بخشی از مقاله


علي به حق بوده و مخالفان او اشتباه كردند
در مورد اختلاف‌ ميان‌ علي‌ رضی الله عنه و معاويه‌ اهل‌ سنت‌ بر اين‌ متفقند كه‌ علي‌ رضی الله عنه بر حق‌ بوده‌ و معاويه‌ و كساني‌ كه‌ بااو بودند از حكومت‌ علي‌ سرپيچي‌ كرده‌ بودند. اهل‌ سنت‌ از شيعيان‌ مي‌خواهند حتي‌ يك‌ نوشته‌ در عقيده‌ اهل‌ سنت‌بياورند كه‌ مغاير اين‌ موضوع‌ اهل‌ سنت‌ باشد. بر عكس‌ اهل‌ سنت‌ مي‌توانند صدها كتاب‌ از بزرگان‌ خود در عقيده‌بياورند و به‌ ايشان‌ ثابت‌ كنند كه‌ اهل‌ سنت‌ خروج‌ معاويه‌ بر علي‌ را عملي‌ اشتباه‌ مي‌دانند. پس‌ چرا شيعيان‌ سعي‌

دارندكه‌ اهل‌ سنت‌ را در صف‌ معاويه‌ و مخالفت‌ علي‌ جلوه‌ دهند و چرا سعي‌ مي‌كنند اهل‌ سنت‌ را به‌ بني‌ اميه‌ نسبت‌ دهند وآنان‌ را دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ معرفي‌ كنند.
متأسفانه‌ ديري‌ نپائيد كه‌ اين‌ اختلاف‌ رنگي‌ مذهبي‌ گرفت‌ و شيعيان‌ گروهي‌ مستقل‌ و داراي‌ روش‌ جديدي‌ در اصول‌ وعقايد و فقه‌ و مواريث‌ شدند. اما اختلاف‌ ميان‌ علي‌ و معاويه‌ در اين‌ سطح‌ نبوده‌ و آنان‌ در اصول‌ و عقايد و غير اختلافي‌نداشتند. بلكه‌ اختلاف‌ آنها در مسايل‌ حكومتي‌ و سلايق‌ شخصي‌ بود و ربطي‌ به‌ آنچه‌ از رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه وسلم آموخته‌بودند نداشت‌. براي‌ اثبات‌

اين‌ ادعاي‌ خود دلايلي‌ از كتب‌ خود شيعيان‌ مي‌آوريم‌. مهمترين‌ منبع‌ شيعه‌ نهج‌ البلاغه‌است‌ كه‌ در آن‌ روايت‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ به‌ علي‌ رضی الله عنه جمع‌ آوري‌ شده‌ است‌. در نهج‌ البلاغه‌ ج‌ 3 ص‌ 114 به‌ نقل‌ ازايشان‌ چنين‌ آمده‌ است‌: ابتداي‌ كار اينگونه‌ بود كه‌ ما با اهالي‌ شام‌ برخورد كرديم‌، روشن‌ است‌ كه‌ خدايمان‌ يكي‌ وپيامبرمان‌ يكي‌ است‌ و دوت‌ همه‌ ما به‌ اسلام‌ است‌. ما از آنها چي

ز بيشتري‌ غير از ايمان‌ به‌ خدا و تصديق‌ پيامبرش‌ صلی الله علیه وسلم نمي‌خواهند. آنچه‌ كه‌ ما و آنها در آن‌ اختلاف‌ كرديم‌ خون‌ عثمان‌ رضی الله عنه بود.
بنابراين‌ گفته‌ آنحضرت‌ و بر خلاف‌ آنچه‌ شيعيان‌ مي‌گويند، جز مسئله‌ قتل‌ عثمان‌ رضی الله عنه اختلاف‌ ديگري‌ ميان‌ علي‌ واصحاب‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم وجود نداشته‌ است‌. حضرت‌ علي‌

رضی الله عنه از تفرقه‌ و جدائي‌ ميان‌ اصحاب‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم حسرت‌مي‌خورد و اينگونه‌ در مرگ‌ آنها مرثيه‌ مي‌گفت‌: كجايند آن‌ قومي‌ كه‌ به‌ اسلام‌ دعوت‌ داده‌ شدند، پس‌ آن‌ را پذيرفتند،قرآن‌ را خواندند و آن‌ حكم‌ قرار دادند، چشمهايشان‌ از گريه‌ خشكيده‌ و شكمهايشان‌ از روزه‌ گرفتن‌ به‌ كمرهايشان‌چسبيده‌ بود. دندانهايشان‌ از تضرع‌ و التماس‌ به‌ درگاه‌ خداوند خشكيده‌، چهره‌ هايشان‌ از شب‌ زنده‌ داري‌ زرد و از خداترسي‌ خسته‌ بنظر مي‌رسيد. آنها برادرانم‌ بودند كه‌ رفتند، پس‌ ما حق‌ داريم‌ تشنه‌ ديدار آنها باشيم‌ و از جدائي‌ آنهاانگشت‌ غم‌ به‌ دهان‌ بگيريم‌

(نهج‌ البلاغه‌ ص‌235)
اين سخن‌ حكايت‌ از روابط‌ دوستانه‌ و محكم‌ ميان‌ علي‌ و اصحاب‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم مي‌كند، كمااينكه‌ علي‌ دخترش‌ ام‌ كلثوم‌را به‌ نكاح‌ عمر بن‌ خطاب‌ رضی الله عنه در آورد. كتابهائي‌ از اهل‌ تشيع‌ مانند كافي‌ كليني‌ ج‌5 ص‌346 و استبصار طوسي‌ ج‌3ص‌350 و منتهي‌ الامال‌ قمي‌ ج‌1 ص‌184 به‌ اين‌ حقيقت‌ اعتراف‌ كرده‌اند.
هنگاميكه‌ عمر بن‌ خطاب‌ رضی الله عنه شخصاً مي‌خواست‌ در جنگ‌ با روميها شركت‌ كند با علي‌ رضی الله عنه مشورت‌ نمود.حضرت‌ علي‌ رضی الله عنه او را از رفتن‌ منع‌ كرد و گفت‌ او بايد باقي‌ بماند زيرا كه‌ او قلعه‌ و نماد اعراب‌ و حامي‌ و پناهگاه‌مسلمين‌ است‌. (نهج‌ البلاغه‌، ج‌2 ص‌18)

سپس‌ حضرت‌ علي‌ به‌ او گفت‌: اگر عجمها ترا ببينند مي‌گويند اين‌ ريشه‌ ونقطه‌ قوت‌ اعراب‌ است‌ و اگر ريشه‌ را قطع‌ كرديد در امان‌ خواهيد بود. عمر رأي‌ را پذيرفته‌ و به‌ جنگ‌ نرفت‌. (نهج‌البلاغه‌ ج‌2 ص‌30)
همچنين‌ در نهج‌ البلاغه‌ ج‌3، ص‌2 آمده‌ است‌ كه‌ علي‌ گرهي‌ از مردم‌ را ديد كه‌ بدگوئي‌ عثمان‌ را مي‌كردند. حضرت‌ علي‌ايشان‌ را مذمت‌ نمود و مي‌گفت‌: مردم‌ بدگوئي‌ او را مي‌كنند و من‌ مردي‌

از مهاجرين‌ بودم‌ كه‌ سعي‌ بسيار در دلجوئي‌ اومي‌كردم‌.
علي‌ رضی الله عنه از شدت‌ دوستي‌ خلفاي‌ ثلاثه‌ سه‌ تن‌ از فرزندان‌ خويش‌ را بنام‌ آنها نامگذاري‌ كرد، به‌ نامهاي‌ ابوبكر، عمر وعثمان‌. گرچه عامه‌ شيعيان‌ از اين‌ حقايق‌ آگاه‌ نيستند اما كتابهاي‌ شيعيان‌ به‌ اين‌ موضوع‌ اقرار دارند. مانند كتابهاي‌ اعلام‌الوري‌ طبرسي‌ ص‌302، ارشاد المفيد 186، تاريخ‌ يعقوبي‌ ج‌2 ص‌213، مقاتل‌ الطالبين‌ ابي‌ فرج‌ اصفهاني‌ ص‌142،كشف‌ الغمه‌ اردبيلي‌ ج‌2 ص‌64 و جلاء العيون‌ مجلسي‌ ص‌182.
در جايي‌ ديگر علي‌ رضی الله عنه اصحاب‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را چنين‌ توصيف‌ مي‌كند:
من‌ ياران‌ محمد صلی الله علیه وسلم را ديدم‌، هيچكس‌ از شما مثل‌ آنها نيست‌. ايشان‌ صبح‌ مي‌كردند ژوليده‌ موي‌ و غبار آلود، شبها درقيام‌ و سجود بودند، غروبها پيشانيهايشان‌ بر خاك‌ بود. از ياد روز قيامت‌ بر شعله‌هاي‌ آتش‌ مي‌ايستادند. پيشانيهايشان‌در اثر سجده‌هاي‌ طولاني‌ سائيده‌ شده‌ بود و از ذكر خدا اشك‌ بر چشمانشان‌ جاري‌ مي‌شد و گريبانهايشان‌ را تر مي‌كرد.
از ترس‌ خدا و اميد ثواب‌ او چنان‌ مي‌لرزيدند كه‌ درختان‌ از باد و طوفان‌ (نهج‌ البلاغه‌ ص‌190 ـ189)
حسين‌ رضی الله عنه نيز فرزندانش‌ را ابوبكر و عمر نام‌ نهاد و فرزندان‌ حسين‌ هم‌ براي‌ گراميداشت‌ ابوبكر و عمر فرزندان‌ خودرا به‌ اين‌ اسامي‌ نام‌ نهادند و اين‌ واقعيتي‌ است‌ كه‌ علماء شيعه‌ نيز در كتابهايشان‌ به‌ آن‌ اعتراف‌ كرده‌اند. ملاحظه‌ كنيداعلام‌ الوري‌ ص‌213، تاريخ‌ يعقوبي‌ ج‌2 ص‌228،

مقاتل‌ الطالبين‌ ص‌78 و 116، التنبيه‌ والاشراف‌ مسعودي‌ (شيعي‌)ص‌263 و جلاء العيون‌ مجلسي‌ ص‌582.
موسي‌ بن‌ جعفر كه‌ بنابر اعتقاد شيعه‌ امام‌ هفتم‌ است‌، يكي‌ از فرزندان‌ خود را ابوبكر نام‌ نهاد. كتاب‌ كشف‌ الغمه‌ ج‌2ص‌217 و مقاتل‌ الطالبين‌ ص‌561 اين‌ موضوع‌ را ذكر كرده‌اند. همچنين‌ امام‌ مذكور دخترش‌ را عائشه‌ نام‌ گذاشت‌. پدربزرگ‌ او علي‌ بن‌ حسين‌ بن‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ نيز دخترش را عائشه ناميده بود (كشف الغمه والفصول الهمه صـ: 283) همچنين امام دهم شيعيان علي بن محمد هادي پسري بنام حسن و دختري بنام عائشه داشت. (كشف الغمه جـ: 2 صـ: 324 والفصول المهمه صـ: 283).
عبد الله بن جعفر بي أبي طالب فرزندش را ابوبكر نام‌ نهاد. (مقاتل‌ الطالبين‌ ص‌123) حسن‌ بن‌ علي‌

سه‌ فرزند داشت‌ كه‌ يكي‌ از آنها عمر نام‌ داشت‌. (تاريخ‌ يعقوبي‌ ج‌2 ص‌228 و عمدة‌ الطالب‌ ص‌81 و الفصول‌ المهمه‌ ص‌166).
اين همه‌ دال‌ بر اين‌ است‌ كه‌ موضع‌ شيعيان‌ نسبت‌ به‌ اصحاب‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم موضع‌ اهل‌ بيت‌ نيست‌! و گرنه‌ آيا از شيعيان‌كسي‌ هست‌ كه‌ فرزندانش‌ را ابوبكر يا عائشه‌ يا عمر نامگذاري‌ كند؟ با توجه‌ به‌ اينكه‌ اهل‌ بيت‌ اين‌ كار را كرده ‌اند ما در اينجا ادعاي‌ دوستي‌ و ارادت‌ شيعيان‌ نسبت‌ به‌ اهل‌ بيت‌ را امتحان‌ كرده‌ و مي‌گوئيم‌: از اهل‌ بيت‌ در نامگذاري‌ فرزندانتان‌ بنام‌ خلفاي‌ سه‌ گانه‌ و عائشه‌ پيروي‌ كنيد وگرنه‌ ادعاي‌ ارادت‌ و پيرويتان‌ از اهل‌ بيت‌ جز ادعائي‌ بي‌ محتوا و عاري‌ از حقيقت‌ چيز ديگري‌ نخواهد بود.
طبرسي از امام‌ باقر روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: من‌ منكر فضيلت‌ عمر نيستم‌ اما ابوبكر از عمر افضل‌ است‌ (الاحتجاج‌طبرسي‌ ص‌230) مردي‌ از محمد بن‌ علي‌ متعجب‌ شد وقتي‌ ديد او ابوبكر را متصف‌ به‌ صديق‌ مي‌كند و پرسيد آيا تو نيز او را موصوف‌ به‌صديق‌ مي‌كني‌؟ محمد بن‌ علي‌ گفت‌: بلي‌، و هر كس‌ او را صديق‌ نگويد قولش‌ را در دنيا و آخرت‌ تصديق‌ نخواهد كرد(كشف‌ الغمه‌ ج‌2 ص‌174)


تمام‌ رواياتي‌ كه‌ ذكر مي‌شود توسط‌ بزرگترين‌ و برجسته‌ترين‌ علماء و مراجع‌ شيعه‌ در مهمترين‌ كتب‌ ايشان‌ روايت‌ شده‌است‌ و ما از منابع‌ خود شيعيان‌ استدلال‌ مي‌كنيم‌. از جعفر بن‌ محمد امام‌ ششم‌ شيعيان‌ روايت‌ است‌ كه‌ زني‌ داناخدمت‌ ايشان‌ رسيد و از او در مورد ابوبكر و عمر سوال‌ نمود. محمد بن‌ جعفر در جواب‌ آن‌ زن‌ گفت‌: آن‌ دو را دوست‌بدار. آن‌ زن‌ گفت‌: من‌ آنگاه‌ كه‌ به‌ ملاقات‌ پروردگارم‌ شتافتم‌ به‌ او مي‌گويم‌ تو مرا به‌ دوستي‌ آنها امر كرده‌ بودي‌. امام‌ درجواب‌ گفت‌: بلي‌ (الكافي‌، الروضه‌، ج‌8 ص‌101)


جعفر صادق پيوسته‌ مي‌گفت‌: ولدني‌ ابوبكر مرتين‌. بخاطر اينكه‌ نسبت‌ جعفر صادق از دو طرف‌ به‌ ابوبكر مي‌رسد. اول‌از طريق‌ مادرش‌، فاطمه‌ بنت‌ قاسم‌، كه‌ قاسم‌ فرزند ابوبكر است‌. و دوم‌ از طريق‌ مادربزرگش‌ اسماء بنت‌ عبدالرحمن‌ بن‌ابوبكر كه‌ مادر فاطمه‌ مي‌باشد. (عمدة‌ الطالب‌ ص‌195 چاپ‌ ايران‌ و الارشاد المفيد ص‌186 و الكافي‌، الحجه‌، ج‌1ص‌472)


مسعودي‌ مي‌گويد: عثمان‌ در حال‌ تلاوت‌ قرآن‌ كشته‌ شد. زنش‌ فرياد برآورد كه‌ اميرالمؤمنين‌ را كشتند. آنگاه‌ حسن‌ وحسين‌ داخل‌ خانه‌ آمدند و عثمان‌ را در حالي‌ يافتند كه‌ روحش‌ پرواز كرده‌ بود و بر او گريستند. اين‌ خبر به‌ علي‌، طلحه‌ و زبير (رضي‌ الله عنهما) رسيد علي (رضي الله عنه) به درون خانه آمد در حاليكه پريشان و غمگين بود بر صورت حسن سيلي زد و مشتي بر سينه حسين كوبيد و گفت: امير المؤمنين چگونه كشته شد, در حاليكه شما نزديك خانه بوديد و به محمد بن طلحه ناسزا گفت و عبد الله بن زبير را لعنت كرد. (مروج‌ الذهب‌ مسعودي‌ ج‌2 ص‌344)
ابوالفرج‌ اصفهاني‌ در مقاتل‌ الطالبين‌ چاپ‌ دارالمعرفة‌ بيروت‌ ص‌87 و 142، اردبيلي‌ در كشف‌ الغمه‌ ج‌2 ص‌64 ومجلسي‌ در جلاء العيون‌ ص‌582 مي ‌نويسند: ابوبكر فرزند علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ در ركاب‌ برادرش‌ امام‌ حسين‌ در كربلا به‌شهادت‌ رسيد همچنانكه‌ فرزند امام‌ حسين‌ كه‌ او نيز ابوبكر نام‌

داشت‌ در همين‌ نبرد شهيد شد. در ساير تأليفات‌ شيعه‌ ازجمله‌ تنبيه‌ والاشراف‌ ص‌263 و كشف‌ الغمه‌ ج‌2 ص‌74 هم‌ به‌ اين‌ موضوع‌ اعتراف‌ شده‌ است‌. مجلسي‌ در كتاب‌ جلاء العيون‌ ص‌582 مي‌نويسد: عمر فرزند امام‌ حسن‌ از جمله‌ كساني‌ بود كه‌ در كربلا در ركاب‌ عموي‌ خود امام‌ حسين‌ به‌شهادت‌ رسد. اصفهاني‌ در ان‌ مورد با گفته‌ مجلسي‌ موافق‌ نيست‌ و در مقاتل‌ الطالبين‌ ص‌116 مي‌نويسد: عمر بن‌ حسن‌شهيد نشده‌ بلكه‌ به‌ اسارت‌ درآمد.
اينها حقايقي‌ است‌ كه‌ از عامه‌ شيعه‌ پوشيده‌ نگاه‌ داشته‌ شده‌ است‌. جاي‌ بسي‌ شگفتي‌ است‌ كه‌ شيعيان‌ در سوگ‌شهادت‌ امام‌ حسين‌ رضی الله عنه مي‌گريند در حاليكه‌ حتي‌ نامي‌ از برادرش‌ ابوبكر و نيز فرزندش‌ ابوبكر كه‌ در ركاب‌ ايشان‌ به‌شهادت‌ رسيدند به‌ ميان‌ نمي‌آورند! علت‌ چي

ست‌؟ آيا مگر اين‌ دو از اهل‌ بيت‌ رسول‌ نيستند؟ و با اينكه‌ به‌ صلاح‌زعماي‌ شيعه‌ نيست‌ كه‌ عامه‌ مردم‌ شيعه‌ از اين‌ حقايق‌ آگاه‌ شوند! چرا كه‌ آن‌ دو تن‌ نامهايي‌ دارند كه‌ نشان‌ از رابطه‌صميمانه‌ و عمق‌ محبت‌ اهل‌ بيت‌ نسبت‌ به‌ اصحاب‌ پيامبر و در رأس‌ آنان‌ ابوبكر و عمر رضي‌ الله عنهما دارد. و به‌ راستي‌چرا زعماي‌ شيعه‌ مي‌خواهند رابطه‌ صميمانه‌، پاك‌ و محبت‌ عميق‌ ميان‌ اهل‌ بيت‌ و اصحاب‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم رااز ديد عامه‌شيعه‌ مخفي‌ نگاهدارند؟ آنچه‌ كه‌ بسياري‌ از مسلمين‌ رابر مي‌انگيزاند كه‌ فرزندانشان‌ را ابوبكر و عمر بنامند، فرخندگي‌ وشأن‌ والاي‌ ابوبكر و عمر رضي‌ الله عنهما است‌، چرا كه‌ آندو در واقع‌ نزديكترين‌ افراد به‌ پيامبر اسلام‌ بوده‌اند.

چرا حضرت علي رضي الله عنه سكوت كرد؟
در اين گفتار مي خواهيم رفتار شخصيت ديگر اين داستان يعني كسيكه مدعيان, مدعي اند حقش غصب شده است را بررسي كنيم ما رفتار او در مقابل غاصبان را از منابعي نقل ميكنيم كه پيروان او از هر فرقه اي قبول دارند.همه پذيرفته اند حضرت عليرضي الله عنه براي كسب حق خدا دادي دست به شمشير نبردند و 25 سال سكوت كردند، چرا؟
تا آنجا كه من ميدانم تشيع معمولاً براي توجيه اين سكوت دو دليل مياورند:
دليل اول: حضرت بدان خاطر سكوت فرمود كه اساس اسلام بخطر نيفتد ايشان مصلحت خود را فداي اسلام كردند زيرا اسلام جوان و نو پا بود و احتمال داشت بر اثر مخالفت حضرت علي بطور كلي نابود ميشد.
دليل دوم: حضرت علي قدرت نداشت كه حق خود را بگيرد پس بناچار در مقابل دشمنان سكوت كرد.
اما اين توجيهات يك معني ديگر هم دارد و آن اينكه خلفاي پيش از حضرت علي به اسلام خدمت

 

ميكردند و اعتراف ضمني به اين است كه آن راد مؤمناني بودند كه هدفشان پيش بردن اهداف اسلام بود لهذا خدمتشان تا آن اندازه مفيد بود كه حضرت علي اين گناه عظيم يعني غصب خلافت را سهل شمردند و سكوت فرمودند.
صرف نظر از تضاد موجود در اين دليل بهر حال و حداقل، يك موضوع ثابت مي شود و آن اينكه اصحاب منافق و مرتد نبودند بلكه خادمان مخلص اسلام محسوب مي شدند و با ثابت شدن اين ديگر چگونه مي توان اتهام عظيم نافرماني از فرامين الهي را متوجه آن پاكبازان كرد.


و دليل دوم كه ميگويند حضرت قدرت نداشت نيز دليلي سست و بي پايه است زيرا براي گرفتن حق و اقدام براي راست كردن كجيها قدرت ملاك نيست حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم نيز در اول نيرو نداشتند و يك تنه شروع كردند. و رفته رفته اصحاب پيرامون ايشان جمع شدند و تا بالاخره حكومت اسلام را پايه ريزي كردند و آنگهي كه آدم قدرت نداشته باشد مگر بايد زير بار حكومت منافقين 25 سال زندگي كند؟ نه گمان نمي كنم اين روش و سيرة شير خدا علي مرتضي رضي الله عنه باشد.
بعدها كه حضرت علي رضي الله عنه خود بخلافت رسيدند در مقابل امير شام (معاويه) رضي الله عنه نرمش نشان ندادند. درحاليكه قدرت كافي هم نداشتند و مصلحت هم نبود. و در جواب آنهائي كه به ايشان عرض ميكردند كه معاويه در شام قوي و نيرومند است و بهتر است مدتي به او چيزي نگوييد. فرمودند: يك روز هم او را تحمل نمي كنم.
اينجا كه ميرسيم مي گويند:علي مصلحت گرا نبود. پس حرف ما را ميزنند, يعني اينكه دليل دوم آنها به اعتراف خودشان بطور كلي نادرست است.


علي براي جان خود بخاطر پيش برد حق ارزشي قائل نبود فراموش نكنيم علي اولين فدائي در اسلام بود مگر اين علي نبود كه به جاي رسول خدا در رختخواب خوابيد؟ و جانش را در معرض خطر گذاشت از اين بالاتر حضرت عليرضي الله عنه ميدانست كه اگر حق با او باشد پيروز خواهد شد زيرا ابرقدرت يعني خداوندجل جلاله او را تأييد ميكرد زيرا او اين آيه را خوانده بود و به معني آن آگاهي داشت كه:
(كَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِيلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً كَثِيرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ)[1]


«چه بسا گروه اندكي كه پيروز شدند برجماعتي بزرگ به اراده خدا و خدا باشكيبايان است».
اغلب تشيع بر اين باورند كه هر گناهي كه پس از وفات رسول صلي الله عليه وآله وسلم رخ داد ريشه اش درهمان انحراف اوليه است آنها جمله معروفي دارند كه: عمرگناهي ازگناهان ابوبكر بود.!
پس گناهان معاويه هم گناهي ازگناهان ابوبكر محسوب مي شود و بر اساس منطق واقعاً هم همينطور بايد باشد اگر علي حقش توسط ابوبكر غصب نمي شد ديگر يزيد ميداني پيدا نميكرد, كه امام حسين را بكشد.
حتما حضرت علي رضي الله عنه بيشتر از ما به اين حقيقت كه كژ روي اوليه سنگ بناي تمام انحرافات بعدي است واقف بودند.
پس چرا سكوت كردند؟
چرا براي تغيير اين ظلم عظيم آنطور اقدام نكردند كه پسرشان حسين رضي الله عنه عمل كردند؟
و از اين بالاتر ديگر چرا به آنها كمك كردند؟
ما در تاريخ خوانده ايم كه آن حضرت مشاور خوبي براي خلفاي سه گانه بودند تشيع به اين قول حضرت عمر كه فرمودند: «اگر علي نميبود عمر هلاك مي شد». افتخار مي كنند و آنرا دليلي بر دانش علي ميدانند من هم افتخار ميكنم به دانش علي رضي الله عنه هم به تواضع عمر رضي الله عنه و هم به دوستي و برادري موجود در بين آن دو راد مرد بزرگ تاريخ ولي بهر حال اين جمله ثابت مي كند كه علي خير خواه عمر بود وقتي حضرت عمر اراده فرمود كه براي جنگ با دشمنان اسلام شخصاً به ميدان نبرد ايران برود حضرت علي فرمودند: «اگر تو بروي و شكست بخوري يا بميري روحيه سربازان خراب مي شود اما اگر در مدينه باشي مي تواني در پي هر شكست بر ايشان نيروي كمكي و تازه نفسي بفرستي».


علي حريص بود كه عمر عمرش طولاني باشد نمي توان براي يك منافق مرتد عمر بيشتري را آرزو كرد. نه با هيچ منطقي علي چنان كاري نمي كرد علي دشمن منافقان و مرتدان بود علي حتي باكفار حرف نمي زد, علي دخترش را به عمر داد! اين مگر ممكن است كه آدمي مثل علي دخترش را به كافري مرتد و منافق بدهد؟! اين مگر امكان دارد كه آدمي مثل علي دخترش را به كسي بدهد كه نافرماني خدا را در مهم ترين دستورات دين انجام داده است؟ اگر رفتار حضرت علي در قبال خلفاي راشدين ديگر را با گفتار مدعيان پيروي او بسنجيم تضادي بزرگ مي بينيم و ناچاريم بگوئيم:
يا آن رفتار از علي سر نزده و يا اين اقوال دروغ است.


اما همه موافقند به اينكه علي رضي الله عنه آنچه را بر شمرده ايم انجام داده است.
و تازه ما مي گوئيم پيوند هاي دوستي و برادري آنها حتي زيادتر از آنچه بود كه نوشتيم, اما بهرحال همان قدري هم كه بين ما مشترك است كافي است پس مي ماند اين احتمال كه آن اقوال دروغ است بله آن حرفها دروغ است پذيرش اين جمله تنها راه خلاصي از مخمصه تضاد است.
اصلا اين مسئله قابل درك و تصور نيست كه خداوند تبارك و تعالي حكم رهبري امت بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را بنام علي صادر فرمايد و علي بنا به صلاح ديد خود از آن حق صرف نظر كند.
اينجا مسئله حق مطرح نيست. مسئله وظيفه پيش مي آيد علي موظف بود كه به دستور الله جل جلاله عمل كند او مأمور بود كه حكم خداوند جل جلاله را اجرا كند لذا اينكه مي گويند: «حق علي را خورده اند و علي سكوت كرد». جملة نادرستي است.
بايد بگويند: «مانع انجام وظيفه حضرت علي شدند و علي سكوت كرد». و اين را چطور جرأت دارند كه بگويند؟
در اينجا تشيع براي ساختن پاسخي به اين ايراد مي گويند: حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم وقتي به علي دستور الهي را ابلاغ فرمود در ضمن اضافه كردند كه: «يا علي اگر با تو ناسازگاري كردند و تو را نپذيرفتند سكوت كن».


اگر اين توجيه آنها را بپذيريم پس بايد اين را نيز باور كنيم كه براي اولين بار و آخرين بار خداوند جل جلاله حكمي صادر كردند و تنفيذ آنرا مشروط به پذيرش مردم نمودند و الا تا آنجا كه ما ميدانيم در هيچ دستور الهي پذيرش مردم شرط اجراي آن از طرف مؤمنان نيست و مسلمانان موظفند چه مردم قبول كنند يا نكنند حكم الله جل جلاله را در روي كره زمين بمرحله اجرا در آورند و لو آنكه همه مردم دنيا يك طرف باشند مسلمان در طرف ديگر و لو آنكه جنگها شود و خونها بر زمين ريزد.
حتي يك مورد هم در تاريخ نيست كه مؤمنان حكم الله را تنها به اين دليل كه مردم نپذيرفته اند معلق بگذارند و اگر اين حرف تشيع را بپذيريم پس بايد باوركنيم كه ي

ك استثناء در سنت الهي پديد آمده است.
براي توجيه سكوت به چه دلايلي كه نياويخته اند علت اين دور شدن از جاده منطق اين است كه آنها اين مسئله كه:«حق علي خورده شده است». را محور ساخته اند و موضوعي غير قابل بحث قرار داده اند. لذا ديگر پرواي اين را ندارند كه براي آراستن آن حتي نظام خلقت را نيز زير سوال ببرند!
اينجا شايد كسي بگويد:
« كه برخي از فرامين اسلام گاهي معطل مي شوند، آن هنگام كه ديده شود ضرر انجام كاري از نفع آن بيشتر است, و علي چون ضرر اقدام مسلحانه را بيش از فايده اش ميديد لذا سكوت كرد».
اما بلا فاصله مي پرسيم كه چه خيري و چه فايده اي ميتواند در رهبري يك امت نو پا توسط مرتدان و منافقان باشد؟
پس راهي نمي ماند جز آنكه بپذيرم آنها منافق نبودند و در اين صورت نمي توانيم اتهام عظيم انكار و نافرناني و پنهان نمودن حكم الهي را به آنها نسبت دهيم.
با اين تضاد كاري نمي شود كرد جز آنكه قبول كنيم فرض تشيع از ريشه نادرست است يعني حقي جابجا نشده و علي رضي الله عنه جانشين رسمي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نبودند خداوند مي فرمايد:
(أَفَلا يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً)[2]
« آيا در قران تدبر نمي كنند و اگر قرآن از جانب كس ديگري غير از الله بود حتما در آن اختلاف و تضاد فراوان ميافتند».
اين يك شاخص مهم براي شناسائي كلام حق وكتب حق از كلام وكتب باطل است. هر جاكه ديديد عقيده يا مذهبي براي توجيه باورهاي خود دچار دوگانه گوئي مي شود يقين كنيد كه آن مذهب ريشه در دين الهي ندارد.


خداوند در قرآن به ما امر ميكند كه با منافقين بجنگيم:
( يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ)[3]
« اي پيامبر با كفار و منافقين جنگ كن».
و امر مي فرمايد: كه به آنها سخت گير باشيم (و اغلظ عليهم ) يعني:« و برآنها سخت گيرباش و درشتي كن» و دستور مي دهد كه برسر قبرآنها حاضر نشويم.
(وَلا تُصَلِّ عَلَي أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ )[4]صحاب نكردند و هر كسي خلاف اينرا بگويد ديگر خيلي دروغگو است, زيرا چگونه ممكن است علي اصحاب را كافر بداند و با اين وصف حضرت عمر ايشان را در شوراي شش نفري نامزد كند؟ شش نفري كه قرار شد از بين خود يكي را براي جانشيني عمر برگزينند. چگونه ممكن بود علي عمر را منافق بداند و عمر او را به مجلس خود راه داده و به نصايح او گوش فرا دهد. و بدانها عمل كند.
ملخص كلام اينكه علي نه با خلفاي پيش از خود جنگيد و نه به آنها سخت گيري كرد و نه از حاضر شدن بر سر قبر و مراسم تدفين آنها روي گردان بوده است. اگر اصحاب منافق بودند معنيش اين است كه علي به سه فرمان مذكور در آيات فوق عمل نكرده و نافرماني خدا را مرتكب شده است و كي جرأت دارد اينرا بگويد؟
پيروان علي ميگويند علي بخاطر مصالح اسلام سكوت كرد و اين خاموشي را تا پايان خلافت سه خليفه پيش از خويش ادامه داد پيروان علي چرا از علي پيروي نمي كنند؟ حالا كه علي و عمر هر دو درگذشته اند ديگر چه مصلحتي در كار است؟ چرا پس از سه قرن اين بحث ها زنده شد؟! آيا بهتر نبود حالاكه علي بسفارش پيامبر بنا بگفته شما مهر خاموشي بر لب زد و اقدامي نكرد شما هم همانكار را ميكرديد؟!!! در زمان حضرت عثمان اسلام در اوج قدرت بود حضرت علي سكوت كرد شما چه مقصدي داشتيد كه در زمان ضعف اسلام اين بگو مگو ها را شروع كرديد؟!!! آيا بهترنبود اين واقعه را همچون علي فراموش ميكرديد و به قضاوت الهي وا ميگذاشتيد؟؟
اگر كسي بدقت تاريخ را مطالعه كند تاريخي كه تشيع هم قبولش دارند با تعجب در مي يابد كه دعوايي در بين اهل بيت عمر و ابوبكر و اهل بيت علي رضي الله عنهم اجمعين وجود نداشته است. بياييد به موضوع ازدواج در بين اين دو فاميل نظري بياندازيم.
ازحضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم شروع كنيم:
آن حضرت دو دختر خود را به همسري عثمان رضي الله عنه دادند. يعني دختر اول كه كرد دختر دوم را دادند و دختركوچك ايشان به عقد و ازدواج علي رضي الله عنه در آمد، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دختري از ابوبكر رضي الله عنه بزني گرفتند و با يك دختر عمر رضي الله عنه نيز عروسي كردند عمر هم يك دختر علي يعني ام كلثوم كبري را به همسري خويش برگزيد!.
امام صادق موسس مذهب آنها, مادرش از اهل بيت ابوبكر بود.
جريان به اين صورت رخ داد كه حضرت امام سجاد يعني نوه حضرت علي ر

ضي الله عنه وقتي پسرش باقر بزرگ شد رفت خانه عبدالرحمن نوة ابوبكر, يعني رفت خانه كسي كه جدش حق حضرت علي را خورده بود! و گفت: كه آمده دخترش ام فَروه را براي باقر رحمة الله عليه خواستگاري كند و نوة ابوبكر هم قبول كرد.


از عجايب اينكه حتي مادر بزرگ حضرت امام صادق رحمة الله عليه نيز از نسل ابوبكر و نوة ايشان بوده است اين سخن را خود امام و مؤسس مذهب شيعيان فرموده كه: «ابوبكر دو بار مرا زاييده است». منظور اينكه من از دو پشت مادري به ابوبكر ميرسم. آيا اينها دليلي براين نيست كه ابداً جنگ و دعوائي بين ابوبكر و علي وجود نداشته است. و داستان جانشيني بلا فصل علي ساخته و پرداخته ذهن هاي بيمار است؟ و اصل و اساسی ندارد؟
انتظار ندارم كسي كه نمي خواهد حق را بپذيرد با شنيدن اين رويداد هاي تاريخي مجاب شود زيرا او بالاتر از اينها را ميداند و قانع نشده است.


