بخشی از مقاله
چکیده
عشق ازموضوعاتی است که در هر جامعه و فرهنگی از آن سخن گفته شده است. از بدو ورود انسان تا به حال رابطهی بین خالق و مخلوق - خدا و انسان - عشق بوده است. در همه مکاتب دینی و فلسفی، اجتماعی، مذهبی و سیاسی و هنری و ... جای پای عشق و علاقه را میتوان دید و دلیل همه این ایسم ها و سبک ها عشق است . در همهی این دینها هر کسی از ظن خود عشق و انسان و خدا را تعریف کرده است.
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من و جالب این است که تعاریفی که از این موضوع میشود گاهی آنقدر دور هستند که گویی تضاد هم دیگر هستند که از پستترین تا مقدسترین افراد در خصوص این سه مقوله عشق و انسان و خدا نظرو عقیده ای دارد. میل بیش از اندازه به یک موضوعی تبدیل شده به عشق،عشق حضرت حق- عشق به عدالت و خلاف آن هم که از پست ترین آدمهاست هم جود دارد.
مقدمه
در مسئله آفرینش خداوند - بین خالق و مخلوق - هدف چه بوده است. ما که هنوز برای خالق خود نامی مناسب آفرینش او پیدا نکرده ایم . درک نامگذاری برای آن را نداریم آیا ریشه کلمه خدا را میدانید؟
خدا
.1خود - خود - مظهر بن مضارع
.2 - آ - مظهر آمدن
کسی که خودش آمده [1] درک شما از واژه خدا چیست ؟ آیا ما زیبا هستیم یا زشت؟ آفرینش ما با عشق و علاقه بوده یا خیر؟ اولین کسی که عاشقش شده است خداوند بوده است که طبیعت و انسان را آفرید پس اولین عشق خداست. زیرا کارش بوی عشق میدهد سخنش بوی عشق میدهد. در این مقاله هدف این است که خواننده در یک فضایی قرار بگیرد که فقط رابطه انسان- عشق و خدا برقرار باشد.[ 2 ] درنگنجدعشق و در گفت و شنید عشق دریایی است قعرشناپدید درچه فضایی میتوان رابطه خدا، انسان و عشق را برقرار کرد.
الف:شناخت عشق
اولاً از نظر بزرگان قدیمالایام هیچ کسی تاکنون توانسته به صراحت عشق و انسان و خدا را در کنار هم قرار دهد. هر چه از عشق را شرح و تفسیر کردند نتوانستند به تعریف واحد عشق برسند زیرا خود عشق برای شناخت همه چیز است. پس عشق شناختنی نیست. عشق وسیله و ابزاری برای شناختن است. عشق و خورشید با هم رابطه مستقیم دارد. [3] زیرا خورشید با طلوعش تمام هستی و نظام طبیعت را به تصویر میکشد. و چه چیزی و چه کسی است که خورشید را نشان میدهد. عشق هم این گونه است باید در دل شما طلوع کند تا عشق واقعی پدیدار شود. زیبایی و هستی که میبینی همه همه تمام این آنها را عشق نشان میدهد. هرچه گویم عشق را شرح و بیان جون به عشق آیم خجل باشم از آن عشق مثل دریاست مثل صحراست اگر تمام قطرات دریا را شمردی عشق را میفهمی اگه تام ذرات صحرا را شمردی عشق را میفهمی عشق در آسمان و زمین نیست. اینها که میبینی عشق ظاهری است.
عشق حقیقی کجاست؟
تمام انسانهای روی زمین هم گرد هم آیند با تمام معلومات هستی نمیتوان عشق را درک کرد. شرح عشق از من بگویم بر دوام صد قیامت بگذرد و آن ناتمام همهی اینها که گفتیم با تمام عرفا، صلحا، علما، فضلا و ....با هم متفقالقولاند. زمین، زندانی است که خدا پس از اشتباه انسان، او را به اینجا تبعید کرد. معنی لغوی کلمه انسان از انس میآید. که از بدو انسان با خدای خود انسی برقرار کنند. نه اینکه به زمین تبعید شود و از خدای خود دور باشد از عشق اصلی و خالق زیبایی خود دور باشد. زمانی که انسان تبعدیش شد. تصمیمی گرفت در روی زمین جایی را برایخود دست و پا کند. تا رابطهای را که از دست داد در مکانی و زمانی آن را جبران کند. با اینکه انسان، دارای قدرت تعقل و تفکر و روح و جسم بود دست به معماری زد. معماری نتیجه تفکری پاک و ساده است چون از جنس خاک است.
انسانی که هر روز با طبیعت زیبایی خداوند سر و کار دارد نمیتوانست روح و تفکر و تعقل خلاق و زیبایی نداشته باشد. طبیعت زنده است و هر روز آموزنده و پویاتر میشد. [6] آموزگار چیره دستی هم هست پس شاگردان خوبی هم تحویل خواهد داد تفکری که در دو بعد جسم و روح به کمال میرسید. در جسم: مهارت لازم برای کار و تولید و سازندگی میآموخت. در روح: صاحب بصیرت و ذوق- خرد و هنر و اندیشه میباشد. و در نتیجه این جسم و روح انسان به یک فرد روستایی تبدیل شد. فرد روستایی که اولین کاری که برای خود کرد ایجاد سر پناه بود. [7]پس مانند خالقش - خداوند - خانه را خلق کرد. کعبه را ببین چقدر ساده است . فرد روستایی خود را با آگاهی به طبیعت- اجتماع- محیط- فرهنگ و بصیرت نسبت به هستی طراحی میکند و میسازد.
پس یک کاری هنری کرده است. شغل او هنر نیست ولی بداهه هنرمندامنه فکر میکند. او خانه را هنرمندانه بنا کرد. نخش را هنرمندانه میریسد. پارچه را هنرمندانه میبافتد. لباسش را هنرمندانه میدوزد. فرش و گلیم را هنرمندانه می زند. کاسه و بشقاب را هنرمندانه می سازد. نان را هنرمندانه می پزد. او هنر را نمی داند ولی آن را ذاتاً به قلب پاک خود می شناساند. او هنر را با عمل تعریف میکند. با توجه به اینکه روحی عاطفی و ساده و پاک و آبی و زلال دارد.
[8]این هنر معماری محصول خرد جمعی است. او با روح و جسم خودمعماری را به وجود میآورد. [9] معماری حاصل تفکر و روح بشر است. بنابراین محتوای فکری و روحی انسان طراح و سازنده آن نمایان است. پس نتیجه میگیریم تمام نظام هستی و نیستی همه معماری هستند. مکان ما. زمان. خود ما. - انسان - طبیعت چیش از ما و بعد از ما معماری بوده و هست . هدف ما هم معماری هست تا دوباره به بهشت جاودان بازگردانده شدیم. اولین معماری، معمار بزرگ - خدا - کعبه بود.
معماری انسان هم با خانه آغاز شده و باید با خانه به پایان برسد. منظور خانه - مکانی ساده، آرام در کمال و جمال باشد هم ظاهری و هم باطنی باشد. هم بصری باشد هم بصیرتی باشد. هم مرئی باشد هم نامرئی باشد. آیا میبینی که خود تو از گل به وجود وسرشته شدهاید. آیا گل بیارزش است. یکی که هستهی ساختار انسان است بعضی این گل و خاک را سست و ناپایدار میدانند غافل از اینکه این جهان زندانی است که ناپایدار میباشد. حتی همین انسان که خود را خدای این زمین میداند. معانی که تبدیل به راز و رمز شد است و انسانی که قوهی بصری او ارزشش را از دست داده است و فقط ماده پرستی میکند. و ظاهر بر باطن غلبه دارد. و فرد به جمع از جمعیت دارد.
ج:انسا ن : رو ح وجسم
آیا عشق تضادی دارد؟ و آیا عشق جفت و همزادی دارد؟ موضوع را با عشق به معماری آغاز میکنم. آیا انسان معماری نیست؟ آیا هستی معماری نیست؟ آیا نیستی معماری نیست؟ آیا عشق معماری نیست؟ آیا چشم معماری نیست؟ آیا خاک، آب، باد، آتش معماری نیست؟ آیا زشتی معماری نیست؟ آیا سوسک، موش، فیل، مورچه، مار، پشه، زنبور، ماهی،خفاش معماری نیست؟ حکمت حق در قضا و در قدر کرده ما را عاشقان همدگر [11] جمله اجزای جهان ز آن حکم پیش جفت جفت و عاشقان جفت خویش هست هر جزوی ز عالم جفت خواه راست همچون کهربا و برگ کاه آسمان مرد و زمین زن در خرد هر چه آن انداخت، این میپرورد دیوان نوربخش [12] به هستی و پیرامون خود بنگرید. شب و روز را تضاد میبینید. دشمنی میبینید.
خیر شر چیست تضاد است یا هر دو به یک حقیقت میکنند. عشقی که ما از آن صحبت میکنیم در یک فضاست. - معماری - فضایی که در زمان خاص خود به کمال و آرامش میرسد. فضایی که هستی و نیستی را فراموش کند و همه را مات و مبهوت خود کند. این فضایی که ما از او صحبت میکنیم همهی هستی را احاطه میکند چه بسا که در درون همین هستی باشد! بلکه نیستی را هم احاطه میکند. در همهی نظام آفرینش که یزدان مجید خلق عالم را به سه صورت آفریده است.
یک گروه ساختار آن علق و علم وجود است که فرشته هستند یک گروه حیوان هستند که از دانش تهی هستنداز تفاوت و شرف غافل است. سومین آدمیزاد است که نیمی فرشته نیمش خر است نیمه فرشته عقلی است نیمه خری او شغلی است. پس آفرینش 3 تا شد. ملکی- حیوانی- انسانی البته در آفرینش نبات و جماد هم جزء مخلوقات هستند. ولی این تقسیمبندی ریز و کلی است. در تقسیمبندی ریزتر هم سراغ انسان بیاییم به 3 دسته انسانی تقسیم میشوند. انسان:
.1 ملکوتی: مجرد
.2 مجاهد: برزخی بینالامری حال بررسی کنیم این انسان چگونه به این سه دسته تقسیم شده انسان در چه فضایی و چه زمانی ملکوتی میشود. چگونه حیوانی و چگونه مجاهد میشود. آیا ذاتی است یا در گذر زمان به این شکل درآمده است.
مراحل ساخت انسان هم
نباتی
جمادی
انسانی
ملکی
فوق ملکی
ساختار انسان در 2 بعد است که او از مابقی آفرینش متمایز کرده است.
.1 روح
.2 جسم مکان روح آسمان است. ماورای ماده است. مکان جسم زمینی مادی ماده است. چه فضایی بین روح وجسم است ؟ برزخ آیا به این توجه کردهاید برزخ چیست؟ برزخ معماری ناپیدایی است که انسان در بین حیوان و فرشته با توجه به اعمالش میباشد تا تصمیمگیری شود.