بخشی از مقاله
بنیادگرایی اسلامی و تاثیر آن بر امنیت بین الملل
در روابط بین الملل قبلاً دولتها مرجع تهدید امنیت و مخاطب آن بودند بدین معنی که تنها یک دولت و یا مجموعه ای از دولتها قادر بودند که امنیت دولت و یا دولت های دیگر راتهدید کنند. از طرفی، آنچه که مخاطب این تهدید بود باز هم دولتها بودند یعنی اینکه تنها دولت ها بودند که مورد تهدید قرار می گرفتند، اما به دنبال تحولاتی که در هر عرصه جهانی در حوزه ها ی مختلف علمی، تکنولوژی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اتفاق افتاد دیگر برای بررسی مقوله ی امنیت چه در سطح داخلی و چه در سطح بین منطقه ای و بین المللی
چارچوب تحلیل فوق کفایت نمی کند، چون امروزه فشار تهدید در سه حوزه ی داخلی، منطقه ای و جهانی می توانند پدیده های متفاوتی با شد. نکته ای که باید به آن اشاره کرد این است که آنچه که باعث می شود، پدیده ای غیر دولتی قادر باشد امنیت جهانی را به خطر بندازد پیوستگی امنیتی در جهان امروز است. بدین معنی که به دلیل وجود روابط عمیق میان دولت ها و ملت ها وقوع یک پدیده در قسمتی از جهان قادر است بر دیگر قسمت های جهان تاثیر گذارد. البته این بدان معنی نیست که دولت ها قادر نباشند و یا نیستند که دیگر
امنیت جهانی را به خطر اندازند بلکه بدین معنی است که در کنار تهدید دولت پدیده های نرم دیگری نیز وجود دارند که قادرند امنیت جهانی را به خطر اندازند. پدیده ای همچون بنیادگرای، محیط زیست، گرسنگی، ایدز، آب، بیماری های همه گیری، مسائل قومی و ....
پدیده ای که در این تحقیق مورد بررسی قرار می گیرد، و رابطه ی آن با امنیت جهانی موردآزمون قرار می گیرد، بنیادگرای اسلامی است. به عبارتی سوال این است که بنیادگرای اسلامی چگونه قادر است که امنیت جهانی را بخطر بیندازد؟ فرضیه ای که در پاسخ به این سوال مورد آزمون قرار می گیرد این است که بنیادگرای اسلامی،به عنوان یک مگاترند که جهان را به اقلیت حق و اکثریت کفر تقسیم می کند و جنگ و یا به اصطلاح جهاد با جبهه کفر را واجب می داند قادر است امنیت جهانی را به خطر اندازد شیوه آزمون فرضیه بدین گونه است که ابتدا بنیادگرایی اسلامی به عنوان متغیر مستقل مورد تعریف قرار می گیرد و در یک بخش به شرح آن پرداخته می شود و در بخش دیگر امنیت جهانی به عنوان متغیر وابسته مورد تعریف و تشریح قرار می گیرد و در بخش پایانی ، با برقراری رابطه میان دو بخش مزبور نتیجه گیری خواهد شد.
بنیاد گرایی:
کلمه بنیادگرایی برگرفته از واژه لاتین Fundamen به معنای شالوده و اساس است. این اصطلاح اولین بار در دهه نخست قرن بیستم در ایالات متحده ساخته شد و به گروهی از پروتستانها اطلاق می شد که بین سالهای 1910 و 1920 مجموعه جزوه هایی به نام فوند امنتنال منتشر کردند.
اصطلاح بنیادگرایی که در اصل مربوط به جنبش های قشری در تاریخ مسیحیت و کاتولیک ها بود و در اصطلاح پروتستانها بیشتر به مفهوم کهنه پرست به کار برده می شد به معنای حفظ عقاید سنتی مذهب مسیحی درست مطابق با متن انجیلی و کتب آسمانی مقدس و در تضاد و مخالفت با بیشتر امور و پدیده های جدید است.
به عبارتی بنیادگرایی یا اصل گرایی خواهان بازگشت به اصول و بنیادهای اولیه با همان سادگی و خلوص نخستین آن است و فاقد دید مثبت و اجتماعی، انقلابی و نوگرا و آینده نگر است. و در یک نگاه کلی ویژگی بنیادگرایان پروتستان آمریکایی، انعطاف ناپذیری، و مخالفت با تاخت و تاز مدرنیسم و لیبرالیسم می باشد. این جنبش خواهان دفاع از شکل به خصوص از رفتار مذهبی موروثی بودکه بر ایمان خشک و مطلق و درک بنیادگرایانی از ایمان پروتستانی مبتنی بود.
بنیادگرایی اسلامی:
بنیادگرایی اسلامی نهضتی است که به ارزشهای اولیه اسلامی معتقد است و پیروزی و بهروزی کشورهای اسلامی را در بازگشت به آن ارزشها می داند و نه از الگوی کشورهای غربی پیروی می کند و نه از الگوی کشورهای شرقی. این نهضت که به صورت عکس العمل احساسی ، معنوی، روحی و سیاسی مسلمانان به یک بحران اجتماعی، اقتصادی، سیاسی جلوه گر شده است علاوه بر ترس از «غربی شدن» فرهنگ اسلامی به واکنش در برابر مداخله مستقیم غرب در مناطق اسلامی در دهه های گذشته نیز معطوف است.
بدین ترتیب می توان گفت بنیادگرایی اسلامی ایدئولوژی است که الگو و نمونه فرهنگی دین را سیاسی می کند و در کنار حرکتهای مشخص سیاسی موجود، یک جنبش اجتماعی می گردد.
از جمله اصلاحات مترادف در این زمینه می توان به اصول گرایی که بیان محترمانه تر بنیادگرایی است، سنتگرایی که بیان متعارف تر آن و واپس گرایی یا ارتجاع که بیان آشکارتر، عریان تر و در عین حال سیاسی تر آن است اشاره کرد.
پیشینه تاریخی این مفهوم: (بنیادگرایی اسلامی):
«بنیادگرایی» توسط محقق معروف، هارگیب در سال 1940 درباره اسلام به کار رفت، اما تا زمان انقلاب اسلامی در ایران در سالهای 79- 1978 م «بنیادگرایی» به معنای یاد شده معروف نشد.
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران بود که این اصطلاح برا ی توصیف تاثیر عظیم انقلاب بر دیگر مسلمانان به صورت گسترده ای استفاده شد. از این مطلب چنین بر می آید که بنیادگرایی اسلامی پدیده ی عصر حاضر است. اما واقعیت این است که باید تحدید حیات اسلام را در پیوند با زمینه های تاریخی و اجتماعی جهان اسلام در نظر آورد. تاریخ ملل اسلامی
بنیادگرایی این است بنیادگرایی اسلامی یک پدیده تازه ای نیست، بلکه نمایانگز حقیقتی است که چندین بار در تاریخ جوامع اسلامی تکرار شده است. یعنی در حقیقت از همان ابتدای پیدایش اسلام در پیش از 1300 سال پیش هر قرن شاهد قیامها و هجومهای گوناگون منبعث از جنبش های بنیادگرایانه بوده است. سقوط پی در پی قدرت عثمانی و ایران در رویارویی با غرب در قرن نوزدهم، بررسی مجدد اندیشه اسلامی را مطرح ساخت. جامعه اسلامی همانند قرون گذشته یک پاسخ فرهنگی به این بحران داد و آن پاسخ بازگشت به اسلام و اصول بنیادینش بود. لذا می بینیم که تاریخ اسلام در سده 19 و 20 عبارت است از تجدید حیات و نیز بذل مساعی در سازگاری و انطباق محدود اسلام با مقتضیات زمان، که در این
رستاخیز دو عامل هجوم خارجی و مبارزه جویی مربوط به داخل جهان اسلام موثر بوده است. بنابراین قدمت بنیادگرایی اسلامی به قدمت شروع بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جوامع اسلامی بر می گردد. اما آنچه که امروز غرب از آن با عنوان بنیادگرایی یاد می کند در واقع فرایند بیش از یکصد ساله ای است که در تاریخ معاصر تحت تاثیر عوامل بیرونی و روانی در جوامع اسلامی راه تحول و تکامل را پیمود و سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، در مصدر قدرت سیاسی نشست و به مثابه یک دولت و نظام مستقر تحقق خارجی پیدا کرد. و بالاخره اینکه اگرچه نهضت بازخیزی معاصر ریشه در تاریخ اسلام دارد و به عبارتی این گونه نهضت ها در طول تاریخ به وفور دیده شده است اما تفاوت بارز نهضت علیه
اسلام و مسلمین بوده است. اما جنبش هایی که از اواخر قرن بیستم در جهان اسلام تهدیدات خارجی که از سوی غرب اعم از تهدیدات سیاسی، فرهنگی ، اقتصادی، فکری و عقیدتی بود، بوجود آمدند. از جمله وقایعی که این تهدیدات را در پی داشت می توان به الغای خلافت در ترکیه و غیردینی شدن ترکیه، و بروز و ظهور ایدئولوژی های لیبرالی و غیراسلامی بخصوص در مصر مانند افکار ناصر و هم چنین بحران فلسطین و تشکیل اسرائیل اشاره کرد.
و نکته آخر اینکه در بیان تفاوت بنیادگرایی اسلامی و مسیحی می توان گفت مسیحیان بنیادگرا خواهان بازگشت به اصول و بنیادهای اولیه با همان سادگی و خلوص نخستین آن هستند و فاقد هر نوع دید مثبت و اجتهادی، انقلابی و نوگرا و آینده نگر است. اما همانگونه که در سرتاسر این تحقیق خواهیم دید هدف جنبش های بنیادگرای اسلامی فراتر از اصلاح فردی می باشد و تغییرات اجتماعی و اصلاح ساختار اجتماعی و حتی سیاسی و اقتصادی را هدف اصلی خود می داند.
ویژگی بنیادگرایی اسلامی:
الف) از نگاه غرب: با توجه به اینکه غرب نسبت به پدیده بنیادگرایی اسلامی خوشبین نیست . ویژگی های که برای طرفداران بنیادگرایی اسلامی ذکر کرده اند عبارتند از :
1- بازگشت به اصول اولیه مکتب فردی خود.
2- ضدیت با تفسیر و پایبندی شدید به الفاظ و بخصوص به مکتب اولیه خود
3- رفتار دفع کننده، اصولگراها گروههای کاملا متمایزی هستند که خود را تافته جدا بافته از جامعه می دانند
4- بنیادگرایان در رعایت اصول و قوانین خود به صورت افراط آمیزی عمل می کنند.
5- بنیادگرایان رفتار و افکار خود را بر حق و برتر از دیگران می دانند.
6- آنها به شدت تلاش می کنند همه افراد را به خود جذب کنند و از این نقطه نظر مطلق گرا هستند.
7- آنها به شدت سیاست زده هستند.
8- ضدیت با تجدد گرایی، مردم سالاری و توسل به خشونت.
9- جنبش های بنیادگرا آموزه های الهامی خود را با رهیافت ایدئولوژیک و با روش جزمی که معمولا کمتر اندیشمندانه و فکورانه است تفسیر و تعریف می کنند.
10- روش عملکرد بنیادگرایان به دلیل عدم اعتماد به اطرافیان و محیط بیشتر شفاهی و غیرعلتی است.
ب) نگاه بی طرف: دیدی بی طرفانه نسبت به بنیادگرایی ویژگی های زیر را برای بنیادگرایی بر می شمرد:
1- درک جدید از اسلام و قرآن
2- تعهد نسبت به اصول مربوط به برابری و عدالت اجتماعی.
3- مخالفت شدید با دولتهای سرکوبگر و فاسد.
4- محکوم کردن مداخله خارجی در امور داخلی.
5- مقاومت در برابر هر نوع وابستگی اقتصادی.
6- مبارزه علیه ارزشهای تحمیل شده غربی.
بنیادگرایی و رادیکالیسم:
پژوهشگران متعددی معتقدند که واژه بنیادگرایی در عین آنکه همه چیز را برای ما بیان می کند هیچ چیز را بیان نمی کند. کاربرد این اصطلاح در اشاره به حکومتهای لیبی، پاکستان زمان ضیاء الحق، عربستان سعودی و ایران بعد از انقلاب روشن است که نوع حکومت کشورها کاملا با هم متفاوت است و بر دیدگاههای کاملا متفاوتی درباره رابطه بین اسلام و دولت دلالت دارد. همچنین با توجه به تنوع گسترده حرکت اسلامی در جهان، واژه بنیادگرایی به اندازه کافی قدرت تبین ندارد، بنیادگرایی را باید اصطلاحی کاملا تخصصی دانست نه واژه ای مترادف با افراط گرایی یا رادیکالیسم.
بنابراین می توان به سه تمایز مطرح شده در زیر اشاره کرد که عبارتی تلاشی در راستای تفکیک جریانهای مختلف اسلام گرا می باشند:
الف) بنیادگرایی در برابر سنت گرایی:
بر اساس این دیدگاه در حقیقت پدیده ای که به آنها برچسب بنیادگرایی زده اند پدیده ای است بسیار ناهمگون که از متون مختلف برخاسته اند و فقط یکی از آنها یعنی «موج اسلام گرایی» پدیده ای واقعا نوین است، در حالیکه سنت گرایی اراده و خواست مردم به تثبیت جامعه در وضعیتی است که پدربزرگ ها از آن حکایت و روایت کرده اند سنت گرا بنیان گذار طرحهای سیاسی نیست و از لحاظ سیاسی به هر آنچه محافظه کار است تمایل دارد و هدف او تنها رعایت حجاب زن و احترام والدین و رعایت سلسله مراتب است. اما بنیادگرایی معتقد است که باید از فراسوی سنت ها به سوی متون قرآن بازگشت،سنت هایی که کتاب را سنگین کرده اند و تصویر واقعی آن را تغییر داده اند.
ب) بنیادگرایی در برابر اسلام گرایی:
آنچه در غرب معروف به اسلامیسم است غیر از اسلام است و منظور همان اسلام سیاسی است. براساس این دیدگاه بنیادگرایی جدا از اسلام گرایی و بنیادگرایی نوعی از اسلام گرایی را نه کل اسلام گرایی را در بر می گیرد.
ج) بنیادگرایی اصطلاحی هم مثبت و هم منفی:
بعضی اندیشمندان با قائل شدن سه دسته بندی درون جریان اسلام گرایی یعنی سنتی، متحجر و متجدد ضمن تفکیک بنیادگرایی به مفهوم مثبت و منفی ،کاربرد اصطلاح را بیشتر در حکم یک بازی بین المللی می داند تا یک اصطلاح اندیشه ای، فکری و تفکری.
علل ظهور جنبش های اسلامی بنیادگرا:
نظریه پردازی پیرامون علل ظهور جنبش های اسلام گرا بسیار متنوع و متفاوت هستند اما رایج ترین توضیح درباره اسلام گرایی توضیح اقتصادی است. در واقع صاحب نظران به این نتیجه رسیده اند که فقر موجب پیدایش این موج اسلام خواهی شده است و تنها از میان رفتن فقر موجب فروکش کردن رستاخیز اسلامی و خصوصا شیوه رادیکال آن خواهد شد.
برخی دیگر ظهور اسلام گرایی را پیامد تطبیق ناپذیری اسلام با مدرنیسم و نوگرایی و برخی نقش عوامل اقتصادی و پریشانی های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در بروز این پدیده
مهم می دانند. طبق این دیدگاه عوامل موثر در بروز و ظهور بنیادگرایی شامل افزایش جمعیت در کشورهای مختلف اسلامی و ناتوانی نظام حاکم در پاسخ گویی به خواسته های شهروندان و بروز نارضایتی در سطوح مختلف جامعه و سیاسی شدن توده های مردم و افزایش آگاهی های سیاسی، حاکمیت دولتهای وابسته در اکثر کشورهای اسلامی حاکم است، رنگ باختن سایر ایدئولوژی ها مثل ناسیونالیسم و کمونیسم و.... و در سالهای اخیر حمایت آمریکا از اسرائیل در فلسطین است.
علل ضد غربی بودن جنبش های بنیادگرایی:
عقاید اندیشمندان غربی بر سر چگونگی فرایند ضد غربی بودن این جریان به دو قسمت تقسیم می شود. عقاید خاورشناسان جدید و عقاید جهان سومی های جدیدقرائت. گروه اول از اسلام بیشتر به خود اسلام بر می گردد تا به دینامیسم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی آن لذا ضدیت و میان اسلام و غرب را حتمی می دانند. قرائت گروه دوم از ضد غربی بودن این جریان به مسائل پیچیده گری بر می گرددکه ناشی از ذات اسلام نیست و لذا برخورد میان اسلام و غرب را اجتناب پذیر می دانند.
فرید زکریا سه عامل زمامداران، ایده های ناموفق غرب و ورود مذهب عامل ضد غربی بودن جنبش های بنیادگرا اسلامی می باشد.
عوامل خشونت طلبی در جنبشهای بنیادگرا
آقای ارژنگ جمشیدی نیا در پایان نامه تحت عنوان بررسی تاثیر سیاست خارجی آمریکا بر بنیادگرایی در خاورمیانه 2002-1979 (مطالعه موردی مصر و عربستان سعودی) معتقد است قبل از این بررسی باید دو نوع تروریسم را از هم جدا کرد. 1- تروریسم به عنوان عمل 2- تروریسم به عنوان عکس العمل. تروریسم به معنای کنش و عمل دارای یک زمینه فکری خاص می باشد یعنی مقدم بر آن نوعی تفکر تروریستی وجود دارد. اما تروریسم واکنشی بیشتر از روی استیصال و درماندگی و عدم کارایی روشهای دیگر است و پشتوانه آن شرایط محیطی می باشد. از آنجا که در اسلام هیچ مبنای فکری برای تروریسم وجود ندارد لذا اقداماتی که امروزه غرب به مسلمانان نسبت می دهد و ریشه آن را در دین اسلام می داند نه تنها یک کنش مستقل می باشد، توان فکری تروریستی نشأت گرفته از اسلام نیست بلکه کاملا واکنش و عکس العمل در برابر شرایط بیرونی و درونی جوامع اسلامی است.
تعریف تروریسم:
تاکنون تعریف جامع و مانع از تروریسم و یا حتی تعریفی مورد توافق از آن ارائه نشده است. حتی نهادهای مختلف یک حکومت هم به تعریفی همگون از تروریسم دست نیافته اند. برای مثال در ایالات متحده وزارت دفاع، وزارات امورخارجه، وزارت دادگستری و .... هر یک تعریف جداگانه از تروریسم ارائه داده اند. در کنوانسیونهای جهانی و میثاق های بین المللی از تعابیر مختلفی برای تعریف تروریسم استفاده شده است. در برخی از اسناد تروریسم به کشتن و حذف فیزیکی انسانها بدون محاکمه عادلانه اطلاق شده است. در جای دیگر به جنایات سازمان یافته و برنامه ریزی شده برای مصادره اموال عمومی یا نابودی انسانها تعبیر شده است. در اسناد دیگری تروریسم به اقدامات خشونت آمیز و غیر قانونی برای دست یابی به
اقدامات نامشروع تعمیم داده شده است. در قطعنامه سازمان کنفرانس اسلامی نیز هرگونه عمل خشونت آمیز یا تهدید کننده به رغم مقاصد یا انگیزه هایی که بر آن متحمل است به منظور اجرای طرح های جنایی با هدف سلب حق حاکمیت از انسانها با ایجاد رعب و وحشت میان مردم، به خطر انداختن جان، حیثیت و آزادی امنیت صلح و ثبات جهانی، تهدید تمامیت ارضی، وحدت ملی و استقلال تروریسم خوانده می شود.
آمریکا و اسرائیل واژه تروریسم را به هرگونه عملیات خشونت آمیز تعمیم می دهند و اعمال خشونت آمیز در هر شکل و با هر انگیزه ای را مختل کننده امنیت و صلح جهانی قلمداد می کنند.