بالاتر از اين ديگر چيست؟ وقتي خود علي يعني صاحب حق دختر جوانش دختر يازده ساله اش را - دختري كه از بطن فاطمه رضي الله عنها است- را ميدهد به بزرگترين دشمنش. ميدهد به منافق و مرتد؟ (استغفرالله) آري ام كلثوم را ميدهد به عمر پنجاه و چند ساله!.
داستان كاسه داغ تر از آش را شنيده ايد بعضي از طرفداران علي اينطورند. اما امكان ندارد كه كاسه داغ تر از آش باشد و هر جا كه كاسه را از آش داغ تر ديديد بدانيد كاسه اي زير نيم كاسه است.

بسم الله الرحمن الرحيم
مطلب زير سخنراني شيخ محمد ضيايي در يكي از شبهاي رمضان سال 1414 هـ قـ - 1372 هـ.شـ مي باشد. دوستان گرامي توجه داشته باشند كه مطلب فوق از روي نوار پياده شده است و به همين علت كمي از نظر دستوري با يك مقاله متفاوت مي باشد. راهش پر رهرو باد.
________________________________________الحمد لله و الصلاة و السلام علي رسول الله صلي الله عليه و سلم
اما بعد:
از ميان چند صد سؤال كه در شبهاي گذشته تا حالا رسيده من به يك سؤال از اين چند سؤال جواب مي دهم و در باره همه سؤالها صحبت مي كنم. استدعا مي كنم كه شما در هر شرايطي هستيد به محتواي اين موضوع توجه فرماييد. اين سؤال يك سؤال از صد سؤال است كه جواب مي دهم.
سوال: چرا در مذهب اهل سنت وفات و تولد بزرگان و ائمه را جشن نمي گيرند و براي آنها نوحه خواني و سينه زني نمي كنند؟ اين يك سؤال از صدها سؤال. به اين يكي جواب مي دهم حالا صد هاي ديگر را درباره اش حرف مي زنم؛ دقت بفرماييد، جواب:
در كليه مذاهب اهل سنت بلا استثنا فقط احترام بزرگان مرحوم شده به سه چيز است:
1- نام آنها را به خوبي ياد كنيم : حضرت سيدنا علي كرم الله وجهه، حضرت سيدنا عمر رضي الله عنه، حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و سلم ...
2- از خدا براي آن بزرگان درود و رحمت بخواهيم. اگر صحابه كرام است مي گوييم رضي الله عنه (خدا از او خشنود باد) اگر از پيامبران هستند بگوييم عليه السلام (بر او سلام) اگر شخص رسول اكرم را نام برديد مي گوييم صلي الله عليه و سلم. اگر بعد از صحابه كرام از بزرگان نام برديد مي گوييم رحمة الله عليه.


3- گفتار و كردار آنها را مورد توجه قرار مي دهيم و سعي مي كنيم دنباله رو مخلص آنها باشيم.
جز اين سه چيز در مذهب اهل سنت چيزي بنام احترام شخص مرده وجود ندارد. خوب نيست! در مذهب وجود ندارد، شما آقاي سؤال كننده مي توانيد سني نباشيد، اشكال نداره، آزاديد سني نباشيد. ولي اگر گفتي من سني هستم [بدان كه] مراسمي بنام سينه زني و عزاداري در مذهب [اهل سنت] نداريم. نمي شود چيزي به مذهب چسبانيد. مي شود از خانه بيرون رفت [اما] نمي شود زمين، اتاق، و ديوار خانه را عوض كرد. اين مطلب خيلي جالب است، خوب در مذهب وجود ندارد، حتي قول ضعيفي هم نيست، هيچ قولي وجود ندارد. اين را براي اداي امانت عرض مي كنم چون روز حساب ما مسئول گفتار خودمان هستيم. كار ما گويندگان مذهبي خيلي مشكلتر از كار

عوام است. اگر خداوند با لطف و كرمش ما را ببخشد شما شنوندگان ما هزار سال قبل از ما به بهشت مي رويد. اگر به لطف خدا بهشتي نصيب ما شده باشد شما هزار سال جلوتر مي رويد چون سين و جيم شما آنجا كمتر است، مسئوليت شما كمتر است، ولي گوينده مذهبي آنجا پدرش در مي آيد. بايد ثابت كند آنچه گفته مخلصانه بوده و مطابق عقيده خودش گفته، خلاف نگف

 

ته و ما نمي توانيم "خسر الدنيا و الآخرة" باشيم ،خلاف عقيده مان به شما بگوييم، خلاف آنچه خوانده ايم به شما بگوييم، نمي توانيم چنين بكنيم. حالا [اگر] نود و نه سال ديگر [هم اگر بگذرد] . دقت بفرماييد هر مذهبي در جامعه مسلمين يك خصوصيت و رنگ و شكل خاصي دارد. اين خصوصيت و رنگ و ويژگي مذهبي [را] هيچ وقت نمي توان عوض كرد. در طول 1400 سال از زمانيكه فرق مختلف در اسلام بوجود آمدند، فِرَقي كه بنام اهل سنت هستند چند خصوصيت داشته اند:
1- سواد اعظم امت اسلام بوده اند. در طول تاريخ 90درصد بنام اهل سنت بوده اند.
2- نسبت به جهان خارج سخنگوي جهان اسلام بوده اند. اين حكومتهاي اهل سنت بوده اند كه چه ظالم چه غير ظالم، جزيه مي گرفتند. اين حكومتهاي اهل سنت بوده اند كه بخارا و سمرقند را فتح كرده اند، فلسطين را از اول فتح كرده اند و بعد هم از صليبي ها باز گرفتند. امپراطور چين فرستاده حكام اهل سنت را مي پذيرفت. دربار واتيكان هم از سفراي خلفا استقبال مي كرد، همان خلفاي به اصطلاح ظالم.
3- از خصوصيت اهل سنت اين است كه هرگز در برابر مخالفان خود خشونت نشان نمي دهند. فحش را به فحش جواب نمي دهند. بدي را به بدي تلافي نمي كنند، تندي را با تندي پاسخ نمي گويند، خشونت را با خشونت جواب نمي دهند. اين از ويژگي هاي اهل سنت بوده است در طول 1400 سال و اين خصوصيت [را] نمي توان تغييرش داد. مي توانيد خارجي(1) باشيد شمشير

برداريد هر كس گفت بالاي چشمت ابرو به او بزنيد. مساله اي نيست! ولي تا شما خود را سني مي داني نمي توانيد در مقابل مخالفان خشونت نشان بدهيد. اين در مذهب نيست، خلاف مذهب است. به اين دليل در جامعه بزرگ امت محمد مصطفي صلي الله عليه و سلم در هر صد سال احزاب و گروه هاي مختلفي تند رفته اند، حركت كرده اند، به آسمانها پريده اند و يواش به زمين غلطيده اند ولي اهل سنت [نه] به كهكشانها پريده اند و [نه] در گودالها فرو رفته اند. دقت كرديد، اين شيوه اهل سنت است. ما اجازه نداريم در مقابل مخالفانمان پرخاش كنيم. چنين چيزي امكان ندارد، چون خلاف مذهب است.


4- اهل سنت هميشه عادت دارد حق خود، عقيده خود را، بدون تعرض به مسائل ديگران خيلي فشرده و خيلي واضح و صريح بيان مي كند. شما آقاي سني مذهب اگر حق مذهب خود را درست ياد بگيريد نياز به اين نداريد كه به ديگران پرخاش كنيد و يا پاسخ فحش بدهيد. اصلا نياز به اين پيدا نمي كنيد. شما آنچه به نظر خودتان حق است درست ياد بگيريد كافي است.
در خاتمه عرايضم يك مثال [مي آورم] اين شايد شماره 5 باشد : موضع گيري اهل سنت در مقابل برادران و در مقابل امت اسلامي، در مقابل فرقه هاي اسلامي كه زير پرچم اسلام با اهل سنت يكي هستند چنين است: امت اسلام حكم تشكل يك خانواده دارد كه بعد از فوت پدر خانواده ، وارثان بر سر تقسيم ميراث اختلاف پيدا كرده اند. زنان، دختران و پدران امت مرحوم شده اند و اين اختلاف را نتوانسته اند حل كنند تا [نوبت] به فرزندزادگان رسيد. پسر زاده ها دو دسته شده اند اكثريت مي گويند پدرانمان بر سر ميراث اختلاف كرده اند حالا درست نيست آن اختلاف را بر ملا كنيم، همسايه ها را خبر دهيم، امت را هم خبر دهيم. خوب اين اختلاف [را] داشته اند ديگر. خدا همه را ببخشد. اين موضع گيري اهل سنت است. اما در داخل همين خانواده افرادي از نوادگان از پسران و دختران همان پدر مرحوم معتقدند خير ما بايد حق را بگوييم. بايد اين چيز را كه مي گوييم به همه اعلام كنيم كه اين خانواده مقدس نبوده و اكثريت نادرست و ظالم و خائن بوده اند! حالا اين اختلاف بين اهل سنت است با ديگران. موضع گيري اهل سنت واضح است مي گويند چون بر ملا كردن اختلافها، برملا كردن مسائلي كه در صدر اسلام بوده، بعد از رحلت رسول الله بوده،

موشكافي [آنها] بديها را چند برابر نشان مي دهد اين به نفع نيست.

حالا خلاصه مطلب:

شما پاسخ 99 سؤال را پي بگيريد. ما نمي توانيم... مذهب به ما اجازه نمي دهد كه به جزئيات بپردازيم. بخواهيم وقتمان را به اين صرف كنيم كه آن پاسخي كه فلاني داده بيهوده است. تازه تكرار فحش، فحش است. يك وقت در مدينه منوره بوديم حدود 32 سال قبل. كتابي به مرحوم شيخ عبدالرحيم انصاري رحمه الله ارائه دادند – آن مرحوم 6 يا 7 سال قبل در مدينه منوره درگذشتند و در بقيع دفن شدند، او از علماي بزرگ اهل سنت بندرعباس است. او در آغاز كشف حجاب هجرت

كرد رفت، چون نتوانست بي حجابي را تحمل كند هجرت كرد رفت به مدينه – در محضر ايشان بوديم كتابي آوردند كه خيلي بد و بيراه گفته بود به خلفاي ثلاثه و از مسلمانان اهل سنت خواسته بود كه در مقابل دلايلش دليل بياورند. گفته بود اگر اهل سنت جوابي دارند جواب بدهند. شيخ رحمة الله عليه كتاب را گرفت و گفت سبحان الله اهل سنت كي به فحش جواب داده اند. هرگز! ما اجازه نداريم جواب فحش بدهيم. ما آنچه در كتابهايمان است مخلصانه بيان مي كنيم. فضايل حضرت علي عليه السلام، فضايل حضرت عمر، فضايل بزرگان را بيان مي كنيم. تاسف مي خوريم به حال آن خواهران و برادراني كه تندرو هستند، گستاخانه و بدون توجه به مصلحت امت اختلافات را برملا مي كنند.* ما جز اينكه دعا كنيم خدا هدايتشان كند، جز اينكه تاسف بخوريم چيز ديگري نداريم. و اين موضع گيري صحيح اهل سنت است در دنيا. در قديم هم همينطور بوده است حتي در مسائل خانوادگي. مي گويند شخصي به حضور حسن بصري آمد. – حسن بصري از شاگردان حضرت علي بوده است و از علماي قرن اول هجري. او بين سالهاي 30 تا 70 هجري زندگي مي كرده است. به عنوان معلم و يك گوينده مذهبي، يك ناقل اخبار و احاديث از اصحاب رسول الله خصوصا از حضر

ت علي در كوفه و بصره زندگي مي كرده است. سخنگوي معروفي بوده است و احاديثش بسيار معتبر است – شخصي به حضور حسن بصري آمد به او گفت فلان كس به تو فحش مي داد. حسن به او گفت: خب! چه گفت؟ او فحشهاي خيلي علني و صريح به حسن داد و گفت او اينطور مي گفت. حسن گفت: خدا او را ببخشد او پشت سر مي گفت تو كه روبروي من فحش مي دهي! او خيلي گناهانش از تو كمتر است. لا اقل لطفش در باره من از تو بيشتر است. حالا هرگز ما نمي توانيم جواب كم لطفيها را يا بي ادبيها را، توهين ها را به مثل بدهيم. اين شيوه ما نيست. اين ب

ود جواب...
سوالاتي كه ده يازده شب گذشته به دست من رسيده همه اش درباره اين است كه درباره آنچه مي گويند توهين به فلان كس مي شود چه بگوييم؟ همين كه عرض كردم بگوييد ديگه. شما حق خودتان بگيريد و در مقابل آنچه بر خلاف مذهبتان هست مي شنويد سكوت كنيد. دعا كنيد كه خدا امت اسلام را عزت بدهد، همه را هدايت كند، دعا كنيد خداوند ملت افغان را نجات بدهد، فلسطين را نجات بدهد. خداوند اسرائيل را نابود كند. خداوند مردم بوسني را عزت دهد. دعا كنيد ‌؛ جواب فحش [را] ، فحش ندهيد، جواب ناسزا [را] ناسزا ندهيد. اصلا گوشتان بدهكار اين حرفها نب

اشد. اين لب مطلب است.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

افراط‌ و تفريط‌ شيعيان در مورد اهل‌ بيت‌
در كتاب‌ اصول‌ الاخبار نوشته‌ حسين‌ آملي‌ ص‌79 آمده‌ است‌: پيامبر صلی الله علیه وسلم به‌ سوي‌ خانه‌ عائشه‌ اشاره‌ كرده‌ و فرمود: ريشه‌ كفر در اينجا خواهد بود. در كتاب‌ حياة‌ القلوب‌ مجلسي‌ آمده‌ است‌: عائشه‌ و حفصه‌ مي‌خواستند پيامبر صلی الله علیه وسلم رامسموم‌ كرده‌ و بكشند.
ويژگي‌ شيعه‌ چيزي‌ نيست‌ جز غلو ايشان‌ در مورد تعدادي‌ از اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم و ائمه‌ كه‌ آنان‌ را تا مرز تقديس‌ وپرستش‌ بالا مي‌برند و نسبت‌ به‌ بقيه‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم توهين‌ و ناسزا روا داشته‌ و اصولاً آنها را در زمره‌ اهل‌ بيت‌پيامبر صلی الله علیه وسلم بشمار نمي‌آورند. همان‌ رفتاري‌ كه‌ نسبت‌ به‌ عائشه‌ و حفصه‌ رضي‌ الله عنهما روا مي‌دارند. اما از نظر اهل‌سنت‌ اينان‌ از اهل‌ بيت‌ پيامبرند و براي‌ اين‌ ادعاي‌ خود دلايل‌ محكم‌ و متقني‌ از خود قرآن‌ دارند. آنچنانكه‌ خداوند درمورد همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «انما يريد الله ليذهب‌ عنكم‌ الرجس‌ اهل‌ البيت‌ و يطهركم‌ تطهيراً» همانا كه‌خدا مي‌خواهد ناپاكي‌ از شما اهل‌ بيت‌ دور شود و پاك‌ كند شما را پاك‌ كردني‌. (سوره‌ احزاب‌ آيه‌ 33) كه‌ اراده‌ تشريعي‌خدايتعالي‌ در آن‌ مطرح‌ مي‌باشد و نه‌ اراده‌ تكويني‌. از نظر شيعه‌ در اين‌ آيه‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم مورد

خطاب‌ نيستند درحاليكه‌ اين‌ آيه‌ در ميان‌ آياتي‌ است‌ كه‌ خطاب‌ كلي‌ آنها همسران‌ رسول خدا صلی الله علیه وسلم مي‌باشند. آياتي‌ كه‌ در آنها همسران‌پيامبر ملزم‌ به‌ وفاداري‌ بيت‌ نبوت‌، تقوي‌ پيشه‌ نمودن‌، حفظ‌ حجاب‌ و متانت‌، امر به‌ نماز و زكات‌ و اطاعت‌ از اوامررسولخدا صلی الله علیه وسلم مي‌شوند و خداوند دو راه‌ مقابلشان‌ قرار مي‌دهد كه‌ اگر خدا و رسول‌ وي‌ را انتخاب‌ كنند بايد ملتزم‌ به‌اين‌ اوامر باشند واگر زندگي‌ دنيا و زينتهاي‌ آنرا انتخاب‌ كنند ديگر افتخار همسري‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم را نخواهند داشت‌. نيزشيعيان‌ استدلال‌ مي‌كنند كه‌ اگر منظور خداوند در اين‌ آيات‌ همسران‌ رسول خدا است‌ مي‌بايست‌ صيغه‌ مؤنث‌بكار مي‌رفت‌ از آنجائيكه‌ فعل‌ به‌ صورت‌ جمع‌ مذكر (يطهركم‌) بكار رفته‌ است‌ خطاب‌ به‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم نبوده‌بلكه‌ گروه‌ ديگري‌ كه‌ به‌ زعم‌ ايشان‌ فقط‌ اهل‌ بيت‌ هستند مورد خطاب‌ آيه‌ بوده‌اند (و با اين‌ استدلال‌ بي‌ اساس‌

عصمت‌اهل‌ بيت‌ و به‌ تبع‌ آن‌ عصمت‌ ساير ائمه‌ را نتيجه‌ مي‌گيرند) اصولاً در زبان‌ عربي‌ صيغه‌ مذكر بر صيغه‌ مؤنث‌ غالب‌ است‌اين‌ قاعده‌ در نحو به‌ قاعده‌ تغليب‌ معروف‌ است‌. براي‌ مثال‌ در زبان‌ عربي‌ هر گاه‌ شخصي‌ وارد مكاني‌ شود كه‌ عده‌اي‌خانم‌ در آنجا حاضر باشند بايد بگويد: السلام‌ عليكن‌. اما اگر در اين‌ مكان‌ فقط‌ يك‌ مرد نيز حاضر باشد بنا بر همين‌قاعده‌ تغليب‌ صيغه‌ به‌ مذكر تبديل‌ مي‌شود. يعني‌ بايد بگويد: السلام‌ عليكم‌. واژه‌ اهل‌ بيت‌ نيز از همين‌ خصوصيت‌برخوردار است‌. براي‌ رد استدلال‌ شيعه‌ در مورد فوق كافيست‌ به‌ روش‌ تفسير قرآن‌ توسط‌ قرآن‌، دست‌ يازيده‌، به‌ چندآيه‌ ديگر قرآن‌ كه‌ از اهل‌ بيت‌ سخني‌ رفته‌ است‌ توجه‌ كنيم‌. مثلاً خطاب‌ فرشتگان‌ به‌ همسر حضرت‌ ابراهيم‌ علیه السلام كه‌گفتند: «رحمة‌ الله و بركاته‌ عليكم‌ اهل‌ البيت‌» و يا اين‌ آيه‌ شريفه‌ از قول‌ حضرت‌ موسي‌ علیه السلام به‌ همسرش‌ كه‌مي‌فرمايد: «قال‌ لاهله‌ امكثوا» در هر دو مورد فوق شيعيان‌ نيز مانند اهل‌ سنت‌ معتقدند كه‌ مخاطبين‌ اين‌ آيات‌همسران‌ حضرت‌ ابراهيم‌ و حضرت‌ موسي‌ عليهما السلام‌ بوده‌ و براي‌ اهل‌ يا اهل‌ بيت‌ صيغه‌ جمع‌ مذكر بكار رفته‌است‌. به‌ اين‌ اصل‌ علماء بزرگ‌ شيعه‌ همچون‌ طبرسي‌ در مجمع‌ البيان‌، ج‌4 ص‌211 و علي‌ بن‌ ابراهيم‌ القمي‌ در تفسيرقمي‌ ج‌2 ص‌139 و كاشاني‌ در تفسير منهج‌ الصادقين‌ ج‌7 ص‌95 اذعان‌ نموده‌اند. بنابراين‌ همچنانكه‌ ديديم‌ در قرآن ‌كريم‌ اطلاق اهل‌ بيت‌ به‌ همسران‌ به‌ وضوح‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌ پس‌ چگونه‌ است‌ كساني‌ كه‌ مدعي‌ تكريم‌ و بزرگداشت‌اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم هستند، به‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم كه‌ به‌ تعبير قرآن‌ مادران‌ مؤمنين‌ هستند احترام‌ بايسته‌ و شايسته‌ راروا نمي‌دارند؟ مگر نه‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند مي‌فرمايد: «النبي‌ اولي‌ بالمؤمنين‌ من‌ انفسهم‌ و ازواجه‌ امهاتهم‌» پيامبر بر مؤمنين‌ از خودشان‌ اولي‌تر است‌ و همسران‌ ايشان‌ مادران‌ مؤمنين‌ هستند. (سوره‌ احزاب‌ آيه‌ 76) وانگهي‌ مگرنه‌ اينكه‌ خداوند از نيت‌ و تمايل‌ باطني‌ عائشه‌ و حفصه‌ بنابر آنچه‌ شيعيان‌ مدعيند كه‌ آنها قصد جان‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را داشته‌اند، آگا
بار ديگر بر مي‌گرديم‌ به‌ مسئله‌ غلو شيعيان‌ در مورد اهل‌ بيت‌ مسيحيان‌ كه‌ ادعاي‌ دوستي‌ حضرت‌ عيسي‌ علیه السلام را داشتنداز او اطاعت‌ و فرمانبرداري‌ نمي‌كردند بلكه‌ در تعريف‌ و تمجيد از او از حد گذشته‌، او را مي‌پرستيدند. اينچنين‌ محبتي‌چيزي‌ نيست‌ مگر پيروي از خواهشهات‌ نفساني‌. تعريف‌ و تمجيد از كسي‌ به‌ تنهايي‌ كافي‌ نمي‌باشد بلكه‌ آنچه لازمة‌ هدايت‌ است ‌اطاعت‌ و پيروي‌ است‌. چرا كه‌ تحسين‌ مبالغه‌آميز باعث‌ فريب‌ شخص‌ تحسينگر شده‌ و اين‌ توهم‌ را در وي‌ بوجودمي‌آورد كه‌ اين‌ عمل‌ باعث‌ شفاعت‌ او نزد خداوند مي‌گردد و هم‌ اينكه‌ اينگونه‌ زياده‌ رويها

دروازه‌هاي‌ تعقل‌ و آزادانديشي‌ او را مي‌بندد. اهل‌ تشيع‌ نيز همانند مسيحيان‌ با غلو و زياده‌ روي‌ از حدود عقل‌ و شرع‌ فراتر رفته‌اند.


اهل‌ سنت‌ جانب‌ اعتدال‌ را گرفته‌اند. هم‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ بدگوئي‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را مي‌كنند (مثل‌ خوارج‌) وهم‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ در دوستي‌ اهل‌ بيت‌ افراط‌ مي‌نمايند (مثل‌ شيعيان‌) و اين‌ افراط‌ را تا بدان‌ حد رسانيده‌اند كه‌ اهل‌بيت‌ را مي‌پرستند و ثواب‌ زيارت‌ قبور ائمه‌ را بيشتر از ثواب‌ زيارت‌ كعبه‌ مي‌پندارند و مي‌گويند: هر كسي‌ قبور اهل‌ بيت‌را زيارت‌ كند خداوند جهنم‌ را بر او حرام‌ و بهشت‌ را بر او واجب‌ مي‌گرداند.


(عيون‌ الاخبار ابن‌ بابويه‌ قمي‌ ص‌255 و كتاب‌ مع‌ الخطيب‌ في‌ خطوط‌ العريضة‌ از عبدالله انصاري‌ ص‌18)
آيا نامي‌ جز شرك‌ مي‌توان‌ بر اين‌ اعتقادات‌ نهاد؟
اهل‌ سنت‌ اين‌ مسئله‌ كه‌ قبرها واسطه‌ بين‌ بندگان‌ و پروردگارشان‌ قرار مي‌گيرند را بشدت‌ مردود مي‌دانند. اگر فرض‌ كنيم‌زيارت‌ يكي‌ از مقابر اهل‌ بيت‌ برابر با صد حج‌ است‌، پس‌ چرا زيارت‌ مرقد پيامبر صلی الله علیه وسلم با چنين‌ ثوابي‌ شايد بيشتر از آن‌نباشد؟ چرا اين‌ چنين‌ غلوهايي‌ را صرفاً در حق‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم ملاحظه‌ مي‌كنيم‌. در حاليكه‌ نسبت‌ به‌ حضرت‌محمد صلی الله علیه وسلم چنين‌ افراطهايي‌ را نمي‌بينيم‌؟ آيا شيعيان‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را بالاتر از خود پيامبر اسلام صلی الله علیه وسلم دانسته‌ و اهل‌بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را بيشتر از خود او دوست‌ دارند؟

مسئله‌ امامت‌
شيعيان‌ معتقدند خداوند تصريح‌ به‌ امامت‌ علي‌ رضی الله عنه و فرزندان‌ او كرده‌ است‌ و علي‌ شايسته‌تر و اولي‌تر از ديگران‌ به‌جانشيني‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم بوده‌ است‌، و مي‌گويند ابوبكر و عمر و عثمان‌ رضي‌ الله عنهم‌ به‌ علي‌ و فرزندانش‌ ظلم‌ كرده‌ و حق‌خلافتشان‌ را غصب‌ كرده‌اند، و اضافه‌ مي‌كنند هر كس‌ معتقد به‌ صحت‌ خلافت‌ ابوبكر و عمر و عثمان‌ باشد، فاسق‌ بلكه‌كافر است‌.
مجلسي‌ در بحار الانوار ج‌23 ص‌390 مي‌نويسد: شيعه‌ بر اين‌ اصل‌ متفقند كه‌ هر كس‌ امامت‌ يكي‌ از ائمه‌ و اطاعت‌ ازآنها را كه‌ خداوند فرض‌ دانسته‌ است‌ انكار كند، كافر و هميشه‌ در جهنم‌ خواهد بود. كليني‌ نيز مي‌نويسد: نافرماني‌ علي‌كفر و اعتقاد به‌ برتري‌ كس‌ ديگري‌ جز او شرك‌ است‌. (الكافي‌، الحجه‌،45و52)


در تفسير نور الثقلين‌ ج‌1 ص‌654 آمده‌ است‌: آياتي‌ در قرآن‌ تصريح‌ به‌ امامت‌ علي‌ كرده‌اند اما اين‌ آيات‌ را از قرآن‌ حذف‌كرده‌اند. اما اين‌ آيات‌ را از قرآن‌ حذف‌ كرده‌اند. مانند: «يا ايها الرسول‌ بلغ‌ ما انزل‌ اليك‌ من‌ ربك‌ في‌ علي‌ و ان‌ لم‌تفعل‌ فما بلغت‌ رسالته‌»
آنچه‌ از گفته‌هاي‌ خميني‌ نيز مي‌توان‌ استنباط‌ كرد اين‌ است‌ كه‌ او بر اين‌ باور بوده‌ كه‌ قرآن‌ تحريف‌ شده‌ است‌. خميني‌ دركتاب‌ حكومت‌ اسلامي‌ مي‌نويسد: ما معتقديم‌ كه‌ پيامبر صلي الله عليه

وسلم بايد جانشين‌ خود را معين‌ مي‌كرد و اين‌ كار را هم‌ كرد واگر اين‌ كار را نمي‌كرد، رسالت‌ خود را ابلاغ‌ نكرده‌ بود (حكومت‌ اسلامي‌ ص‌20)
اعتقاد به‌ وجود نصي‌ در قرآن‌ كه‌ در آن‌ به‌ امامت‌ علي‌ و فرزندانش‌ تصريح‌ كرده‌ باشد، تناقضات‌ و ايرادات‌ ساختاري‌مهمي‌ را بوجود خواهد آورد.


اولين‌ تناقض‌: آنچه‌ مسلمين‌ در امر خلافت‌ بعد از رحلت‌ پيامبر اكرم‌ صلي الله عليه وسلم انجام‌ دادند بر اساس‌ شوري‌ و مشورت‌ بوده‌است‌. چنانكه‌ خداوند مي‌فرمايد: «و امرهم‌ شوري‌ بينهم‌»

«در امورتان‌ با يكديگر مشورت‌ كنيد» سوره‌ شوري‌ آيه‌38. واضح‌ است‌ كه‌ خلافت‌ هم‌ از امور مسلمين‌، بلكه‌ از مهمترين‌ آنهاست‌.
دومين‌ تناقض‌: در نهج‌ البلاغه‌ آمده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ علي‌ رضی الله عنه به‌ معاويه‌ متذكر شد كه‌ شوري‌ از آن‌ مهاجرين‌ و انصاراست‌ و هرگاه‌ بر امامت‌ فردي‌ اتفاق كردند، آن‌ موجب‌ رضايت‌ خداوند خواهد بود و از آن‌ خشنود خواهد شد. (نهج‌البلاغه‌ ج‌3 ص‌7)
در ادامه‌ روايتي‌ كه‌ از آنحضرت‌ نقل‌ شد، آمده‌ است‌: سپس‌ علي‌ از معاويه‌ خواست‌ كه‌ با او بيعت‌ كند و گفت‌: قومي‌ بامن‌ بيعت‌ كرده‌اند بر آنچه‌ كه‌ با ابوبكر و عمر بيعت‌ كرده‌ بودند، پس‌ نه‌ شخصي‌ كه‌ حاضر است‌ مي‌تواند به‌ رأي‌ خود برگزيند و نه‌ شخصي‌ كه‌ غايب‌ است‌ مي‌تواند رأي‌ مردم‌ را رد كند. از اين‌ روايت‌ مي‌توان‌ پي‌ برد كه‌ علي‌ (رض) معتقد بوده‌ كه‌ خلافت‌ ابوبكر و عمر و عثمان‌ رضي‌ الله تعالي‌ عنهم‌ مطابق‌ موازين‌ شرعي‌ و بر اساس‌ مشورت‌ و رضايت‌ مردم‌بوده‌ است‌.
سومين‌ تناقض‌: سني‌ و شيعه‌ متفق‌ القولند كه‌ حضرت‌ علي‌ رضی الله عنه با خلفاي‌ سه‌

گانه‌ بيعت‌ كرده‌ است‌. گرچه‌ برخي‌ ازبزرگان‌ شيعه‌ مي‌گويند علي‌ رضی الله عنه ابتدا اعتراض‌ نمود، اما اعتراف‌ مي‌كنند كه‌ علي‌ رضی الله عنه پس‌ از خلافت‌ را پذيرفت‌ وبا ايشان‌ بيعت‌ نمود.
بنابراين‌ بيعت‌ علي‌ رضی الله عنه اعتراف‌ به‌ مشروعيت‌ و صحت‌ خلافت‌ آنها و حجتي‌ بر شيعيان‌ است‌. مجلسي‌ كه‌ حكم‌ به ‌تكفير كسي‌ مي‌كند كه‌ معتقد به‌ شرعي‌ بودن‌ خلافت‌ ابوكر و عمر و عثمان‌ باشد، نسبت‌ به‌ حضرت‌ علي‌ كه‌ با آنها بيعت‌كرده‌ است‌ چه‌ حكمي‌ مي‌كند؟
كاشف‌ الغطاء در كتاب‌ اصل‌ الشيعه‌ و اصولها ص‌91 مي‌نويسد: علي‌ چون‌ ديد كه‌ ابوبكر

و عمر نهايت‌ سعي‌ خود رامعطوف‌ اعتلا و نشر كلمه‌ توحيد، تجهيزات‌ ارتش‌ و گسترش‌ فتوحات‌ اسلامي‌ نموده‌اند و در جهت‌ رفع‌ ظلم‌ و ستم‌ وتبعيضها كوشش‌ مي‌كنند، با آنان صلح و بيعت كرد.
گفته هاي كاشف الغطاء مغاير گفته هاي تيجاني است, آنجا كه مي گويد: آنها (ابوبكر و عمر) در جهاد سستي كرده و به دنيا گرايش پيدا كردند.
در شرح نهج البلاغه از علي (رضي الله عنه) روايت است كه ايشان به هنگام بيعت با ابوبكر (رضي الله عنه) گفتند: از نظر ما مستحق‌ترين‌ فرد براي‌ خلافت‌ ابوبكر است‌، چرا كه‌ او يار غا

ر پيامبر صلي الله عليه وسلم بوده‌ و ما گذشته‌ نيك‌ او را مي‌دانيم‌. او كسي‌ است‌ كه‌پيامبر صلي الله عليه وسلم به‌ او دستور داد كه‌ امامت‌ مردم‌ را در نماز برعهده‌ گيرد در حاليكه‌ پيامبر صلي الله عليه وسلم در قيد حيات‌ بود. (شرح‌نهج‌ البلاغه‌، ج‌1 ص‌132)
آخوندهاي‌ شيعه‌ براي‌ توجيه‌ بيعت‌ علي‌ رضی الله عنه با خلفاي‌


اول‌ اينكه‌: بيعت‌ علي‌ رضی الله عنه بخاطر اسلام‌ و هراس‌ از، از بين‌ رفتن‌ آن‌ بوده‌ است‌. در رد اين‌ توجيه‌ همين‌ بس‌ كه‌ بگوئيم ‌دوران‌ خلافت‌ ابوبكر و عمر و عثمان‌ رضي‌ الله عنهم‌ عصر طلايي‌ اسلامي‌ بوده‌ كه‌ خلافت‌ اسلامي‌ از شرق تا بخارا و ازغرب‌ تا شمال‌ افريقا گسترش‌ پيدا كرد.
دوم‌ اينكه‌: بيعت‌ علي‌ رضی الله عنه تقيه‌ بوده‌ است‌. «و به‌ عبارتي‌ ديگر عذر بدتر از گناه‌» يعني‌ اينكه‌ علي‌ رضی الله عنه به‌ ظاهر بيعت‌ كرده‌ است‌ و در واقع‌ از بيعت‌ با آنها ناخشنود بوده‌ است‌. اين‌ دليل‌ از دليل‌ اول‌ بي‌ اساس‌تر است‌، چرا كه‌ از علي‌ رضی الله عنه چهره‌اي‌ سازشكار و فريبنده‌ و ترسو ترسيم‌ مي‌كند كه‌ آنچه‌ را كه‌ مي‌گويد و مي‌كند بر خلاف‌ تمايل‌ باطني‌ اش‌ مي‌باش

د. و براستي‌ آيا علي‌ چنين‌ شخصيتي‌ داشت‌؟ و مگر نه‌ اين‌ كه‌ شاعت‌ و حق‌ طلبي‌ آنحضرت‌ زبانزد شيعه‌ و سني‌مي‌باشد؟ در نهج‌ البلاغه‌ از علي‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ كه‌: من‌ از آن‌ گروهي‌ هستم‌ كه‌ ملامت‌ هيچ‌ ملامتگري‌ آنها را از راه ‌خدا باز نمي ‌دارد. (ص‌195)


