بخشی از مقاله
وحی
1- ادراك حس:
روشنترين راه براي درك انساني حس اوست زيرا انسان در پيرامون هر مسئلهاي كه ترديد داشته باشد، قبل از هر چيز به يكي از حواس خود پناه ميبرد و وقتي موضوعي برايش محسوس گرديد، همان را باور كرده واصولاً نمي تواند آنرا انكار نمايد. احسا س اولين بار انسان را ميتواند با طبيعت آشنا كند و براي شناخت آن ياريگر انسان باشد بطوريكه اگر يكي از اوراق دفتر احساس بشر نابود شود، حقايق زيادي را كه با آن حس سر و كار دارند، درك نخواهد نمود آنهائيكه نابينا و ناشنوا باين جهان ميآند، از دنياي رنگها و صداها بيخبر خواهند بود حقيقتي را كه بايد اعتراف كرد اين است كه حواس پنجگانه انسان يك موضوع ثابت
و تغييرناپذيري نيست و نميتوان گفت كه تعداد حواس و همچنين كيفيت استفاده از انها، كاملً براي بشر شناخته شده است زيرا احساس خستگي، گرسنگي و تشنگي را حس جداگانهاي بعنوان «حس ششم» دانستهاند چون اينگونه كيفيات نفساني با هيچ يك از حواس پنجگانه معروف قابل درك نيستند.
همچنين احساس توازن بدن را حس مستقلي دانسته و مركز اين ادراك را يك ماده آهكي متبلوري در داخل گوش ميدانند بطوري كه اين ماده آهكي اگر از بين برود، دستگاه حس توازن بدن به هم ميخورد و كنترل بدن در حال راه رفتن از بين خواهد رفت.
با توجه به اينكه روزبه روز با پيشروي علوم انساني بر شماره حواس افزوده ميشود حدود و ميزان، دستگاه حواس را چه از نظر كميت و چه از لحاظ كيفيت نميتوان ثابت و غيرقابل تغيير دانست، و ناچار بايد به نقص آن اعتراف كرد، زيرا چيزي كه حدود و تعداد آن ثبات ندارد نميتوان دربارهاش ادعاي كمال نمود.
گذشته از اين، اگر در قلمرو همين حواس شناخته شده مطالعه كنيم، خطاها و اشتباهات فراواني در آنها خواهيم يافت مثلاً ما فكر ميكنيم كه بوسيله حواس همه رنگها را درك ميكنيم و صداها را ميشنويم در حاليكه رنگهاي مافوق بنفش و مادون قرمز را نميبينيم و در اصوات فقط اندازه معيني را از ارتعاشات صوتي درك ميكنيم و تازه در آنچه ادراك مينمائيم دچار خطا و اشتباهات زيادي ميشويم.
اين نمونه را به «ارسطو» نسبت دادهاند كه وي گفته است: اگر دو انگشت سبابه و وسطي را چپ و راست كرده و روي هم قرار دهيم، و سپس يك گلوله را بين آنها بگردانيم احساس دو گلوله خواهيم كرد و يا در بياباني كه ريگها داغ و شنزارهاي پرحرارت و افروخته آنرا فرا گرفته است، منظره زيباي آب زلال و مواجي را
احساس ميكنيم و حال آنكه سرابي بيش نيست. و همچنين وقتي صدايي در كوه طنين مياندازد ما انعكاسات صوتي را ادراك مينمائيم و يا دو جسمي كه از لحاظ حجم با هم متفاوتند و از جهت وزن برابر، آنرا كه حجمش كمتر است، سبكتر حس ميكنيم. و گاهي يكي از دو شيئي مساوي را از دور و ديگري را از نزديك تماشا مينمائيم. يكي را بزرگتر از ديگري احساس مينمائيم يكي را بزرگتر از ديگري احساس ميكنيم و حال آنكه اندازه هر دو مساوي بوده و مسافت دور و نزديك ما را به اشتباه انداخته است.
بنابراين با اهميت فوقالعادهاي كه حواس انساني دارد، نميتواند تمامي حقايق را در اختيار انسان قرار دهد زيرا:
اولاً حواس ما تعداد معيني دارد و تنها چند گروه از صفات و آثار اشياء را مانند الوان و اصوات و حرارت و برودت و … ميتواند بما نشان دهد. وانگهي برخي از حيوانات را ميبينيم كه حواسشان چه از نظر كميت و چه از نظر كيفيت بر حواس انسان برتري دارد.
ثانياً تجربه و علم ثابت كرده است كه همين حواس محدود و معدود دارا نقائصي هستند كه اگر ابزار و وسايلي را در دسترس آنها قرار دهيم، مقداري از آن نقصها برطرف ميشود و سطح حس ما با افزايش وسايل و ابزار بالا ميرود و اندازه ادراك ما به اندازه استعداد و ساختمان وسيلهاي است كه مورد استفاده ما قرار ميگيرد.
گوش و يا چشم انسان كه دو وسيله شنيدن و ديدن ميباشند، چيزهائي را درك كرده و تحت تأثير آنها قرار ميگيرند كه متناسب با ساختمان آنها باشد و بر اين اساس بسياري از تحريكات مغناطيسي و الكتريكي وجود دارد كه بعلت نبود ابزار براي ما محسوس نميباشند. طبق آزمايشاتي كه بعمل آمده است، سگها صدهائي را ميشوند كه از هفتاد تا هشتاد هزار ارتعاش در ثانيه پديد مي آيد و حال آنكه حداكثر ارتعاش صوت براي درك انسان در هر ثانيه بيست هزار ارتعاش ميباشد.
ثالثاً گذشته از اينها طرز كار كردن دستگاههاي بدن مثل گوارش، تنفس وگردش خون در ادراكات حسي اثر گذاشته و انسان مزه و بو و سردي و گرمي اشياء را به هنگام بيماري و سلامت تن، يكنواخت حس نميكند.
رابعاً حواس انساني راهي به حقايق اشياء ندارد و آنچه كه انسان ادراك ميكند، صفات و آثار اشياء ميباشد.
با توجه به ناقص بودن دستگاه حواس و اشتباهات فراواني كه اين دستگاه پيچيده دارد، سزاوار نيست كه تنها راه ادراك و وصول به حقايق جهان هستي را منحصر به «حواس ظاهري» بداني.
2- ادراك خيال:
سرچشمه اين ادراك «حواس» است، انسان از اجزاء و مواد كهنهاي كه زماني آنها را بوسيله حواس خود جمعآوري و در انبار ذهن خود قرار داده است، شكلها و صورتهاي تازهاي را تخيل ميكند، به بيان ديگر هرگاه اشياء خارجي با حواس انسان مواجه گردند صورتيكه از آنها در ذهن پديد ميآيد ادراك حسي گفته
ميشود و اگر با حواس مواجه نگردد، صورت ذهني آنها را خيال يا تصور جزئي ميگويند بنابراين قوه خيال نيز محدود و كارش ناقص است زيرا انسان نمي تواند اشيائي را كه در دائره حواس داخل نشده است تخيل نمايد اگر سنگتراشي مجسمه ونوس» را حجاري كرده است، اين مجسمه و زيبائيهاي فراوانش را از عدم بوجود نياورده بلكه زيباترين چشم و چانه و بيني و ابرواني را كه در خارج حس كرده است، همه را در مجسمه زيبائي تأليف نموده آنگاه مجسمة زيبائي را كه اجزائش محسوس بوده و در خارج ديده است، بوجود آورده است.
بنابراين، ما نميتوانيم مثلاً ذات خداوندي را با نيروي خيال درك كنيم زيرا همانطوريكه نميتوانيم دائرهاي بدون محيط و مثلثي بدون زاويه تخيل نمائيم، توان اين تخيل را نداريم كه خداوندي را فرض كنيم كه دست دارد بيآنكه آن دست داراي طول و عرضي بوده باشد و همة عوارض جسم در آن منتفي باشد.
3- ادراك عقل:
گوهر فروزان عقل، خطاها و اشتباهاتي كه ممكن است حواس ديگر داشته باشند، ندارد و در بسياري از موارد اشتباهات حواس ديگر را نيز اصلاح مينمايد. با اينكه عقل تنها فصل مميز انسان و حيوان است و بر آنچه حكم كند، قطعي و صحيح است معالوصف توانش اندازه مشخصي دارد و تنها در قلمرو (زمان و مكان) ميتواند حقايق را ادراك كند. هر حادثهاي كه بر عقل عرضه شود، بايد آن قضيه را در ظرف زمان و مكان ببيند تا تصديق و تكذيب نمايد اگر كسي بما اطلاع ده
د كه زلزلة هولناكي واقع شد ولي نه در ديروز و نه در يكماه يا يكسال قبل، نه در اينجا و نه در مكان ديگري، مسلماً ما چنين ادعائي را تكذيب خواهيم كرد. يا اگر گفته شود شهري وجود دارد كه در شرق يا غرب يا شمال و يا جوب قرار نگرفته است، بهيچ وجه ما اين ادعا را قبول نخواهيم كرد با توجه به محدوديت عقل، ما نميتوانيم ذات باري تعالي و صفاتش را درك كنيم زيرا ذات و صفات خداوند هرگز در قلمرو زمان و مكان نبوده است و خود اوست كه زمان و مكان را آفريده است. اساساً عقل انسان نميتواند بينهايت را درك كند بطوريكه وقتي خط بيانتهائي را فرض كرديم در مقام انديشه، عقل سرسختانه ميايستد و ميخواهد نهايتي براي خط فرض كرده و پايان آنرا اعلام كند اما تلاش آن بجائي نميرسد و بهمين جهت است كه عقل محدود ما نميتواند حقايق ژرف و شئون بينهايت خداوند و صفات مقدسش را ادراك نمايد.
بر اين اساس كه بحث شد زيربناي ادراكات بشري داراي اندازه و حد معيني بوده نميتواند ما را به تمام حقايق برساند، طرز تفكر جامعالاطرافي براي ما ايجاد كند.
4- ادراك وحي:
در اينجا ضرورت وحي جلوه ميكند. همانطوريكه مقوله عقل يك دانشي است داخلي، وحي را نيز بايد يك نداي غيبي دانست كه حقايقي را از خارج به يك عده از برگزيدگان الهي انتقال ميدهد براي سر و سامان بخشيدن به زندگي عقلي و عملي انسانها، جز استمداد از وحي گريزي نداريم. با توجه به اينكه عقل قدرت ادراك ماوراءالطبيعه را ندارد و نميتواند در آن آسمان بينهايت پر و بالي بگشايد و فرآوردش محدود ميباشد، چارهاي نيست جز اينكه براي شناخت مطالبي از ماوراء طبيعت به يك دانش خارجي پناه برده نقص عقل را با نيروي وحي به اوج كمال برسانيم.
فراموش نبايد كرد كه عقل و وحي هر دو پديدههاي الهي هستند و ميان آن دو جنگ و ستيزي وجود ندارد. روي اين اساس است كه بشر براي آشنائي با وحي محتاج انديشه و خردي است كه بتواند آنرا درك نمايد و به آن ايمان پيدا كرده و معتقد باشد و خرد انساني نيز بايد از اشعه وحي بهرهبرداري نمايد تا در پرتو نوراني و حي نقص خود را جبران سازد.
پيداست كه عقل نميتواند تمام معارف وحي را ادراك كند زيرا در اين صورت احتياجي به وحي احساس نميشد، ولي وحي هيچ وقت مصوبات قطعي عقل را مردود و محالات عقلي را واجب نمي داند.
و از طرف ديگر اساس خوشبختي در زندگي روزمره انسانها بستگي به وحي دارد تنها اعتقاد به وحي و مبدأ و معاد، جزا و پاداش است كه ميتواند،درخت فضيلت انساني را شكوفا سازد و روح نظامهاي فكري و عملي و همچنين تعاونهاي اجتماعي را در بشر پديد آورد. انساني كه با تمام وجودش، با غرايز و تمايلاتش، با عقل و فكرش، با عاطفه و احساسش پيرو لذتي فردي و منافعي شخصي است، چگونه ميشود او را در راه مصالح و منافع اجتماعي قرار داد؟ آيا با علوم و دانستنيهاي معمولي؟
علوم و دانشهاي بشر، چراغهاي كم نوري هستند كه هرگز نميتوانند تمام راه را نشان دهند و تنها وحي است كه ما به ابديت و به بينهايت برده و تمامي پيچ و خمهاي راه را بما نشان مي دهد دكتر «ميلربروز» مينويسد: «در پرنيستون از انيشتن شنيدم كه ميگفت: علم، ما را به آنچه هست اگاه ميكند. و دين (وحي) است كه ما را از آنچه سزاوار است مطلع ميسازد».
وحي در تأثير خود ابدي است
گروهي از روشنفكران بخصوص كسانيكه در غرب تحت تأثير افكار مخالفان كلسيا قرار گرفتهاند ميگويند: در دنيايي كه همه چيزش دستخوش تحول و تغيير است….، آداب و رسوم عوض ميشود، طرز استفاده از مواد طبيعت تغيير مييابد، اينكه مردم قرن بيستم و عصر فضا كه بايد آن را قرن تحولات ناميد، به مباني ديني و مذهبي پايبند شوند، نابجاست زيرا با عوض شدن همه شئون حياتي، روشهاي مذهبي قديم نيز بايد جاي خود را به نظامهاي جديد داده و انسان در پايبند بودن به دين و مذهب، بايد تغيير رويه دهد. دين قابل دوام نيست…. وحي رو به انقراض است!!!! در اين فصل، ما كاملاً بررسي خواهيم كرد كه آيا چه حقيقتي ميتواند ابديت داشته باشد؟
چرا وحي باقي خواهد ماند؟ چرا انسان به دين نياز قعطي دارد؟
اين حقيقت را نمي توان انكار كرد كه پديدههاي اجتماعي و آنچه در زندگي ما ديده ميشود تا روزي قابل دوام است كه اولاً: انسان در ضمير خود كششي نسبت به آن پديدهها داشته باشد و ثانياً: آن پديدهها بتوانند خواستههاي طبيعي انسان را تأمين كنند… و وسيلهاي براي پاسخ دادن به تمايلات بشري باشند بنابراين بايد دو موضوع را مورد بررسي قرار دهيم.