بخشی از مقاله
سپهري نقاش
نگاهی به آثار نقاشی سهراب سپهری
در آغاز كار شهرت سپهري به عنوان يك نقاش. بيشتر از آوازه شاعريش بود. اين به دهة30 بر ميگردد. اگرچه شعرهايش در آن سالها خوانده ميشد اما جز در نظر خواص، تجربهاي موفق به شمار نميآمد. در اين سالها شعر شكست و حماسه طرفداران بيشتري داشت.
شاعران در آن دوران فراوان بودند و نقاشان اندك يك نقاش متوسط بيشتر و زودتر ازيك شاعر متوسط ميتوانست خود را در حافظة جمعي ثبت كند.
سپهري كار جدي خود را در مقام نقاش با يك سلسله تصويرهاي برگرفته و خلاصهشده از طبيعت آغاز کرد. نخستين آبرنگ ها و گواش هاي او را ميتوان
بازنمايي لحظههايتجربة شاعرانه در جهان اشياء دانست. حركت آزاد و شتابان قلمو، در هم شدن رنگ ماده، تاكيدبر تباين هاي رنگي و استفاده از عوامل تمركز دهنده در فضاي دو بعدي (مثلاً، يك رنگ سرخبه نشانة لالة آتشين)، از جمله مشخصات آثار او هستند و اثرپذيري از نقاشي انتزاعيمكتب پاريس را نشان ميدهند. با اين حال، تلاشي آگاهانه براي تلفيق سنتهاي شرقي وغربي و كوششي براي دستيابي به شيوهاي مستقل و شخصي نيز در اين آثار مشهود است.
دستمايه اصلي كارهاي سپهري اشكال ساده شده طبيعت است. حتي يك خط راست.اين سادهترين وسيلة بياني در نقاشي ـ اغلب در كارهاي سپهري طوري ترسيم شده است كه ياافق فراخ كوير را به ياد آورد و يا راستاي درختي سر به آسمان نهاده را. كوههاي دور دست كهدر ايران مركزي هر كجا برويم در انتهاي چشم انداز حضور دارند. تپههاي مواج كه از كوهها نزديكترند مسير نهري كه شيب تپه را ميبرد و قطاري از درختهاي بيد را به سوي آباديميبرد، خانههاي بهم چسبيده آبادي. بام قوس دار خانه گوشهاي از در و ديوار خانه در ارتباطبا شاخة يك درخت، تنة درخت، سرشاخههاي آن، علفهاي خشك و پا جوشهاي اطراف تنه،يك گل وحشي، شقايق يا آلاله، اينجا يا كمي دورتر آنجا، چند تخته سنگ، يك بركة كوچك...اينجا موضوعات مورد توجة نقاش است.
از فرمهاي اولية سهراب، طرح هاي سياهي بود كه با قلم موئي پهن بر زمينة سفيد كاغذ طرح كرده بود. فرم هايي مانند خار يا بوته كه با حركتي تند بر زمينة سفيد كاغذ نقش بسته بودند. شايد اين طرح هاي اوليه كه به مرور آرام آرام در دستهاي او پخته شدند. عظمت رنگها كم شدند و رقتي يافتند صاف شدند و شفاف شدند.
در طراحي، سپهري سرعت عمل و تيزدستي را ميپسنديد. به منظور رها كردنجزئيات كم اهميت و رسيدن به جوهر اصلي اشياء و چشم خود را عادت داده بود تنهاخطوط اصلي را بيند. حتي گاه به تنگ كردن حوزه ديد خود از طريق بهم فشردن پلك ها اكتفانميكرد و شب هنگام را براي طراحي انتخاب ميكرد، در تاريكي كوير زير نور ستارههايرخشان، تنها اساسيترين خطوط كوه و هامون و درخت را ميتوان ديد، نه بيش. به بازي سايهو روشن نور نيز اعتنايي نداشت، چه شب بود و چه روز. ميگفت مثل نقاشي هاي مينياتور هرچيزي را با ارزش ذاتي رنگ آن بايد ديد. برگ درخت هميشه سبز است و به صرف اينكه درسايه قرار گرفته باشد كورتر و قهوهايتر به نظر نميآيد. گل شقايق هميشه سرخ است اگر همهتاريكي شب ديده شود.
به اين شكل بود كه دوران فرماليسمي كارهاي سهراب خيلي زود سپري شد. دورانفرماليسم در كار هر آغاز گر دوران شيفتگي به فرم و فن است نه شيفتگي به محتوي. دورانسياه مشق است و گاه هنرمندان ما تا به آخر معتاد و اسير آن ميشوند و از گفتن و انديشيدن بازميمانند.
سهراب همچون برخي ديگر از نقاشان نوپرداز، در ابتدا به كوبيسم سپس بهسورئاليسم متمايل ميشود. اگر وجود گرايش كوبيسمي را تحت تأثير تعليمات ضياپور(1299ـ1378 ش) تلقي كنيم. گرايش بعدي احتمالاً با درون گرايي روشنفكران ايراني پس از كودتاي 28 مرداد بي ارتباط نيست. اما سپهري در همان سالها هم به خاور دور فكر ميكند.
نقاشيهاي سپهري نقاشيهائيست خالص ايراني. تركيب هاي او چهره نجيب و سادهطبيعت ايران را نشان ميدهد. كارهاي او مثل تمام آثار ايراني فروتنانه ابعاد جواهر گونه وعميق فكر و زندگي ايراني را مجسم ميكند.
نقوش فكر شدهاي كه روي يك باديه مسي نقر شده است. تراشي كه روي يك قاشقچوبي انداختهاند. طرحي كه بر روي يك كوزه گلي افتاده است. شعري كه در نقوش يك نمد ياگليم بافته در آمده است عظمت هنري طبيعي و خالص كه زمينه قالي را پر كرده است. نقش ونگار آجرها، درها، پنجرهها، جلدها... همه زير دست و پاي زندگي خاضعانه مردم ما با سادگيمحض تا طي شدهاند. نقاشيهاي سهراب همان طرحهاي فكر شده را دارد. همان رنگهايبومي و مردمي را دارد همان سادگي و فروتني را دارد. شفافيت رنگهايش همان تابناكي نور رادارد. اجراي كارهايش همان بي تكلفي را در تابلوهايش ريخته است.
اينگونه اجرا كردن و اينگونه نقاشي كردن مهارتي فوق العاده ميخواهد تا آنقدر نرم وساده كاركرد كه شكل يادداشت كردن را پيدا كند اما تركيبي بدهد محكم و برون چون و چرا.بايد به آساني از درگاه چشم، طرحها و رنگها عبور كنند و از دالان فكر و انديشه بگذرد و رويبوم بريزند. بايد هنرمند مثل يك بلور شفاف باشد و نور خورشيد به آساني از او عبور كند وطيف هنرمند را منعكس كند.
درجات اين خلوص و شفافيت درجات خلوص هنرمندانه است كه سپهري گاه چقدربرهنه برهنه، طبيعت ايران را، طبيعت تصويري فكر ايراني را منعكس ميكند.
سطح دو بعدي كاغذ يا بوم جزئي از كار اوست. جهانقابي است. مربع مستطيل و اين مربعمستطيل ميدان ديد نگاه ماست. چراكه او برسطح دو بعدي كاغذ يا بوم چيزي نميافزايدچيزي نميكشد و نشاني نمينهد.
بلكه سطح دو بعدي كاغذ يا بوم را طوري ميانگارد كه از جائي از آن، از نقطهاي از آن،از وسط، از گوشه از بالا يا از پائين آن شكلي از درون ضخامت ذهني (سطح ـ ادراك) كاغذ يابوم كمكم گسترش مييابد. و آماس ميكند و در تكثيري مداوم به اطراف گسترده ميشود. وچون جهان نظامي است آهنگين و با تعادل، اين افزايش و گسترش بر سطح دو بعدي كاغذ يابوم به گونهاي پايان ميگيرد كه تعادل تابلو در هم نريزد. براي اين كار، هيچ الگوئي واقعيتر ازيك واحد يا يك قريه در كوير نيست.
رنگ در نقاشيهاي سپهري در كنار فرمهاي برگرفته از طبيعت. از اهميت يكسانيبرخوردار است و با توجه به ديد نقاش از كار خود، وقتي مشاهده ميكنيم همة رنگها ونيمرنگهاي موجود در پردههاي او نيز از همان پهنة طبيعي مورد علاقهاش دست چين شدهاند تعجب نخواهيم كرد. رنگها از كاتالگ رنگ فروشي به روي بوم و كاغذ نقاش سپهري راهنيافتهاند، از خاك بيابان و دامنة تپه و ستيغ غبار گرفته كوه و سبزه كنار جوي و خشت خامديوار و آب بركه بيرون جستهاند هرچه رنگ ميبينم اصيل و تقطير شده از طبيعت است.قهوهاي، اخرايي، خاكي، آجري، نخودي، اردهاي، گندمي، يشمي، ماشي، حنايي،خاكستري، دودي، مشكي...
در مقابل اين رنگهاي اكثراً خاموش و نزديك بهم گاه لكههاي كوچكي از رنگهاي تند وپر مايه قد علم ميكنند سرخ آتشي، آبي لاجوردي، زرد زرد، اين لكهها نقطة مقابل زمينة كارهستند و آنرا ميشكنند، بسان آواز پرندهاي كه ناگهان سكوت بيابان را ميشكند، يا طراوتمشتي آب چشمه كه التهاب صورت عرق زده را فرو مينشاند يا خنكي ساية يك تك درختدر مقابل داغي آفتاب زل كوير.
تابلوهاي او آزمونهاي مراحل نزديك شدن او به طبيعت است. بعضي اوقات حتيميكوشد كه نقش گل و يا طرح نهال يا پنجره را كنار بگذارد. ميكوشد و در واقع آزمايشميكند كه شايد در يك شكل تجريدي آزادتر و بدون واسطهتر با طبيعت بياميزد.
شايد اينجا و اين ايام به آن هنرمندان ايرانياي فكر ميكند كه چگونه با موفقيت ازشكلهاي طبيعت ميبرند و در قالب نوعي تجريد، خلوص انساني را به نقوش هندسي ومجرد بطرزي هنرمندانه تبديل ميكنند، سپهري در اين تجربيات دچار فرماليسم ميشود وانعكاس سخنش دير بگوش ميرسد و بر ميگردد سرخانة اول.
از ريگ ناچيزي گرفته تا تپهاي. نقاشي او چون واحهاي از كوير يك اتفاق ساده بود خودانگيخته يك خودنگاري دقيق و شفاف. از يكسو نميداند چه نقشي در لحظة آفرينش حادثميشود و از سوي ديگر با نگاه به طبيعت، طبيعت را قالب هستي را نشان ميدهد. و اين تنهانكتهاي است كه او را با طبيعت ـ نگاري پيوندي ميدهد. از طبيعتگرايي گريزان است اما ازطبيعت سخن ميگويد. به بيان طبيعت ميپردازد. با جوششي گزارهگرا به شور درون پاسخميگويد. از يك سو رنگهاي طبيعي به كار ميبرد، رنگهاي زنده در كوير، و از سوي ديگر رنگهادرخشان و پاك و پالوده و خالص نيستند. ذهنياند اشارهاي از رنگند. هر اثر او يكتجردنگاري است از يك واقعيت انكارناپذير. رنگ خاك رنگ تن باد در خلوت فراموش شدهكوير. رنگ آجر، رنگ كاهگل. با حذف دانش نقاشي به بديهه نگاري دست ميزند. آنگاه بابيان مجرد خود به جلوههاي مادي اشياء ميپردازد و تنها نشانهاي از يادآوري جهان بيرون ازانسان را عرضه ميكند.
به جاي مضمون، محتوا را مينشاند و محتوا را تنها در قالب و تن اشياء و اجسام جلوهميدهد. براي او شكل هر اثر هنري بيان كننده محتوي آن است. چراكه هيچ شكل تازهاينيست كه بيانگر محتواي خود نباشد و اين شكل تنها به ياري ساختار اثر حادث ميشود و بهرويت در ميآيد.
علاقة سپهري به هنر و مكاتب فلسفي خاور دور معروف است. يكسالي را هم كه درژاپن به سر آورد. تا فنون حكاكي روي چوب را فرا گيرد باعث شد كه بعضيها نقاشي هاي او راتا مدتي «ژاپني» بخوانند. البته شباهت هايي بين كار او و نقاشي ژاپني ميتوان يافت كه از آنجمله است توجه نقاش به طبيعت و مخصوصاً گل و گياه و نيز استفاده از حركات سريعقلموي، آغشته به رنگ مشكي يا قهوهاي بر زمينهاي از رنگهاي خيس كمرنگ.
در اين دوره، سهراب از نقاشيهاي ژاپني گرتهبرداري ميكرد: بازي با فضاهاي خالي،حركت آزاد و شتاب زده قلمو تقليد رنگي از شيوههاي نقاشي مركب و آب، استفاده از رنگهايمحدود آبي و قهوهاي و ناگهان يك گل، يك شيئي مركزي در تضاد با متن در قلب منظره، ياطبيعت بيجان ـ هدفش اين است: جهان را در چهار چوبي منتخب نشان دادن، حيات را درتضاد شديد رنگها خلاصه نمودن.
اما اگر سپهري چيزي در ژاپن آموخت كه زندگي او را شديداً تحت تأثير قرارداد ايناصل بود كه يك هنرمند جدي به خاطر هنرش زندگي ميكند، با انظباطي كه كارش را روز بهروز بهتر كند و آمادگي او را در جهت آفرينش آثار نابتر افزايش دهد.
يك نقاش خوب تنها با چشم و دستش نقاشي نميكند بلكه با تمام وجودش. همانطوركه يك شاعر خوب نيز با شعرش و براي شعرش زندگي ميكند.
نقاش از ابتدا در انديشة وحدت بخشيدن به كثرت هاي پيرامون خود بود و يافتن رابطهايبين اجزاء مهم سازنده يك كادر و رسيدن به هدف اصلي يك نما كه در تابلو با رنگي چشمگير نشانهگيري ميشد. در واقع خلاصه كردن خويش در شعر و نقاشي بدان گونه كه نقاشي هايش آواز رنگها و خوابها در متن مرگ و آفتاب و اندوه شرقي بود و شعرهايش بازتاب اين فضا درگنجايي كلام.
شگرد سپهري در نمايش طبيعت، اغلب گرفتن بخش كوچكي از آن و قرار دادنش درگوشهاي از قاب است، به نحوي كه بيننده بداند جزئي از كل را ميبيند و هيچوقت جزء رافارغ از كل در حد خود كامل و تمام شده نپندارد. يك ريگ بيابان، هر قدر زيبا و پر نقش ونگار، تنها روي زمين كنار ريگهاي ديگر قدر و قيمت دارد، نه كف دست بينندهاي كه آن را اززمين برداشته و ذرهبين روي آن گرفته است. سپهري با حذف جزئيات كم اهميت، ملايم كردنرنگها، و خاموش كردن نورافكن خورشيد ـ كه با سايه روشنهاي مشخص خود وقت روز وجهات اربعه را به چشم مجرب نشان ميدهد ـ اشياء تصوير كرده خود را به بيزماني ميكشاند و آنها را چنان نشان ميدهد كه «هميشه» از ازل تا ابد ميتوانند وجود داشته باشند.
براي سپهري منظره يك كل متشكل از اجزاء نيست. براي او هر واقعيت بيروني يكاتفاق است كه در درون تو به غليان ميافتد تا آنچه را بايد بر سطح دو بعدي بوم يا كاغذحادث شود بنابراين چه نياز به اين كه چون محمد غفاري آسمان را آبي، درختان را سبز،دشت را بدون باغ و پرنده و باغ را با گل و گياه و آدمها را در قالب لباسهاي معمول زمان يا درغلافي از رنگ پوست بدن بكشد. يا پابند شبيهسازي چهرهها باشد. اگر پائيز است پائيز رارنگ زرد بزند. اگر زمستان است سوز و سرما را توصيف كند و برف را بباراند. اگر بهار استشكوفهها را شكفته كند. آسمان او ميتواند صفحة كاغذ باشد. رنگ هاي او رنگ است كه ازقوانين ذهني و
ساختاري او پيروي ميكند. از ساختاري كه پاسخ دهنده نياز دروني و حسي و ادراكي اوست. براي همين است كه به اصل خاك، به اصل باد، به اصل گياه نظر دارد. واقعيت بوم و كاغذ مربع مستطيل در برابر اوست. بنابراين قوانين نور و سايه حذف ميشود. نور ازجائي نميتابد، نور در بطن اثر است.