بخشی از مقاله
چکيده
نوميدي و بدبيني ، التهابي روحي و عاطفي و از عناصر متداول در ساحت عقلي و عاطفي انسان هاست . به نظر ميرسد غالب افراد هر جامعه ، از هر صنف و طبقه اي که باشند در معرض ابتلا به اين دو عارضه قرار ميگيرند. ليکن بدبيني و نوميدي شاعران و متفکران به علت رقت احساس و دقت انديشه شان عميق تر و التهاب آنها دردناکتر است .در ادبيات کلاسيک ايران رگه هايي ملايم و گاه تند از يأس و بدبيني در آثار شاعران از روزگاران کهن تا عصر جديد ديده ميشود.در اشعار شاعران خراسان قديم نيز اين موضوع وجود دارد تا جايي که درون مايه اصلي شعر برخي از آنان بدبيني و نوميدي است .
از آنجا که زمينه هاي اين التهاب در آنها متفاوت است بنابراين اين پديده (يأس و بدبيني) در روحيات آنها امري نسبي و داراي درجاتي از شدت و ضعف است . چنانچه رباعيات حکيم عمر خيام اعتراضي صريح تر و شعر ناصر خسرو نقدي ملايم تر دارد ليکن هيچ کدام داراي بدبيني مطلق نيستند.
واژگان کليدي: نوميدي، بدبيني، يأس ، شاعران خراسان
١- بيان مساله
زندگي انسان آميخته با رنج و آسايش است ، و هر کدام يک ناحيه از زندگي و عمر کوتاه و محدود بشر را در بر مي گيرند.
هر کس به سهم خويش با حوادثي مواجه ميشود و گرفتار مصائب و مشکلاتي ميگردد و طبق همين واقعيت انکارناپذير، زندگاني آدمي همواره ميان سختي و راحتي در نوسان است .
نوميدي و بدبيني، دو عنصر رايج در ساحت عقلي و عاطفي آدم ها در هر اجتماعي، از جمله برخي از روشنفکران و شاعران است . بدبين معمولا نوميد است و نسبت به رويدادهاي پيرامون خود، ديدگاه و کنش مثبتي ندارد.
در ادبيات و تاريخ ايران نيز اين دو پديده (بدبيني و نوميدي) پيشينه اي کهن دارد که بارزترين نمونه آن را به افکار حکيم عمرخيام نسبت ميدهند و شکل ملايمتري از آن را در آثارديگر شاعران کلاسيک ايران ميتوان يافت
روشن است که يأس و بدبيني تابعي از شرايط متغير افراد و اجتماع است . اوضاع آشفته ي ايران در قرون متمادي خصوصا قرنهاي پنجم الي هشتم و آشوب و فتنه و فشار و خفقان اجتماعي اين سالها نتيجه اي جز انزوا و يأس شاعران ونويسندگان نداشت .
روشن است که الزاما سرخوردگيهاي سياسي و آسيب هاي اجتماعي به تنهايي نميتواند عامل و زمينه بدبيني و نوميدي همه روشنفکران باشد بلکه به تحقيق مشخص شده است عواملي چون رنجش هاي روحي و بحران هاي خانوادگي نيز در اين فرآيند بيتأثير نيستند. از اين روي اين تحقيق بر آن است تا زمينه بدبيني و يأس شاعران خراسان قديم را با تکيه بر اشعار و نيز خاست گاه و جايگاه هاي اجتماعي آن ها به قدر وسع نشان دهد.
٢- هدف هاي تحقيق
- تعريف يأس و بدبيني
- تحقيق در مورد علت ها و ريشه هاي نوميدي و بدبيني در ميان شاعران خراسان قديم با تکيه بر زمينه هاي تاريخي، سياسي و اجتماعي و عقيدتي آنان
-ارائه زمينه هاي تشابه و تمايز يأس و بدبيني در شاعران خراسان قديم موردنظر با تکيه بر موقعيت هاي خانوادگي و اجتماعي آنها
- بررسي ريشه ها و عوامل دروني و بيروني نوميدي و بدبيني در اشعار شاعران مورد مطالعه
٣- پرسش هاي تحقيق
-بدبيني و نوميدي چيست و متأثر از چه عواملي است ؟
-زمينه هاي بدبيني و نوميدي شاعران مورد مطالعه در اين تحقيق چيست ؟
-حالات و روحيات عاطفي و رواني شاعران چه تأثيري در پديداري بدبيني و يأس در انديشه و آثار آنها داشته است ؟
-خاست گاه خانوادگي و اجتماعي اين شاعران چه پيوندي با يأس و بدبيني آنها داشته است ؟
٤- فرضيه هاي تحقيق
يأس و نا اميدي ناشي از التهاب هايي در دو ساحت عقلي و عاطفي آدمي است و ريشه هاي اين نوع التهاب را مي توان در متغيرهاي دروني مانند ژنتيک ، شکست هاي عاطفي و بحران هاي خانوادگي و بيروني مانند رويدادهاي طبيعي، محيط و شرايط جغرافيايي، فقر و زمينه هاي سياسي، اجتماعي و مذهبي جستجو کرد.
٥- روش تحقيق
اين تحقيق بر پايه روش تحليلي- توصيفي نوشته شده است .
٦- پيشينه پژوهش :
موضوع ياس و بدبيني و علل آن در ادبيات ايران عمدتا در اشعار خيام و پس از او حافظ بررسي شده است که در اين راستا ، تحقيقات زير قابل ذکر هستند :
يأس فلسفي و عصيان در نگاه پير نيشابور : محمدرضا شمس مرگ انديشي در نگاه خيام و نيچه : مجيد نصر آبادي تأثير خيام در نگاه حافظ : مجتبي بناگر انديشه خوش باشي خيام : محمد قراگوزلو مرگ انديشي خيام : غلام حسين معتمدي از خيام تا حافظ : (تأثير فکري و ادبي خيام در شاعران پس از او) رحمان مشتاق مهر مطالعه تطبيقي آراء خيام و حافظ : حسن اکبري بيرق
مقايسه اغتنام فرصت در انديشه هاي حافظ و خيام : غلامرضا رحمدل حافظ و خيام : احمد ذاکري
تأثير شعر و انديشه حافظ بر خيام : کيارش آرامش تأملاتي در انديشه هاي خيام : علي رضا ذکاوتي
تشابهات و تفاوت هاي خيام و حافظ در انديشه هاي شاعرانه : محمد شهري
بررسي انديشه هاي خيام دربارة زندگي و مرگ در سنت شعري کلاسيک هاي جهان ناصر نيکو بخت ، رامون گاژا بررسي اجمالي انديشه هاي کلامي خيام بر اساس رباعيات : احمد خاتمي
٧-اميد و نااميدي
اميد در لغت عرب و فرهنگ قرآن به معناي انتظار امري محبوب و پسنديده است که اکثر اسباب و موجبات آن امر محبوب نيز محقق باشد. اين واژه در زبان عربي مترادف با «رجاء» است .
درتعريف اميد گفته ميشود که «اميد يعني هر لحظه آمادگي داشتن براي آن چيزي است که تولد نيافته است » (فروم ١٣٨٥، (22
اميد يکي از موجبات سعادت و خوشي است ، در حيات آدمي بر خلاف حيات حيواني اميد نقش بزرگي دارد. زيرا اين آدمي است که در عين اينکه در زمان حال است با گذشته و آينده نيز کاملا مربوط است .
اميد متکي بر نظارت انسان بر واقعيت موجود است و از طريق نظارت آن را قابل پيش بيني ميکند. اميد معطوف به مسئوليت پذيري انسان در روند تعيين سرنوشت خويش است . (قاضي مرادي، ١٣٨٩، ٦-٦٥) در نگاهي ديگر اميدواري نوعي نگرش است که به امر خاصي مرتبط نيست وعميقا جامعه شناسانه است . اميدواري باوري است که انسان را قادر ميسازد با توجه به شرايط و امکانات موجود، تغيير و تحول را ممکن بداند. (ميرسپاسي، ١٣٨٨، ٩٣)
اما در مقابل يأس يا سرخوردگي واکنش و التهابي است رواني/ روحي/ عاطفي که گفته ميشود نشانه هاي آن همه جا هست ، (فروم ، ١٣٨٥، ٤٣) و در آن فرد سرخورده به علت ناکامي در رسيدن به اهداف و آرزوهاي خود از هرگونه چشم انداز اميدوارانه / روشن و رو به جلو در زندگي نوميد گشته وگويي به اين نتيجه ميرسد که «نوميد بودن به که تن سپردن » (نيچه ١٣٨٩، ٣٠٧)
اين مسأله در هر موضوعي ممکن است پيش بيايد، کار، تحصيل ، عشق ، ازدواج ، شغل و... اين بستگي به خواست و علاقه شخص به موضوعات مختلف دارد. چيزي که مهم است اين است که وقتي انسان با اين حس برخورد ميکند ، مانند کسي است که باري را بر دوش دارد و آن را با خود حمل ميکند ولي نه توان حرکت دارد و نه ميتواند آن را زمين بگذارد.
يکي از محصولات نااميدي تنهايي است . نااميدي احساس را کور ميکند و انسان از هيچ چيزي لذت نميبرد، نااميدي انسان را از همه چيز و همه کس دور ميکند. دنيا تيره و تاريک ميشود تمام درها بسته به نظر ميرسند. با اندکي آشنايي با مباني روان پژوهي جديد و نظريات پيشگامان اين شاخه از علم به روشني خواهيم ديد که شايع ترين واکنش عاطفي در دوره نوميدي [پس از زايش تنهايي] افسردگي است . (معتمدي ١٣٨٧، ٤٢) همه ابناي بشر- از آغاز تا امروز- در رفتار آگاهانه يا ناآگاهانه خود داراي کنش هاي متعارف يا غيرمتعارف و نامعمولي هستند که اين کنش ها، نتيجه حالات روحي و رواني افراد در رويارويي با مسائل و دشواريها و تلخ و شيرين زندگي است بنابراين اگر بپذيرد که به قول نيچه «زندگي رنج است و بس » (نيچه ١٣٨٩، ٥٨) اگرچه «بسياري از مردم ، هوشيارانه احساس اميدواري ميکنند و ناهشيارانه ، احساس نااميدي» (فروم ١٣٨٥، ٢٤)، اما ميتوان گفت که انسان ها در جوامع مختلف و هر کجاي اين جهان جاري با مشکلات و مسائل و مصائب خاص خود درگير هستند و زندگي در همه جاي دنيا راحت و رنج بسياري را در سرنوشت بشر رقم ميزند و چنين نيست که بپنداريم نسبت اندوه و رنج جوامع سنتي از جوامع پيشرفته و مدرن بطور قطعي و حتمي بيشتر است . اگرچه نميتوان و نبايد ميزان رفاه و امکاناتي را که در جوامع مدرن در خدمت انسان گذارده شده است از نظر دور داشت اما زندگي درجهان مدرن پيچيدگي و رنجش هاي مختص خودش را با خود به همراه دارد و به قول ملک الشعراي بهار «هر که را سربزرگ ، درد بزرگ ». پيشرفت دانش و تکنولوژي اگرچه در کيفيت زندگي بشر تأثير غيرقابل انکاري را داشته است
- و البته نبايد زندگي انسان قرن بيست و يک را که سراسر متأثر از تکنولوژي و محصولات هوشمند است با زندگي آدم هاي قرن پانزده ميلادي همسان و هم سطح دانست - اما دانش بشري «در باره علل رشد نااميدي کم است » (همان ، ٤٤) و تاکنون بشر کمتر توانسته است در مفاهيم بنيادي رنج و راحت ، اندوه و شادي، زندگي و مرگ و يأس و نااميدي و اميد و بدبيني و خوش بيني و ... تغيير ملموس ايجاد کند.
برخي ماهيت و مفهوم غم و اندوه و افسردگي را ناشي از تجربه فقدان ميدانند» (معتمدي ١٣٨٧، ٤٣). نااميدي حالت تکان دهنده اي است که با احساس عدم امکان و احساس ناتواني و بيعلاقگي به زندگي آشکار ميشود و فرد در اثر نااميدي به شدت غيرفعال شده و نميتواند موقعيت هاي زندگي را بسنجد. در نتيجه ي اين مشکلات ، قدرت تطبيق يا تغييرات زندگي را ندارد. مشکلات زندگي و عدم سازگاري با عوامل فشارآورنده (از جمله استرس ) فرد را در زندگي گرفتار کرده وبا گذشت زمان ، فرد از جريان يک زندگي طبيعي همواره بيشتر فاصله گرفته در پاره اي موارد حتي دست به خودکشي ميزند.
چنان که غم و اندوه درطول تاريخ تمدن تا به امروز همان است که بوده و معنا و مفهوم غم در هيچ کجاي زمان و مکان متفاوت نبوده است و تنها کيفيت و کميت آن است که در چهارسوي جهان و بويژه جوامع پيشرفته و غيرپيشرفته متفاوت است و ما هرگز نميتوانيم کيفيت تهي دستي يک خانواده افغان را که غم نان دارد و اندوه کفشي که بر پاي ندارد با خانواده فقيري که در حومه پاريس زندگي ميکند و با مترو از اين سو به آن سو ميرود ، يکسان فرض کنيم . از اين رو کيفيت يأس و سرخوردگي اين دو نمونه از خانواده يا آدم ها نيز در دو سوي شرق و غرب متفاوت است .
فرد نااميد کسي است که در يک سيستم از انتظارات منفي راجع به خودش و آينده زندگياش قرار گرفته و رابطه بسيار نزديکي با مفهوم درماندگي دارد.
نااميدي در واقع دل مردگي ناشي از افسردگي است که ميتواند خود را در قالب از دست رفتن (اميد) به آينده نشان دهد.
در اين شرايط فرد احساس ميکند که آينده نامطلوب و نامطبوعي خواهد داشت و يا اصلا آينده اي برايش وجود ندارد.
گفته ميشود که نوميدي حالتي است عاطفي که در آن شخص نوميد بيشتر با ساحت عاطفي خود درگير مسئله است (توکلي، ١٣٨٣، ٢٤٤) از نخستين نشانه هاي يأس و سرخوردگي، بدبيني و افسردگي است . بررسيها نشان مي دهد «مفاهيم بدبيني و افسردگي رابطه ي نزديکي با هم دارند و افراد افسرده از سبک توضيحي بدبينانه اي استفاده ميکنند و تعداد آنها نيز زياد است » (فرانکن ، ١٣٨٨، ٤٧١) و البته صاحب نظران بر اين باور هستند که بدبين معمولا نوميد است اما بدبيني و نوميدي لزوما يکي نيستند (توکلي، ١٣٨٣، ٢٤٤). چنانچه گفته ميشود «بين افراد بدبين و افسرده تفاوت وجود دارد ودر حالي که افراد افسرده با نداشتن انگيزش (علاقه به غذا، رابطه جنسي، کار، روابط اجتماعي، پيشرفت و ... و نداشتن علاقه به زندگي شناسايي ميشوند ولي افراد بدبين به رغم تمايل محدودشان به تماس با دنياي بيرون ، عموما با انگيزه باقي ميمانند». (فرانکن ١٣٨٨، ٤٧١)
٨-عوامل ياس و بدبيني
برخي بر اين باورند که ويژگي انسان ، همواره امکان از دست دادن اميد و ايمان و شکيبايي است (فروم ، ١٣٨٥، ٣٨) و بيگمان مهمترين عوامل يأس و نوميدي را بايد در زمينه هاي ناکامي افراد / اشخاص جستجو کرد چرا که يأس نتيجه مستقيم شکست و ناکامي است .
اگر ميان اميال شديد ما و هدف هايمان سدهاي ناشکستني و ناگذشتي حائل باشد در آن صورت در ما حال ناکامي و تعارض و تنش ايجاد ميشود. اوضاع و احوالي که موجب ناکامي ميشوند ممکن است اجتماعي باشد يا غيراجتماعي. از عوامل ناکام کننده غيراجتماعي ميتوان طوفان ، سيل و خراب شدن راه و غيره را نام برد اما موانع اجتماعي، موانعي است که توسط افراد آدمي در راه مقصود ما گذاشته شده اند. (ر.ک. نورمان ، ١٣٧٠، ١٣١)
به طور کلي زمينه ها و ريشه هاي سرخوردگي و يأس را ميتوان در دو دسته از عوامل دروني شامل جنسيت ، عيب و نقص هاي بدني و فيزيولوژي، ارث و زمينه هاي ژنتيکي، شکست هاي عاطفي و بحران هاي خانوادگي و عوامل بيروني شامل جنگ و رويدادهاي طبيعي، محيط و شرايط جغرافيايي و اقليمي، فقر اقتصادي، زمينه هاي اجتماعي (آزادي)، سياسي، مذهبي و فرهنگي دانست .
در توضيح عوامل دروني زمينه هاي يأس بايد گفت ، جنسيت (زن - مرد) رابطه ي تنگاتنگي با نوميدي و سرخوردگي دارد.
چنان که در محيط و اجتماعات سنتي بنابه دلايلي مانند فرهنگ هاي بومي، ايدئولوژي و مذهب و موازين شرعي، تعصبات قومي- قبيله اي و ... زنان جامعه از آزادي محدود و مشروطي برخوردارند و از اين روي با توسعه ي ارتباطات و آگاهي، مطالبات زنان اين گونه جوامع روبه افزايش است .
عيب ها، کم بودها و عارضه هاي فيزيولوژيکي و اندامي نيز از ديگر عوامل دروني مؤثر در نوميدي افراد است ، اين نشانه ها را ميتوان در رنگ پوست ، رنگ چشم ، قد، قيافه و زشتي چهره افراد، فقدان سلامت ، معلوليت هاي مادرزادي و ... بر شمرد. همچنين بايد افزود که بسياري از اين عارضه هاي اندامي و ظاهري مستقيما نتيجه ژنتيک و پديده نامکشوف و رمزآميز وراثت است که تاکنون دانش انسان نتوانسته است به رموز و اسرار آن پي ببرد. (براي آگاهي بيشتر ر. ک. فروم ، ١٣٨٥، ٣٩)
آسيب هاي عاطفي يکي ديگر از رايج ترين عوامل دروني در سرخوردگي انسان هاست که تقريبا در همه جوامع اعم از سنتي و مدرن ، مکرر روي ميدهد و گاهي نيز اين ناکاميها افراد را به مهلکه ي خودکشي و مرگ ميکشاند.
از ديگر زمينه هاي دروني ايجاد يأس و نوميدي بايد به شکست ها و آسيب هاي خانوادگي اشاره کرد که نتيجه اختلافات زناشوئي و خانوادگي، فاصله ي شديد طبقاتي، درگيريهاي خانوادگي و درون فاميلي بر سر مسائلي چون ارث ، ازدواج ناموفق و ... هستند و تشريح جزئيات اين عوامل بر عهده جامعه شناسان و روان شناسان و ديگر کارشناسان مربوط است و از ظرفيت و عهده اين تحقيق خارج و نامرتبط است .
عوامل بيروني مؤثر در ايجاد و پيدايش يأس و سرخوردگي نيز بسيار است . روشن است که رويدادهاي نابهنگام طبيعي چون زلزله ، سيل ، طوفان ، آتش سوزي و ... از جمله نخستين و مهم ترين عواملي است که تأثير منفي خود را بر بشر در ادوار مختلف تاريخ بر جاي گذاشته است چنان که بسياري از آسيب ديدگان بلاياي طبيعي ساليانه در نقاط مختلف جهان از خانه و کاشانه ي مالوف شان آواره و بيسرپناه ميگردند. پيداست که يأس ونوميدي مهم ترين نشانه ي آسيب ديدگان و آوارگان رويدادهاي قهريه ي طبيعت است . شواهد و بررسيها نشان ميدهد که بازماندگان زلزله و طوفان و ... که در يک فاصله زماني کوتاه و حتي يک آن ، چندين تن از اعضاي خانواده هاي خود را از دست داده اند، هرگز نتوانسته اند از شدت اين اندوه و آسيب به حالت روحي و رواني مطلوب گذشته باز گردند. جنگ ها نيز مخرب ترين تأثير را در روحيات انسان ها بر جاي گذاشته اند.
جنگ هاي فرسايشي و طولاني تأثير بسيار ناخوشايندي بر روحيات طرفين درگير بر جاي گذاشته و نسل هاي بسياري را سرخورده و مأيوس وا ميگذارد.
بديهي است سرخوردگي و افسردگي در ميان اردوگاه نظاميان و سربازان در حال جنگ به مراتب بيشتر از ساير گروه هاي اجتماعي است . رويارويي و انتخاب ناگزير و مستقيم بين مرگ و زندگي، به ويژه وقتي از روي وظيفه و اجبار باشد.
ابتدايي ترين نتيجه اش نوميدي و افسردگي است . علاوه اين که جنگ تنها و تنها بر دو نيروي درگير و متخاصم تأثير ناخوشايندي نميگذارد بلکه دو ملت درگير و گاهي نيز فراتر از مرزها، ساير ملل را نيز خسته ، اندوهگين ، سرخورده و مأيوس ميگرداند نقش اين پيامد نادلپذير از خاطره و ذهن و زبان هيچ ملت آسيب ديده اي زدودني نيست .
از دشمني طبيعت با انسان و جنگ ها که بگذريم ، بايد از محيط و تفاوت هاي جغرافيايي و اقليم و تأثير آن بر ميزان يأس و اميد انسان ها ياد کنيم . محيط هاي جغرافيايي مردمان کشورهاي مختلف بسيار متفاوت است و اين گوناگوني جغرافيايي و تفاوت هاي اقليمي در شدت و ضعف روحيات و حالات رواني آدم ها بينقش نيست . روحيات سخت کوشي کويريها و خوش مشربيهاي مردمان کنار آب متأثر از همين تنوع اقليم است . تفاوت مشرب کوهستانيها با بيابان نشينان نيز از همين معادله پيروي ميکند. جدايي از گوناگوني اقليم ، نبايد زندگي متفاوت شهري و روستايي را نيز از نظر دور داشت که چگونه به تناسب در حالات و روحيات آدم نقش دارند. زندگي در کلان شهرهاي بيروح با انواع آلودگيهاي هوايي و صوتي و ... يأس و افسردگي و اختلالات روحي را در پي دارد. روحيات متنوع و متفاوت اند. بنابراين نبايد و نميتوان شهروندان را فارغ و بيدرد دانست و از دشواريهاي زندگي شهري چشم پوشيد. يأس و سرخوردگي در شهرها به ميزان قابل توجهي موجود و مشهود است . از سوي ديگر زندگي روستائيان نيز به شدت متأثر از ورود محصولات ماشيني جديد است . سبک زيست و کار روستائيان نيز دگرگون شده است ، جوانان در محيط روستايي از بسياري از مزاياي شهري برخوردار نيستند و زندگي در فضاي شهري را ميپسندند و از اين روي پيامدهاي يأس و سرخوردگي در محيط هاي روستايي و کوچک نيز پديده هاي نايابي نيست .
اما مهم ترين عوامل يأس و سرخوردگي متفاوت از آنچه درسطور گذشته گفته شد عوامل اجتماعي و به تبع آن عوامل سياسي- اقتصادي و فرهنگي است ، که در سراسر ادبيات ايران از جمله شعر سايه گسترانيده و قابل ملاحظه است . تا جايي که اصليترين درون مايه ي شعر ايراني ناکامي و حزن و اندوهي است که در پيدا و نهان آن بازتاب يافته است ، در بسياري از اين آثار به روشني ميبينيم که درد و رنج و يأس و نااميدي سراينده و نويسنده ، صرفا اندوه و سرخوردگي شخصي نيست .
٩- نااميدي و بدبيني در اشعار شاعران خراسان
٩-١- رودکي
در شعر رودکي (٣٢٩-٢٦٠ ه . ق ) گذشته از مدايح و مضون هاي شادي و نشاط انگيز، گاه انديشه ها و نصايح آميخته با نوعي بدبيني مانند گفتار شهيد بلخي ديده ميشود: او به انتقاد و سؤال از جبر علي، جبر طبيعي و تحکم تمايل دارد و نوعي تفکر «اپيکوري» در اين شاعر ديده ميشود.
در شعر رودکي که خود از آغاز زندگي و کودکي نابينا بود و به رغم اين نوميدي و نابينايي، زندگي شاد و دلپذير درگاه بخارا را با گفتن «شاد زي با سياه چشمان ، شاد/ که جهان نيست جز فسانه و باد/ ز آمده شادمان ببايد بود/و زگذشته نکرد بايد ياد» با چشم ذوق و لذت ميديد و بازتاب ميداد نيز لحظات و نشانه هايي از تيره بيني و يأس ديده ميشود. او اگرچه بيشتر زندگي و روزگارش را در بخاراي شادخوار بياندوه آن زمان گذراند و دائم همگان را نيز توصيه و تشويق ميکرد که «درکم ز خودي نظر کن و شاد بزي» اما خود چندان شاد و اميدوار نبود و در اندک شعري که از او بر جاي مانده است
امواج يأس و بدبيني را ميتوان ديد و نشان داد:
مرا بسود و فرو ريخت هر چه دندان بود نبود دندان ، لابل چراغ تابان بود
نه نحس کيوان بود و نه روزگار دراز چه بود؟ منت بگويم : قضاي يزدان بود(رودکي: ١٣٦٧، (111
شعر اين شاعر سرشار از درس هاي زندگي و حکمت و پند و اندرز است . انديشه هايي چون بيوفايي و ناپايداري دنيا، گذر سريع آن ، دل نبستن به آرزوها، غم اين دنياي فاني را نخوردن ، دعوت به اغتنام فرصت ، نکوهش فريبکاري و خودنمايي در شعر اين شاعر از بسامد بالايي برخوردار است .
او نوميدانه در مرگ دردناک فرزند محبوب وزير بخارا مرثيه ميسرايد و ناله سر ميدهد:
رفت آن که رفت و آمد آن که آمد بود آن چه بود؟ خيره چه غم داري؟
هموار کرد خواهي گيتي را؟ گيتي است کي پذيرد همواري؟
شو تا قيامت آيد زاري کن کي رفته را به زاري بازآري
در اين ابيات جز يأس و نااميدي، مفهوم ديگري نميتوان متصور شد.
مستي مکن که نشنود او مستي زاري مکن که نشنود او زاري
آزار بيش بيني زين گردون گرتو به هر بهانه بيازاري
گويي گماشته است بلايي او بر هر که تو بر او دل بگماري
ابري پديد نه و کسوفي نه بگرفت ماه و گشت جهان تاري
تا بشکني سپاه غمان بردل آن به که ميبياري و بگساري
اندربلاي سخت پديد آيد فضل و بزرگواري و سالاري
(رودکي ١٣٦٧، ٥١١)
با اندکي دقت در ابيات بالا امهات انديشه خيامي به شرح ذيل مشاهده ميشود:
١- عجز و ناتواني از تغيير و دگرگوني سرنوشت محتوم
٢- آيين و شيوه جهان برناهمواري و ناسازگاري وکج مداري است و پيوسته به اين شيوه خواهد بود و گردش جهان را بر وفق مراد ونظام حوادث را فرمانبر و رام نميتوان کرد.
٣- سوگواري و شکوه از جهان را فايده اي نيست چرا که به آن توجهي نميکند .
٤- چون آيين او بر کج مداري است اگر به هر بهانه اي آزرده شوي آزار از او بيشتر ببيني .
٥-نازل شدن بلايا و مصائب بر خواسته ها و آرزوهاي انسان ها
٦- دنيا تيره و تار است ونميتوان انتظار روشني از آن داشت .
٧- در برابر لشکر اندوه و شکستن آن ، باده ناب بهترين اکسير فراموشي است .
٨- چون ارزش و ارجمندي انسان به مقيأس بردباري و صبوري او در برابر مصائب است در اين حال بهتر است که مردم با صبوري و پايداري اثري بزرگ از خويش برجا بگذارند.
کهن ترين و اندوهناکترين سرود در ادب فارسي، سرود بي اعتباري دنيأست ، دنيا در نظر رودکي جز سراي درد و رنج و مکر و فريب بيش نيست :
اين جهان پاک خواب کردار است آن شناسد که دلش بيدار است
نيکي او به جايگاه بدست شادي او به جاي تيمار است
چه نشيني بدين جهان هموار که همه کار او نه هموار است
کنش اونه خوب و چهرش خوب زشت کردار و خوب کردار است (رودکي، ١٣٦٧، ٢٩٤)
دل بستن به اين سراي سپنج از نظر رودکي کار عاقلان و فرزانگان نيست
مـهرمــفکن بر اين ســراي سپنج کين جهان پاک بازيي نيرنج
نيک او را فسانه واري شو بد او را کمرت سخت بتنج (رودکي، ١٣٦٧، ٤٩٥)
شعر زير واقعا وحشت انگيز است به اندازه اي برهنه و سرد و تلخ است که بعضي قطعه هاي زهرآگين شعراي متجدد مغرب زمين ، چون ادگار آلن پو و بودلررا به ياد ميآورد.» (اسلامي ندوشن ، ١٣٧٤، ١٦٤)
به سراي سپنج مهمان را دل نهادن هميشگي نه رواست
با کسان بودنت چه سود کند؟ که به گور اندرون شدن تنهاست
يارتو زيرخاک مور و مگس چشم بگشا، ببين کنون پيداست ... (رودکي، ١٣٦٧، ٤٧٠)
مرگ نيز از مسائلي است که رودکي بدان پرداخته است :
تو چگونه جهي؟ که دست اجل به سر تو همي زند سرپاش (رودکي، ١٣٦٧، ٥٢٥)
يا
نارفته به شاهراه وصلت گامي نايافته از حسن جمالت کامي
ناگاه شنيدم ز فلک پيغامي کز خم فراق نوش بادت جامي (رودکي،١٣٦٧ ،١٧١)
ريا و فريبکار هم رنجش شاعر مورد بحث را در پي داشته است :
روي به محراب نهادن چه سود دل به بخارا و بتان طراز
ايزد ما وسوسه عاشقي از تو پذيرد نپذيرد نماز (رودکي، ١٣٦٧، ٥٠٣)
کسي که چنين انديشه اي دارد طبعا سالوس و مرد ريا و تزوير نيست .
سرنوشت آدمي نيز مانند تيري زهرآلود و جانکاه بر دل او مينشيند. بدل شدن جواني و دوران نشاط و شادماني آنها به پيري و ضعف و انتها يافتن زندگي با مقوله اي به نام مرگ چنان او را آزرده که ميخواهد موي خود را به مصيبت پيري سياه کند.
همي دانياي ماهروي مشکين موي که حال بنده از اين پيش بر چه سامان بود
به زلف چوگان نازش همي کني تو بدو نديدي آنگه او را که زلف چوگان بود
شد آن زمانه که رويش بسان ديبا بود شد آن زمانه که مويش بسان قطران بود (رودکي، ١٣٦٧، ٣٩٤)
با اندکي تامل و تعمق در ابيات فوق ، به آساني ميتوان وجود نوعي نوميدي و يأس و رگه هاي بدبيني را در انديشه او مشاهده کرد.
٩-٢- ناصرخسرو
ناصرخسرو (٤٨١-٣٩٤ ه .ق ) از شاعران رنج کشيده اي است که نيمه اول عمر خود را به نوعي تباه کرده است . علاقه به جاه و مال تا چهل سالگي دل او را صيد کرده و اميد به حشمت و مقام ، او را تا منصب دبيري و ديواني و درگاه سلطاني کشانيده بود و غبار دلتنگي و اندوه خود را تا اين زمان غالبا در امواج شراب فرو ميشست . در پي يک انقلاب دروني که منشاء آن را ميتوان انديشه اي ژرف و تامل مکاشفه او دانست به جستجوي معنا برخاست و در وراي الفاظ و ظواهر، بر آن شد تا از رازها سر درآورد.
غم غربت از حزن انگيزترين درون مايه هاي اشعار ناصرخسرو است . او پس از بازگشت از سفر هفت ساله و عدم مقبوليت در خراسان به دليل تضاد در باورهاي ديني با بزرگان آن ديار، از خراسان تبعيد ميشود. اين آوارگي و علاقه به سرزمين خراسان ، سبب پيدايش اشعار غمگيني در ديوان وي شده اما آنچه باعث شده که اندوه ناشي از غم غربت در اشعار او جلوه اي ويژه داشته باشد تعلق خاطرش به سرزمين مادري و گلايه از تبعيد و حبس در دره يمگان است .
شکايت از علماي هر زمان ، به وسيله دانايان گم نام روزگار تکرار شده است . در عصر سلجوقيان نيز فرياد ناصرخسرو و امثال او از اين بابت به گوش ميرسد.
دوري از وطن وغم غربت ، دلي پراندوه و تني گدازنده براي ناصرخسرو به ارمغان ميآورد قامت ناصرخسرو در اثر اين حوادث خميده ميشود و در تنگناي حوادث که ترک و تازي و عراقي و خراساني همه دشمن وياند، ياوري جز خدا
براي خويش نميبيند آنگاه خطاب به باد دل افروز خراساني ميگويد:
بگذراي باد دل افروز خراساني بر يکي مانده به يمگان دره ، زنداني
دل پر اندوه تر از نار پر از دانه تن گدازنده تر از نال زمستاني
گشته چون برگ خزاني زغم غربت آن رخ روشن چون لاله نعماني
روي برتافته زو خويش چو بيگانه دست گيريش نه جز رحمت يزداني
بي گناهي شده همواره بر او دشمن ترک وتازي و عراقي و خراساني
(ناصرخسرو، ١٣٨٤، ٤٣٥)
در شعر ناصرخسرو غربت و فراق جايگاهي والا دارد. او غربت را عقربي ميخواند که همواره جگر او را آزار ميدهد: آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا گويي زبون نيافت ز گيتي مگر مرا
(ناصرخسرو، ١٣٨٤، ١١)
در اشعار ناصرخسرو همچنين نمونه هاي بسياري در باب حسرت جامعه بشري آمده است او با يادآوري پادشاهان و پهلوانان گذشته ، همگان را به عبرت گرفتن از سرنوشت آنها دعوت ميکند. همه را در چنگال مرگ گرفتار ميبيند:
سام و فريدون کجا شدند، نگويي بهمن و بهرام گور و حيدر و دلدل ؟
نوذر و کاووس اگر نماند به اصطخر رستم ز اول نماند نيز به زاول
پاک فرو خوردشان نهنگ زمانه روي نهاده است روي ما به تعاتل
(ناصرخسرو، ١٣٨٤، ٣٤١)
به هر حال با توجه به غم هاي ذکر شده و جستجوگري ناصرخسرو براي سر در آوردن از رازها ميتوان گفت که او شاعري است غمگين ، مأيوس ، بدبين و معترض که يکي از مهم ترين درون مايه هاي شعر او بدبيني همراه با انتقاد است که با صبغه اي از عصيان و خشونت در کلام او بازتاب مييابد. او گويي پيوسته با جهان در ستيز است و جهان را مادري گنده پير ميشمارد
که نبايد دل بر او بست چرا که :
«ديويست جهان پير و غداري/ کش نيست به مکر جادوي کاري» و کردارش نيز جز مکر و ستمکاري نيست .
کـار و کـردار تـواي گـنبد زنگاري نه همي بينم جز مکر و ستمکاري
بچه توست همه خلق و تو چون گربه روز و شب با بچه خويش به پيکاري
مادري هرگز چون تو بنديدستم نيستمان با تو ونه بي تو مگر خواري
زن بدخو را ماني که مرا با تو سازگاري نه صواب است و نه بيزاري
(ناصر خسرو، ١٣٨٤، ٤٥٦)
٩-٣- فردوسي:
فردوسي (٣٢٩- ٤١١ يا ٤١٦ ه .ق ) شاعر بزرگ حماسه سراي ايراني است که شاهنامه او به عنوان منبع سرشار و پهناور، فيض بخش انديشه صدها شاعر و متفکر ايراني در طي قرن ها بوده است . او مردي مذهبي و معتقد و خردگرا است که زندگي را سراپا در آغوش ميگيرد، گرماي او را در خود ميپذيرد و حتي در پيري نيز آرزوي يک سفره رنگين و گوسفند بريان و شرابي گوارا ميکند. پهلوانان او حتي در شب پيش از مرگ از خوردن ونوشيدن و برخوردارشدن فارغ نميمانند.
اما با سيري در شاهکار او ميتوان به مضامين و انديشه هايي دست يافت که مويد يک نوع بدبيني و يا يأس در افکار اوست .
مثلا در ابيات زير عقيده به ناتواني بشر در برابر گردش زمانه به خوبي مشهود است . از نظر او هيچ عملي بدون مداخله تقدير
صورت نميگيرد:
هژبر جهان سوز و نر اژدها ز دام قضا هم نيابد رها
(فردوسي،١٣٩٠ ،١٤١)
نبشه به سر بر دگرگونه بود ز فرمان نه کاهد، نه هرگز فزود
( همان /١٤)
بخواهد بدن بيگمان بودني نکاهد به پرهيز افزودني
(همان /٢١)
ماجراهايي که در شاهنامه ميگذرد، دستخوش بازيگريهاي تقدير است ، داستان ايرج ، داستان سهراب ، داستان سياوش ، داستان فرود و داستان اسفنديار همگي، به حکم و اراده تقدير جريان مييابند و بشر از تغيير دادن سير آنها ناتوان است .
از نظر او دنيا پر از تناقض است ، پر از ناهمواري است و سروپاي آن معلوم نيست ، معنادار نيست ، خوابي و خيالي است يا
افسانه اي است :
جهان سربسر چون فسانه است وبس نماند بد و نيک بر هيچ کس
(همان /٢٦٣)
دنيا بازيگر است :
که گيتي يکي نغز بازيگر است که هر دم ورا بازئي ديگر است
سرت گر بسايد به ابر سياه سرانجام خاک است از او جايگاه
(همان /٤٧١)
به بازيگري ماند اين چرخ مست که بازي برآرد به هفتاد دست
زماني به باد و زماني به ميغ زماني به خنجر زماني به تبع ...
(همان /٢٠٤)
اما زندگي هرچند نارسا و نادلپسند باشد باز بهتر از مرگ است . مرگ ، بدترين پتياره هاست مشکل مشکل هاست . حل ناشدني است ، از نظر او هم مرگ تلخ است . سياوش هنگامي که از پدر ميرنجد و ميخواهد به توران زمين پناه برد ميگويد:
نزادي مرا کاشکي مادرم و گر زاد مرگ آمدي بر سرم
که چندين بلاها ببايد کشيد ز گيتي همه زهر بايد چشيد
درختي است انسان کشيده بلند که بارش همه زهر و برگش گزند
(همان /٣٠٥)
يا:
همه کارهاي جهان را در است مگر مرگ را، کان در ديگر است .
(همان /١١١)
و در جاي ديگر:
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نيست وز او تيزتر نيز پتياره نيست
(همان /٦٩)
از نظر او در برابر شکنندگي عمر و فناي زندگي، هيچ راه حل روشن بينانه ديگري نيست جز آنکه از «حال » بهره گرفته شود و نقد غنيمت شمرده شود، در واقع او از بد روزگار و ناهمواري دنيا به جام باده پناه ميبرد:
که روزي فراز است و روزي نشيب گهي شاد دارد ، گهي با نهيب
همان به که با جام گيتي فروز همي بگذرانيم روزي به روز
(همان /٢٦٠)
هرگاه که واقعه تاثرانگيزي را بيان ميکند از باده ياد ميکند، پس از ناپديد شدن کيخسرو ميگويد:
دل زنگ خورده ز تلخي سخن
ببرد از او زنگ باده کهن
چو پيري در آيد زناگه به مرد
جوانش کند باده سالخورد
(همان /٧٤)
او معتقد است چون سرانجام بايد بميريم پس تا زنده ايم خوش باشيم :
سرانجام با خاک باشيم جفت دو رخ را به خاک بايد نهفت
خنک آن کجا مي بگيرد به دست خورد ياد شاهــــــــــان يزدان پرست
(همان /٨٧)
او تحت تأثير داستان هاي خود، جهان بيني خويش را منطبق با جهان بيني پهلوانانش کرده است . و مانند آن ها معتقد است که بايد «خوش گذراند» و «دم را غنيمت شمرد» و در برابر بازيهاي روزگار، نهيب پيري، بيماريو مرگ ، پادزهري جز عيش و شادماني نيست . در واقع بدبيني او با دعوت به نشاط و عيش و اغتنام فرصت همراه است .
او جستن راز جهان را بيثمر ميداند و گرچه نظرش خيلي سرد و قاطع و برنده نيست اما پر است از شک ، نميداند عاقبت آدمي چه خواهد شد.
چنين است و رازش نيامد پديد نيابي ، به خيره چه جويي کليد؟
(همان /١٩٦)
ز باد آمدي، رفت خواهي به گرد چه داني که با تو چه خواهــــــند کرد.
(همان /١١٤)
او در کار خلقت چون و چرا ميکند:
جهانا چه بد مهر و بد گوهري که خودپروراني و خود بشکري
(همان /٨١)
جهانا ندانم چرا پروري چو پرورده خويش را بشکري
(همان /٢٤٩)
از نظر او تبعيض و ظلم ، روش جهان است و هيچ کس حکمت کارهاي جهان را نميداند و از اينکه سروپاي جهان نامعلوم است ناراحت است ،
او خود نوعي فلسفه زيستن و راز زندگي را از داستان هاي خويش استخراج ميکند اما در عين آنکه تحت تأثير انديشه هاي ريب آميز و بدبينانه است و سرنوشت پهلوانانش او را پيوسته در سردابي از ناکامي و نيستي نگاه ميدارد، باز اعتقاد به جهان ديگر و «مينو» و پاداش و ثواب ، از دل او دور نميشود. دنياي فردوسي بين «بن بست » و «نجات » درنوسان است گاهي به سوي اين انديشه ميگرايد وگاهي به سوي آن . او گاهي مانند خيام با لحن شک آميز ميپرسد: اگر مرگ داد است بيداد چيست ؟
و سپس نوميدانه جواب ميدهد:
از اين راز جان تو آگاه نيست و از آن در ميگذرد
٩-٤- مولوي:
دربين سخنوران و انديشمندان بزرگ ايران زمين کمتر کسي را ميتوان يافت که همانند مولانا جلال الدين محمد بلخي ٦٧٢-٦٠٤ ه ق به جنبه هاي روان شناختي رفتار انسان توجه کره باشد. تا آنجا که در جاي جاي آثار منظوم و منثوراو، به ويژه در مثنوي معنوي تحليل هاي عميق روان شناختي و حتي برخي از مسائل و مفاهيم نوين اين دانش نظير "ضمير ناخودآگاه " به کرات مشاهده ميشود. در اين ميان آنچه موجب تحسين اين متفکر بزرگ است . ژرف نگري و نازک انديشي او در بررسي و تحليل پيچيدگيها و تضادهاي روحي آدمي و سخت کوشي وي براي راهيابي به خفايا و تاريک خانه هاي شخصيت انسان است .
داستان هاي مثنوي از خوش بيني و اميد سرشار است . تا جايي که ميتوان گفت در نگاه مولوي اميد، نشاط و شادي، امري جوهري و اصيل به شمار ميرود. بنياد روحي بشر بر اميد و شادي سرشته شده و نااميدي و اندوه بي نشاط و غم ، اعتباري و عارضي و گذرنده است .