بخشی از مقاله
مقالاتی چند در حوزه عدالت و عدالت اجتماعی
خدا، انسان، مدرنيته
گفته شده است كه در مدرنيته، جاي انسان و خدا، عوض شده است، ذهن انسان، تمايلات انسان و منافع او، اصالت يافته و هر آنچه او را محدود كند (اعمّ از اخلاق، حقيقت و تكليف) در مرتبه دوم قرار ميگيرد و اومانيزم، فردگرائي، آزادي، دمكراسي، ليبراليزم و سكولاريزم، همه بر همين اساس، پاي گرفتهاند.
در اسلام، انسان، نه دشمن خدا و نه رقيب اوست. اسلام ميخواهد كه انسان، خليفه خدا باشد. ميخواهد آحاد بشريت، به چنان رشد عقلي و اخلاقي برسند كه هيچ خوني در زمين ريخته نشود، هيچ حقّي پايمال نگردد، هيچ انسان گرسنه و بيپناه و تحقير شدهاي نباشد و نفسانيت، چنان مقهور اراده انسان باشد كه فرشتگان الهي در برابر او سجده كنند. اسلام، انسان را داراي كرامت، قدرت انتخاب، مسلط بر خويش و بر جهان، عاقل، مسؤوليتپذير و ارزش گرا ميخواهد، به انسان
خوشبين است و همه بشريت را داراي فطرت پاك و اصالتا خيرخواه ميداند و همه تكاليف ديني كه نازل كرده براي حراست از فطرت، عقل و كرامت انسانهاست . در اسلام، حقوق را از تكليف، و اقعيت را ازارزش، دنيا را از آخرت، معاد را از معاش، اخلاق را ازاقتصاد، تفوي را از سياست و دين را از دولت، نميتوان تفكيك كرد.
اين تفكيكها بمنزله مثله كردن انسان و متلاشي كردن دين است. كرامت انسان، در عشق ورزي به خدا و اطاعت از اوست، رشد حقيقي بدون شناخت خدا و راضي كردن او و حركت به سوي او محال است. همه ارزشهاي ديگر، ارزشهاي واسطه، مقيد و مشروط اند. آزادي، عقلانيت، دنيا، آخرت، حق، تكليف، فرد، جامعه ، جنگ، صلح، حكومت، شكست و پيروزي، ثروت وفقر، همه و هم
ه اگر در مسير عدالت و معنويت باشند با ارزش است. عدالت و معنويت نيز از آن جهت كه گام هايي در راه خدا، محبت به خدا و نزديك شدن به اوست، ارزش دارند ولي ارزش ذاتي و حقيقي، همان معرفت به خدا و محبّت او و اطاعت اوست. مسلمانان به علم، تكنولوژي، سياست، اقتصاد، حكومت، جهاد، صلح، عقل ابزاري، توسعه، آبادي دنيا، عقل ابزاري و آزادي و حقوق بشر، اعتقاد دارند اما همه را براي همان هدف نهائي ميخواهند. ما معتقديم روزي كه عاقبت مهدي "عج" (فرزند پيامبر اسلام) و عيسي بن مريم (ع) بازگردند و قدس به دست مسيح، آزاد شود، سراسر جهان را چنين عقلانيت، محبّت و عدالتي فراخواهد گرفت ولي تا آن روز، ما نيز موظفيم در راه گسترش
توحيد و عدالت، گسترش عقلانيت و محبّت، تلاش و مبارزه كنيم. ما با دينِ دنيوي، دين سياسي، دين دولتي و ديني كه ابزار دست صاحبان قدرت و ثروت شود و نيز براساس رياكاري و خشونت، تحميل شود، مخالفيم. ولي معتقديم كه دين، به مقداري مناسك عبادي شخصي، محدود نميشود و بايد قدرت و ثروت را در برابر حقيقت، اخلاق و عدالت، خاضع كرد و سياست و حكومت را ديني كرد. وجدان فردي، اخلاق شخصي و تجربه معنوي دروني و ايمان قلبي، جزء اركان اسلام است اما همه اسلام، منحصر در امور فردي و عبادي نيست بلكه قوانين سياسي، اقتصادي وقضائي اسلام نيز كه براي گسترش اخلاق و عدالت در سطح اجتماعي و حكومتي آمدهاند، به همان
اندازه،مقدّس ولازمالاجراءاند.زيرانميتوان بااقتصاد فاسد و حكومت غيرعادلانه، به اخلاق سالم اجتماعي رسيد.
