بخشی از مقاله

خدا شناسى
1 - نظرى بجهان از راه هستى و واقعيت - ضرورت وجود خدا .
2 - نظرى ديگر از راه ارتباط انسان و جهان - خاتمه فصل وحدانيت خدا .
3 - ذات و صفت .
4 - معنى صفات خداوندى 5 - توضيح بيشترى در معنى صفات 6 - صفات فعل 7 - قضا و قدر 8 - انسان و اختيار

1 - نظرى بجهان از راه هستى و واقعيت - ضرورت وجود خدا
درك و شعور انسان كه با پيدايش او توأ م است در نخستين گامى كه برميدارد هستى خداى جهان و جهانيان را بر وى روشن ميسازد .


زيرا برغم آنان كه در هستى خود و در همه چيز اظهار شك و ترديد ميكنند و جهان هستى را خيال و پندارمينامند ما ميدانيم يكفرد انسان در آغازپيدايش خود كه با درك و شعور توأ م است , خود و جهان را مييابد يعنى شك ندارد كه ( او هست و چيزهاى ديگرى جز او هست ) و تا انسان انسان است اين درك و علم در او هست و هيچگونه ترديدى بر نميدارد و تغيير نميپذيرد .
اين واقعيت و هستى كه انسان در برابر سوفسطى و شكاك اثبات ميكند ثابت است و هرگز بطلان نميپذيرد يعنى سخن سوفسطى و شكاك كه در حقيقت نفى واقعيت ميكند هرگز و هيچگاه درست نيست پس جهان هستى واقعيت ثابتى دربر دارد .


ولى هر يك از اين پديده هاى واقعيت دار كه در جهان ميبينيم دير يا زودواقعيت را از دست ميدهد و نابود ميشود و از اينجا روشن ميشود كه جهان مشهود و اجزاء آن خودشان عين واقعيت ( كه بطلان پذير نيست ) نيستند بلكه بواقعيتى ثابت تكيه داده با آن واقعيت , واقعيتدار ميشوند و بواسطه آن داراى هستى ميگردند و تا با آن ارتباط و اتصال دارند با هستى آن هستند و همين كه از آن بريدند نابود ميشوند ما اين واقعيت ثابت بطلان ناپذير را ( واجب الوجود ) خدا ميناميم .

2 - نظرى ديگر از راه ارتباط انسان و جهان
راهى كه در فصل گذشته براى اثبات وجود خدا پيموده شد , راهى است بسيار ساده وروشن كه انسان با نهاد خدادادى خود آن را ميپيمايد و هيچگونه پيچ و خم نداردولى بيشتر مردم بواسطه اشتغال مداوم كه بماديات دارند و استغراقى كه در لذائذ محسوسه پيدا كرده اند رجوع بنهاد خدادادى و فطرت ساده و بيآلايش برايشان بسيار سخت و سنگين ميباشد .


از اين روى اسلام كه آئين پاك خود را همگانى معرفى ميكند و همه را در برابرمقاصد دينى مساوى ميداند اثبات وجود خدا را با اينگونه مردم از راه ديگر در ميان مينهد و از همان راهى كه فطرت ساده را از توجه مردم بدور داشته با ايشان سخن گفته خدا را ميشناساند .


قرآن كريم خدا شناسى را از راههاى مختلف بعامه مردم تعليم ميدهد و بيشتر از همه افكارشان را به آفرينش جهان و نظامى كه در جهان حكومت ميكند معطوف ميدارد و به مطالعه آفاق و انفس دعوت مينمايد زيرا انسان در زندگى چند روزه خود هر راهى را پيش گيرد و در هر حالى كه مستغرق شود از جهان آفرينش و نظامى كه در آن حكومت ميكند بيرون نخوا


اين جهان پهناور هستى كه پيش چشم ما است ( چنانكه ميدانيم ) هر يك ازاجزاء آن و مجموع آنها پيوسته در معرض تغيير و تبديل ميباشد و هر لحظه در شكل تازه و بيسابقه اى جلوه ميكند .
و تحت تأ ثير قوانين استنثاء ناپذير لباس تحقق ميپوشد و از دورترين كهكشانها گرفته تا كوچكترين ذره اى كه اجزاء جهان را تشكيل ميدهد هر كدام متضمن نظامى است واضح كه با قوانين استثناء ناپذير خود بطور حيرت انگيزى در جريان ميباشدو شعاع عملى خود را از پستترين وضع بسوى كاملترين حالات سوق ميدهد و به هدف كمال ميرساند .


و بالاتر از نظامهاى خصوصى نظامهاى عموميتر و بالاخره نظام همگانى جهانى كه اجزاء بيرون از شمار جهان را بهمديگر ربط ميدهد و نظامهاى جزئى را بهم ميپيوندد و درجريان مداوم خود هرگز استثناء نميپذيرد و اختلال برنميدارد .
نظام آفرينش اگر انسانى را مثلا در زمين جاى ميدهد ساختمان وجودش را طورى تركيب ميكند كه با محيط زندگى خود سازش كند و محيط زندگى ويرا طورى ترتيب ميدهد كه مانند دايه اى با مهر و عطوفت بپرورشش پرداخته آفتاب و ماه وستارگان و آب و خاك و شب و روز و فصول سال و ابر و باد و باران و گنجينه هاى زير زمينى و روى زمين و بالاخره همه سرمايه نيروى خود را در راه آسايش و آرامش خاطر وى گذاشته بكار ميبندد .


ما چنين ارتباط و سازشى را ميان هر پديده و ميان همسايگان دور و نزديك و خانه اى كه در آن زندگى ميكند مييابيم .
اينگونه پيوستگى و بهم بستگى در تجهيزات داخلى هر يك از پديده هاى جهان نيز پيدا است .
آفرينش اگر براى انسان نان داده براى تحصيل آن پاى و براى گرفتن آن دست و براى خوردن آن دهان وبراى جويدن آن دندان داده است و آن را با يك رشته وسائليكه مانند حلقه هاى زنجير بهم پيوسته اندبهدف كمالى اين آفريده ( بقاء و كمال ) مرتبط ساخته است .


دانشمندان جهان ترديد ندارند كه روابط بيپايان كه در اثر تلاش علمى چندين هزارساله خود بدست آورده اند طليعه ناچيزى است كه از اسرار آفرينش كه دنباله ها

ى تمام نشدنى بدنبال خود دارد و هر معلوم تازه اى مجهولات بيشمارى را به بشر اخطار ميكند .
آيا ميتوان گفت اين جهان پهناور هستى كه سرتاسر اجزاء آن جدا جدا و در حال وحدت و اتصال با استحكام و اتفاق حيرت انگيز خود از يك علم و قدرت نامتناهى حكايت ميكند , آفريدگارى نداشته و بيجهت و سبب بوجود آمده است ؟ آيا اين نظامهاى جزئى و كلى و بالاخره نظام همگانى جهانى كه با ايجاد رابطه هاى محكم و بيشمار جهان را يكواحد بزرگ قرار داده و با قوانين استثناء ناپذير و دقيق خود در جريان است همه و همه بدون نقشه و بحسب اتفاق و تصادف بوده ؟


البته فردى كه هر حادثه و پديده اى را بعلت و سببى نسبت ميدهد و گاهى براى پيدا كردن سببى مجهول روزگارها با بحث و كوشش ميگذراند و دنبال پيروزى علمى ميگردد فردى كه با مشاهده چند آجر كه با نظم و ترتيب روى هم چيده شده نسبت آنرا بيك علم و قدرتى ميدهد و اتفاق و تصادف را نفى كرده بوجود نقشه و هدفى قضاوت مينمايد هرگز حاضر نخواهد شد جهان را بيسبب پيدايش , يا نظام جهان را اتفاقى و تصادفى فرض كند .


پس جهان با نظامى كه در آن حكومت ميكند آفريده آفريدگار بزرگى است كه با علم و قدرت و بيپايان خود آن را بوجود آورده و بسوى هدفى سوق ميدهد و اسباب جزئيه كه حوادث جزئيه را در جهان بوجود ميآورند همه بالاخره باو منتهى ميشوند و از هر سوى تحت تخسير و تدبير وى ميباشند هر چيزى در هستى خود نيازمند باوست و او بچيزى نيازمند نيست و از هيچ علت و شرطى سرچشمه نميگيرد .

وحدانيت خد

هر واقعيتى را از واقعيتهاى جهان فرض كنيم واقعيتى است محدود يعنى بنا بفرض و تقديرى (فرض وجود سبب و شرط) هستى را دارا است و بنا بفرض و تقديرى (فرض عدم سبب و شرط) منفى است و در حقيقت وجودش مرزى دارد كه در بيرون آن مرز يافت نميشود تنها خدا است كه هيچ حد و نهايتى براى وى فرض نميتوان كرد , زيرا واقعيت وى مطلق است و بهر تقديرموجود ميباشد و بهيچ سبب و شرطى مرتبط و نيازمند نيست .


روشن است كه در مورد امر نامحدود و نامتناهى نميتوان عدد فرض نمود زيرا هر دوم كه فرض شود غير از اولى خواهد بود و در نتيجه هر دو محدود و متناهى خواهند بود و بواقعيت همديگر مرز خواهند زد چنانكه اگر حجمى را مثلا نامحدود و نامتناهى فرض كنيم در برابر آن حجمى ديگر نمتيوان فرض كرد و اگر هم فرض كنيم دومى همان اولى خواهد بود پس خدا يگانه است و شريك وجود ندارد .

3 - ذات و صفت
اگر انسانى را مثلا مورد بررسى عقلى قرار دهيم خواهيم ديد ذاتى دارد كه همان انسانيت شخصى اوست و صفاتى نيز همراه دارد كه ذاتش با آنها شناخته ميشود مانند اينكه زاده فلان شخص است و پسر فلان كسى است دانا است و توانا است و بلند قامت و زيبا است يا خلاف اين صفات را دارد .


اين صفات اگرچه برخى از آنها مانند صفت اولى ودومى هرگز ازذات جدا نميشوند وبرخى مانند دانائى و توانائى امكان جدائى و تغيير را دارند ولى در هر حال همگى غير از ذات و همچنين هريك از آنها غير از ديگرى ميباشد .
اين مطلب ( مغايرت ذات با صفات و صفات با همديگر ) بهترين دليل است بر اينكه ذاتى كه صفت دارد و صفتى كه معرف ذات است هر دو محدود و متناهى ميباشند زيرا اگر ذات نامحدود و نامتناهى بود صفات را نيز فرا ميگرفت و همچنين صفات نيز همديگر را فرا ميگرفتند و درنتيجه همه يكى ميشد مثلا ذات انسان مفروض همان توانائى بود و همچنين توانائى و دانائى وبلند قامتى و زيبائى همه عين همديگر و همه اين معانى يك معنى بيش نبود .


از بيان گذشته روشن ميشود كه براى ذات خداوندى عزوجل , صفت ( بمعنائى كه گذشت ) نميتوان اثبات نمود زيرا صفت بيتحديد صورت نميگيرد و ذات مقدسش از هر تحديدى منزه است ( حتى از همين تنزيه كه در حقيقت اثبات صفتى است ) .

4 - معنى صفات خداوندى
در جهان آفرينش كمالات زيادى سراغ داريم كه در صورت صفات ظاهر شده اند اينها صفات مثبتى هستند كه در هر جا ظاهر شوند مورد خود را كاملتر نموده ارزش وجودى بيشترى بآن ميدهند چنانكه از مقايسه يك موجود زنده مانند انسان با يك موجود بيروح مانند سنگ , روشن است .


بيشك اين كمالات را خدا آفريده و داده است و اگر خودش آنها را نداشت بديگران نميبخشيد و تكميلشان نميكرد و از اين رو بقضاوت عقل سليم بايد گفت خداى آفرينش علم دارد قدرت دارد و هر كمال واقعى را دارد .
گذشته از اينكه چنانكه گذشت آثارعلم و قدرت ودرنتيجه آثار حيات از نظام آفرينش پيدا است .
ولى نظر باينكه ذات خداوندى نامحدود و نامتناهى است اين كمالات كه در صورت صفات براى وى اثبات ميشوند در حقيقت عين ذات و همچنين عين يكديگر ميباشند و مغايرتى كه ميان ذات و صفات و همچنين در ميان خود صفات ديده ميشود تنها در مرحله مفهوم است و بحسب حقيقت جز يك واحد غير قابل تقسيم در ميان نيست .
اسلام براى جلوگيرى از اين اشتباه ناروا ( تحديدات بواسطه توصيف يا نفى اصول كمال )عقيده پيروان خود را در ميان نفى و اثبات نگهميدارد و دستورميدهد اينگونه اعتقاد كنندكه :خدا علم دارد نه مانند علم ديگران .


قدرت دارد نه مانند قدرت ديگران .
ميشنود نه با گوش .ميبيند نه با چشم و بهمين ترتيب .

5 - توضيح بيشتر در معنى صفات
صفات بر دو قسمند - صفات كمال و صفات نقص .
صفات كمال چنانكه پيشتر اشاره شد معانى هستند اثباتى , كه موجب ارزش وجودى بيشتر و آثار وجودى فزونتر براى موصوفات خودميباشند چنانكه با مقايسه يك موجود زنده و دانا و توانا با يك موجود ديگرمرده و بيعلم وقدرت روشن است .و صفات نقص صفاتى هستند بر خلاف آن

.
وقتى كه در معانى صفات نقص دقيق شويم خواهيم ديد كه بحسب معنى منفى بوده از فقدان كمال و نداشتن يك نوع ارزش وجودى حكايت ميكند مانند جهل و عجز و زشتى وناتندرستى و نظاير اينها .
بنابر آنچه گذشت نفى صفات نقص معنى صفات كامل ميدهد مانند نفى نادانى كه معنى دانائى و نفى ناتوانى كه معنى توانائى ميدهد .
و از اينجاست كه قرآن كريم هر صفت كمالى را مستقيما براى خداى متعال اثبات ميكند و هرصفت نقص را نيز نفى كرده منفى آن را براى وى اثبات مينمايدچنانكه ميفرمايد : و هو العليم القدير , و هو الحى , و لا تأ خذه سنه و لا نوم , و علموا انكم غير معجزى الله .
نكته ايكه نبايد از نظر دور داشت , اينست كه خداى متعال واقعيتى ا

ست مطلق كه هيچگونه حد و نهايت ندارد و از اين روى هر صفت كمالى هم كه درموردش اثبات ميشود , معنى محدوديت را نخواهد داشت .
موردش اثبات ميشود , معنى محدوديت را نخواهد داشت .
وى مادى و جسمانى و محدود بمكان و زمان نيست و از هر صفت حالى كه حادث باشد منزه است وهر صفتى كه حقيقتا براى وى اثبات ميشود از معنى محدويت تعريه و خالى شده است چنانكه ميفرمايد ( ليس كمثله شى ء) سوره شورى آيه 11 .

6 - صفات فعل
صفات ( علاوه بر آنچه گذشت ) با انقسام ديگرى منقسم ميشوند به صفات ذات و صفات فعل توضيح اينكه صفت گاهى با خود موصوف قائم است مانند حيات و علم و قدرت .


كه با شخص انسان زنده و دانا و توانا قائم هستند و ما ميتوانيم انسان را بتنهائى با آنها متصف فرض كنيم اگر چه غير از وى چيز ديگر فرض نكنيم و گاهى تنها با موصوف قائم نيست و موصوف براى اينكه با آن صفت متصف شود, نيازمند تحقق چيزديگرى است مانند نويسندگى و سخنگوئى وخواستارى و نظاير آنها .
زيرا انسان وقتى ميتواند نويسنده باشد كه دوات و قلم و كاغذ مثلا فرض شود و وقتى سخنگو ميشود كه شنونده اى فرض شود و وقتى خواستار ميشود كه خواستنى وجود داشته باشد و تنها فرض انسان در تحقق اين صفات كافى نيست .
از اينجا روشن ميشود كه صفات حقيقى خداى متعال كه ( چنانكه گذشت عين ذاتند ) تنها از قسم اول ميباشند و اما قسم دوم كه در تحقق آنها پاى غير در ميان است و هر چه غير اوست آفريده او و در پيدايش پس از اوست صفتى را كه با پيدايش خود بوجود ميآورد نميشود صفت ذات و عين ذات خداى متعال گرفت .
صفاتى كه براى خداى متعال بعد ازتحقق آفرينش ثابت ميشود مانند آفريدگار,كردگار, پروردگار , زنده كننده , ميراننده , روزى دهنده و نظاير آنها عين ذات نيستند بلكه زائد بر ذاتند و صفت فعلند .
مراد از صفت فعل اين است كه پس از تحقق فعل معنى صفت از فعل گرفته شود نه از ذات , مانند آفريدگار , كه پس از تحقق آفرينش از آفريده ها آفريدگار بودن خداى متعال ماخوذ و مفهوم ميشود و با خود آفريده ها قائم است نه با ذات مقدس خداى متعال تا ذات با پيدايش صفت از حالى به حالى تغيير كند .


شيعه دو صفت اراده و كلام را بمعنائى كه از لفظ آنها فهميده ميشود ( اراده بمعنى خواستن , كلام يعنى كشف لفظى از معنى ) صفت فعل ميدانند و معظم اهل سنت آنها را بمعنى علم گرفته و صفت ذات ميشمارند .

7 - قضا و قدر
قانون عليت در جهان هستى , به نحو استثناء ناپذير حكمفرما و جارى است .
به مقتضاى اين قانون هر يك از پديده هاى اين جهان در پيدايش خود بعللى ( اسباب و شرائط تحقق ) بستگى داردكه با فرض تحقق همه آنها ( كه علت تامه ناميده ميشود ) پيدايش آن پديده ( معلول مفروض ) ضرورى ( جبرى ) است و با فرض فقدان همه آنها يا برخى از آنها پيدايش پديده نامبرده محال است .


با بررسى وكنجكاوى اين نظريه , دو مطلب زيرين براى ما روشن ميشود : 1 - اگر يك پديده ( معلول ) را با مجموع علت تامه و همچنين با اجزاء علت تامه اش بسنجيم نسبت آن بعلت تامه نسبت ضرورت ( جبر ) خواهد بود و نسبتش بهر يك از اجزاء علت تامه ( كه علت ناقصه ناميده ميشود ) نسبت امكان است زيرا جزء علت نسبت بمعلول تنها امكان وجود را ميدهد , نه ضرورت وجود را .

 , ضرورت در سراسر آن حكمفرما و پيكره آن از يك سلسله حوادث ضرورى و قطعى تنظيم شده است با اينحال صفت امكان در اجزاء آن ( پديده ها كه بغير علت تامه خود نسبت و ارتباط دارند ) محفوظ ميباشد .
قرآن كريم در تعليم خود اين حكم ضرورت را بنام قضاء الهى ناميده زيرا همين ضرورت از هستى دهنده جهان هستى سرچشمه گرفته و ازاين روى حكم و قضائى است حتمى كه قابل تخلف نيست و عادلانه ميباشد كه استثناء و تبعيض برنميدارد .
خداى متعال ميفرمايد ( الا له الخلق و الامر ) سوره اعراف آيه 54 و ميفرمايد( اذ قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) سوره بقره آيه 17 وميفرمايد(و الله يحكم لا معقب لحكمه ) سوره رعد آيه 41 .
2 - هر يك از اجزاء علت اندازه و الگوئى مناسب خود نسبت به معلول ميدهد و پيدايش معلول موافق و مطابق مجموع اندازه هائى است كه علت تامه برايش معين ميكند مثلا عللى كه تنفس

را براى انسان بوجود مياورد تنفس مطلق را ايجاد نميكند بلكه اندازه معينى از هواى مجاور دهان و بينى را در زمان معين و مكان معين و شكل معين از مجراى تنفس بمحوطه ريه ميفرستد و عللى كه ابصار را براى انسان بوجود ميآورد ( و انسان نيز جزء آنها است ) ابصار بيقيد و شرط را محقق

نميسازد بلكه ابصارى كه بواسطه وسائل آن از هر جهت براى وى اندازه گرفته شده ايجاد ميكند اين حقيقت در همه پديده هاى جهان و حوادثى كه در آن اتفاق ميافتد بدون تخلف جارى است .
قرآن كريم در تعليم خود اين حقيقت را قدر ناميده و بخداى متعال كه سرچشمه آفرينش ميباشد نسبت داده است چنانكه ميفرمايد ( انا كل شيئى خلقناه بقدر ) سوره قمر آيه 49 و ميفرمايد ( و ان من شيئى الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) سوره حجر آيه 21 .


(148) و چنانكه بموجب قضاى الهى هر پديده و حادثه اى كه در نظام آفرينش جاى ميگيردضرورى الوجود و غير قابل اجتناب است همچنين بموجب قدر هر پديده و حادثه اى كه بوجود ميآيد از اندازه اى كه از جانب خدا برايش معين شده هرگز كمترين تخلف و تعدى نخواهد نمود .

8 - انسان و اختيار
فعلى كه انسان انجام ميدهديكى از پديده هاى جهان آفرينش است و پيدايش آن مانند ساير پديده هاى جهان بستگى كامل بعلت دارد و نظر باينكه انسان جزءجهان آفرينش و ارتباط وجودى با اجزاء ديگر جهان دارد .
اجزاء ديگر را در فعل وى بياثر نميتوان دانست .
مثلا لقمه نانى كه انسان ميخورد .
براى انجام اين فعل چنانكه وسائل دست و پاى دهان و علم و قدرت و اراده لازم است وجود نان در خارج و در دسترس بودن و مانع نداشتن و شرايط ديگر زمانى و مكانى براى انجام عمل لازمست كه با نبودن يكى از آنها فعل غير مقدور است وبا تحقق همه آنها ( تحقق علت تامه ) تحقق فعل ضرورى است .
و چنانكه گذشت ضرورى بودن فعل نسبت بمجموع اجزاء علت تامه منافات با اين ندارد كه نسبت فعل بانسان كه يكى از اجزاء علت تامه است نسبت امكان باشد .
انسان امكان يعنى اختيار فعل را دارد و ضرورى بودن نسبت فعل بمجموع اجزاء علت موجب ضرورى بودن نسبت فعل به برخى از اجزاء آن است كه انسان است نميباشد .
درك ساده و بيآلايش انسان نيز اين نظر را تأ ييد ميكند زيرا ما ميبينيم مردم با نهاد خداداى خود ميان امثال خوردن و نوشيدن و رفتن و آمدن و ميان صحت و مرض و بزرگى و كوچكى , بلندى قامت فرق ميگذارند و قسم اول را كه با خواست و اراده انسان ارتباط مستقيم دارد در اختيار شخص ميدانند و مورد امر و نهى و ستايش و نكوهش قرار ميدهند بر خلاف قسم دوم كه در آنها تكليفى متوجه انسان نيست .


در صدر اسلام ميان اهل سنت درخصوص افعال انسان دو مذهب مشهوربود گروهى از اين روى كه افعال انسان متعلق اراده غير قابل تخلف خدا است انسان را درافعال خود مجبور ميدانستند و ارزشى براى اختيار و اراده انسان نميديدند وگروهى انسان را در فعل خود مستقل ميدانستندو ديگر متعلق اراده خدائى نديده از حكم قدر خارج ميشمردند .


ولى بحسب تعليم اهل بيت كه با ظاهر تعليم قرآن مطابقت دارد انسان در فعل خود مختار است ولى مستقل نيست بلكه خداى متعال از راه اختيار فعل را خواسته است و بحسب تعبير سابق ما خداى متعال از راه مجموع اجزاء علت تامه كه يكى ازآنها اراده و اختيار انسان ميباشد فعل را خواسته و ضرورت داده است و در نتيجه اينگونه خواست خدائى فعل ضرورى و انسان نيز در آن مختار ميباشد يعنى فعل نسبت بمجموع اجزاء علت خود ضرورى و نسبت بيكى از اجزاء كه انسان باشد اختيارى و ممكن است .


امام ششم (ع ) ميفرمايد : نه جبر است و نه تفويض و بلكه امرى است ميان دو امر .

پيغمبر شناسى
1 - بسوى هدف - هدايت عمومى .
2 - هدايت خصوصى .
3 - خرد و قانون .
4 - شعور مرموزى كه وحى ناميده ميشود .
5 - پيغمبران و عصمت نبوت .
6 - پيغمبران و دين آسمانى 7 - پيغمبران و حجت وحى و نبوت .
8 - شماره پيغمبران خدا .
9 - پيغمبران اولوالعزم صاحبان شريعت .
10 - نبوت محمد (ص ) .
11 - پيغمبر اكرم (ص ) و قرآن .

1 - بسوى هدف - هدايت عمومى
دانه گندمى كه در شكم خاك با شرائط مناسبى قرار ميگيرد شروع به رشد و نمو كرده بشاهراه تحول ميافتد و هر لحظه صورت و حالت تازه اى بخود گرفته با نظم و ترتيب مشخصى راهى را ميپيمايد تا يك بوته اى كامل داراى خوشه هاى گندم ميشود و اگر يكى از دانه هاى آن بزمين افتد باز مسير گذشته را آغاز كرده بسرانجام ميرساند .


و اگر هسته ميوه اى است در مهد زمين آغاز حركت نموده پوست را شكافته نوك سبزى ميدهد و راه منظم و مشخصى را پيموده بالاخره درختى برومندو سر سبزى باردار ميشود .
اگر نطفه حيوانى است در ميان تخم يا در رحم مادر شروع بتكامل نموده راه مشخصى را كه ويژه همان حيوان نطفه ايست سير نموده فردى كامل از همان حيوان ميشود .
اين راه مشخص و سير منظم در هر يك از انواع آفرينش كه در اين جهان مشهورندبرقرار رو در سرشت همان نوع است و هرگز بوته سبز گندم كه از دانه شروع نموده بگوسفند يا بز يا فيل نميرسد و هرگز حيوانى ماده كه از بز خود باردار گشته خوشه گندم يا درخت چنارنميزايد حتى

اگرنقصى در تركيب اعضاء يا در عمل طبيعى نوزادى پيدا شود مثلا گوسفندى بيچشم يا بوته گندمى بيخوشه بوجود آيد ما ترديد نميكينم كه بيك آفت و سبب مخالف مستند ميباشد .
نظم و ترتيب مداوم در تحول و تكون اشياء و اختصاص هر نوع از انواع آفرينش در تحول و تكامل خود بنظامى خاص براى متتبع كنجكاو غير قابل انكار ميباشد .
از اين نظريه روشن دو مسئله ديگر ميتوان نتيجه گرفت : 1 - در ميان مراحل كه نوعى از انواع آفرينش از آغاز پيدايش تا انجام آن ميپيمايد يك اتصال و ارتباطى برقرار است مانند اينكه نوع نامبرده در هر يك از مراحل تحول و تكون خود از پشت سر دفع و از پيش رو جذب ميشود .
2 - نظر باتصال و ارتباط نامبرده آخرين مرحله سير هر نوع از آغاز پيدايش مطلوب و مورد توجه تكوينى همان پديده نوعى است چنانكه مغز گردوئى كه در زيرخاك نوكى سبز ميدهداز همان وقت متوجه يك درخت برومند گردوئى است و جنين در تخم يا در رحم از آغاز تكون بسوى حيوان كاملى رهسپار ميباشد .


قرآن كريم در تعليم خود ( كه مطلق آفرينش و پرورش اشياء را بخدا نسبت ميدهد ) اين رهسپارى و كشش را كه هر نوع از انواع آفرينش در راه كمال خود دارد بهدايت الهى و رهبرى خدائى نسبت ميدهد چنانكه ميفرمايد (الذى اعطى كل شى خلقه ثم هدى ) سوره طه آيه 50 .
و ميفرمايد ( الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى ) سوره اعلى آيه 32 و بنتيجه هاى نامبرده اشاره كرده ميفرمايد .
( و لكل وجهة هو موليها ) (151) سوره بقره آيه 148 .


و ميفرمايد ( و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون ) (152) سوره دخان آيه 39 .

2 - هدايت خصوصى
بديهى است نوع انسان از اين كليات مستثنى نيست و همين هدايت تكوينى كه درهمه انواع آفرينش حكومت ميكند در وى نيز حكومت خواهد كرد و چنانكه با هر نوع سرمايه اختصاصى خود بسوى كمال رهسپار ميشود و هدايت مييابد انسان نيز با هدايت تكوينى بسوى كمال واقعى خود هدايت يابد انسان در عين اينكه با انواع ديگر نباتى و حيوانى در بسيارى از خصايص شريك است خصيصه اختصاصى دارد كه از ديگران تميزش ميدهد و آن ( خرد ) است .


خرد است كه انسان بواسطه آن بتفكر پرداخته از هر وسيله اى ممكن بنفع خوداستفاده مينمايد در فضاى بيكران آسمانها اوج ميگيرد و در اعماق درياها شناميكند و در سطح زمين از انواع جماد و نبات و حيوان استثمار و استخدام مينمايد حتى از همنوعان خود تا جائى كه ميتواند سود ميگيرد .
انسان بحسب طبع اولى سعادت و كمال خود را در آزادى مطلق خود ميبيندولى نظرباينكه سازمان وجوديش سازمان اجتماعى است و نيازمنديهاى بيشمار دارد كه هرگزبه تنهائى توانائى رفع آنها راندارد و در صورت اجتماع و تعاون با همنوعان خود كه آنان نيز همان غريزه خودخواهى و آزادى

دوستى را دارند ناگزير است مقدارى از آزادى خود را در اين راه از دست بدهد در برابر سودى كه ازديگران ميبرد سودى بدهد و معادل آنكه از رنج ديگران بهره ميگيرد از رنج خود بهره بدهد يعنى اجتماع تعاونى را از روى ناچارى ميپذيرد .


اين حقيقت از حال نوزادان و كودكان , بسيار روشن است نوزادان درآغازدرخواستهاى خود بچيزى جز زور و گريه متوسل نميشوند ونيز زيربار هيچ قانون و مقرراتى نميروند ولى تدريجا بحسب تكامل فكر ميفهمند كه كار زندگى تنها باسركشى و زورگوئى پيش نميرود و كم كم بحال فرد اجتماعى نزديك ميشوند تا در سن يك فرد اجتماعى كه تفكر كامل دارد بهمه مقررات اجتماعى محيط خود رام

ميگردندانسان بدنبال پذيرفتن اجتماع تعاونى وجود قانون لازم ميشمرد كه در اجتماع حكومت كرده وظيفه هر يك از افراد را معين و سزاى هر متخلف را مشخص سازد قانونى كه با جريان عملى آن هر يك از افراد جامعه بسعادت واقعى خود برسند و نيكبختى را كه معادل ارزش اجتماعى وى ميباشد بيابند .
اين قانون همان قانون عملى همگانى است كه بشر از روز پيدايش تا امروز پيوسته خواهان و شيفته آنست و هميشه آن را در سر لوحه آرزوهاى خود قرار داده دربرآوردن آن تلاش ميكند بديهى است اگر چنين چيزى امكان نداشت و در سرنوشت بشريت نوشته نشده بود , خواست هميشگى بشر قرار نميگرفت (153) .
خداى متعال بحقيقت اين اجتماع بشرى اشاره نموده ميفرمايد ( نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ) (154) سوره زخرف آيه 32 .
در معنى خودخواهى و انحصار طلبى انسان ميفرمايد : خلق الانسان هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا (155) سوره معارج آيه 21 .

3 - خرد و قانون
اگر درست دقت كنيم خواهيم ديد قانونى كه بشر پيوسته در آرزوى آنست ومردم تنها و دسته دسته به نهاد خدادادى لزوم چنان مقرراتى را كه سعادتشان را تأ مين كند , درك ميكنند , همانا قانونى است كه جهان بشريت را از آن جهت كه جهان بشرى است بيتبعيض و استثناء به نيكبختى رسانيده در ميانشان كمال عمومى را برقرار سازدو بديهى است تاكنون دردوره هاى گوناگون زندگى بشر چنين قانونى كه تنظيم يافته عقل و خرد باشد , درك نشده است و اگر چنين قانونى بحسب تكوين بعهده خرد گذاشته شده بود البته در اين روزگاران دراز براى بشريت درك و مفهوم ميشدبلكه همه افراد مردم كه با جهاز تعقل مجهز ميباشند آن را تفصيلا درك ميكردند چنانكه لزوم آن رادر جامعه خود درك ميكنند .
و بعبارت روشنتر قانون كامل مش

تركى , كه بايد سعادت جامعه بشرى را تأ مين كند و بايد بشر را از راه آفرينش و تكوين بسوى آن هدايت شود , اگر تكوينا بعهده خرد گذاشته شده بود هر انسان با خردى آن را درك ميكرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگى خود را درك ميكند ولى از چنين قانونى تاكنون خبرى نيست و قوانينى كه خود بخود يا با وضع يكفرد فرمانروا يا افراد يا ملل كه تاكنون در جامعه هاى بشرى جريان يافته , براى جمعى مسلم و براى غير آنان مسلم است و دسته اى ازآن با اطلاع و دسته اى بياطلاع ميباشند و هرگز همه مردم كه در ساختمان بشرى مساوى و همه باخرد خدادادى مجهزند درك مشتركى در اين باب ندارند .

4 - شعور مرموزى كه وحى ناميده ميشود


با بيان گذشته روشن شد كه قانونى را كه سعادت جامعه بشرى را تأ مين كند خرددرك نميكند و چون به مقتضاى نظريه هدايت عمومى وجود چنين دركى در نوع انسانى ضرورى است ناگزير دستگاه درك كننده ديگرى در ميان نوع انسانى بايدوجود داشته باشد كه وظايف واقعى زندگى را به آنان بفهماند و دردسترس همگان گذارد و اين شعور ودرك كه غير از عقل وحس ميباشد, شعور وحى ناميده ميشود البته لازمه پيدايش چنين نيروئى در انسانيت اين نيست كه در همه افراد پيدا شودچنانكه نيروى تناسل در انسانيت آفريده شده ولى درك لذت ازدواج و مهيا شدن براى آن تنها درافرادى پيدا ميشود كه بسن بلوغ برسند و شعور وحى درافرادى كه ظهور نكرده شعورى است مرموزچنانكه درك لذت ازدواج براى افراد نابالغ انسان دركى است مرموز .


خداى متعال در كلام خود در خصوص وحى شريعت خود و نارسائى عقل در اين خصوص اشاره كرده ميفرمايد ( انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل ) (156) سوره نساء آيه 162 .

5 - پيغمبران - عصمت نبوت
ظهور پيغامبران خدا نظريه وحى را كه درفصل سابق گذشت تأ ييد ميكند پيغامبران خدا مردانى بودندكه دعوى وحى و نبوت نمودند و بدعوى خود حجت قاطع اقامه كردند و مواد دين خدا را كه همان قانون سعادت بخش خدائى است , بمردم تبليغ نموده در دسترس عموم گذاشتند وچون پيغمبران كه با وحى و نبوت مجهز بودند , در هر زمان كه ظاهر شدند بيش از يكفرد يا چند فرد نبودند , خداى متعال هدايت بقيه مردم را با مأ موريت دعوت و تبليغ كه به پيغمبران خود داده , تتميم و تكميل فرمود .
و از اينجاست كه پيغمبر خدا بايد با صفت عصمت متصف باشد يعنى درگرفتن وحى ازجانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانيدن آن بمردم از خطا مصون باشد و معصيت ( تخلف از قانون خود ) نكند زيرا چنانكه گذشت تلقى وحى و حفظ و تبليغ آن سه ركن هدايت تكوينى ميباشند و خطا در تكوين معنى ندارد .
گذشته از اينكه معصيت و تخلف از مؤداى دعوت و تبليغ خود , دعوتى است عملى بضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمينان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتيجه غرض و هدف دعوت را تباه ميكند .
خداى متعال در كلام خود بعصمت پيغامبران اشاره نموده ميفرمايد ( و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط المستقيم ) .
سوره انعام آيه 87 .
و باز ميفرمايد : ( عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا , ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) ( 158) سوره جن آيه 28 .

6 - پيغمبران و دين آسمانى


آنچه پيغمبران خدا از راه وحى بدست آورده و بعنوان پيغام و سفارش خدائى بمردم رسانيدند دين بود يعنى روش زندگى و وظائف انسانى كه سعادت واقعى انسان را تأ مين ميكند .
دين آسمانى بطوركلى از دو بخش اعتقادى و عملى مركب ميباشد بخش اعتقادى يكرشته اعتقادات اساسى و واقع بينيها است كه بايد انسان پايه زندگى خود را به روى آنها گذارد و آنها سه اصل كلى توحيد و نبوت و معاد است كه با اختلال يكى از آنها پيروى دين صورت نبندد .
و بخش عملى يكرشته وظائف اخلاقى و عملى است كه مشتمل است بر وظائفى كه انسان نسبت به پيشگاه خداى جهان و وظائفى كه انسان در برابر جامعه بشرى دارد .


و از اينجاست كه وظائف فرعى كه در شرايع آسمانى براى انسان تنظيم شده بر دوگونه است اخلاق و اعمال و هر يك از آنها نيز بر دو قسم است : قسمتى اخلاق و اعمالى است كه به پيشگاه خداوندى ارتباط دارد مانند خلق و صفت ايمان و اخلاص و تسليم و رضا و خشوع و مانند عمل نماز و روزه و قربانى و اين دسته بويژه عبادات ناميده ميشود و خضوع و بندگى انسان را نسبت به پيشگاه خدائى مسجل ميسازد .
و قسمى اخلاق و اعمال شايسته اى است كه بجامعه ارتباط دارد مانند اخلاق و صفات بشر دوستى و خير خواهى و عدالت و سخاوت و مانند وظائف معاشرت و داد و ستدو غير آنها و اين قسم بويژه معاملات ناميده ميشود .
و از طرف ديگر نوع انسانى تدريجا متوجه كمال است و جامعه بشرى بمرور زمان كاملتر ميشود ظهور اين تكامل در شرايع آسمانى نيز ضرورى است و قرآن كريم نيز همين تكامل تدريجى را ( چنانكه از راه عقل بدست ميآيد ) تأ ييد ميكند و چنانكه از آياتش استفاده ميشود هر شريعت لاحق از شريعت سابق كاملتر است ميفرمايد ( و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه ) .
سوره مائده آيه 48 .


و البته چنانكه نظريات علمى نشان ميدهد و قرآن كريم نيز تصريح ميكند زندگى جامعه انسانى در اين جهان ابدى نيست و طبعا تكامل نوع وى نامتناهى نخواهد بود و از اين روى كليات وظائف انسانى ا جهات اعتقاد و عمل ناگزير درمرحله اى واقف خواهد شد بالتبع نبوت و شريعت نيز روزى كه از جهت كمال اعتقاد و توسعه مقررات عملى بآخر مرحله رسيد , ختم خواهد گرديد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید