بخشی از مقاله

نقد و بررسی نظریه های روابط بین الملل از منظر امام خمینی و اندیشمندان غربی

چکیده
شناخت ابعاد ماهیت انسان و چگونگی تأثیر آن بر نظریه های متنوع و متفاوت روابط بین الملل، هدف اصلی این پژوهش است. فرض بر این است که نوع نگرش به سرشت انسان، موجب شکل گیری نظریه های متفاوت درباره روابط بین الملل میشود. پژوهش حاضر به نقد و بررسی برخی از آنها از منظر امام خمینی نت و اندیشمندان غربی، در قالب سه رهیافت «رئالیسم»، ایده آلیسم» و «سلامی» می پردازد. رهیافت اسلامی با محوریت «ماهیت انسان و روابط بین الملل از منظر امام خمینی» ضمن به چالش کشیدن دو دیدگاه یاد شده که نوعی افراط و تفریط در این بار هاند، ماهیت انسان را ترکیبی از نیروهای خیر و شر می داند و با توجه به اینکه وی به تقویت کدام بعد وجودی خویش بپردازد، روابط بین الملل مشحون از جنگ با صلح خواهد بود.
واژه های کلیدی: اخلاق، سیاست، انسانی روابط بین الملل، امت واحده جهانی، رئالیسم ایده آلیسم، اسلام.

مقدمه
مسئله جنگ و صلح در روابط بین الملل از دیرباز یکی از مسائل مهم و در کانون توجه نظریه پردازان روابط بین الملل بوده است. بدون تردید، امام خمینی یکی از برجسته ترین آنها در دوران معاصر است که بر حسب درک واقع بینانه از ساختار کارگزار نظام بین الملل، با محور قرار دادن بحث «رابطه اخلاق و سیاست»، واگرایی و جنگ با همگرایی و صلح در روابط بین الملل را تابع رعایت ارزشهای اخلاقی و عدم رعایت آنها از سوی بازیگران این عرصه میداند.
هرچند نظریه های مربوط به روابط بین الملل از لحاظ سابقه تاریخی ریشه در مباحث اندیشمندان یونان باستان، چین و هند دارد، اما اغلب آنها فاقد روشهای علمی بوده و به صورت توصیفی به این موضوع پرداخته اند. بررسی مسائل بین المللی در چارچوب نظریه های علمی، به قرن بیستم و به ویژه سالهای پس از جنگ جهانی دوم مربوط می شود. برخی از این نظریات به همراه رهیافت اسلامی در پژوهش حاضر مورد بحث قرار می گیرد.
نقطه تمرکز مباحث پیش رو، بررسی رهیافت اسلامی با محوریت «دیدگاه امام خمینی تل درباره ماهیت انسان و روابط بین الملل» است. بنابراین، پرسش اصلی این است که امام چه راهکار و تمهیداتی برای صلح و امنیت جهانی فراهم نموده است.
از آن جا که فهم بهتر اندیشه های یک متفکر و اندیشمند، مثل امام خمینی تذل، از طریق مقایسه آن با اندیشه های رقیب امکان پذیر خواهد بود، در آغاز دیدگاههای برخی از صاحب نظران غربی و طرفداران نظریه های رئالیسم» و «ایده آلیسم» در مورد «ماهیت انسان و چیستی روابط بین الملل» را توضیح می دهیم و سپس ضمن نقد و ارزیابی آنها، نگرش وی را در این زمینه بررسی می کنیم. البته پیش از بررسی این رهیافتهاء مقصود خویش از روابط بین الملل را توضیح می دهیم.
روابط بین الملل از مفاهیم پویایی است که از آغاز مصطلح شدن آن در معنای جدید خود، به اعتبار عناصر و نوع رابطه، دستخوش تغییرات زیادی شده است، به طوری که مفهوم آن در سالهای اخیر با آنچه در قرن گذشته از آن مستفاد می شده است، تفاوت دارد. با وجود این، تعریفی که در ذیل می آید همخوانی بیشتری با هدف این پژوهش دارد:
روابط بین الملل، مجموعه اقدامات و کنشهای متقابل واحدهای حکومتی و نیز نهادهای غیر دولتی و همچنین روندهای سیاسی میان ملتها را در بر می گیرد.؟
هرچند این تعریف افزون بر کارگزاران دولتی، به نقش سازمانها و نهادهای غیر حکومتی در فرایند روابط بین الملل نیز اشاره دارد، اما بازیگر اصلی این عرصه همچنان دولتها و نهادهای رسمی حکومتی اند. همچنین، براساس این تعریف، سطح تحلیل و نقطه عزیمت بحث از نوع «خرده خواهد بود؛ زیرا این پژوهش روی رفتار بازیگران روابط بین الملل متمرکز شده است و با توجه به اینکه نظام بین الملل تحت تأثیر مهم ترین کارگزار خویش یعنی انسانها، در قالب بازیگران دولتی و غیردولتی، قرار دارد و نیز با عنایت به اینکه اقدامات و جهت گیریهای آنها منطبق با معیارهای اخلاقی و ارزشهای انسانی باشد یا نه، روابط میان این بازیگران، روابطی دوستانه و مسالمت آمیز یا خصمانه و تعارض آمیز توصیف می شود.
٢. نظریه رئالیسم و روابط بین الملل
رویکرد واقع گرایی به روابط بین الملل که برگرفته از مبانی فکری و فلسفی ماکیاولی و هابس در تاریخ معاصر است، روابط بین الملل را عرصه مبارزه برای کسب و حفظ قدرت میداند و از آنجا که این جهان، دنیای تضاد منافع است، هرگز نمی توان اصول اخلاقی را به طور کامل محقق ساخت."
رئالیستها که برداشت بدبینانه ای از طبیعت جوامع انسانی دارند، روابط بین الملل را صرفا صحنه تضاد منافع و تعارض خواستها و مبارزه دائمی واحدهای سیاسی برای کسب قدرت بیشتر و حفظ آن به هر طریق ممکن می دانند. از آنجا که نوع نگاه آنان به روابط بین الملل، تحت تأثیر مبانی فکری و انسان شناختی افرادی مانند ماکیاولی و هایس قرار دارد، نخست نگرش این دو متفکر را در باره سرشت انسان به اجمال مرور می کنیم و در ادامه توضیح بیشتری پیرامون چیستی روابط بین الملل از منظر طرفداران رهیافت رئالیستی ارائه خواهیم داد.
۱ / ۲. ماکیاولی و ماهیت انسان
از نظر ماکیاولی انسانها بد سرشت هستند و به دلیل خوی حیوانی ای که در آنها وجود دارد، گرایش به سمت منافع شخصی، ثروت اندوزی، جاه طلبی، قدرت محوری، عهد شکنی و کارهای ناشایست دیگر، یک گرایش کاملا ذاتی و درونی در آنان است. در اثر این تمایلات، جنگ و ستیز میان انسانها اجتناب ناپذیر است و بدین سبب وجود یک فرمانروای قدرتمند در جامعه به منظور برقراری نظم و جلوگیری از هرج و مرج ضرورت دارد. نامبرده برداشت خود را درباره سرشت آدمی و ضرورت وجود فرمانروا و قانون متناسب با آن چنین توضیح می دهد:
کسی که میخواهد برای شهری قوانینی وضع کند و نظامی سیاسی به آن بدهد، باید کار خود را با این فرض آغاز کند که همه آدمیان بدند و هر وقت که فرصتی به دست آورند از تمایلات بد خود پیروی می کنند و طبیعت شریر خود را به معرض نمایش می نهند و اگر بدی کسی زمانی نهفته بماند این امر ناشی از علتی ناشناخته است و این علت را تنها هنگامی می توان شناخت که شرارت او به منصه ظهور رسیده باشد، آن گاه زمان، که می گویند مادر همه حقایق است، از علت پنهان پرده برمی افکند. مطابق برداشت ماکیاولی، انسانها تنها از روی ناچاری و ضرورت به خواسته ها و منافع دیگران احترام می گذارند و در صورتی که فرصتی به دست آورند، به دلیل گرایشهای سیری ناپذیر حیوانی، به سمت بی نظمی و کارهای بد روی می آورند. از این رو، ایشان در اندرزی به شهریار، تأکید می کند که برای برقراری نظم اجتماعی و حفظ قلمرو سلطنتش، جز اندیشه جنگ و افزایش قدرت نظامی، هیچ هدفی را در سر نپروراند. وی می گوید:
بر شهریار است که هیچ هدفی در پیش و هیچ اندیشه ای در سر نداشته باشد، مگر جنگ و سامان و نظم آن. فرمانروایان را کدام هنر بالاتر از این؟ و در نیکویی آن همین بس که نه تنها شاهزادگان را بر تخت پادشاهی نگه می دارد که چه بسیار از میان عامه نیز کسانی را بر کرسی فرمانروائی پر می کشد. "ماکیاولی به آنچه گفته شد بسنده نمی کند و برای نیل شهریار به اهداف یاد شده و نیز به دلیل آنکه انسانها در معامله با دیگران به صداقت و درستی توجهی ندارند، او را از تعهدات اخلاقی و رعایت صفاتی مانند وفاداری، حفظ حرمت قول، درستی رفتار و نیالودگی به نیرنگ نیز معاف می دارد:
فرمانروای زیرک نمی باید پایبند پیمان خویش باشد. اگر مردمان همگی نیک می بودند، این اندیشه ای شایسته نمی بود؛ اما از آن جا که مردمان بدخیم و سست پیمان اند، شهریار نیز ناگزیر از پایبندی به پیمان خود با ایشان نیست. بنابراین، آدمیان اساسا موجودات اهریمنی و ذاتا نادرست هستند که در روابط خود با همنوعانش لزوما صداقت و تعهد را رعایت نمی کنند و از این رو شهریار نیز ملزم به حفظ حرمت قول و پرهیز از نیالودگی به حیله و نیرنگ در قبال آنها نخواهد بود.
۲ / ۲. هابس و ماهیت انسان
توماس هابس نیز، مانند ماکیاولی، نگاهی بدبینانه به انسان دارد و او را موجودی باطنة خودخواه و شریر میداند. از نظر هابس، گرایش انسان به صیانت نفس، منافع شخصی و اجتناب از ضررها و آسیبهای شخصی یک گرایش کاملا باطنی است که برای حفظ آن، با همنوعانش دائما در حال جنگ و ستیز به سر می برد و بدین سبب میل او به قدرت، که تنها با مرگش فرو می نشیند، سیری ناپذیر خواهد بود. هایس وضع طبیعی موجودات انسانی را به گونه ای ترسیم می کند که در آن، «جنگ همه علیه همه» گریز ناپذیر بوده و انسان گرگ انسان» معرفی شده است. به اعتقاد او زمانی که آدمیان بدون قدرت عمومی به سر می برند که همگان را در حال ترس نگه دارد، در وضعی (وضع طبیعی) قرار دارند که جنگ خوانده می شود و چنین جنگی، جنگ همه بر ضد همه است." مطابق نظر هابس، عواملی مانند رقابت مالی و اقتصادی، ترس، بلند پروازی و افتخار، از جمله انگیزه های اصلی ستیز آدمیان در وضع طبیعی به شمار می آیند، بنابراین: «علت اولی آدمیان را برای کسب سود، علت دوم برای کسب امنیت و علت سوم برای کسب اعتبار و شهرت، به تعدی وا می دارد.»* به کوتاه سخن، منظور اصلی هابس در این باره فقط این است که ترس آدمی از دیگران، اشتیاق او به حفظ آنچه در اختیار دارد، تمایل خودخواهانه و حریصانه او برای تحصیل چیزهای بیشتر، یعنی رغبتها و نقرتهای اصلی، وی را بر آن می دارد که همواره با همسایگان خود در ستیز باشد.
به طور خلاصه، هابس و ماکیاولی بر اساس نگاه بدبینانه ای که به سرشت انسان دارند و او را ذاتا موجودی شریر، پرخاشگر و اهریمنی می پندارند، همواره بر این نکته اهتمام داشته اند که اساس روابط میان افراد برجنگ و ستیز و مبارزه برای کسب قدرت بیشتر استوار است. این نوع نگرش، بر اصحاب مکتب رئالیستی که یکی از رهیافتهای مهم مطالعات روابط بین الملل در قرن بیستم است، تأثیرات فزاینده ای بر جای گذاشت؛ به طوری که مورگنتا، بنیانگذار این رهیافت، در مطالعات خویش پیرامون رفتار کارگزاران اصلی روابط بین الملل، انگیزه اساسی آنها را کشمکش بر سر قدرت و واگرایی در روابط بین الملل میداند
۳ / ۲. واگرایی در روابط بین الملل
رئالیستها از میان عوامل تأثیرگذار در ایجاد بحران و جنگ میان بازیگران صحنه روابط بین الملل، گرایش آنان به افزایش قدرت را عامل اصلی تعارضات و واگرایی می دانند. هانس مورگنتا، قدرت در روابط بین الملل را وسیله ای برای دستیابی به خواسته های ملت می داند و معتقد است که روابط بین الملل در کشمکش بر سر قدرت خلاصه می شود. او معتقد است که در کشاکش قدرت، کشورها از سیاستهایی پیروی می کنند که هدف آن حفظ وضع موجود، توسعه طلبی امپریالیستی یا کسب اعتبار باشد. بر این اساس دولتی که سیاست خارجی اش در جهت حفظ وضع (نه تغییر توزیع قدرت است، از سیاست حفظ وضع موجود پیروی می کند. دولتی که سیاست خارجی آن در مسیر تحصیل قدرت بیشتر است، طالب وضع موجود نیست و سیاستهای امپریالیستی را دنبال می کند و بالاخره دولتی که سیاست خارجی اش بر نمایش قدرت استوار است، معمولا به منظور حفظ یا افزایش آن، در صدد تعقیب سیاست اعتبار است.۱ رئالیستها که اساس بررسی خود را بر وجود تعارض منافع و خواستها میان افراد از یک سو،
و جوامع انسانی از سوی دیگر قرار میدهند، به جای برقراری روابط نزدیک و همکاریهای دوستانه میان ملتها، بر واحدهای سیاسی و حاکمیتهای جداگانه با منافع ناهمگون تأکید می ورزند. براساس چنین برداشتی که تحت تأثير نظریات فیلسوفانی چون هابز و ماکیاولی قرار دارد، هیچ گونه محدودیت اخلاقی و حقوقی برای تأمین منافع و تحقق اهداف ملی» نمی توان قائل شده
این برخورد با روابط بین الملل، روابط میان واحدهای سیاسی را براساس یک سلسله نظریه های از پیش ساخته شده مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد و راهنمای دولتها را برای جهت گیریهای سیاست خارجی، قدرت و منافع می پندارد. بدین ترتیب، طرفداران مکتب رئالیسم جنگ و تعارض میان دولتها را یک امر کاملا طبیعی پنداشته و همواره بر این نکته تأكید ورزیده اند که «روابط بین الملل از مبارزه بی امان و بی انتها برای کسب قدرت که ریشه در طبیعت انسان دارد، نشأت می گیرد».۱۳ بدین سان، صلح و ثبات در نظام بین المللی به عنوان یک پدیده عارضی و مقطعی تلقی می شود که برای حفظ آن می باید از «تمهیداتی چون موازنه قدرت و بازدارندگی بهره جست. اگر همه دولتها در صدد به حداکثر رسانیدن قدرت خویش باشند ثبات و در نتیجه موازنه قدرت به وجود خواهد آمد.» بنابراین، سیر منطقی قضایا (در رهیافت رئالیسم) به این صورت است که ذات شریر انسان او را به قدرت طلبی می کشاند و این قدرت طلبی در دولتها انعکاس می یابد و به تبع آن صحنه بین المللی، صحنه زورآزمایی دولتها قرار می گیرد.۱۵ و به طور کلی، اصحاب مكتب رهیافت گرایی که در مطالعاتشان پیرامون رفتار بازیگران صحنه روابط بین الملل، از مبانی انسان شناختی و فلسفی کسانی چون ماکیاولی و هابس متأثرنده اساس گرایشهای جوامع انسانی و واحدهای سیاسی را به غریزه جنسی، میل به قدرت و پرخاشگری فروکاسته و منازعه بر سر قدرت را هدف اصلی و نهایی آنها عنوان کردهاند.
۲. نقد و ارزیابی نظریه رئالیسم و از سخنان بسیاری از طرفداران مکتب واقع گرایی (رئالیسم) استفاده میشود که قدرت محوری و قدرت طلبی، انگیزهای اصلی و هدف نهایی برای ملتها و دولتها خواهد بود. این سخن، در اسلام و اندیشه زمامداران واقعی و اندیشمندان مسلمان مورد قبول نیست، زیرا قدرت هر چه اهمیت و آثار مهمی داشته باشد، نمی تواند به عنوان هدف اصلی و نهایی تلقی شود و ارزش آن، ابزاری خواهد بود. بنابراین، از نظر ادیان و به ویژه اسلام، قدرت وسیله ای است که باید از آن در جهت تأمین اهداف مشروع، حاکمیت خدا و دین خدا و مبارزه با استکبار و ظلم و ستم و تجاوز بهره گیری شود. قدرت در نظر اولیای خدا، اگر در مسیر اهداف نامبرده و امثال آن قرار نگیرد، هیچ ارزشی ذاتی نخواهد داشت.
افزون بر آن، نقدهایی دیگری که میتوان برای این رهیافت بر شمرد، به شرح زیرند:
١. یکی دیگر از انتقادات، مربوط به ساده انگاری و کلی گویی این مکتب است که همه ابعاد زندگی سیاسی را در قالب قدرت خلاصه می کند و سایر علل و عوامل مؤثر در سیاست را از قلم می اندازد. به بیان دیگر، رهیافت واقع گرایی به روابط بین الملل بر اساس مبانی فلسفی مادی و طبیعی است و از این رو نظام بین الملل را عرصه تنازع بقا و حکومت اقويا میداند که در آن
اصالت با قدرت است و قدرتهای ضعیف محکوم به انقیاد یا نابودی اند.
۲. تحلیل روابط بین الملل براساس نمودها صورت گرفته و توجهی به بودها و حقایق هستی نشده است
٣. ثبات و آرامش ناشی از توازن قوا در نظام بین الملل عین بی ثباتی است، زیرا در قاموس رهیافت واقع گرایی جایی برای عدالت و برابری وجود ندارد.
۴. در این رهیافت، صرفا یک جنبه از ماهیت سرشت انسانی مورد توجه قرار گرفته و از جنبه انسانی آن و تمایل به همکاری و تعاون غفلت شده است.
به طور خلاصه، گرایش انسان به قدرت طلبی، منافع شخصی، پرخاشگری، ثروت اندوزی و... هر چند قابل انکار نیست و بخش از وجود وی را تشکیل می دهد، اما پنداشتن این گرایشها به عنوان تمام ابعاد وجودی انسان، ناشی از برداشت یک سویه، تکبعدی و غیر منطبق با حقیقت وجود بشر است. انسان على رغم داشتن این صفات، گرایشها دیگری نیز دارد که مظهر همگرایی، همکاری، حقیقت طلبی، تعاون، ایثار، نوع دوستی و بسیاری از فضایل اخلاقی و معنوی تلقی می شوند.
٣. نظریه ایده آلیسم و روابط بین الملل
رویکرد ایده آلیستی، یکی دیگر از رهیافتهای مطالعه در فرایند تجزیه و تحلیل روابط بین الملل است. در این دیدگاه، محور اصلی مطالعه، زمینه های همکاری و اشتراک مساعی میان واحدهای سیاسی متفاوت است. بر این اساس، میان افراد و نیز جوامع انسانی پیوندهای مشترک اجتماعی و فوق ملی وجود دارد و در این روند مسئله برد و باخت مطرح نیست.
این نوع نگرش به طبیعت بازیگران صحنه روابط بین الملل، ریشه در نظریات خوش بینانه کسانی مانند روسو و گروسیوس دارد که به پاک بودن سرشت انسان و گرایش ذاتی وی به نیکی و فضایل معتقد بودند. بنابراین، قبل از ارائه هرگونه توضیحی درباره رهیافت ایده آلیستی، برداشت افراد نامبرده در مورد طبیعت انسان را به اجمال مرور می کنیم
۱۱۳. روسو و ماهیت انسان ژان ژاک روسو به انسان نگاه مثبت دارد و او را موجودی نیک سرشت میداند. جمله معروف انسان آزاد آفریده شده است، اما همه جا در بردگی به سر می برد»، به روشنی مفهوم آزادی طبیعی انسانها و همچنین وضع طبیعی آنان را از نظر این متفکر توضیح میدهد. در حقیقت، جمله «انسان آزاد آفریده شده است» پاسخی است به آن دسته از دانشمندانی که معتقدند «تمام انسانها رعیت آفریده شدهاند.» بدین سان از منظر روسو، انسان فقط وقتی وارد جامعه انسانها شد، آن وقت فکر حمله به دیگری در سرش وارد می شود؛ پس از اینکه شهروند شد به سرباز تبدیل می شود. بنابراین، انسان طبیعی اشتیاقی به جنگیدن با همنوعان خود ندارد." بدین ترتیب، انسان به لحاظ طبعیت خود صلح جوست و در روابط با همنوعانش ملاحظات اخلاقی، ارزشی و انسان دوستانه را رعایت می کند، اما پرخاشگری، ددمنشی، منازعه و اعمال خلاف اوامر عارضی و ناشی از شرایط بد و ترتیبات نامناسب اجتماعی است
۲۳. گروسیوس و ماهیت انسان
گرسیوس نیز مانند روسو، لوح ضمیر انسان را سفید دانسته و معتقد است که ویژگی اصلی او «جامعه دوستی است و می خواهد با همنوعان روزگار بگذراند؛ گذرانی که با فعالیت خلاقانه همراه است.» بنابراین، انسان فطرتا موجودی اجتماعی است و بدون همکاری متقابل با دیگران، قادر به تأمین اهداف و نیازهای فردی خویش نخواهد بود.
هنگامی که روسو و گروسیوس از سرشت نیک انسان و گرایش ذاتی او به فضایل سخن می گویند، منظورشان این است که روابط افراد با همدیگر لزوما بر مبنای صلح دوستی، تعاون، همکاری و همگرایی شکل می گیرد. چنان که پیداست این نوع طرز تفکر، برخی از پژوهشگران نظام بین الملل را تحت تأثیر قرار داده و باعث شده است که آنان روابط بین الملل را صرفا بر مبنای همگرایی مطلق و تشریک مساعی واحدهای سیاسی برای نیل به اهداف مشترک، مورد بحث و بررسی قرار دهنده رویکرد آرمان گرایانه که نشأت گرفته از روشنفکران ایده آلیسم مانند گروسیوس و روسو و.. است، به طبیعت جوامع انسانی خوشبین است و بر تعهدات و حقوق بین الملل تأکید می کند. از دید آرمان گرایان، امکان رفع جنگ در صحنه بین المللی از طریق تقویت قواعد، مقررات و نهادهای بین المللی وجود دارد. مطابق نظر آنان، مهم ترین عامل جنگ وجود تسلیحات و ابزارهای جنگی از یک سو و ساختار

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید