بخشی از مقاله
نظریه پرداز تالكوت پارسونز (جامعه شناس)
تالكوت پارسونز
تالكوت پارسونز مشاركت زيادي در نظريه پردازي جامعه شناختي داشته است. حتي منتقدين او در اين مسئله توافق دارند، البته او منتقدين بسياري دارد پارسونز نظري را ارائه داد كه شايد از نظر همة ديدگاه هاي جديد فونكلسيوني درباره نظام هاي اجتماعي بسيار بحث انگيز باشد بحث درباره نظريه پارسونز را بايد با در نظر گرفتن آن به عنوان يك سنتز آغاز كرد. افكار پارسونز بر مبناي يك چارچوب نظري بسط يافت، اگر چه غالبا چسباندن انگ فونكلسيوني به كار او درست است. اما نبايد وي را هميشه رد اين مكتب يافت. خود او هم هيچگاه بر آن نبود كه نامش با مكتبي گره بخورد تحصيلات اوليه او در هنر و اقتصاد بود، استفاده اش از نظريه وبر، نمايانگر علاقه او به تاريخ اقتصادي است، به علاوه، از روانشناسي نيز بهره اي داشت.
با اين وصف نظريه پارسونزي در خلال تكامل چهل ساله خود از منابع مختلف به سادگي دست چين نشده است. تك تك آثار نقش مهمي در اين زمينه داشته است، مضافا اين كه وي همزمان با يافن اجزاء طرحي براي وحدت بخشيدن آن ها به وجود آورد.
معمولاً، اين طرح وحدت بخش را نظام پادوفزي مي نامند، و در اينجا عمدتا اين طرح مفهومي با اين نظرية الگو است كه مورت بحث قرار خواهد گرفت.
هدف
هدف همة نظريه هاي، تبين است. هدف كلي پارسونز با هدف همة نظريه پردازان اجتماعي ديگر يكي است. او درصدد تبيين مسئله نظم است يعني مي خواهد بداند چرا نظم اجتماعي وجود دارد. پارسونز احساس مي كرد كه آثار اوليه اش در اين زمينه، تجربي هستند، اما او از واژه تجربي به روش عجيبي استفاده مي كرد. روش تجربي اوتحقيق در آثار منتشر شدة قبلي بود تا ببيند اين آثار چگونه نظم را تحليل كرده اند. احساس پارسونز اين بود كه بسيار از اين نويسندگان مسير درستي را انتخاب كرده بودند. اگر چه همة آن ها دست كم بخشي از حقيقت را ناديده گرفته بودند ليكن نكات ارزشمندي در اين نظريه هاي رقيب وجود داشت. سنتر پارسونز اين بود كه وحدتي در بخش هاي همگراي (يعني بخش هاي شبيه به هم، اگر چه در شكل هاي بياني متفاوت) ساير نظريه پردازان به وجود آورد، تا سپس بتواند نظريه كاملتري درباره نظم اجتماعي از آن ها ارائه دهد. وي براي نيل به اين هدف به سه عنصر نياز داشت؛
1) بخشي از آثار اين افراد كه مي توان آن را محتواي نظريه پارسونزي دانست، 2) يك زبان و 3) يك طرح مفهومي كه براساس آن اين آثار با هم تاليف يابند. زندگي حرفه اي پارسونز به عنوان يك نظريه پرداز داراي ويژگي هايي است از جمله تدقيق بي وقفه، طرح مفهومي كه مورد نظر او بود، تقويت محتواي آن، و استفاده جامعه شناسي فراوان و متنوع از آن ها، پارسونز هرگز جمع كننده اطلاعات نبوده است. بلكه قوت او در مفهومي كردن تفسير كردن حوادث و سازمان دادن افكار است. اين نقطه قوت ناشي از هدف اصلي او در وحدت بخشيدن به بينش هاي مختلف دربارة نظم اجتماعي و افزودن نظر خود بر آنها بوده است.
عناصر اوليه نظام پارسونزي
اراده گرايي
پارسونز مي دانست كه از چه اشتباهاتي بايد پرهيز كرد. در درجه اول نظريه بايد مبتني بر اراده گرايي باشد و نبايد افراد را به عنوان اجزاي بي فكر تصور كنيد، بلكه بايد تاكيد كند كه اشخاص مي توانند با تلاش هاي معقول و عاطفي خود دريابند كه چگونه عمل كنند پارسونز مي خواست از مهملاتي كه با تاكيد بيش از حد بر اراده گروه و امثال آن همراه است، اجتناب كند، او آن تصوير از جامعه را كه در آن هي فضايي براي بروز فرديت وجود نداشته باشد، نمي پذيرد.
پارسونز ضمن مقاومت در برابر اين افراط، از تفريط در فرد گرايي نيز مي پرهيزد. گفتن اين كه كل حيات اجتماعي از كنش هاي فردي و كنش هاي مبتني بر ارزيابي فردي شكل ميگيرد، مي تواند به جاي تصوير نظم به تصويري از هرج و مرج منجر شود. شواهد تجربي نشان ميدهد كه اشخاص مستقل از ارزش ها و تصميمات ديگران، تصميم نمي گيرند هدف پارسونز يافتن مباني نظريه اي بود كه بتواند هم از فردگرايي افراطي و هم از جبرگرايي افراطي اجتناب كند.
عقلانيت
پارسونز بايد از تله هاي ديكر نيز پرهيز مي كرد يكي از اين ها عقلانيت بود به نظر پارسونز مطرح ساختن اين نكته كه اشخاص عقلاني رفتار مي كند اگر منظور از عقلاني اين است كه اشخاص هميشه همة گزينه هاي كنش خويش ار مي شناسند و دقيقا آن نتيجه اي را كه هر يك از گزينه ها خواهد داشت مي دانند و هميشه كنشي را انتخاب مي كند كه با كارآ ترين گزينه متناسب باشد مهمل خواهد بود. پرواضح است كه عقلانيتي از اين نوع وجود ندارد و پس چه چيز ديگري وجود دارد؟ پارسونز اين فكر را به طور كامل رد نمي كند كه افراد با علم به نتيجه مورد نظرشان رفتار مي كنند يا اين كه آن ها كاري را انجام مي دهند كه به نظر مي رسد به يك نتيجه قابل پيش بيني منتهي مي شود وي طرح اهداف وسايل را مي پذيرد اما فكر تبعات دقيق عقلانيت است.
ايستارهاي ارزشي
نفي عقلانيت بي قيد و شرط، موجب نفي مسئله اي بزرگ است و آن اين كه چه مكانيسم هاي در كل در تنظيم كردن گزينه هاي انتخاب و نظم موثرند؟ علم اقتصاد با رجوع به شكل نهاد گرايي به اين سوال پاسخ مي دهد.
پارسونز به علت تحصيل در رشته اقتصاد، مي دانست كه تلاش ها براساس استفاده از نظريه كلاسيك اقتصاد كه در بسياري از موارد به دليل استفاده فرض تصادفي بودن اميال با شكست روبرو شده است، موجه نيست. خواسته ها به طور مجزا، ان چنان كه گويي در خلاء قرار دارند، بروز نمي كنند. به طور كلي
نوعي تاثير گروهي، آشكارا، خواسته هاي فردي را در حصر الگوهاي منسجم تر قرار مي دهد؛ اين الگوها را مي توان ايستارهاي ارزشي به لحاظ فرهنگي متعين ناميد. پارسونز ميديد كه اقتصاد دانان دانشگاهي فرض مي كنند كه برخي از رفتارهاي انساني بر اراده گرايي و رفتار فردي عقلاني مبتني است ضمن آن كه انسان ها به زيور مجموعه هاي به لحاظ اجتماعي معتبر و محدودي از گزينه ها تجهيز مي نمايند، و بدين ترتيب شرط محدود كنده اي را بر اقتصاد كلاسيك افزوده اند. اما پارسونز، فقط موضوع محدوديت گزينه ها را پذيرفت و ايدة اساسي ايستارهاي ارزشي را به طرح خود افزود.
به منظور بسط نكته نظر ايستارهاي ارزشي، لازم است به نكات بيشتر اشاره شود. به اين نكته بايد اشاره كرد كه جامعه آنچه را آنچه را اعضايش ارزشمند در نظر مي گيرند، معين ومحدود مي كند مسئله ديگر اين است كه محدوديت ها از جا ريشه مي گيرند و از چه نوعي هستند آيا بايد آن ها را محدوديت هاي شناختي دانست كه تمام افراد جامعه به لحاظ عقلي آن را موجه دانسته و عالما آن را پذيرفته اند؟ به اندازه كافي دليل بر نفي اين اعتقاد وجود دارد. حداقل به يك دليل، محدوديت هاي جسمي از اين نوع مي تواند به راحتي زيان آور باشد، واحتمالا به رشو هايي به وضوح محدود كننده تر از ان روش هايي كه درجامعه بشري مشود است،مي انجامد به علاوه شواهد زيادي وجود داردكه نشان مي دهد اشخاص از نظر عاطفي عميقا به قساوت ها و ارزش هايتان وابسته
هستند، و معمولاً نمي توان اين عقايد را كاملا بر بنياني عقلي تعليل كرد. بنابراين نتيجه گيري موقتي پارسونز آن بود كه ايستارهاي ارزشي بايد به عنوان بيان احساساي كه ريشه در حيات جمعي اجتماع دارند، در نظر گرفته شوند هميهش نمي توان اين ايستارها را با عقل و استدلال تعليل كرد.
به علاوه، ايستارهاي ارزشي مشتقل شده از اجتماع يك ويژگي حيات جسمي است و مستقيما قابل انتساب به افراد نيست. در توليد اين ايستارها و شيوه هاي ارزشگذاري نكته اي وجود دارد كه نمي توان آن را از زمينه اجتماعي شان جدا نمود. اين ويژگي اجتماعي ايستارها را به عنوان امري خارجي براي هر يك از اعضاء جلوه گر مي سازد. هر شخصي مي فهمد كه ايستارهاي ارزشي از آن فكر خود نيست؛ بلكه در تجربه او به صورت ويژگي خارجي از همان او متجلي مي شود. اين ايستارهاي براي او ضرورت تخيلاتي ذهني را دارد كه او در آن ها شريك است ضمن آن كه بيرون از او هستند.
سنتز مقدماتي
اكنون سنتز پارسونز از نظرات متعدد دربارة كنش اجتماعي به تدريج هويدا مي شود. او اميدوار است كنشي را تعليل كند كه تحت كنترل و تعيين نبوده بلكه مبتني بر اراده افراد است. چنين كفشي در اجتماعي در رخ مي دهد كه به طور كلي قدرتي انتزاعي براي تعيين تناسب نش ها و شيوه هاي ارزشگذاري شده داشته باشد اما، اهداف نمايي كنش بر مبناي عقل تعيين نمي شوند گرچه اشخاص بر اساس خرافات يا ميل غريزي عمل نمي كنند، اما مي توان انتظار داشت كه انتخاب گزينه ها و تعيين اهداف و وسايل مبنايي عاطفي و غير منطقي داشته باشد. به گفته پارسونز مي توان تاثير ايستارهاي ارزشي ناشي از اجتماع را يك ويژگي اجتماعي دانست در اين معنا روح، اجتماعي كه مي توان آن را فرهنگ هم ناميد، في نفسه داراي وحدت و انسجايي است كه خود را بر افراد به عنوان موجودي خارجي از آگاهي شخصي شان تحميل مي كند.
نظام ها و محيط ها
اكنون، مي توانيم يكي از طرح هاي كلي فونكلسيوناليزم را با افكار پارسونز مقايسه كنيم. پارسونز فعاليت هاي اجتماعي ارادي را كه در نتيجه قدرت اجتماع در تعيين و تعريف كنش در يك فرايند وحدت بخش، شكلي منسجم مي يابند. بينش سيستمي كنش اجتماعي ناميد روش است كه خود كنش ها تصادفي نيستند. بلكه، منظم و هنجاري مي باشند به علاوه، به شيوه اي به سامان منظم شده اند؛ در وضعيتي مشابه، رفتارهاي مشابه احتمالا پاسخ هاي مشابهي خواهند داشت، اين نتيجه گيري پارسونز از داه هاي جامعه شناختي روزمره اين امر في نفسه يك ايدة معمولي است اما پارسونز مفهوم نظام سيستم را در مورد اين واقعيت به كار مي برد.
وقتي كه پارسونز كنش را به عنوان يك نظام در نظر مي گيرد اين نكته مطرح مي شود كه شايد همساني هاي خاصي رد خودنظام كنش وجود دارد. اين همساني هاي نظام كنش ذاتا انتزاعي هستند زيرا محدوديتي بر كنش اجتماعي اعمال نمي كنند، بلكه انواع مختلف كنش و انواع مختلف وضعيت ها را محدود مي سازند نظام هاي كنش برخود كنش اعمال محدوديت و فشار نمي كند، بلكه انواع كنش را محدود مي سازد. مثلا، بايد انتظار داشت كه هنگام خريد از يك فروشگاه شيوه هاي رفتاري همساني وجود داشته باشد اين همساني ها از نظر نظام يافتگي كنش كه به اقتضاي روابط اجتماعي نزديك در بين اعضاء يك خانواده صورت ميگيرد، متفاوت است نظام كنش، همساني در جهت گيري ها، ارزش گذاري، و تفكر مقتضي با وضعيت ها را پديد مي آورد، و مردم با به سوي ايفاي كنش هاي نوعي در يك قالب نوعي مي كشاند، اما اين كنش ها را نمي توان به اين دليل كه كنش هاي نظام داري هستند به شيوه اي ملموس از قبل تعيين نمود.
فونكلسيوناليست ها مي گويند كه نظام به منظور بقاء خود، در ارتباط با رفتار اعضايش انتظارات مشخصي دارد اين همان ايدة ضروريات نظام است اگر استنباط ما از اين اشكال نظام هاي كنش اجتماعي انساني مثل پارسونز باشد، بايد به اين نكته كه كنش اجتماعي انساني عملا چيست، با ديدي عاميانه بنگريم. يك عمل اجتماعي مشتمل بر مجموعه اي از انتخاب هايي است كه توسط عامل صورت مي گيرد كنش ها، معطوف به موضوعات اجتماعي، از جمله ساير مردم يا گروه ها است. بنابراين، در زمرة اولين انتخاب ها اين مسئله مطرح است كه عامل، موضوع را چگونه مي بيند. پارسونز اين چگونه ديدن موضوعات را كه مسئله اي عمومي است مسئله نظام جهت گيري هاي عامل مي نامد آيا اين موضوع ارادي است يا نه؟ اهميت اين موضوع براي عامل چيست؟ و غيره. پارسونز جهت گيري عامل را با ارجاع به انگيزه و ارزش طراحي كرده است.
پارسونز اين انتخاب هاي جهت دار را استاندارد شده مي داند در اسا دو نوع انتخاب جهت دار وجود دارد و هر يك از آن دو نوع نيزع به دو بخش فرعي تقسيم مي شود، اول اين كه عامل در ارتباط با تصميم گيري درباره اين موضوعات با دو معضل دربارة ايستار هاي خود نسبت به آن موضوعات روبرو است. دوم آنكه بايد مشخص كندكه چه جهت گيري انگيزشي نسبت به آن ها اتخاذ خواهد كرد.
در ملاحظة ايستار عامل نسبت به يك موضوع، ابتدا، دو انتخاب وجود داردكه بايد انجام گيرد:
1- آيا عامل بايد از موضوع مورد نظر خشنود باشد و تحت تاثير آن باشدع يا از اين امر بايد اجتناب شود؟
2- آيا عامل بدون اين كه خشنودي خود را در نظر بگيريد، بايد به موضوعي روي آورد، يا صرفا هدف خشنود سازي خود را بايد دنبال كند؟
عاملان در ارتباط با انتهاب هاي انگيزشي موضوعات، با مجموعة ديگري از معضلات مواجه هستند.اين عضلات درباره چگونگي ارتباط با هر موضوع با عامل، يا هر يك از موضوعات با يكديگر است.
1- اهميت يك موضوع ممكن است به علت ارتباط خاصي باشد كه آن موضوع با خود عامل دارد، و براي افراد ديگر بي ارزش باشد. يا ممكن است اهميت يك موضوع به علت ويژگي هاي خاص آن موضوع باشد و هيچ ربطي با عامل نداشته باشد.
2- موضوع ممكن است در ماهيت خود مهم باشد، يا به دليل كاري كه انجام مي دهد با اهميت تلقي شود. اولي يك كيفيت ذاتي است، و دومي مربوط به عملكرد آن است.
متغيرهاي الگو
پارسونز اين جفت هاي معضل انتخاب را متغيرهاي الگو مي نامد. اكنون متغيرهاي الگو را به همان نامي كه پارسونز بر آنها نهاده است، متذكر مي شويم:
عاطفي بودن در مقابل معضل احساس خشنودي در مقابل
بي تفاوتي عاطفي اجتناب از خشنودي
مخص بودن در مقابل معضل جهت گيري به كل موضوع در مقابل
پراكنده بودن جهت گيري به بخشي از آن
عام گرايي در مقابل معضل عمل نسبت به موضوع در پرتو روابط
خاص گرايي خاص آن براي عامل در مقابل عمل نسبت به موضوع به علت ويژگي هاي عام آن
مسائل نظام
اكنون در اينجا به بازسازي بينش پارسونز در زمينة مسائل ثابتي مي پردازيم كه نظام هاي اجتماعي به منظور بقاء بايد آن ها را حل كنند. بنابراين با استفاده از متغيرهاي الگو مي توان ايستارها و انگيزه هايي را كه براي حل اين مسائل اتخاذ مي شود، توضيح داد. پارسونز با اين شيوه مي تواند جنبه هاي انتزاعي نظام اجتماعي را با اجزاء كنش ارادي فردي با هم در آميزد.
يك مورد متنازل از يك نظام اجتماعي را در نظر بگيريد، دو نفر در يك ايستگاه راه آهن، كنش هايي كه اين دو مشخص نيست به يكديگر دارند، اين نظام كنش را مي سازد و ساير افراد و خود عمارت [منظور ساختمان ايستگاه راه آهن] محيط را مي سازد. حالا اگر اين نظام بخواهد كاري انجام دهد، بايد انرژي صرف كند. البته، اين انرژي را مشاركت كنندگان در كنش فراهم مي سازد، اما هدفي را كه اين انرژي رو به سوي آن دارد، مشكل ديگري است؛ اين هدف هم توسط اميال شخصي و افراد و هم توسط صور روابط اجتماعي بين مشاركت كنندگان و هم توسط محيط تعيين مي شود اگر دو نفر موردنظر ما در ايستگاه راه آهن تمايل به گفتگو داشته باشند، هدف متقابل در ارتباطات آن دو نفر در بر گيرنده موضوعاتي از اين قبيل است كه چه صداي گوش خراشي مي آيد چه كسي مي تواند
صدايي بشنود كجا مي توان نشست و امثال آن، بنابراين انجام اين عمل ساده شامل تصميمات پيچيده اي است كه كل جنبه هاي نظامي و محيطي روابط را در بر مي گيرد اين مورد دو مشكل عمومي نظام را مطرح مي سازد كه اولي، انطباق (زيستن و عمل كردن در يك محيط معين) ودوم، دستيابي به هدف (تعيين يك هدف و مصرف انرژي براي تحقق آن به منظور منطبق كردن نظام كنش با محيط آن) است زماني كه يك نظام با صرف انرژي به سوي يك هدف، مشكل انطباق را حل مي كند، حتما آن نظام در معرض پيامدهاي دروني قرار خواهد گرفت انرژي صرف شده از بين خواهد رفت، و براي حل مشكل ممكن است چيز جديد با نظام در آميخته شود. نظام اجتماعي در كل بعد از حل مشكل انطباق به شيوة متفاوتي در خواهد آمد. چنين تفاوتي مسئله سازگاري مجدد را مطرح ميكند كه
پارسونز آنرا يكپارچگي ناميده است. در نهايت، اگر نظامي كه يكپارچكي مجدد يافته به كنش ادامه دهد، بايد توانايي حفظ خودش را داشته باشد. پارسونز اين مسئله را بقاي الگو مي نامد. منظور پارسونز آن است كه در غياب فعاليت هايي كه براي بقاي الگوهاي كنش طراحي شده اند، ممكن است يكپارچگي نظام از دست برود. همچنين به نظر او بقاي الگو، حالتي از آمادگي
[نظام] براس كسب آگاهي نسبت به مسائلي است كه از انطباق جديد ناشي مي شوند اكنون در مي يابيم كه صرفنظر از خاص بودن ياخاص نبودن، يا بزرگي و كوچكي و يا برجسته بودن يا برجسته نبودن ظام، كل نظام هاي اجتماعي با مسائل انتزاعي انطباق، دستيابي به هدف، يكپارچگي و بقاي الگو مواجه هستند. پارسونز استدلال منحصر به فردي در مورد اينمسئله كه كل نظا ها با مسائل مشابهي مواجه هستند ارائه داده است. هر چيزي كه به عنوان نظام در نظر گرفته شود، با اين مسائل روبروست. پارسونز، هم روابط اجتماعي و هم نظام هاي فرهنگي و نظام هاي شخصيتي را با به كار بردن اين طرح مورد تحليل قرار ميدهد.
اكنون به منظور پي بردن به اين نكته كه چگونه ممكن است معضل انتخاب با مسائل كلي نظام در آميخته شود، به متغيرهاي الگو بر مي گرديم اگر چه ممكن است واژه هاي بسيار جديدي استفاده نماييم، اما اصل راهنما هنوز نسبتاً ساده است. متغيرهاي الگو احكام كلي دربارة جنبه هاي عام كنش اجتماعي انسان هستند اين متغيرها مقدمه عمل رفتار اجتماعي در ارتباط با موضوعات است و الزامي مي باشد متغيرهاي الگو چگونه مي خواهد مسائل عمومي نظام در انطباق و دستيابي به هدف، يكپارچگي و بقاي الگو را با كنش ارادي در آميزند، پارسونز ابتدا بايد براساس كنش شخصي تبييني از نظام اجتماعي ارائه دهد و سپس براساس كنش اجتماعي، كنش شخصي را تبيين كند.
ابتدا مسئله انطباق را توضيح مي دهيم. انطباق، هم نوايي نظام اجتماعي با محيط خود اوست. جنگ كه در آن دو جامعه بقاي يكديگر را مورد تهديد قرار مي دهند نمونة برجسته يك بحران انطباقي است بدون هيچ ترديدي دشمن فعال چيزي نست مگر جنبه خصمانه محيط.
يك رفتار جنگي را براساس متغيرهاي الگو در نظر بگيريد اول اجاهز بدهيد به جاي خاص گرايي، عام گرايي را در نظر بگيريم در جنگ جهت گيري عاملان به امور جنبه اي عام گرايانه دارد، يعني بايد موضوع (دشمن) را به عنوان عضوي از يك طبقه از اشياء (كه دشمنان ناميده مي شود) در نظر گرفت اگر يك سرباز دشمن را صرفا به عنوان فردي خاص در نظر بگيريم ذهن ممكن است بر انسان بودن او تاكيد بيش از حدي نمايد و در چنين حالتي ممكن استاز نظر رواني، كشتن چنين فردي امكان پذير نباشد، و او نيز نبايد چنين اشتباهي را در مورد ما بكند.
در هر حال انطباق در جنگ چيزي مانند قتل از روي تمرد نيست. دومين متغير الگو، يعني خاص بودن در مقابل پراكنده بودن، مي گويد كه علاقه به دشمن امري خاص است، صرفا تا زماني كه او كنش خصومت آميز عليه شما انجام ميدهد شما با او مخالف هستند بر مبناي كل وجود او نيست كه تصميم مي گيرد كه مقابل او چگونه باشيد، بلكه اين تصميم بر اعمال او به عنوان يك دشمن مبتني است.
متغير الگوي بعدي عملكرد در مقابل كيفيت است. در بحران هاي انطباقي مانند جنگ، سر و كار موضوعات پر دردسر (دشمنان) به علت كاري است كه آنها انجام مي دهند، نه به خاطر اين كه آن ها چه هستند پارسونز اين نوع سمت گيري نسبت به موضوع را عملكرد ناميده است. در نهايت بايد گفت كه منضم ساختن احساس هاي عاطفي و هيجاني به موضوع انطباق پذيري كاري شايسته نيست هر كس مي داند كه سربازان هنگام كشتن دشمنانشان معمولاً آنها را به عنوان انسان در نظر نمي گيرند. قيد عاطفي بودن بروز و يا هرگز بسط نمي يابد. بي تفاوتي عاطفي، مبناي جهت گيري است.
بياييد با روشي ذهني تر اين موضوع را به سرعت مررور كنيم زماني كه نظام هاي اجتماعي با مسائل انطباق پذيري مواجه مي شوند بهترني راه حل براي اين مسائل توسط به كنشاجتماعي مي باشد كه مشخصه ان بي طرحي عاطفي، خاص گرايي عام گرايي و عملكرد است. اين چهار متغير الگو كه متناسب با انطباق پذيري هستند، الگوي عامي براي جهت گيري به وجود مي آورند اشخاص درگير در كنش براي بهتر فائق آمدن بر معضلات انطباق پذيري براساس اين الگو رفتار خواهند كرد. دراينجا اختصاصا كنش هاي ملموس مطرح نيست و اين الگو توصيف انتزاعي شيوه هاي سمت گيري و ارزيابي است. اتخاذ چنين شيوه هايي موجب مي شود كه يك نظام اجتماعي براي انطباق پذيري با محيط اش در موقعيت بهتري قرار گيرد.
بنابراني اگر يك نقش انطباق يافته، نهادي شود، براي رفتار انطباق يافته در وضعيتي خاص يا چيزي بيشتر از ضروريات عام نخواهد بود.
دستيابي به هدف انطباق پذيري
يكپارچگي بقاي الگويي
ساير مسائل نظام نيز به همان اندازه انطباق پذيري است با متغيرهاي الگو آميخته است بر طبق نظر پارسونز براي هر يك از مسائل دستيابي به هدف، يكپارچگي و بقاي الگو، تركيب منحصر به فردي از متغير هاي الگو وجود دارد كه پاسخ گوي نيازهاي آن نظام در هر يك از اين مراحل است اين چهار مسئله نظام، شايد پرآوازه ترين ايده هاي پارسونز باشد. طرح مفهومي چهار وجهي كه در شكل 1-5 آمده است اين ايدة چهار وجهي ما را جلوتر مي برد. اين چهار مسئله نظام با همديگر يك نظام را شكل مي دهند هر نظام اجتماعي در حال حيات مصرا و مستمرا در حال حل مسئله اي اساسي است بحث سطوح تحليل را كه با فونكليسوناليزم همراه بود به خاطر بياوريد چون طرح چهار وجهي كاملا انتزاعي است، پارسونز مي تواند آن را دوباره مطرح كند. او مي تواند آن را تا سطح كليت بكشاند، يا به تعليل كنش هاي كلي جوامع، نهادها، يا حتي اشخاص تقليل دهد. يا او مي تواند يكي از خود چهار مسئله موجود يك نظام را براساس آن تعيين كرده و سپس در ارتباط با آن، يك وجه از اين الگوي چهار وجهي را نمايش دهد.
درشكل 2-5، نظام فرعي دستيابي به هدف به عنوا موضوع تحليل فرض شده است و به همان چهار عنصر انتزاعي بنيادي نظام هاي بزرگتر كه دستيابي به هدف بخشي از آن بود، تقسيم شده است. اكنون آن سه نظام ديگر به منزله محيط براي نظام فرعي دستيابي به هدف تبديل شده اند. پارسونز مي گويد كه نظام چهار وجهي توصيفي است از شيوه اي كه هر نظام عمل مي كند، و چون نظام ها ممكن است به بزرگي جوامع كوچكي گروه هاي بين شخصي باشند. نظام چهار وجهي ممكن است به طور يكسان در تحليل كلي تمام انواع مناسبات اجتماعي به كار رود.
دستيابي به هدف انطباق پذيري انطباق پذيري
يكپارچگي بقاي الگو
يكپارچگي بقاي الگويي
چه نوع نظام هايي وجود دارد؟
پارسونز ايده اساسي خود را كاملا انتزاعي مي داند، و منظور او آن است كه اين ايده در بدو امر نبايد به عنوان توصيفي از يك موضوع فرض مي شود، بلكه بايد به عنوان شيوه اي در مفهومي كردن وابستگي هاي متقابل و محيط هاي نظام فرض شود. به نظر مي رسد كه پارسونز از اين ايده براي چندين سطح تحليل استفاده مي كند اينجا، نحوه كاربرد لغات نيز يك مسئله است زيرا اگر چه پارسونز ايدة نظام را خيلي گسترده به كار مي برد، منظور او از نظام، جامعه است.
كتاب نظام اجتماعيع شيوه هاي تفكر پارسونز را رد مورد جوامع به توصيف مي كشد. اما پارسونز به خوبي مي توانست كتاب هايي دربارة نظام هاي ديگر
بنويسد. مثلا قلمرو ايده ها و ارزش ها وجود دارد. پارسونز مي گويد كه در حقيقت، نظام هاي اجتماعي بر نظام هاي فرهنگي (نظام ارزش ها، احكام اخلاقي، و نمادهايي كه دقيقا بر همان اصول انتزاعي نظام اجتماعي مبتني است) متكي هستند از نمونه چهار وجهي كه انتزاعي و قابل انتقال است مي توان براي نظام فرهنگي نيز استفاده نمود نظام هاي فرهنگي از لحاظ وحدت، يكپارچگي و منطق دروني اي كاملا با نظام هاي كنشي همراه خود مشابهت دارند به علاوه، هر دو نظام وابستگي متقابل داشته و به هم تاثير مي گذارند.
با انتقال به سطح ديگر تحليل مي توان شخصيت انسان را به عنوان يك نظام سازمان يافته براساس طرح چهار وجهي در نظر گرفت به علاوه، شخصيت از نظام اجتماعي و نظام فرهنگي مجزا است و براي آن ها جنبه محيطي دارد. با اين توصيف در سطح پايين تري از انتزاع مي توان ارگانيزم جسمي را به طور مجزا از شخصيت در نظر گرفت و آن را به عنوان نظامي كه مابقي رفتارهاي اجتماعي و فرهنگي انرژي خود را از آن به دست مي آورند، مورد بررسي قرار داد.
ارگانيزم جسمي، نظام شخصيت، نظام اجتماعي و نظام فرهنگي با همديگر يك زنجيرة در هم تاثير كنندة فراگير – يا يك نظام – مي سازند. نظام ها، محيط هايي براي نظام ها هستند و بدين صورت است كه آن ها تواني براي حل ساير مسايل فراهم مي آورند. نظام ها را مي توان سرچشمه هاي آن مسايل نيز دانست. كل اين تصوير (كه در مشي پارسونزي يك تصوير ممكن است ناميده شود) به صورت واحد يكپارچه اي عمل مي كند در حالي كه هر بخش انسجام دروني داشته و در تحليل مجزا است.
حال مي خواهيم كاربرد اين مفهوم انتزاعي چهار وجهي را تا حد نظريه اجتماعي بسط مي دهيم پارسونز با استفاده از اين طرح چهار وجهي فراگير براي ساير نظام ها، نظام اجتماعي را با ايدة انتزاعي يك پارچگي مشخص مي كند يك پارچگي به معني ارتباط اجزاء يك كل با يكديگر است كنش اجتماعي به هم بسته چنين كاري انجام مي دهد، و جامعه عبارت از كنش اجتماعي به هم بسته است.
مفهوم نظام فرهنگي بقاي الگو همراه است منظور از نظام فرهنگي بخش منتظمي از محيط نظام اجتماعي است كه در اساس متشكل از اصول مشروعي است كه كنش هاي هنجاري بر مبناي آن انجام مي گيرد لازم است كه دو نكته را در اينجا متذكر شويم، اول اين كه ما به شيوه اي معين عمل مي كنيم و دوم اين كه ما به دليل خاصي به اين شيوع عمل مي كنيم در نهايت تنها توجيهات براي كنش در يك جامعه، ارزش ها و اصول معمول در جامعه اند كه مردم اعتقاد
زيادي به آن ها دارند. اين توجيهات به نحو سازمان يافته اي در باورهاي مذهبي، توصيف ماهيت جهان در هنر به عنوان تجلي هيجانات عاطفي و تجسم فرديت و امثال آن، صراحت مي يابد. اين جنبه هاي فرهنگ در هر حال بيانگر معنايي است كه با زندگي اجتماعي پيوند دارد نظام فرهنگي عمدتا فراهم كننده پاسخ هاي انتزاعي است به اين سوال كه چرا زندگي بدين گونه است؟ الگوهاي فرهنگي براي مدتي نسبتاً طولاني دوام مي آورند و موجب همبستگي فعاليت هاي متنباين مي شوند. ازاين روي، آن ها را مي توان حفظ كننده الگو دانست.
در نمونه عمومي، نظام شخصيت با دستيابي به هدف ملازم است. شخصيت عبارت از سازمان ذهني اكتسابي فرد است. اشخاص كاملا بر مبناي هدافي كه ريشه در چاره انديشي هاي شخصي شان دارد، عمل نمي كنند؛ بلكه اهداف و وسايلي كه آن ها با آن مواجه هستند، عمدتا تحت تاثير آن مناسبات اجتماعي است كه مردم در آن مشاركت دارند. بنابراين تصور پارسونز از نظام شخصيت، يك سازمان اجتماعي شدة منسجم و ذهني است كه هم به نظام اجتماعي
نيازمند به تعاون و همكاري هر يك از افراد است. بنابراين يكي از مولفه هاي شخصيت، انتظار دريافت پاداش از سوي ساير مردم و همچنين تمايل به پاداش دادن به شيوه هاي قابل قبول است اين اميال انگيزه ها، و نكته نظر ها (نظام شخصيت) كه شديدا لازمه كنش يكپارچه (نظام اجتماعي) هستند، به نوبه خود از طريق نظام فرهنگي مطرح شده و مشروعيت مي يابند.
انطباق پذيري كه ملازم با بخش باقي مانده از نظام كلي است صرفا جنبه جسمي شخص و آن محيط ارگانيكي و جسمي اي كه در آن زندگي مي كند مي باشد. ايدة پارسونز، در اساس آن است كه جوامع براي بقاي خود ناچار از سازگار شدن با محيط هاي طبيعي شان هستند، و روش هاي سازگار شدن آن ها بسيار مهم است. انطباق پذيري جمعي اجتماعي صرفا با كاربرد هماهنگ انرژي فردي براي مسائل جمعي يعني بسيج ارگانيزم جسمي، مي تواند تحقق يابد.
تا كنون پارسونز مجموعه ساده اي از تلازم ها بين بخش هايي از نظام كلي كه در واژه هاي انتزاعي بيان شده اند و نظام هاي ملموس تر فرهنگ، جامعه
شخصيت و ارگانيزم جسمي ايجاد كرده است. جدول ضميمه، اجمالي از اين تلازم هاست. براي روشن تر ساختن ايدة نظام كلي و براي نشان دادن توانمندي هاي آن در طبقه بندي سپس يك طبقه بندي پارسونزي دربارة نهادهاي اجتماعي مورد بررسي قرار يم گيرد. نظام هاي اجتماعي بايد راه حل هاي چهار مسئله نظام هاي كلي را نهادي نمايند. اگر اين راه حل ها تدوين نشود، نظام از حيات باز ايستد. پارسونز نشان ميدهد كه برخي از نهادهاي نظام اجتماعي، ملازم با هر يك از چهار مسئله نظام كلي است. در نظر او نهادها، مجري عمليات كلي انطباق پذيري دستيابي به هدف، انسجام و بقاي الگو هستند.
نظام هاي ملموس فونكسيون ها در واژه هاي نظام كلي
نظام فرهنگي بقاي الگو
نظام اجتماعي انسجام
نظام شخصيت دستيابي به هدف
ارگانيزم جسمي انطباق پذيري
در طبقه بندي نهادها براساس مفاهيم كلي نظام، شايد راحت تر باشد تا از انطباق پذيري شروع كنيم. وقتي كه پارسونز انطباق پذيري را مورد مطالعه قرار ميدهد، او درصدد يافتن روش هايي است كه نظام هاي اجتماعي با آن روش ها با محيط هاي ذي ربط خود انطباق مي يابند. بنابراين، طبيعي است كه پارسونز اقتصاد به عنوان يك نهاد، با فونكلسيون انطباق پذيري تلازمي مي بيند. اقتصاد، لوازمي را كه جوامع براي بقا نياز دارند فراهم مي كند سلامت نهاد اقتصاد نشان دهندة حالت مهيا بودن جامعه براي سازگار شدن با محيط است. اگر فعاليت اقتصادي منظم (نهادي شده) متوقف شود، انطباق پذيري امكان پذير نخواهد شد. تعجبي نيست، اگر پارسونز بگويد كه ما زنجيره اي از قوانين، توافق ها ائتلاف ها، تفاهمات اساسي و اخلاقيات داريم كه بر اقتصاد ما حاكم هستند. دقيقا به دليل محوري بودن انطباق پذيري است كه آن را بايد تدوين كرد؛ براي انجام درست آن است كه هنجارهاي نهادي شده به وجود مي آيد.
اكنون به دستيابي به هدف مي رسيم، اما عمل انطباق پذيري را به خاطر اين كه اين دو ملازم يكديگر هستند، خوب به خاطر بسپاريد در تحليل نهايي، اقتصاد ها به عنوان انرژي هاي مولد نمي توانند تعيين كنند كه چه چيزي با آنچه كه آن ها توليد مي كنند ارتباط دارد براي دستيابي به اهداف، روش هاي نهادي شدة مستقل و غالبا مدوني وجود دارد اين همان تشكيلات سياسي يا نهاد سياسي است. در همة كشورها، شركت ها موسس صنايعي هستند كه اقتصاد را
تشكيل مي دهند، و تحت نظارت قوانيني قرار دارند كه خود آن شركت ها آن ها را تدوين نكرده اند. اگر چه ممكن است اين شركت ها بر حكومت تاثير بگذارند، اما خودشان حكومت نيستند اراده اجتماعي از طريق بدنه اي از از قوانين مدون و نظام حكومتي مستمر ابراز مي شود اين قوانين و عرف ها تعيين مي كند كه جامعه درجه جهت هالي كلي حركت خواهند كرد، چه اولويت هايي دارد، و چه كسي و به چه نسبتي از فعالتي اقتصادي بهره مند خواهد شد. نهادهاي
يكپارچه كننده نهادهايي است كه روابط مهم اجتماعي را معيار بندي مي كند هنجارهاي قانوني كه بر وظايف افراد نسبت به يكديگر تاكيد مي نمايند از جمله نهادهايي هستند كه به يكپارچگي نظام اختصاصي دارند. اين نهاد را كه ما مي توانيم قانون بناميم، در اساس تا آنجا كه انتظار را معيار بندي مي نمايد، تصميم گيري عادلانه مي كند و وظايف و حقوق خاص شهروندان را تعيين مي كند ايفا كنندة عمل يكپارچگي است.
بقاي الگوملازم با نهادهايي است كه به طور خاص به حراست و تنظيم آن چيزي كه مي توان آن را حقيقت اساسي ناميد ارتباط دارد نهادهاي مذهبي يك مورد از آن است نهادهاي مذهبي بر اساس اصل عالي اخلاقي يا واقعيت نمايي، فتواهاي قانوني صادر كرده و آن ها را در قالب بيانات اخلاقي تفسير مي كنند. اين امر ممكن است به شيوه هاي غير مستقيم انجام گيرد، ليكن در نهايت رفتار ما ارجاع به يك ارزش فرهنگي است كه مشروعيت مي يابد. پارسونز مي خواهد بگويد كه نهادهاي بقاي الگو درستي هميشگي بعضي از فعالتي هاي مشخص را براي ما تعيين مي كند. اين حقانيت و درستي اساس اخلاقي جامعه پذيري و تعليم و تربيت را بنياد نهاده است و زمينه ارزيابي و كنترل رويه هاي اجتماعي است ارزش حيات قانون طلايي يا اهميت مسئوليت اجتماعي نيست كه نهايتا مي تواند پشتيبان زمينه هاي عقلانيت يا كارآيي باشد. مفاهيم ارزش هاي فرهنگي صورت نهادي پيدا كرده است.
اكنون، مي توان ديد يك هنجار اجتماعي كه تدوين كنندة رفتاري ملموس است، چگونه به عناصر نظام كلي وحدت مي بخشد اشخاص جامعه پذير شده از هنجارها تبعيت مي كنند، زيرا هنجارها ارضا كننده هستند و نيز به اين دليل كه ساير اشخاص به رفتار مناسب پاداش ميدهند، چون هنجارها تحليلات عملي و رفتاري باورهاي فرهنگي هستند، اشخاص جامعه پذير شده هنجارها را پذيرفته و از انجام آن ها خشنود مي شوند در اين معنا، عمل منطبق با هنجارهاي مشروع به تاييد مشروعيت نظام فرهنگي كمك مي كند همچنين زماني كه شخصي پاداش هايي را براي ايفاي يك نقش دريافت مي كند، به نظر مي رسد كساني كه اين پاداش ها را به او مي دهد از انگيزه و اميال صحيح برخوردارند و داراي نظام شخصيتي نسبتاً سازمان يافته و مناسبي هستند به همين ترتيب، شخصي كه از پاداش هاي مشروعي برخوردار مي شود، مورد تاييد و دفاع قرار مي گيرد بنابراين، نظام اجتماعي، يعني صحنه اين كه در آن كنش اتفاق مي افتد، به نظام شخصيت و نظام فرهنگي در غالب يك نظام اجتماعي كلي كه همة آن ها را در بردارد وحدت مي بخشد.
روابط سيبرنتيك ميان چهار جزء نظام كلي
پارسونز براي تلخيص افكار خود دربارة روابط بين چهار جزء نظام هاي كلي نيازمند يك شيوه منسجم بود. اين اجزاء به تنهايي از ثبات برخوردار نيستند.بدون نظام اجتماعي، نظام شخصيت ارگانيزم جسمي، نظام اجتماعي وجود ندارد و همين طور تا آخر چيزي كه لازم است، وسيله اي است براي بيان ارتباطمتقابل، در عين حالي كه طبيعت آن ها جداگانه است. پارسونز چنين كاري را با وام گرفتن ايده هايي از سيبرنتيك انجام مي دهد، علمي كه در اساس رياضيدانان و مهندسان خالق آن بوده اند، تا بتوانند روابط داده و ستاده بين ذات هاي مرتبط را بيان كنند و از طريق آن نتايج اين تاثيرات متقابل را بر كل نظامي كه اين تاثيرات در قالب آن انجام مي گيرد نشان دهند.
دو ايدة اصلي، اطلاعات و انرژي را در نظر بگيريد در يك حالت محض، اطلاعات فاقد قدرت است.
ايده هاي محض عمل نمي كنند و نمي توانند عمل كنند. به همين ترتيب، انرژي محض نيز جهت ندارد. اگر انرژي را در كنش در نظر بگيريم، هميشه تحقق شكل خاصي از آن را در نظر داريم و نه هرگز تحقق كامل و يك بارة آن را معمولاً در تصورات معمول انرژي و اطلاعات، اين دو عملا به هم آميخته است. اصطلاحا اطاعت و انرژي براي اين كه به شيوه اي ملموس قابل فهم باشند به يكديگر نيازمند هستند.
2+1 2 1
اطلاعات محض عدم انرژي اطلاعات محض
انرژي محض انرژي محض عدم اطلاعات
تفكر سيترنتيك، مفاهيم اطلاعات و انرژي را در قالب دو پيوستار نشان مي دهد، در سرپيوستار انرژي، انرژي محض واقع است، در اين پيوستار، انرژي فاقد جهت در يك سر قرار دارد و در سر ديگر انرژي وجود ندارد؛ بدين سان جرياني از سوي فقدان انرژي به سوي انرژي محض برقرار است بر سر پيوستار اطلاعات اطلاعات محض واقع است و با فقدان اطلاعات در سر ديگر پيوستار، جرياني از سوي فقدان اطلاعات به سوي اطلاعات محض برقرار است (شكل 3-5) اگر اين دو پيوستار با هم تركيب شوند، نقل و انتقالات در جهت هاي مخالف انجام مي شود اگر اين دو پيوستار مجاور يكديگر قرار گيرند، انتهاي پيوستار انرژي كه عرضه كننده انرژي محض است در مجاورت فقدان اطلاعات كه انتهاي پيوستار اطلاعات است، قرار مي گيرد و فقدان انرژي كه انتهاي پيوستار انرژي است با اطلاعات محض كه
انتهاي پيوستار اطلاعات است مجاور مي شود البته دو سوي اين دو پيوستار صرفا از مفاهيم نظري است، اما شكل 3-5 ارائه كننده يك نقشه طراحي شده جالب است و پارسونز براي نمايش دادن اجزاء نظام كلي آن را به كار مي برد. تصور كنش اجتماعي به صورت كاربرد انرژي مي تواند تصوري طبيعي باشد اين نيز ناشي از تصور پارسونز از كنش اجتماعي است يعني يك جريان برانگيخته شده از انرژي به سوي يك هدف، انرژي در دسترس و انواع، نمونه ها و هزينة آن از
جمله عوامل مشروط كننده اي هستند كه بر اتخاذ تصميم دربارة كنش ها تاثير مي گذارند. به همين ترتيب به محض اين كه كنش به صورتي مدرن در آيد، شكل مي گيرد، كنترل مي شود جهت مي يابد و كاناليزه مي شود. براي انجام چنين كاري است كه اطلاعات با انرژي تركيب مي شود اطلاعات در شكل عوامل كنترل كننده اي كه جهت مي دهد وارد عمل مي شود قابل ذكري است كه هيچ كنشي بدون اطلاعات و بدون انرژي امكان پذير نيست همچنين در ارتباط با اين نكته كه كنش در امتداد يك پيوستار انجام مي گيرد قابل ذكر است كه مقادير نسبتاً بزرگتر يا كوچكتري از اطلاعات و انرژي نياز است تا متضمن عمل شود، به علاوه آن كه
اين مقادير ارتباط معكوسي با هم دارند. پيشتر ديديم كه پارسونز جدول چهار وجهي كاركردهاي نظام انتزاعي خود را به شخصيت نظام هاي فرهنگي اجتماعي و به ارگانيزم جسمي ارتباط ميدهد اكنون او بر اساس پيوستار مشروط كنند و كنترل كننده كه بر حسب روابط سيبرنتيك بين اطلاعات و انرژي مطرح شده است اين چهار كاركرد را در هم مي آميزد نكته عمده نشان دادن ماهيت شيوه هايي است كه بر سب ان اين كاركردهاي چهارگانه به منظورتشكيل يك منسجم به هم مي آميزد و همچنين نشان دادن آن است كه هر يك به ديگري چه چيزي مي دهد.