بخشی از پاورپوینت
اسلاید 1 :
من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ التحصیلی شما که در یکی از بھترین
دانشگاه ھاي دنیا درس می خوانید ھستم. من ھیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل
نشده ام. امروز می خواھم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و
سه تا داستان است...
اسلاید 2 :
اولین داستان: موفقیت
اسلاید 3 :
اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاھر بی ربط زندگی ھست.
من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترك تحصیل کردم ولی تا حدود یک
سال و نیم بعد از ترك تحصیل تو دانشگاه می آمدم و می رفتم و خب حالا می خواھم
براي شما بگویم که من چرا ترك تحصیل کردم. زندگی و مبارزه ي من قبل از تولدم شروع
شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوي مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست
پرورشگاه قرار بدھد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت
که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاھی باید به فرزندي قبول کند و ھمه چیز را براي این
کار آماده کرده بود.یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل
بگیرند و ھمه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی
خواھند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوري شد که پدر و مادر فعلی من
نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندي قبول کنند یا نه و آنان
گفتند که حتمًا.
اسلاید 4 :
مادر بیولوژیکی من بعداً فھمید که مادر من ھیچ وقت از دانشگاه فارغ
التحصیل نشده و پدر من ھیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر
نشد که مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن ھا قول دادند که مرا
وقتی که بزرگ شدم حتمًا به دانشگاه بفرستند. این جوري شد که ھفده سال بعدش من
وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاھی را انتخاب کردم
که شھریه ي آن تقریبًا معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به
سرعت براي شھریه ي دانشگاه خرج می کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه
چه جوري می خواھد به من کمک کند نداشتم و به جاي این که پس انداز عمر پدر و
مادرم را خرج کنم ترك تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که ھمه چیز درست می شود.
اسلاید 5 :
اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می کنم می بینم که یکی از بھترین
تصمیم ھاي زندگی من بوده است. لحظه اي که من ترك تحصیل کردم به جاي این که
کلاس ھایی را بروم که به آن ھا علاقه اي نداشتم شروع به کارھایی کردم که واقعًا
دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی براي من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف
اتاق یکی از دوستانم می خوابیدم. قوطی ھاي خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس
می دادم که با آن ھا غذا بخرم. بعضی وقت ھا ھفت مایل پیاده روي می کردم که یک
غذاي مجانی توي کلیسا بخورم. غذا ھایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس
کنجکاوي و ابھام درونی ام تو راھی افتادم که تبدیل به یک تجربه ي گران بھا شد. کالج
رید آن موقع یکی از بھترین تعلیم ھاي خطاطی را تو کشور می داد. تمام پوستر ھاي
دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می شد و چون از برنامه ي عادي من ترك تحصیل
کرده بودم، کلاس ھاي خطاطی را برداشتم. سبک آن ھا خیلی جالب، زیبا، ھنري و
تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می بردم.
اسلاید 6 :
امیدي نداشتم که کلاس ھاي خطاطی
نقشی در زندگی حرفه اي آینده ي من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس ھا
موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می کردیم تمام مھارت ھاي
خطاطی من دوباره تو ذھن من برگشت و من آن ھا را در طراحی گرافیکی مکینتاش
استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت ھاي کامپیوتري ھنري و قشنگ بود. اگر من آن
کلاس ھاي خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک ھیچ وقت فونت ھاي ھنري الآن را
نداشت. ھم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتما ًلا ھیچ کامپیوتري این
فونت را نداشت. خب می بینید آدم وقتی آینده را نگاه می کند شاید تأثیر اتفاقات
مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می کند متوجه ارتباط این اتفاق ھا می شود.
این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان،
زندگی تان یا ھر چیز دیگري.
. این چیزي است که ھیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی
تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است
اسلاید 7 :
دومین داستان: دوست داشتن و شکست
اسلاید 8 :
داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است.
من خرسند شدم که چیزھایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و
ھمکارم ھواز شرکت اپل را درگاراژ خانه ي پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال
داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک
شرکت دو بیلیون دلاري که حدود چھارھزار نفر کارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق
خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی
که من فقط سی ساله بودم ھیأت مدیره ي اپل مرا از شرکت اخراج کرد.
اسلاید 9 :
چه جوري یک
نفر می تواند از شرکتی که خودش تأسیس می کند اخراج شود، خیلی ساده. شرکت
رشد کرده بود و ما یک نفري را که فکر می کردیم توانایی خوبی براي اداره ي شرکت
داشته باشد استخدام کرده بودیم. ھمه چیز خیلی خوب پیش می رفت تا این که بعد از
یکی دو سال در مورد استراتژي آینده ي شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و ھیأت مدیره
از او حمایت کرد و من رسمًا اخراج شدم. احساس می کردم که کل دستاورد زندگی ام را
از دست داده ام. حدود چند ماھی نمی دانستم که چه کار باید بکنم.
اسلاید 10 :
من رسمًا شکست
خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به
رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده
بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از
بھترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده
بود و من کام ًلا آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک
شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن
خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم.