بخشی از مقاله
در درون جامعهشناسى ـ و شايد و استثناء مکتب تعاملگرائى نمادى ـ پرسشنامه مىتواند رايجترين تکنيک تحقيق کاربردى باشد. در اين مورد نيز بايد به منابع مطالعاتى تخصصى اشاره کرد (از جمله آنگر ـ Anger، ۱۹۶۹؛ فيليپس ـ Phillips، ۱۹۷۰؛ شويش ، ۱۹۷۳؛ هولم Holm ـ ؛ ۱۹۷۹ ـ ۱۹۷۵)؛ ما مىتوانيم در اين رابطه فقط ملاحظاتى چند براى جهتگيرىهاى نخستين داشته باشيم.
ابتدا تفکيک چند مطلب لازم مىنمايد.
از لحاظ محتواى پرسشنامه اغلب بين پرسشهاى واقعى (مثلاً مربوط به سن، گذاران زندگي) و پرسشهاى مربوط به عقايد (مثلاً در مورد سياستمداران يا نوعى کالا) تفاوت وجود دارد. تا آنجا که پرسشها مربوط به باورها است، باز با کليه مسائل نظرى و روش سنجش برداشتها و اهميت اين برداشتها براى رفتار واقعى مواجهيم (مثلاً رفتار انتخاب کنندگان، رفتار خريداران).
بر اين اساس آنچه در اينجا تحت عنوان ”آموزش پرسشها“ عنوان شده، نقطه عطف نظرىاش را در تحقيق برداشتها و همچنين در تحليل اهميت ”زبان“ به منزله ”محور اصلي“ فرآيندهاى ارتباطي، مىيابد.
براساس شکل پرسشگرى مىتوان بين پرسشهاى شفاهى و کتبى فرق گذاشت.
در مورد پرسشهاى کتبى مسائل نظارت خاصى مطرح مىشود، بهعلاوه پرسشهاى مجدد و تکميلى (Rücklaudquote) مىتواند نتايج لازم را براى طرح برخى مسائل، از شکل اصلى خارج سازد. يکى از اشکال مهم پرسشگري، شيوه پرسش از طريق تلفن است که وقتى بهکار برده مىشود که تسريع در رسيدن به نتايج، مورد نظر باشد.
برحسب بسامد، در مورد پرسشگرى يکباره يا چندباره تفاوت قائل مىشويم. گاهگاهى هم تحليلهاى مقطعى و عرضى و يا طولى (Querschnitt) مطرح مىشود. در تحقيقات مبتنى بر مقاطع طولى جريانات و فرآيندهاى گسترش مورد آزمون قرار مىگيرند. به اين ترتيب مثلاً نوع پرسشهاى مشابه در طى چند سال ”يا چند ماه“ دوباره در بين گروهى از افراد مشخص ارائه مىشود
(فىالمثل: تحول در برداشتهاى نسل جوان در مورد کار طى سالهاى ۱۹۷۰ ـ ۱۹۸۰) يا به همين گروه (مثلاً: تغييرات در برداشتهاى سياسى آنان در تحقيق طولى وسيله طى نيمسالهاى متعدد). شکل فوقالعاده و خاص تحقيق طولى وسيله پرسشگرى پانل (Panel) است: در اينجا محفل خاصى از افراد بهطور منظم و مکرر درباره موضوع واحد (مثلاً شيوه مصرف) مورد پرسش قرار مىگيرند.
برحسب شيوه مصاحبهاى مىتوان بين مصاحبه گروهى تفاوت قائل شد. در پرسشگرى گروهى اغلب مسئله تأثيرات يا اختلالات متقابل پيش مىآيد. همچنين بيشتر اوقات يک يا چندين عقيده رهبرى کننده در گروه تبلور مىيابد که به نمايندگى از گروه جواب مىدهند. براى برخى از پرسشنامهها ـ فىالمثل تحقيق درباره فرآيندهاى گروهى ـ اين آثار و نتايج متقابل به منزله عوامل اخلالگر شناخته نمىشوند، بلکه خود به منزله موضوع تحقيق اصلى به حساب مىآيند. در مقوله مصاحبه گروهى نيز مىتوان تکنيک گفتگوى گروهى را مورد تأکيد قرار داد که اغلب در خدمت کسب پيشنهادهاى اصلاحى يا اکتشاف عقيده واحد بهکار مىرود.
برحسب درجهبندى ساختاري، پرسشهاى تهيه شده بهصورت باز و بسته را از هم تميز مىدهيم. در مورد پرسشهاى بسته مسئله اصلى عبارت است از ساختار حاکم بر محيط پرسشهاوئى که آنها را محدود مىکند،
يعنى آنچه بهطور کلى به منزله نتيجه ممکن به نظر مىآيد. پرسشهاى باز را اغلب به زحمت مىتوان مورد ارزيابى قرار داد، اما با وجود اين بيشتر از آنچه قبلاً بهطور تلويحى مطرح شده، امکانات جوابگوئى را فراهم مىآورند. شکل فوقالعاده پرسشگرى تکنيک پرسشهاى غيرمستقيم است که در آن جوابها بهطور مستقيم هدف قرار گرفته نمىشوند،
بلکه از طريق راههاى انحرافى طراحى شده بهدست مىآيند. اين نوع روشهاى طراحى شده نمونه گويائى هستند براى آنچه از آنها بهعنوان گفتگوى عميق (مصاحبههاى ژرفانگر) ياد مىکنند که در اين نوع مصاحبهها و پرسشگرىها، از طريق پرسشهاى زياد و بررسى دقيق عواطف، احساسات، انگيزهها، اشکال گوناگون مشاهدات و غيره ... به کشف قضايا مىپردازند که در شيوههاى سطحى و ساختارى اکثراً بهدست نمىآيند
. با وجود اين، طول اين نوع مصاحبهها به هيچوجه معيارى براى کيفيت محتواى مصاحبه به شمار نمىآيد: هر چه مطالعه وسيعتر باشد، به همان نسبت سهم احکام غيرمهم بيشتر بوده و به همراه آن اشکالات ارزشيابى نتايج، زيادتر خواهد بود. به اين ترتيب اين چنين شيوههائى بهويژه براى مرحله اکتشافى بيشتر مناسب هستند؛ بهطورى که نقشهاى عبور دهند مورد تأکيد قرار مىگيرند و اين موضوعى است که در روشهاى غيرساختارى فرآيند تحقيق، نقش بازى مىکنند و در نتيجه اهميت بيان فرضىهاى کاري، کم و بيش تقليل مىيابد.
فرآيند پرسشگرى يک وضعيت تعامل (Interaktionssituation) است و از اين رو اين شيوه به منزله جايگاه وقوع خطاها و عوامل اخلالگرى به شمار مىآيد که بهعلت تحقيق تعاملى به چنين خطاها و عوامل اخلالگر واقفيم. فىالمثل نفوذ انتظارات خاص، دريافتهاى اجتماعي، فرضيات سادهلوحانه درباره هدفهاى پرسشگري، هدايت آگاهانه يا غيرآگاهانه اشتباهات ارتباطى گروهى و غيره. در اينجا عموماً از واکنش مشکوک و ترديدآميز سخن گفته مىشود.
موضوع اينجا است که فرد پرسش شونده نه فقط در برابر پرسشها بلکه در برابر عوامل متعدد ديگر نيز در وضعيت تحقيق، از خود عکسالعمل نشان مىدهد. از اينجا است که آثار گمراه کننده يا ناشى از پرسش کننده (بهمنزله آثار مصاحبه کننده) و يا پرسش شونده (به منزله آثار پرسش و مصاحبه شونده) مطرح مىشوند.
در اين بين بحث و گفتگوهاى روشى و روشمند جدال مکتبى بين طرفداران کاربرد ابزار يا ابزارگرايان (Instrumentalisten) و تعامل گرايان (Interaktionisten) بهوجود مىآيد که دستهٔ اخير آثار ياد شده تعاملى را به هيچوجه به منزله عواملى اخلالگر تلقى نمىکنند و لذا کوششهائى را که در صدد محو کردن آثار اين تعامل هستند، بىفايده و حتى غيرمطلوب توجيه مىکنند. با وجود اين بهندرت ممکن خواهد بود که دادههاى ناشى از پرسشهاى بازتابى موکّد (Hochreaktiv) در يکجا بهطور انبوه روى هم انبار شوند.
عوامل اخلالگرى (آثار ناشى از پرسشگر)
از جمله آثار ناشى از پرسشگر يا به اصطلاح آثار مصاحبه کننده عوامل اخلالگرى است که آگاهانه يا ناآگاهانه، عامداً يا بدون عمد شيوههاى رفتار مصاحبه کننده را تحت تأثير قرار مىدهند. يکى از رايجترين اين موارد آن است که پرسشکننده پاسخ را به پرسش شونده به نحوى القاء و نزديک کند و به قول عوام ”پاسخها را در دهان او بگذارد ـ اغلب اين نوع پرسشها نوعى سوق دادن (Drift) تلقى مىشود که در انگليسى از آن با عبارت ”پرسش راهنما ـ Leading Question“ياد مىکنند).
پرسشگر نيز مىتواند نمونه خاصى از جوابها را مورد تأکيد قرار دهد بدين معنا که او پاسخهائى را با نشان دادن چهره حسن نيت و خيرخواهانه (شفاهى يا با تکان دادن سر) و پاسخهائى را با چين و چروک پيشانى يا نوعى سر تکان دادن تأييد و تکذيب کند؛ بنابراين مصاحبه کنندهاى مطلوب مىباشد که به هيچوجه انگيزهاى در انحراف روش تحقيق ايجاد نکند تا جريان و نتايج پرسشگرى را تحتتأثير قرار دهد و خلاصه طورى عمل نکند که نوعى انتظارات در پرسش شونده ايجاد شود.
بهعنوان آثار ناشى از پرسش شونده آن دسته عوامل اخلالگر خاطر نشان مىشوند که برعهده پرسش شونده است. اينها از جمله عبارتند از: ”اراده يا فقدان اراده که رضايت خاطر مصاحبه کننده را فراهم مىکند؛ يعنى باعث بروز درجات متقاوتى از هماهنگى يا مقاومت در وضع پرسشگرى مىشود. علاوه بر آن مسئله فراتر از توان پاسخ دادن (Überfeagt-Seins) پيش مىآيد که اين امر ممکن است ريشههاى متعددى داشته باشد از جمله:
۱. پرسش شونده پرسش را نمىفهمد يا آن را بد مىفهمد.
۲. پرسش شونده با وضع فرضيهاى مواجه مىشود، بهطورى که نخست مىبايد خودش را از لحاظ معرفتى آماده سازد.
۳. پرسش شونده بايد درباره نتايج آينده کار خود داورىهائى بکند که او را در وضعيت کنونى گفتگوهاى خود بسيار تحتفشار قرار مىدهد.
۴. مصاحبه شونده بايد در مورد جريان رفتارى خاص اطلاعاتى ارائه دهد (مثلاً در مورد جريان روز سهشنبه گذشته).
۵. فرد آزمايش شونده بايد درباره دلايل معين حرکت و عمل خود اطلاعاتى بدهد (يعنى درباره انگيزه کار خود) که خود او شايد کمى بر آن واقف باشد.
اين نوع پرسشها (يا به تعبير لازارسفلد ـ "The Art Of Asking Why") در واقع هسته مسائل و در عينحال حدود نهائى تکنيک پرسشگرى است. انگيزههاى آگاهانه اغلب براى پرسششونده کم و بيش بديهى و روشن است،
اما پاسخهاى غلط او از فريب يا اغواى آگاهانه (از شبهانگيزهها) ناشى مىشود. انگيزههاى ناآگاهانه براى خود پرسش شونده، اغلب شناخته شده نيستند؛ زيرا براى او خيلى سخت و تحملناپذير است که انگيزههاى خود را بهدرستى نشناسد و لذا فرد ياد شده در اينجا نوعى دلايل ”اختراع“ مىکند يا به نوعى استدلال دست مىزند (انگيزههاى صحنهاي). در چنين مواردى فرد عمل کننده (و مورد پرسش قرار گرفته) اغلب بيانکننده انگيزههائى است که از فحواى آنها او مىپندارد که آنها:
- ”روشن و سهل الوصول“ هستند، يعنى از طرف ديگران بدون اشکال فهميده مىشوند.
- ”عاقلانه“ هستند، يعنى از طرف ديگران اين انگيزهها خردمندانه تلقّى مىشوند.
- ”از لحاظ اجتماعى مطلوب“ هستند، يعنى از سوى ديگران و از بعد اجتماعى قابل قبول هستند.
در اينجا بايد ابتدا ديد که وضع ارتباطات در پرسشگرى از طريق رسانه زبان ميانجى واقع مىشود و نيز پرسشهاى معرفتى (Kognitive Hülsen) خاص در معناى راهبردهاى استدلالى را آمادهنگه مىدارد. به ديگر سخن آيا زبان به منزله يک رسانه گروهى در نحوه استدلال و ساخت و پرداخت آن اثر مىگذارد؟ از طريق شيوه بيانى و زبانى يک پرسش و باز قوىتر و شديدتر، از طريق تعيين دستهبندى پاسخها، پرسش شونده به سوى ”راههاى معرفتي“ خاص و معين (Kognitive Schienen) رانده مىشود بهطورى که نمىتواند خود را از زير فشار آن رها کند و اين مسير تحميل شده را قطع کند.
علاوه بر اين راهبرد عاقلانه شدن ـ که فرويد و فيرکانت آن را اينطور ناميدند ـ چنين اثر مىگذارد که پرسش شونده ترجيح دهد پاسخهائى بدهد که براى او به نوعى خردمندانه و عاقلانه تلقى مىشود. اين گرايش تحريف شده از اين لحاظ معتبر است که انسان بهطور عام (چه نزد خود و چه نزد ديگران) از ته دل راضى نيست قبول و اعتراف کند که غيرعاقلانه يعنى عاطفى و تحريک شده، رفتار مىکند بهويژه اگر خود را حامل و ناقل تفکرى خردمندانه بداند و خود را به اجراء آن تفکر ملزم و موظف شمارد و براى خود نفشى قائل شود (مثلاً مدير خريد).
شيوه و اسلوب کاربرد جواب در اين گرايش وجود دارد که پاسخهاى اجتماعى مطلوب (Sozial Erwünschte = Social Desirabillity) داده شود. اين موضوع وقتى مصداق دارد که رفتار خود را هماهنگ با ضوابط و هنجارهاى معين انجام دهد و خود را حتىالمقدور مثبت نشان دهد. به اين ترتيب مثلاً پرسش شونده انگيزه خود را از خريد اتومبيلى که ترجيح مىدهد، دلايل امنيتى نام مىبرد و برعکس به زحمت حاضر است دلايل حيثيتى را ذکر کند در مورد پرسش: ”چند بار لباسهاى زير خود را عوض مىکنيد“
عيناً همين نوع گرايش تحريف شده را بروز مىدهد کما اينکه در مورد پرسش مربوط به مسائل کاملاً خصوصى نيز اينطور رفتار مىکند که در حقيقت نوعى خودسانسورى است (آنچه در عينحال بهعنوان شناخت يک ضابطه محسوب مىشود، به نوبه خود ممکن است از طريق جريان يافتن آن در انظار عمومى و علنى شدن توسط نتايج پرسشها القا شود).
از اين گذشته از جمله واقعيات مطلوب اجتماعي، اين مورد نيز شمرده مىشود که درباره قضاياى مورد پرسش، اصلاً نبايد عقيده و پندارى داشت؛ از همين رو برداشتى مصنوعى از راه اثر مطلوبيت اجتماعي، ايجاد مىشود. همچنين نشان داده مىشود که پرسش شوندهها پيوسته ـ هر چند مفهوم واقعى يک پرسش را بهطور کلى نفهميده باشند ـ با تأکيد و اصرار، خود را موافق آن نشان مىدهند و باز تابشان مثبت است.
مشاهده
مشاهده يعنى ”دريافت هدفمند و هدفدار محيط از طريق ارگانهاى حواس (تنها از طريق ديدن نيست) و ثبت و ضبط اين دريافتها به صورت واحدهاى اطلاعاتى ـ به نقل از آتس لاندر ـ Atteslander، ۱۹۹۱، ص ۱۴۴).
در اينجا تقسيماتى در موضوع وجود دارد. عمل مشاهده ممکن است کم و بيش منظم و طبق برنامه يا نامنظم و غيرمدوّن انجام گيرد. عيناً مثل پرسشگرى که گزينش و انتخاب پرسشها و نوع تکنيک سؤال کردن از طريق تئورى رهبرىکننده و اجراءکنندهٔ تحقيق معين و مشخص مىشود، اين موضوع در مورد مشاهده آماده شود
و سپس انجام گيرد و اينکه چه چيز معيارهاى انتخابى بايد باشند که براساس آنها مشاهده آماده شود و سپس انجام گيرد و اينکه چه چيز اصولاً بايد مورد استفاده قرار گيرد؟ از آنجا که فرآيند دريافت و ادراک هميشه در پرتو کم و بيش آشکار بيان شده نظريهها (همچنين تئورى عاميانه يا تئورى روزمره) جريان مىيابد لذا حداقلى از برقرارى سيستم هماهنگ و منظم به نوعى براى مرحله مشاهده لازم و جزء لاينفک آن است.
در اينجا سيستمى موجوديت و تحقق مىيابد که از روى عادت و رسم جاري، برحسب واحدهاى معنى مشاهده کار خود را محدود کند: اين واحدها نيز جزء آن قسمت از عناصر تشکيل دهنده يک جريان اجتماعى هستند که خود باز به منزله کوچکترين واحدهاى تحليل رفتارى در نظر گرفته مىشوند (مثلاً افراد، مراحل اجرائى يک رفتار، وضعيتها و تاريخ فرعى ـ Episoden).
برحسب ساختپذيرى و ساختگيرى بين مراحل مشاهده ساخت گرفته (يا استاندارد شده) و مشاهده ساخت نگرفته (يا غير استاندارد) فرق گذاشته مىشود. براى ساختپذيرى وسيع و مفصل، از عينيتپذيرى عملى و ارزشيابى نتايج سخن گفته مىشود. از طرف ديگر با محدود بودن ساختارى محيط، آن قسمتى را محدود مىکنند که در شرايط عادى ممکن است بهطور اضافى مشاهده شود. لذا مىتوان احتمالاً بهطور دو مرحلهاى حرکت کرد و پيش رفت، بهطورى که در آن اولين گام در راه تبيين ابعاد مهم مشاهده برداشته شود که پيوسته بر يک طرح اوليه (شِما يا شکل واره) تئوريک کم و بيش روشن مبتنى باشد.
طرح اوليه معروف مشاهدهاى از اين دست از بالس (Bales) است. که در سال ۱۹۵۰ آن را براى تحليل گفتگوها و مباحثات گروهى طراحى کرد (چگونگى نماى مشاهده بالس ۱۵۴ ، ۱۹۵۶). مشاهدهکنندگان در اين نما ـ هر کدام البته جداگانه ـ بيانات و عکس العملهاى شرکتکنندگان را برحسب معيارهاى طرح از قبل مقولهبندى شده ثبت و ضبط مىکنند.
در اين زمينه آنچه مورد علاقه بالس است و بهويژه به صورت مکانيسمهاى راهگشاى مسائل گروهها بهکار گرفته مىشود اين است که ميان دو قلمرو، تفکيک قائل مىشود: يکبار او مراحل برهم کنشى را جدا مىکند که براى غلبه بر طرح وظايف لازم است و بار دوم برهمکنشىهائى را که به نوعى جوّ و فضاى درون گروهي؛ يعنى جوّ اجتماعى ـ عاطفى به هنگام گفتگو و مباحثه مربوط است، در برمىگيرد.
معيار دوم مربوط است به تفاوت بين مشاهدات ”آشکار و پنهان“. در مورد مشاهدات علنى و آشکار، فرد مورد مشاهده مىداند که او مشاهده مىشود حتى اگر در طول زمان، کم و بيش ”فراموش شود“. مشاهده پنهان و پوشيده اغلب در آزمايشگاه انجام مىگيرد؛ مثلاً از طريق آيينه مخصوص انعکاش يکطرفه. مشاهده پوشيده وقتى است که فرد مورد مشاهده از مقاصد مشاهده کننده بىاطلاع است و نمىداند براى چه مورد مشاهده قرار گرفته است.
معيار سومِ تفکيک عبارت از اين است که بين شرکتکردهها و شرکت نکردهها در مشاهده تفاوت قائل شوند. در مورد طرح مقدماتى بالس و شيوه عمل او در اين تفکيک، مشاهده کننده در حادثه مورد مشاهده شرکت نمىکند و به هيچوجه نيز نفوذى بر مرحله تعامل ندارد. در مورد شرکتکنندگان در مشاهده باز بايد تفاوت قائل شد که آيا مشاده کننده به نقش خود آشنا و واقف است يا نه و آيا او در فرآيند مشاهد نقش فعالى برعهده گرفته است يا نقش مشاهده کنندگى او محدود شده است و غيره....
نماى ۱۲ چگونگى نماى مشاهده بالس (۱۵۴، ۱۹۵۶)
مثال معروف براى مشاهده شراکتى از وايت Whyte، ۱۹۷۱ است به اين شکل که او خود را داخل محيط جنايتکاران فرض کرد و تحليل کلاسيک خود را درباره جوامع زيززمينى (Streer Orner Society) تهيه و منتشر نمود. تحليلهاى متعدد ديگرى از اين نوع بيشتر از محيط رفتار انحرافى سرچشمه مىگيرند؛ از جمله مشاهدات شراکتى در سالنهاى دادگاهها، زندانها، آسايشگاههاى سالمندان و معلولان، در گروههاى همجنسباز فاسد و غيره ... .
صرفنظر از ابزار مشاهده ـ فىالمثل طرح مشاهده تنگ و محدود يا کنج و منحرف و برنامهريزى غلط مربوط به ساعت کار و غيره ـ مىتوان در اينجا منابع خطا را برعهده مشاهده کننده يا مشاهد شونده گذاشت و آنان را مقصر دانست. آثار مشاهده شونده تقريباً وقتى وجود دارد که فرد مورد آزمايش تحتتأثير مشاهده جور ديگرى رفتار کند (و خود را عاقلتر، هوشمندتر، آمادهتر بهکار و غيره .... نشان دهد). تا آنجا که مىتوان گفت مشاهده غيرعلنى و مخفى به منزله رفتار غيرقابل بارتاب، مطمئنتر خواهد بود.
آثار مشاهده کننده (يا مشاهدهگر) بهويژه وقتى آشکار مىشود که مشاهدهگر از موضوع مورد مشاهده خود زياد يا کم فاصله دارد. در فاصله زياد حالت عينيت و بىطرفى ايجاد مىشود و با وجود اين مىتواند اين امر، نوعى کمبود احساس در شخص يا وضعيت مورد مشاهده معنى دهد بهطورى که محتواى مشاهده، دريافت و فهميده نمىشود و مشاهده فقط حاشيه يا حتى حوادث غيرمهم را نشان مىدهد.
اما اگر فاصله کم باشد (مثلاً در چارچوب مشاهده مشارکتي) ممکن است چنين معنى دهد که مشاهده کننده بهوسيله شرکت شديد خود يا ”منِ شراکتي“ شديد و مؤکد و به وسيله احساس شديد خود، عينيت را بهعنوان يک محقق از دست بدهد. به اين ترتيب و بهويژه در مورد مشاهدهگران شراکتى که بهطور فعال در درازمدت تحقيق مىکنند مىتوان نوعى ”آثار اجتماعى شدن“ را تشخيص داد، تقريباً به اين نحو که مشاهده کننده تکيهگاه شرکت کنندگان را بهعهده مىگيرد يا حداقل مىکوشد چنين نفشى را تثبيت کند.
اغلب تأکيد مىشود که الزاماً فهم و تفسير دقيق مفاهيم ذهنى به اهميت اجتماعى عمل مشخص يا تسلسل رفتارى ( Verhaltenssequenz، ماينتز، ۱۹۷۱، ص ۸۷) به مشاهده کردن تعلق دارد. اين خواست درست سبب شد که بهويژه از سوى مکتب تعاملگرائى نمادى شماى مشاهدهاى ذرهاى (Atomistische، نظير آنچه تقريباً در مقولهبندى سيستم بالس بهکار برده مىشود).
رد شود و کاربرد ترجيح داده شده سرشار از احساس شيوههاى رفتارى مشاهد شراکتي، بهکار گرفته شود. با اين شيوه ما به همان دلايل يکسانى برخورد مىکنيم که طرفداران شيوههاى تفهمى قبلاً عرضه کردهاند و ما آنها را قبلاً در بخش منطق تحقيق نقادانه، بررسى کردهايم. ما گفته ماينتز را تا آن حد تأييد مىکنيم که مىگويد موضوع عبارت است از: فهميدن در عرصه ذهنى عمل علمى و اين کار را بدان ترتيب عملى مىسازيم که اهميت ارزش فرهنگى ( Kultutwert-Bedeutung، با عبارت و بيان ماکس وبر)
عمليات در سطح عينى و واقعى مورد بررسى قرار گيرد و بتوان آنها را با اين شيوه مورد توضيح و تفسير قرار داد. فريدريش (۱۹۸۴، ص ۲۷۰) مىگويد: ”هر تفسير ذهنى بىاهميت خواهد ماند اگر اين تفسير با تفسيرهاى ديگر مقابله نشود، يعنى تفسير ذهنى بايد به وسيله رابطه علمى و تفسير عينى شده و استاندارد شده فرد محقق، ثابت گردد“.