بخشی از مقاله

جهاني شدن و آثار آن بر امنيت بين الملل
چکيده
پايان نظام بين الملل مبتني بر جنگ سرد که با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در ١٩٩١ همراه گشت ، سرآغاز گفتمانهاي تازه اي درباره ماهيت روابط بين الملل در دوران پس از جنگ سرد شد. اين که جهان پس از جنگ سرد چگونه قابل تجزيه وتحليل است و چه مفاهيمي مي تواند تحليلگران روابط بين الملل را در شناخت و درک دگرگونيهاي تازه کمک کند، مايه مباحث پيچيده ، گسترده و گاه متناقض ميان انديشمندان در رشته روابط بين الملل شد. در نظرات گوناگوني که دربارة پايان جنگ سرد داده شده به سادگي مي توان سه نظرية متفاوت را شناسايي کرد. نخستين نظريه ، بر پيروزي غرب و آغاز دوران تازه اي از روابط بين الملل استوار بود. -١٩٩٩ ,Kors ١٠٤-٢٠٠٠:٩٧ ولي در آن گرايشهاي گوناگوني به چشم مي خورد: گرايشي ، بسيار خوش بينانه به اين پيروزي مي نگريست و پايان تاريخ را مترادف با پايان يافتن قدرت رقابت کشورهاي غيرغربي در برابر غرب قلمداد مي کرد. (١٩٩٢,Fukuyama) اين انديشه از فوکوياما بود. گرايش ديگر، نسبت به پيروزي غرب بدبين بود و آنرا همراه با جنگهاي تازه تمدني مي ديد و پرچمدار آن هانتينگتون بود (٤٩-١٩٩٢٢٢,Huntington)
نظرية دوم ، برآن بود و هست که در جهان چيزي عوض نشده و درک دگرگونيهاي بين المللي ، همچون گذشته ، با شناخت مفاهيم ثابت و پايدار ميسر است و به سخن ديگر، مفهوم تازه اي خلق نشده است . در چارچوب اين گرايش ، رئاليستها که روابط بين الملل را بر پايه قدرت و آنهم تبلور يافته در واحد دولت ـ ملت مي بينند، برآنند که دوران پيش وپس از جنگ سرد را با مفهوم کليدي قدرت دولت ـ ملت مي توان شناخت و چندان تغييري از نظر مفهومي رخ نداده است . گرايش ديگر مبتني بر عدم تغيير در روابط بين الملل را در نظريه مارکسيستي مي توان ديد که نظام کاپيتاليستي را همچنان برقرار و با بحرانهاي ويژه و ذاتي خود روبه رو مي داند و چندان تغييري در ساختار روابط بين الملل مبتني بر سرمايه داري نمي بيند. (١٩٩٩,Kagarlistky) و اما سومين نظريه که روز به روز بيشتر مطرح مي شود، بر پديده جهاني شدن استوار است ، پديده اي که در کنار ديگر کارکردهاي سياسي و فرهنگي ، ابزار فکري و مفهومي ويژه اي براي شناخت جهان پس از جنگ سرد به دست مي دهد. (٧٠٢-١٩٩٩٦٤٣,Waltz)
جهاني شدن ، بحثي چند بعدي است و سعي در ترسيم آميزه اي از مباحث گوناگون مربوط به روابط بين الملل دارد و يکي از برجسته ترين اين ابعاد، شکل و ماهيتي است که از نظام بين الملل عرضه مي کند و بر آن است که محيط تازه اي در سطح جهاني پديد آمده و همة اجزاي نظام بين المللي متأثر از اين محيط است . در اين نوشتار مي کوشيم به بررسي اثر جهاني شدن بر امنيت بين الملل بپردازيم .
١. ديباچه اي بر چيستي جهاني شدن
در برخورد با مقولة جهاني شدن ، نخستين پرسشي که پيش مي آيد اين است که جهاني شدن چيست ؟ نظر کارشناسان و انديشمندان دربارة تعريفي جامع و مانع از پديده جهاني شدن همسان نيست و هر گروه بسته به برداشتي که از اين پديده دارد و با توجه به پيش زمينه هاي ذهني و ايدئولوژي سياسي خود تعريفي ويژه از اين پديده به دست داده است . (ميرمحمدي ، ٦٠:١٣٨١). از اين روست که مي گوييم : «ما با جهاني شدن هاي گوناگوني مواجه مي شويم .» (قوام ،١٠٩:١٣٨١) رايج شدن اصطلاح جهاني شدن به اين معني است که دگرگوني بزرگي در سطح جهان رخ داده است که اصطلاحات پيشين همچون روابط بين الملل ديگر توان تبيين و توصيف آنرا ندارد. برسرهم ، مفهوم دقيق اصطلاح جهاني شدن هنوز در هاله اي از ابهام است و نويسندگان برداشتهاي گوناگون و گاه متناقض از آن دارند. تاکنون اصطلاح جهاني شدن دست کم به پنج معنا به کار رفته است :
١. مراد برخي از نويسندگان ، «آزادسازي » است ؛
درحالي که آزادسازي به معناي برداشتن موانع و محدوديتهاي دولتي از سر راه دادوستد ميان کشورها است .
