تلاش برای داشتن گفتگوی بهنجار افزایش مییابد .[15] بازسازی شناختی یکی از تکنیکهای بسیار مهم این رویکرد است. مایکنبام ساختار شناختی را به صورت جنبه سازماندهنده تفکر توصیف میکند که به نظر میرسد انتخاب افکار را کنترل و هدایت میکند. ساختار شناختی بر حفظ طرح تفکر و تعیین اینکه چه موقع چه تفکری وجود داشته باشد یا قطع شود یا تغییر یابد، تمرکز میکند. براساس این رویکرد، تغییر رفتار از طریق توالی فرآیندهای میانجی روی میدهد که تعامل گفتار درونی، ساختارهای شناختی و رفتارها و نتایج ناشی از آنها را در بردارد. روند سه مرحلهای تغییر شامل این مراحل است: در مرحله اول که خودنگری نامیده میشود، به درمانجویان آموخته میشود چگونه رفتار خود را مورد مشاهده قرار دهند.

طی این فرآیند گفتگوهای درونی آنها با خودگوییها و خیالبافیهای منفی شناخته میشوند. عامل مهم، تمایل آنها به گوشدادن به خودشان است. این مرحله شامل حساسیت فزاینده نسبت به افکار، احساسات، اعمال و واکنشهای فیزیولوژیکی و روشهای واکنش نشاندادن به دیگران است. مرحله دوم شروعکردن گفتگوی درونی تازه نام دارد. در این مرحله درمانجو یاد میگیرد ضمن توجه به رفتارهای ناسازگارانه خود، به فرصتهایی برای داشتن رفتار سازگارانه توجه کند. اگر درمانجویان بخواهند تغییر کنند، به آنچه که به خودشان میگویند باید توجه کرده و زنجیره رفتاری تازهای را به اجرا در آورند، زنجیرهای که با رفتارهای ناسازگارانه آنها مغایر باشد. درمانجویان یاد میگیرند گفتگوی درونی خود را از طریق درمان تغییر دهند. گفتگوی تازه درونی آنها باید منجر به تغییر رفتار گردد.

این مساله بر رفتارهای شناختی درمانجویان تاثیر میگذارد. مرحله سوم یادگیری مهارتهای جدید ست. در این مرحله، درمانجویان مهارتهای مقابله موثر را یاد گرفته و در موقعیتهای واقعی زندگی اجرا میکنند. اجرای این رفتارها در موقعیت واقعی باعث میشود که آنها به شیوهای متفاوت رفتار کنند و بنابراین دیگران نیز به شیوهای متفاوت واکنش نشان داده و لذا تغییر رفتار با تغییر شناخت همراه میگردد .[16] یکی از مفاهیم اصلی که در این نوع درمان مورد نظر است، کار بر روی جلوگیری از بازگشت فرد بهبودیافته به حالت قبلی و مقابله با افکاری است که در روند عود و بازگشت هستند. این شکل ویژه از رویکرد شناختی-رفتاری، حالتی منعطف دارد که میتواند مناسب هر فرد باشد و در رویکردهای گوناگون درمانی مورد استفاده قرار گیرد .

[17] این درمان در رابطه با مباحث مربوط به وابستگی به مواد مخدر مورد پژوهش قرار گرفته است. ساسمن، سان، مککولر و دنت [18] با استفاده از درمان خود دستوردهی، سلامت روانشناختی افراد وابسته به مواد را پس از یک طرح پیگیرانه دوساله مورد بررسی قرار دادند. این گروه پژوهشی، همین درمان رامجدداً در رابطه با پیشگیری از اعتیاد نیز مورد بررسی قرار دادهاند که نتایج هر دو مطالعه آنها نشان از کاربردیبودن این درمان در هر دو زمینه پیشگیری و نیز جلوگیری از عود و بازگشت به مصرف مجدد مواد است .

[19] اسمیت، شپلی، الکساندر و آیریس [20] با کار بر روی افراد ناتوان ذهنی، آموزش خود دستوردهی کلامی را در رابطه با آنها اجرا کرده و نشان دادند که آموزش این درمان میتواند مهارتهای این افراد را در رابطه با انجام وظایف چندجانبه بهبود بخشد. تومرس، نوپ، فندم و بلیجنبرگ [21] این درمان را بر روی افرادی که از نشانگان خستگی مزمن رنج میبردند و نتایج نشان از کاربردی این درمان در این زمینه بود. با توجه به تعامل عوامل روانشناختی با بیماری اعتیاد، بر مبنای یافتههای پیشین و با توجه به اهمیت هزینههای سنگینی که این بیماری برای خود بیمار، خانواده و اجتماع دارد، انجام مطالعاتی هر چه بیشتر در زمینه درمان این

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید