بخشی از مقاله
طرح مسئله
درحالیکه در جوامع معاصر نقاب از چهره تابناک معارف برمیگیرند و از آن رمزگشایی می کنند و نه تنها دستاوردهای آن را در اختیار همگان می گذارند بلکه اصول و مبانی آن را برای فهم عموم هرچه ساده تر می سازند، در فرهنگ ما، فلسفه چنین وضعی ندارد و همچنان ه مانند یک کالای لوکس، قابل دسترسی نیست ، نه فهمش برای عموم ممکن است و نه از دستاوردش کسی بهره مند است. اما چرا چنین است؟در همقال حاضر، سه عامل را در مهجورماندن فلسفه در فرهنگ اسلامی دخیل دانسته و موانع رمززدایی از فلسفه و آموزش آن در تحت این عوامل بررسی شده است. این عوامل عبارت اند از: موانع ماهوی و اجتماعی، ساختار متون، آموزش و تدریس فلسفه.
الف- موانع ماهوی و اجتماعی
منظور از موانع ماهوی، عواملی است که به ماهیت فکر فلسفی برمی گردد و منظور از موانع اجتماعی، ساختار فرهنگی و اعتقادی یا تاریخی جامعه است که با رشد و بروز اندیشه فلسفی درسازش نیست. برخی از این ساختارها عبارت اند از:
.1 معناگرایی
اصولاً در هفلسف اسلامی، جهان، جهان معناست و حتی محسوسات در عالمعقل تحقق می یابند - اسفار، ج 3، ص . - 299 به همین دلیل است که مطابق این فلسفه،خطای حسی بی معنی است، چرا که به قضاوت عقل مربوط است نه حس. در این فلسفه، صورت های عالم هم گی معقول اند و عقل انسان به آنها می رسد - همان، ص - 309؛ نه اینکه عقل آنها را بسازد و به عبارت دیگر ، اشیا دو صورت ذهنی و عینی ندارند - همان، ص. - 306اینجاست که بحث مطابقت شناخت هم در این فلسفه مطرح نیست ؛ زیرا اصلاً هیچ گونه ثنویتی میان ذهن و عین پذیرفته ن یست، برخلاف فلسفه های دکارت تا کانت که همیشه در این دوئیت غوطه ورند و مردم عادی نیز که ذهنشان از این تفرقه آکنده است ، با این فلسفه ها دمخو رترند و از فهم فلسفه اسلامیدورند.
وقتی فلسفه ای تا این اندازه معنوی شد، جهان محسوس را تا حد سایه های عالم معقول فرو می کاهد - همان، ص. - 298 طبیعی است که سیر در عالم معنا لوازمی دارد که با لوازم آن در عالم حس متفاوت است؛ اما فروکاستن عالم حس درنظر غیرفیلسوفان، با بدفهمی هایی نیز ملازم شده است، ازجمله اینکه مابعدالطبیعه به ماوراءالطبیعه تعبیر شده در نظر فیلسوفان الهی عالم معنا، در جهان دیگری ماورای این جهان نیست، باطن همین عالم، عالم معناست که به چشم عقل واضح ترین حقیقت است و هرچه به چشم عقل نزدیک تر است، از حقیقت بهره مندتر است چنانکه هرچه به چشم حس نزدیک تر است ، از حقیقت دورتر است - همان ، ص - 304 و چون این فهم با درک عموم منافات دارد ، تصور شده است که اهل این فلسفه دائماً درباره جهان برین سخن می گویند و از التفات به آنچه موضوع تجربه انسانی است، امتناع می ورزند.
منشأی این قضاوت نیز گرفتاری در دام دوئیت عالم مجرد و مادی است؛ و درپی آن، مسئله مبنایی می شود ، مبنای عده ای که فلسفه را محل پژ وهشهایی می دانند که به جهان برین معطوف است و چون جهان برین فعلاً موضوع تجربه من نیست، این فلسفه مورد توجه من نیست بلکه مبنای عده ای است که فلسفه را محل پژوهش هایی می دانند که با تجربه انسانی و زمینی من قرابت دارد. این تلقی ناروا از فلسفه الهی، آن را به کنج عزلت رانده است؛ درحالیکه عالم معنای موردبحث، در تجربه معنویِ همین انسان اتفاق میافتد. وانگهی، در تلقی فلسفه های الهی، جهان معنا و جهان غیرمعنا حاصل دو چرا فهم فلسفی در فرهنگ اسلامی عمومیت پیدا نکرده است؟ 77
نوع نگرش است. وقتی که به خود چیزها نگاه می کنیم و ذات و معنای آنها را موضوع نگرش قرار می مدهی - هوسرل، - 73-87 : 1372، با همان جنبه معقول یا معنوی آن روبهرو هستیم که موضوع تأملات فلسفی است که افلاطون، فلسفه را کنارگذاشتن همه فرضیات و رسیدن به ذات چیزها دانست - پارمیندس، - 135؛ و ابنسینا از درون محسوسات، حقیقت نامحسوس - معقول - را بیرون کشید - اشارات،خط چهارم، فصل اول - .تلقی ناروای دیگری که از این فلسفه شده ، این است که اگر مبنای نگرشی، خدا باشد، اصالت از انسان گرفته می شود؛ زیرا وجود انسان ذیل وجود خدا و در رابطه با او است که هویت می یابد، پس تبعیت و فرمانبرداری، باعث بهزیر کشیدن انسانی است که میخواهد خدایی کند.
عموم متشرعان و همه بی خدایان در این انتقاد از فلسف ه الهی همداستان هستند؛ متشرعان بهخاطر بالابودن شأن الهی، به پذیرش مقام انسان حاضر نشدند و ملحدان به دلیل بالاکشیدن شأن انسان، خواستند او را از تبعیت وارهانند . در اینکه هر دو گروه در دام ظاهرگرایی افتاده اند، مشترکاند گرچه نیات و مقاصد ایشان متفاوت است.بنابراین، پاسخ هر دوی ایشان یک چیز است و آن اینکه شما نتوانستید از افق محسوسات فراتر بروید، زیرا فرض دوئیت و جدایی تنها در عالم ماده ممکن است. جهان ماده، جهان کثرات است و اگر عقلی نباشد تا معنایی واحد در د رون آن ببیند، درهیچ جهت وحدت درست نمی شود و هر چیز جدای از چیز دیگر اصالت می یابد. در این حالت است که با انکار خدا، هزاران خدا - موجود اصیل و بی ارتباط با یکدیگر - درست می شود و بنابراین کهآنانمعنابخشی عقلِ الهیِ انسان را انکار کرده اند - نفی فلسفه الهی - ، ناخودآگاه به هزاران خدا معتقد شدند و حتی آنانکه از ذیل بودن وجود انسان نسبت به خدا، نتیجه نفی انسانیت را گرفته اند نیز بهخطا رفتهاند، زیرا اگر مراد از ذیل بودن، ایناست که این دو را بیرون از یکدیگر درنظر بگیریم، علاوه بر محدود ساختن خداوند، به محال دیگری هم برمی خوریم و آن اینکه وجودی که بیرون از هستی من است، چگونه بر من فرمان میراند و بر سرّ من آگاه میشوداین. نوع فرماندهی در حدّ یک افسر و سرباز باقی میماند!