بخشی از مقاله
وحی
وحی به معنای آگاهانیدن یا سخن پنهانی است، گاهی هم به معنی الهام، طلب، اخبار، فرمان، اشاره سریع و ... به کار رفته است. در اصطلاح مفسران قرآن و دانشمندان علوم قرآنی، وحی چنین تعریفهایی دارد:
دانش و هدایتی که خداوند به شیوهای سری و پنهانی و خلاف رسم معمول بشر در هر زمینهای که بخواهد به بندگان برگزیده اش ارزانی دارد.
و نیز:
کلامی که خداوند به یکی از پیامبرانش فرو میفرستد و به آن دلش را نیرو میبخشد، و آن پیامبر میتواند عین آن را بر زبان آورد یا بنویسد و به مردم ابلاغ کند.
وحی بر رسولان و پیامبران به دو گونه است:
1.القا در قلب، یعنی شیوه الهام یا رویای صادقه
2.سخن گفتن از آن سوی حجاب الهی با فرستادن جبرئیل.
واژه وحی در قرآن کریم به معناهای زیر به کار رفته است:
-- الهام فطری به انسان، همانند الهام به مادر حضرت موسی (سوره قصص، آیه 7)
-- الهام غریزی به حیوانات، همانند الهام به زنبور عسل (سوره نحل، آیه 68)
-- فرمان به جمادات، همانند فرمان دادن به زمین در آستانه روز قیامت (سوره زلزال، آیه 5)
-- وسوسه شیطانی (سوره انعام، آیه 112)
-- اشاره سریع، (سوره مریم، آیه 11)
-- خبردادن و آگاهیدن (سوره آل عمران، آیه 44)
-- رویا؛ همانند رویای حضرت ابراهیم علیه السلام درباره ذبح فرزندش.
گفتنی است که سه مورد آخر از جمله وحیها بر پیامبران است.
رابطه عقل و وحی
موضوع یاد شده تاریخى طولانى داشته و از دیرباز، همواره ذهن اندیشمندان دینی را به خود معطوف داشته و از دیدگاههاى متفاوتى بدان پاسخ داده شده است،همچون:
• اخذ جانب وحى و نفى عقل
این دیدگاه به ترتولیان کارتاژی منسوب است. این سخن معروف اوست که “ایمان مىآورم، چون امرى بىمعناست.”
• اصالت بخشى به وحى و عقل را در خدمت فهم وحى دیدن (آگوستین و آنسلم)
• تفوق عقل بر وحى (ابن رشد)
• تعاضد عقل و وحى (توماس آکوئیناس و دیگران) که خود تفسیرهاى گوناگونى دارد.
• تعاون بین عقل و وحی ، دیدگاه اسلام
این حدیث معروف است که: ماحکم به الشرع حکم به العقل
در جهان مسیحیت گفته شده :
• پیامبران مشاهدات و حالات شخصی خود را در قالب مفاهیم ذهنی عرضه کردهاند و در متن مشاهده، که تجربه وجدانی و علم حضوری است، استدلال بیمورد میباشد. در خارج از آن صحنه و واقعه وحیانی نیز سخنانشان عادی است، نه متنی مقدس. از اینرو، ما نباید از متون وحیانی انتظار استدلال داشته باشیم. این نظریه با سابقه طولانی خود، در فلسفه دینی قدیس آگوستین در قرن چهارم و پنجم میلادی به عنوان “تقدم ایمان بر فهم”نمودار شد و حاصل آن چنین بود که ایمان از راه
لطف حاصل میشود و فهم، پاداش ایمان است. بنابراین، تاکید چنین بود: “در پی آن مباش تا بفهمی، بلکه ایمان بیاور تا بفهمی”بدینسان، وحی از عقل، ایمان میطلبیده و تقریبا در تمام دوران قرون وسطی، این شعار غالب بوده است.طبق این نگرش، عقل تنها خدمتگزار ایمان بود.
• در قرن حاضر نیز، که تفکر دینی مبتنی بر تجربه درونی و گرایشهای عرفانی، صحنهگردان اذهان اندیشمندان غربی شده است، ملاحظه میگردد که عقل جایگاهی ندارد و نمیتوان از او تعیین
کنندهترین سخن را شنید، وحی به سراغ انسان میآید ولی عقل راهی به سوی خدا و دریافت پیام او ندارد و سخن خدا از طریق سخن انسان به گوش میرسد. این پیشنهادی بود از سوی “کارل بارث”که هم راه را بر نقد تاریخی گریزناپذیر کتاب مقدس باز میگذاشت و هم شنیدن سخن خدا از طریق کتاب مقدس را مفهوم میساخت.دیدگاهاگزیستانسیالیستی از مسیحیت مشابه همین نگرش، به شدت، مخالف عقل و عقلگرایی بود، بینشی که تمام اهتمامش این بود که عقل را به عنوان پیشفهم وحی طرد نماید و وحی را پاسخ سؤالهای “وجودی”انسان میدانست.
ارائه این دیدگاه در مسیحیت و گسترش آن به دو دلیل است:
o یکی، حل مشکل متون مقدس که هر روز با تحقیقات تازه، اصالتش مخدوشتر میشود و محتوای نابسامان و نامعقول آن قابل دفاع نمینماید. از اینرو، ناگزیر به سراغ برچسب تازهای میگشتهاند تا کسی از این اسطورهها و دست نوشتههای معمولی تقاضای استدلال و سازگاری با عقل را نداشته باشد.
o دوم، مشکل بزرگ دیگری است که مسیحیت با آن درگیر است، فرقی میان کشف و الهام عارفان و وحی پیامبرانعلیهمالسلام نمینهد و هر دو را در یک قلمرو میبیند. بدین لحاظ، به این نتیجه میرسد که انتظار استدلال از مکاشفه پیامبرانه بیمورد است و مخاطبان هرگز نباید چنین توقعی داشته باشند.
قلمرو وحي شناسي
جغرافياي بحث ما، فعلا در حق بودن قرآن نيست بلکه ناظر به امر دوم است يعني مقدس بودن قرآن و اين كه قرآن كتاب وحي است.
البته وحي را از زواياي گوناگون ميتوان مورد بررسي قرار داد و پيوند آن را با قرآن مورد به گفتگو گذاشت. ولي ما بيشتر قصد آن داريم تا در اين فرصت فراهم آمده به خود وحي و چگونگي آن بپردازيم.
ما مسلمانان بر اين باور هستيم كه قرآن كتاب آسماني است كه پيامبر به وسيله ي وحي آن را دريافت کرده يا بر او القاء شده است. و به همين جهت هم آن را حق ميدانيم. اينكه گذشتگان ما بر چه اساسي اين كتاب را حق ميدانستهاند، حرف و سخن ديگري است، ولي الان ما هستيم و اين كتاب الهي. بايد ببينم كه حق بودن آن قابل اثبات هست يا نه؟ ما دو راه در پيش رو داريم
1- اثبات بكنيم آنچه كه در داخل اين مجموعه است (قرآن) قضاياتي است كه ميتوان صدق و كذب يا درستي و نادرستي آنها را اثبات كرد.
2- اثبات كنيم كه اين مجموعه از جانب خداوند است.
قسمت اول حق بودن را اثبات ميكند و قسمت دوم مقدس بودن را. چه بسا امور مقدسي كه حق نباشند. يا ما آنها را حق ندانيم.
پيش از پرداختن به دو پرسش فوق لازم است از سه گذرگاه مهم عبوركنيم:
گذرگاه نخست: منبع شناخت بودن وحي
بايد ابتداء اثبات كرد كه وحي نشان دهده ي واقع است. وحي ميتواند واقعيت را به ما ينماياند. اين كاري است بر عهده ي معرفت شناسي. زيرا كتابهاي مقدس از جمله قرآن از آن جهت مقدساند كه از خداوند به طريق وحي به بشر رسيده است.
گذرگاه دوم: اين كتاب مشخص(که قرآن باشد) همان چيزي است که از طريق وحي رسيده است.
بايد ثابت كرد، آنچه كه بر پيامبر نازل ميشد، همين چيزي است که هم اينک در اختيار ماست. اين كتابي كه ما آن را مقدس ميدانيم همان چيزي است كه خداوند بر پيامبر فرو فرستاده است. گذرگاه سوم: اعتبار تفسيري فهم ما
البته گذرگاه سوم، چندان به بحث ما مرتبط نميشود ولي مهم است. و آن اين كه اثبات كنيم، فهمي كه ما از گزارههاي كتاب مقدس داريم. ارزش و اعتبار تفسيري را دارد؟ ميتوان آن را ملاك سنجش قرار داد. به لحاظ نشانهشناسي. نحوشناسي، تاريخشناسي، طبيعت شناسي و …
عرصه و قلمرو بحث ما در همان گذرگاه اول و دوم است.
آن هم نه اثبات منبع معرفتي وحي، يا اثبات اينكه قرآن همان وحي است. بلكه ما به بخشي از اين مقوله خواهيم پرداخت كه چيستي وحي و چگونگي آن باشد:
به راستي وحي چيست؟
سخن و کلام الهي يا کلمه ي الهي به چه معنا است؟
چگونه خداوند با بشر سخن مي گويد؟
در چه زماني و چگونه وحي رخ داده است؟
بيشتر در ادامه ي بحث، تلاش ميكنم تا گزارش بدهم از آنچه برخي بزرگان از متفکران اسلامي در اين باره ابراز داشته اند و خود به عنوان يك ناظر در كنار اين ميدان و همراه شما خواهم بود.
تبيين موضوع بحث
وحي، منظور آن چيزي است كه به پيامبر ابلاغ شده است. و الا آنچه پيامبر به مردم ابلاغ كرده است (با يک روايت) يك بحث كاملاً تاريخي است. پيامبر چگونه آنچه را که شنيده بود بيان ميكرد؟ چه كساني آن را ميشنيدند؟ چگونه يا آن برخورد ميكردند؟ چه كساني شنيده هاي خود را از پيامبر مي نگاشتند؟ چه کساني اين نگاشته را تدوين كرده است؟ نوع تدوين چگونه بود؟ اينها مربوط به آن بخش از وحي است كه قرآن گفته ميشود و بحث تاريخي قرآن است. که از اين مقوله به تفصيل در علوم قرآني بحث مي شود.
ما در بحث وحي شناسي به مرحلة بيش از اين يعني پيش از ابلاغ وحي به مردم خواهيم پرداخت. به بيان ديگر پيامبر به مردم ميگفت:
چنين چيزي بر من وحي شده است. آنچه كه بر او وحي شده است. همان قرآن است. بحث ما در اين است كه چگونه وحي ميشد؟ از جانب چه كسي وحي ميشد؟ و …
لذا عرصه و قلمرو بحث را خواستم از همين ابتداء روشن كنم كه بحث ما از اين جهت تاريخي نخواهد بود. بحث از چيستي و چگونگي وحي است که يك بحث كاملاً نظري و ذهني است.
وحي خود يك پديده است. آنچه كه پديده تلقي ميشود آن بخش از وحي است كه به "ما" انتقال مي يابد. ولي اين كه خود اين وحي چگونه اتفاق افتاده است، اين يك بحث تئوريک و نظريه پردازي است و من فکر مي کنم بيشتر تحليلي و توصيفي بوده باشد.
راه پرسنگلاخ و موانع بسيار
وحي از اصطلاحات يا واژههايي است كه به حوزه ي درون و حالات دروني شخص مربوط است. لذا نميتوان به راحتي به معناي آن دست پيدا كرد. هر توضيحي پيرامون اين حالت، شايد بتواند ما را به معناي آن نزديك كند ولي خود آن را نشان نخواهد داد.
ضمن آن كه وحي يك راه دروني براي شناخت و آگاهي است و به اجمال ميدانيم كه افراد خاصي از اين توانائي برخوردار بوده اند و آنچه كه برآنها وحي ميشد چيزي است كه همگان فاقد آن هستند. مثلاً الهام را همه يا اغلب دارند و مي دانند که چيست ولي وحي را همه ندارند، لذا وحي را با ابزار معرفتي ديگري كه عقل است ميخواهيم بشناسيم. وحي نقطه مقابل عقل يا ابزار معرفتي همچون عقل است پس غيرعقل است. ما فحواي وحي را با عقل فهم ميكنيم، ولي
چگونگي وحي را تنها چيزي كه در اختيار داريم براي شناختن آن همين عقل است. با عقل ميخواهيم چگونگي وحي را دريابيم. بسيار دشوار و سخت مينمايد. البته راه مكاشفه هم هست كه سودمند نيست زيرا قابل تبيين و انتقال به ديگران نيست. و وحي نوعي ادراك خاص است در برابر عقل. عقل دو نوع ادراك دارد، عقل مدركات عملي. مدركات نظري، وحي با توجه به آنچه كه مرسوم است البته آنچه بر نبي وحي شده است غير از اين ادراکات رايج و مرسوم است.
به گفته غزالي در المننفذ، براي شناخت رياضيدان يا به رياضيدانها رجوع ميكنيم يا خود اهل رياضي ميشويم. براي شناخت فقها يا خود فقيه ميشويم و يا از فقهاء ميپرسيم. (از باب تبديل علم اجمالي به تفصيلي)
پيامبران را چگونه ميتوان شناخت؟ راه علوم، ما را به شناخت انبياء نميرساند. خود نيز پيامبر نيستيم تا بتوانيم بشناسيم. مي بينيد كه راه راه بس دشوار و پر از سنگلاخ و موانع فراوان است.
انسان براي ارتباط با ديگران از زبان، استفاده ميكند. و زبان به معناي گستردهتري از واژهها است. وقتي كه بخواهيم چيزي را به ديگري بفهمانيم، بايد آن را توصيف و تبيين كنيم. يا بر پيش
انگاشتههاي شنوده، بسنده كنيم. در گفتگوي با ديگران لازم است از واژهها و اصطلاحات مشترك كمك گرفت. يك هندو با يك فارسي به جهت نبود زبان مفاهم نميتوانسته اند ارتباط برقرار كنند. يك فيلسوف با يك فيزيكدان به جهت نبود اصطلاحات مشترك نميتوانند ارتباط برقرار كنند. كتاب وحي و نبوت استاد شريعتي را ميخواندم. ايشان چون نسبت به فلسفه و اصطلاحات فلسفي، كاملاً ناآشنا است. لذا نميتواند نه حرف آنها را بفهمد و نه هم ميتواند با آنها ارتباط برقرار كند. لذا بحث زيانهاي مشترك مسألة اساسي است. اغلب سوء تفاهمها ناشي از فقدان همان زبان مشترك است.
ما در مفاهمه و ارتباطاتمان از سه نوع واژه و يا جمله كمك ميگيريم:
1- جملاتي كه در آنها كميت مورد نظر است. مثلاً سطح كرة زمين. مساحت ايران. حجم آبهاي دريا. جمعيت يك كشور. در اين موارد اين اعداد هستند كه براي ابهام زدايي به کار گرفته مي شوند.
2- جملاتي كه در آنها كيفيت مورد نظر است. مانند هوا گرم است. هوا سرد است. من اضطراب دارم. من نفرت دارم. من عاشق هستم …
3- جملاتي كه در آنها گرچه كميت مطرح ميشود ولي كميت آنها ابهام دارد. آن هم به جهت آميختگي و همنشيني با كيفيت، مثلاً هر چه رفتيم، بيشتر دور شديم. بيشتر و دور شدن، از مقولههاي كمي است ولي چون ابهام آلود است، حالت كيفي پيدا كرده است.
در بيان مطلب و باور به اين كه شنونده، نسبت به آنچه كه ما قصد تفهيم آن را داشتهايم، درك درستي پيدا كرده است در مورد كميات مشكل نداريم يا كمتر دچار مشكل خواهيم شد مگر آن كه مخاطب، اصلاً با عدد و رقم بيگانه باشد.
اما نسبت به كيفيات و مقولات آميخته به هم كه كمي كيفي اند، به شدت دچار مشكل هستيم. در مقايسه بين علماء گفته ميشود كه فلان عالم باسواد است يا فلاني از فلان عالم با سوادتر است. چه شاخصي براي اين مقايسه وجود دارد. فلاني از فلاني باتقواتر است. در اين موارد ما شاخص و مقدارسنج نداريم.
هر كس از اين شاخص ها و تعبيرها، به ميزان ادراكات، پيش فرضها، فرهنگ، تربيت و … معاني را ميفهمد. چون مقوله از مقولههايي است كه روشن نيست.
و وحي از جمله ادراكاتي است كه حيثيت كيفي دارد. حتي اگر پيامبر بيان هم كرده باشد به جهت ويژگي خود مقولههاي كيفي، نميتواند چيزي را بفهماند. بيان حالات روحي و نفساني وحي از جمله مقولههاي كيفي است.
چيستي وحي؟
وحي هر چه كه باشد از سنخ وجود است. تصوري و ادراكي نيست. (البته وحياي كه مورد نظر ما است. وحيي كه چنانچه به كسي برسد بعد از اين، پيامبر ناميده ميشود) وحي چون بيرون از قلمرو تصور و ادراك است، در نتيجه، شايد نتوان به يك تبيين جامع و كاملي از آن دست يافت. با توجه به اين كه به نظر ميرسد، وحي يك امر تجربي است. تجربة مخفي و فردي. چيزي كه فرد
خاصي تجربه ميكند. لذا بيانش براي كسي كه تجربه نكرده است بسيار دشوار است. و كسي هم كه به اين تجربه رسيده، به راحتي نميتواند آن را بيان كند. كسي كه عاشق نشده، نميداند كه عشق چييست. كسي كه عاشق شد، نميتواند بگويد كه عشق چيست؟ مورد اول از باب ندانستن است. مورد دوم از باب نتوانستن است. مقولههايي از قبيل وحي اينگونه است. كسي كه چنين دريافتي نداشته، نميداند كه چيست. و كسي كه چنين دريافتي پيدا كرد چون سخنش،
چيزي نيست كه به بيان درآيد، نميتواند آن را بيان كند. جهت نزديك تر شدن هرچه بيشتر به مقوله ي مورد نظر از نظر ذهني به موارد زير توجه شود.
1- يكدسته از امور هست كه همگان تجربه ميكنند. يا همگان ميتوانند تجربه كنند و تجربة آن براي همه هم اتفاق ميافتد. يا اغلب چنين تجربهاي دارند. مانند تجربة تشنگي، گرسنگي، جراحت، درد، و … براي افراد ممكن است كه تجربهها شدت و ضعف داشته باشد. مثلاً يكي دل درد را شديدترين درد بداند و ديگري دندان درد را و علي بن ابيطالب چشم درد را. ولي همه احساسي تا اندازهاي مشترك از درد دارند. اينها را ميتوان تجربههاي جهان فرودين دانست.
2- بعضي از تجربهها، در اختيار همه هست ولي همه نميتوانند آن را تجربه كنند. حال علت آن چيست؟ چندان معلوم نيست. شايد فرصتش فراهم نشود يا ممكن نباشد. مانند: عشق، تجربة قتل. همه ميتوانند عاشق بشوند ولي نميشوند. خصيصه انسان کشي به نظر مي رسد که در همه هست ولي همه انسان نميكشند.
3- بعضي از تجربهها، در اختيار همه قرار نگرفته است. بلكه اختصاص به گروهها و افراد خاص دارد. افراد خاص و گروههاي خاصي ميتوانند چنين تجربهاي را داشته باشد. مثلاً تجربه زن بودن، تجربه مردم بودن، تجربه دختر بودن يا پسر بودن، تجربه سيد بودن. مرحوم آيتالله نجفي گفته بود كه من احكام مرتبط با زنان را هيچگاه خوب ياد نگرفتم چون نميتوانستم درك كنم. اين نوع از تجربهها دراختيار بشريت نهاده شده ولي همة انسانها نميتوانند تجربه كنند. يک مرد زن بودن را نمي تواند فهم کند و يک زن هم مرد بودن را.
4- نوعي از تجربه هم هست كه در اختيار همة انسانها نيست. نه از نوع تجربة سوم. اين نوع از تجربهها، براي افراد خاصي، در موقعيتهاي خاص و بعد از تلاشهاي خاص، ايجاد ميشود، كه از اين نوع تجربهها، به تجربههاي عالم بالا تعبير ميكنند. يا تجربه ي معنوي، تجربه ي مينوي يا تجربه ي روحاني.
تجربة عالم بالا خود به دو دسته تقسيم ميشود:
1- تجربههاي عرفاني
2- تجربههاي وحياني يا پيامرانه
تجربه هاي عرفاني همان است كه براي مولوي ، عطار، سنايي، ابنعربي، سيد حيدرآملي، حافظ و ديگران اتفاق افتاده است. باتجرهاي كه براي رابعه، حسنيه اتفاق افتاده است.
تجربه هاي وحياني
تجربه ي وحياني تجربه اي است كه فرد يا افراد خاصي پيدا مي كنند. اين تجربه به آنها احساس خاصي ميبخشند كه به عنوان حس مسؤليت گفته ميشود. مسؤليت واگذري يافته هاي آن تجربه به ديگران . با اين تجربه فرد، احساس رسالت ميكند. پيامي دارد كه بايد به ديگران برساند. تفاوت تجربة پبامبرانه و با عارفانه دراين است که عارف سراغ كسي نميرود و يا اگر سراغش
برويد، شما را كمك ميكند ولي پيامبر يعني كسي كه به تجربه پيامبرانه رسيده باشد، خود را مسؤل مي داند تا ديگران را نيز به آن جا يگاه و منزلتي كه خود نيك دريافته، برساند. پيامبر به تعبير علي(ع) طبيب دوار بطبه است. حضرت موسي(ع) براي درمان جامعه از مرکز ثقل فروپاشي اجتماعي کار خود را مي آغازد. به مراكز ارادئه خدمات جنسي مي رود. چون وظيفه خود ميداند
. اين همان سير من الحق الي الخلق است که در اسفار به تفصيل از آن سخن گفته شده است.
يك شخصيت عرب گفته بود اگر من به جاي پيامبر بودم از معراج بر نميگشتم. همين بيانگر تفاوت تجربه هاي پيامبرانه با عارفانه است. و اين همان وحي است.
چون وحي تجربه خاصي است، بيان و پرداختن و توصيف به آن بسيار دشوار و شايد نا ممكن بنمايد.
براي نزديك تر شدن هر چه بيشتر بحث به ذهن اجازه بدهيد تا مثالي بزنم. اين مثال در اغلب كتابها آمده است ولي من با كمي تغيير آن را براي شما بيان ميكنم.
در مدرسه كر و لالها، افرادي با ويژگي كرولال، به تحصيل اشتغال دارند. براي تبيين مفاهيم كمي و كيفي ، معلم آنها، از تمثيل و تشبيه استفاده ميكنند. اگر اين معلمها بخواهند ازصداها و موسيقي، چيزي براي آنها بگويند و توصيف كنند، چه دركي از آن خواهند داشت. اگر چنانچه ما
انتظامي يا شجريان را براي تدريس بياوريم و اينها بخواهند زير و بم صداها را و نُت ها را تدريس كنند، چه دركي آنها از اين صداها خواهند داشت.
با توجه به اين كه هيچكدام از اين فراگيران توان شنيدن ندارند. با توجه به اين كه صدا در عرصة تدريس انتظامي غير از صدا در عرضه تدريس شجريان ميباشد ولي آنچه كه اين دو استاد موسيقي و آواز براي فراگيران بگويند، آنها دركي نخواهد داشت. چون تجربه ي شنيدن صدا را ندارند.
وضعيت وحي براي بشر اينگونه است. مانند بيان كردن صدا و موسيقي براي كرها و لالها است يا توصيف رنگ ها و نور براي نابينايان است . بر فرض هم توانائي بيانش باشد، آن طرف توانايي درك آن را ندارد، چون نمي توان آن را براي فردي كه تجربه نكرده به چيزي تشبيه كرد. لذا همان تشبيههايي هم كه از وحي بيان شده است با وحي بسيار فاصله دارد.
اولين مسألهاي كه در وحي شايد مطرح باشد و بتواند گره از بسياري ابهامات بزدايد، تلقي خود پيامبر از وحي است، سودمند خواهد بود اگر كاووشي داشته باشيم در رواياتي كه خود پيامبر، تلقي خودش را از وحي بيان ميكند.
ابناسحق از زهري و او از عروة بنزبير به نقل از عايشه چنين حديث ميكنند. نخستين مرحلةاي كه رسالت پيامبر(ص) آغاز گرديد رؤياهاي صادقه ( خوابهايي كه با واقع انطباق مييافت) ميديد. پيامبر(ص) خوابهايي كه ميديد همانند روشني سپيدهي صبح روشن و صادق بود. از آن پس خداوند تنهايي را در نظرش محبوب گردانيد. هيچ چيز از تنهايي براي پيامبر(ص) دوست داشتنيتر نبود.
اين روايت تاريخي، از عايشه نقل شدهاست. در صورت اتمام سند و تأييد آن ، مسأله مهم اين است كه ، عايشه برداشت يا تفسير خودش را از وحي پيامبر، بيان كرده است. با توجه به اين كه رابطهي پيامبر با عايشه به سالهاي بعد از هجرت بر ميگردد. بايد اين خبر را عايشه از ديگري شنيده باشد.