بخشی از مقاله

مبانی سازه انگارانه همکاری های نوین منطقه ای

چکیده
ساختار کلاسیک و سنتی امنیت در خاورمیانه از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون كما بیش بر پایه نگاهی رئالیستی تدوین شده است. جنگ اعراب و اسرائیل، مناقشه بر سر سرزمین های اشغالی، جنگ ایران و عراق، جنگ عراق و کویت، نبرد ایالات متحده با طالبان و صدام و بحران هایی دیگری از این دست، الگوی منازعه دائم را به منزله بخشی از ساختار امنیت در منطقه تحکیم ساخته است. اما نوشتار حاضر بر این اعتقاد است که ظهور برخی از پدیده ها و متغیرهای جدید در خاورمیانه می تواند بستری سازه انگارانه برای ایجاد نوعی چرخش امنیتی در منطقه فرض شود. بر این اساس؛ حضور نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان و به تبع آن ناخرسندی دول منطقه از ایده خاورمیانه بزرگ از یک سو و تقویت یافتن امواج جدید بنیادگرائی از سوی دیگر، ضمن برجسته تر کردن دوباره نقش دولت - ملتها در منطقه، دکترین های امنیتی بر پایه ی نهادگرایی، همگرایی و سازه انگاری را جایگزین دکترین های پیشین مبتنی بر موازنه وحشت و نئورئالیسم ساخته است. در پرتو چنین تحولی، به رغم شکاف های ایدئولوژیک، سیاسی، تاریخی و قومی، با برجسته تر شدن دوباره نقش دولت- ملت به مثابه اصلی ترین بازیگر، مقدمات شکل گیری همگرائی های نوین منطقه ای بر مبنای رهیافت سازه انگارانه در حال تکوین است.
کلید واژه ها: سازه انگاری، خاورمیانه، رئالیسم، دولت- ملت، هم گرائی، امنیت دسته جمعی


مقدمه
«لوياتان» هابز در بیانی تمثیلی، سخن از ضرورت وجود نیرویی مهارکننده است که از قضاء مصنوع بشر بوده و به گونه ای محصول نوعی قرارداد اجتماعی است. این نیروی مهارکننده یا همان، دولت، از دیدگاه هابز، لازمه خروج از وضع طبیعی به سوی وضع بشری است (جونز، ۱۳۷۹: ۷۶۸-۷۶۵). دولتها، قرنها، بلکه هزارهها پیش از لویاتان هابز وجود داشته اند. در حقیقت هابز برای مفهومی موجود به نام دولت نظریه ای جدید بنا می کند یا در واقع؛ بر اندامی موجود، جامهای نو می بافد اما آیا لویاتان هابز محدود به حیطه حکمرانی دولت هاست یا در نظام بین الملل نیز می توان به وجود عنصری مهارکننده از گونه دولت هابزی باور داشت؟ چه رئالیستها، چه ایدئالیست ها و چه سایر مکاتب و دیدگاههای موجود در نظریه های روابط بین الملل آشکارا وجود چنین لویاتانی را منکر بوده اند. با این وجود جای این پرسش باقی است که چگونه می توان در فقدان چنین موجودیتی (دولت) در سطح نظام جهانی، وجود نظم و صلح و توافق را تضمین کرد؟ پاسخ مأیوس کننده آن است که تضمینی وجود ندارد. بسیاری تنش ها، جنگها، تعارضات و کشمکش های جهانی در واقع بازگو کننده فقدان چنین نیرویی در نظام بین الملل است. در حقیقت نظام بین الملل به تعبير هابز، همچنان در وضع طبیعی است و بی گمان تا رسیدن به وضع بشری - یعنی عرصه ای آرام تر و امکانی بیشتر برای صلح فاصله دارد. اما این واقعیت تلخ نظریه پردازان را برای ارایه مفاهیم و پیشنهادهایی به منظور دستیابی به حداقل نظم و صلح بین المللی نا امید نساخته است. اگر نا امیدی برای رسیدن به لویاتانی جهانی بخشی از واقعیت ساختار بین المللی است، در عوض ترس نیز غریزهای مشترک در تمام دولت هاست. اگر بتوان فرض کرد که دولت ها در حضور ترس های متقابل، به اقدامات جنون آمیز دست نمی زنند و اگر منشاء آفریدن ترس، نیرو با قدرت پشتیبانی کننده دولت های دیگر باشد، می توان در فرض برابری قدرت ها، ترسهای برابری را فرض کرد و با فرض توازن این ترس ها، به طور مکانیکی از وجود صلح و امنیت جهانی پاسداری کرد. واضح است که پیش فرض چنین پنداری آن است که اساسا دولت ها را بازیگران عاقل و یکپارچه ای در نظر آوریم که صرف نظر از نوع حکومت یا ساختار اقتصادی، به پیگیری اهداف الزام مشابهی از منافع ملی مشغولند (راست واستار، ۱۳۸۱: ۳۷). در حالی که این انگاره به ویژه درخصوص بسیاری از دولتهای ایدئولوژیک به لحاظ تاریخی قابل نقض است. از سویی دیگر هانس مورگنتا که خود در بخشی از سنت واقع گرایی زیست می کند اعتقاد دارد که توازن قوا نه یک قانون طبیعی، بلکه به مثابه عملی مکانیکی نقش درمانی موقت را داشته و فاقد خاصیت برای حل بنیادین تعارض دولتها در عرصه نظام بین المللی است .(Morgenthal, 1963:173)
در تبیینی کمتر مکانیکی و بیشتر انداموار آیا می توان سلسله ای از منافع مشترک و ارزش های تاریخی و کمابیش همسان را در حفظ نهادهای بین المللی موثر دانست؟ رویکرد جامعه بین الملل که میان لیبرالیزم و رئالیسم کلاسیک قرار دارد و به مکتب انگلیسی روابط بین الملل موسوم است درصدد بیان چنین راهکاری برای فهم پذیر ساختن نهادهای حافظ امنیت و صلح جهانی است (قوام، ۱۳۸۳: 6). در حقیقت در این مکتب وجود چیزی شبیه به لویاتان هابز در ابعاد بین المللی تا حدی قابل فهم و پذیرش است. چنانچه برخی بر این اعتقادند که وجود فرهنگ سیاسی اروپایی در قرون هجدهم و نوزدهم مانع از آن می گردیده تا دولتها بتوانند در محیطی به طور کلی فاقد اقتدار مرکزی منافع خویش را تعقیب نمایند. در حقیقت باور به چیزی به نام جامعه بین المللی نیز ریشه در فرایندهای تاریخی دارد که اروپای مابعد وستفاليا به جای نهاده است.
فرآیندهایی که مقررات اساسی هم زیستی جهانی را دست کم در جامعه اروپا الزام آور نموده اند:7 نظریه پردازان این مکتب اعم از چارلز منینگ (1962 ,Manning)، مارتین وایت ,Wight 1977، هدلی بول (1977 ,Bull)، جیمز مايال (1990 ,Mayall)، جان وین سنت (1974 ,Vincent) و آلن جیمز (1986 ,James) اعتقاد دارند که دولت ها از طریق ایجاد فضایی اخلاقی و فرهنگی توانایی مقابله با نا امنی جهانی را دارند. براساس این تحلیل، نهادهای جامعه بین المللی امکان همزیستی میان دولت های مستقل را فراهم خواهند کرد و قادر به مدیریت هم زمان گرایش های موازی وحتى متعارض در نظام بین اللمل خواهند بود. با این وجود، خوش بینی های پس از جنگ سرد که به دنبال فروپاشی نظام دو قطبی امکان شکل گیری جامعه بین المللی را فراهم آورده بود، در اثر تشدید روند جهانی شدن و کمرنگ شدن نقش ممتاز دولت ها در عرصه جهانی رو به افول نهاد (قوام، ۱۳۸۲). اما حال نظریه پردازان این مکتب را از ارائه تلاش مجدد برای تبیین دیدگاه خود نا امید نساخت. مکتب انگلیسی یا جامعه بین الملل که عناصری از نظریه سازگاری را با خود همراه دارد می کوشد تا در تبیینی دیگر، گرایش به سازگاری و پایداری را در ادبیات خود وارد نماید. براساس این نظریه، واقعیات را بر اساس تأثیرشان بر نظم درونی نظام بین الملل که به تعبیر ایشان نظم استراتژیک است می توان به مثبت، منفی و خنثی تقسیم نمود (فرانکل، ۱۳۷۱: ۱۰۷). از این رو واقعیات نظام بین الملل را به نسبت تأثیر مثبت آنها بر شکل گیری امنیت و صلح جهانی بر می گزینیم و نه بر اساس خاصیت درونی و نفس الامری آنها.
ریشه داشتن مکتب انگلیسی در سنت خردگرایی موجب می شود تا این مکتب برای دسترسی به نظم عقلانی امید بیشتری داشته باشد (مشیرزاده، ۱۳۸۳: ۱۹۷). براساس تقسیم بندی مارتین وایت که بر وجود سنت نظری در روابط بین الملل اعم از واقع گرایی، انقلابی گرایی و خردگرایی باور دارد (همان). با اتخاذ سنت خردگرا که در حد فاصل میان دو سنت انقلابی و واقع گرایی قرار گرفته می توان تصور کرد که به رغم دیدگاه هابز، فقدان دولت جهانی و هم زیستی کامل میان دولت ها الزام محکوم به ایجاد وضعیت جنگی نیست. توسل به سنت خردگرایی می تواند حد قابل توجهی از موفقیت در تعديل ترتيبات اجتماعی و سیاسی در نظام بین المللی را حاصل آورد (114 :1997 ,Jackson). و واقعیات بین المللی را الزامة موجد تنش و تعارض فرض نگیرد.
اما حقیقت جامعه بین المللی ناامید کننده تر از چنین پیش آگهی هایی به نظر می رسد. على الظاهر سنت خردگرایی حتی در صورت قبول آن، تنها توانسته است در بخش هایی از تاریخ معاصر، همکاری جمعی در اروپا را تبیین کند. اگرچه، همین همکاری جمعی را نیز می توان محصول وجود ساختارهای همکاری فرض کرد. چنین تعارض های نظری – معرفت شناختی و پاره ای از کاستی های دیگر، تاکنون الگوی مکتب انگلیسی روابط بین الملل را الگوئی در خور تامین امنیت در خاورمیانه در نظر نیاورده است. در عوض، نوواقع گرای را به رغم کاستی هایش، مبنای نظری مناسب تری برای تامین امنیت و تقویت ساختار آن در خاورمیانه مطمح نظر قرار داده است. در نظریه نو واقع گرایی نه سرشت منفی و ستیزه جوی بشر که ساختار نظام جهانی و چگونگی توزیع قدرت میان بازیگران یک سیستم موضوع اصلی سخن است سیف زاده، ۱۳۸: ۱۹۷). مکتب نوواقع گرایی که بر نظریه واقع گرایی کلاسیک استوار است، طیف وسیعی از نظریه هایی را در بر می گیرد که با وجود داشتن اختلاف نظرهایی در جزئیات کوشیده است تا با بازسازی نظریه واقع گرایی، آن را با شرایط تازه در روابط بین الملل سازگار کنند (شهابی، ۱۳۸۹: 29). آنچه در دیدگاه والتز اهمیت پیدا می کند رویکرد سیستمی این نظریه است که بر مبنای آن نه رفتار بازیگران منفرد، بلکه در نگرشی کل گرایانه تعامل دولت ها با نظام بین الملل مورد گفتگو است. ماهیت ساختاری آشفتگی که بر نظام بین المللی حاکم است موجب می شود تا دولت ها برای باقی ماندن، ناگزیر از تلاش مستمر در راه افزایش قدرت خود باشند ( 1979 : 126 ,Waltz) بر این اساس، در راستای فهم پدیده هایی که در سطوح جهانی تحلیل شکل می گیرند، داشتن نگرشی نظام مند از کلیت این ساختار اجتناب ناپذیر است. از سویی دیگر به رغم تفاوت های رفتاری دولتها و به رغم باور خردگرایانه مکتب انگلیسی، دولت ها از لحاظ کارکرد و ایفای نقش، تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. آن چه رفتار متفاوت دولت ها در عرصه بین المللی را موجه می سازد نه تفاوت ماهوی ایشان که تفاوت در میزان بهره مندی از قدرت و توانایی آنها در اعمال زور است. بنابراین، بررسی رفتار دولت ها تنها از طریق بررسی ساختار و چگونگی توزیع جهانی قدرت امکان پذیر خواهد بود. این در حالیست که این توزیع جهانی قدرت غالبا دچار بی نظمی و آشفتگی است. از این رو طبیعی است که بی نظمی در روابط بین المللی مقوله ای ساختاری باشد (102 :Ibid). براساس بخشی از رویکردهای واقع گرایانه، سرنوشت مشترک می تواند انگیزه لازم دولت ها برای ایجاد ائتلاف های ساختاری باشد. کنشگران هنگامی با سرنوشتی مشترک روبرو می شوند که بقاء، شایستگی یا رفاه آنها وابسته به آنچه برای گروه در کل رخ می دهد باشد. مفهوم هم عرض سرنوشت مشترک بر این اساس وابستگی متقابل است. با این حال سرنوشت مشترک قادر نیست تا به ایجاد نوعی هویت مشترک جمعی مبادرت ورزد. زیرا آن چه سرنوشت مشترک ممکن است در پی داشته باشد گونه ای تأثیر بر رفتار است، نه هویت (ونت، ۱۳۸۶: 5۱۱-510)
در پناه تحلیلی نو واقع گرایانه هر گونه ایجاد نظمی پایدار از جمله تأسیس خاورمیانه ای امن که درواقع گونه ای هویت بخشی جدید به ساختارهای منطقه ای است، نیازمند رفع تعارض های ساختاری است. بر این اساس، تغییر رفتار نمی تواند به تغییر پایدار هویات ساختاری بیانجامد، مگر آن که ترتیبات جدید ساختاری اتخاذ گردد. در ادامه به بسط این مدعا خواهیم پرداخت.
گفتار اول: خاورمیانه: چر خش نگاه امنیتی از اسطوره رئالیسم تا رویکرد نهاد گرایانه
ساختار امنیت در خاورمیانه به نحوی سنتی بر پایه نوعی رئالیسم سیاسی شکل گرفته است که بنیادی ترین اصل آن باز دارندگی مبتنی بر توازن وحشت است. اسطوره بازدارندگی اما اکنون از جهاتی در حال زوال است و به تدریج جنبه های نا کارآمدی خود را روشن می سازد. نخست آنکه خود راهبردهای سیاسی- امنیتی در این منطقه بحران زا بوده اند (معینی علمداری، ۱۳۸۹: ۱۸). اتخاذ سیاست باز دارندگی موجب شده است تا تعریف دولت های منطقه از مفهوم ونیز مصادق امنیت ملی به شدت با برداشتی هابزی از سیاست در هم تنیدگی پیدا کند. در این صورت چرخه معیوبی از باز دارندگی - هراس، هراس - باز دارندگی به طور مداوم در حال باز تولید خواهد بود. این چرخه ناتمام به خوبی در مسابقه تسلیحاتی قدرت های منطقه بازتاب یافته است. به نحوی که هرگونه ارتقا تسلیحاتی دولت های آن بیش از هر چیز برخواسته از نگرانی هایی است که همسایگان قدرتمند به وجود می آورند، نه تهدیدات برون منطقه ای. البته باز دارندگی به ویژه در بعد سلاح های هسته ای بخشی از واقعیت عمومی نظام جهانی است، اما به نظر می رسد که تاکید افراطی دول خاورمیانه بر اسطوره باز دارندگی ریشه در ذهنیتی داشته باشد که این دولت ها را در خصوص قدرت بازدارندگی دچار اغراق ساخته است. زیرا به رغم پیگیری مجدانه استراتژی بازدارندگی، خاورمیانه همواره یکی از کانون های پرتنش و ناامن جهان بوده است.
دوم آنکه بازدارندگی و توازن وحشت عمدتا راهبردهای مناسب در مقاطع کوتاه زمانی اند عسکری، (1389) به لحاظ روانی، بازدارندگی در درازمدت، خستگی آور، گیج کننده و تنش آفرین است، به لحاظ مادی نیز تداوم آن بسیار پرهزینه و غير مقرون به صرفه است. اساسا چنین راهبردی در نگاه بلند مدت امنیتی، ناکارآمد بوده است. از سویی دیگر، بازدارندگی نوع ابزاری در رابطه با نقش دولت ها در مقوله امنیت است. به عبارتی دیگر، دولت ها بر فرض داشتن رفتار عقلانی و با ملاحظه قاعده هزینه – فایده نسبت به راهبرد بازدارندگی واکنش نشان می دهند، حال آن که در سطوح تحلیل خرد و در سطح بازیگران غیر دولتی، به ویژه در جایی که ملازمه هزینه فایده بی اثر می ماند، نمی توان حتی به حداقل کار آمدی راهبرد بازدارندگی نیز دل خوش داشت. در مساله فرا رو در خاورمیانه - تروریسم - که در حال حاضر یکی از بزرگترین چالش های امنیتی است، به هیچ رو در موازنه بازدارندگی جای نمی گیرد و اساسا کاربرد استراتژی های کلانی چون بازدارندگی در مواجهه با آن از بدیهیات دانش استراتژی نیز به دور است.
به دلایل مذکور و نیز برخی دلایل ساختاری، به نظر می رسد که دکترین امنیتی دول خاورمیانه در حال گذار از الگوی نو رئالیستی به برخی الزامات نهاد گرایانه است. جریان نهادگرائی می تواند مبنای راهبردی همکاری های نوین منطقه ای باشد. چرخش از اسطوره بازدارندگی به سوی گونه ای سازه انگاری منطبق با رویکرد جامعه جهانی، جوانه های در حال رویش دارند. در ادامه دلایل ظهور چنین رویکرد امنیتی جدیدی بررسی شده و آثار عینی پیدایش آن در پدیده های جدید منطقه ای ارزیابی خواهد گردید.
گفتار دوم: خاورمیانه: سازه انگاری؟
برخی از نظریه پردازان روابط بین الملل رهیافت سازانگاری را بیشتر مناسب جوامعی با نهادگرائی بالا، ساختار دموکراتیک درونی و سابقه تاریخی دراز مدت تعامل و همگرائی با سایر کشورها فرض می کنند (اریک لین و ارسن، ۱۳۸۲: ۳۸۶- ۳۸۱). این در حالیست که منطقه خاورمیانه نوع برخوردار از چنین نظم نهادین، سابقه دموکراتیک و ساختار درونی دموکراتیکی نیست. احیای تفکر سازه انگارانه در مورد سیاست بین الملل با پایان جنگ سرد سرعت یافت. این تحول نظریه های مختلف دیگر را خلع سلاح نمود و جریان اصلی نظری در روابط بین الملل در تبیین جنگ سرد را نیز با مشکل مواجه کرد (1995: Lebow & Riesse ). با این حال اکثر نظریه پردازان در روایی کاربرد به منظور تاسیس ساختار امنیتی در خاور میانه تردید داشته اند. بر اساس این پندار، روابط میان کشورهای خاورمیانه به الگوی رئالیستی موازنه نیروها نزدیک تر است (189- 2000 : 188 ,Spigel and Steven). برای نمونه سیاست های جمال عبدالناصر برای رسیدن به برتری در خاورمیانه به شدت از جانب کشورهایی چون اردن و سوریه تضعیف گردید. زیومائوز ضمن تاکید بر سه رویکرد رئالسیتی، لیبرالیستی و تجدید نظرخواهانه در روابط میان کشورهای خاورمیانه، فضای بدبینانه سنتی حاکم بر این منطقه را بیشتر متناسب با رویکرد رئالیستی تصور می کند (2004 ,MaoZ). از این رو، تعقیب اهداف امنیتی در چارچوبی سازه انگارانه محل تردید و تامل است. در این صورت آیا سخن گفتن از چرخش نگاه امنیتی از اسطوره بازدارندگی به سوی الگوی سازه انگارانه مبنای موجهی خواهد داشت؟ با فرض نظریه اجتماعی سیاست بین الملل (ونت، ۱۳۸۶) گذار از دکترین رئالیستی به دکترین امنیت نهادگرایانه امکان پذیر است. بر اساس این نظریه و با استمداد از تعمیم سطح خرد به کلان، می توان مناسبات اجتماعی منجر و منتج به امنیت را در مقیاسی وسیع تر، در سطح منطقه ای و جهانی نیز موثر و مفید به فایده دانست. در راستای چنین باوری، امنیت می تواند حاصل نگرانی ها و تردیدهای مشترک باشد. اگر ساختار فراگیری از ناامنی، اعضای جامعه ای را به طور مشترکی هدف گیرد، پاسخ افراد آن جامعه به منبع مشترک ناامنی، به میزان قابل توجهی مشابه و همگن خواهد بود. مبنای امنیت دسته جمعی همین احساس مشترک از منابع مشترک نامنی است. در نگاهی کلان تر، دولت های یک منطقه، اگر به میزان وسیع و کما بیش یکسان در معرض تهدیدات مشترک امنیتی قرار گیرند، واکنش مشترک به آنها به منابع نا امنی، بستری سازه انگارانه برای همگرایی را فراهم خواهد آورد. به باور این نوشتار؛ منابع مشترک ناامنی برای دولت های خاورمیانه یعنی ناخرسندی از ایده خاورمیانه بزرگ، ناخرسندی از طولانی شدن حضور نیروهای ائتلاف در منطقه و چالش افراط گرایی، زمینه های لازم برای تیمی شدن بازی امنیت را فراهم کرده است. در فقدان چنین منابع مشترکی، دول خاورمیانه رأسا اقدام به شناسایی منابع ناامنی نموده اند و رأسا در بازی امنیتی خود نقش می آفریدند. اکنون انتظار آن می رود که الگوی امنیت دسته جمعی جانشین انگاره امنیت انفرادی رئالیستی گردد. در ادامه به منابع مشترک و جدید ناامنی منطقه ای اشاره خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که چگونه این منابع گسترده ناامني، الزامات رویکردی سازه انگارانه را در ترتيبات امنیتی آینده خاورمیانه رقم می زنند.
١- ناخرسندی از ایده خاورمیانه بزرگ
اساس بخش اعلام ناشده ایده خاورمیانه بزرگ، اتخاذ رویکردی هابزی در مقوله امنیت، مبارزه با مخاطرات امنیتی در خاورمیانه، مبارزه با گروه های مبارز مسلح مخالف آمریکا، ایجاد تغییر رفتار در دولت های مخالف سیاست های ایالات متحده و به ویژه مبارزه با جریان های رادیکال اسلام گرا در منطقه است که با تئوری یا استراتژی حمله پیشگیرانه» همراه بوده است. (ساجدی، ۱۳۸۹: ۳۹). در کنار این استراتژی رسما اعلام نشده، معضلات ساختاری دیگری نیز در ایده خاورمیانه بزرگ حضور داشته که موجب نگرانی ایالات متحده بوده است. تولید ناخالص بسیار جزیی کشورهای عرب این منطقه، بیسوادی بالای چهل درصدی اعراب به ویژه زنان عرب، نرخ بالای بیکاری، پائین بودن درامد برخی کشورهای عربی منطقه، دسترسی ناچيز اعراب به اینترنت، حضور ناچیز زنان در کرسی های پارلمان و تقاضای فزاینده جوانان برای مهاجرت به غرب (همان: ۹۰-۳۹). در کنار موارد یاد شده شکاف های اجتماعی قومی- مذهبی، سلطه دولت های غیر دموکراتیک و تضاد شدید مبارزان اسلام گرا با دولت مردان، نگرانی های بیشتری را نیز موجب گردیده بود. بررسی مجموعه این واقعیت های بعضا ساختاری در خاورمیانه، نومحافظه کاران را به این نتیجه رسانید که شرایط سیاسی - اقتصادی آن منطقه زمینه مهم رشد و توسعه تروریسم است. نومحافظه کاران راه حل موجود را نیز در دگرگونی های سیاسی، اصلاح ساختار رژیم های منطقه و ایجاد رفرم های اقتصادی - اجتماعی بزرگ در قالب طرح خاورمیانه بزرگ یافتند. في المثال رئیس جمهور سابق آمریکا جرج دبليو بوش در سال ۲۰۰۶ طی یک سخنرانی ابراز کرد:

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید