بخشی از مقاله

فقر

فقر
چكيده:


واقعيتهايي‌ در باره‌ فقر
دولت‌ ايالات‌ متحد امريكاخانواده‌ فقير راخانواده‌اي‌ تعريف‌ مي‌كند كه‌ "مجموع‌ درآمدهاي‌آن‌ كمتر از مقداري‌ است‌ كه‌ براي‌ رفع‌ نيازهاي‌حداقل‌ خانوار ضروري‌ است‌". براي‌ محاسبه‌


"بودجه‌ فقر" نيز حداقل‌ هزينه‌ غذايي‌ خانوار را درسه‌ ضرب‌ بايد كرد، بدين‌ ترتيب‌ خانوارهاي‌ بادرآمد كمتر از اين‌ مقدار (بودجه‌ فقر)3 فقيرمحسوب‌ مي‌شوند. در سال‌ 1997 ميلادي‌ بودجه‌فقر براي‌ خانوار چهار نفره‌ امريكايي‌ 16400 دلار
سه‌ نفره‌ 12802 دلار و يك‌ نفره‌ 8183 دلار تعيين‌و محاسبه‌ شده‌ است‌.
فقير كيست‌ و كجا زندگي‌ مي‌كند


1. نژاد
اگر چه‌ تعداد فقراي‌ سفيدپوست‌ دو برابر فقراي‌سياه‌پوست‌ و چهار برابر فقراي‌ اسپانيايي‌ زبان‌ تباراست‌ اما نرخ‌ فقر در ميان‌ سياهان‌ و اسپانيايي‌ زبان‌تبارها به‌ مراتب‌ بالاتر است‌. در ميان‌ اسپانيايي‌زبان‌ تبارها نرخ‌ فقر پورتوريكوئي‌ تبارها با 36درصد و مكزيكي‌ تبارها 31 درصد از بقيه‌ بيشتراست‌، در حالي‌ كه‌ كوبايي‌ تبارها با نرخ‌ 18 درصددر پايينترين‌ مرتبه‌ قرار دارند. نرخ‌ فقر براي‌ آسيايي‌تبارها 14 درصد و تقريبا نزديك‌ به‌ 3ر13 نرخ‌ كه‌متوسط ملي‌ در امريكا است‌.
2. فقر سالمندان‌


يكي‌ از موفقيتهاي‌ مبارزه‌ با فقر پايين‌ آمدن‌ نرخ‌ فقرسالمندان‌ است‌ كه‌ در فاصله‌ بين‌ سالهاي‌ 1959 تا1997 از 35 درصد به‌ 5ر10 كاهش‌ يافت‌ وقسمت‌ اعظم‌ اين‌ بهبودي‌ نتيجه‌ گسترش‌ تامين‌اجتماعي‌ طي‌ اين‌ دوره‌ بوده‌ است‌.
3. كودكان‌
در سال‌ 1997 در ايالات‌ متحد 16 (6ر16 درصد)كودكان‌ در فقر زندگي‌ مي‌كردند و اين‌ در حالي‌است‌ كه‌ نرخ‌ فقر كودكان‌ اقليتها به‌ مراتب‌ بالاتربوده‌ است‌.
4. محل‌ زندگي‌


نرخ‌ فقر در خارج‌ از حوزه‌هاي‌ مادرشهر تقريبا 13بيشتر از حوزه‌هاي‌ مادرشهري‌ در امريكاست‌. نرخ‌فقر در مراكز شهرها دو برابر بيشتر از نرخ‌ فقر درنقاط غيرمركزي‌ شهرهاست‌.
5. نوع‌ خانوار


نرخ‌ فقر براي‌ خانوارهاي‌ با سرپرست‌ زن‌ شش‌ برابراز خانوارهايي‌ كه‌ در آنها زن‌ و مرد مشتركاسرپرستي‌ خانوار را بر عهده‌ دارند بيشتر است‌.علل‌ بالا بودن‌ اين‌ نرخ‌ فقر عبارت‌است‌ از:


الف‌) زنان‌ سرپرست‌ خانوار بايد دائما بين‌ اشتغال‌و مسئوليتهاي‌ خانوادگي‌ در نوسان‌ باشند.
ب‌) به‌ طور متوسط حقوق‌ و دستمزد زنان‌ از مردان‌كمتر است‌.
ج‌) تعداد زيادي‌ از خانوارهاي‌ با سرپرست‌ زن‌ ازحمايت‌ و كمك‌ پدر غايب‌ فرزندانشان‌ محروم‌هستند.
د) آموزش‌


نرخ‌ فقر و سطح‌ آموزش‌ رابطه‌اي‌ معكوس‌ با هم‌دارند. نرخ‌ فقر در ميان‌ افراد زير ديپلم‌ دو برابردارندگان‌ ديپلم‌ متوسطه‌ و ده‌ برابر فارغ‌التحصيلان‌آموزش‌ عالي‌ است‌.
نوع‌ اشتغال‌ فقيران‌


بيش از نيمي‌ از خانوارهاي‌ فقير آنهايي‌ هستند كه‌(سرپرست‌ خانوار.م‌) كار نيمه‌ وقت‌ دارد و تنها 15آنها كار تمام‌ وقت‌ دارند. در صورتي‌ كه‌ مزد هرساعت‌ كار كمتر از 20ر8 دلار باشد، يك‌ خانوارچهار نفري‌ نيز حتي‌ با كار تمام‌ وقت‌ هم‌ ممكن‌است‌ به‌ خانواده‌ فقير تبديل‌ شود. بدين‌ ترتيب‌شغل‌ تمام‌ وقت‌ به‌ تنهايي‌ براي‌ برون‌ رفت‌ از فقركافي‌ نيست‌ مگر اينكه‌ درآمد سرپرست‌ خانوار ازحداقل‌ دستمزد كمي‌ بالاتر و بيش‌ از يك‌ نفر درخانوار شاغل‌ باشد. در واقع‌ تعداد زيادي‌ ازخانوارهايي‌ كه‌ از دايره‌ فقر بيرون‌ هستند و فرد اول‌خانواده‌ ساعتي‌ كمتر از 20ر8 دلار مي‌گيرد ازاشتغال‌ نفر دوم‌ بهره‌مند هستند.
فقر در مراكز شهرها


نرخ‌ فقر در مراكز شهرها بيش‌ از دو برابر حومه‌شهرهاست‌ و در پاره‌اي‌ مادرشهرها اين‌ تفاوت‌حتي‌ بيشتر است‌. براي‌ نمونه‌ در شيكاگو وفيلادلفيا نرخ‌ فقر مركز شهر حدود چهار برابر نرخ‌فقر در حومه‌هاي شهر است‌. توزيع‌ نژادي‌ فقر درمراكز شهرها 1ر31 درصد براي‌ سياه‌پوستان‌ و 12درصد براي‌ سفيدپوستان‌ است‌، در حالي‌ كه‌ تنها5ر19 درصد فقيران‌ سياه‌پوست‌ و 6ر6 درصدسفيدپوستان‌ حومه‌نشين‌ هستند.
انزواي‌ محل‌ اقامت‌ يا جدايي‌ نژادي‌


يكي‌ از ويژگيهاي‌ شهرهاي‌ ايالات‌ متحد جدايي‌ وانزواي‌ نژادي‌ محلات‌ است‌. نماد اين‌ واقعيت‌ اين‌است‌ كه‌ بيش‌ از 23 (قريب‌ 70%) سياهاني‌ كه‌ درمادرشهرها زندگي‌ مي‌كنند در مناطق‌ مركزي‌شهرها اقامت‌ دارند و تنها 13 سفيدها در اين‌ مناطق‌اقامت‌ دارند. به‌ عبارت‌ ديگر تنها 13 سياهان‌ درمناطق‌ حومه‌اي‌ شهرهاي‌ بزرگ‌ اقامت‌ دارند، يعني‌دو برابر كمتر از سفيدپوستان‌. خواهيم‌ ديد كه‌تمركز سياهان‌ در مراكز شهرها يكي‌ از دلايل‌محروميت‌ آنها از دسترسي‌ به‌ مشاغل‌ حومه‌ها ونرخ‌ بالاي‌ فقر در مراكز شهرهاست‌.


واقعيتهايي‌ در باره‌ انزواي‌ محلات‌ نژادي‌
يكي‌ از راههاي‌ كمي‌ كردن‌ ميزان‌ جدايي‌ و انزواي‌نژادي‌ شاخص‌ يا نمايه‌ ناهمگني‌ است‌. اين‌شاخص‌ نشانگر سهم‌ عددي‌ يك‌ گروه‌ نژادي‌ است‌كه‌ بايد براي‌ رسيدن‌ به‌ يك‌ پيكربندي‌ كاملا همگن‌از نظر فضايي‌ جا به‌ جا شوند يا دوباره‌ اسكان‌يابند; شاخصي‌ كه‌ در هر سرشماري‌ تركيب‌ نژادي‌حوزه‌هاي‌ كلانشهري‌ را به‌ طور كلي‌ ترسيم‌ كند. درسال‌ 1990 به‌ طور متوسط شاخص‌ ناهمگني‌براي‌ حوزه‌هاي‌ كلانشهري‌ امريكا رقم‌ 69 درصدبوده‌ است‌ كه‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ براي‌ دستيابي‌ به‌همگني‌ كامل‌ 69 درصد سياه‌پوستان‌ (ياسفيدپوستان‌) بايد دوباره‌ اسكان‌ يابند.


همان‌ طور كه نمودار (1) شاخصهاي‌ناهمگني‌ حوزه‌هاي‌ مادرشهري‌ نشان‌ مي‌دهد اين‌شاخصها براي‌ حوزه‌هاي‌ مختلف‌ تفاوت‌ زيادي‌ رانشان‌ مي‌دهند. اين‌ تفاوت‌ هر چه‌ حوزه‌ مادرشهري‌بزرگتر باشد بيشتر است‌. اين‌ نمودار همچنين‌ناهمگنترين‌ شهرها را در مقياس‌ ملي‌ نشان‌مي‌دهد، مضافا اينكه‌ اين‌ شهرها در ايالتهاي‌شمالي‌ مركزي‌ قرار دارند و طي‌ چندين‌ دهه‌ گذشته‌ميزان‌ انزواي‌ نژادي‌ در آنها تغيير زيادي‌ نكرده‌است‌.


علل‌ انزوا و جدايي‌ نژادي‌ محلات‌
علل‌ جدايي‌ نژادي‌ محلات‌ چيست‌؟ عوامل‌گوناگوني‌ در اين‌ امر دخيل‌ هستند وتفكيك‌ اثرهاي‌آن‌ به‌ صورت‌ روشن‌ كار مشكلي‌ است‌.
1. رفتارهاي‌ نژادي‌ و تنش‌. سياه‌پوستان‌ وسفيدپوستان‌ در رابطه‌ با تركيب‌ همسايگان‌ علايق‌
100
90
80
70
60
50
40
30
20
10
0

شاخصهاي‌ ناهماهنگي‌
حوزه‌هاي‌ مادرشهري‌ در آمريكا69
حوزه‌هاي‌ مادرشهري‌ آماري‌ بزرگ‌ (بالاي‌ يك‌ ميليون‌)74
حوزه‌هاي‌ مادرشهري‌ آماري‌ متوسط (بين‌ 500 هزار تا يك‌ ميليون‌)64
حوزه‌هاي‌ مادرشهري‌ كوچك‌ (كمتر از 500 هزار نفر)57


ديترويت‌88
شيكاگو86
كليولند85
ميوواكي‌83
نيويورك‌82


سن‌لوئيس‌77
فيلادلفيا77
ايندياناپوليس‌74


نمودار 1 شاخصهاي‌ ناهمگني‌ نژادي‌ (The inddex of dissimilarity) در حوزه‌هاي‌ آماري‌ مادرشهرهاي‌امريكا، منبع‌ اداره‌ سرشماري‌ امريكا 1998.
متفاوتي‌ را از خود بروز مي‌دهند (كاين‌، 1985 وكلارك‌، 1991). در حالي‌ كه‌ اكثر سياهان‌ الگوي‌همسايگي‌ همگن‌ را ترجيح‌ مي‌دهند سفيدها غالبا
خواهان‌ جدايي‌ نژادي‌ هستند. علاوه‌ بر اين‌سفيدها و سياه‌ها از الگوي‌ همسايگي‌ همگن‌ تلقي‌متفاوتي دارند: از ديدگاه‌ يك‌ خانوار سياه‌پوست‌،الگوي‌ همسايگي‌ همگن‌ الگويي‌ است‌ كه‌ در آن‌سفيدها و سياه‌ها به‌ صورت‌ برابر تقسيم‌ شده‌باشند. در حالي‌ كه‌ الگوي‌ مورد درخواست‌ تعدادمعدودي‌ از سفيدها الگويي‌ است‌ كه‌ 80 درصدساكنان‌ سفيد و تنها 20 درصد بقيه‌ سياه‌ باشند.تنشهاي‌ نژادي‌ در نواحي‌ مسكوني حومه‌هاموجب‌ شده‌ است‌ كه‌ جز تعدادي‌ از سياهان‌،"پوست‌ كلفت‌"20 بقيه‌ آنجا را ترك‌ كنند (ميلز ولوبوئل‌، 1997).


2. تفاوت‌ درآمد. به‌ طور متوسط درآمدخانوارهاي‌ سياه‌پوست‌ از سفيدپوستان‌ كمتر است‌و اينكه‌ خانه‌هاي‌ درون‌ شهر ارزانتر هستند (همان‌منبع‌). اگر چه‌ پاره‌اي‌ از خانوارهاي‌ سياه‌پوست‌خانه‌هاي‌ ارزان‌ قيمتتر مراكز شهري‌ را ترجيح‌مي‌دهند اما اين‌ پديده‌ به‌ طور كامل‌ بيانگر درجه‌جدايي‌ نژادي‌ نيست‌. مطالعه‌اي‌ كه‌ گابريل‌

وروزنتال‌ در سال‌ 1989 انجام‌ داده‌اند حاكي‌ ازآن‌است‌ كه‌ خانوارهاي‌ سياه‌پوست‌ با درآمدي‌ برابرسفيدها و ساير ويژگيهاي‌ مشترك‌ علاقه‌ كمتري‌ به‌حومه‌نشيني‌ از خود نشان‌ مي‌دهند. كاين‌ (1985)اين‌ سؤال‌ را طرح‌ كرده‌ است‌ كه‌ اگر تصميم‌ درانتخاب‌ محل‌ اقامت‌ مبتني‌ بر عوامل‌ غيرنژادي‌(مثل‌ درآمد، نوع‌ خانوار، سن‌ رييس‌ خانوار) بود،چه‌ تعداد خانوار سياه‌پوست‌ حومه‌ها را براي‌ محل‌سكونت‌ انتخاب‌ مي‌كردند؟ پاسخ‌ او اين‌ بود كه‌6ر3 ميليون‌ خانوار يعني‌ دو برابر تعداد موجود(در سال‌ 1985).


3. تبعيض‌ نژادي‌ در بازار مسكن‌. تحقيقي‌در باره‌ پيدا كردن‌ خانه‌ از طريق‌ بنگاه‌هاي‌ معاملات‌ملكي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ دو نفر كه‌، به‌ استثناي‌ نژاد،در شرايط يكسان‌ باشند (مثل‌ درآمد، سطح‌تحصيلات‌، تعداد اعضاي‌ خانواده‌) در بنگاه‌ به‌طور يكسان‌ مورد استقبال‌ قرار نمي‌گيرند. يين‌جر(1998) بر اساس‌ اين‌ تحقيق‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌رفتار و برخورد با سياهان‌ و اسپانيايي‌ زبان‌ تبارهادر مقايسه‌ با سفيدپوستان‌ كاملا متفاوت‌ است‌، به‌اين‌ معنا كه‌ به‌ غير سفيدپوستان‌ تعداد كمتري‌ منزل‌معرفي‌ مي‌شود، آنها را به‌ مناطق‌ خاصي‌ راهنمايي‌مي‌كنند و مشاوره‌ كمتري‌ به‌ آنها مي‌دهند. براي‌مثال‌ از ميان‌ ده‌ مشتري‌ سياه‌ خواهان‌ اجاره‌ منزل‌تنها يا نفر شانس‌ كسب‌ اطلاعاتي‌ را دارد كه‌ به‌ يك‌سفيدپوست‌ عرضه‌ مي‌شود، همچنين‌ سياهان‌ تنهايك‌ چهارم‌ سفيدپوستان‌ از وجود خانه‌هاي‌ خالي‌خبردار مي‌شوند.


4. منطقه‌بندي‌21 حذفي‌ در جوامع‌ حومه‌نشين‌. مقامات‌ محلي‌ در حومه‌ها از سازوكارمنطقه‌بندي‌ براي‌ حذف‌ خانوارهاي‌ كم‌ درآمداستفاده‌ مي‌كنند. تعدادي‌ از اين‌ سازوكارهاي‌حذفي‌ عبارت‌اند از معيارهاي‌: حداقل‌ مساحت‌زمين‌، ممنوعيت‌ واحدهاي‌ مسكوني‌ چندخانواري‌، حداكثر تراكم‌، گاراژ براي‌ دو اتومبيل‌ وهزينه‌هاي‌ روزمره‌ عمومي‌ (شارژ). منطقه‌بندي‌حذفي‌ تا حدودي‌ ناشي‌ از ملاحظات‌ مالي‌ است‌،مثلا اگر يك‌ خانوار كم‌ درآمد هزينه‌ خدمات‌عمومي‌-محلي‌ خود را نپردازد شهرداري‌ يامقامات‌ محلي‌ مي‌توانند او را بيرون‌ كنند. از آنجاكه‌ در مجموع‌ خانوارهاي‌ سياه‌پوست‌ درآمدكمتري‌ از سفيدپوستان‌ دارند منطقه‌بندي‌ حذفي‌تاثير زيادتري‌ در اسكان‌ سياه‌پوستان‌ دارد.


5. سياستهاي‌ مسكن‌. از نظر تاريخي‌سياستهاي‌ خانه‌سازي‌ دولت‌ فدرال‌ در جهت‌تشويق‌ اسكان‌ فقرا در مراكز فقيرنشين‌ شهرها بوده‌است‌. اكثر برنامه‌هاي‌ خانه‌سازي‌ دولتي‌ در مناطق‌فقيرنشين‌ اجرا شده‌ وتا همين‌ اواخر مجوزهاي‌حمايتي‌ براي‌ اجاره‌ خانه‌ در همان‌ مناطق‌ صادرشده‌ است‌. اخيرا مجوزهاي‌ قابل‌ انتقال‌ به‌ جاهاي‌ديگر بيشتر شده‌ وتعداد افرادي‌ كه‌ مي‌توانند درحومه‌ها خانه‌ اجاره‌ كنند بيشتر شده‌ است‌.
عواقب‌ انزوا و جداسازي‌ نژادي‌


سؤالي‌ كه‌ مطرح‌ مي‌شود اين‌است‌ كه‌ آيا شهرهايي‌كه‌ جدايي‌ نژادي‌ در آنها شديدتر است‌ براي‌ محل‌زندگي‌ سياه‌پوستان‌ بهتر است‌ يا غير آن‌؟ مطالعات‌اخير (كاتلر و گلاسر، 1997) نشان‌ مي‌دهد كه‌جوانان‌ سياه‌پوست‌ (20 ساله‌ها) در شهرهاي‌ بانرخ جدايي‌ نژادي‌ بالاتر وضعشان‌ به‌ مراتب‌ بدترمي‌شود; يعني‌ درآمد كمتري‌ دارند، كمتر تحصيل‌خود را به‌ پايان‌ مي‌رسانند، كمتر به‌ بازي‌ گرفته‌مي‌شوند (چه‌ در مدرسه‌ و چه‌ در محيط كار) واحتمال‌ اينكه‌ به‌ مادرـ سرپرست‌ خانوار تبديل‌شوندبيشتر است‌.


چرا جدايي‌ نژادي‌ اماكن‌ شهري‌ چنين‌عواقبي‌ را ايجاد مي‌كند؟ يك‌ علت‌ اين‌است‌ كه‌جوانان‌ در چنين‌ محيطي‌ با درجه‌ بالاي‌ جدايي‌نژادي‌ و درآمد كم‌ ارتباط كمتري‌ با الگوهاي‌ مثبت‌(مثل‌ اشخاص‌ موفق‌ و تحصيل‌ كرده‌) دارند و درنتيجه‌ به‌ موفقيت‌ خود علاقه‌ زيادي‌ نشان‌نمي‌دهند (منبع‌ پيشين‌). نبود ارتباط با الگوهاي‌موفق‌ و مثبت‌ بسامدي‌ عدم‌ موفقيت‌ را بالا مي‌برد.


تحصيلات‌، جداسازي‌ نژادي‌ و فقر
بررسي‌ زندگي‌ جوانان‌ سياه‌پوست‌ شهري‌ توسط"دفتر ملي‌ تحقيقات‌ اقتصادي‌" نشان‌ مي‌دهد كه‌ باافزايش‌ ميزان‌ تحصيل‌ (مدت‌ زمان‌ صرف‌ شده‌ درمدرسه‌) و كيفيت‌ تحصيل‌ (با معيار مدرك‌ دريافت‌شده‌) حقوق‌ و مقدار ساعات‌ كار افراد افزايش‌ يافته‌است‌ (فريمان‌ و هولزر، 1986). بخشي‌ از تفاوت‌نرخ‌ فقر در نواحي‌ حومه‌ و مراكز شهرها را بايد درتفاوت‌ ميزان‌ تحصيلات‌ ساكنان‌ اين‌ مناطق‌جستجو كرد.


وضعيت تحصيلي‌ در مراكز شهر غم‌انگيزاست‌. ميزان‌ ترك‌ تحصيل‌ دانش‌آموزان‌ دبيرستاني‌در اين‌ مناطق‌ دو برابر دانش‌آموزان‌ حومه‌نشين‌است‌. در مورد كيفيت‌ آموزش‌ نيز آموزش‌ سياهان‌مقطع‌ دبيرستان‌ در مراكز شهر به‌ندرت‌ در سطح‌همتاهاي‌ ترك‌ تحصيل‌ كرده‌ خود در حومه‌ها قراردارد (شيلر، 1995). در مدارس‌ نواحي‌ شهري‌خيلي‌ فقير (يعني‌ نواحي‌ با حداقل‌ 40 درصدجمعيت‌ زير خط فقر) معدل‌ آزمونهاي‌ استانداردخيلي‌ پايين‌ است‌. در كلاس‌ چهارم‌ تنها 3 درصددانش‌آموزان‌ از پس‌ امتحان‌ رياضي‌ برمي‌آيند وهمچنين‌ تنها 5 درصد در امتحان‌ خواندن‌ موفق‌


مي‌شوند (انستيتوي‌ نژاد و فقر، 1998). دركلاسهاي‌ بالاتر نتايج‌ به‌ اين‌ شرح‌ است‌: درجه‌موفقيت‌ كلاس‌ هشتمي‌ها در آزمون‌ رياضي‌ 6درصد و در خواندن‌ 9 درصداست‌: درجه‌ موفقيت‌كلاس‌ دوازدهمي‌ها نيز همين‌ مقدار است‌.


چرا دستاوردهاي‌ تحصيلي‌ در مدارس‌مركزي‌ شهر پايينتر است‌؟ يكي‌ از دلايل‌ وجود فقردر ميان‌ خانواده‌هاست‌ (اورفيلد، 1998).
مدارس‌ خيلي‌ فقير مجبورند زمان‌ بيشتر ونيروي‌ بيشتري‌ صرف‌ خانواده‌، بيماري‌ وامنيت‌ بكنند; بچه‌هايي‌ كه‌ به‌ مدرسه‌مي‌آيند زبان‌ انگليسي‌ را درست‌ حرف‌نمي‌زنند، مشكلات‌ رواني‌ دارند، وسايل‌آموزشي‌ در منزل‌ در اختيار ندارند وبالاخره‌ از نظر پايه‌ ضعيف‌ هستند.


پاره‌اي‌ تجربيات‌ طبيعي‌ تفاوت‌ بين‌مدارس‌ حومه‌ها وشهرها را آشكار ساخته‌اند:برنامه‌اي‌ در شيكاگو به‌ نام‌ گوترو22 امكان‌جابه‌جايي‌ ساكنان‌ خانه‌هاي‌ عمومي‌ شهري‌ را به‌خانه‌اي‌ ارزان‌ قيمت‌ در حومه‌ها فراهم‌ كرد. در ميان‌دانش‌آموزان‌ دبيرستاني‌ اين‌ خانواده‌هاي‌ نقل‌ مكان‌كرده‌ نرخ‌ ترك‌ تحصيل‌ به‌ يك‌ چهارم‌ ميزان‌ قبل‌كاهش‌ يافت‌. همچنين‌ نرخ‌ ورود به دانشگاه‌ اين‌گروه‌ دو برابر ساكنان‌ شهري‌ شد (اورفيلد، 1998).در نورفولك‌ ويرجينيا، دانش‌آموزان‌ مدارس‌مختلط (از نظر نژادي‌) نمرات‌ بهتري‌ در مقايسه‌ بادانش‌آموزان‌ مدارس‌ كاملا يكدست‌ از نظر نژادي‌كسب‌ كردند (ملدرام‌ و ايتون‌، 1994).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید