بخشی از مقاله
نقش مردم در حكومت اسلامي
از جمله مباحث مهم در مقوله حكومت ديني، نقش مردم در حكومت اسلامي است. تبيين دقيق اين موضوع و تعيين شايسته جايگاه مردم در حكومت اسلامي، در عصر تبليغ ايدئولوژيهاي مردمسالار و طرح حاكميت بلامنازع نظامهاي به اصطلاح دموكراتيك در جهان، وظيفه خطير انديشمندان اسلامي است.
سؤال اساسي در اين زمينه اين است كه چه رابطهاي بين خواست و نظر مردم و حاكميت وجود دارد؟ آيا آراي مردم در مشروعيت بخشيدن به نظام دخيل است؟ آيا بدون خواست و اراده ملت ميتوان حكومت اسلامي تشكيل داد؟... و سؤالات ديگر كه با توجه به تشكيل اولين حكومت اسلامي در عصر جديد - كه همانا نظام جمهوري اسلامي باشد - بيش از پيش مطرح گرديده است.
استاد شهيد مرتضي مطهري در ذيل تبيين چگونگي رشد و شكلگيري سكولاريسم در غرب چنين ميگويد:
احتياجات بشر در آب و نان و جامه و خانه خلاصه نميشود، يك اسب و يا يك كبوتر را ميتوان با سير نگهداشتن و فراهم كردن وسيله آسايش تن، راضي نگهداشت ولي براي جلب رضايت انسان؛ عوامل دروني به همان اندازه ميتواند مؤثر باشد كه عوامل جسماني. حكومتها ممكن است از نظر تأمين حوايج مادي مردم، يكسان عمل كنند، در عين حال از نظر جلب و تصميم رضايت عمومي يكسان نتيجه نگيرند، بدان جهت كه يكي از آنها حوائج رواني اجتماعي را بر ميآورد و ديگري برنميآورد.
يكي از چيزهايي كه رضايت عموم بدان بستگي دارد اينست كه حكومت با چه ديدهاي به توده مردم و به خودش نگاه ميكند؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك و خود مالك و صاحب اختيار است؟ يا با اين چشم كه آنها صاحب حقاند و خود تنها وكيل و امين و نماينده است؟ در صورت اول هر خدمتي انجام دهد از نوع تيماري است كه مالك يك حيوان براي حيوان خويش، انجام ميدهد و در صورت دوم از نوع خدمتي است كه يك امين صالح انجام ميدهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعي مردم و احتراز از هر نوع عملي كه مشعر بر نفي حق حاكميت آنها باشد، از شرايط اوليه جلب رضا و اطمينان آنان است.
در قرون جديد، چنانكه ميدانيم، نهضتي بر ضد مذهب در اروپا بر پا شد و كم و بيش دامنهاش به بيرون دنياي مسيحيت كشيده شد، گرايش اين نهضت به طرف ماديگري بود. وقتي كه علل و ريشههاي اين امر را جستجو ميكنيم ميبينيم يكي از آنها نارسايي مفاهيم كليسايي، از نظر حقوق سياسي است. در باب كليسا و همچنين برخي فيلسوفان اروپايي، برخي پيوند تصنعي ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسي و تثبيت حكومتهاي استبدادي از طرف ديگر، برقرار كردند. طبعاً نوعي ارتباط مثبت ميان دموكراسي و حكومت مردم بر مردم و بيخدايي فرض شد. چنين فرض شد كه يا بايد خدا را بپذيريم و حق حكومت را از طرف او تفويض شده به افراد معيني كه هيچ نوع امتياز روشني ندارند تلقي كنيم و يا خدا را نفي كنيم تا بتوانيم خود را ذي حق بدانيم.
از نظر روانشناسي مذهبي، يكي از موجبات عقبگرد مذهبي، اين است كه اولياء مذهب ميان مذهب و يك نياز طبيعي، تضاد برقرار كنند، مخصوصاً هنگامي كه آن نياز در سطح افكار عمومي ظاهر شود. درست در مرحلهاي كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اين انديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است، كليسا يا طرفداران كليسا و با اتكاء به افكار كليسا، اين فكر عرضه شد كه مردم در زمينه حكومت، فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق، همين كافي بود كه تشنگان آزادي و دموكراسي و حكومت را برضد كليسا، بلكه بر ضد دين و خدا بطور كلي برانگيزد»[1]
اما آنچه در مورد اسلام صدق ميكند تفاوت ساختاري با آنچه در مسيحيت اتفاق افتاده است دارد. با مراجعه به متون ديني و تبيني كه از حكومت در اسلام شده است، نه تنها حق مردم در برابر حق حاكم و حق خدا قرار نگرفته است، بلكه حقيقت اين است كه ايمان به خداوند از طرفي زيربناي انديشه عدالت و حقوق ذاتي مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه ميتوان وجود حقوق ذاتي و عدالت واقعي را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيهها و قراردادها پذيرفت، و از طرف ديگر بهترين ضامن اجراي آنهاست.
در خطبه 207 نهج البلاغه حضرت اميرالمؤمنين (ع) چنين ميفرمايند:
« اما بعد فقد جعل اللَّه لي عليكم حقا بولاية امركم ولكم علي من الحق مثل الذي لي عليكم و الحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف، لايجري لاحد الا جري عليه و لايجري عليه الا جري له »
خداوند براي من به موجب اينكه ولي امر و حكمران شما هستم حقي بر شما قرار داده است و براي شما نيز بر من همان اندازه حق است كه از من بر شما. همانا حق براي گفتن، وسيعترين ميدانها و براي عمل كردن و انصاف دادن، تنگترين ميدانهاست. حق به سود كسي جريان نمييابد مگر آنكه به زيان او نيز جاري ميگردد و حقي از ديگران برعهدهاش ثابت ميشود، و بر زيان كسي جاري نميشود و كسي را متعهد نميكند، مگر اينكه به سود او نيز جاري ميگردد و ديگران را درباره او متعهد ميكند.
چنانكه ملاحظه ميفرماييد، در اين بيان همه سخن از خداست و حق و عدالت و تكليف و وظيفه، اما نه به اين شكل كه خداوند به بعضي از افراد مردم فقط حق اعطاء فرموده است و آنها را تنها در برابر خود مسؤول قرار داده است و برخي ديگر را از حقوق محروم كرده، آنان را در مقابل خودش و صاحبان حقوق، بي حد و نهايت مسؤول قرار داده است و در نتيجه عدالت و ظلم ميان حاكم و محكوم مفهوم ندارد.»[2]
همانطور كه در فصل اول از بخش دوم، در باب نياز آدمي به مكتب و نظام سياسي امت و امامت در اسلام بيان شده است، "امت اسلامي"؛ جامعهاي است كه با ايمان آگاهانه و آزادانه به مكتب در تلاش براي تحقق برنامههاي آن برآمده و در مقابل، مكتب - كه همانا اسلام باشد - متضمن رساندن "امت" به سعادت و كمال است. در چنين نظامي حركت از مردم آغاز ميشود، اين ملت است كه مكتب را برميگزيند[3]و دستورات و فرامين آن را ملاك و معيار عمل قرار ميدهد.
بعد از اين انتخاب است كه با مراجعه به مكتب، ويژگيها و خصوصيات رهبر جامعه مشخص ميشود و هر فردي كه ويژگيها و ملاكهاي مكتبي در او جمع شده باشد از جانب مردم شناخته ميشود. در حقيقت ميتوان گفت كه در اين نظام امام و رهبر مشروعيت (به معناي حق حاكميت) خود را از مكتب ميگيرد، مكتبي كه مردم آن را آگاهانه و از روي اختيار برگزيدهاند. در اينباره استاد مطهري چنين ميگويد:
ولايت فقيه، يك ولايت ايدئولوژيكي است و اساساً فقيه را خود مردم انتخاب ميكنند و اين امر عين دموكراسي است. اگر انتخاب فقيه انتصابي بوده و هر فقيهي، فقيه بعد از خود را تعيين ميكرد، جا داشت كه بگوئيم اين امر، خلاف دموكراسي است، اما مرجع را به عنوان كسي كه در اين مكتب صاحبنظر است خود مردم انتخاب ميكنند. حق شرعي امام از وابستگي قاطع مردم به اسلام به عنوان يك مكتب و يك ايدئولوژي ناشي ميشود، و مردم تأييد ميكنند كه او مقام صلاحيتداري است كه ميتواند، قابليت اشخاص را از جهت انجام وظايف اسلامي تشخيص دهد. در حقيقت، حق شرعي و ولايت شرعي، يعني "مهر ايدئولوژي مردم"».[4]
در ادامه بايد گفت كه مقامها و مناصب دوگونهاند: يكي مقامهايي كه بوسيله يك عمل ارتباطي، يك عامل خارجي تحقق پيدا ميكند، مثل رياست يك اداره كه با عمل "نصب" از طرف مافوق انجام ميشود، يا وكالت مجلس كه با عمل "انتخاب" و اخذ آراي اكثريت تحقق مييابد. در اينجا راه ديگري وجود ندارد، زيرا اصولا" مقام رياست يا وكالت مقامي است كه با اين عمل انتخاب يا انتصاب وجود پيدا ميكند و اگر اين دو عمل نباشد، اين دو مقام براي رئيس يا وكيل نخواهد بود.
اما نوع ديگري از درجات و مقامات در انسانها وجود دارد كه نه با انتصاب تحقق پيدا ميكند و نه با انتخاب و نه مفهوم كانديداتوري دربارهاش صادق است، زيرا در هر يك از اين اشكال، "تعيين" منشاء اعطاي قدرت و تعيين حق، در خارج از شخص است، درنصب؛ از بالا، در دموكراسي؛ از پايين (مردم)، و در وراثت؛ از پدر، اما در اين مورد، منشاء خود شخص است.
مثلا": يك نابغه، يك پارسا، يك شاعر يا نويسنده، يك مخترع يا مكتشف بزرگ، يك ايدئولوگ يا صاحب مكتب و يا يك قهرمان ورزشي ... صفات جزء ذات او است، نه با انتخاب تعيين ميشود و تحقق پيدا ميكند و نه با انتصاب و نه كانديدا شدن دربارهاش معني دارد. اگر منصوب بشود يا نشود، اگر انتخاب بشود از طرف مردم يا نشود و يا هر دو بشود يا هيچكدام نشود، اين شخص نابغه است، ولو هيچ كسي از مردم دنيا به نبوغ او پي نبرده باشند و هيچ فردي يا مقامي او را تأييد نكرد ه باشد، او را به اين مقام منصوب نكرده باشد.[5]
در اينجا مسأله اصلي "تشخيص" شرايط است نه "تخصيص" آن، زيرا كه شرايط رهبري و امام ذاتي و دروني آن است نه اعطايي و بيروني. و اين وظيفهايست كه از جانب مكتب بر عهده ملت واگذار شده است تا رهبر و امام را مطابق شرايط مشخص شده بيابند و هدايت و رهبري او را بپذيرند. در مقاطعي اين تشخيص آسان بوده و امت يكپارچه و متحدالقول رهبر و امام را تعيين ميكنند (مانند آنچه در مورد رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام(ره) بوقوع پيوست) و گاه تشخيص آن نيازمند كارشناس و متخصص است كه در آنجا كارشناسان امين و منتخب مردم(خبرگان) چنين وظيفهاي را برعهده ميگيرند.
در يك جمع بندي نقش مردم را در حكومت اسلامي به شرح زير ميتوان بيان كرد:
1- حق انتخاب آگاهانه و آزادانه مكتب اسلام.
2- تعهد عمل به فرامين مكتب در قبال رسيدن به سعادت در سايه عمل به رهنمودهاي مكتب اسلام.
3- مسؤوليت خطير تشخيص "امام" با ويژگيهايي كه مكتب معين نموده، بطور مستقيم يا بواسطه خبرگان امين.
4- اداي حقوق امام و حاكم اسلامي در ازاي اداي حقوق متقابل مردم توسط امام.
5- نظارت برعملكرد حاكم اسلامي مبني بر حسن اجراي فرامين مكتبي بطورمستقيم يا بواسطه خبرگان امين.
و پايان سخن فرازي از كلام اميرمؤمنان(ع) كه فرمودهاند:
« بزرگترين اين حقوق متقابل، حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت است. فريضه الهي است كه براي همه، بر همه حقوقي مقرر فرموده، اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روي صلاح و شايستگي نخواهند ديد مگر حكومتشان صالح باشد و حكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند، آن وقت است كه «حق» در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد؛ آن وقت است كه اركان دين بپا خواهد خاست؛ آن وقت است كه نشانهها و علائم عدل بدون هيچگونه انحرافي ظاهر خواهد شد، و آن وقت است كه سنتها در مجراي خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتني ميشود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استواري مأيوس خواهد شد»[6].
نقش روحانيت در انقلاب اسلامي :
براي اينكه ما در اينجا نقش روحانيت را در انقلاب اسلامي مورد بررسي و توجه بيشتري قرار دهيم سزاوار است تحت دو مبحث آن را مطرح نماييم.
الف) نقش برجستهي امام خميني در انقلاب اسلامي در همهي انقلابها نقش رهبري در ايجاد و تكوين خط جديد و به دنبال آن نظام سياسي و اجتماعي جديد، انكارناپذير است؛ اما اين نقش در بعضي از انقلابها مانند انقلاب اسلامي بسيار برجسته و خاص يك شخصيت است و در پارهاي ديگر به يك جريان يا گروه تعلق مييابد. در مكتب ارادهگرايي، كه خود امام خميني (ره) هم مؤيد آن بودند، به نقش رهبري در وقوع انقلاب تأكيد ميگردد. بههر روي، قيام 15 خرداد 1342 اين رهبري را محرز و زمينهي نقش تعيينكنندهي امام خميني را در وقوع انقلاب اسلامي فراهم ساخت. بسيج عمومي يكي از مهمترين عوامل در وقوع انقلاب است. هرچند اين بسيج موقوف به وضعيتي است كه از ارادهي افراد خارج و نقش رژيم پيشين در ايجاد نارضايتي عمومي بسيار زيادتر از نظريههاي انقلاب است؛ اما همسو كردن همهي نيروها و ايجاد زمينهي انقلاب هم نيازمند طراحي و مهندسي است كه تاكنون به نام بزرگان تاريخ ثبت شده است و از آن جمله است كار امام خميني. كار امام خميني را ميتوان در چهار نكته تشريح كرد: يكي احياي انديشهي ديني، دوم سازماندهي انقلابي روحانيت، سوم گردآوري ساير گروهها زير چتر روحانيت و بالاخره بسيج تودهها. گفتار اول: احياي انديشهي ديني لازم به ذكر اين نكته است كه آشنايي ايران با مغرب زمين با هجوم انديشههاي غربي به سرزمين ما همراه بود و در زمان رضاشاه نمادهاي تمدن غرب و تغيير روش زندگي مردم به سبك غرب نيز به گونهاي اقتدارگرايانه آغاز شد. اين الگو در تركيه نيز به كار گرفته شد و گمان ميرفت پس از يكي دو دهه، اعتقاد به دين در تركيه و ايران از بين برود؛ اما دست كم به دو دليل در ايران چنين نشد: يكي وجود روحانيت شيعه و ديگري باور قوي مردم همراه فرهنگ دولتستيزي ايرانيان كه فرامين حكومتها را معكوس عمل ميكردند. در عين حال اين خطر وجود داشت كه به مرور ايام، مردم از شعائر ديني غفلت كنند، اما وجود تقيّه از يك سو و وجود مراكز تشيع در عراق از سوي ديگر، از چنين كاري جلوگيري كرد. در زمان پهلوي دوم هم ترس و احترامي كه حكومت نسبت به آيتالله بروجردي داشت، دست آنرا در سركوب روحانيت و گسترش اعمال ضدمذهبي ميبست. پس از رحلت آيتالله بروجردي، چنين تصور ميشد كه مانع از بين رفته است. در چنين وضعيتي قيام 15 خرداد صورت پذيرفت كه نتيجهي آن عبارت بود از تثبيت رهبري امام خميني و تبديل مساجد به كانونهاي مقاومت و بالاخره شكاف ترميمناپذير روحانيت و حكومت. محور اصلي بحث امام خميني در احياي انديشهي ديني، در مبارزات سياسي واقعهي عاشورا بود: «امام حسين ـ عليه السلام ـ نيروي چنداني نداشت و قيام كرد... دربار اموي خيلي خوشحال ميشد كه سيدالشهدا بنشيند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوار باشند».[7] پس از اين ارجاع عام، بايد به تأثير كتاب «ولايت فقيه»[8] توجه كرد. در حقيقت اين كتاب بر آنچه محال تلقي ميشد، نقطهي پايان گذاشت و با صراحت تشكيل حكومت اسلامي را مطرح كرد. امام خميني در كتاب «البيع» نيز دلايل ضرورت حكومت اسلامي را بيان داشته، ميفرمايد: «لزوم حكومت براي گسترش عدالت، تعليم و تربيت، حفظ نظم، رفع ظلم... از واضحترين احكام عقول است».[9] اما آنچه شايد از همهي اين نكات مهمتر باشد، نطقهاي آتشين امام خميني و ترويج اين انديشه بود كه اسلام تنها راه رهايي مردم مستضعف و مسلمان از چنگال استعمار و استكبار است. اين نكته، در احياي انديشهي اسلام سياسي، در عصري مؤثر افتاد كه مبارزهي چپگرايانه با امپرياليسم و استعمار تنها راه رهايي به شمار رفته و بر جريانهاي فكري و روشنفكري مسلط شده بود؛ اما اين راه در جنگهاي چريكي و آموزههاي ماركسيستي خلاصه ميشد. زيرا راه دومي كه در عرصهي گيتيگرايي (سكولاريسمي) مطرح شده بود، يعني تكيه بر ناسيوناليسم، پيش از اين در جريان ملي شدن نفت در ايران يا ملي شدن كانال سوئز در مصر شكست خورده بود. اهميت طرح اسلام سياسي، نقش مذهب در بسيج تودههاي مردم بود وگرنه مبارزات در حصار ذهنيت روشنفكري و ايدئولوژيهاي گيتيگرا (سكولار) محبوس و عقيم ميماند. در اين ايام دانشمندان ديگري هم وجود داشتند كه پاره اي خلأهاي نظري را پر ميكردند. اما هيچ يك از آنها به لحاظ استقامت و حتي درايت سياسي به پايهي امام خميني نميرسيدند. بهويژه آنكه ايشان اسلام را به گونهاي مطرح ميكردند كه مسلمانان را از هر ايدئولوژي ديگر مستغني ميگرداند: «اسلام مكتبي است كه برخلاف مكتبهاي غيرتوحيدي، در تمام شوون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي نقش دارد فروگذار ننموده است».[10]
گفتار دوم: سازماندهي انقلابي روحانيت
روحانيت شيعه در طول تاريخ با حكومتهاي ديني و عمدتاً ظالم درگير بوده است؛ اما اين درگيري سازماندهي شده نبود و بيشتر، حركتهاي تودهواري بود كه چندين عالم ديني آنها را هدايت ميكرد. تقريباً تا درگذشت آيتالله بروجردي اين وضع ادامه داشت؛ اما پس از آن گروه جديدي از روحانيون به رهبري امام خميني (ره) شكل گرفته، قدم به ميدان مبارزه گذاشتند. امام (ره) طي بيانيهاي سياسي در سال 1323، روحانيون را به قيام دعوت كرده، مينويسد: «... هان اي روحانيين اسلامي! اي علماي رباني! اي دانشمندان ديندار! اي گويندگان آيين دوست! اي دينداران خداخواه! (...) امروز روزي است كه نسيم روحاني الهي وزيدن گرفته و براي قيام اصلاحي بهترين روز است (...)».[11] امام پس از احراز مقام مرجعيت، در اوايل دههي 40 خورشيدي، امكان بيشتري براي مداخله در امور سياسي پيدا كرده، شبكهي گستردهاي از شاگردان خود را با مسايل سياسي و مبارزاتي آشنا نمود، ايشان در فرازهاي مختلف از رابطهي روحانيت و سياست ياد نموده است كه الگوي عمل بسياري از پيروان ايشان گرديد و روحانيت را بهطور گسترده با مسايل سياسي درگير نمود. در اينجا به نمونههايي از بيانات امام (ره) در اين باره اشاره ميكنيم: «اين را كه «ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماي اسلام در امور اجتماعي و سياسي دخالت نكنند» استعمارگران گفته و شايع كردهاند. اين را بيدينها ميگويند. مگر زمان پيغمبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سياست از ديانت جدا بود؟...»[12] «مسألهي جدا بودن دين از سياست، مسألهاي كه با كمال تزوير و خدعه طرح كردند حتي ما را هم مشتبه كردند، حتي كلمهي آخوند سياسي يك كلمهي فحش است در محيط ما...»[13] «لكن در عين حالي كه فقيه هستيد جناح سياست را رها نكنيد، تفكر كنيد در امور، وارد بشويد در امور، دخالت كنيد در امور «من فقيهم و ديگر كاري ندارم به چيزي» نميشود اين...»[14] «علماي اسلام وظيفه دارند از احكام مسلّمه دفاع كنند، از استقلال ممالك اسلامي پشتيباني نمايند.»[15]
«شما اي علماي بزرگ اسلام و سياسيون بزرگ كه از فشار شاه هراسي به دل راه نميدهيد، نشانهي اتحاد و قوت روحيهي ملت هستيد و در اين موقع حساس نه تنها بايد استقامت كنيد بلكه روحيهي عالي مقاومت جامعه را هرچه بيشتر تقويت كنيد»[16]. اينگونه سخنان امام تفكر تازهاي در ميان روحانيون بهوجود آورد بهطوريكه عليرغم هزينهي سنگين مخالفت با نظام سياسي بهطور وسيع درگير انقلاب گرديد. گرچه اثبات حضور روحانيت در صحنهي مخالفت با رژيم پهلوي جاي ترديدي ندارد؛ دو شاخص مهم تعداد شهداي روحانيت و تعداد روحانيون ممنوعالمنبر، دلايل معتبري براي حضور فعال روحانيت در صحنهي بسيج انقلابي است. و ميتوان نتيجه گرفت كه روحانيت از اوايل دههي چهل شمسي، بهطور جدي وارد معادلات سياسي، اجتماعي شده، عملاً در كشمكشهاي سياسي مخالفين و موافقين نظام سياسي نقش فعالانهاي ايفا نمود و در اين راه رنجهاي زيادي از جمله زندان، شكنجه و حتي شهادت را تحمل نموده است.
گفتار سوم: گردآوري ساير گروهها تحت رهبري روحانيت گروهها و طيفهاي مختلفي در دههي 40 و 50 شمسي مدعي مبارزات سياسي بودند كه آب هيچكدام در يك جوي نميرفت. اما كار امام خميني اين بود كه به دو دليل همهي گروههاي سياسي را به پيروي از روحانيت تشويق كند: يكي حركت انقلابي و ايستادگي بيچون و چرا در برابر قدرت حاكم و ديگري نشان دادن توان بسيج گروهها و تودهها كه در توان هيچ گروه ديگري نبود. جان فوران وضعيت را به اين صورت توصيف ميكند: «در متن ساختار طبقاتي ايران، روحانيان، بازاريان، پيشهوران، روشنفكران، كارگران و طبقههاي حاشيهي شهري يك ائتلاف مردمي تشكيل دادند. زنان و اقليتهاي قومي نظير كردها، آذريها و تركمنها، خارج از مقولهي طبقاتي، به صورت يكدست در ائتلاف شركت كردند».[17] گفتار چهارم: بسيج مردم در حقيقت اين مسئله به امامت، ولايت و تقليد برميگردد.
مردم ايران به ويژه شيعيان، سخنان رهبران مذهبي خود را ميشنيدند و به جان ميخريدند. واقعهي رژي و دهها رويداد ديگر، حكايت از اين ميكند كه قدرت مرجع تقليد در بسيج تودههاي مردم از هر كس ديگر بيشتر است. در عين حال وجه مميز حركت امام خميني نسبت به ساير علما و مراجع تقليد، سيستمي بودن آن است. آنچه امام انجام داد، يك حركت شتابزده و احساسي نبود. مردم آرام آرام با پيامهاي امام خميني همراه و دلسپرده شدند و آمادگي روحي و رواني براي ورود به قيامي گسترده و پايدار را پيدا كردند. اين حركت شبيه حركت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در دعوت مردم به اسلام بود كه ابتدا آرام و در خفا صورت گرفت و بعد به صورت موجي گسترده درآمد. از آنجا كه در بحث مربوط به نقش روحانيت در بسيج تودهها به موارد عيني و كم و كيف كار اشاره خواهيم كرد، در اينجا به همين اندازه بسنده ميكنيم.
ب) روحانيت شيعه در نقش ادامه دهندهي راه امام خميني اين قسمت به آن گروه از روحانيوني كه در انقلاب اسلامي حضوري فعال، سازنده و انقلابي داشتند اختصاص داده خواهد شد. نيز نقش مثبت روحانيت در روند انقلاب اسلامي در فاصلهي زماني 1340 تا 1357 هجري شمسي از پنج زاويهي متفاوت بررسي خواهد شد. منظور از نقش مثبت روحانيت، هرگونه اقدام عملي، سخنراني، اطلاعيه، كتاب، تبليغ، اعلاميه و رهبري در مخالفت با نظام سياسي پهلوي است.
در اغلب جنبشهاي تودهاي ايران، علما نقش كليدي در برانگيختن تودههاي مسلمان داشتهاند، علما معمولاً به صورت قهرمانان عدالت و مدافع فقرا بودهاند و مردم علما را به منزلهافرادي به شمار ميآوردند كه در موقع لزوم ميتوانستهاند هم در برابر قدرت داخلي و هم در برابر نيروهاي خارجي ايستادگي كنند.[18] گوستاو لوبون در روانشناسي تودهها معتقد است تودهها هميشه از طريق يقين حاصل از دين حسّي، آمادگي پذيرش يك عقيده و در نتيجه، عمل براي آنرا پيدا ميكنند: «بررسي يقين توده در دورانهاي عقيدتي و چه در زمان قيامهاي بزرگ سياسي قرن گذشته، نشان ميدهد كه اين يقينها، هميشه شكل مشخصي دارند كه من نام بهتري از «دين حسّي» (احساسي كه از داشتن دين به انسان دست ميدهد ـ م» براي آن نميشناسم».[19]
بنابراين حس ناشي از اعتقاد ديني يكي از مهمترين عوامل محرك تودههاست و مسلماً آن گروه اجتماعي ميتواند در بسيج تودهها نقش مهمتري ايفا نمايد كه با اعتقادات و احساسات ديني مردم سر و كار داشته باشد كه در ايران اين گروه روحانيون بودند.
در اينجا براي بررسي دقيقتر موضوع از چارچوب نظري بسيج سياسي چارلز تيلي استفاده ميكنيم. وي معتقد است كه «انقلاب متضمن خشونت سياسي هدفمند، سازمانيافته و داوطلبانه از سوي گروههاي محروم و ناراضي عليه حكومت است».[20]
به عبارت بهتر از نظر تيلي، مهمترين عنصر هر انقلاب، بسيج سياسي تودهها بوده، ايدئولوژي، رهبري، تشكل و سازمان و تودهي مردم مهمترين اركان هر بسيج سياسي است.[21]
هر يك از اين موارد در انقلاب اسلامي و نقش روحانيت در هر يك از آنها در گفتارهاي پنجگانهي زير بررسي ميشود: گفتار اول: نقش روحانيت در سازماندهي و بسيج نيروهاي مخالف.
گفتار دوم: نقش روحانيت در تبيين و ترويج ايدئولوژي انقلاب اسلامي.
گفتار سوم: روحانيت و شيوههاي مبارزه. گفتار چهارم: نقش روحانيت در همبستگي ميان نيروهاي مخالف. گفتار اول: نقش روحانيت در سازماندهي و بسيج تودهها
1ـ از طريق مساجد امام (ره) در يكي از مصاحبههاي خويش با حامد الگار دربارهي نقش روحانيت و مسجد در بسيج انقلابي تودهها چنين ميگويند: «در تمام مراحل، روحانيت نقش اول (را) داشت... همهي اينها بودند لكن آنكه ملت را بسيج كرد، آن روحانيون بودند، يعني هر مرحلهاي يك مسجد يا چهار مسجدي كه دارد، چهار تا روحاني دارد مردم به آن اعتقاد دارند... اگر اين روحانيت را از اين نهضت از اول برميداشتيم، اصلاً نهضتي نميشد، مردم به كس ديگري گوش نميدادند...».[22][5] به نقش مساجد و روحانيون در بسيج تودهها، حتي مخالفان هم اقرار ميكردند. داريوش همايون، وزير اطلاعات و جهانگردي كابينهي آموزگار، گفته بود:
«من احتمالاً بايد بگويم اوايل حكومت آموزگار كه خودم در آن حكومت بودم، در جلسهاي اظهار نگراني كردم... . كه چه خبر است كه اين همه مسجد دارد در همهي ايران باز ميشود... به هر حال از ميانههاي سال 1356 پيدا بود كه نيروي مذهبي دارد قدرت ميگيرد». نيكي كدي هم به اين نكته توجه داشته ميگويد:
«طبقهي وسيعي از تحصيلكردهها، دانشجويان طبقهي سياسي جديد و تهيدستان شهري تحت تأثير و سازماندهي مساجد ستون فقرات سياست نوين مردمي را فراهم ساختند».[23] اين گونه جاذبهها در واقع تحت تأثير روحانيون برجستهاي صورت ميگرفت كه جوانان به آنها اعتقاد و اعتماد داشتند. براي مثال دكتر محمد مفتح، در مسجد اميرالمؤمنين اميرآباد، واقع بين دانشگاه تهران و خوابگاه دانشجويان نماز ميگذارد كه اين فرصت مناسبي براي دانشجويان كوي دانشگاه بود. جان استمپل، از وابستگان سفارت امريكا در ايران، در كتاب خود دربارهي اين موضوع مينويسد: «يك جنبهي مهم رشد حركت انقلابي، مشاركت دايمي و فزايندهي سازمانهاي شيعي مذهب ايرانيان در جنبش توده است. در كشور 35 ميليوني ايران تقريباً 80 تا 90هزار مسجد و 180 تا 200هزار روحاني وجود دارند. سريعترين و مطمئنترين راه براي رساندن پيام از شهري به رهبران شهر ديگر، از طريق شبكهي مسجد انجام ميگرفت كه توسط روحانيون رده بالا، سازمان مييافت».[24] مسجد در انقلاب اسلامي، عمدهترين مكان شروع تظاهرات و راهپيماييها بود. در واقع تجمع جمعيت كه عمدهترين عامل شكلگيري تودههاست، عنصر اصلي شكلگيري اعتراضات تودهاي عليه نظام حاكم بوده، تحركات و فعاليتهاي فردي مخالفتآميز بلافاصله و با كمترين هزينه از سوي نظام سياسي مستقر سركوب ميشود؛ اما هنگامي كه تعداد زيادي از جمعيت، بهطور سيلآسا در خيابانها به حركت درآيند، سركوب يا كنترل آنها براي نظام مستقر هزينهي بالايي دارد. بهطور معمول، در اكثر انقلابها، مكانهاي عمومي نظير باشگاهها در انقلاب فرانسه و يا شبكههاي مخفي حزبي عامل تجمع افراد هستند. اما نكتهي شايان توجه در انقلاب اسلامي آن است كه مساجد بهطور كاملاً آشكار همين كار ويژه را در انقلاب اسلامي ايران ايفا نمودند. مساجد همچنين عامل مهمي در تكثير و ارسال پيام رهبران انقلاب به پيروان در اقصي نقاط كشور بودند.
«نوار موعظهها و سخنرانيهاي (امام) خميني از محل اقامت ايشان در عراق توسط شبكهي مسجد به شهر مقدس قم، محل سكونت (امام) خميني قبل از تبعيد برده ميشد. نوارها از قم به شهرهاي ديگر ارسال ميگرديد... اين نوارها و جزوهها در مساجد دست به دست مردم ميگشت...».[25]
2- از طريق اطلاعرساني و آگاه كردن مردم مقدمهي هر بسيج سياسي، شبكههاي اطلاعرساني براي سازماندهي نيروهاي انقلابي است. شبكهي اطلاعرساني نيز چند كار ويژهي مهم انجام ميدهد:
1ـ پيامها و رهنمودهاي رهبر انقلاب را به ساير رهبران در نقاط مختلف كشور منتقل ميكند.
2ـ رهبري را از ميزان منابع و حمايتهاي مردمي آگاه ميكند.
3ـ ميان افراد انقلابي، براي تجمع و يا اقدام مشترك، ارتباط برقرار ميكند.
4ـ پيامها و سخنرانيهاي هدايتكنندهي رهبران را به تودههاي پراكنده ميرساند.
بدون وجود سازمانها و افراد اطلاعرسان، بين نيروهاي مخالف و رهبران آنها هماهنگي براي اقدامات انقلابي به وجود نيامده، در نتيجه نيروهاي پراكنده به صورت انفرادي به دست رژيم حاكم سركوب ميشوند. در هر بسيج سياسي، نهادها و افراد خاصي اين كار ويژة مهم را انجام ميدهند؛ در انقلاب اسلامي روحانيون به واسطة جايگاه و ابزارهايي كه در اختيار داشتند از عوامل اصلي پيام رساني محسوب ميشدند و چون رهبري انقلاب اسلامي در خارج از مرزهاي سياسي كشور قرار داشته، بنابراين تنها راه برقراري رابطه ميان رهبري و انقلابيون از طريق شبكة اطلاع رساني بود. اعلاميه، اطلاعيه و پيام كه غالباً به گونة نوشتار يا صوتي تهيه ميشدند، عمدهترين ابزارهاي اطلاعرساني در انقلاب اسلامي بودند. روحانيون عمدهترين گروه تهيه كننده و تكثير كنندة اعلاميهها و اطلاعيههاي انقلاب اسلامي بودند. روشهاي متعدد اطلاعرساني در جريان بسيج تودهاي عبارت بودند از:
اطلاعيه: در مواردي مانند دعوت به سخنراني يا دعوت به تجمع و يا برگزاري مراسم خاص، اطلاعيه مانند ابزار خبررساني استفاده ميشد. همچنين اگر روحانيون قصد ميكردند دربارة موضوعي خاص، نظر خود را به عموم مردم يا به دولت اعلام نمايند، به اين منظور از اطلاعيه استفاده مينمودند. اطلاعيههاي مراجع، علما و روحانيون مختلف دربارة مسايلي مانند مخالفت با تبعيد امام، مخالفت با حق رأي زنان و... از اين دسته بود.
در واقع روحانيون با صدور اطلاعيه، نظر خود را به عموم مردم ابلاغ ميكردند و آنها را عليه يا له موضوعي بر ميانگيختند.
اعلاميهها: به طور معمول سخنرانيها و پيامهاي رهبري انقلاب و ساير رهبران دربارة مسايل انقلاب و مبارزه بود كه اغلب برخلاف اطلاعيهها، به صورت مخفي چاپ، تكثير و توزيع ميشد و گرچه عامل توزيع آن اغلب نوجوانان و جوانان بودند، گردانندة اصلي تهيه و توزيع، روحانيون مخالف بودند.
تلگرافها: در مناسبتهاي مختلف مذهبي و غير مذهبي، برخي پيامهاي روحانيون به مردم از طريق تلگرافهايي كه بعداً متن آن براي عموم منتشر ميشد، منتقل ميگرديد. براي نمونه اگر يكي از علما قصد اعلام حمايت از امام را داشت، در تلگرافي به ايشان و طرح موضوعي خاص، نظير تبريك يا تسليت به مناسبت ايام به خصوص، اين مسئله را به اطلاع عموم ميرساند.
نوار: سخنرانيهاي امام و ساير فعالان انقلاب از طريق نوارهاي كاست، در عراق و يا در داخل تهيه و تكثير شده. در اختيار عموم قرار ميگرفت و حتي بسياري از اعلاميهها از روي نوارها نگاشته ميشد.
راديو: بخشي از اطلاعرساني انقلاب، از طريق شبكة راديويي كه در اختيار ايرانيان مخالف در عراق بود، انجام ميشد و بخشي نيز از طريق خبرگزاريهاي خارجي پخش ميشد.
3. روحانيت و پخش اعلاميهها اگر چه در تهيه و صدور اعلاميه، روحانيون درجة اول و دوم بيشترين نقش را ايفا نمودهاند، در پخش و توزيع آنها طلبههاي جوان نقش مهمتري داشتند.
4. از طريق مراسم مذهبي و عزاداري از جمله عوامل ديگري كه روحانيت براي بسيج سياسي در انقلاب اسلامي از آن به طور گسترده استفاده نمود، مراسم گوناگون مذهبي از قبيل دهة اول محرم و اعياد مذهبي بودند. استفاده از مراسم مذهبي داراي دو ويژگي خاص بود كه روحانيون ميتوانستند به منظور مبارزه، از آنها استفاده كنند: اولاً: پوشش مراسم مذهبي براي فعاليتهاي سياسي از يك طرف عامل مخفيسازي فعاليت بود و از طرف ديگر برخورد مأموران رژيم را با آن تقريباً غير ممكن ميكرد؛ زيرا رژيم كمتر چنين جرئتي به خود ميداد كه با مراسم مذهبي مردم مخالفت كند و يا بخواهد جلوي آن را بگيرد. ثانياً: در هر مراسم مذهبي، مردم بدون دعوت و براي اجراي مراسم، در مساجد و تكايا و يا اماكن مقدس ديگر حضور مييافتند و خود به خود جمعيت عظيمي بدون سازماندهي قبلي در يك جا تجمع ميكردند و اين فرصت خوبي براي برانگيختن تودهها و اقدامات انقلابي نظير پخش اعلاميه و... بود. در بسياري از شيوههاي انقلابي، تجمع مردمي كه مخالف اقدامات رژيم هستند، از مشكلترين كارهاي بسيج است؛ اما در انقلاب اسلامي مراسم مذهبي با كمترين هزينه، اين فرصت را در اختيار انقلابيون قرار ميداد.
1- مرتضي مطهري، سيري در نهجالبلاغه، چاپ نوزدهم, تهران: صدرا, دی 1378)، صص 133-135.
2- مرتضي مطهري، همان، صص 139-140.
3- در انقلاب اسلامي نيز اين ملت بودند كه آزادانه و آگاهانه، حاكميت نظام جمهوري اسلامي را از طريق رفراندم و قبل از آن در شعارهايشان برگزيدند.
4- مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، تهران: صدرا, بيتا، ص 86
5- علي شريعتي، مجموعه آثار، ج 26, چاپ پنجم, تهران: نشر آزمون, 1371, ص 576.
6- نهجالبلاغه، خطبه 207
7- صحيفهي نور، ج 1، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1370، ص 17.
8- امام خميني، ولايت فقيه: حكومت اسلامي، تهران اميركبير، 1370.
9- امام خميني، البيع، جلد 2، ص 471.
10- امام خميني، وصيتنامهي سياسي ـ الهي، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1371، ص 8.
11- صحيفهي نور، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1370، ج اول، ص 25.
12- روحالله خميني، ولايت فقيه، همان، ص 16.
13- صحيفهي نور، جلد 5، ص 19، (سخنراني امام خميني براي روحانيون در 14 / 11 / 57).
14- صحيفهي نور، جلد 5، ص 169.
15- صحيفهي نور، جلد 1، ص 188.
16- صحيفهي نور، جلد 2، ص 196.
17- فوران، پيشين، ص 567.
18- نيكي، آر. كدي. چرا ايران انقلابي بوده است؟ فصلنامهي گفتوگو، شمارهي 26، زمستان 1378، صص 126 ـ 125.
19- گوستاو لوبون، روانشناسي تودهها، ترجمهي كيومرث خواجويها، تهران، روشنگران، 1371، ص 93.
20- حميرا مشيرزاده، مروري بر نظريههاي انقلاب در علوم اجتماعي، فصلنامهي راهبرد، شمارهي 9، بهار 1375، ص 145.
21- شجاع احمدوند، فرآيند بسيج سياسي در انقلاب اسلامي ايران، مجموعهي مقالات انقلاب اسلامي و ريشههاي آن، جلد اول، تهران، معاونت امور اساتيد و معارف اسلامي نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري، 1374، ص 60.
22- صحيفهي نور، جلد 11، ص 130.
23- نيكي كدي، بررسي تطبيقي انقلاب مشروطيت و انقلاب اسلامي، ترجمهي حسينعلي نوذري، روزنامهي ايران شمارهي 465، 18 شهريور1375، ص 6.
24- جان. دي. استمپل، درون انقلاب اسلامي، ترجمهي منوچهر شجاعي، تهران، رسا، 1377، ص 70.
25- استمپل، همان، ص 71.