بخشی از مقاله
چکیده
روابط میان انسان و حیوان قدمتی بسیار دیرینه دارد. انسان همواره از حیوانات در جهت منافع و رفع نیازهایش بهرهبرداری کرده و از آن زمان که برای حفظ بقا، تغذیه و معیشت به تلاش پرداخت، شکار حیوانات را راه چاره دانسته است. این موضوع در شعر شاعران، به ویژه در ادب غنایی - عاشقانه و عرفانی - انعکاس گستردهای داشته و از راه تمثیل، تشبیه و استعارههای زیبا، افکار، عقاید، احساسات، عواطف و انگیزههای درونی شاعر را به خوبی نمایان ساخته است. در عالم واقعیت این صیاد و شکارچی است که نخجیر و صید را در دام خود گرفتار و سپس شکار میکند. اما در ادب غنایی، عکس این مسئله را شاهد هستیم و موضوع شکار رنگ عاشقانه به خود میگیرد؛ چه زمینی و چه آسمانی و این، نکتهی اصلی و اوج بحث این پژوهش است.
مقدمه
از آن زمان که بشر در جنگ بقا و برای حفظ و تغذیهی خود به طبیعت، میوه ها و علفها و بعد با دستیابی به ابزار، به حیوانات چشم دوخت، شکار جانوران آغاز شد. با مطالعه ی متون کهن، به این واقعیت پی میبریم که جدال و درگیریهای میان انسان و طبیعت بیشتر برای تأمین غذا و پوشاک بوده و شکار حیوانات را شروع کرده است. شکار حیوان لازمهی یک زندگی عادی انسان بوده و میتوان ادعا کرد که دیرینگی و قدمت شکار به اندازه ی قدمت وجود آدمی بر روی این کره خاکی است. البته ناگفته نماند که حفظ بقا و رفع گرسنگی تنها سبب آن نشده که انسان از دیرباز به شکار جانوران روی آورد. بلکه تفنن، خوشگذرانی و سپری کردن اوقات نیز از دیگر دلایل شکار حیوانات از سوی انسان بوده است.
بازتاب این درگیریها در متون اساطیری و ادبی موجود شاهد این ادعاست. »برپایهی این متون فرمانروایان و بزرگان ایران باستان برای ورزش و سرگرمی به وسیله باز و سگ شکاری به شکار می رفتند. بویژه هخامنشیان شکار را مناسبترین مکتب برای تعلیم و تربیت و آموزگاری حقیقی برای آموختن فنون جنگ، سحرخیزی، تحمل سختیها و آموختن نظم و تربیت به کودکان و جوانان میدانستند. آنها فرزندانشان را از کودکی در این مکتب پرورش میدادند. - خسروی، . - 20 :1384 آنان معتقد بودند که نبرد با جانوران مقدّس است و شکار حیوان نیرومندی مانند شیر، موجب انتقال قدرت و نیروی آن حیوان به فرد شکارگر میشود. شکار جزو افتخارات پادشاه بود و دلیل اقتدار و عظمت او به شمار میآمد - .«همان - .
ادبیات عاشقانه
یکی از ژانرهای ادبی که نه تنها در ادبیات ما، بلکه در ادبیات جهان طرفداران فراوانی دارد، ادبیات عاشقانه است؛ تا جایی که گاه با آمدن نام ادبیات و بخصوص شعر، ویژگی عاشقانهبودن برای خواننده تداعی میشود. انسان در سرشت خویش، عشق را از خداوند امانت گرفته است و عرفای ما اعتقاد دارند آن امانتی که خدا در روز الست برآفریدگان عرضه داشت و تنها انسان توانست آن را بر دوش گیرد، همین عشق است: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهی فال به نام من دیوانه زدند در ایران زمین، ادبیات عاشقانه با ادبیات عرفانی بویژه از لحاظ درون مایه، در هم آمیخته است. همین آمیختگی موجب توهم و سردرگمی مخاطب در یافتن چهرهی حقیقی معشوقی است که در آن ظهور پیدا کرده است که آیا این معشوق، خداوند است یا انسان؟ سعدی میفرماید:
ندانمت به حقیقت که درجهان به که مانی جهان و هر چه درو هست صورتند و تو جانی - سعدی، - 334 :1377 »ادب عاشقانه شرح دلبری و دلدادگی، وصل و فراق است و این مخاطب است که بنا بر دیدگاه و روحیهی خود به این مفاهیم صورت واقعی میبخشد - .«حسینی، - 1387 پس در ادبیات عاشقانه یک نوع مخاطبمحوری وجود دارد که طبق آن، مخاطب آزادانه میتواند به تأویل و تعبیر متن بپردازد. واژههای عشق، عاشق و معشوق، چه در ادب عاشقانه و چه در ادب عرفانی ما موجب گشودن مباحث بسیاری است و باز به دلیل آمیختگی عشق و عرفان، ارایهی تعریف قاطع و جامع از این واژهها براستی دشوار است که گاه به خود ویژگی مقطعی گرفته و تعمیم آن نمیتواند کار چندان صحیحی باشد.
ادبیات عرفانی
شعر عرفانی به بیان حال و عوالم خاص عارفان یا شرح اصول عقاید یا تفسیر و تأویل افکار آنان اختصاص دارد. در شعر عارفانه، شاعران برای بیان عشق به مبدأ و مظاهر او، همان کلمات و اصطلاحاتی را به کار میگیرند که در غزل عاشقانه به کار گرفته میشود. همین مسئله باعث آمیخته شدن غزلهای عاشقانه و عارفانه شده است. اما در اشعار عارفانه، کلماتی از قبیل شراب، ساقی، میخانه، چشم، ابرو، زلف و خط و خال، نه در معنی حقیقی خود، بلکه به عنوان نماد به کار رفته و بدین ترتیب، شعر عرفانی با نماد و نمادگرایی پیوند یافته است. در حقیقت آنچه باعث ژرفای ادب غناییطورب کلّی شده، استفادهی بجا و خردمندانهی آفرینندگان آن از همین نمادها و رمزهاست. در واقع نمادها سبب میشوند تا مخاطب جدا از فضای ظاهری و واژگانی اثر با فضای فراواژگانی آن نیز ارتباط برقرار کند.