اسلام، به تقسيم كار و تخصّصي شدن امور و عقلانيت ابزاري، معتقد است و كساني را كه بدون تخصّص و كارشناسي، وارد مديريتهاي صنعتي، كشاورزي و دولتي شوند، حتي اگر اخلاقاً افراد خوبي باشند، خائن به جامعه اسلامي، ميداند. عقل ابزاري، بسيار مهم است زيرا در سرنوشت و حقوق و فقر و رفاه و استقلال و رشد ملّي جوامع بشري تاثير ميگذارد اما اسلام، عقل ابزاري را در ادامه عقل توحيدي و عقل اخلاقي يعني در چارچوب توحيد، عدالت و اخلاق، به رسميت ميشناسد و نه مستقلّ از آنها و در تعارض با آنها.
اسلام، به تمدن عقلاني، عقل ابزاري يا عقل معاش، تقسيم كار، تكنولوژي، آبادي زمين، پيشرفت مدني و اقتصادي تشويق ميكند اما در امتداد عقل معاد، فضائل اخلاقي و عدالت ديني.
اگر توحيد، معاد و عدالت، فراموش نشود، شهوت پرستي حاكم نشود و آخرت، از ياد نرود. لذائذ متعادل دنيوي، كسب ثروت و قدرت و رفاه و دانش، همه در خدمت به بشريت (نه در راه ترويج سكس و خشونت و سلاحهاي شيميائي و اتمي و ميكروبي و موادّ مخدّر و نظام طبقاتي سرمايهداري) خواهد بود و حتي ميتواند "عبادت" محسوب شود.
اگر مسيحيت، بوديزم و ساير اديان با سكولاريزم، قابل جمع باشد، اسلام، بيشك با سكولاريزم، ناسازگار است چون تفكيك مادي ـ معنوي و قدسي ـ عُرفي، يك تفكيك غيراسلامي است. نان كه براي روشنفكران، يك "فانتزي" و براي فقراء، "زندگي" و براي اقتصاد دانان، يك "كالا" است، در
اسلام، نميتواند از اخلاق و ارزشها جدا باشد. اسلام، راه رشد انسان را عمل به تكليف الهي ميداند اما بدون تامين حقوق مادّي و معنوي انسان، از او تكليف نميخواهد. بنابراين "حقوق بشر"، در اسلام، يك امر عُرفي و زميني نيست بلكه امري مقدّس و ارزشي است البته با فهرست حقوق بشري كه ليبراليستها و سكولاريستها تعريف كردهاند، در مواردي اختلاف نظر داريم و مواردي چون همجنس بازي و سقط جنين و بمباران هستهاي ساير ملتها بنام دمكراسي را جزء حقوق بشر
نميدانيم زيرا فهرست حقوق بشر، تابع چگونگي تعريف بشر است. اگر تعريف حيواني و مادّي از بشر، ارائه داديد، حقوق حيواني نيز براي او قائل شده و هر تكليف الهي و اخلاقي را نوعي تجاوز به حقوق بشر خواهيد انگاشت اما با تعريف الهي از بشر، حقوق مادّي بشر نيز مقدّس ميشود و در راه احقاق اين حقوق، اعمّ از حقوق سياسي، اقتصادي، خانوادگي، بهداشتي و رفاهي و حقوق
علمي و فرهنگي و حقّ رشد و آزادي بيان و انديشه، تلاش ميكنيد و اين تلاش، يك تلاش مقدس ديني و جهاد در راه خداست. عرفان اسلامي، عرفان محدود در خلوت نيست بلكه پس از خلوت و اشك و انس با خدا و عشق ورزي با او، بايد براي خدمت به خدا به عرصه سياست و جامعه و تعليم و تربيت آمد و در راه گسترش معرفت، اخلاق و احكام خدا و در راه تربيت و رشد و نجات بشريت و اجراي عدالت كوشيد و با قيصر و فرعونهاي تاريخ، جهاد كرد و حتّي شهيد شد.
