بخشی از مقاله
درسهايى آموزنده از مبارزات پيامبر و ياران
روحيه معنوى
كسى كه دو نبرد بدر و أحد را با ژرفنگرى مورد دقت و بررسى قرار دهد، بالا بودن روحيه معنوى مؤمنان را ملاحظه خواهد كرد. اين روحيه يكى از اسبابى بود كه به پيروزى آنان انجاميد و در دشوارترين شرايط جنگى توانستند از خود پايدارى نشان دهند.
سران و فرماندهان نظامى دنيا به ارزش و اهميت جنبههاى معنوى روح اعتراف كردهاند. «ناپلئون» مىگويد: نسبت قدرت معنوى در ميدان كارزار نسبت به توان جسمى و مادى، نسبت سه به يك [يعنى سه برابر] است.
«مونتگمرى» در جنگ جهانى دوم، بر اهميت روحيه معنوى و تأثير آن دردستيابى به پيروزى تأكيد مىكند. اين فرمانده نظامى جز با هوشمندى كامل و تجربه جنگى و فرماندهى نيروها به اين نتيجه دست نيافته است.
تحقيقات جنگ و نبردهاى امروزى ثابت كرده كه رزمنده شايسته و موفق كسى است كه از هر دو روحيه معنوى و قدرت مادى برخوردار باشد. روحيه معنوى از ايمان انسان سرچشمه مىگيرد و رزمنده آگاهى دارد براى چه هدفى مىجنگد و در كنار اعتمادى كه به نفس خويشتن و به فرماندهى و توان و كاردانى او دارد مبارزه مىكند. خداى متعال پس از جنگ بدر آياتى نازل فرمود و در آن جايگاه روحيه معنوى و ضرورت آن را در نبردها، روشن ساخت:
يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ * وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْواهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ؛(1)
اى اهل ايمان، اگر با پيشروى و تهاجم كافران روبهرو گشتيد، پشت به دشمن نكنيد. هر كه در روز جنگ بدانها پشت كرد و به كنارى رفت و يا به گروهى ملحق شد، در حقيقت به خشم و غضب الهى روى آورده و جايگاهش دوزخ است كه بدترين منزلگاه است.
اين آيه شريفه رزمندگان را از گريختن از ميدان جنگ برحذر داشته و به پايدارى و استقامت در برابر دشمن دعوت مىكند. كسى كه از ميدان كارزار فرار مىكند، در وعده پيروزى الهى به مؤمنين دچار شك و ترديد مىشود، همان گونه كه اگر در قدرت آفريدگار جهان شك و ترديد به وجود آيد، از هرگونه قدرت دشمن، ترس و بيم به دل راه مىيابد و از اين ناحيه آن را مىتوان نوعى شرك دانست... از طرفى دلهره و ناكامى در صفوف رزمندگان ايجاد مىكند و در برابر دشمن روحيه خود را ازدست داده و سبب كشته شدن مسلمانان مىگردد.
مؤمن بايد دلى چون كوه، راسخ و پا برجا داشته و هيچ قدرتى در زمين نتواند او را به شكست وا دارد، چه اين كه او ارتباط با خدا دارد و مرگ هر كسى به دست خداوند است، بنابراين نمىسزد كه مؤمن از بيم مرگ از صحنه نبرد فرار كند. از جمله آياتى كه در اين زمينه نازل گشته، اين آيات است:
يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرِينَ * وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَرِئاءَ النّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ؛(2)
اى اهل ايمان، اگر با گروهى از دشمنان برخورديد ثابت قدم بمانيد وخدا را بسيار ياد كنيد، شايد به رستگارى دست يابيد و از خدا و رسول او فرمان ببريد و با يكديگر مناقشه و كشمكش نكنيد كه شكست خورده و قدرت خويش را از دست مىدهيد و صبر و شكيبايى پيشه كنيد، به راستى كه خداوند با صبر پيشگان است و مانند كسانى كه براى خوشگذرانى و تظاهر، از شهر و ديار خود بيرون رفتند نباشيد و مردم را از پيمودن راه خدا باز مىدارند و خداوند به آنچه انجام مىدهند احاطه دارد.
خداى سبحان عوامل پيروزى حقيقى را، كه از قدرت معنوى سر چشمه مىگيرد، اين گونه بيان مىفرمايد: پايدارى و استقامت هنگام رويارويى با دشمن، فرار نكردن از برابر دشمن، ارتباط با ذات بارى تعالى كه اساس هر قدرت و توان در وجود انسان است، اطاعت از خدا و رسول او به وسيله پرهيز از گناه و انجام وظايف و دورى از نزاع و كشمكش و نفاق و جدايى كه انسان را به ورطه شكست مىكشاند، صبر و شكيبايى بر دشوارىهاى ميدان كارزار، آمادگى شركت در جنگ بىآنكه مغرور به قدرت خويش گشته و يا به آن فخر و مباهات نمايد، و تنها در راه خدا مبارزه كند، نه براى كسب شهرت و خودنمايى، خداوند براى ابراز اهميت صبر و شكيبايى در دستيابى به پيروزى مىفرمايد:
فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِئَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِئَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرِينَ؛(3)
اگر صد نفر از شما صبر و پايدارى كنند بر دويست نفر و اگر هزار نفر شكيبايى به خرج دهند، به اذن خدا بر دو هزار نفر پيروز خواهند شد و خداوند با صبر پيشگان است.
در پايان يكى ازعناصر مهمى را كه در تقويت روحيه معنوى نقش بهسزايى دارد يادآور مىشويم و آن عبارت از اعتقاد و باور مؤمن به اين است كه افرادى كه در راه خدا كشته مىشوند نمىميرند، بلكه در پيشگاه خداوند زندهاند و خداى متعال براى آنان پاداشى بس بزرگ مهيا فرموده است (قبلاً در ماجراى جنگ احد بدان اشاره كرديم).
پيروزى الهى
آنگاه كه قدرت معنوى فزونى يافت و از ايمان به خدا و خالى بودن از هر گونه طمعورزى به غنايم مادى، سرچشمه گرفت، پيروزى از ناحيه خداوند تحقق خواهد يافت. اين قضيه را در روشنترين شكل آن در ماجراى جنگ بدر ملاحظه مىكنيم، تعداد مسلمانان در جنگ بدر اندك بود و تجهيزات جنگى كمى داشتند، ولى دشمنانشان زياد و داراى تجهيزات فراوان بودند، امّا در اين نبرد مسلمانان به فرمان پيامبر خويش و براى جانفشانى در راه دفاع از عقيده و آرمان خود، نبرد نمودند. خداوند آنان را در قرآن به «اذلَّه؛ خوارشدگان» توصيف فرموده است. و انسان جز در حالت گرفتارى و ناتوانى ذاتى، احساس خوارى و ذلت نمىكند. خداى سبحان فرمود: «وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأنْتُمْ أَذِلَّةٌ».
از اينجا بود كه مسلمانان در روز جنگ بدر انتظار پيروزى نداشتند، مگر آنگاه كه از طريق معجزه برايشان پيروزى به ارمغان آمد واين گفته خداى سبحان براين معنا دلالت دارد: «إِذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ المَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ»(4).
از جمله آن موارد اين بود كه آنان با پيروزى بزرگى بر دشمن دست يافتند و براين باور بودند كه اين پيروزى عنايتى است از ناحيه خداوند و آنها تنها با قدرت و توان خود بدان دست نيافتهاند: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَما رَمَيْتَ إِذ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى».(5)
وقتى قضيه اين چنين است، پيروزى جز از ناحيه خداوند ميسر نيست، همانگونه كه خداى سبحان فرمود: «وَمَا النّصْرُ إلّا مِنْ عِنْدِ اللّهِ» و خداوند پيروزى و نصرت خويش را جز براى كسانى كه نيّت خود را تنها براى او خالص گردانده باشند، ارزانى نمىدارد و در جنگ أحد مسلمانان، نبرد را به فرمان خدا و رسول او آغاز نمودند و علايم و نشانههاى نصر وپيروزى برايشان هويدا گشت و آنگاه كه از فرمان رسولخدا(ص) سرپيچى كردند و اهتمام آنها به جنگ، به جز عدّهاى اندك و انگشت شمار، دستيابى به غنايم گرديد، بدين ترتيب پس از پيروزى طعم تلخ شكست را چشيدند.
پيروزى پيامبر، دليل صدق نبوت
زمانى كه مسلمانان براى دستيابى به كاروان بازرگانى قريش در روز بدر، آهنگ بيرون رفتن از شهر نمودند، آمادگى چندانى براى نبرد نداشتند، چرا كه آنان قرار بود با گروهى از نگهبانان كاروان بجنگند و براى اين كار كافى بود كه با اسلحه سبك به آنان حملهور شده و بر كاروان غلبه يابند، ولى در آويختن با سپاهى انبوه طبعاً نياز به نيروى انسانى فراوان و تجهيزات كامل جنگى داشت.
پيامبر اسلام(ص) بنا به وعده پيروزى كه خداوند بدو داده بود، دستور داد تا مسلمانان با سپاه قريش كه آن را براى حمايت از كاروان اعزام كرده بودند وارد نبرد شوند. خداى متعال فرمود: «وَإِذ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّهإ؛ههُ لَكُمْ». و آنگاه كه يكى از دو طايفه، يعنى (كاروان بازرگانى) پراكنده شد، ناگزير وعده الهى در ديگر طايفه و گروه كه همان (سپاه قريش) بود، تحقق مىيافت، از اين رو رسول اكرم(ص) ياران خود را براى مبارزه با سپاه قريش دعوت نمود و اين فرا خوانى از ناحيه برخى از ياران او با اندك ترديدى روبهرو شد و در نهايت با ارشاد پيامبر، دستور آن حضرت عملى گشت.
اگر رسول خدا(ص) اعتماد كامل بر صدق وحى الهى نمىداشت، سپاه خويش را در چنين نبردى كه به دلايل ذيل، احتمال پيروزى در آن به چشم نمىخورد گرفتار نمىساخت:
نخست، برترى تعداد نيروى انسانى مشركين كه سه برابر مسلمانان بودند و اين برترى و تفوق در عرف جنگاوران برترى فوق العادهاى به شمار مىآيد، بهويژه در آن زمان كه نبرد بهوسيله تيرو كمان و شمشير و نيزه بوده تعداد نفرات مسلمانان در آن نبرد 315 و تعداد نيروى مشركان 950 جنگجو بوده است.
دوم، برترى تجهيزات و سازو برگ نظامى و سلاح دشمن بود كه از عوامل پيروزى در جنگها به شمار مىآيد؛ مشركين داراى 200 مركب سوارى و مسلمانان تنها از دو مركب برخوردار بودند، ولى با اين همه، روحيه مسلمانان فوق العاده بالا بود.
فرمانده چيره دست و ماهرى كه سپاه خود را به جنگ مىفرستد و يقين به پيروزى دارد و سخنى چون سخن پيامبر قبل از جنگ بدر مىگويد كه فرمود: «مژده پيروزى به شما مىدهم، گويى قتلگاه اين قوم (مشركان) را با چشم خود مىبينم» و سپس گفتهاش عملى مىشود و مسلمانان به پيروزى بزرگى بر قريش دست مىيابند، بنابراين علت و انگيزه چنين چيزى را تنها در حقّانيت رسول خدا(ص) مىتوان يافت كه خداوند با نصرو پيروزى خويش، آن حضرت را مورد حمايت و تأييد قرار داد.
ارزش فداكارى
قبل از صلح حديبيه، تصويرى از بهترين شكل جانفشانى مسلمانان به چشم مىخورد. رسول خدا(ص) و مؤمنين به گونهاى مسالمت آميز آهنگ زيارت مسجدالحرام نمودند، ولى قريش از زيارت آنان جلوگيرى به عمل آوردند. پيامبر(ص) عثمان بنعفان را به عنوان نماينده از سوى خويش نزد قريش اعزام فرمود، ولى قريش وى را باز داشت كردند و ميان مسلمانان شايع گشت كه او كشته شده است، لذا پيامبر اسلام(ص) تصميم گرفت متجاوزان را گوشمالى دهد.
مسلمانان تا چه اندازه نداى پيامبر خود را لبيك گفتند. آنها با رسول خدا(ص) عهد و پيمان بستند كه تا پاى جان بايستند، و از برابر دشمن نگريزند، هر چند به كشته شدن همه آنها تمام شود. چه بزرگ و پر ارج است ايمانى كه زندگى و مرگ برايش مساوى است! مسلمانان صدر اسلام با قدرت ايمان خويش مبارزه كرده و هيچ قدرتى در روى زمين توان ايستادگى در برابر آنها را نداشت. همه سرزمينها را گشوده و يكى پس از ديگرى بر آنها چيره گشتند، اگر چنين ايمانى در دل مسلمانان امروز وجود داشت، ضعف و ناكامى گريبانگير آنها نمىگشت، قدرت و توان ملتها به تعداد جمعيت آنها نيست، بلكه به ايمان و عقيده و آرمان و جانفشانىهاى آنان بستگى دارد. بهترين الگو بر اين معنا، مسلمانان صدر اسلام، و در عصر حاضر، ملت ويتنامند.(6)
امروزه چقدر جهان عرب نيازمند چنين ايمانى است. آيا اين آمادگى را دارند كه براى باز گرداندن سرزمينهاى خود، با رهبران مخلص خويش پيمان مرگ ببندند و اهانتهايى را كه به آنها روا داشته شده، به دشمن برگردانند و يا اين كه همان سخن را مىگويند كه اعراب به رسول خدا(ص) گفتند: «شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَأَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا؟»
ولخرجى و اسراف در ساختن آسمان خراشها و كاخهاى مجلّل و تلاش بىوقفه براى دستيابى به اموال و تجمّلات زندگى و تفرقه و پراكندگى و كشمكش بر سر دنيا براى دست يازيدن به مال و ثروت و رسيدن به قدرت و جاه و مقام، همه اين موارد، آنها را از تلاش ومبارزه براى بازپسگيرى سرزمينهاى از دست رفته خود و صَرف دارايى خود در اين راه مشغول ساخته است.
زندگى حضرت، گواه حقّانيت نبوّت وى
بسيارى از پيروان ديگر اديان كه با ژرف نگرى اسلام را مورد تحقيق و بررسى قرار نداده و از شيوه عملكرد پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) آگاهى ندارند، براين باورند كه قرآن [نعوذبالله] توسط آن حضرت و براى اهداف و مقاصد شخصى او تأليف گشته و بالأخره وى نمىتواند فرستاده خدا باشد.
ولى كسانى كه در پى حقيقتند بايد سيره و رفتار رسول گرامى اسلام(ص) و حوادث و رخدادهايى را كه در زندگى آن بزرگوار اتفاق افتاده است، با دقت مورد بررسى و دقت نظر قرار دهند، در اين صورت ملاحظه خواهند نمود كه همه اين امور مؤكّد اين است كه وى فرستاده بر حقّ خدا است.
تاريخ زندگى حضرت محمد(ص) هر گونه شك و ترديدى كه او را مدّعى دروغين نبوّت تلقى كند از بين مىبرد. آن حضرت از كودكى به اخلاق نكو و پسنديده معروف بود، به گونهاى كه مردم عصر او وى را امين ناميدند.
و اينك اين محمد(ص) است كه از عمر شريفش چهل بهار سپرى گشته و در اين مدت هرگز اتفاق نيفتاده كه وى مردم را به نبوّت و يا رسالتى فرا خواند، اگر آن بزرگوار [نعوذبالله] انسانى ماجراجو و جاهطلب بود، در اين مدت دست به كارى مىزد كه رنگ ماجراجويى داشته باشد، ولى هرگز چنين عملى از او سر نزد، در صورتى كه ما مىبينيم غالب انسانهاى ماجراجو در عنفوان جوانى دست به اين قبيل كارها مىآلايند.
از اين گذشته آنچه قابل دقت است اين كه ما ملاحظه مىكنيم آن حضرت پس از آنكه به سن چهل سالگى مىرسد، تمايل به تنها زيستى و گوشه گيرى دارد، آهنگ غارحرا مىكند و در آنجا شبهاى فراوانى را به عبادت و انديشه و تفكر مىپردازد و در همانجا كه به سر مىبرد وحى الهى بر او نازل گشته وجودش را ترس و بيم فرا مىگيرد و در حالى كه لرزه بر اندامش افتاده به خانهاش بر مىگردد و مىگويد: «بر جان خويش بيمناكم». اين كلمه خود، دليلى روشن بر صدق و اخلاص وى و از بين بردن هر گونه شك و شبهه بر عدم صدق ادعاى نبوّت آن حضرت است.
محمد(ص) آنچه را با چشم خود ديده و او را بيمناك ساخته بود و سبب ترس و بيم در او گشت توصيف مىكند، به همين دليل نوعى سرما درخود احساس مىكند و به خانوادهاش مىگويد: «مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد».
يكى ديگر از دلايل حقانيّت نبوّت آن حضرت، گواهى «ورقة بن نوفل(7)» است. وى فردى آشناى به انجيل بود وهنگامى كه ماجراى نزول وحى را بر حضرت محمد(ص) شنيد گفت: اين همان وحى است كه خداوند آن را بر موسى نازل گرداند. ورقةبننوفل اين سخن را طبق شناختى كه از زندگى بىپيرايه و راستين حضرت كه دور از هر گونه جاه طلبى بود عنوان كرد. ورقه، درخبر مربوط به پيامبر، سيمايى از صدق و صفا مىبيند و عبارتى درباره او مىشنود كه دور از فكر و انديشه برنامهريزى شده اتفاق افتاده است.
و اينك اين رسول خدا(ص) است، بعد از آنكه خداوند بدو دستور مىدهد، دعوت خويش را علنى سازد بر كوه صفا مىايستد و قريش را با اين سخن خويش مخاطب مىسازد: آيا اگر به شما اطلاع دهم در دامنه اين كوه سپاهى وجود دارد سخنم را باور داريد؟ در پاسخ گفتند: تو در نزد ما بدسابقه نبودهاى و دروغى را از تو سراغ نداريم.
محمد(ص) نبوّت خويش را با بر افراشتن پرچم صدق و راستى با اعتماد كامل مطرح مىسازد، سراسر زندگى آن حضرت متصف به دورى از رذايل، و آراسته به پاكيزگى تام است، به گونهاى كه او را وامىدارد تا با صراحت، جامعه آن روز را به مصاف بطلبد و به طور واضح و روشن اعلان نمايد كه زندگى او گواه بر صدق گفتار اوست.
از بهترين نظرياتى كه در اين زمينه عنوان شده سخن شيخ محمد خضر حسين است كه مىگويد: «اگر حضرت محمد(ص)به دروغ ادعاى نبوّت كرده بود قضايايى كه نقض كننده ادعاى او بود بر پيروان خردمند او پوشيده نمىماند آن حضرت پس از بعثت مدت بيستو سه سال زندگى كرد و اين مدت طولانى براى كسانى كه از هر جنبه مىخواستند رسالت او را مورد مناقشه قرار دهند، كافى بود تا مراقب رفتار صاحب رسالت بوده، شايد بر نمونهاى از رفتار آن حضرت آگاه گردند كه ظاهر آن با آنچه در باطن است، تفاوت داشته باشد و يا مطلبى را ندانسته به خدا نسبت دهد و اينان بهانهاى به دست آورند.
از ديگر شواهد اين است كه رفتار آن بزرگوار از هرگونه خدشه در ادعاى رسالت، پاك بوده [و بالأخره] كسانى كه بدو ايمان راسخ داشته و دلهاى آنان از عشق و محبت و احتراماو لبريز بود، همان افرادى بودند كه بيشتر با وى همنشينى كرده بودند و آنان كه جزاندك زمانى از او مفارقت و جدايى حاصل نكردند، همان سابقين از مهاجر و انصاربودند.
همانگونه كه در سيره و رفتار پيامبر(ص) ياد آور شديم، آن حضرت از هرگونه حس دنياطلبى، خالى و بركنار بود، زمانى كه رحلت فرمود براى خانوادهاش چيزى از ساختمان واموال و دارايى باقى نگذاشت، بلكه فرمود: «ما پيامبران چيزى به ارث باقى نمىگذاريم»(8) و هنگام وفات، زره مبارك وى جهت تأمين هزينه زندگى خانوادهاش در گرو فردى يهودىبود.