بخشی از پاورپوینت
--- پاورپوینت شامل تصاویر میباشد ----
اسلاید 1 :
قيمت عادلانه
در قرون وسطي چيزي به نام علم اقتصاد نبود. قديمي ترين مطالعات اقتصادي در غرب برمي گردد به حدود مقارن زمان مولوي و سعدي و ابن عربي؛ حدود سال هاي هزارو دويست ميلادي؛ زماني كه اولين دانشگاه هاي غرب تأسيس ميشوند؛ يعني سوربن در فرانسه و آكسفورد و كمبريج در انگلستان.
قديمي ترين مطالعه درباره اقتصاد در غرب مربوط است به يكي از عالمان و معلمان ديني ـ كه به آنها اصحاب كليسا ميگفتند ـ به نام «سن توماس» كه در كتاب ديني خود، بحث از «قيمت عادلانه»كرد . مطالعات اسلامي هم چندان مطرح نبود الا خواجه نصير كه در كتابهايي كه نوشته، بخشي را به تدبير منزل اختصاص مي دهد. در آن زمان از انواع مختلف كار و پيشه و شغلهاي خوب و شغلهاي نامناسب و امثال اينها صحبت مي كردند. بعدها ابن عربي نيز در كتاب خود، بحث جامعه شناسي اقتصادي را مطرح مي كند و اينكه چگونه شهرها بزرگ مي شوند؟ چرا در اين شهر رونق اقتصادي وجود دارد و در آن شهر رونق اقتصادي نيست؟ چرا فلان تمدن ها از بين رفتند؟ چرا جامعه اي به لحاظ اقتصادي رونق پيدا مي كند؟
جالب آن كه بحث قيمت عادلانه، بين متفكران غربي و به طور آكادميك، در قرون وسطي در قالب مكتب اسکولاستیک( اخلاق گرایی اقتصادی) ادامه پيدا كرد. يك نظريه اين بود كه قيمت عادلانه قيمتي است كه قانون گذار تعيين مي كند؛ هر چه حكمران تعيين كند عادلانه است. دويست سيصد سال بعد از سن توماس، كم كم به اين نظر رسيدند كه قيمت عادلانه قيمتي است كه بازار تهيه مي كند. به هر حال ريشه هاي اقتصاد در حول و حوش قيمت عادلانه شكل گرفت. اما اين باعث نشد «علم اقتصاد» در غرب شكل بگيرد. پس چطور شد كه علم اقتصاد شكل گرفت؟
اسلاید 2 :
- خدانشناسي
- نظريات مختلفي است اما نوعاً معتقدند كه شكل گيري علم اقتصاد، ريشه در انقلاب دريانوردي دارد. قبل از آن، جهت حركت كشتيها در مسير باد بود. باد مثلاً از غرب به شرق مي رفت، كشورها كالاها را از اين طرف به آن طرف دنيا حمل مي كردند. بعد منتظر بودند كه جهت باد تغيير كند دوباره حركت كنند به اين سمت دنيا. انقلاب دريانوردي توانست با تحول در بادبان ها و نوع كشتيها، خلاف جهت باد حركت كند. يك گشايش در حمل و نقل دريايي به وجود آمد كه به انقلاب دريانوردي معروف است. ( در آن زمان ها دريانوردان غربي نقشه اي را از مسيرهاي دريايي كشيده بودند و ديده بودند كه اكثر مسيرهاي دريايي در كنترل مسلمين است. بحث شان اين بود كه چگونه اين را از كنترل مسلمين خارج كنند. يعني آن نقشه نشان مي داد كه مسلمانان تقريباً انحصار تجارت دريايي را داشتند كه مسيرها با رنگ زرد در نقشه مشخص بود. نقشه هم هنوز هست. تقريباً تجارت آن موقع دنيا در اختيار مسلمانان بود؛ نه تنها تجارت در خشكي بلكه تجارت در دريا را هم در انحصار داشتند.)
اسلاید 3 :
- اين انقلاب دريانوردي در غرب اتفاق افتاد و منجر شد به كشف قاره آمريكا. البته مي خواستند هند را كشف كنند. اينها فكر مي كردند به هند رسيده اند نمي دانستند كه سرزمين ديگري است. از روي نقشه نگاه كردند و گفتند از اينجا دور مي زنيم مي رويم مي رسيم به آن طرف هند و نمي دانستند كه اين وسط يك قاره ديگر هم هست. بعداً متوجه شدند كه قاره جديدي است كه در آن مقدار زيادي طلا وجود دارد. ماجراي كشتن بوميان آمريكا و حمل طلا مطرح شد. اين كارها عمدتاً توسط پرتغالي ها و انگليسي ها انجام مي شد. بدنبال اين، ماجراي دزدان دريايي هم پيش آمد. يك عده مي رفتند طلا مي آوردند و يك عده ديگر به جاي اينكه خودشان تا آمريكا بروند و بوميان را بكشند و طلا بياورند، طلاها را روي آب تصاحب مي كردند.
- اين سرآغاز اقتصاد غرب است و مسلمين در اينجا عقب افتادند. با تحليل اين مسائل، به يك تئوري جديد مي رسيم. علت اينكه غرب جلو افتاد، خدانشناسي اش بود! مسلمين هيچ وقت اين كار را نمي كردند. مسلمين اگر مي رفتند به سمت آمريكا و چنين قاره اي را كشف مي كردند، آدم ها را نمي كشتند تا طلاهايشان را تصاحب كنند. هيچ وقت مسلمين اجازه چنين كاري به خود نمي دادند. هر دزد و ماجراجويي بود با بي ايماني و خشونت، رفت به سمت آمريكا تا بوميان را بكشد و طلاها را بياورد يا همانجا ساكن شود. شايد اين ريشه و شروع تمدن غرب باشد. شايد هم نه.
اسلاید 4 :
- خزائن طلا
- طلاها را كه آوردند سوال اول اين بود كه انباشت طلا چه تأثيري بر قيمتها ميگذارد. برخي متفكران تأثير اين طلاها را بر روي قيمت بررسي كردند. بحث دوم اين بود كه خزائن پر از طلا قدرت يك كشور را بالا مي برد؛ لذا يك عده نظريه پرداز گفتند اگر كشوري مي خواهد قدرت بيشتري داشته باشد بايد طلاي بيشتري داشته باشد. خزائن پر از طلا نموداري ساخت براي رشد اقتصادي. به اين ترتيب تجارت دريايي كمكم از انحصار مسلمين خارج شد. مسلمين محدود شدند به تجارت بر روي خشكي. اجناس را مي بردند تا ونيز و در آنجا تحويل غربيها ميدادند و آنها هم در اروپا توزيع ميكردند. از آن طرف غربيها حالا داراي ذخاير پر از طلا شدند و مسلمين بايد با تجارت، طلا به دست ميآوردند.
اسلاید 5 :
- سپس در اروپا اين نظريه به وجود آمد كه خزائن طلا فقط با رفتن به آمريكا و چپاول ثروت بوميان حاصل نميشود؛ بلكه اگر صادرات يك كشور بيش از وارداتش باشد خزانه پر از طلا ميشود. جو غالب بر انديشه متفكران آن زمان اين شد كه سعي كنيد «مازاد تراز تجاري» داشته باشيد تا رشد كنيد. اين يك باور شد. حال براي اين كه صادرات بيش از واردات شود چه بايد كرد؟ بايد به كشورهاي مختلف هجوم برد و سعي كرد اجناس ساختهشده را به آنها فروخته و با قيمت ارزان، مواد اوليه آنها را خريداري كرد. دوراني است به نام استعمار و لشكركشي و اين همزمان است با سال هزار و پانصد ميلادي. قاره آمريكا چند سال قبل از اين تاريخ كشف شد.
- يعني شروع اين قصه ها هزارو پانصد ميلادي است. سيصد سال پس از سن توماس كه مي گفت قيمت عادلانه چيست. ديگر در هزارو پانصد ميلادي در كليساها و مدارس علميه، كسي صحبت از قيمت عادلانه نمي كرد. صحبت اين بود كه چه كنيم تا تراز پرداخت ها مثبت باشد. اين دو جريان به موازات هم بود؛ اما تبعاً يك جريان غلبه كرد و آن جرياني بود كه جنبه عيني داشت و با زندگي روزمره سروكار داشت و آن هم بحث تراز مثبت پرداخت ها بود.
- در ايران چه اتفاقي افتاد؟ درست هم زمان با اين قضايا صفويه تأسيس شد. خيلي عجيب است كه صفويه درست در همين زمان كه اروپا راه جديدي را انتخاب كرده، به وجود آمد.
اسلاید 6 :
- نقطه عطف اروپا 1500 ميلادي بود و صفويه هم در 1500 تأسيس شد و به همين دليل است كه بعداً مستشرقين آمدند به ايران (برادران شولي) و در دربار صفويه دنبال اين بودند كه آيا مي توانند تجارتي با ايران راه بياندازند. به اين جريان اصطلاحاً مي گويند دوران «مركانتيليسم»؛ يعني اصحاب تجارت. (Mercantilism)
- (مرکانتيليسم عبارت بود از بيان و دفاع از سرمايه داري تجاري از راه کسب منافع انحصاري تجاري توسط يک طبقه محدود.)
- شما خودتان را جاي آنها فرض كنيد و ببينيد ريشه اقتصاد غرب از كجا ناشي مي شود. توصيه شما چيست. اقتصاددانها چه كساني هستند؟ فكر مي كنم پاسخ اين باشد : همان سياستمداران. بين اقتصاد و سياست، تفاوتي نيست.
- اقتصاددانان همان سياستمداران و سياستمداران همان اقتصاددانان هستند. چرا؟ چون وقتي مي گويند تراز پرداخت ها بايد مثبت باشد؛ يعني يك ديد سياسي لازم است. لشكركشي و نفوذ به فلان جا و تحميل اجناس با قيمت بالا و چپاول مواد آنها با قيمت ارزان! مثل الان آمريكا كه به زور آمده در عراق تا ذخاير انرژي اين منطقه را چپاول كند ..
- پس شايد در سالهاي هزاروپانصد و هزاروششصد، اقتصاددان به معناي خاص نداريم؛ چيزي هم به نام علم اقتصاد نداريم؛ اما سياستمدارها هستند كه توصيههاي اقتصادي ميكنند. اقتصاددانها دولتمرد بودند و دولتمردها بايد اقتصاددان ميشدند. الباقي بايد در كليساها درباره اخلاق گرایی اقتصادی بحث مي كردند. مثلاً در فلسفه، بحث آن زمان اين بود كه در نوك سوزن چند تا ملائكه جا مي شوند! بحث جدي قرون وسطا اين بود كه ملائكه حجم دارند يا ندارند. يك عده سر همين بحث ها كشته شدند! چون حرف هايي مي زدند كه خلاف كتاب مقدس بود. تا اينكه بعداً لايبنيتس «بينهايت كوچك» را مطرح كرد و ديگر اين معضل نظري حل شد!!!
اسلاید 7 :
آزادي
انديشه مركانتيليستي، سيستم كنترل شديد دولت و دخالت دولت در امور مردم را ايجاب كرد. صادرات محدوديت ندارد؛ تجار نمي توانند بدون اجازه دولت وارد كنند (چند جنگ بزرگ بين فرانسه و انگلستان درگرفت براي اينكه فرانسه ميخواست شراب صادر كند به انگلستان و انگلستان هم گندم به فرانسه)؛ همه چيز بايد در كنترل دولت باشد؛ قانون غلات؛ قانون تعرفهها؛ يكچنين سيستم پيچيده دولتي به مدت دويست و پنجاه سال طول كشيد. سيستم كامل كنترل دولت بر همه رفتارهاي تجار. نتيجه اينكه اين همه دخالت، هم دولت را خسته كرد و هم مردم را. يعني كمكم جامعه ديگر نمي پذيرفت. نتيجه چه شد؟ فلاسفه شروع كردند به نظريه پردازي. اين نظريه پردازي جديد بايد حول چه محوري ميبود؟ پاسخ: آزادي. فلاسفهاي مثل ژان ژاك روسو بويژه در فرانسه و بعداً در انگلستان درباره آزادي انسان حرف زدند. تمام اينها عزم داشتند كه اين سيستم كنترل دولت را زمين بزنند.
باز هم جالب آن كه درست در همين زمان، صفويه از بين رفت! يعني در زماني كه اروپا راه جديدي را انتخاب كرد، صفويه شكل گرفت و بعد هم كه اروپا مجدداً راه ديگري را انتخاب كرد، صفويه منقرض شد! طبعاً حركت اقتصاددانان و حركت فلاسفه، زمان مي خواهد تا تأثير بگذارد؛ اصولا هر حركت فلسفي 150 سال زمان مي خواهد. به حمله نادرشاه به هند دقت كنيد. درست در مسير همان انديشه هاي حاكم بر اروپا بود كه «مي خواهيد رشد كنيد، بايد ذخاير طلا و جواهر بالا برود». نادرشاه لشكر كشيد به هند و خزائن هند را خالي كرد و با خود آورد و حكومت را دست هندي ها داد و فقط به دنبال طلا و جواهر بود. اگر ما تاريخ دقيقي داشتيم ميديديم كه در آن زمان، قطعاً كساني كه مشاور نادرشاه بودند و راز رشد اروپا را در خزائن پر از طلا و جواهر ميدانستند، نادرشاه را تشويق كردند كه حمله كند به هند. چند سال پيش گفته مي شد علت عقب ماندگي ايران اين است كه زماني كه نادرشاه بر سر اكبرشاه ميكوفت، در اروپا دانشگاه ها را رشد مي دادند. ولي ، نه . نادرشاه درست همان الگويي را اجرا كرد كه در اروپاي آن زمان اجرا ميكردند.
اسلاید 8 :
- به هر حال، انديشه آزادي به وجود آمد و اين كه «بايد بر اساس نظم طبيعي عمل نمود». اين، مبناي انديشه فرقه اي از متفكران فرانسوي بود به نام فيزيوكرات ها (طبیعت گرایان)؛ يعني اصحاب طبيعت. ميگفتند قوانيني كه در فيزيك وجود دارد نظم طبيعت است، عين آن را در جامعه پيدا كنيم. به عقل و وجدانتان مراجعه كنيد؛ براحتي درك مي كنيد كه چه بايد كرد. اين، يك حرف جالب فلسفي بود اما قطعاً كاربرد چنداني نداشت.
- نتايجي كه از بحثشان ميگرفتند خيلي مسخره بود؛ مثلاً ميگفتند چون ما بايد به طبيعت نگاه كنيم، در طبيعت چيزي كه خلق ارزش ميكند زمين است. پس «كشاورزان» هستند كه ارزش خلق مي كنند؛ صنعتگران فقط چيزي را به چيز ديگري تبديل مي كنند و اين خلق ارزش نيست. تجار چه؟ آنها هم ارزشي خلق نمي كنند؛ جنسي را از اينجا مي برند آنجا مي فروشند. بنابراين مفهومي به موازات قيمت، به نام «ارزش» خلق شد. ارزش اقتصادي و قيمت اقتصادي. ديگر، قيمت عادلانه به انزوا رفت. ارزش اقتصادي چيست؟ مي گفتند: ارزش متعلق به زمين و كشاورزي. نتيجه اين كه فقط كشاورز بايد ماليات بدهد! ميگفتند صنعتگر و تجار مانند تفيلي، از ارزشي كه كشاورز و زمين خلق مي كند بهره مند مي شوند. بديهي است چنين سيستمي نمي توانست ادامه يابد.
- تا اينجا رسيديم به 1750 ميلادي. اين 250 سال مركانتيليسم، تمدن شد. در ايران صفويه منقرض شد. افشاريه هم كه دوره اي كوتاه بود. پس در اينجا به قاجاريه ميرسيم و دوران آغا محمدخان قاجار كه تقريباً همدوره آدام اسميت در انگلستان است.
اسلاید 9 :
- دست نامريي
- آدام اسميت استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه گلاسكو بود. درواقع اقتصاددان نبود. آن زمان رسم بر اين بود كه شاهزادههاي انگليس براي اينكه فرزندانشان مودب باشند و نشست و برخاستشان مرتب باشد، يكي از استادان دانشگاه را دو سه سال همراه فرزند خود مي كردند تا بروند اروپا را بگردند. كسي كه با اين شاهزاده ها مي رفت و برميگشت، تا آخر عمر به او حقوق مي دادند و آنها هم معمولاً ميرفتند يك گوشهاي و براي خودشان مطالعه ميكردند و حقوق هم كه ميگرفتند. آدام اسميت همراه يكي از اين شاهزادهها به اروپا رفت و در آنجا با فلسفه فيزيوكراتها آشنا شد و دو سال با آنها حشر و نشر داشت. وقتي برگشت، ده سال تمام نشست فكر كرد راجع به آنچه آموخته بود. همان ديدگاه را تغيير داد و گفت: «ارزش فقط مختص كشاورز نيست؛ ارزش از كار است؛ صنعتگر هم كه كار مي كند ارزش ايجاد مي كند؛ تجار هم كه كار مي كنند ارزش ايجاد مي كنند؛ مايه حيات اقتصاد، كار است». بنابراين آدام اسميت چه كرد؟ مقوله آزادي را از فلسفه فرانسوي گرفت و ساير نظرات فيزيوكراتها را رد كرد. كار را مبنا گرفت و همان ايدههاي قبلي را كه دولت نبايد دخالت چنداني در امور اقتصادي بكند، تدوين كرد. آزادي در دستمزد، آزادي در كار، آزادي در كسب، آزادي در صادرات و واردات، لغو تعرفهها، عدم دخالت دولت؛ اينها همه لازمه اين است كه بخش سرمايهدار به سود خود برسد.
- يك چيزي اينجا مفقود بود. فكر ميكنيد چه بود؟ نظم طبيعي! مسلمانان آن را «مشيت الهي» مي گفتند و او به جاي آن «دست نامريي بازار» را گذاشت. گفت ما به مشيت الهي كاري نداريم؛ بازار با دست نامريي خود، سيستم اقتصادي را به نظم مي آورد. اگر چيزي زيادي شد، قيمتش كم مي شود؛ تخصيص منابع به سمت كالايي كه قيمتش دارد گران مي شود ميرود و... قصه هايي كه بلد هستيم. دست نامريي همان مكانيسم قيمتها است. ريشههاي اقتصاد ليبراليسم (یعنی حفظ آزادی اقتصادی و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و سرمایه داری، و دخالت حداقلی دولت بر فعالیتهای اقتصادی افراد،) از اين زمان مدون شد.
اسلاید 10 :
- اين ريشهها را كه نگاه ميكني ميبيني كاري به كشورهاي اسلامي ندارد و مباحثي بوده ميان خودشان؛ ربطي به ما نداشت. الان ما تقريباً رسيديم زمان ناصرالدين شاه؛ اميركبير دارالفنون را تأسيس ميكند؛ در اروپا مسائل مذكور مطرح شده؛ ناصرالدينشاه به اروپا سفر كرده و عظمت كارخانهها را ديده؛ بحران هاي كارگري را هم شنيده؛ ولي برگشت و در پايتخت برايش جز خاطره چيزي نيست؛ نه صنايعي وجود دارد، نه قشر كارگري.
- بعضي مي گويند چرا اميركبير در دارالفنون رشته اقتصاد تاسيس نكرد؟ (رشتههاي دارالفنون اينها بود: پزشكي، نظاميگري، فيزيك، علوم طبيعي، زمينشناسي و مانند اينها). فرض كنيم اقتصاد هم درست ميكرد، يك عده را بورسيه ميكرد به خارج، چه ربطي به ايران داشت؟ آنها كشورهاي صنعتي بودند. اصلاً در ايران صنعتي وجود نداشت! آنها ميرفتند آنجا چه ياد بگيرند؟! اميركبير چرا جامعهشناسي درست نكرد؟ چرا علوم سياسي و يا اقتصاد درست نكرد؟ اين رشتهها برميگردد به آنها؛ اصلاً به ما ربطي نداشت، ما يك كشور ديگر و از نوع ديگرو با پيشرفت كمتر بوديم.
- تعاليم آدام اسميت و ديگران در مقوله آزادي اقتصادي، با بحرانهاي كارگري به چالش كشيده شد. البته در ابتدا به قدري انديشههاي آزادي و ليبراليسم شدت داشت كه مي گفتند اين حركتهاي كارگري به جايي نمي رسد؛ آخرش ميكشيمشان! در تئوري ها هم ميبينيد كه ميگويند اگر مزد پايين آمد، يك عده مي ميرند، تعداد كارگرها كم ميشود، دوباره مزد بالا مي رود! يعني تعادل بازار با دست نامريي، كامل ميشود. اين بدان معنا است كه اگر مزد كم شد، به آن دست نزن، بگذار پايين بيايد! كارگرها مريض مي شوند مي ميرند، و وقتي تعدادكارگرها كم شد، دستمزد خودبخود بالا مي رود!