پذيرش‌ اينكه‌ علي‌ رضی الله عنه تقيه‌ كرده‌ باشد، در حاليكه‌ ايشان‌ وزير و قاضي‌ خلفاي‌ سه‌ گانه‌ بوده‌اند، دشوار است‌. كمااينكه‌ دشوار است‌ كه‌ بپذيريم‌ علي‌ دخترش‌ را به‌ نكاح‌ حضرت‌ عمر در آورد و سه‌ نفر از فرزندانش‌ را به‌ نام‌ خلفاي‌ سه‌گانه‌ نامگذاري‌ كرد و اين‌ همه‌ را در حال‌ تقيه‌ انجام‌ داده‌ باشد. اهل‌ سنت‌ مي‌گويند نسبت‌ دادن‌ تقيه‌ به‌ شجاع‌ترين‌ فردروي‌ زمين‌ طعنه‌ و ريشخندي‌ به‌ اهل‌ بيت‌ است‌ و مي‌پرسند آيا شايسته‌ است‌ شيعيان‌ كه‌ مدعي‌ دوستي‌ علي‌ رضی الله عنه هستند چنين‌ نسبتهايي‌ به‌ ايشان‌ بدهند كه‌ حتي‌ درشان‌ يك‌ آدم‌ معمولي‌ هم‌ نيست‌!؟
در نهج‌ البلاغه‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ علي‌رضی الله عنه پيشنهاد خلافت‌ را رد كرد و گفت‌: مرا رها كنيد و كسي‌ ديگر را بجوئيد،من‌ اگر وزيرتان‌ باشم‌ برايتان‌ بهتر از آن‌ است‌ كه‌ اميرتان‌ باشم‌. (ص‌182ـ181) و در صفحه‌ 322 نهج‌ البلاغه‌ اضافه‌ شده‌است‌ كه‌ بعد از كشته‌ شدن‌ حضرت‌ عثمان‌ هنگاميكه‌ مردم‌ با علي‌ بيعت‌ كردند، ايشان‌ گفتند: به‌ خدا قسم‌ من‌ نه‌علاقه‌اي‌ به‌ خلافت‌ داشتم‌ و نه‌ آرزوي‌ ولايت‌، اما شما مرا به‌ آن‌ دعوت‌ داديد و مرا بر آن‌ گماشتيد.
از اين‌ دو روايت‌ مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ علي رضی الله عنه معتقد به‌ وجود ايه‌اي‌ در مورد امامت‌ نبوده‌ است‌ و اگر چنين‌ مي‌بودنمي‌گفت‌ مرا رها كنيد و كسي‌ ديگر را بجوئيد. چرا كه‌ در اين‌ صورت‌ از دستور خداوند سرپيچي‌ كرده‌ بود. (به‌ فرض‌اينكه‌ بپذيريم‌ قرآن‌ به‌ امات‌ علي‌ تصريح‌ كرده‌ باشد.)
اهل‌ سنت‌ و تشبع‌ متفق‌ القولند كه‌ امام‌ حسن‌ رضی الله عنه به‌ نفع‌ معاويه‌ از خلافت‌ كناره‌ گرفت‌. چنانكه‌ پيامبر صلي الله عليه وسلم فرموده‌بود: پسرم‌ حسن‌رضی الله عنه مرد والامقامي‌ است‌ و شايد كه‌ خداوند به‌ واسطه‌ او بين‌ دو گروه‌ بزرگ‌ از مسلمين‌ تفاهم‌ وآشتي‌ برقرار كند. سوال‌ اينجاست‌ كه‌ چرا امام‌ حسن رضی الله عنه از خلافت‌ كناره‌گيري‌ كرد؟ هر چند كه‌ بعضي‌ از زعماي‌ شيعه‌ به‌ اين‌ اقدام‌ايشان‌ معترض‌ هستند. همچون‌ سليمان‌ بن‌ سرد كه‌ يكي‌ از زعماي‌ شيعه‌ است‌ خطاب‌ به‌ ايشان‌ مي‌گويد: السلام‌ عليك‌يا مذل‌ المومنين‌، يعني‌ سلام‌ بر تو اي‌ ذليل‌ كننده‌ مسلمين‌ (بجاي‌ اينكه‌ بگويد السلام‌ عليك‌ يا اميرالمومنين‌). همين‌مطلب‌ در كتاب‌ رجال‌ الكشي‌ ص‌103 و تاريخ‌يعقوبي‌ ج‌2ص‌215 و ارشاد المفيد ص‌190 و الفصول‌ المعمع‌ في‌معرفة‌ احوال‌ الائمه‌ ص‌162 و احتجاج‌ طبرسي‌ ص‌148 آمده‌ است‌. ملا محمد باقر مجلسي‌ هم‌ در كتاب‌ جلاء العيوم‌ج‌1 ص‌393 به‌ اين‌ مطلب‌ اذعان‌ كرده‌ است‌. در اينجا اهل‌ سنت‌ مي‌پرسند بحث‌ و جدل‌ پيرامون‌ گذشته‌ و اي

 

نكه‌ ابتدا چه‌ كسي‌ مي‌بايست‌ خليفه‌ مي‌شد چه‌ سودي‌دارد؟ آيا شيعيان‌ مي‌پندارند كه‌ مي‌توانيم‌ تاريخ‌ را به‌ عقب‌ برگردانيم‌ و اين‌ بار خلافت‌ را به‌ علي رضی الله عنه بدهيم‌؟ نتيجه‌اين‌ بحث‌ و جدلها جز اختلاف‌ و تفرقه‌ بيشر آيا چيز ديگري‌ است‌؟ اگر شيعيان‌ به‌ راستي‌ خواهان‌ وحدت امت‌ اسلامي‌هستند چرا خاطرات‌ گذشته‌ را تازه‌ مي‌كنند؟ ما از آنها مي‌پرسيم‌ مگر آنها اعتقاد به‌ عصمت‌ علي‌ رضی الله عنه ندارند و مگر به‌نظر آنها حسن‌ رضی الله عنه معصوم‌ نيست‌؟ پس‌ چگونه‌ است‌ كه‌ شيعيان‌ به‌ موضوعي‌ تكيه‌ مي‌كنند كه‌ علي‌ و حسن‌ رضي‌ الله عنهما از آن‌ موضوع‌ دست‌ برداشته‌ و كناره‌ گرفته‌اند.

تحقيق و تحليلي پيرامون حديث ارث [1]

 




((تلك امهُُ قد خلت لها ماكسبت و لكم ما كسبتم ولا تسئلون عما كانوا يعملون )) (2)؛ انان قومي بودند كه مردند و درگذشتند.آنچه به چنگ آوردند متعلق به خودشان است و آنچه شما فراچنگ آوردهايد از آن شما است وشماپرسيده نخواهيد شد از آنچه آنان ميكردند. در شماره 2و3 نداي اسلام رابطه ي حسنه اي كه ميان اولين جانشين رسول خدا صلي الله عليه وسلم وخاندان آنحضرت بويژه حضرت فاطمه ي زهرارضي الله عنهانزدابوبكرصديق آمدوميراث پدرش فدك وخمس خيبر-رامطالبه كردوابوبكرصديق رضي الله عنه ازدادن ميراث خودداري نمود و درجواب فرمود: از رسول خداصلي الله عليه و سلم شنيدم كه فرمودند: ((نحن معاشرالانبياءلانورث ما تركناصدقه)).،ماگروه انبياءازخودمال به ارث نميگذاريم مالي كه از ماباقي مي ماندصدقه است:((فغضبت فاطمه فهجرنه فلم تكلمه حتي يوفيت)).، فاطمه خشمگين شد و ابوبكر را ترك كرد و تا آخر عمر با او سخن نگفت. لذا از اين روايات اهل سنت مشخص مي شودكه ابوبكررضي الله عنه با خاندان رسول بويژه بافاطمه رضي الله عنها-حداقل درآخرين روزهاي زندگي-رابطه خوبي نداشته است.
پاسخ اين اعتراض به دوشيوه مطرح خواهدشد:اولا":بصورت ساده براي عموم خوانندگان، متناسب با درك و دانش شان.
ثانيا": بصورت علمي و تحقيقي براي علما و دانش پژوهان.
پاسخ به شيوه اول
وقتي فاطمه رضي الله عنهافدك وخمس خيبروغيره راازصديق رضي الله عنه مطالبه كرد، ابوبكرصديق رضي الله عنه در جواب قول و گفته رسول خداصلي الله عليه وسلم رابرايش بيان كرد كه : ماگروه انبياء براي بازماندگان خود مال به ارث نمي گذاريم مالي كه از م اباقي مي ماندبراي مسلمانان وقف وصدقه است.اكنون سؤال اين است كه آياپس ازآن ابوبكر صديق رضي الله عنه درجواب فاطمه رضي الله عنهاقول رسول خدا را بيان كرد، علتي براي ناخشنودي فاطمه رضي الله
عنها پيدا مي شود؟
اولا":پس ازشنيدن ح

ديث نبوي ناخشنودشدن خلاف تصريح آيات قرآني است.زيراخد

اوند مي فرمايد: ((وماكان لمومن ولا مومنۀ اذا قضي الله ورسوله امرا"ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص الله ورسوله فقدضل ضلالا"مبينا")) [2]
هيچ مرد و زن مومني،دركاري كه خدا و پيغمبرش داوري كرده باشند اختياري ازخوددرآن ندارند،هركس هم ازدستورخدا و پيغمبرش سرپيچي كند،گرفتارگمراهي كاملا"آشكاري مي گردد.
ودرآيه ديگري مي فرمايد:(( فلاوربك لايومنون حتي يحكموك فيماشجربينهم ثم لايجدوافي انفسهم حرجا")). [3] امانه! به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن بشمارنمي آيند كه تو را دراختلافات ودرگيريهاي خودبداوري

نطلبندوسپس ملالي در دل خود از داوري تو نداشته وكاملا" تسليم (قضاوت تو)باشند.
ثانيا" : خلاف مقضاي عقل سليم است كه اولاد انحضرت صلي الله عليه وصلم گفته ي رسول خدا صلي الله عليه و سلم ربشنوند و آنرا نپذيرند و برعكس ازروايت كننده ي آن ناخشنودو بر او خشمگين وعصباني شوند.
عقل سليم به چنين چيزي باور ندارد لذاطبق خواسته عقل سليم وآيات قرآن بر آحاد امت رسول الله صلي الله عليه و سلم لازم و واجب است كه گفته رسول خدا صلي الله عليه وصلم را با كمال يقين واطمينان بپذيرد ، زيرا ((ما ينطق عن الهوي، ان هو اِلا وَحيٌ يّوحي)) [4] رسول خدا آنچه كه مي گويد ازخواسته هاي نفس و هواي نيست ،گفته ي اوگفته ي خداست.
از اين اصل كسي مستثني نيست.حضرت فاطمه زهرا رضي الله عنهاهم در اين اصل داخل است . لذا وقتي حضرت ابوبكر صديق رضي الله عنها قول پدرش نبي اكرم صلي الله عليه و سلم اولين خليفه و جانشين بر حق رسول خداصلي الله عليه وصلم در جواب خواسته مه رضي الله عنها قول پدرش نبي اكرم صلي الله عليه و سلم را بيان نمود،حضرت فاطمه پس از مطلع شدن از حكم درست اظهار مسئله سكوت كرد و هيچگونه اعتراض نكرد و اظهار نا خوشنودي از صديقرواياتي كه

در آن ناخوشنودي و خشمگين شدن فاطمه زهرا رضي الله عنهااز ابوبكر3صديق رضي الله عنه ذكر شده است مي پردازيم تا شبهه نا خوشنودي فاطمه ازابوبكرصديق رضي الله عنه كه ازكاهش وافزايش درمتن روايات صورت گرفته برطرف شودوتفاوتي كه درشيوه ي بيان روايات صورت گرفته برطرف شودوتفاوتي كه درشيوه ي بيان روايت كنندگان بكار رفته يا تغييراتي كه در بكار گيري در نوشتن اين مقاله ازكتاب رحماءبينهم ،ج1نوشته مولانا محمد نافع يكي از علماو نويسندگان برجسته پاكستان استفاده شده است.
الفاظ واقع شده بسهولت احساس شود. پس از بيان اين مقدمه خدمت خوانندگان محترم عرض مي شود كه اولا" : مولانا محمد نافع– ازعلماي برجسته پاكستان-از كتابها3ي متداول متون حديث و تاريخ رواياتي راكه درآن خشمگين و نا خوشنود بودن و ترك سخن فاطمه رضي اللع عنها با ابوبكر صديق رضي الله عنه ذكر شده است را بطور كامل بررسي نموده است كه تقريبا"درشانزده مورد در متون حديث وتاريخ رواياتي يافته كه درآن چنين الفاظي بكار رفته است ودر تمام آن روايات، ابن شهاب زهري ، راوي روايت از عروه و او از عايشه صديقه رضي الله عنها است،و بجز روايت ابن شهاب زهري از هيچ راوي ديگري روايتي كه در آن الفاظ جنجال بر انگيز بكار رفته باشد ، يافت نشده است.
ثانيا" بابررسي و تعمق در روايات مذكور مشخص مي شود كه پس از نقل قول صديق-در جواب مطالبه فاطمه زهرارضي الله عنها – كه قول رسول خداصلي الله عليه وصلم ((لانورث ما تركنا صدقه))را ذكر كرد و فرمود: ((انماياْكل آل محمد من هذا المال)) راوي عبارت ((فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت))را بنا بر برداشت خود در روايت درج كرده است . وعبارت مذكورقول عايشه صديقه رضي الله عنهانيست،گوينده ي اين عبارت مرداست زيرالفظ((قال))بكاررفته اگر قايل اين عبارت عايشه صديقه رضي الله عنها مي بودبايدمطابق قاعده عربي لفظ((قالت))بكار ميرفت. لذا اكنون بايدديد گوينده اين عبارت چه كسي است.ازتحقيق وبررسي به عمل آمده و از آنجايي كه فقط ابن شهاب زهري در روايات خود چنين كلماتي را بكار برده است،مسلم و مشخص است كه گوينده اين عبارت هم ابن شهاب زهري است نه كسي ديگر. 


ثالثا" واقعيت چنين است كه وقتي فاطمه زهرارضي الله عنهادرمقابل خواسته خود ازجانب حضرت ابوبكر صديق رضي الله عنه پاسخ قانع كننده اي شنيد، سكوت اختيار كرد و اعتراض نكرد . حافظ ابن كثير در تاريخ البدايه مي فر مايد: ((قد روينا ان فاطمه رضي الله عنهااحتجت اولا"بالقياس و بالمعموم في الآيه الكريمه فاجابها الصديق بالنقص علي الخصوص بالنفع في حق النبي وانهاسلمت له ماقال وهذاالمجنون بهارضي الله عنها )) (1)؛ از روايات مشخص مي شود كه ابتداء" حضرت فاطمه رضي

الله عنهابراي طلب ميراث پدرش نبي اكرم صلي الله عليه وصلم از قياس و عموم آيه كريمه استدلال جست اماوقتي درپاسخ وي حضرت ابوبكرصديق رضي الله عنه فرمود : بنا بر قول رسول الله صلي الله عليه و سلم پيامبر از عموم مسئله وراثت مستثني است . و براي آن حضرت صلي الله عليه و صلم حكم خاصي است . حضرت زهرا رضي الله عنها پذيرفت وقانع شد. و نسبت به حضرت فاطمه رضي الله عنها گمان هم همين است . 3
اما ابن شهاب زهري- كه از عروه و وي از عايشه صديقه رضي الله عنها- اين روايت را نقل كرده

است ،بنا بر برداشت و گمان خودش سكوت حضرت فاطمه رضي الله عنها را برناخشنودي و خشمگين شدنش حمل نموده و چنين الفاظي بكار برده است . در صورتيكه سكوت هميشه نشانه ي ناراحتي و رنجش نيست بلكه برعكس آن– همانگونه كه در ميان عوام الناس مشهور است-م

ي توان آنرا علامت رضايت و خوشنودي تلقي كرد.خلاصه سخن اينكه كلمات جنجال برانگيزي كه در اين روايت بكار رفته در اصطلاح علماي حديث((ظن راوي))-برداشت راوي- است،و گوينده اين كلمات عايشه صديقه رضي الله عنها نيست.لذا در تمام جاهايي كه كلمات((غضبت،وجدت،هجرت وغيره))بكار رفته گوينده آن ابن شهاب زهري است نه ام المؤمنين حضرت عايشه صديقه .نا گفته نماند كه شاگردان ابن شهاب زهري در چندين مورد از شانزده موردي كه در روايت

چنين كلماتي بكار رفته ، لفظ((قال))را حذف كرده اند. كلمات جنجال برانگيز هم اغلب بعد از لفظ((قال)) به كار رفته است.كه در پاسخ شيوه دوم آن موارد بيان خواهد شد ،و در اينجانيازي به ذكر آن اساس نمي شود.خلاصه اينكه حضرت فاطمه ي زهرا بعد از شنيدن جواب ابوبكر صديق رضي الله عنه هرگز خشمگين و ناراحت نشد و با شنيدن پاسخ حضرت ابوبكررضي الله عنه قانع شدوسكوت اختياركرد .دررواياتي كه الفاظ موردبحث بكار رفته،برداشت ابن شهاب زهري است كه درآن روايات درج شده.البته بر اين مدعاشواهد و قراين متعددي موجود است كه به ذكر

بعضي از آنها مي پردازيم امام احمد درمسند خود در بحث مسندات فاطمه رضي الله عنها روايت كرده((...حدثني جعفر بن عمرو بن اميت قال: دخلت فاطمه علي ابي بكر،فقالت : اخبرني رسول الله صلي الله عليه وصلم اني اول اهله لحوقا"به...))(1)حضرت فاطمه رضي الله عنها به نزد حضرت ابوبكر صديق رضي الله عنه آمد وگفت:رسول خدا صلي الله عليه وصلم به من گفت از اهل بيتش من اولين كسي خواهم بود كه بعد از رحلت اش به او خواهم پيوست.از اين روايت چنين بر مي آيدكه :
اولا: در ميان آن بزگواران دشمني و رنجشي وجود نداشت،و گرنه چگونه به نزد يكديگر مي رفتند.
1-تاريخ البدايه و النهايه،ج5،ص289 1- مستد امام احمد،ج6،ص283،احاديث فاطمه

ثانيا" :حضرت فاطمه با حضرت ابوبكر صديق صحبت معمولي نداشت،بلكه حديث وگفته رسول خدا صلي الله عليه و سلم را كه مايه خير و بركت است براي وي بيان كرد و اين خود دال بر آن است كه آنان خير خواهي يكديگر را مي خواستند. ثالثا : رسول خداصلي الله عليه وصلم به حضرت فاطمه رضي الله عنهارازو سري از اسرارش را بيان كرد و حضرت فاطمه رضي الله عنها بعد از رحلت پيامبر آن سر را براي ابوبكر رضي الله عنه بيان نمود . معمولا" دوست از شنيدن سر دوست شادمان ميشود ، حضرت فاطمه رضي الله عنها سر محبوب- رسول خدا- را براي محب- ابوبكر صديق- بيان كرد تا او را خوشحال سازد.
رابعا" : از اين روايت سخن گفتن فاطمه با ابوبكر ثابت شد،لذا((فلم تكلمه حتي توفيت))ظن راوي است و با واقعيت اصلا" تطبيق نمي كند و بر خلاف واقيت است. پاسخ به شيوه دوم بعضيها بنابر روايت صحيح بخاري كه در آن كلمات ((غضبت فاطمه فهجرته فلم تكلمه حتي ماتت...))بكار رفته ادعامي كنند كه درميان فاطمه وحضرت ابوبكررابطه حسنه وجود نداشته،برعكس در ميان آنان رنجش وناخشنودي حكم فرما بوده است ودرموردتضييع حق فاطمه ازطرف خليفه اول راهمين روايت استدلال مي كنند.لذابراي روشن شدن حقيقت امررابه بررسي وتحقيق علمي اين روايت خواهيم پرداخت.


اولا" :كلماتي چون ((غضبت وهجرت ولم تتكلمه وغيره))جزءاصلي روايت مذكورنيست بلكه((ظن راوي)) محسوب ميشود.
نوشته وتحقيق بعضي از دانشمندان و محدثان مؤيد اين نظريه است . مولانا رشيد احمد گنگوهي رحمه الله ازدانشمندان و محدثان بزرگ شبه قاره هنددر((لامع الداري علي جامع البخاري)) مي فرمايد: ((قوله: فغضبت فاطمه...هذا ظن من الراوي حيث استنبط من عدم تكلمها اياه اها غضب عليه))(2)؛ فرمود: ((فغضبت فاطمه...)) برداشت راوي است كه از عدم صحبت فاطمه با ابوبكرصديق استنباط كرده است.
عارف بالله و مجدد وقت حضرت مولانا اشرفعلي تهانوي رحمه الله در ((فتاوي امداديه))در توجيه روايت موردبحث نوشته: (در مسئله مطالبه ارث) حمل كرده اند و اگر بپذيريم كه عدم تكلم برمعني متبادر حمل شود ،بازهم دليل براين نمي شود كه اين هجران بر اثركدورت وملامت خاطر بوده واگردر روايتي تصريح هم شده باشد،ممكن است ((ظن راوي))باشد.(1)


ثانيا" :ممكن است در ذهن خوانندگان گرامي اين سؤال خطور كند كه آياممكن است د ر((صحيحين))ظن راوي بكار رفته باشد؟درپاسخ به اين پرسش علماي حديث گفته اند:درصحيحين دركنار روايات صحيح در بعضي موارد ظن راوي نيز ديده مي شود.علامه سيدانورشاه كشميري رحمه الله درفيض الباري علي صحيح البخاري ميفرمايد: ((وايّ اعتماد به- بالتاريخ- اذا لم يخلص الصحيحان عن الاوهام حتي صنفوافيهاكتبا" عديده فاْين التاريخ الذي يُدَوَّنُ بافواه الناس وظنون المؤخرين لاسند لهاولا مدد...))(2)؛ايشان مي فرمايند:وقتي صحيحين-بخاري ومسلم-از اوهام

راوي خالي نيستند وعلمادرباره اوهام راوي در صحيحين كتابها نوشته اند ، پس چه اعتمادي به كتابهاي تاريخ است كه اززبان مردم و گمانهاي مؤرخين وبدون سندنوشته شده اند.لذا وقتي درروايت صحيح امكان ظن راوي وجوداست وبويژه در روايت مورد بحث علماي بزرگ حديث هم نوشته اندكه در آن ظن بكار رفته ، بسهولت مي توان گفت:در اين روايت كلماتي كه دال بر رنجش

وخشمگين بودن فاطمه زهرا است ،ظن راوي است و از اصل روايت كه گوينده آن حضرت عايشه رضي الله عنها است خارج مي باشد. اكنون سؤال اين است كه آن راوي كه ظن و برداشت خودرا در روايت مورد نظربكار برده كيست؟قبلا" گفتيم بابررسيهايي كه انجام گرفته وتحقيقاتي كه شده منبع وگوينده ي كلماتِ مدرج در روايت،ابن شهاب زهري است. چون كلماتي از قبيل ((غضبت ولم تتكلمه وغيره))فقط درمرويات ابن شها زهري ديده مي شود،وغيرازابن شهاب زهري تمام راوياني كه روايات ((مطالبه فدك وخمس وتوريث))را روايت كرده اند،چنينكلماتي در مرويات خودبكار نبرده اند

.
به كاربردن كلمه مدرج به اين دليل است كه در بعضي موارددر روايت مورد بحث كلمه((قال))بكار رفته و بعد از آن كلمات ((غضنت ولم تتكلم وغيره...))درج شده كه اين خود دليل برآن است كه كلمات موردنظرمقوله ي حضرت عايشه رضي الله عنهانيست وگوينده ي آن كلمات فاعل((قال))-كه مرداست-مي باشد.زيرااگرفاعل((قال))عايشه صديقه بود،طبق قاعده ي زبان عربي فعل بايدبصورت مؤنث يعني((قالت))بكار رفت.مولانامحمدنافع تمام روايات مطالبه فدك وغيره راكه دركتابهاي 2)لامع الدراري علي جامع البخاري،ج2،ص50،كتاب الجهاد،باب الخمس طبع سهارنپوريوپي 1)فتاوي امداديه،ج2،كتاب المناظره،ص132،طبع قديم مجتبايي دهلي با تغييراتي در كلمات از جهت ويرايش 2)فيض الباري،ج4،باب مبعث النبي صلي الله عليه و سلم اهل سنت روايت

 

شده،دركتاب((رحماءبينهم))جلد اول بطورفهرست وار ذكركرده وتحقيقات خود رابرآن روايات بيان كرده كه ذيلا" خدمت خوانندگان محترم عرضه مي شود.
مرويات مورد بحث كلا" در36جاذكرشده كه خلاصه آن چنين است:
1-المصنف لهبدالرزاق..............................................1مورد
2-صحيح البخاري....................................................5مورد
3-مسلم....................................................................2مورد
4-مسند امام احمد....................................................5مورد
6-مسند ابي عوانه اسفرايني....................................3مورد
7-ترمذي.................................................................2مورد
8-ابوداود...................................................................4مورد
9-نسائي...................................................................1مورد
10-المتقي لابن جارود............................................1مورد
11-شرح المعاني الآثارللطحاوي.............................1مورد
12-مشكل الآثار للطحاوي.....................................1مورد
13-السنن الكبري للبيهقي.....................................6مورد
14-تاريخ الامم والملوك لابن جابر طبري...........1مورد
15-فتوح البلدان لبلاذري.......................................1مورد
اين روايات در بعضي مواردبطورمفصل ودر بعضي مواردبطر مجمل ذكر شده است. از تحقيق و بررسي چنين بر مي آيد كه در يازده مورد در سندروايت ابن شهاب زهري نيست و اصل روايت هم ازحضرت عايشه صديقه رضي الله عنهانقل نشده ، بلكه ازافرادديگرمانندابوهريره،ابوالطفيل عامر ابن واثله،ام هاني وغيره نقل شده، و در هيچ جايي از اين يازده موردكلمه اي كه دال برك

دورت و رنجش در ميان آن دو بزرگوار باشد،بكار نرفته است.ودربيست وپنج موردديگر كه درسندآنهاابن شهاب زهري است روايات به گونه هاي مختلفي روايت شده؛درنه مورد باوجودآن كه ابن شهاب زهري درسند روايت است، روايت طوري نقل شده كه كلمات مورد بحث در آن ديده نمي شود . و در مواردديگركه ابن شهاب زهري در سند موجود است و كلمات جنجال برانگيزهم درآن بكاررفته،دربعضي موارد،كلمات موردبحث بعداز((قال))ديده ميشودوچنانكه گفتيم مقوله ي حضرت عايشه صديقه رضي الله عنها نيست وگوينده ي آن فاعل((قال)) است واين ((قال))را معمر بن راشدياكسي ديگر از شاگردان ابن شهاب زهري در روايت اضافه كرده وگوينده ي اين كلم
البته بعضي ازشاگردان ابن شهاب درمواردمتعددي لفظ((قال))راحذف كرده اند.اكنون بعضي ازرواياتي كه در آن لفظ((قال)) بكار رفته خدمت خوانندگان گرامي بيان مي شود: (1)عبدالرزاق در((المصنف))روايت راچنين نقل كرده است: ((اخبرناعبدالرزاق بن معمر عن الزهري عن عروه عن عايشه ان فاطمه والعباس اْتياابابكر يلتمسان ميراثهمامن رسول الله صلي اللع عليه وصلم و هما حينئذيطلبان ارضه من فدك وسهمه من خيبر فقال لهما ابوبكر : سمعت رسول الله صلي الله عليه وصلم يقول : (( لا نورث ما تركنا صدقه انماياْكل آل محمد صلي الله عليه وصلم من هذا الما

ل واني والله لا ادعا مرا" رايت رسول الله صلي الله عليه وصلم يصنعه الا صنعته(( قال )) فهجرته فاطمه فلم تكلم في ذلك حتي ماتت فدفنها علي ليلا" ولم يؤذن بها ابابكررضي الله عنها))(1)
(2)در((مسند ابي عوانه))جلد چهارم صفحه 145و146در باب اخبار الداله علي الباح‍‍‍ه ان يعم

ل في اموال من لم يوجف عليه الخيل،چاپ مؤسسه دايره المعارف حيدرآباددكن،بعينه همين روايت باتفاوتي جزيي در اول سندودر اخر متن نقل شده است (3)علامه ابوبكراحمد بن الحسين البيهقي در جلد ششم ((السنن الكبري)) از عبدالله بن يحيي بن عبدالجبارو اواز اسماعيل بن محمدالصغارواوازاحمدبن منصوروازعبدالرزاق بعينه همين روايت رانقل كرده،البته دراخرمتن اين روايت بعد ازلفظ((قال)) ((فغضبت فاطمه رضي الله عنهافهجرته فلم تكلم حتي ماتت فدفنهاعلي ليلا" ولم يؤذن بهاابابكر...))بكار رفته است(2)
(4)امام بخاري در جلد دوم و در كتاب الفرايض روايت راچنين نقل كرده: ((حدثني عبدالله بن محمدقال حدثنا هشام قال
1-المصنف لعبدالرزاق،ج5،حديث شماره9774،ص472-473،طبع بيروت
2-السنن الكبري بيهقي،ج6،ص300،كتاب قسم الفي ء والغنيمه
اخبرنامعمر عن الزهری 000)) و در آخر متن میگويد (000قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت.))(3)
(5)امام مسلم درجلددوم باب حكم الفي‍یء ازابن شهاب زهري ازعروه ازعايشه صديقه رضي الله عنها اين روايت نقل نموده ودر پايان روايت اين عبارت را بكار برده: ((...قال فهجرته فلم تكلمه حتي توفيت...)).(4)
(6)محمد بن جرير طبري در تاريخ الامم و الملوك ازابوصالح الضراري وازعبدالرزاق بعينه روايت مزكوررانقل نموده ودر اخرروايت مي گويد: ((...قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه في ذلك حتي ماتت فدفنها علي ليلا" ولم يؤذن ابابكر...)).(5)
حافظ عمادالدين ابن كثير در جلد پنجم البدايه و النهايه درباب بيان انه عليه السلام قال :((لانورث))همين روايت رااز امام بخاري نقل كرده ، و در آن عبارت : (( قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت)) درج شده است . ابن ابي الحديد شارح نهج البلاغه از علماي شيعه در بحث مطالبه ي فدك فصل اول از ابوبكر جوهري با سند چنين روايت كرده : ((قال ابوبكر الجوهري))اخبرنا ابوزيدقال عدتنااسحاق بن ادريس قال حدثنامحمدبن احمدعن معمرعن الزهري عن عروه عن عايشه...))
متن روايت راكما في السابق روايت نموده ،در اخر روايت چنين نقل كرده است: ((قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت)). خواننده محترم مشاهده مي كنندكه در اين روايات الفاظ جنجال برانگيز بعد از لفظ ((قال)) بكار رفته است و فاعل((قال)) حضرت عايشه رضي الله عنها نيست و از بررسي به عمل آمده مشخص شده كه فاعل آن مرداست وآن ابن شهاب زهري مي باشدكه بر مبناي برداشت خوداز سكوت فاطمه رضي الله عنها چنين كلماتي بكار برده است.


شيوه عمل ابن شهاب زهري در روايات
در كتابهاي تراجم واسماء رجال علما ابوبكر محمد بن مسلم بن عبدالله بن شهاب زهري را مورد اعتماد وثقه دانسته اند،او از دانشمندان و محدثين بزرگ محسوب مي شود.با وجود اين درباره طرز عملش در روايات نوشته اندكه اوبعضي اوقات روايات را از طرف خود تفسير مي كرد و در ضمن گاهي علامت تفسير راحذف مي كرد ، در چنين صورتي اصل روايت با تفسيرش مخلوط ميشود مشخص نمي شدكه اصل روايت كدام است وتفسيرش كدام.علامه سخاوي اين شيوه عمل ابن شهاب زهري رادر((فتح المغيث))شرح الفيه الحديث العراقي دربحث مدرج(1)ذكركرده است.حافظ ابن حجرعسقلاني در((النكت))مي فرمايد :(كذاكان الزي يفسرالاحاديث كثيرا"وربّمااسقط أذاه

التفسيرفكان بعض اقرانه دائما" يقول له : اِفصِل كلامك من كلام النبي صلي الله عليه و سلم الي غيرذلك من الحكايات.))(2)
اكنون براي توضيح بيشترچندروايت براي خوانندگان محترم ذكرخواهيم كرد،تاشيوه ى عمل ابن شهاب دربعضي روايات بيشتر روشن و آشكارگردد. و مشخص شودكه بعضي از معاصرين زهري

او رادراين زمينه نصيحت ميكردند.امام بخاري در((تاريخ كبير)) جلددوم به حواله امام مالك قول ربيعه بن ابي عبدالرحمان رادرباره زهري اورادراين زمينه نصيحت مي كردند.
امام بخاري در((تاريخ كبير))جلد دوم به حواله امام مالك قول ربيعه بن عبدالرحمن رادرباره زهري چنين نقل كرده است: ((قال عبدالعزيزبن عبدالله حدثنا مالك كان ربيعه يقول الله بن شهاب ان حالتي ليس تشبه حالك انا اقول براْيٍ من شاه اخذوانت عن النبي صلي الله عليه وصلم فتحفظ.))(3) خطيب بغدادي دركتاب((الفقيه والمتفقه))دوروايت راكاملاًباسندذكركرده است كه باملاحظه آن دوروايت براي خوانندگان گرامي شيوه ي كارزهري دربعضي روايات كاملاًآشكارخواهدشد. روايت اول:((اخبرناعثمان بن محمد بن يوسف العلاف انبانا محمد بن عبدالله الشافعي حدثنا الليث قال : قال ربيعه لابن شهاب يا ابابكر اذا حدثت الناس برايك فاخبرهم بانه رايك واذاحدثت الناس بشيء من السنه فاخبرهم أنه سنه لا يظنون انه رأيك.))(4) روايت دوم:اخبرنامحمدبن الحسن بن الفضل القطان اخبرناعبدالله بن جعفر ابن درستويه حدثنايعقوب بن سفيان ثنامحمدبن ابي ذكرياانباناابن وهب قال:حدثني مالك قال:قال ربيعه لابن شهاب:اذااخبرت الناس بشيءمن رايك فاخبرهم انه رأيك)).(5) ازگفتگوي ربيعه وابن شهاب در اين دو روايت،طرز عمل ابن شهاب براي خوانندگان محترم آشكار شده هيچ ابهامي براي آنان باقي نمي ماند.شمس الدين ذهبي هم در((تاريخ الاسلام))و((طبقات المشاهيروالاعلام))گفتگوي ربيعه وابن شهاب را ذكر كرده است،كه خدمت خوانندگان محترم بيان مي شود((000قال الاويسي: قال مالك كان ربيعه يقول للزهري ان حالي ليست تشبه حالك قال:وكيف؟قال:أنااقول برأي من شاءأخذه ومن شاءترك،وانت تُحَدِّث عن النبي صلي الله عليه وسلم فيحفظ.))(6) 3-الصحيح البخاري،ج2،كتاب الفريض باب قول النبي صلي الله عليه وصلم لانورث ماتركناصدقه،ص996،طبع مجتبائي 4-صحيح مسلم،ج2،باب حكم الفيء،ص92-91،طبع نورمحمدي دهلي 5-تاريخ الامم والموك،جلدسوم،ص201-202،تحت حديث السقيفه،السنه الحادي عشره 1-حديثي كه درآن را وي ازطر خودعباراتي رااضافي كرده باشد.
2-النكت علي كتاب ابن صلاح والفيه العراقي لابن حجر عسقلاني تحت النوع العشرون-همچنين فتح المغيث للسخاوري،ص103،بحث مدرج،مطبوعهانوار محمدي لكهنو-طبع قديم
3-تاريخ كبير،ج2،قسماول،ص262
4-كتاب الفقيه والميفقه بابذكراخلاق الفقيه وادبه،ص148،طبع مكه مكرمه 5-مرجع سابق


6-تاريخ الاسلام للذهبي،ج5،ص248،طبع مصر خلاصه اين كه ابن شهاب زهري گاهي رأي خودراازقول رسول خداصلي الله عليه وسلم تفكيك نمي كردومردم رأي او را از قول پيامبرصلي الله عليه وسلم تشخيص نمي دادند . بهمين علت معاصرين ابن شهاب مانند ربيعه بن ابي عبدالرحمن او را نصيحت مي كردند تا راْي خود را از روايت پيامبر صلي الله عليه وسلم براي مردم تفكيك كند،تا مردم قول او را باقول پيامبر صلي الله عليه وسلم مخلوط نكنند.مولانامحمد نافع در ((رحماء بينهم))جلداول مي فرمايد:كه ادراج درروايت ابن شهاب زهري بي شماراست وعلماي زيادي مان

ند : دار قطني،طحاوي،ابن عبدالبر،بيهقي ، ابوبكر الحازمي ،امام نووي،جمال الدين الزيلعي،ابن كثير،ابن حجرعسقلاني،جلال الدين سيوطي،ملا علي قاري،وغيره صراحتا" ادراجات او را ذكر كرده اند . با اين تفاصيل اگر در روايت مطالبه فدك هم الفاظ جنجال برانگيزراكه بعدازلفظ ((قال)) به كاررفته اندازمدرجات و برداشت-ظن-ابن شهاب زهري قراربدهيم موافق قياس وعين واقعيت خواهدبود.البته نمي توان فقط ناخشنودي ورنجش ظاهري بزرگان واوليا‍‌ءالله را نسبت به يكديگرسبب تنقيدوياخشم الهي نسبت به بعضي ازانهاقرارداد.زيراگاهي بنابرسرشت و طبيعت بشري وبنابر اختلاف شيوه و سليقه وبرداشتهاي متفاوت درميان دوستان صميمي عزيزهم سوءتفاهمهايي پيش مي آيدكه سبب رنجش وناراحتي مي شود. امابا رفع آن سوءتفاهم آثار كدورت ورنجش هم از بين مي رودودر ميان آنان همان صميميت ودوستي قبلي برقرار مي شود، در كتابهاي فريقين روايات متعددي نقل شده كه در موارد مختلف در ميان حضرت علي رضي الله عنه و فاطمه رضي الله عنها ناراحتيهايي بوجود آمد اما توسط رسول خدا صلي الله عليه وسلم آن رنجش وكدورت از بين رفته و همان صميميت قبلي بين آن بزرگان برقرار شده است. علما و دانشمندان شيعه ازقبيل ملاباقر مجلسي در حق اليقين و بحار الانوار وجلاءالعيون،علامه طبرسي دراحتجاج،شيخ طوسي در امالي و شيخ صدوق درعلل الشرائع،مطالبه ميراث از جانب فاطمه رضي الله عنها و خشمگين شدن او برحضرت علي رضي الله عنه را وقصه كنيزي را كه حضرت جعفر بن ابي طالب به برادرش حضرت علي هديه كرد و سرانجام موجب رنجش حضرت فاطمه شدوهمچنين قصدازدواج حضرت علي بادختر ابي جهل راكه باعث رنجش زهراورسول اكرم صلي الله عليه وسلم شد،نقل كرده اند. در اينجا به نقل يكي دو روايت اكتفا مي كنيم.
ملا باقر مجلسي قصه كنيزك رادر ((جلاءالعيون ))چنين نقل كرده است: ((..دركتاب علل الشرايع و بشاير المصطفي و مناقب به سند هاي معتبر از ابوذرو ابن عباس روايت كرده اند:چون جعفر طيار در حبشه بود،براي او كنيزي به هديه فرستادندو قيمت او چها هزار درهم بودچون جعفربه مدينه آمد آن كنيزك رابراي برادر خود علي عليه السلام به هديه فرستادو آن كنيزك خدمت آن حضرت را مي كردروزي حضرت فاطمه به خانه در آمدديد سر علي عليه السلام دردامن آن كنيزك است چون آن حالت را ملاحظه نمودمتغير گرديد...فرمودمي خواهم مرا رخست دهي كه به خانه پدرم روم حضرت امير فرمود:رخست دادم پس فاطمه چادر بر سر كرد و برقع افكندو متوجه خانه پدر بزرگوار خود گرديد...)).(1)


شيخ صدوق نيزدر((علل الشرايع))درباب يكصدو چهل ونه روايتي نقل كرده كه شخصي به حضرت فاطمه رضي الله عنهاگفت: علي قصدازدواج بادختر ابوجهل را دارد ، حضر ت فاطمه ناراحت و غمگين به خانه پدرش رسول الله صلي الله عليه وسلم رفت، چون پيامبر از ماجرا اطلاع يافت و حضرت فاطمه رضي الله عنهارا بي قرار يافت به مسجد رفت و به عبادت مشغول شد و دعا كرد تاخداوند كدورت و رنجش آنان را بر طرف سازد،بعد از آن همراه حضرت فاطمه و فرزندانش به نزد حضرت علي رفت ، او خواب بود آن حضرت پاهايش را برپاهاي علي گذاشت و فرمود:برخيز اي ابو تراب. آنان را كه در آرامش بسر مي بردند بي قرار نمودي بروابوبكروعمروطلحه رافراخوان،حضرت علي آنان را فراخواند،سپس به علي خطاب نموده فرمود:اي علي مگر نمي داني كه فاطمه پاره تن من است.آيا آنچه فاطمه مي گويد درست است؟حضرت علي فرمود:يا رسو خدا من چنين اراده اي نداشتم.
به هر صورت خواننده گان محترم رواياتي كه بر ناخشنودي حضرت فاطمه از حضرت علي دلالت مي كردملاحظه نمودند.
امااين ناخشنودي ورنجش هرگزموجب انتقادازحضرت علي رضي الله عنه نشده ونخواهدشدزيرا طبيعي است كه گاهي در ميان بزرگان براثرسوءتفاهم چنين مواردي پيش مي آيد،لكن ممكن آن است كه رنجش وكدورت برطرف شود و ازميان اين بزرگواران كدورت بر طرف شده است. لذا اگر ما فرض كنيم كه به علت اختلاف راْي در دل فاطمه از جانب حضرت ابوبكر صديق رضي الله عنه هم رنجش و كدورتي بوجود آمده است ، روايات متعددي دركتابهاي فريقين موجود است كه بوضوح بر رفع كدورت ورنجش ازميان آن بزرگواران دلالت مي كند.اكنون چندروايت كه درآن رضايت حضرت فاطمه رضي الله عنهااز حضرت ابوبكر صديق رضي الله عنه صراحتا" ذكر شده،خدمت خوانندگان محترم بيان مي شود.روايت اول از ((طبقات ابن سعد)) : ((... اخبرنا عبدالله بن نميرحدثنا اسماعيل عن عامر قال:جاءابوبكرالي فاطمه حين مرضت فاستاْذن،فقال علي:هذاابوبكر علي الباب يستاْذن
1-جلاءالعيون از تاْليفات ملا محمد باقر مجلسي،ص:131
فان شئت ان تاْذن له قالت وذلك احب اليك،قال:بعم.فدخل عليها و اعتذر اليها و كلّمها فرضيت عنه..))(1)؛ عامر مي گويد وقتي حضرت فاطمه مريض شد،حضرت ابوبكر به نزد او رفت و اجازه ورود خواست.حضرت علي به حضرت فاطمه گفت:((ابوبكر اجازه ورود مي خواهد،)) حضرت فاطمه فرمود: ((ورودش را مي پسندي؟))حضرت علي فرمود : ((بله،)) حضرت ابوبكر نزد فاطمه وارد شد و از او دلجويي نمود و حضرت فاطمه از او خشنود شد.
روايت دوم از(( سنن بيهقي)): ((...حدثنا ابو حمزه عن اسماعيل بن ابي خالد عن الشعبي قال: لما مرضت فاطمه اْتاها ابوبكر الصديق فاستاْذن عليها فقال علي:يا فاطمه هذا ابوبكريستاْذن عليك فقالت: اْتحب ان آذن له؟قال:نعم،فاْذنت له فدخل عليها يترضاها و قال:والله ما تركت الدار و المال و الاْهل و العشيره الا ابتغاء مرضاه الله و مرضاه رسوله و مرضاتكم اهل البيت ثم ترضّاها حتي

رضيت))؛(2)هنگامي كه فاطمه مريض شد ابوبكر صديق به نزد او رفت و اجازه رودخواست،حضرت علي رضي الله عنه به حضرت فاطمه گفت:ابوبكر است،اجازه ورود مي خواهد.حضرت فاطمه فرمود:اگر دوست داري،به او اجازه بده، پس به او اجازه ورود داده شد.حضرت ابوبكرواردشدوبراي جلب رضايت فرمود:به خداقسم به خاطرجلب خشنودي خداو رسولش و شمااهل بيت،ديارومال واهل وخويشاوندان راترك كردم وازفاطمه طلب رضايت نمودواوهم خشنودشد.روايت سوم ازعلا

مه اوزاعي:((000وعن الاوزاعي قال:فخرج ابوبكرحتي قام علي بابهافي يوم حارثم قال:لاابرح مكاني حتي ترضي عني بنت رسول الله صلي الله عليه وسلم فدخل عليها علي فاقص عليها لترضي فرضيت )).(3)
روايت چهارم از كتابهاي برادران اهل تشيع كه در آن نيزرضايت و خشنودي حضرت فاطمه از حضرت صديق صراحتا" ذكر شده است.ابن ميثم بحراني در شرح نهج البلاغه گفتگوي حضرت ابوبكر صديق و حضرت فاطمه رضي الله عنها راچنين نقل كرده است: ((قال:ان لك مالا بيك،كان رسول الله صلي الله عليه وسلم ياْخذ من فدك قوتكم و يقسم الباقي و يحمل منه في سبيل الله و لك علي الله ان اصنع بها كما كان يصنع فرضيت به ذلك و اخذت العهد عليه به...)).(4)
از روايت مذكور چنين بر مي آيد كه اگر بالفرض و بنا بر طبيعت بشري دردل حضرت فاطمه رضي الله عنها نسبت به حضرت ابوبكر صديق رضي الله عنه رنجش وكدورتي بوجود آمده باشد همان طور كه از حضرت علي رضي الله عنه رنجيدند، در نهايت آن رنجش و كدورت رفع شده است و حضرت فاطمه رضي الله عنها درحالي ازاين دنيارحلت نموده است كه كاملا" ازحضرت صديق رضي الله عنه خشنودوراضي بوده است.
((الهم ربنا اغفر لناولاخواننا الذين سبقونا بالايمان ولا تجعل في قلوبناغلاًللذين آمنواربناانك رءوف رحيم)).
1-طبقات ابن سعد ،ج8،ص37،طبع جديد بيروت-و سيره حلبيه،ج3،ص361
2-السنن للبيهقي مع الجوهر النقي،ج6،ص301،مطبوعه حيدر آباددكن،والاعتقاد علي مذهب السلف للبيهقي،ص181،طبع مصر
3-رياض النضره و مناقب العشره المبشره،ج1،ص156-157
4-شرح نهج البلاغه لابن ميثم بحراني،طبع ق
ديم ،ج:35،ص:543و طبع جديد تهران ج:5،ص:104

خ

عصمت‌ ائمه و غلو در مورد آن‌
اهل‌ سنت‌ به‌ خوبي‌ به‌ فضيلت‌ و اهتمام‌ اهل بيت‌ (عليهم‌ السلام‌) در دين‌ واقفند. اما معتقدند اين‌ مقام‌ مانع‌ از انجام‌اشتباهات‌ و لغزشهاي‌ احتمالي‌ كه‌ طبيعت‌ بشر مقتضي‌ آن‌ است‌، نخواهد بود. حتي‌ پيامبران‌ از اشتباه‌ مصون‌ نبوده‌اند.پيامبر اسلام‌ صلی الله علیه وسلم فرموده‌ است‌: (كل‌ ابن‌ آدم‌ خطاء وخير الخطائين‌ التوابون‌) همه‌ فرزندان‌ آدم‌ خطا كاراند و بهترين‌خطا كنندگان‌ توبه‌ كنندگانند. چه‌ بسا پيامبراني‌ كه‌ پروردگارشان‌ آنان‌ را سرزنش‌ نموده‌ و برخي‌ از مواضعشان‌ را تصحيح‌كرده‌

است‌.
چنانكه‌ طرف‌ خطاب‌ خداوند در سوره‌ عبس‌ آيات‌ 1 تا 11 پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وسلم) است, كه مي فرمايد: )عَبَسَ وَتَوَلَّى # أَن جَاءهُ الْأَعْمَى # وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى( "رو ترش كرد و اعراض نمود بسبب آنكه بيامد پيش او نابينا, چه چيز خبردار كرد شما را شايد وي پاك مي شد (از گناهان بسبب پند شما)".
و يا در آية 43 سورة توبه خداوند خطاب‌ به‌ پيامبر اسلام‌ صلی الله علیه وسلم فرموده‌ است‌: «عَفَ

ا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ‌» عفو كندخدا ترا چرا اجازه‌ دادي‌ به‌ آنها.
همچنين‌ در آيه‌ 37 سورة‌ احزاب‌ خداوند در مورد پيامبر اسلام‌ صلی الله علیه وسلم مي‌فرمايد: «وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ‌» و پنهان‌ مي‌كردي‌ در ضمير خود آنچه‌ خدا آشكار كننده‌ آنست‌ و از مردم‌مي‌ترسيدي‌ و خداوند سزاوارتز است‌ به‌ آن‌ كه‌ از او بترسي‌.
همچنين‌ قرآن‌ درباره‌ حضرت‌ عيسي‌ علیه السلام چنين‌ فرموده‌ است‌: «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» و ياد كن‌ ذالنون‌ را چون‌ خشمگين‌ برفت‌،پس‌ گمان‌ كرد كه‌ بر وي‌ سخت‌ نگيريم‌، پس‌ ندا كرد تاريكي‌ها (در شكم‌ ماهي‌) كه‌ هيچ‌ معبودي‌ به‌ حق‌ نيست‌ جز تو،پاكي‌ توراست‌، بي‌ شك‌ من‌ از ستمكاران‌ بودم‌. (سوره‌ انبياء آيه‌ 87)
و يا در سوره‌ هود آيه‌ 7 از قول‌ نوح‌ علیه السلام چنين‌ مي‌خوانيم‌: «قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِينَ» گفت: پروردگارا بي‌ شك‌ به‌ تو پناه‌ مي‌برم‌ از اينكه‌ بپرسم‌ از تو آنچه‌ را كه‌ مرا بدان‌آگاهي‌ نيست‌ و اگر نيامرزي‌ و رحمت‌ نكني‌ مرا از زيانكاران‌ خواهم‌ بود.
و نيز قرآن‌ از قول‌ حضرت‌ ابراهيم‌ علیه السلام مي‌فرمايد: «وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ» و آنكه‌ توقع‌دارم‌ كه‌ بيامرزد گناهانم‌ را در روز قيامت‌ (سوره‌ شعراء آيه‌ 82)
وقتيكه‌ پيامبران‌ خدا چنين‌ هستند آيا اعتقاد به‌ عصمت‌ ائمه‌ طعن‌ و توهين‌ به‌ ايشان‌ و طبيعت‌ بشري‌ آنها نيست‌؟خداوند سبب‌ آفرينش‌ بندگانش‌ را در يكي‌ از آيات‌ قرآن‌ چنين‌ مي‌فرمايد: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» تا شما رابيازمايد كه‌ عمل‌ كدامتان‌ نيك‌ و شايسته‌تر است‌. (سوره‌ ملك‌ آيه‌ 72)
بنابراين‌ هيچ‌ مخلوقي‌ خارج‌ از محدوده‌ اين‌ آزمايش‌ الهي‌ نيست‌. خداوند عصمت‌ را فقط‌ از صفات‌ و خصوصيات‌فرشتگان‌ قرار داده‌ و هيچ‌ يك‌ از افراد بشر را در اين‌ صفت‌ به‌ فرشتگان‌ نيفزوده‌ است‌.
خداوند مي‌فرمايد: «لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» فرشتگان‌ را از دستورات‌ خداوند سرپيچي‌نيست‌ و به‌ آنچه‌ دستور داده‌ مي‌شوند عمل‌ مي‌كنند. (سوره‌ تحريم‌ آيه‌ 4).

متعه يا ازدواج‌ موقت‌
اهل‌ سنت‌ آنچه‌ را كه‌ شيعه‌ مي‌گويند مبني‌ بر اينكه‌ رواياتي‌ در كتب‌ حديث‌ اهل‌ سنت‌ هست‌ كه‌ نشانگر اين‌ نكته‌ است‌كه‌ ازدواج‌ موقت‌ ابتدا و براي‌ چند روزي‌ جائزه‌ بوده‌ را مي‌پذيرند اما اختلاف‌ در اينجاست‌ كه‌ اهل‌ سنت‌ مي‌گويندروايات‌ ديگري‌ در همين‌ كتب‌ حديث‌ شيعه‌ و سني‌ آمده‌ است‌ مبني‌ بر اينكه‌ ازدواج‌ موقت‌ كه‌ چند روزي‌ در صدراسلام‌ حلال‌ و جائز بود ولي‌ بعداً خداود در تحريم‌ آن‌ آيه‌اي‌ نازل‌ فرمود و ياگوشت الاغ‌ كه‌ ابتدا جائز بود ولي‌ رسول خداصلی الله علیه وسلم براي‌ هميشه‌ آن‌ را تحريم‌ كرد.
لذا اين‌ سه‌ مورد يعني‌ متعه‌، شراب‌ و گوشت‌ الاغ‌ براي‌ هميشه‌ تحريم‌ و ممنوع‌ شده‌اند. كما اينكه‌ موارد ديگري‌ نيزهستند كه‌ براي‌ هميشه‌ منسوخ‌ در كتاب‌ خدا ثابت‌ و معروف‌ است‌، هم‌ از اهل‌ سنت‌ و هم‌ از اهل‌ تشيع‌ كساني‌ هستندكه‌ معتقدند گاهي‌ سنت‌ پيامبر قرآن‌ را نسخ‌

مي‌كند. كما اينكه‌ در نهج‌ البلاغه‌ ص‌26 به‌ اين‌ مورد اشاره‌ شده‌ است‌.همچنين‌ عدم‌ مخالفت‌ علي‌ رضی الله عنه با نظريه‌ فقهي‌ عمر رضی الله عنه مبني‌ بر حرام‌ بودن‌ قطعي‌ و دائمي‌ ازدواج‌ موقت‌نشاندهنده‌ توافق‌ اصحاب‌ در حرمت‌ قطعي‌ اين‌ امر است‌. چرا كه‌ شأن‌ علي‌ رضی الله عنه بالاتر از اين‌ بوده‌ كه‌ به‌ باطل‌ اعتراف‌كند و حق‌ را بپوشاند آنهم‌ در حاليكه‌ خداوند از اهل‌ علم‌ وعده‌ گرفته‌ كه‌ حق‌ را بيان‌ كرده‌ و آن‌ را كتمان‌ نكنند. پيامبرصلی الله علیه وسلم هم‌ مي‌فرما

يند: هر كس‌ حق‌ را پوشيده‌ نگهداشت‌، روز قيامت‌ دهانش‌ با آتش‌ بسته‌ مي‌شود. علاوه‌ بر اين‌ متعه‌ ياصيغه‌اي‌ كه‌ اهل‌ تشيع‌ جائز مي‌دانند و به‌ آن‌ سفارش‌ مي‌كنند با ازدواج‌ موقتي‌ كه‌ در صدر اسلام‌ و براي‌ مدت‌ محدودي‌جائز بوده‌ است‌ تفاوتهاي‌ اساسي‌ و ريشه‌اي‌ دارد.
نخست‌ اينكه‌: شيعيان‌ ازدواج‌ موقت‌ را اصلي‌ از اصول‌ دين‌ مي‌دانند. ابن‌ بابويه‌ قمي‌ در كتاب‌ من‌ لا يحضره‌ الفقيه‌ ج‌6ص‌366 مي‌گويد: جعفر صادق گفت‌: صيغه‌ از دين‌ من‌ و پدران‌ من‌ است‌، هر كس‌ به‌ آن‌ عمل‌ كند به‌ دين‌ ما عمل‌ كرده‌ وهر كس‌ منكر آن‌ باشد منكر دين‌ ما شده‌ است‌. همچنين‌ اين‌ مطلب‌ در تفسير منهاج‌ الصادقين‌ نوشته‌ كاشاني‌ ج‌2ص‌495 آمده‌ است‌.
تفاوت‌ دوم‌ اينكه‌: بنابر اعتقاد شيعه‌ كسي‌ كه‌ منكر صيغه‌ باشد كافر و مرتد است‌. (منهاح‌ الصادقين‌ ج‌2 ص‌495)
سوم‌ اينكه‌:شيعه‌ صيغه‌ را همانند صدقه‌ مي‌دانند كه‌ غضب‌ خداوندي‌ را از شخص‌ دور مي‌گرداند و خيالپردازي‌ نموده‌و مي‌گويند پيامبر صلی الله علیه وسلم گفته‌ است‌ كه‌ هر كس‌ يكبار صيغه‌ كند از ناخشنودي‌ در امان‌ خواهد بود. (تفسير منهاج‌الصادقين‌ كاشاني‌ ج‌2 ص‌493)
چهارم‌ اينكه‌:كسي‌ كه‌ صيغه‌ مي‌كند در ازاي‌ اين‌ عملش‌ بخشش‌ و غفران‌ الهي‌ شامل‌ حال‌ او مي‌شود. ابن‌ بابويه‌ قمي‌ درص‌463 كتابش‌ من‌ لا يحضره‌ الفقيه مي نويسد: در شب معراج جبرئيل به پيامبر گفت: اي محمد خداوند مي گويد من آن زناني را از امت تو كه صيغه مي كنند, بخشيدم.
مردم از امام جعفر صادق پرسيد: آيا كسي كه صيغه مي كند پاداشي به او خواهد رسيد؟ جعفر صادق در جوابش گفت: اگر براي رضاي‌ خدا صبغه‌ كند هر كلمه‌اي‌ به‌ آن‌ زن‌ بگويد برايش‌ يك‌ نيكي‌ مي‌نويسد، وقتيكه‌ به‌ آن‌ نزديك‌ شودخداوند گناهانش‌ را مي‌بخشد و چون‌ غسل‌ كندغفران‌ خداوندي‌ به‌ اندازه‌ آبهايي‌ كه‌ بر بدن‌ او ريخته‌ مي‌شود، شامل‌حال‌ او مي‌شود. (من لا يحضره‌ الفقيه‌ ج‌6 ص‌336).
پنجم‌ اينكه‌:شيعيان‌ ازدواج‌ موقت‌ يا صيغه‌ را مهمترين‌ عاملي‌ مي‌دانند كه‌ مي‌تواند رهگشاي‌ ورود آنان‌ به‌ بهشت‌ باشدو معتقدند كه‌ ازدواج‌ موقت‌ آنان‌ را به‌ درجه‌اي‌ مي‌رساند كه‌ مي‌توانند در بهشت‌ با پيامبران‌ رقابت‌ كنند. براي‌ اثبات‌ اين‌سخن‌ خود روايتي‌ موهوم‌ و جعلي‌ به‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم نسبت‌ مي‌دهند كه‌: هر كس‌ يكبار صيغه‌ كند از خشم‌ خداوند در امان‌خواهد بود و اگر دوباره‌ صيغه‌ كند با نيكان‌ روز قيامت‌ محشور خواهد شد و اگر سه‌ بار صيغه‌ كند با من‌ در بهش

ت‌ رقابت‌خواهد كرد. (من لا يحضره‌ الفقيه‌ ج‌3 ص‌366)
ششم‌ اينكه‌: آنها كساني‌ را كه‌ صيغه‌ نمي‌كنند هشدار مي‌دهند به‌ اينكه‌ در قيامت‌ به‌ آنان‌ پاداش‌ كمي‌ مي‌رسد، چنانكه‌گفته‌اند: هر كس‌ در حالي‌ از اين‌ دنيا برود كه‌ صيغه‌ نكرده‌ باشد، روز قيامت‌ در حالي‌ حاضر خواهد شد كه‌ اعضاي‌بدنش‌ قطع‌ گرديده‌ است‌. (تفسير منهاج‌ الصادقين‌ ج‌2 ص‌495)
هفتم‌ اينكه‌:محدوديت‌ عددي‌ براي‌ زنانيكه‌ مي‌توان‌ صيغه‌ كرد قائل‌ نيستند يعني‌ كه‌ يك‌ مرد مي‌تواند

هر تعداد زنيكه‌بخواهد مثلاً هزاران‌ زن‌ و يا بيشتر صدقه‌ كند (الاستبصار شيخ‌ طوسي‌ ج‌3 ص‌143 و تهذيب‌ الاحكام‌ ج‌7 ص‌259)
هشتم‌ اينكه‌: شيعيان‌ معتقدند صيغه‌ دوشيزه‌ هم‌ جائز است‌ گرچه‌ بدون‌ اجازه‌ ولي‌ او و بدون‌ گواه‌ باشد. (تهذيب‌الاحكام‌ ج‌7 ص‌254 و شرائع‌ الاحكام‌ نجم‌ الدين‌ الحللي‌ ج‌2 ص‌186)
اين‌ گفته‌ مغاير حكم‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم است‌ كه‌ فرمود نكاح‌ بدون‌ اجازه‌ ولي‌ نادرست‌ است‌.
تفاوت‌ نهم‌:شيعه‌ متعه‌ دختر خردسال‌ كه‌ هنوز به‌ سن‌ بلوغ‌ نرسيده‌ است‌ را مباح‌ مي‌دانند. كليني‌ از ابي‌ عبدالله روايت‌مي‌كند كه‌ از او پرسيده‌ شد: آيا دختر كوچك‌ را مي‌توان‌ صيغه‌ كرد؟ ابي‌ عبدالله در جواب‌ گفت‌: بله‌، مگر اينكه‌ خيلي‌بچه‌ باشد و فريب‌ بخورد. به‌ او گفته‌ شد آن‌ حدي‌ كه‌ اگر به‌ آن‌ حد رسيده‌ باشد ديگر فريب‌ نمي‌خورد چقدر است‌؟ ابي‌عبدالله گفت‌: دهسال‌ (الكافي‌ في‌ الفروع‌ ج‌5 ص‌436 الاستبصار طوسي‌ ج‌3 ص‌145، تهذيب‌ الاحكام‌ ج‌7 ص‌255)
دهم‌ اينكه‌:شيعيان‌ لواط‌ با زني‌ را كه‌ صيغخ‌ مي‌شود جائز مي‌دانند. در روايتي‌ منسوب‌ به‌ امام‌ رضا آمده‌ است‌،هنگاميكه‌ در مورد فرِ سؤال‌ شد وي‌ گفت‌: آيه‌اي‌ از قرآن‌ آن‌ را حلال‌ قرار داده‌ است‌ و آن‌ اينكه‌ حضرت‌ لوط‌ علیه السلام گفت‌: «هؤلاء بناتي‌ هن‌ اطهركم‌» روزي‌ قوم‌ لوط‌ مي‌خواستن‌ با مهمانهاي‌ او عمل‌ لواط‌ انجام‌ دهند حضرت‌ لوط‌گفت‌: دخترانم‌ براي‌ شما پاكيزه‌تر هستند، در صورتيكه‌ لوط‌ مي‌دانست‌ خواسته‌ آنان‌ چيست‌! (الاستبصار ج‌3 ص‌243،تهذيب‌ الاحكام‌ ج‌7 ص‌415)
تفاوت‌ يازدهم‌ اينكه‌: شيعيان‌ معتقدند صيغه‌ زن‌ زناكار و يا شوهردار بلا اشكال‌ است‌ صيغه‌ با پرداخت‌ مهريه‌ زن‌ مشروع‌مي‌شود، و نيازي‌ به‌ دانستن‌ اينكه‌ آيا زن‌ شوهر دارد يا خير نيست‌. كليني‌ در كتاب‌ كافي‌ به‌ نقل‌ از جعفر صادِمي‌نويسد، روزي‌ مردي‌ خدمت‌ ايشان‌ رسيده‌ و گفت‌: من‌ بعضي‌ مواقع‌ كه‌ زن‌ زيبايي‌ را مي‌بينم‌ او را صيغه‌ مي‌كنم‌ وباكي‌ ندارم‌ از اينكه‌ شوهر دارد و يا زناكار است‌. جعفر صادِ گفت‌: اين‌ به‌ تو ربطي‌ ندارد آنچه‌ كه‌ بر تو لازم‌ است‌ اين‌است‌ كه‌ مهريه‌ آن‌ زن‌ را بپردازي‌. (الكافي‌ في‌ الفروع‌ ج‌5 ص‌463، استبصار طوسي‌ ج‌3 ص‌145، تهذيب‌ الاحكام‌ ج‌7ص‌255)
در اين‌ مورد شيعيان‌ استدلال‌ مي‌كنند كه‌ شايد صيغه‌ باعث‌ شود زن‌ زناكار از عمل‌ خويش‌ دس

ت‌ بردار. خميني‌ در كتاب‌تحرير الوسيله‌ به‌ اين‌ مورد اشاره‌ كرده‌ است‌.
دوازدهم‌: شيعه‌ مي‌گويند مدت‌ زماني‌ صيغه‌ مي‌تواند ماهها، روزها و يا چند ساعت‌ و يا براي‌ چند دقيه‌ جهت‌ ارضاي‌غريزه‌ جنسي‌ زن‌ و مرد باشد. (كافي‌ في‌ الفروع‌ ج‌5 ص‌460، الاستبصارطوسي‌ ج‌3 ص‌151)
اين‌ نوع‌ صيغه‌ را استئجار الفروج‌ مي‌گويند و براي‌ اين‌ موضوع‌ در كتابهايشان‌ عنوان‌ گذاشته‌اند مثلاً باب‌ ما يسمي‌ باعارة ‌الفروج‌.


با توجه‌ به‌ همه‌ مواردي‌ كه‌ ذكر شد مي‌پرسيم‌ فرِ بين‌ صيغه‌ و رابطه‌ نامشروع‌ زنان‌ و مردان‌ در قبال‌ پول‌ چيست‌؟ اگرفرض‌ كنيم‌ كمترين‌ مدت‌ ازدواج‌ موقت‌ آنچنانكه‌ بعضي‌ از آنان‌ مدعي‌ هستند، يكماه‌ باشد يك‌ زن‌ ممكن‌ است‌ ظرف‌يك‌ سال‌ در صيغه‌ دوازده‌ مرد باشد! كدام‌ مسلمان‌ شريفي‌ راضي‌ به‌ اين‌ است‌ كه‌ دوازده‌ نفر در يكسال‌ به‌ نوبت‌ با دختريا خواهر و يا مادرش‌ چنين‌ عملي‌ انجام‌ دهند؟ اگر مدت‌ صيغه‌ كمتر از يكماه‌ باشد تأمل‌ كنيد چه‌ خواهد شد!.
آيا با شأن‌ انساني‌ يك‌ زن‌ متناسب‌ است‌ كه‌ زندگي‌ خود را چنين‌ بگذراند و از آغوش‌ مردي‌رد! و آيا اين‌ مغاير با گفته‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم نيست‌ كه‌ فرمود: من‌مبعوث‌ شده‌ام‌ تا مكارم‌ اخلاق را كامل‌ كنم‌.
چه‌ كسي‌ اين‌ عمل‌ را براي‌ خواهر يا دخترش‌ مي‌پسندد؟
حديثي‌ از پيامبر صلی الله علیه وسلم نقل‌ مي‌كنيم‌ كه‌ بيانگر كمال‌ مكارم‌ اخلاقي‌ است‌. مردي‌ خدمت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم آمد و گفت‌: اي‌رسول‌ خدا به‌ من‌ اجازه‌ بده‌ تا زنا كنم‌. اصحاب‌ برافروخته‌ شده‌ و مي‌خواستند آن‌ مرد را تنبيه‌ كنند، رسول‌ خدا صلی الله علیه وسلم مانع‌ شدند و از آن‌ مرد پرسيدند آيا براي‌ مادرت‌ زنا را مي‌پسندي‌؟ مرد گفت‌: خير. پيامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند بقيه‌ مردم‌ هم‌دوست‌ ندارند با مادرشان‌ زنا شود. آيا دوست‌ داري‌ كسي‌ با خواهرت‌ زنا كند؟ مرد گفت‌: خير. پيامبر صلی الله علیه وسلم فرمود بقيه‌مردم‌ هم‌ دوست‌ ندارند كي‌ با خواهرشان‌ زنا كند. سپس‌ از آن‌ مرد پرسيدند آيا زنا را براي‌ دخترت‌ مي‌پسندي‌؟ مردگفت‌: خير. پيامبر صلی الله علیه وسلم فرمود مردم‌ هم‌ دوست‌ ندارند كسي‌ با دخترشان‌ زنا كند.
اين‌ حديث‌ نشانگر اين‌ است‌ كه‌ نبايد مزايا و منافع‌ شخصي‌ خود را در صورتي‌ كه‌ به‌ زيان‌ ديگران‌ منجر شود در نظربگيريم‌ و آنچه‌ را كه‌ براي‌ خود نمي‌پسنديم‌ نبايد براي‌ ديگران‌ بپسنديم‌.
بياد گفتگويي‌ كه‌ ميان‌ دو نفر صورت‌ گرفته‌ بود افتادم‌ يكي‌ از اين‌ دو شيعه‌ بود و از صيغه‌ دفاع‌ مي‌كرد. وقتيكه‌ از اوپرسيده‌ شد نظرت‌ در مورد صيغه‌ چيست‌؟ آن‌ مرد گفته‌ بود: بسيار كار خوبي‌ است‌ و وقتيكه‌ به‌ او گفته‌ شده‌ بودخواهرت‌ را به‌ صيغه‌ من‌ دربياورد، آن‌ مرد خشمگين‌ شده‌، و با طرف‌ مقابلش‌ گلاويز شده‌ بود.
بايد پرسيد ارزش‌ و كرامت‌ و عفت‌ و حيائي‌ كه‌ اسلام‌ به‌ زن‌ بخشيده‌ كجا و صيغه‌ كجا؟ صيغه‌ كرامت‌ زن‌ را پايمال‌ مي‌كندو موجب‌ مي‌شود كه‌ زن‌ بي‌ ارزش‌ و كالايي‌ براي‌ تجارت‌ باشد. اهل‌ بدعت‌ و نوآوران‌ در دين‌ از صيغه‌ بعنوان‌ مجوزوسندي‌ براي‌ لگدكوب‌ كردن‌ و تجارت‌ زن‌ آنهم‌ تحت‌ نام‌ پيروي‌ از مذهبشان‌ و دوستي‌ اهل‌ بيت‌ استفاده‌ مي‌كنند.اسلام‌ مرتبت‌ و جايگاه‌ زن‌ را بالا برد اما اينها مي‌خواهند زن‌ را در گرداب‌ ذلت‌ و بي‌ ارزشي‌ بيندازند.


شيعيان‌ انديشه‌ ازدواج‌ موقت‌ را براي‌ جذب‌ جوانان‌ به‌ مذهبشان‌ بكار مي‌گيرند زيرا كه‌ امتياز ويژه‌اي‌ است‌ كه‌ ساير فرِو مذاهب‌ اسلامي‌ آن‌ را مردود مي‌دانند. ازدواج‌ موقت‌ مجوزي‌ است‌ باي‌ جذب‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ و اراده‌ ضعيفي‌ دارندو آنهايي‌ كه‌ برای ارضاء تمايلات‌ جنسي‌ خواهان‌ آزادي‌ مطلق‌ جنسي‌ اند.

ا

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید