بخشی از مقاله
بررسي اسطوره در اشعار فروغ و شاملو
فصل اول
كليات طرح
1-1 بيان مسأله :
خواننده در برخورد با اسطوره در صدد تعبير آن بر خواهد آمد.زيرا اسطوره به عنوان يكي از ابزارهاي زيبايي آفرين در شعر معاصر كم و بيش مورد توجه همه قشرهاي جامعه (از افراد عامه تا شاعران) قرار گرفته قابل تامل و بررسي مي باشد.
معناي اسطوره در وهله نخست سخن باطل يا قصه و افسانه را به ذهن متبادر مي كند و شايد عامه مردم از اسطوره به اين معناي آن اكتفا كنند اما به دليل اينكه اسطوره امروزه مورد توجه بسياري از شاعران و نويسندگان بوده است مي توان به اين نكته پي برد كه معناي اسطوره در آن حد باقي نمانده است بلكه راه پيشرفت خود را پيمود و امروزه نه تنها به معني افسانه و قصه مورد توجه قرار نگرفته كه به عنوان يكي از ابزارهاي زيبايي آفريني در شعر از آن ياد مي شود.
در اين جا سعي شد تا اين تفاوت بين آراء قديم و جديد و تاثير آراء جديد در اشعار شاملو و فروغ (كه به صورت تطبيقي صورت گرفته) مورد بررسي واقع شود.
1-2 هدفهاي تحقيق :
هريك از انسانها ، در مسير زندگي خود چه آگاه و چه ناآگاه در زبان گفتار با نوشتار از اساطير استفاده مي كنند و همه غم درك معاني پنهان هرچيز را به دل دارند و سعي در جستجوي معناي آن مي باشند.جامعه نيز بدون اسطوره به جامعه اي فقير مايه تبديل مي شود.بنابراين با ادارك و شناخت اسطوره در دنياي جديدي به روي همگان گشوده خواهد شد.از طرفي آثار جديد هنري و ادبي و كاربرد اسطوره در آنها بخصوص اساطير مدرن كه روز به روز بيشتر مي شوند نشان دهنده ي قوه خيال آدمي و توجه انسان به گذشته است و بدون شناخت و آگاهي از اساطير بخصوص اساطير ساير ملل، درك ها از آثارهنري ناقص خواهد بود.
1-3 اهميت موضوع تحقيق و انگيزش انتخاب آن
توجه و شناخت انسان به اساطير ملي وقومي خود از جمله مواردي است كه اهميت پرداختن به اسطوره رابه خوبي آشكار مي كند هيچ يك از ما انسانها در طول حيات خود بي نياز را از اساطير ملي و قومي خود نيستيم نه تنها اساطير ملي كه از اساطير ساير ملل نيز زيرا در هر جامعه اي اثار ادبي و هنري زيادي پا به عرصه گذاشته اند كه بوجود آورنده آنها توجه خود را به موضوعي يا اسطوره اي خاص معطوف داشته است و بدون شناخت وآگاهي از آن درك آن اثر مشكل خواهد بود.
من به دليل علاقه خاصي كه به اسطوره بخصوص در شعر معاصر داشتم اين موضوع را انتخاب كردم تا بتوانم توجه به اسطوره را در شعر دو شاعر كه تقريبا در يك برهه از زمان هم دوره بودند را مورد بررسي وتطبيق قرار دهم.
1-4 سوالات و فرضيه هاي تحقيق
- سوالات تحقيق
نخستين سوال كه درباره اسطوره به ذهن مي رسد اين است كه اگر ما اسطوره را به معناي گذشته افسانه و قصه و سخن پريشان بدانيم پس آيا به كار بردن آن در آثار هنري و ادبي شايسته است و آيا شاعر و نويسنده را در اوج قرار مي دهد يا نه؟
دومين سوالي كه با توجه به عنوان پايان نامه به ذهن متبادر مي شود اين است كه آيا مي توان اشعار فروغ و شاملو را كه معاصر هم بودند در كنار هم قرار داد و محورهاي كاربردي اسطوره را در آن دو تطبيق و مورد بررسي قرار داد؟
- فرضيه هاي تحقيق:
ممكن است اين فرض در اذهان بوجود آيد كه واژه « اسطوره» با «تلميح» مترادف نيست و دو معناي متفاوت را به ما القا مي كند.
1-5 روش تحقيق
از آنجا كه اين تحقيق بررسي تطبيقي اشعار شاملو و فروغ را به دنبال دارد بدين جهت به طور كلي به 4 فصل تقسيم شده است بخش اول آن كه شامل مباحث نظري از جمله تعاريف اسطوره در آراء گذشته و جديد وبررسي ديدگاههاي گوناگون درباره ي آن، بيان تفاوت آن با قصه وتاريخ و ارتباط و پيوند آن با دين وانواع هنرها از جمله موسيقي، هنرهاي ديداري و ادبيات و بيان دو مبحث بسيار مهم و البته جديد تحت عنوان اسطوره زدايي و اسطوره آفريني مي باشد در فصل دوم كه محور كار ما نيز هست محورهاي كاربردي اسطوره است كه سه محور آن يعني آنيميسم (جاندارانگاري) تلميحات اسطوره اي و كهن الگوها مورد بررسي قرار گرفته است و ضمن تعاريف هر كدام از ديدگاههاي مختلف نمونه هايي از شعر شاملو و فروغ مورد بررسي واقع شده و نمونه هايي از اسطوره زدايي و اسطوره آفريني در شعر اين دو شاعر مطرح گرديده است در فصل چهارم كه مي توان نتيجه گيري اين مبحث ناميد محورهاي كاربردي اسطوره كه در فصل هاي پيشين بيان شده به صورت مقايسه اي و تطبيقي مورد بررسي قرار گرفته است.
1-6 پيشينه ي تحقيق
بدين سبب كه اسطوره همواره در آثار شاعران وهنرمندان نمود پيدا مي كند بنابراين اين تحقيق و پژوهش در اسطوره همواره وجود داشته است زيرا اسطوره با دنياي ادبيات پيوندي محكم و قوي دارد و هر دو از لحاظ ساختار مشترك اند لذا توجه به اسطوره در ادبيات (شعر و نثر) اهميت پژوهش و تحقيق آن را به طور واضح نمايان مي سازد.
در اين پژوهش با راهنمائيهاي دكتر سلاجقه بررسي اسطوره از ديدگاههاي مدرن وكاربرد آن در شعر دو شاعر معاصر(شاملو و فروغ) در حوزه زيبايي شناسي كه از مباحث مدرن و جديد است بيان شد و همچنين مقالاتي كه دكتر خمسه در اختيار من گذاشتند و در جهت پيشبرد اهميت اين پايان نامه مرا ياري كردند.
مقدمه :
انسان از بدو تولد و در طول دوران حيات خود براي پاسخگويي به حوادث و نيازهايي كه در حوزه زندگي وي واقع مي شدند و براي شناخت حوادث خارق العاده به جستجوي خصوصيات ايزدان ،مطلقها ، ابديت ، لامكاني و لازماني مي پرداخت و بايد چنين تفسير و تعبير نمود كه اسطوره زاده ي باورها و تفكر خلاق انسان است.انسان در هر زمان و مكاني بي نياز از اسطوره و كاربرد آن در زندگي نيستند و همين امر بررسي اسطوره را مهم و با اهميت جلوه مي دهد.اگر روند توجه به اساطير را در زندگي روزمره مورد توجه قرار دهيم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه جامعه بدون وجود اساطير جامعه اي فقير محسوب مي شوند.
«امروزه بحث اسطوره (Myth) يكي از مهمترين مباحثي است كه در آراء نظريه پردازان علوم انساني به طور گسترده به آن پرداخته شده است.از تاريخ اسطوره پژوهي بر مي آيد كه در گذشته ، اين بحث ، بطور جداگانه ،چندان مورد توجه نبوده و بيشتر در روايت تاريخ زندگي بشري و چگونگي تسلط او بر جهان ، در قالب افسانه يا حكايت بيان مي شده ولي هنوز امروزه ، اين بحث از جهان متعددي قابل تامل است و هركدام ا زشاخه هاي علوم انساني با توجه به عملكرد خود از بحث اساطير بهره مي گيرند.»( )
«در طول تاريخ اسطوره ها به طور گسترده ادبيات را تغذيه نموده اند»( ) اگر اسطوره امروزه بعد مذهبي خود را از دست داده است اما توجه اسطوره شناساني چون ميرچا الياده ،ارنست كاسيرر ، رولان بارت و همچنين روانشناسي چون فرويد و يونگ و ساختار گراياني چون لوي استروس را به خود جلب كرده است.
اسطوره و ادبيات به گونه اي به هم پيوسته اند تا آنجا كه «نورتروپ فراي» در كتاب تحليل نقد مي نويسد : «اسطوره و ادبيات يكسان اند» به طور كلي مي توان گفت كه اسطوره از جمله مباحثي است كه با علوم مختلف از جمله موسيقي ،هنرهاي ديداري مانند معماري و مينياتور و... ادبيات كه از جمله هنرهاي زيبا كه زاده ي تخيل انسان است ارتباط دارد.«اسطوره شناسي (Mythologie) شاخه اي از مطالعات ادبيات تطبيقي تلقي مي شود. در ادبيات مطالعه اسطوره از سه جهت اهميت دارد:
الف) اين نوع مطالعات به ما امكان مي دهند تا ادبيات را تكيه گاه اسطوره ها قرار دهيم.
ب) اين نوع مطالعات به ما امكان مي دهند تا توانمندي خاص ادبيات را در پرداختن به اسطوره بررسي كنيم.
ج) همچنين به ما امكان مي دهد تا به حد و مرزهاي تفكر اسطوره اي پي ببريم».( )
كاركردن به طور تطبيقي در ادبيات از مباحث و محورهاي اصلي آن به شمار مي رود زيرا ادبيات (شعر و نثر) از جمله هنرهايي است كه در دوره هاي مختلف با بيانها و شيوه هاي گوناگون پا به عرصه مي گزارد.بنابراين تطبيق آن ها از جمله موارد است كه در اين زمينه مهم و با اهميت مي باشد.بنابراين در اين جا سعي شده است كه محورهاي اسطوره اي را به صورت تطبيقي در شعر دو شاعر (شاملو وفروغ) معاصر بودند مورد بررسي قرار گيرد و نتايج آن در اين زمينه مشخص گردد.
دانستن و شناخت اساطير دوران جديد نياز به پژوهش در آثار ادبي گذشته دارد.از آنجا كه شاعران امروزي (مدرن) سعي در بيان اساطير مدرن و جديد دارند لذا درك آنها مستلزم بررسي آثار و اساطير جهان خواهد بود به گونه اي كه «سلينگ» مي نويسد : «اساطير بر اساس حقيقت خود شناخته مي شوند.بنابراين فقط هنگامي حقيقتاً شناخته مي گردند كه در فراگرد شناخته مي شوند و فراگردي كه به طريقي خاص در اساطير تكرار مي شوند همان فراگرد كلي است يعني فراگرد امر مطلق است.از اين رو علم حقيقي اساطير علمي است فراگرد امر مطلق را در اساطير آشكار كند.اما نشان دادن اين فراگرد كار فلسفه است.بنابراين علم حقيقي اساطير، فلسفه اسطوره شناسي است».( )
در پايان مي توان به اين نتيجه رسيد كه با بررسي محورهاي اسطوره در شعر شاملو و فروغ اسطوره به طور كلي در ادبيات حضور دارد و مي توان آن را لمس كرد چرا اسطوره هاي كهن و چه اسطوره هاي كهن و چه اسطوره هاي مدرن.
پانوشت هاي مقدمه:
1- سلاجقه، از اين باغ شرقي ،ص 249.
2- جواري، مقاله اسطوره در ادبيات تطبيقي، اسطوره و ادبيات، ص 40.
3- همان ، ص 41.
4- كاسيرر، فلسفه صورتهاي سمبليك، ج دوم، انديشه اسطوره اي، ص 56.
2-1 اسطوره چيست؟
«واژة "اسطوره" در زبان فارسي وامواژهاي است برگرفته از زبان عربي». "اسطوره" و "الاسطيره" در زبان عربي به معناي هدايت و حديثي است كه اصلي ندارد.
اما اين واژه عربي خود وامواژهاي است از اصل يوناني historia به معناي استفسار، تحقيق، اطلاع، شرح و تاريخ؛ و از دو جزء تركيب يافته است: «يكي واژة history يا history- به معناي داور و ديگري پسوند ia- .»(1) البته در باب اشتقاق اسطوره نظريات متفاوتي است كه اين يكي از آنها مي باشد.
« در فرهنگهاي فارسي كه اسطوره «اسطوره، (اسطوره، اسطاره) را معرب historia ( البته نه به معناي تاريخ و سرگذشت، بلكه به معناي دوم لغت كه قصه و ياوه و ... اباطيل و ترهّات است) ميدانند، اسطوره طبيعتاً «افسانه و قصه و سخن پريشان و بيهوده و باطل» تعريف شده است.»(2)
«در فرهنگ انگليسي آكسفورد (The oxford English Dictionary) يا آكسفورد بزرگ، چاپ بريتانيا، در زير مدخل myth گذشته از سوابق تاريخي كلمه و شواهد مثال، دو تعريف دارد، به قرار زير:
1. «روايت ساختگي محض كه معمولاً حاوي اشخاص يا اعمال يا وقايع فوق طبيعي است و نوعي تصور رايج را دربارة پديدههاي طبيعي تا تاريخي دربردارد.
2. «شخص يا شيء ساختگي يا خيالي.»(3)
«اسطوره و به زبان يوناني (Muthos) عموماً، داستاني است كه حقيقي نيست و به طور معمول با هستيهاي فوق طبيعي يا مخلوقات فوق انساني درگير ميشود. اسطوره اغلب با آفرينش ارتباط مييابد و توضيح ميدهد كه چگونه چيزي به وجود ميآيد. اسطوره بيانگر يك احساس يا ايده است...»(4)
اسطوره واقعيت فرهنگي به غايت پيچيدهايست كه از ديدگاههاي مختلف و مكمل يكديگر ممكن است مورد بررسي و تفسير قرار گيرد: تعريفي كه به نظر الياده از ديگر تعريفها كمتر نقص دارد، زيرا گستردهتر از بقيه آنهاست اين است: «اسطوره نقلكنندة سرگذشتي قدسي و مينوي است، راوي واقعهايست كه در زمان اولين، زمان شگرد بدايت همه چيز رخ داده است... اساطير ورود و دخولهاي گوناگون ناگهاني و گاه فاجعهآميز عنصر مينوي (يا فوق طبيعي) را در عالم وصف ميكند.»(5)
به عقيدة رولان بارت «اسطوره يك گفتار است». او ميگويد:« از آنجا كه اسطوره يك گفتار است هر چه كه به كمك شيوة بيان آن پيام مشخص ميشود. براي اسطوره حدود صوري وجود دارد ولي در مورد آن عناصر ذاتي مطرح نيست. پس آيا هر چيزي ميتواند اسطوره باشد؟ به نظر رولان بارت بله. زيرا جهان بياندازه الهامبخش است. هر موضوعي در دنيا ميتواند از موجوديتي بسته و خاموش به وضعيتي گويا و گشوده به تعلق اجتماعي، گذر كند.(6)
«اسطورهها آينههايي هستند كه تصويرهايي را از وراي هزارهها منعكس ميكنند و آنجا كه تاريخ و باستانشناسي خاموش ميمانند اسطورهها به سخن درميآيند و فرهنگ آدميان را از دوردستها به زمان ما ميآورند و افكار بلند و منطق گسترده مردماني ناشناخته ولي انديشمند را در دسترس ما ميگذارند.»(7)
«اسطوره به لحاظ روايت عبارت است از تقليد اعمالي كه نزديك به آرزو يا در محدودههاي به تصور آمدة آرزو قرار دارد... عرصه عمل اسطوره در بالاترين مرتبة آرزوي انساني به اين معني نيست كه دنياي آن الزاماً به نحوي عرضه ميشود كه انسانها بتوانند بر آن دست يابند يا آن را قابل دسترسي بدانند. اسطوره به لحاظ معني همان دنيايي است كه عرصه يا ميدان فعاليت است البته با در نظر گرفتن اين اصل كه معنا يا الگوي شعر عبارت از ساختار تصاويري است كه دلالتهاي مفهومي دارد.»(8)
«به عقيده ماكس مولر اسطوره نه تبديل شكل تاريخ به صورت يك داستان افسانهاي است و افسانهاي است كه به عنوان تاريخ پذيرفته شده باشد... آنچه را كه ما اسطوره ميخوانيم براي او چيزي است موكول و مشروط به وساطت زبان» (9)
به عقيدة دكتر عبدالحسين زرينكوب «اسطوره قصهگونهاي است كه طي توالي نسلهاي انساني در افواه نقل ميشود، منشأ پديدههاي طبيعت و همچنين آيينها و عقايد موروث را به نحوي غالباً ساده لوحانه تبيين ميكند، دخالت قواي مافوق طبيعت را در امور طبيعي و انساني همراه با اسباب پيدايش دگرگونيهايي كه بر اثر دخالتها در احوال عالم حاصل ميآيد به بيان ميآورد.»(10)
در پايان ميتوان گفت با توجه به تعاريف و نظرياتي كه در باب اسطوره بررسي شد تعاريف الياده مبني بر اينكه «اسطوره نقل كنندة سرگذشتي قدسي و مينوي است...» و رولان بارت كه ميگويد:« اسطوره يك گفتار است» از تعاريف ديگر كاملتر و در عين حال قاطعتر به نظر ميآيد. زيرا اساطير بررسي شده در اشعار دو شاعر معاصر (احمد شاملو و فروغ فرخزاد) مصداق كامل اين دو تعريف ميباشد.
2-2 اسطوره و تاريخ:
«اسطوره با تاريخ پيوندي تنگاتنگ و ناگسستني دارد.»(11) بطوري كه زرينكوب در كتاب تاريخ و ترازو ميگويد:« هيچ خط و مرزي نميتواند دنياي تاريخ را بكلي از دنياي اسطوره ـ دنياي شعر جدا كند.»(12)
«تاريخ منطقي و خردپسند به نظر ميآيد و اسطوره باورناپذير و خردآشوب و ماية شگفتگي و سرگشتگي است. دوگانگي ميان اسطوره و تاريخ، باعث شده است كه زبان اسطوره نمادين گردد و به خاطر نمادينگي اسطوره، دو بنياد استوار ـ زمان و مكان ـ كه بناكنندة تاريخ است از هم پاشيده شود. هر پديدة تاريخي الزاماً پديدهاي است با زمان و مكان روشن و شناخته شده.
از بنياديترين تلاشهاي تاريخ نگار يافتن زمان و جايگاه پديدههاست. در حالي كه در پديدههاي اسطورهاي، زمان و مكان گم شده است.
روند اسطورهاي شدن تاريخ روندي است تدريجي كه اندك اندك به انجام ميرسد. اگر پديدهاي به يكبارگي از تاريخ به اسطوره برسد گوياي گسيختگي و آشوب شگرف تاريخي ميتواند بود.
مرزي بنيادين و برّا كه تاريخ را از اسطوره ميگسلد و جدا ميدارد جز اين نيست: تاريخ پهنة نمودهاست؛ اسطوره گسترة نمادها.»(13)
«حوادثي كه در اسطوره نقل ميشود همچون داستان واقعي تلقي ميگردد، زيرا واقعيتها برگشت داده ميشود و هميشه منطقي را دنبال ميكند. اسطوره گاهي بظاهر حوادث تاريخي را روايت ميكند اما آنچه در اين روايتها مهم است صحت تاريخي آنها نيست، بلكه مفهومي است كه شرح اين داستانها براي معتقدان آنها دربردارد.»(14)
«رويداد تاريخي به خودي خود، هر چند مهم نيز كه باشد، در خاطرة عامه نميماند و يادآوري آن نيز سلب الهامات شاعرانه نميشود. جز مواقعي كه يك واقعة تاريخي مشخص با نمونهاي اساطيري كاملاً شباهت پيدا ميكند.»(15)
«اما در اسطوره دنياي عيني و ذهني به هم ميآميزد. زمان واقع عينيت خود را از دست ميدهد و به زمان ذهني تبديل مييابد.»(16) اما الياده معتقد است كه:
«اسطوره به تاريخ تقدّس ميبخشد ولي با آن در تضاد است زيرا متعلق به مقولهاي ديگر است يعني جهان لايزال و جاوداني.»(17)
«در جدايي تاريخ از اسطوره نوشته آمده كه تاريخ گزارشي است خودآگاه از نمودها، از آنچه كه به راستي رخ داده است و در برابر آن اسطوره گزارشي است ناخودآگاه از پديدههايي كه نيك در جان و نهاد مردمان و تبارها در درازناي زمان كارگر افتادهاند. از آنجا كه ارزشها و نهادهاي اسطورهاي با ناخودآگاهي در پيوند است و از آن مايه ميگيرد، گزارش اسطوره از پديدهها گزارشي است نمادين. زيرا زبان ناخودآگاهي زمان نمادهاست.»(18)
«اسطوره در جوامع بدون نوشتار و بدون بايگاني تاريخي تضمين كنندة اين مسئله است كه آينده تا حد امكان به حال و گذشته پايبند و اصيل باقي بماند.»(19)
«مطالعة اساطير يك قوم، در همه ابعاد آن، ما را ياري مي دهد تا تاريخ رشد تمدن و فرهنگ آن را بازشناسيم.»(20)
به اعتقاد الياده «اسطوره تاريخ راستيني است كه در سرآغاز زمان روي داده و الگويي براي رفتار انسان فراهم آورده است.
در جوامع سنتي كوشش شد تا با قلمداد كردن اسطوره به مثابه مهمترين شكل «تفكر جمعي» جايي براي آن در تاريخ عمومي انديشه باز كند.»(21)
« به مفهومي، كل اسطوره بخشي از تاريخ است، زيرا اسطوره ديدگاههاي انسان را دربارة خود او و جهاتش و تحول آن دربردارد.
اسطوره و تاريخ در دين رزتشتي كاملاً با هم درميآميزد. ايرانيان همة تاريخ خود، گذشته و حال و آينده را در پرتو اسطورههاي خود درك ميكنند. تاريخ صحنهاي است براي نبرد ميان خير و شر، و اهميت حوادثي كه در اين صحنه رخ مي دهد.»(22)
بنابراين ميتوان نتيجه گرفت كه مراد از تاريخ در برابر اسطوره، تاريخي واقعي و رويدادهايي است كه به راستي اتفاق افتادهاند ولي هرگز به ثبت نرسيدهاند و پيش از «دوره تاريخي» كه ما ميشناسيم، وجود داشتهاند.
2-3 اسطوره و قصه:
«اسطوره چون قصههاي موهوم و قصه جانوران و قصه خندهآور و ترانه و تصنيف عاشقانه (romance) مردمي است. البته اين بدين معني نيست كه اسطوره آفريدة جماعتي خاص است زيرا جماعات هرگز چيزي ابداع و تخيل نكردهاند. هر اسطوره چون مضمون هر قصه موهوم و هر قصه جانوران و هر ترانه و تصنيف زادة طبع يك يا دو انسان است.»(23)
«تفاوت قصه و اسطوره تنها در درجهبندي است نه در ماهيت. به عبارتي قصه شكل كودكانه اسطوره است و به قول ژان دوران قصه اسطورهاي است كه به آن بيمهري شده است ... پس به هر قصهاي نميتوان نام اسطوره اطلاق كرد.»(24)
به عقيدة و.ونت (W.Wundt) «معتقدات ساحرانه و جادويي يا خرافات عامهپسند ميتوانند در اساطير نفوذ كنند اما با اينهمه اساطير اساساً آفريدة تخيل هنرمندانه محسوب ميشوند بر خلاف عقيدهاي كه زماني عموماً مقبول بود و قصههاي مردم پسند را صورتهاي تنزّل يافته و فروافتادة اساطير كهن ميدانست. ونت قصه را ابتداييترين شكل و صورت (اسطوره) ميپندارند.»(25)
«اسطوره چنان قصه اي است كه ناظر به توجيه واقعيّات طبيعي از طريق تبيين رابطه موهوم بين آنها با قول طبيعي منظور مي شود از اين روست كه انسان و حيوان دنياي اسطوره هم هرگز عين انسان و حيوان طبيعي و مربوط به عالم تاريخ نيست.»(26)
به نظر هينلز «اسطورهها را بايد داستانهاي نيمه واقعي پنداشت كه ممكن است راست يا دروغ باشند.»(27)
اما به عقيدة الياده «در جوامعي كه اسطوره در آنها هنوز زنده است، بوميان به دقت ميان اساطير ـ «سرگذشتهاي راست» ـ و قصه (fable) و حكايت (conte) كه آنها را «داستانهاي دروغ» مينامند فرق ميگذارند. در فرهنگهاي عتيق اتفاق ميافتاد كه اسطورهاي معناي مذهبي خود را از دست داده، به افسانه و يا قصه براي كودكان تبديل شود؛ اما اساطير ديگر به قوت و قدرت خود باقي بودند. «داستانهاي دروغ» را همه وقت و همه جا ميتوان نقل كرد و اساطير بايد در برههاي از زمان قدسي گفته شود.»(28)
«اسطوره با ... قصه و خيالبافيهاي شاعرانه و ادبيات داستاني تفاوت دارد.»(29)
2-4 اسطوره و دين:
اسطوره و دين داراي خويشكاري است و نظام اجتماعي عصر خود را مشروع ميسازد به زباني ديگر ارتباطي نزديك و ناگسستني ميان تجارب ديني و اساطيري يك قوم با حقايق اجتماعي وجود دارد. (30)
در قرآن مجيد كلمه «اساطير» نُه بار و همه جا در تركيب «اساطير الاولين» آمده است. گفتهاند كه اين تعبيري است كه اول بار يكي از مشركان مكه به نام نضربن حارث دربارة قصص قرآن به كار برده است؛ به اين معني كه در برابر دعوت پيامبر اسلام مي گفته است: "«داستانهاي محمد بهتر از داستانهاي من نيست؛ داستانهاي او مشتي اساطيرالاولين است"». منظور او هم از داستانهاي خودش برخي افسانههاي ايراني بوده است. (31)
بدان سان كه در قرآن ميخوانيم:
و اذا تتلي عليهم اياتنا قالواقد سمعنا لونشآء لقلنا مثل هذا ان هذا الّا اساطيرالاولين. (سورة انفال، آيه 31).
- و چون بر آنان آيات ما تلاوت شود گويند ما اين سخنان را شنيديم اگر ما هم ميخواستيم مانند آن ميگفتيم كه چيزي جز سخنان افسانه پيشينيان نيست.
و اذا قيل لهم مّاذآ انزل ربكم قالوا اساطيرالاولين.(سورة نحل. آيه 24)
- و هرگاه به اين مردم متكبر گفته شود كه خدا چه ( بزرگ آياتي به وحي) فرستاده گويند اين آيات همه افسانههاي پيشينيان است.
لقد وُعدنا وءاباوناهذا من قبل ان هذا الّا اساطيرالاولين.(سورة مؤمنون آيه 83)
- از اين وعدهها بسيار به ما و پيش از اين به پدران ما داده شده ولي اينها افسانههاي پيشينيان است.
و قالو اساطيرالاولين اكتتبها فهي تُملي عليه بكرةً و اصيلاً. (سورة فرقان، آيه 5)
- بازگفتند كه اين كتاب افسانههاي پيشينيان و حكايات سابقين است كه محمد برنگاشته و اصحابش صبح و شام بر او املا و قرائت ميكنند.
لقد وعدنا هذا نحن وءاباء نامن قبل ان هذا الّا اساطيرالاولين. (سورة نحل ، آيه 68)
- بما و پيش از اين به پدران ما وعدهها داده شد (ليكن) اين سخنان چيزي جز افسانههاي پيشينيان نيست.
والذي قال لوالديه اُفٍ تكمآ اتعدانني ان اُخرج و قدخلت القرون من قبلي و همايستغيتان الله و يلك امن ان وعدالله حق فيقول ماهذا الّا اساطيرالاولين. (سورة احقاف ، آيه 17)
- .... البته وعدة خدا بر حق و حقيقت است، باز آن نااهل فرزند گويد اين سخنان جز افسانه و اوهام پيشينيان نيست.
و منهم من يستمع اليك و جهلنا علي قلوبهم أكنهً ان يفقهوهُ و فيءاذانهم و قراً و ان يروا كلّ ايةٍ لايومنوابها حتي اذا جاوك جاد لونك يقول الذين كفروا ان هذا الّا اساطيرالاولين. (سورة انعام، آيه 25).
- بعضي از آنان بسخن تو گوش فرا دارند ولي پرده بر دلهايشان نهادهايم كه فهم آن نتوانند كرد و گوشهاي آنها از شنيدن سخنان حق سنگين است كه اگر همه آيات الهي را مشاهده كنند باز بدان ايمان نميآورند تا آنجا كه چون نزد تو آيند در مقام مجادله برآمده و گويند اين آيات چيزي جز افسانههاي پيشينيان نيست.
اذا تتلي عليه آياتنا قال اساطيرالاولين.(سوره فلم، آيه 15)
- در صورتيكه چون آيات ما را بر او تلاوت كنند گويد اين سخنان افسانه پيشينيان است.
اذتتلي عليه آياتنا قال اساطيرالاولين.(سوره مطفقين ، آيه 13)
- كه بر آنها چون آيات ما تلاوت شود گويند اين سخنان افسانه پيشينيانست.
بنابراين با توجه به معناي اسطوره كه «داستاني راست» پنداشته شده، طبيعي است كه «اساطيرالاولين» در قرآن به زعم مفسران، «افسانههاي قدما و خرافات پيشينيان» معني ميدهد. (32)
نقشي كه اسطورهها در دين دارند، آنها را از حكايتها متمايز ميكند، آدمي ميكوشد كه در دين خويش شناختش را از خويشتن و طبيعت و محيط خود بيان كند. اسطورهها كه تفكرات انسان را دربارة هستي روايت ميكنند، قالبهاي تثبيت شدهاي هستند كه در آنها آدمي ميكوشد اين شناخت را بيان دارد.(33)
در پايان ميتوان گفت، اگر چه در قرآن نه بار واژة «اسطوره» بيان شده است ولي در همة موارد به معني «افسانههاي پيشينيان» است و با آنچه امروز مورد توجه قرار ميگيرد تفاوت دارد.
2-5 اسطوره و هنر
2-5-1 اسطوره و موسيقي:
«اسطوره و موسيقي در بسياري از فرهنگها به شيوههاي مختلف به هم گره خوردهاند. در همة جشنهاي آييني جهان معمولاً موسيقي مينوازند، به ويژه به هنگام نيايش دعا و استغاثه به درگاه ايزدان در پرستشگاهها.»(34)
لوي استروس در كتاب اسطوره و تفكر مدرن ميگويد:« ارتباط اسطوره و موسيقي دوگانه هست. يكي همانندي و ديگري همجواري، و در حقيقت اين دو بسيار مشابهند. اما اين تشابه به راحتي قابل درك نيست.
به عقيدة او در ذهن شنونده موسيقي و به همين گونه شنونده داستانهاي اسطورهاي نوعي بازسازي مداوم در جريان است كه يك تشابه جهاني نيست. اين موضوع دقيقاً به گونهاي است كه وقتي يك شكل مشخص موسيقي خلق ميشود، تنها ساختارهايي بازسازي ميشود كه پيش از اين در سطح اسطورهاي وجود داشته است.»(35)
2-5-2 اسطوره و هنرهاي ديداري
«معماري و تنديسگري، كشفهاي باستانشناسي مويد برتري تجلي نظام اساطيري است. اشياي سه بعدي ساخته انسان پيش تاريخي، شامل سنگ يادبود و مقبره، خود بازتابي از نگارههاي اساطيري است. نيز نقش خورشيد و ماه به گونهاي اساطيري، در برخي جوامع باستاني بازمانده است.
نگرشهاي اساطيري حتي در آثار معماري به چشم ميخورد. يك جلوه آن نقش اساطيري متون است. در بسياري از روايات عاميانه، آسمان بر يك يا چند ستون نهاده شده است.
آثار نقاشي ايرانيان باستان نيز بنمايههاي اساطيري دارد. نگارههاي مادي، عيلامي، هخامنشي سرشار از مايههاي هنر انتزاعي است.»(36)
2-5-3 اسطوره و ادبيات
«اسطوره به خاطر ماهيت و مفهوم و قدرت انعطاف پذيري به راحتي مي تواند خميرماية اثر ادبي شود و آثار ادبي الهام گرفته از آن بسيارند.»(37)
«در زمانهاي باستاني و حتي امروزه در جوامع نيمه متمدن، ادبيات شفاهي كه اسطوره جزئي از آن است، زادة قوه و استعدادي انساني و عمومي و مردمي و بس اندك فردي است و اثريست كه همگان، حس و دركش ميكنند و گر چه بعضي از افراد با استعداد آن را آفريدهاند اما ديري نميپايد كه اثر به مالكيت و تصرف مردمان قبيله و ملّت درميآيد.»(38)
« نورتروپ فراي در كتاب "كالبد شكافي نقد" خود انواع ادبي منطبق بر چهار فصل را به صورت زير نشان داده است:
1- اسطوره بهار : كمدي
2- اسطورة تابستان : رمانس
3- اسطورة پاييز: تراژدي
4- اسطوره زمستان: طنز
فراي با جسارتي درخشان اسطوره را با ادبيات يكسان ميبيند و ميگويد كه «اسطوره "اصل ساختاري و سازمانده شكل ادبي است" و يك كهن الگوي "اساساً غالباً عنصر تجربة ادبي فرد" است.»(39)
«كساني كه مانند نورتروپ فراي تعريف اسطوره را به عنوان پيرنگ از اسطوره ميگيرند و چنين ميپندارند كه «اسطوره عنصري ساختاري در ادبيات است، زيرا ادبيات به طور كلي "اساطير به جا شده" است.» هيچ يك از آنان وابستگي بنيادين ميان اسطوره و ادبيات را مورد ترديد، قرار نميدهند.
آنان كه بر تفاوت ميان اسطوره و ادبيات تأكيد ميورزند، عموماً بر حسب مقولههاي شكل و محتوا ميانديشند. هربرت ريد مينويسد: «اسطوره و شعر از اين نظر تفاوت دارند كه اسطوره به سبب تخيل پايدار است و اين تخيل از طريق نمادهاي لفظي هر زباني قابل انتقال است... اما شعر بواسطه زبان پديدار است و جوهرش به آن زبان خاصي تعلق دارد و ترجمه پذير نيست.»(40)
«دني روژومون(Denis Rougemont) و "لوي استروس" ادبيات را چه از نظر موضوع و چه از نظر شكل استخراج و منتج از اسطوره تلقي ميكنند. دني روژومون معتقد است كه ادبيات عملكرد مذهبي و مقدس اسطوره را از بين ميبرد و آن را در مسير انحطاط قرار ميدهد.
طبق نظر «پير برونل» اسطورهها آنهايي هستند كه ادبيات آنها را به صورت اسطوره در آورده است، يا آنچه يك فرهنگ توانسته يا خواسته به اسطوره مبدل سازد. (41)
«ادبيات كه در بعدي وسيع بيانگر داستاني است متشكل از حوادث و موقعيتهاي پي در پي به ميزان گسترده از اسطوره بهره ميبرد.
ادبيات در افسانههايي كه اسطوره در اختيارش ميگذارد از يك سو مضمونهايي مييابد كه ميتواند به دلخواه تغيير دهد و حتي از اسطورهاي به اسطورهاي ديگر بپيوندد و از سوي ديگر به نمونهها و شخصيتهايي كه برايش حكم كهن الگو يا الگوي نخستين را دارد، همچون الگوي خدايان و قهرمانان دست يابد.»(42)
«اسطوره يكي از معنيدارترين عناصر ادبيات است عنصري كه سخن را به ژرفا ميكشاند و در ايجاد طيف گستردهاي از معاني رمزي تأثيري فراوان دارد. علاوه بر ظهور و تجلي ناخودآگاهانة صور اساطيري (orchetype) در بافت كلام ادبي،آگاهي خودآگاهي شاعر، نيت ذوق و سليقه او هم ميتواند در به كارگيري اسطوره دخالت داشته باشد و حتي در بافت اصلي آنها دخل و تصرف كند.»(43)
2-6 اسطوره از ديدگاههاي گوناگون
2-6-1 اسطوره از ديدگاه زبانشناسي
«زبانشناسان معتقدند كه دانش اساطير نوعي ضايعه يا «بيماري زبان» است، بدينمعني كه نخستين انسانها با تخيّل سيلآسايشان به اشياء اوصافي منسوب ميداشتند، ولي بعداً ازياد بردند كه آنها اوصافي بيش نيستند و در نتيجه آن اوصاف را به ايزدان مبدل ساختند.» (44)
به عقيدة ماكس مولر «اسطوره فرآوردة يك كوتاهي بنيادي و ضعف ذاتي زبان است... اگر ما زبان را به صورت بيروني و تجلي انديشه بدانيم، پس اسطورهسازي بايد امري گريزناپذير، طبيعي و ضرورت ذاتي زبان باشد. درواقع اسطوره سايه تاريكي است كه زبان بر انديشه ميافكند و اين سايه هرگز ناپديد نخواهد شد مگر آنكه زبان و انديشه كاملاً همطراز شوند، امري كه هرگز رخ نخواهد داد... اسطورهسازي در والاترين معنايش: همان قدرتي است كه زبان در هر يك از قلمروهاي امكانپذير فعاليت ذهني بر انديشه اعمال مي كند.»(45)
به نظر او (ماكس مولر) «اسطوره پيامد فرهنگي است كه گونهاي انحطاط را پشت سر نهاد و پويهاي تازه را آغاز نموده است. كساني چون او مدعياند كه اسطوره صورت تكامل نيافته و ابتدايي يك فرهنگ به شمار ميآيد. اما بعضي از همين پژوهندگان بر نظريه ماكس مولر خرده گرفته و ميگويند كه اسطوره محصول بيماري زبان نيست، بلكه نشان از تجربههاي ماقبل زباني «طبيعت» دارد...». (46)
2-6-2 اسطوره از ديدگاه ساختارگرايي
«به اعتقاد كلودلوي ـ استروس انديشمند ساختارگراي فرانسوي، پژوهش دربارة اسطوره سخت دچار آشفتگي است و بايستي به اين حوزه از لحاظ علمي سر و سامان داد. او اسطورهها را حكاياتي تخيلي ميداند كه سعي دارند در پرتو منطقي خاص تقابلهاي دوتايي ميان فرهنگ و طبيعت را حل نمايند. ... به عقيدة او اسطوره بيان خاصي از منطق زندگي است و دريافت منطق شكل دهندة آن به معناي درك كنشهاي ذهني است. (47)
«لوي ـ استروس اسطوره را بيش از هر چيز ديگر، ابزاري منطقي ( با در نظر داشتن خصوصيات انديشة بدوي) براي غلبه بر تعارض قوانين و تنازع احكام ميداند. انديشة اساطيري به قول او از تبيين دو حد متناقض متدرجاً به ميانهگيري و توسط بين آن دو ميرسد. استروس سعي در اثبات اين معني دارد كه اسطوره، تضاد يا شكل دو حدين زندگي ـ مرگ را به طور قاطعي حل ميكند (يعني جانب يكي را ميگيرد) و اين گزينش تعيين كننده ساختار اسطوره است. (48)
به عقيدة او «اسطوره برخاسته از سخن است». «هر چيزي ممكن است در اسطوره رخ دهد. گويي زنجيرة رويدادها در آن پيرو قاعده منطقي يا توالي نيست، هر موضوعي ميتواند گونهاي گزاره داشته باشد ... با اين وجود همين اسطورهها كه ظاهراً دلبخواهي و قراردادي هستند با ويژگيهايي يكسان و اغلب همواره جزئياتي همانند در قسمتهاي مختلف دنيا پديد ميآيند ... اسطوره مانند هر موجود زبان شناسيك از واحدهاي بنيادي تشكيل يافته است، اين واحدهاي بنيادي مانند واحدهاي بنياديني هستند كه در ساختار زبان دخالت دارند از جمله واجها (phone mes) ، تك واژهها (mor phemes) و سازههاي معنايي (Semanye me). لوي استروس اين واحدهاي اسطوره اي را (myteheme) سازه اسطوره اي مي ناميم.اين به خودي خود داراي معنا نيستند اما در رابطه با واحدهاي ديگر معنا مييابد. (49)
ك.لوي ـ استروس «با الهام پذيري از كشفيات زبانشناسي معاصر، توجه ميدهد كه دانش اساطير هنوز در مرحلهايست كه زبانشناسي پيش از انقلاب دو ـ سوسور (de saussure) داشته، يعني مرحلة كشف پيوند دروني معاني با اصوات.
اگر اساطير معنايي دارند، اين معنا نميتواند مربوط به تك تك عناصر يا عناصر منفرد و مجزايي باشد كه در تركيب آنها موجودند و به كار رفتهاند، بلكه مربوط به نحوة تركيب و جفت و جور شدن اين عناصر با هم است.
اسطوره از مقولة زبان است و جزء تام و تمام آن محسوب ميشود؛ معهذا زبان بدانگونه كه در اسطوره به كار گرفته شده، نمايانگر خواص و صفات ويژهايست.» (50)
«لوي ـ استروس يادآور ميشود كه براي فهم معاني اسطورهها بايد ساختارهاي نهاني و عميق آنها معلوم داشت. بديهي است كه اين ساختارهاي نهاني و عميق نمودي از انگارههاي عام ذهن آدمي است و تحليل اسطوره، آدمي را قادر به درك انگارههاي مزبور ميگرداند.» (51)
«لوي استروس تأكيد ميكند كه اولاً بر خلاف تصوير جاري، جستن و يافتن ساختار ثابت در پديدههاي متغيير كار تازهاي نيست، بلكه با عصر نوين «مدرنيته» از زمان رنسانس به اين سو، در فرهنگ اروپايي آغاز ميشود؛ ثانياً اين كار چيزي نيست جز گردهبرداري از يكي از دو روشي كه هميشه در «علوم دقيقه»، يا به اصطلاح انگليسي «علوم سخت» مانند فيزيك و شيمي، به كار ميروند».(52)
به نظر لوي استروس «اسطوره بيان نمادين ارتباط متقابلي است كه توسط انسان ميان پديدههاي گوناگون پيرامون او و نيز خود وي برقرار گشته است. (53)