اسلام، حقّالله را در نقطه مقابل حقّالناس نميداند بلكه حقّالناس را فرزند و نتيجه حقّالله و اين دو را غيرقابل تفكيك ميبيند. بشر، به صِرف بشر بودن، حقوقي فطري و الهي دارد و حقوق بشر و تكاليف او را خداوند مقرّر كرده است و در مورد حقوق و وظايف جزئي و متغير كه در شرايط تاريخي، تابع تحوّلات است بايد با عقل، اجتهاد و نوانديشي كرد. اما حقوق بشر، امري خدائي است. عدالت، مستقلّ از دين، به قضاوت عقل، خوب و ارزشمند است اما مصاديق عدالت، در تلاش هماهنگ عقل و وحي، كشف ميشود. حقوق بشر، قابل سلب از او نيست و نه با قرارداد، ميآيد و نه با قرارداد، ميرود. در عين حال، بشر صرفاً با حقوق خود به كمال نميرسد بلكه بايد به تكاليف خود در برابر خدا و مردم نيز عمل كند و اگر به تامين حقوق خود ـ آنهم حقوق مادّي ـ اكتفاء كند و نسبت به تكاليف خود و نيز حقوق معنوي، بياعتناء بماند تفاوتي با حيوانات ندارد بلكه از حيوانات نيز پستتر است زيرا حيوانات نيز حقوق دارند اما تكليف ندارند.
براي رشد معنوي انسان، هم رشد عقلانيت بشر و هم اجراي عدالت و تامين حقوق بشر، الزامي است ولذا قرآن از وظايف پيامبران، علاوه بر تهذيب نفس بشر، از تعليم حكمت و اجراي قسط و عدالت نيز نام ميبرد و پيامبر اكرم (ص) به همين علت، حكومت اسلامي تشكيل داد. پيام اصلي او محبّت، صلح، اخلاق، توحيد و عدالت بود ولي وقتي صاحبان زر و زور و تزوير به جنگ او آمدند تا اي
ن اصول را حذف كنند، پيامبر (ص) در دفاع از انسان و اسلام، تن به جهاد نيز داد و جهاد و شهادت براي دفاع از صلح و اخلاق و عدالت، واجب شده است. اخلاق نيز در اسلام در مسير رشد انسان، معني ميدهد و رياضتهاي غلط از قبيل صدمه زدن به خود يا ديگران، خودكشي يا قتل ديگران، ظلم پذيري و تحقير شدن، تعطيل فكر و تلاش و وظايف اجتماعي، تحريم هرگونه لذّت زندگي و لبخند، رياضتهاي اسلامي نيستند.
چنانچه اباحيگري و لذّتپرستي و دنياپرستي را نيز از اسلام، عين حيوانيت و باعث دوري از خدا از حيث دل نبستن به دنيا و وارستگي و تقوي و عشق به آخرت، بگونهاي باش كه گويي همين فردا خواهي مرد. اسلام ميخواهد كه دنيا و آخرت، هر دو را جدّي بگيريم و البته دنيا، مزرعه آخرت است ولي هدف، آخرت است.
آخرت خوب، با دنياي سراسر ذلّت، جهل، تحقير، ستم و دروغ و خشونت، تامين نميشود و "من لامعاش له لامعادله". اما دنيا نبايد هدف باشد و تراكم زور و تكاثر ثروت نبايد هدفگيري شود. بايد توليد ثروت و قدرت كرد اما نبايد تنها خود مصرف كرد بلكه ثروت و قدرت را در راه خدمت به محرومين و اجراي عدالت و اخلاق و گسترش توحيد، بكار انداخت. البته گرايشات نوميناليستي و حسّگرايان كه ريشه عقلي همه ارزشها را نفي كرده و اساساً منكر مفاهيم كلي و عقلياند، حتماً قادر به درك اين مفاهيم نيستند اما اسلام، اساس ارزشها را نسبي يا قراردادي نميداند گرچه تحوّلات جزئي و فرعي و صوري در باب ارزشها در شرايط گوناگون را ميپذيرد. ارزشهاي اخلاقي، مقولات صرفاً ذهني و ساختگي نيستند بلكه درك ذهني ضرورت هايياند كه در واقعيت خارجي، ريشه عيني و حقيقي دارند و در راس همه ارزشها، راز اصلي تكامل فرد و جامعه يعني توحيد است. توحيد صرفاً يك تئوري ذهني نيست بلكه لوازم عملي مهمّي در ساحت فرد و جامعه دارد. اجراي عدالت اجتماعي، يكي از لوازم توحيد است زيرا خداي عادل، راضي به ظلم و تبعيض در جامعه بشري نيست پس فرد متدين كه بايد در حوزه رفتار شخصي خود، عادل باشد و به كسي ظلم و خشونت نكند بايد به جامعه ديني و حكومت ديني و عدالت اجتماعي نيز بينديشد. علاوه بر اصلاح خود بايد به اصلاح جامعه و امر به معروف و نهي از منكر و به حقوق ديگران و رشد آنان نيز انديشيد. مالكيت شخصي، محترم است اما پولپرستي و اسراف، حرام است زيرا باعث نديده گرفتن حقوق ديگران و نيز فراموش كردن آخرت ميشود.
انسانيت انسان در انكار خدا و اخلاق و شريعت آسماني نيست و عزّت انسان در بندگي خداست. بنابراين اومانيزم الحادي، راه به خطا ميرود. البته انسان را بنام دين، نبايد تحقير كرد. پيامبر اسلام (ص)، حرمت يك انسان را از حرمت كعبه، بالاتر دانست و اهانت و خشونت عليه انسانها را در حدّ شرك، خطرناك خوانده است. حتي شكنجه حيوانات را باعث جهنّم دانست و قرآن كريم، قتل يك انسان را با قتل همه بشريت، مساوي و گناه كبيره ميداند و سير كردن گرسنگان، كمك به
انسانها، احسان به همسايگان، محبت به زنان و كودكان، كمك به اسيران، حمايت از بيماران و از پاافتادگان، آموزش علم به جاهلان و هدايت گمراهان را بالاترين عبادات اسلامي ميداند. سكولاريزم، اگر براي رفع موانع پيشرفت علم و تمدن و رفع خشونتهاي فرقهاي و مبارزه با سوء استفاده از دين به سراغ مسيحيت آمده است و خود مسيحيت، راه دين را از دولت و سياست، جدا ميدانسته و بدنبال تشكيل دولت ديني نبوده است، امّا اسلام، يك دين فردي و عبادي و اخلاق
ي و در عين حال، يك دين اجتماعي، سياسي و حكومت ساز نيز هست و نه مانع پيشرفت علم و تمدن و نه معتقد به خشونتهاي فرقهاي است و راه مبارزه با سوء استفاده از دين، تعطيل كردن دين و اخراج آن از صحنه زندگي نيست چنانچه از علم و آزادي و تكنولوژي هم سوء استفاده ميشود ولي ما ضرورت تعطيلي علم و آزادي را از آن، نتيجه نميگيرم.
اومانيزم، اگر نفي خدا و آخرت و دعوت به انسان پرستي و دنيازدگي است، با اسلام، منافات دارد و اگر به مفهوم كرامت انسان و حق انتخاب و حقوق و حرمت اوست، جزء مطالبات اسلام اس
ت.
عقلانيت، اگر به مفهوم احترام به عقل و معتبر دانستن آن است، با اسلام، سازگار است و اگر به مفهوم اكتفاء به عقل و نفي وحي الهي است، با اسلام، ناسازگار است.
عقل ابزاري، اگر به مفهوم مهندسي عقلاني و مديريت صحيح زندگي و جامعه بمنظور پيشرفت و حل مشكلات معيشتي و تدبير و محاسبه "هزينه ـ فائده" است، ايدهاي اسلامي است ولي اگر به مفهوم دنيازدگي و اكتفاء به ترقّي مادّي و نفي عقلانيت در مقام خداپرستي و اخلاق و معاد باشد، غيراسلامي است.
فردگرائي، به مفهوم حفظ هويت و شخصيت فردي، آزادي انتخاب، احترام به درك فردي و شكوفايي و خلاقيت "فـرد"، مفهومي اسلامي است و فردگرايي به مفهوم خودمحوري، لذت پرستي، تجربه محوري، بينيازي از وحي، بياعتنايي به جامعه و حقوق ديگران يعني اندويدوآليزم ليبرال ـ سرمايهداري، مفهومي غيراسلامي است.
تكنولوژي و شهرنشيني، هيچ منافات ذاتي با هيچ يك از اصول عقيدتي و اخلاقي اسلام ندارند. اسلام، عقائد، اخلاق و حقوق و تكاليفي را براي انسان، رقم زده كه هر جامعه اي اعمّ از جامعه قبيلهاي، روستايي و شهري، و مناسبات كشاورزي، صنعتي و فراصنعتي را ميتواند پوشـش دهد، زيرا ثابتات اسلام به ابعاد ثابت انسان مربوط است و براي شرايط متغير زندگي نيز احكام متغير و اجتهادي و حقّ تجديد نظر براي هر جامعه اي مقرّر كرده است. البته بيشك، اجراي اسلام در هزار سال قبل و امروز و نيز اجراي اسلام در كانادا يا پاكستان حتماً متفاوت است و يك قالب كليشهاي ثابت بدون توجه به شرايط زماني و مكاني، طراحي نشده است. زندگي روستايي و شهري، جامعه آفريقايي يا آمريكايي حتماً اقتضائات متفاوتي دارند. امّا زندگي ديني در هر دو شرايط، ممكن است و در هر يك نيز آفات و موانعي دارد. تكنولوژي اگر تنها به سرعت زندگي و غفلت بشر بيفزايد، اگر در راه سلاحهاي كشتار جمعي و نشر فحشاء و خشونت بكار رود و بشر را غرق در نفسانيت و لذت و خودخواهي كند، مورد استفاده غيرانساني قرارگرفته است و همه ما سرعت گرفتهايم بيآنكه بدانيم چرا و به كدام سو؟! اما همين تكنولوژي در راه گسترش عدالت و اخلاق و تامين هرچه بيشتر حقوق ملتها و مبارزه با فقر و تبعيض و جهل نيز بكار افتادني است و شهري شدن جامعه و پيچيدهتر شدن تكنولوژي، درست مثل زندگي ساده روستايي، دو وجهي است. اگر نسبت دين با دنيا معلوم شد، نسبت دين با تكنولوژي نيز روشن ميشود.
تقسيم كار و تفكيك نهادهاي اجتماعي، نيز از توابع عقل ابزاري است و محكوم به همان احكام ميباشد اما اگر به مفهوم تفكيك ابعاد انسان از يكديگر ـ چون تفكيك دين از حكومت و تفكيك اخلاق از اقتصاد و حق از تكليف ـ، ملحق به سكولاريزم و مشمول همان حكم است.
دنياگرائي، به مفهوم مشروعيت لذت و شاديهاي جسماني و رواني در دنيا و اداء سهم بدن
و غرائز دنيوي اعمّ از غذا، شهوت و تفريحات سالم، مفهومي اسلامي است و اسلام، رهبانيت و دنياگريزي را منع و هيچيك از غرائز انساني را تابو، حرام ندانسته و دستور سركوب شهوات را نداده بلكه طرفدار تعديل و مهار غرائز است اما دنياگرايي به مفهوم فراموشي آخرت و دلبستن به شهوات را شديداً نهي كرده و دعوت به زهد و تقوي كرده است.
دموكراسي نيز مقيد به دني ميشود، از دمكراسي، دهها تعريف متفاوت شده و ده الي پانزد
همدل اجرايي براي آن ذكر شده كه بايكديگر نيز متناقضاند. دمكراسي به عنوان يك ارزش مطلق كه اساساً كليه عقليات، اخلاقيات و ارزشها را اموري "مابعد دمكراسي" و تابع قرارداد و آراء عمومي بدانيم و هيچ اصول فوق دمكراسي را در باب ايمان، اخلاق و عقل نپذيريم، با اسلام، سازگار نيست زيرا همواره در خطر نقض اركان دين خواهيم بود. بسياري مفاهيم عقلي، اخلاقي و ديني، امور فوق دمكراسي هستند و حتي مشروعيت خود دمكراسي را بايد به آن مفاهيم، مستند كرد. ما دمكراسي را تنها در چارچوب آن مفاهيم ديني، عقلي و اخلاقي ميپذيريم. بعلاوه كه پشت پرده دمكراسي غربي، غالباً اليگارشيهاي سرمايهداري، حكومت ميكنند و افكار عمومي، آلت دست سرمايهداران و رسانهها خواهند بود. به چنين دمكراسي، دهها اشكال ديني، منطقي، اخلاقي وارد است. دمكراسي ليبرال نيز، به دليل چنين كاركردهائي مورد قبول ما مسلمانان نيست زيرا ليبراليزم عليرغم نكات مثبتي كه نسبت به ديكتاتوري و توتاليتريزم دارد، خود نيز نقاط ضعف بزرگي دارد به خصوص اگر مناديان دمكراسي ليبرال، كساني چون جرج بوش باشند كه با روش هيتلري، ميخواهند ارزشهاي دمكراتيك را جهاني كنند. اسلام با استبداد فردي يا حزبي نيز مخالف است و حقوق مردم را قابل سلب، حتي با توجيه ديني، نميداند و ديكتاتور را سمبل شيطان در روي زمين ميداند. اما دمكراسي و مردمسالاري به عنوان روشي در خدمت ارزشهاي اسلامي، البته مورد قبول و عمل ماست. جمهوري اسلامي، تجربه يك جمهوريت در چارچوب دين و تجربه جديدي در جهان امروز است. كلّيه مسؤولين حكومت اسلامي و رهبري، در انتخابات دو مرحلهاي يا يك مرحلهاي، با آراء مردم انتخاب ميشوند و انتخابات ايران غالبا بالاترين ركورد مشاركت مردم و دمكراسي در جهان است. حكومت اسلامي بايد با اتكاي به آراي مردم، در جهت پيشرفت و تكامل علمي و عملي و اخلاقي جامعه و اجراي عدالت اسلامي و گسترش اخلاق، بكوشد. نمايندگان مردم، قانونگذاري ميكنند اما قوانين در چارچوب قوانين اسلام است. حاكمان، نه تنها در برابر خداوند بلكه در برابر مردم نيز بايد جوابگو باشند و همانگونه كه اختيارات حاكم ديني، محترم است، حقوق مردم نيز مقدس است. چنانچه ميبينيد متفكران مسلمان با سنت مسيحي، با مدرنيزم و با سمت مدرنيزم، برخورد انتقادي دارند و نه متعصبانه چشم بر روي واقعيت ميبندند و نه منفعلانه در برابر مفاهيم و سنتهاي غرب، تسليم ميشوند و اين، تفسير همان جملهاي بود كه در ابتدا عرائضم گفتم كه ما به مدرنيزم غرب، پاسخ آري و نه ميدهيم نه پاسخ آري يا نه.
مصاحبه ای در حوزه عدالت با آقای فريدون احمدی
تلاش ـ آقای احمدی، پس از انقلاب و پس از استقرار حکومت دينی ما شاهد آغاز يک دگرديسی بزرگ در نيروهای سياسی مختلف هستيم. تحول مبانی فکری، تغيير نظام ارزشی و پيدايش نگاهی ديگر به مسائل جامعه و جهان پديدههائی هستند که حضور آن در همة گرايشها و اعضای گوناگون خانوادة روشنفکری ـ سياسی ايران ملاحظه میشود. بیترديد چپ ايران و بويژه سازمان شما
«فدائيان اکثريت» نيز از اين تحول بدور نمانده است.
بزرگترين پرسشی که چپهای ما را در اين روند دگرديسی به چالش فراخوانده است، چگونگی دفاع از عدالت اجتماعی در کنار دفاع از آزادی و چندگرائی در همة عرصههای اقتصادی، سياسی و فرهنگی و جايگزينی آن بجای ديدگاه مارکسيست ـ لنينيستی مبتنی بر دفاع يک جانبه از ايدههای سوسياليستی و ارزشهای طبقاتی و دفاع از زحمتکشان و طبقة کارگر تا مرحلة استقرار حکومت آنان بوده است.
در آغاز اين گفتگو، اگر ممکن است به اجمال بفرمائيد، شما به عنوان عضوی از خانوادة چپ و از کادرهای مؤثر يکی از سازمانهای صاحب نام چپ ايران اين پروسة تحولی را چگونه تجربه کردهايد؟ و امروز چه نوع رابطهای را ميان عدالت و آزادی در چارچوب يک جامعة چندگرا توضيح می دهيد؟
فريدون احمدی ـ همانگونه كه گفتيد، دگرگوني نظام ارزشي و تحول در نوع نگاه به جهان، همة خانوادههاي روشنفكري ـ سياسي ايران را در برميگيرد، اما اين تاثيرپذيري از جهان متحول و پويايي فكري، همسان و همارز نيست و هريك، ژرفا و گسترة متفاوتي را به نمايش ميگذارد. در جهان كنوني بويژه در زمانهاي كه در كشور ما امر بازبيني هويت، بنيانهاي فكري و پرسش درپي اينكه چه بوديم، چه هستيم و چه كرديم، ضرورتي همگاني و ملي شده و به بحث هويت يا بيهويتي ملي راه برده است. ما متاسفانه هنوز با جريانها و نحلههايي مواجهيم كه كمترين تاثير و دگرگوني را پذيرفتهاند و همين امر را نيز فضيلت ميدانند. به ارزيابي من شايد در اين ميان چپها در اكثريت خود از زمره آناني باشند كه بيشترين تحول فكري را داشتهاند و تداوم تلاشها براي بازآفريني و بازسازي فكري در ميان آنها برجسته است.
ارزشها شايد كم و بيش مشترك باشند و همگاني، اما نوع تعادل ايجاد شده بين ارزشهاي گوناگون، جايگاه هر ارزش و استقلال در عين درهمتنيدگي آنها در ذهن و رفتار اجتماعي و سياسي هرفرد و يا گروهي از افراد، مبين نظامي است كه بخشي از هويت آنان را تبيين ميكند.
آزادي، عدالت، رفاه، پيشرفت، دموكراسي، اشتغال، حفظ محيطزيست، برابرحقوقي زن و مرد و... ارزشهايي هستند كه در جهان كنوني كمتر انساني را مييابيد كه رسماً منكر آنها باشد، اما آنگاه كه انسان به پاسخگوئي به يك مساله و مشكل معين اجتماعي مينشيند، مجبور است جايگاهي براي هر ارزش قائل شود و نوع معيني از تعادل (و يا عدم تعادل) بين آن ارزشها برقرار كند. اين روند خود مبين ايجاد يك نظام ارزشي است كه در بطن خود حاوي يك انتخاب اجتماعي نيز هست.
بويژه آنجا كه اين ارزشها در تقابل و تعارض با هم قرار ميگيرند. بعنوان نمونه پيشرفت و حفظ محيط زيست، اشتغال و پيشرفت تكنولوژيك،... كه در اينجا عامل انتخاب اجتماعي وارد ماجرا ميشود. پاسخ يك سوسيال دمكرات، يك سوسياليست، يك ليبرالدمكرات و يك فعال جنبش سبز به يك موضوع و مساله مشخص متفاوت است. ميخواهم به اين موضوع و نتيجهگيري برسم كه اولاً انتخاب اجتماعي در ميان همه گرايشها وجود دارد و همه اين نيروها در پاسخهايشان به مسائل
اجتماعي ـ سياسي كم و بيش جانبدار هستند. وجود انتخاب اجتماعي و جانبدار بودن واقعيتي است عيني و مشكل آنجاست كه اين واقعيت يا مطلق و يا نفي شود.
مهمترين تحول فكري در ميان چپها نه كنار گذاردن انتخاب اجتماعي خود و نيز نگاه طبقاتي بعنوان متدلوژي و يكي، تاكيد كنم، يكي از ابزارهاي شناخت بلكه نفي ديكتاتوري طبقاتي در عرصه نظر و در عرصه عمل در برنامه نداشتن آلترناتيو سوسياليستي براي ايران، آنچه كه شما آن را استقرار حكومت زحمتكشان و طبقه كارگر ناميديد، هست.
ساير ويژگيهايي كه من در تجربه پروسه تحولات فكري بخشي از چپ ايران و سازمان خود و طبعاً نه همه افراد و آحاد آن مشاهده كردهام را بگونه ديگر ميتوانم تحت عنوان مشخصات و ويژگيهايي كه چپ نو، چپ متحول و تجربهآموخته ميتواند و شايسته است دارا باشد، برشمرم:
ـ اين نيروي چپ به دموكراسي بعنوان يك ارزش مستقل مينگرد و آن را در گرو و وابسته ارزشهاي ديگر چون عدالت اجتماعي و دمكراسي اقتصادي و سوسياليسم نميكند، در هيچ شرايطي مبارزه براي دمكراسي را وا نمينهد و آن را به مثابه يك فرهنگ درك ميكند كه بر مناسبات كوچكترين واحد اجتماعي، خانواده، بين انسانها و گروههاي مختلف اجتماعي، در درون و بين سازمانهاي سياسي، در روابط آنها با مردم و برمناسبات مردم و حكومت بايد ناظر باشد، اين نيرو منشور جهاني حقوق بشر را دستاورد ارجمند مبارزه دهها و صدها ساله اخير بشريت ميداند و از بيگانگي چپ سنتي با آن، فاصله ميگيرد. اين نيروي چپ روادار است. عدم اعتقاد به انحصار حقيقت، پذيرش چندگانگي و تنوع انديشهها و مواضع و بازتاب آن در روشها، اهداف و نحوه سازمانيابي
سياسي، را از اركان اين رواداري ميداند. اين نيرو مدرن است، سنتشكن است و مخالف سنتگرائي در همه جلوههاي آن، ضد مذهب نيست اما روشنگر است. با تلفيق مذهب به مثابه مهمترين پايگاه سنت با حكومت سرسازگاري ندارد. اين نيروي چپ مدافع فرهنگ پرسشگر و نق
اد است و ستايشگر پويايي فكري و جستجوگري و فرهيختگي و مخالف ساده و راحتانديشي و پاسخهاي كليشهاي است. اين نيرو مخالف قهر است و راديكاليسم را به شكل تحول فرو نميكاهد. اين نيرو جانبدار است اما دفاع از تهيدستان را تن دادن به گرايشها و حركات
واپسگرايانه نميفهمد، برسازمانيابي و سازماندهي آگاهانه متكي است و با هرنوع بسيج براساس ناآگاهي ميستيزد.
تلاش ـ شما و سازمان «فدائيان اکثريت» هيچگاه در دفاع از زحمتکشان و اقشار و طبقات پائينی تنها نبودهايد. گذشته از چپهای ديگر شما همواره رقبای سرسختی در ميان نيروهای ديگر بويژه اسلامگرايان داشتهايد. آقای سازگارا در يکی از گفتگوهايش با «تلاش» میگويد؛ در سالهای آغاز حکومت اسلامی ايشان و انقلابيون اسلامگرا در رقابت با سازمان های مارکسيست ـ لنينيست و
برای آنکه خلاف سخن چپها ـ مبنی بر خردهبورژوازی و سازشکار بودن اسلامیها ـ را ثابت کنند، به اقدامات انقلابی و بخصوص به مصادرهها و ضبط اموال مردم و «ضدانقلابيون» دامن زدند.