٢. بسياري کسان جهاني شدن را به معناي غربي شدن مي دانند. اين معنا بيشتر از سوي دولتمردان و
نظريه پردازان آمريکايي و اروپايي به صورت آشکار و پنهان به کار گرفته مي شود. از اين روست که منتقدان ليبراليسم نيز آنرا به همين معنا مي گيرند و در مخالفت با آن قلمفرسايي مي کنند.
٣. منظور برخي از نويسندگان از به کارگيري اين اصطلاح ، «بين المللي شدن » است ، درحالي که بين المللي شدن به معناي وابستگي متقابل و تعاملات فرامرزي ميان کشورها است .
٤. برخي ديگر از نويسندگان اصطلاح جهاني شدن را معناي «جهاني سازي » مي دانند، به يعني مهندسي ،
طراحي و تدوين برنامه ها و الگويي از پيش تعيين شده و تحميل آن به ديگر ملتهاي جهان .
٥. نويسندگان و پژوهشگران ديگري ، جهاني شدن را به معناي قلمروزدايي مي گيرند. اين برداشت ، رسانندة
● جهاني شدن ، فرايند افزايش پيوندها ميان جوامع است ، به گونه اي که رويدادها و دگرگونيها در يک گوشه از جهان ، بر سراسر جهان اثر مي گذارد. محيط جهاني شده ، محيطي است که در آن رخدادهاي نظامي ، تروريستي ، سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي ، اجتماعي ، زيست محيطي ، بهداشتي و... هرچه بيشتر به هم گره مي خورد و اثرگذاري بيشتري پيدا مي کند؛ گويي جهان رو به «کوچک شدن » است و انسانها با سرعت فزاينده و با فاصله زماني کمتر، از رويدادهاي گوناگون آگاه مي شوند.
دگرگونيهايي جغرافيايي است که در ساية آن مرزها و فواصل جغرافيايي اهميت پيشين خود را از دست داده است . (ناجي راد، ١٦٢:١٣٨٧)
جهاني شدن ، فرايند افزايش پيوندها ميان جوامع است ، به گونه اي که رويدادها و دگرگونيها در يک گوشه از جهان ، بر سراسر جهان اثر مي گذارد. محيط جهاني شده ، محيطي است که در آن رخدادهاي نظامي ، تروريستي ، سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي ، اجتماعي ، زيست محيطي ، بهداشتي و... هرچه بيشتر به هم گره مي خورند و اثرگذاري بيشتري پيدا مي کنند؛ گويي جهان رو به «کوچک شدن » است و انسانها با سرعت فزاينده و با فاصله زماني کمتر، از رويدادهاي گوناگون آگاه مي شوند. (ناجي راد ١٦٣:١٣٨٧)
٢. مباحث نظري پيرامون امنيت
برخورداري از امنيت ، از آرزوهاي ديرپاي بشر بوده و يکي از لوازم بهزيستي و بهروزي وي شمرده شده است . از ديدگاه مازلو، امنيت ابزار حرکت به سوي «خودشکوفايي انساني » است . (مازلو،١٣٦٩) همچنين «امنيت » بعنوان واژه اي اختلاف برانگيز و جنجالي ، آميزه اي از جاذبه هاي نيرومند احساسي و سياسي ، همراه با گستره اي از معاني کليدي است . چنين آميختگي و ترکيبي ، نشان از انباشتگي معنا و توانمندي چشمگير نهفته در اين مفهوم دارد. پيدايش مفاهيمي همانند امنيت و کوشش براي شناخت آنها پيشينه اي ديرينه دارد.
برسرهم ، امنيت بيشتر به نوعي احساس رواني اطلاق مي شود که برپاية آن ، به علت نبود ترس ، آرامش و ● امنيت بيشتر به نوعي احساس رواني اطلاق مي شود که برپاية آن ، به علت نبود ترس ، آرامش و اطمينان خاطر به دست مي آيد. پديده هايي که ممکن است مايه ترس شود و آرامش خاطر انسانها را به هم زند، بسيار گوناگون و پيچيده است . با گذشت زمان و دگرگون شدن خواستها و نيازهاي انسانها، متغيرهاي تازه اي براي تعريف امنيت مطرح مي شود. براي نمونه ، امروزه پديدة ويراني محيط زيست از مهمترين عوامل برهم زنندة امنيت بشر شمرده مي شود، چيزي که تا صد سال پيش متصور نبود.
اطمينان خاطر به دست مي آيد. پديده هايي که ممکن است مايه ترس شوند و آرامش خاطر انسانها را به هم زنند،
بسيار گوناگون و پيچيده اند. با گذشت زمان و دگرگون شدن خواستها و نيازهاي انسانها، متغيرهاي تازه اي براي تعريف امنيت مطرح مي شود. براي نمونه ، امروزه پديدة ويراني محيط زيست از مهمترين عوامل برهم زنندة امنيت بشر شمرده مي شود، چيزي که تا صد سال پيش متصور نبود. هرچند «امنيت » در مفهوم کلي به معناي دور بودن از خطرهايي گرفته مي شود که منافع و ارزشهاي انسانها را تهديد مي کند، اما با گذشت زمان و پيچيده تر شدن ساختار اجتماعات بشري ، سطح وابستگي متقابل امنيتي ميان انسانها نيز بالاتر رفته و اصطلاحاتي چون امنيت ملي ، امنيت بين المللي و امنيت جهاني وارد قاموس مطالعات امنيتي شده است . پس از بسته شدن پيمان وستفالي در ١٦٤٨ و پاگرفتن نظام دولت ـ ملت ، مفهوم امنيت ملي برجسته شد و سپس با افزايش تعامل ميان دولت ـ ملتها مفهوم امنيت بين المللي مورد توجه ويژه پژوهشگران در زمينه سياست بين المللي قرار گرفت .
امروزه نيز برخي پژوهشگران ، از واژه هايي چون امنيت جهاني و امنيت بشري سخن مي گويند. از سوي ديگر، در حوزه محتوايي امنيت نيز دگرگونيهايي رخ داده است . ِ
از آغاز دوران نظام وستفاليايي تا چند دهه پيش ، امنيت بين المللي بيشتر در چارچوب امنيت نظامي تعريف مي شد، ولي امروزه محوريت امنيت نظامي مورد ترديد قرار گرفته و امنيت بين المللي ابعاد گوناگون سياسي ، نظامي ، اقتصادي و اجتماعي يافته است . باري بوزان از پژوهشگران برجسته ، امنيت جوامع بشري را که بيشتر به گونه امنيت بين المللي تعريف مي شود، به پنج بخش تقسيم کرده است : نظامي ، سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي ، زيست محيطي . امنيت نظامي به آثار متقابل تواناييهايي آفندي و پدافندي مسلحانه دولتها و نيز برداشت آنها از مقاصد يکديگر مربوط است ؛ امنيت سياسي ناظر به ثبات سازماني دولتها، سيستمهاي حکومتي و ايدئولوژيهايي است که به آنها مشروعيت مي بخشد؛ امنيت اقتصادي يعني دسترسي به منابع ، سرمايه و درآمد و بازارهاي لازم براي حفظ سطوح قابل قبولي از رفاه شهروندان و قدرت دولت ؛ امنيت اجتماعي ، به توانمندي لازم در پاسداري از الگوهاي سنتي زبان ، فرهنگ ، مذهب ، هويت و آيينهاي ملي مربوط است ؛ و امنيت زيست محيطي ناظر به پاسداري از محيط زيست بعنوان سيستمي پشتيبان است که زندگي بشر يکسره بدان متکي است . اين پنج بخش جدا از هم عمل نمي کنند، بلکه هر يک از آنها کانون مهمي در درون مسئله امنيت و روشي براي تنظيم اولويتها دارد و همگي سخت با هم گره خورده اند. ممکن است برخي کسان چنين بپندارند که امنيت در سطح دولت ـ ملتها دربرگيرنده هدفهايي چون دموکراسي و توسعه و در سطح بين المللي دربرگيرندة هدفهايي چون برقراري صلح است ، ولي امروزه نگرشهاي شالوده شکن در مطالعات امنيت ، هدفهاي امنيتي را نسبي و بسيار پيچيده مي يابد. نکته ديگر اينکه ، هدفهاي امنيتي همواره به موازات هم نيست . براي نمونه ، هدفهاي امنيتي ـ سياسي يک دولت ، چه بسا براي هدفهاي امنيتي ـ اقتصادي آن دولت چالش برانگيز باشد، يا اينکه هدفهاي امنيتي ـ اقتصادي با امنيت محيط زيست ناسازگار افتد.
فرض ما اين است که جهاني شدن برجسته ترين متغير براي پيدايش نگرشهاي تازة پساوستفاليايي در مطالعات امنيت بين الملل بوده است .با اين حال ، امروزه امنيت بين الملل در عمل آميزه اي است از جريانهاي اقتصادي ـ اجتماعي ملايم و جريانهاي نظامي تند. مطالعات امنيتي در چارچوب دريافتهاي سنتي و کلاسيک، بررسي تهديد و چگونگي کاربرد نيروي نظامي را دربر مي گرفت و بيش از هرچيز امنيت دولت را درنظر داشت . در اين چارچوب ، واحدهاي سياسي بر آن بودند که خطرهاي نظامي متوجه خود را با بهره گيري از ابزارهايي همسنخ دفع کنند. در دوران جنگ سرد نيز، تهديدها و پاسخها، ماهيتي نظامي داشت ، ولي پس از فروپاشي نظام دو قطبي دريافته شد که خطرهاي امنيتي مي تواند سرچشمه هاي ديگري چون محيط زيست و حقوق بشر نيز داشته باشد.
(Snyder,1999:77)
گسترش کشمکشهاي آنارشيک، که بيشتر برآمده از «فرسايش حاکميتها» در فرايند «جهاني شدن » است ، عقلانيت و جنبه هاي ابزاري بازدارندگي را به گونه اي نامحسوس از کارايي انداخته است و چون ميدان نقش آفريني «احساسات » گسترده تر شده است ، ارزشها. ذهنيتها به صورت عاملي کليدي در تحليل رويدادها و تصميم سازيها درمي آيد. سرگرداني در تشخيص دشمن خطر اصلي ، نبود اجماع نظر بر سر سازه هاي امنيت ملي و قدرت ، اختلاف نظر دربارة راهبردهاي تدافعي يا تهاجمي ، در کنار ساختار ناروشن نظام بين الملل ، نتايج زير را به بار آورده است :
- گسترش دامنة تهديدها (گرفتار مشکله «امنيتي کردن » شدن ).
- نرسيدن به امنيت سنتي دولت محور.
- پيدايش بحران در مديريت بحران بر پايه رژيمهاي سنتي امنيت .
- برآورد نادرست از قدرت خود و رقيب .
- سرگرداني در تدوين استراتژي (ترديد در گزينش راهبرد «قدرت ملي » يا «همکاري بين المللي » براي تحقق بخشيدن به امنيت ).
- ابهام در هدفهاي اطلاعاتي در سايه عدم احساس تهديد بزرگ که مايه کاهش منابع اطلاعاتي شده است .
امنيت به معني برخورداري از امنيت يا احساس برخورداري از آن در برابر آسيبها و خطرها، همواره حال وهوايي براي پاسداري از ارزشهاي بزرگ پديد مي آورد. برخي مسائل امنيتي مانند ناسيوناليزم ، کشمکشهاي قومي ، جلوگيري از گسترش جنگ افزارهاي ويژة کشتار جمعي و ثبات نظامي . سياسي منطقه اي ، از چندي پيش توجه تحليلگران و سياستمداران را به خود جلب کرده است . نگرانيهايي چون آسيب ديدن محيط زيست ، کاهش رفاه اقتصادي ، افزايش سازمانهاي جنايي فراملي ، کوچهاي توده اي و... بر نگرانيهاي گذشته افزوده شده است . (١٩٩٩١١٥,Terriff)
جورج کارو بر آن است که پاره اي از مقوله ها همچون محيط زيست که در گذشته اهميتش کمتر آشکار بود، امروزه در زمره مسائل امنيتي شمرده مي شود.
(١٩٩٠,Caror) در اين زمينه ، برخي از کارشناسان معتقدند که در سه سده گذشته ادبيات روابط بين الملل زير تأثير
سه پارادايم بوده است :
١. پارادايم «صلح از راه قدرت » که خاستگاه آن پوزيتيويسم علمي و هدفش افزايش منافع کشور يا بخش مورد نظر است ؛
٢. پارادايم «صلح بر پايه حق » که سرچشمه آن مفهوم عدالت اجتماعي و هدف غايي آن رسيدن به بيشترين سود براي گروه است ؛
٣. پارادايم «فراسيستمي » يا پارادايم «اکولوژيک» که خاستگاه آن ارزشهايي تازه و هدفش افزايش فرصت و شانس بقا براي زمين است . (١٩٩٣٤٠٢,Legault)
برايند اين پارادايمها، به ترتيب مطالعات راهبردي ، مطالعات در زمينه حقوق و نهادهاي بين المللي و مطالعات زيست محيطي بوده است .
با پايان گرفتن جنگ سرد، خرده ناسيوناليسمها رشد کرده ، منافع جزيي و محدود ترغيب شده و تلاشهاي يکسويه براي تغيير مرزهاي داخلي ، ملي و حتا بين المللي کمابيش مشروعيت يافته است . (١٩٩٣٤,Dewitt)
برسرهم به نظر مي رسد که بيشتر انديشمندان دربارة پيدايش خطرهاي تازه اتفاق نظر دارند. اين خطرهاي امنيتي غيرسنتي ، هرچند گوناگون و متفاوتند، برخي ويژگيهاي همسان نيز دارند:
● هرچند «امنيت » در مفهوم کلي به معناي دور بودن از خطرهايي گرفته مي شود که منافع و ارزشهاي انسانها را تهديد مي کند، اما با گذشت زمان و پيچيده تر شدن ساختار اجتماعات بشري ، سطح وابستگي متقابل امنيتي ميان انسانها نيز بالاتر رفته و اصطلاحاتي چون امنيت ملي ، امنيت بين المللي و امنيت جهاني وارد قاموس مطالعات امنيتي شده است .


١ـ بيشتر خطرها، دولت محور نيستند؛ به سخن ديگر، از عوامل و بازيگراني با ويژگي فروملي يا فراملي برمي خيزند و از اين رو نظريه ها و تحليلهاي دولت ـمحور به سادگي در مورد آنها کاربرد نمي يابد.
٢ـ اين چالشها، فضاي جغرافيايي خاصي ندارند.
تمرکزي که در گذشته بر تهديدهاي نظامي مي شد، زمينه هايي براي تلاش در راستاي مهار کردن اين گونه خطرها فراهم مي کرد. به هر رو، چالشهاي غير سنتي نشانگر آن است که امروزه خطرها پخش ، چندسويه و با چند مسير شده است . گذشته از آن ، آنها را بايد در سه سطح جهاني ، منطقه اي و ملي نگريست .
٣ـ با اين تهديدها نمي توان تنها برپايه سياستهاي دفاعي سنتي برخورد کرد. سازمانهاي نظامي . دفاعي ممکن است بويژه در کشمکشهاي خشونت آميز نقشي داشته باشند، ولي بايد دانست که مديريت مؤثر، نيازمند طيفي از رهيافتهاي غيرنظامي است . -1999:115,Terriff116
گرچه نمي توان منکر شد که رفتارها و گفتارهاي سياسي تازه در جامعه بين المللي ، همچنان درصدد ترسيم و فراهم سازي مقدمات حقوق ، آزاديها و منافع غير متافيزيکي است ، اين رويکردهاي مشخص ، نشان از پيدايش وضعي تازه دارد. (1996:29,Dillon)
بنابراين امنيت مفهومي چند بعدي است و تضمين بقا، ثبات در زمينه هاي گوناگون ، نگهداشت هويت فرهنگي ، حق توسعه پايدار و جامع ، پشتيباني از حقوق بشر و آزادي را مي توان بعنوان عناصر کليدي در مفهوم تازه امنيت درنظر گرفت . بدين سان ، بايد پذيرفت که امنيت تنها از راه گردآوري و انباشت جنگ افزار به دست نمي آيد و حتا توانمندي نظامي چشمگير نيز درجه بالايي از امنيت و ثبات را تضمين نمي کند. به تعبيري ، درصورت نبود يا کمبود ديگر عناصر بنيادي امنيت ،
● هدفهاي امنيتي همواره به موازات هم نيست .
براي نمونه ، هدفهاي امنيتي ـ سياسي يک دولت ، چه بسا براي هدفهاي امنيتي ـ اقتصادي آن دولت چالش برانگيز باشد، يا اينکه هدفهاي امنيتي ـ اقتصادي با امنيت محيط زيست ناسازگار افتد.
هزينه هاي سنگين نظامي ، خود عامل بي ثباتي خواهد شد و در برخي موارد چه بسا موجوديت دولت را با خطر روبه رو سازد. (١٢-١٩٩٥١١,...Non-Military)
برسرهم در چارچوب استراتژيهاي امنيت ملي ، «محيط امنيتي »، «سخت افزار» و «نرم افزار» از اهميت بسيار برخوردار است . «محيط امنيتي » مؤلفة ضرور در زمينه رويارويي با تهديد بيروني و مدل همکاريهاي نظامي است . درحالي که سويه سخت افزاري ، توانمنديهاي فيزيکي ، آموزه هاي راهبردي ، ساختار توان ملي و گزينش جنگ افزارها را دربرمي گيرد، وجه نرم افزاري معطوف به مشروعيت سياسي ، يکپارچگي ملي و کارساز بودن سياستها است . (آزر،١٤٤:١٣٧٩ـ١١٥)
دگرگونيهاي شگرف جهاني در پهنه تئوري و عمل ، پارادايمهاي انديشه پردازان و الگوهاي امنيتي را دستخوش دگرگونيهاي بنيادين کرده که خود سرآغاز فصل تازه اي از مطالعات و نظريه هاي تازه امنيتي ـ و البته همچنان در حيطه گفتمان مثبت ـ است . اگر پيش از اين ، دولت ـ ملت الگويي بي جانشين بوده ، در دوران جهاني شدن منزلت و اعتبار چارچوب آن به چالش ِ کشيده شده است . (مککين لاي و ليتل ، ٢٩:١٣٨٠ـ٢٧)
٣. دگرگوني مفهوم و نمادهاي امنيت و قدرت
جهاني شدن گذشته از نقش چشمگير در پيدايش محيط امنيتي تازه ، اثر شگرفي در زمينه پيدايش عوامل و ابزارهاي تازه تأمين امنيت و راهکارها و راهبردهاي رويارويي با خطرها دارد و به دگرگوني مفهوم امنيت و توزيع قدرت در جهان و تحول ابعاد آن انجاميده است . مردمان و کارشناسان امروزه ديگر تنها معنا و مفهوم سنتي امنيت ، يعني نبود تهديد فيزيکي را مراد نمي کنند و امنيت به معناي تازه ، تنها به حوزه نظامي ، اقدامات خشونت آميز و جرايم سنتي محدود نمي شود.
(Kolodziej,2005)
در جهان امروز، امنيت ابعاد گوناگون يافته و دولتها و سازمانهاي دولتي تأمين کنندة امنيت با مسئوليتهاي بيشتري روبه رو شده اند. رويارويي با خطرهاي تازه که با جهاني شدن دامنه و ابعاد گسترده تري يافته ، در حوزه وظايف دولتها قرار گرفته و شهروندان انتظار دارند دولت با همه توان در برابر اين گونه خطرها بايستد و امنيت آنان را تأمين کند. (يزدان فام ،٧٥٠:١٣٨٦ـ٧٢٥)
همچنين ، دولتها مي دانند که چنانچه در مبارزه با اين گونه خطرها و تهديدها کوتاهي کنند، هزينه هايشان در گامهاي بعدي فزونتر مي شود و چه بسا کوتاهي در رويارويي با تهديدهاي تازه ، به کاهش مشروعيت و سرانجام سرنگوني شان بينجامد. ميان دريافت و برداشت شهروندان از امنيت ، وظايف دولت بطور عام ، نيروي پليس بطور خاص و اندازة مشروعيت آنها در ميان مردمان در داخل و خارج ، رابطه اي معنادار وجود دارد.
دگرگوني برداشت شهروندان از امنيت ، مايه افزايش انتظارات آنان از دولت و ارکان آن مي شود و دولت درصورت ناتواني از تأمين امنيت به مفهوم تازه ، با بحران مشروعيت روبه رو مي شود و چه بسا کارش به سرنگوني بکشد. (2001,Newman and Richmond)
رهايي از ترس و نياز و فراهم بودن آزادي افراد در گزينش راه و شيوة زندگي خود، رفته رفته به صورت معيارهايي جهاني براي تعريف امنيت درمي آيد. اين موارد در گزارشهاي برنامه توسعه انساني سازمان ملل آمده و برپايه آنها، چندوچون امنيت در جوامع سنجيده مي شود (٢٣-٩ ,Dunne and Wheeler)
امروزه نگاه سنتي به امنيت که برپايه آن ، امنيت به معناي نبود تهديد فيزيکي گرفته مي شد و ابزار تأمين آن جنگ افزار و راه روش رويارويي با آن کاربرد زور دانسته مي شد، کنار گذاشته شده است . کساني نظريه واقعگرايي را به ساده انگاري اخلاقي و برخورد کوتاه بينانه با مسئله امنيت و نظريه ليبراليسم و تکثرگرايي را به خود خشنودي از اينکه چگونه قواعد و هنجارهاي جامعه بين المللي نگرانيهاي انساني را دربرمي گيرد، متهم کرده اند. (افتخاري ، اميدوار و خواجه سروي ، ١٣٧٩) برداشت سلبي از امنيت ، برداشتي سنتي و تقليل گرايانه است و نيروي نظامي و زور تنها يکي از ابزارهاي تأمين امنيت شمرده مي شود که با وجود ظاهر کارا و پر جاذبه اش براي بسياري از سياستمداران ، کاربرد آن در جهان امروز با محدوديتهاي بيشتري روبه روست و سود کمتري به بار مي آورد. -2006:1,Bailey and Dammert23
● گسترش کشمکشهاي آنارشيک، که بيشتر برآمده از «فرسايش حاکميتها» در فرايند «جهاني شدن » است ، عقلانيت و جنبه هاي ابزاري بازدارندگي را به گونه اي نامحسوس از کارايي انداخته است و چون ميدان نقش آفريني «احساسات » گسترده تر شده است ، ارزشها. ذهنيتها به صورت عاملي کليدي در تحليل رويدادها و تصميم سازيها درمي آيد.
٤. دريافت سنتي از مفهوم امنيت بين الملل
نگاه وستفاليايي به امنيت بين الملل ، نگاهي محدود و تقليل گراست که از محدوده مرزهاي دولتها چندان فراتر نمي رود. تقليل گرايان بيش از آنکه امنيت بين الملل را به صورت مفهومي گسترده درنظر بگيرند، آنرا با تمرکز بر امنيت ملي دولت ـ ملتها تعريف مي کنند و حاکميت و استقلال کشورها را مهمترين رکن امنيت بين الملل مي دانند. برسرهم ويژگيهاي نگرش سنتي به امنيت
بين الملل را مي توان چنين برشمرد:
١ـ دولتها بعنوان خاستگاه اصلي تهديد و بزرگترين
مسئول برقراري امنيت :
از ميان مکاتبي که محوريت را به دولت مي دهند، رئاليسم در رأس قرار دارد. در اين مکتب ، امنيت ملي به صورت پاسداري فيزيکي از دولت در برابر تهديدهاي خارجي تعريف مي شود و خاستگاه چنين تهديداتي خود دولتها، بويژه دولتهاي تجديد نظر طلب هستند. مسئول اصلي تأمين امنيت ملي نيز خود دولتها هستند. به سخن ديگر، تأمين امنيت بين الملل در گرو تأمين امنيت ملي کشورها است . در تبيين جنگي بودن وضع نظامي دولتها، رئاليستهاي کلاسيک بر سرشت ستيزه جو و انحصارطلب بشر تکيه مي کنند. اما نورئاليستهاي ساختاري بر ساختار آنارشيک نظام بين الملل تأکيد دارند. به گفته آنان ، علت نبود يک نيروي برتر مرکزي در نظام دولتها، خود دولتها ناچارند پيگير حفظ امنيت خود بعنوان بالاترين منفعت ملي باشند. رئاليستها جهان را ميدان کشمکش بر سر قدرت و امنيت مي بينند و برآنند که وضع جنگي ويژگي محوري و پايدار نظام بين الملل است ؛ يعني اگر صلحي ظاهري هم برقرار باشد، به علت نبود ابزارهاي تضمين
● با پايان گرفتن جنگ سرد، خرده ناسيوناليسمها رشد کرده ، منافع جزيي و محدود ترغيب شده و تلاشهاي يکسويه براي تغيير مرزهاي داخلي ، ملي و حتا بين المللي کمابيش مشروعيت يافته است .
پايداري صلح ، هر آن احتمال پيش آمدن جنگ وجود دارد. در چنين وضعي ، خود دولتها بار مسئوليت تأمين امنيت خويش را به دوش دارند. حال ، هرچند در سطح داخلي ، دولت بزرگترين تأمين کننده امنيت است ، اما همين دولت خطري براي امنيت دولتهاي ديگر شمرده مي شود.
رئاليستها برآنند که در چنين فضايي ، ايجاد موازنه قدرت ، تنها راهکار مؤثر براي جلوگيري از جنگ و تأمين امنيت بين الملل است .
٢ـ ماهيت نظامي تهديد و لزوم دادن پاسخ نظامي به آن :
با توجه به آنارشيک نظام بين الملل ، هر دولت بايد اين نکته را درنظر گيرد که در هر لحظه امکان تجاوز نظامي به حريم کشورش وجود دارد. از اين رو تنها ابزار رويارويي با تهاجم نظامي ، قدرت نظامي مناسب است . از آنجا که هر دولت ، هم بالقوه مي تواند تجاوزگر باشد و هم ممکن است مورد تجاوز دولتهاي ديگر قرار گيرد، بهترين روش تأمين و حفظ امنيت بين الملل ، برپا داشتن بازدارندگيهاي متقابل ميان دولتها و ايجاد موازنه قدرت است . اين ايده با توجه به گسترش جنگ افزارهاي ويژه کشتار جمعي ، اهميت بيشتري يافته است . در نيمه دوم سده بيستم ، تکنولوژي نظامي برخي از کشورها به اندازه اي توسعه يافت که توان تجاوز نظامي و نيز توان پاسخگويي نظامي فراگير در برابر همه دولتها را براي آنها فراهم ساخت . حال اگر اين تکنولوژي به گونه متعادل ، ميان دولتهاي جهان تقسيم شود، نوعي بازدارندگي فراگير پديد مي آيد و هر دولت با درنظر گرفتن اين نکته که درصورت تجاوز به کشور ديگر، با پاسخي درخور روبه رو خواهد شد، از تجاوز نظامي خودداري خواهد کرد.
با اين حال چنين انديشه اي نيز با انتقادهايي روبه رو شده است . از ديد منتقدان ، در چنين سيستمي متغيرهايي چون خطاي انساني ، محاسبات نادرست ، ايدئولوژيهاي انتحاري ، تروريسم ، پيش آمدن مشکلات فني پيش بيني نشده و... هر لحظه ممکن است امنيت بين الملل را سخت مختل سازد. اين نکته در کتاب غبار خطر، نوشتة جرج کنان ، به خوبي مورد توجه قرار گرفته است . از ديد کنان ، داشتن چنين توانمنديهايي را بر سر هم نمي توان مثبت ارزيابي کرد، چون هر لحظه ممکن است اين توانمندي ابزار دست کساني شود که به سادگي و در برابر مسائلي کوچک بخواهند از آن استفاده کنند و بدين سان همگان را با خطر نابودي فراگير روبه رو سازند. گرفتاري ديگر مکتب رئاليسم ، معماري امنيت است . از آنجا که هر دولت براي رسيدن به قدرت و امنيت مي کوشد و قدرت خود را با قدرت ديگر دولتها مقايسه مي کند، هرگونه افزايش قدرت يک دولت ، ديگران را به رقابت امنيتي با آن مي کشاند، زيرا عقب ماندن يک دولت از اين فرايند رقابتي به معناي به خطر افتادن امنيت آن خواهد بود. در چنين فضايي ، رقابت بر سر افزايش قدرت پيوسته ادامه مي يابد و از آنجا که گرانيگاه قدرت هر دولت ، توانمندي نظامي آن است ، برنامه اصلي اش توسعة کمي وکيفي جنگ افزارها خواهد بود.
٣ـ پاسداشت حاکميت و استقلال کشور بعنوان بالاترين ارزش :
حاکميت دولت را بيشتر به صورت قدرت برتر، قدرت عالي مطلق و غير مشروط تعبير کرده اند. البته حاکميت مطلق ، بويژه در دوران جديد، وجود ندارد، زيرا دولتها ديگر نمي توانند همه کارهاي شهروندان را زير کنترل داشته باشند. از سوي ديگر، منافع دولتها ايجاب مي کند که بخشي از حاکميت خود را به نهادهاي فرادولتي واگذار کنند. امروزه حاکميت بعدي بيروني نيز يافته است که همان شناسايي حاکميت است ؛ يعني توانمنديهاي داخلي به تنهايي کافي نيست ، بلکه شناسايي جامعه بين الملل نيز لازم است . با اين حال از ديد رئاليستها، دولتها بازيگران اصلي در پهنه روابط بين الملل هستند و در ميدان رقابت ، ماندگاري برترين هدف آنهاست . بنابراين حاکميت و استقلال بالاترين ارزش مورد توجه دولتهاست . در نظام بين الملل آنارشيک، هيچ قدرت برتري وجود ندارد که ِ بقاي دولت ـ ملتها را تضمين کند و هر کشور بايد همه تلاش خود را براي پاسداري از حاکميت و استقلال که بقايش با آن تعريف مي شود به کار گيرد.
٥. ابعاد دريافت موسع از مفهوم امنيت بين الملل
در دوران جهاني شدن ، امنيت بين الملل رفته رفته مفهوم وستفاليايي خود را از دست مي دهد و مفهومي پساوستفاليايي جانشين آن مي شود. کمابيش تا پايان دوران جنگ سرد، امنيت بين الملل در چارچوب ديدگاه سنتي و تقليل گرايي رئاليستي تعريف مي شد، اما با پايان يافتن جنگ سرد و بالا گرفتن فرايند جهاني شدن ، ارزشهاي امنيتي نيز پيچيده و متکثر شده است : در ديدگاه تازه ، بازيگران فروملي و فراملي نيز مي توانند خطرخيز باشند؛ در زمينه تهديدها، نه تنها دولتها که بازيگران غيردولتي نيز مورد توجه قرار مي گيرند؛ امنيت بازيگران چنان به هم گره مي خورد که برخي کسان اصطلاحاتي چون «امنيت جهاني » يا «امنيت بشري » را به جاي امنيت بين الملل به کار مي برند. حتا امنيت طبيعت و محيط زيست نيز اهميت مي يابد؛ ماهيت خطرها نه تنها نظامي که سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي و حتا زيست محيطي است . از نمونه هاي خطر، امواج بزرگ کوچ، گسترش مواد مخدر، بيماريهاي مسري ، گازهاي گلخانه اي ، جنگ افزارهاي ويژه کشتار جمعي ، جرم و جنايت و تروريسم است . پاسخ اينها، تنها نظامي نيست و مسئولان متعددي براي تأمين امنيت بازيگران و امنيت بين الملل به معناي جديد درنظر گرفته مي شود. در دوران جهاني شدن ارزشهايي چون حقوق و نيازهاي اساسي بشر و پاسداري از محيط زيست نيز اهميت مي يابد:
(١) خطرهاي متکثر امنيتي :

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید