بخشی از مقاله

چکیده

علم دینی دارای ابعاد، قلمروها، مبانی، مفروضات و تعریفهـا و تصـویرهای گونـاگونی اسـت. دلایـل نادرستی علم دینی از نظر مخالفان عبارتند از: سابقه ناموفق ایدئولوﮊیک کردن علم؛ منسوخ شـدن بحـث درباره علم دینی؛ فقدان پشتوانه علمی و سیاسی؛ عاطفی بودن دفـاع از آن؛ گسسـت میـان هسـتهـا و بایدها؛ وحدت موضوع و روش هر علم؛ اتفاقی بودن پیدایش یک علم؛ تناقضگونه بودن واﮊه علم دینی؛ و لوازم ناپذیرفتنی آن.

این دلایل توان اثبات مدعای یادشده را ندارند؛ زیرا ایدئولوﮊیک کردن علم در مسـیحیت و مارکسیسـم، نمیتواند دلیل ناموفق علم دینی دانسته شود. این توهم، برخاسته از پیشفرض نادرست یکسـانانگـاری اسلام با سایر ادیان است. منسوخ شدن علم دینی، اتفاقی بودن پیدایش علم، گسسـت میـان هسـتهـا و بایدها و فقدان پشتوانه علمی برای علم دینی، مدعیاتی بدون دلیل و برخلاف واقعیـتهـای تـاریخ علـم است. نتیجهگیری نادرستی علم دینی از وحدت موضوع و روش، و تناقضنما بودن واﮊه علـم دینـی نیـز معلول نوعی مغالطه است. سرانجام، لوازم ناپذیرفتنی علم دینی، ادعایی صرف، مربوط به مرحلـه اجرایـی تحقق علم دینی و برخاسته از عدم آشنایی با معارف اسلامی و قلمرو آموزههای دین اسلام است.

کلیدواﮊهها: علم دینی، دلایل مخالفان علم دینی، تمایز علوم، پیشینه علم دینی.


* استاد مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینیm.f.e@qabas.net دریافت: 1391/6/25 ـ پذیرش: 1391/9/25

۶  ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱

پیشگفتار

تلاش در زمینه علم دینی و اسلامی سازي علوم انسانی، هرچند سـابقهاي دیرینـه دارد، در کشـورما پس از رخداد انقلاب فرهنگی به صورت رسمی و جدي مطرح شد و آغازگر این حرکـت مبـارك، بنیان گذار جمهوري اسلامی، حضرت امام خمینی بود. در پی رهنمود امام راحل، نخستین حرکت رسمی که با همکاري ستاد انقلاب فرهنگی و جامعه مدرسین حوزة علمیـه، قـم صـورت گرفـت، طرح بازسازي علوم انسانی در پرتو بینش اسلامی بود که حضـرت آیـتاالله مصـباح آن را تهیـه کردند و در قالب دفتر همکاري حوزه و دانشگاه اجرا شد.

پس از آن تا کنون، تلاش هایی صورت گرفته است و افراد و مراکز مختلفی طبـق تصـویري کـه خود از این مسئله داشتند در جهت تحقق بخشیدن به آن، گامهایی برداشتهاند.

سوگمندانه باید گفت که این تلاش ها، افزون بر آنکه در مقایسه بـا آنچـه بایـد صـورت گیـرد، بسیار اندك است، نتوانسته به مرحله شـفافیت کامـل، نهادینـه شـدن، فرهنـگسـازي و اثرگـذاري مطلوب در مجامع علمی برسد.

موافقان و مخالفان علم دینی، در هـر یـک از محورهـاي اساسـی علـم دینـی، بـراي مـدعیات خود دلایل و شواهدي اقامه و ارائه کـردهانـد. روشـن اسـت کـه در فرصـت محـدود یـک مقالـه، بررسی این مسئله در ابعاد مختلف آن و بازاندیشی دلایل و شواهد موافقان و مخالفان میسر نیسـت و تلاشی گسترده تر و دراز دامن تر را می طلبد تا پژوهشگران حوزه و دانشگاه در چهارچوب کـاري دراز مدت و در قالب طرحهاي پژوهشی متعدد و جدي به آن بپردازند . آنچـه در ایـن بحـث مـورد نظر است، تنها گشودن باب بحث و بررسی در یکی از ابعاد مسـئله و برداشـتن گـامی کوچـک در این زمینه است.

محورهای اساسی علم دینی

امکان علم دینی، مؤلفههاي اساسی علم دینی، روششناسی علـم دینـی، مبـانی و مفروضـات علـم دینی، و راهبردهاي نظري و راهکارهاي عملی تحقق بخشیدن به علم دینی را مـیتـوان مهـم تـرین محورهاي بحث دربارة علم دینی دانست. آنچه این مقاله عهدهدار آن است، محـور نخسـت، یعنـی امکان علمی دینی است. کسانی که علم دینی و اسلامی را نمیپذیرند، به نظر خـود، دلایلـی بـراي عدم امکان ذاتی یا وقوعی آن دارند و بر این باورند که علم دینی یا اسلامی، بـه دلیـل وجـود ایـن موانع، امکان ذاتی یا وقوعی ندارد.

امکان علم دینی  ۷
۸  ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱
در این مقاله به طرح و بررسی این دلایل می پردازیم تا روشن شود که این موانع تا چـه انـدازه آموزش عالی انجام میگیرد، در صورت برخورداري از اعتبار لازم و کافی، قابل استفاده و اسـتناد و
میتوانند موانعی جدي و غیرقابل نفوذ و عبور باشند. در حد خود، ارزشمندند. البته اعتبار آنها در چهارچوب مبـانی و روش هـاي معتبـر از منظـر دیـن
پیش از ورود به بحث اصـلی، ذکـر چنـد نکتـه مقـدماتی ضـروري اسـت تـا بـدینوسـیله، از تعیین می شود و با این محک اعتبار می یابد. در این صـورت، آن پـژوهشهـا بایـد تـداوم یابنـد و
برداشتهاي نادرست از مدعاي این مقاله، جلوگیري شود و محور بحث بیشتر روشن گردد. ارزش خاصی دارند، البته علوم انسانی موجود، جاي نقد، پیرایش و تکمیل دارد. علـم دینـی بـدین
.1 مسئله علم دینی و اسلامی کردن علم، قلمروي گسترده را دربرمیگیرد؛ از علوم پایه و علـوم معناست که نباید به بهانه تجربی بودن علوم، دستاوردهاي روش و حیانی و دین را کنار گذاشـت و
تجربی طبیعی تا علوم انسانی تبیینـی، توصـیفی و کـاربردي. آنچـه در ایـن مقالـه بـه آن پرداختـه تصور کرد که ما تنها یک راه و یک روزنه به جهان خارج داریم و آن تجربه است و بـا ایـن پنـدار
می شود، تنها مسئله علوم انسانی دینی است که در قلمرو فلسفه علوم اجتماعی قرار دارد و مقصود که دیگر روش هاي شناخت نامعتبرند، خود را از آنها محروم سازیم؛ چنانکه نباید از مبانی سکولار
از فلسفه علوم اجتماعی، مفهوم عام آن است که دربرگیرندة مباحـث بنیـادین کلیـه علـوم انسـانی، دستاوردهاي تجربی غافل شد و دستاوردهاي کنونی علوم انسانی تجربـی را مسـلم و پـذیرفتنی و
حتی روان شناسی و علوم رفتاري است؛. بنابراین، نقـدهایی کـه بـر علـم طبیعـی دینـی و فنـاوري راهگشا دانست؛ بلکه باید در جهت نقـد، پیـرایش و تکمیـل آن بـهصـورت جـدي تـلاش کـرد و
برخاسته از آن وارد شده، از قلمرو این مقالـه خـارج اسـت. چنـانکـه آن نقـدها نمـیتوانـد دلیـل بهلحاظ زیرساختهاي جهانشناختی، معرفتشناختی، روششناختی، انسانشناختی، جامعهشناختی
نادرستی علوم انسانی دینی باشد.1 و حتی ارزششناختی به تجزیه و تحلیل، پیرایش و تنقیح، و اصلاح و تکمیل آن همت گماشت.
. 2 حل مسئلهلمع دینی، بر یک سلسله مسائل در فلسفه دین و احیاناً علم کلام استوار است. با .6 نباید دستاوردهاي علمی دانشـمندان متـدین را علـم دینـی تلقـی کـرد. علمـی کـه توسـط
حل این مسائل است که ادعاي داشتن علـم دینـی ممکـن مـیشـود. برخـی از ایـن مسـائل بـدین دانشمندي متعبد و کاملاً پایبند به دین تأسیس شود، علم دینی مد نظر ما نیست. نهایت دلالتی کـه
شرح اند: آیا بیانات و آموزه هاي دین، حاکی از واقعیات خارجیاندیا صرفاً یک بیـان تحریکـی یـا تأسیس چنین علمی دارد، این است که دین با علم مخالف نیست، بلکه با آن سـازگار اسـت؛ دیـن
احساسی اند؟ قلمرو دین چه مسائلی را دربرمیگیرد؟ انتظار ما از متون دینی چیست؟ آیا دین فقـط بستر خوبی براي رشد علم است و حتی به فراگرفتن علوم تشویق میکند . اگر دین در همـین حـد
به مسائل هدایتی و معنوي می پردازد یا آنکه در مسائل اجتماعی و از جمله نظـامهـاي اجتمـاعی و باشد که به فراگرفتن علوم تشویق کند، دانشمندان متدین به انگیزة دینی سراغ این علوم میرونـد و
قوانین حاکم بر جامعه نیز سخنی دارد. با همان روش تجربی، ممکن است علوم تجربیارزشمندي به دست آورند؛ ولی این علـم تجربـیِ
.3 اگر دین براي هدایت انسان به سعادت جاودانه اش آمـده اسـت، قلمـرو مسـائل مربـوط بـه برخاسته از تلاش یک محقق پایبند و معتقد به دین، لزوماً علم دینی نیست.
هدایت، چه اموري را در برمی گیرد؟ به علاوه مسئله ضرورت ها و اموري کهدینِ هدایتگر باید آن را .7 مقصود از علم دینی مد نظر در این مقاله این نیست که در متون دینی منظومههـاي معرفتـی
بیان کند، اموري که دین میتواند از باب تفضل بیان نماید و آنچه عملاً در متون دینی در این زمینه مختلف داریم و در هر زمینه، علمی مشخص بـا ویژگـی هـاي خـاص آن علـم وجـود دارد؛ بلکـه
آمده است، هر یک ابعاد مختلف این مسئله است که باید بررسی شود. مقصود آن است که باید گزاره هاي علم دینی را استخراج کرد؛ سپس آن را تنظیم و تنسیق نمـود و
.4 شیوة بیان متون دینی و منطق فهم آن نیز از مسائل مبنایی دیگر است که باید موضـع و مبنـایی در با آن به نظریه پردازي پرداخت و علم دینی را سامان داد، به اعتقاد ما، در متـون دینـی، گـزارههـاي
برابرآنها اتخاذ شود. در این مقاله، بحث اسلامیکردن یا دینی کردن و امکان یا عدم امکان علـم اسـلامی، یِِدین ناظر به مسائل علمی، در حدي که بتوان به نظریهپردازي پرداخت و علمی دینی را بنیان نهـاد،
به اینگونه بحثهاي مبنایی نمیپردازد و مسئله را در سطح بحثهاي بنایی بررسـی مـیکنـد، هـرچنـد وجود دارد بنابراین، علم دینی به این معنا امکانپذیر است .
بحثهاي بنایی، تا اندازهاي روشنگر برخی از این مباحث مبنایی خواهد بود. .8 براي واژة علم دینی، کاربردها، تعاریف و الگوهاي مختلفی ارائـه شـده اسـت کـه نبایـد بـا
.5 اعتقاد به علم دینی و ضرورت تأسیس و پرداختن به آن به این معنا نیست که پـژوهشهـاي یکدیگر خلط شوند؛ چنان که نباید تصور شود کـه بـا نقـد یکـی از آنهـا، همـه از گردونـه خـارج
تجربی بی ارزش اند و باید آن هایی را تعطیل کرد. تمام پـژوهشهـایی کـه در دانشـگاههـا و مراکـز می شوند و قابل بررسی، دفاع، تأسیس و یا توصیه نیستند. اگر وجود یک منظومه معرفتی از علـوم

امکان علم دینی  ۹


انسانی در متن دین یافت نشود، بههیچروي نمیتوانـد دلیـل عـدم امکـان تأسـیس همـان منظومـه معرفتی با اسـتخراج و تنسـیق گـزارههـاي دینـی نـاظر بـه آن باشـد. نفـی امکـان مـدلسـازي یـا نظریه پردازي با آموزه هاي متون دینی یا بر مبناي دادههاي دینی، هرگز بـه معنـاي نفـی کشـف یـک نظام اجتماعی حقوقی، اقتصادي یا سیاسی از متون دینی نیست؛ چنانکه عـدم تـدوین علـم دینـی به معناي یک منظومه معرفتی روشمند با تنسیق و تنظیم گزارهاي دینی و ارائه نظریـه،تاکنون، دلیـل عدم امکان تأسیس چنین علمی در آیندة نزدیک یا دور نیست؛ همچنـین مناقشـه جـدي در امکـان تأسیس علم دینی در قلمرو علوم پایه یا علوم تجربـی طبیعـی یـا برخـی علـوم فنـی و مهندسـی، به معناي عدم امکان علوم انسانی دینی نیست . چنین مغالطه هـایی در میـان ناقـدان و منکـران علـم دینی، بسیار رخ داده است و برخی، از چنین مغلطه کـاري هـایی بـراي نفـی علمـی دینـی نتـایجی گرفته اند؛ براي نمونه، گاه براي نفی علوم انسانی دینی، به بی معنا بودن دو چرخه سازي و دوچرخـه سواري دینی و غیردینی استناد کردهاند.2

.9 نباید توقع داشت همه گزارههایی که یک علم دینی را شکل میدهنـد، از بیانـات مصـرّح در متون دینی باشد؛ بلکه استلزامات گزاره هاي متون دینی و انواع دلالت هاي مختلف معتبر، بـهلحـاظ روش شناسی فهم متون دینی می تواند در یک علم دینی استفاده شود و به لحاظ انتساب به دیـن، از اعتبار لازم برخوردار است.

شکل دیگر علم دینی، علمی است که بر پایه مبانی و روش هاي معتبر از منظر دین شکل گیرد. در تأسیس چنین علمی، لزوماً همه گزاره هاي آن، برگرفته از متن دیـن و بیانـات وحیـانی نیسـت؛ هر چند به لحاظ مبانی هستی شناختی، انسان شناختی، معرفت شناختی و روش شـناختی مـورد تأییـد دین است. این مدل از علم دینی، چهبسا دستیافتنیتر و داراي طرفداران بیشتري است.

به نظر ما، هر دو قالب یاد شده، امکان ذاتی و وقوعی دارند و شبهه ها و نقـدهایی کـه بـه علـم دینی دارد شده اند، نمی توانند هیچیک از این دو قالب را از صحنه اعتبار علمی خارج کننـد و آن را در مقام ثبوت یا اثبات، بیاعتبار سازند.

. 10 هر چند واژة علم دینی، هر علمی را که با بهرهگیري از هر دینی شکل گیرد، دربرمـیگیـرد، ولی مقصود ما در این مقاله، علم دینی اسـلامی اسـت کـه بـا بهـرهگیـري از آمـوزههـاي اسـلامی معتبر سامان یابد. مخالفان علم دینی، دلایل مختلف و متنوعی براي عـدم امکـان علـم دینـی ارائـه کرده اند. برخی از این دلایل، تصویر ویژه اي از علم دینی یا علم دینی در قلمـروي خـاص را نفـی می کنند؛ برخی نیز هرگونه علم برگرفته یا مبتنی بر آموزه هاي دینی را انکار میکنند. در این مقالـه،

۰۱  ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱

تلاش می شود که دلایل فراگیرتر در قلمرو علوم انسانی دینی، بهویژه علم اجتماعی دینـی، طـرح و بررسی گردد.

اکنون با توجه به آنچه گذشت، اگر بخواهیم بـه پاسـخ پرسـش محـوري بحـث دسـت یـابیم، ضرورت دارد که دو گام اساسی را برداریم: گام نخسـت، بررسـی نقـد دلایـل و شـواهد مخالفـان علمی دینی و گام دوم، دلایل و شواهد اثباتکنندة امکان نظري و عملی علم دینی است. این مقاله، گام نخست را کانون توجه قرار میدهد و بررسی گام دوم به فرصتی دیگر موکول میشـود. دلایـل مخالفان علم دینی را در سه دسته می توان قرار داد: دلایل معرفت شناختی و روششـناختی؛ دلایـل روانشناختی و شواهد تاریخی.

۱. دلایل معرفتشناختی و روششناختی

۱ـ۱. لزوم تفکیک دانش از ارزش

فقدان رابطه میان ارزش و واقعیت، یا هست و نیست ها و بایـد و نبایـدها، و لـزوم تفکیـک دانـش از ارزش، نکته دیگري است که برخی مسئله اسلامی کردن و دینی کردن علم را به آن پیونـد زده و از آن، نفی علم دینی را نتیجه گرفتهاند. آنان علم دینی را آمیختن ارزش با دانش و در نتیجـه، خطـا و مغالطــه و بــه غلــط انــداختن خــود و دیگــران دانســتهانــد و چــون ارزشهــا را بــدون پشــتوانه هستی شناسانه، و دانش و ارزش را دو مقوله جداگانـه مـیداننـد کـه میـان آن دو (بایـدونبایـدها و هست ونیست ها) رابطه منطقی وجود ندارد و نمیتوان از یکی به دیگري پـل زد، اسـلامی کـردن و دینی کردن علم را بی معنا می خوانند؛ زیرا دینی و اسلامی کردن را بهمعناي دخالت دادن ارزشهاي اسلامی و دینی در علم، و پل زدن میان این ارزش ها با هست ها و استهاي علم میپندارند. ایشان از منظري دیگر، علم دینی را دخالت دادن تعلقات و دلبستگیهاي پژوهشگر در حقـایق علمـی و نتیجهگیري از دادههاي علمی میدانند.

بررسی

این توهم نیز نادرست و نا بجاست؛ زیرا دین، بـه ویـژه اسـلام، فقـط بیـانگر ارزشهـا نیسـت و از هست ها و است ها هم بسیار سخن گفته است. دخالت دادن دیـن و دینـی کـردن علـم، بـهمعنـاي دخالت ارزش ها نیست و از کسانی که سخن از علـم دینـی مـیگوینـد مقصودشـان دخالـت دادن هست و نیست هاي دینی نه باید و نباید دینی است و یا هر دو مقوله است. بـهعـلاوه، ارزشهـاي

امکان علم دینی  ۱۱


اسلامی تابع مصالح و مفاسد، و مبتنی بر استها و هست ونیستهاست یا خود عبـارت دیگـري از هست ها و است هایند هستند و در هر دو صورت، بیانگر نوعی هست و است میباشـند و آن سـد سکندري که برخی افراد میان است ها و هست ها و بایدها و نبایدها تصور میکنند، وجود خـارجی ندارد و توهمی بیش نیست. البته این مسئله یکی از مسائل مبنایی است که در جـاي خـود بررسـی شده و مستدل گردیده است و در اینجا نمی خواهیم به آن بپردازیم. در این مسـئله، توجـه بـه ایـن نکته شایان توجه است که مقصود، بایستهها و شایستهها و ارزشهایی اسـت کـه عـینِ اسـتهـا و هست ها یا برخاسته از آنها و مبتنی بر آنهاست؛ نه هر ارزش یا هرگونه تمایلات و سلایق شخصی و منافع فردي و گروهی؛ آن گونه که برخی آگاهانه یا ناخودآگاه چنین تصور کرده و گفتهاند که پل زدن میان ارزش و دانش و اسلامی کردن علم، به معناي آن است که هرکس طبق امیال و ارزشهاي خودش در مباحث علم نتیجه گیري کند.3 مقصود از ارزشهاي مورد نظر ما، ارزشهایی اسـت کـه داراي پشتوانه برهانی عقلی و قطعی و یا دریافت شده از روش وحیانی باشد که آنهـم بـهگونـهاي غیرمستقیم، متکی و مبتنی بر برهانهاي قطعی است.

۲ـ۱. وحدت موضوع و وحدت روش و هدف علم

هر علم در مقام ثبوت، یک موضوع بیشتر ندارد و آن موضوع، یک تعریـف معـین دارد؛ چنـانکـه به لحاظ روش هم یک روش بیشتر ندارد؛ زیـرا موضـوع، امـري در مـتن واقـع اسـت و روش نیـز به معناي چگونگی تنظیم مقدمات براي رسیدن به نتیجه است که قراردادي نیست؛ وگرنـه هـرکـس می تواند مقدمات را به گونهاي تنظیم کند کـه مـدعاي خـود را نتیجـه بگیـرد و ایـن نتیجـهاي جـز نسبی گرایی، بلکه سلیقه اي و دلبخواهی شدن علم ندارد. پس هـم موضـوع و هـم روش، بـیش از یکی نیستند و هرجا که از یک چیز بیش از یک نـوع نباشـد، تعـدد موضـوع و روش و در نتیجـه، تعدد علم معنا ندارد؛ براي نمونه، موضوع جامعه شناسی، جامعه است و جامعـه تعریفـی مشـخص دارد. بنابراین، جامعه تعریف اسلامی و غیراسلامی نداریم. اگر روش بررسـی آن هـم مـثلاً تجربـه باشد، یک روش است و تجربه اسلامی و غیر اسلامی ندارد و بنـابراین، جامعـهشناسـی اسـلامی و غیر اسلامی هم نداریم؛ چون تمایز علم، یا به موضوع آن است که واحد است؛ یا به روش است که آن هم واحد است؛ و یا به غایت و هدف است که آن نیز به موضوع بازمیگردد و وقتـی موضـوع واحد باشد، و غایت و هدف هم واحد میشود. تنها یک تصویر از علم اسلامی و غیـراسـلامی بـر اساس هدف، ممکن است ابتدا معقول به نظر برسـد و آن اینکـه در علـم کـاربردي کـه مسـائلی از

۲۱  ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱

علوم مختلف را به منظور هدف خاصی به کار می گیرند، ممکن است دو نوع هـدف وجـود داشـته باشد که در این صورت، دو نوع علم پدید میآید؛ مانند طبابت اسلامی و غیراسلامی، علـم اصـول اسلامی و غیر اسلامی؛ ولی در ایـن تصـویر، علـم اسـلامی در واقـع علـم جدیـدي نیسـت؛ بلکـه بخش هایی از علوم مختلف است که هر یک مستقل و داراي موضوع، روش و هدف واحد است و از آمیخته اي از آنها استفاده هایی صورت می گیرد. چنین هدفی، مقوم علم نیست و علمی بودن علم و تمایز آن، به گونه هدفها بستگی ندارد. پس در اینجا هم دو نوع علم نداریم.4

بررسی

اولین نکته آن است که این دیدگاه، تمایز علوم را به یکی از سه امر (موضـوع، روش و هـدف) منحصـر میداند؛ در صورتی که دیدگاه دیگري هم هست که تمایز علوم را به هیچیک از سه امر یـادشـده منـوط نمیداند، بلکه تمایز علوم را به مسائل هر علم وابسته میبیند و معتقد است هر علمـی، مجموعـه مسـائل خاص خود را دارد که از مجموعه مسائل علمی دیگر متمایز است.5 همین تمـایز مسـائل، آن علـم را از علوم دیگر متمایز میسازد. از جمله کسانی که به چنین دیدگاهی معتقد است، حضـرت امـام خمینـی است.6 بر اساس چنین دیدگاهی، همین که مسائل یک علم با علم دیگر متفاوت باشد، هرچنـد موضـوع یا روش یا هدف آنها واحد باشد، آن علم از علوم دیگر متمایز میشود.

نکته دوم آنکه از مسلمات منطق این نکته است که هر ماهیت و هویت واقعـی را مـیتـوان بـه گونه هاي مختلف تعریف کرد: حد تام؛ حد ناقص؛ رسم تام و رسم ناقص. البته ایـن تعریـفهـاي مختلف، در یک حد و یک درجه نشانگري و حکایتگري قرار ندارند؛ پس تعدد تعریف، بهویژه در موجوداتی مانند انسان که داراي ابعاد مختلفی است امکانپذیر است. در واقع، هر تعریف بـا توجـه به هدف خاص بر یک یا چند بعد متمرکز می شود. در خصوص جامعه یا پدیدة اجتماعی نیز آنچه در متن واقع به عنوان جامعه وجود، دارد یک پدیده و موجود با مشخصـات خـاص خـود اسـت و تنوع و تعدد ندارد؛ ولی از این امرِ عینی، تعریف هاي متعددي ارائـه مـی شـود و در تعـدد و تنـوع تعریف ها هم روش شناخت و مبانی مختلف دیگر و معلومات پیشین پژوهشگر نقـش دارد. بـراي نمونه، آنچه موضوع جامعه شناسی قرار می گیرد، واقعیـت عینـی جامعـه طبـق تعریفـی اسـت کـه پژوهشگر به آن باور دارد، نه واقعیت جامعه، آنگونهکه در متن واقع است.

نکته سوم این است که بحث دربارة تمایز علوم، ناظر به تفکیک و تعیـین قلمـرو منظومـههـاي معرفتی بشري است که هر یک بهکلی متمایز و متفـاوت از دیگـري اسـت و در هـیچ مسـئلهاي از

امکان علم دینی  ۳۱


مسائل خود، با علم دیگر اشتراك ندارد. یکی از موارد کاربردي و معیار بودن این تمایزها، هنگـامی است که دربارة تعلق یک مسئله به یک علم، اختلاف و نزاع واقع میشـود. در چنـین مـواقعی، بـا کمک تمایز در موضوع، روش یا هدف، آن مسئله را به علم خاص ملحق مـیکننـد و یـا از قلمـرو یک علم دیگر خارج کرده، در قلمرو علم دیگر جاي میدهند. در همین فضـاي فکـري اسـت کـه مسائل مرزي میان علوم، مسئلهساز بوده است.

مسئله تمایز علوم، به هیچ روي به تمایزهاي درون یـک رشـته علمـی و یـک علـم نظـر نـدارد؛ بهعبارتدیگر، ما دو نوع تمایز علوم میتوانیم تصور کنیم:

الف ) تمایز برونعلمی که هر یک از رشتههاي معرفت بشري را از رشته دیگر متمایز میسازد؛ ب) تمایز درون علمی که هر سنخ، صنف، نوع یا مصداق از یک رشته علمی را از سنخ، صنف،
یا مصداق دیگر آن رشته علمی تفکیک میکند.

بحث دربارة تمایز به موضوع، روش و هدف، در تمایز بـرون علمـی مطـرح اسـت و آنچـه در بحث علم دینی و غیردینی مد نظر میباشـد، تمـایز درونعلمـی اسـت. بـراي مثـال، کسـی کـه از جامعه شناسی اسلامی سخن به میان مـیآورد، نمـیخواهـد علمـی غیـر از جامعـهشناسـی بـه نـام جامعه شناسی اسلامی پدید آورد؛ بلکه در پی پدید آوردن یک سنخ یـا صـنف و مصـداقی از علـم جامعه شناسی است که متمایز از سنخها، اصناف و مصادیق دیگـر اسـت. چنـین علمـی، بـا فـرض وحدت موضوع جامعه شناسی و تعریف واحد داشتن آن موضـوع، متصـور اسـت. جامعـهشناسـی اسلامی و غیر اسلامی، در اینکه هر دو جامعه شناسی اند فرقی ندارنـد. ایـن گونـه نیسـت کـه یکـی جامعـهشناســی باشــد و دیگــري علمــی غیــر از جامعــهشناســی . موضــوع واحــد، هــر دو را علــم جامعه شناسی می کند؛ ولی در اینکـه چـه سـنخ جامعـه شناسـی و چـه صـنف یـا چـه مصـداق از جامعه شناسی باشد، متفاوت اند؛ یکی اسلامی است و دیگري غیراسلامی. این نکته ظریفی است که در بیان استدلال، از آن غفلت شده است.7

به همین دلیل بود که در مقدمات بحث یادآور شدیم که ممکن است علـم دینـی و اسـلامی در بخش هایی، با علم غیر دینی اشتراك داشته باشد و مطرح کردن دینی و اسلامیکردن علم، بـهمعنـاي نفی دستاوردهاي پژوهش هاي تجربی انجام شده نیست؛ بلکه به معناي بازنگري و تمییـز صـحیح از سقیم آن، به کار گیري دیدگاه ها و دادههاي درست آنها، و افزودن دادههاي جدیـد بـهدسـتآمـده از طریق وحی به آنهاست.

در مسئله روش علم نیز صرف نظر از مناقشات جزئی در تعریف روش- کـه آن را منحصـر بـه

۴۱  ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱

چگونگی تنظیم مقدمات براي وصول به نتیجه دانسته اند - یادآور مـی شـویم کـه در ایـن دیـدگاه، منطق فکر و قواعد روش با روش هاي کسب معرفت خلط شده است. اینکه ما براي کشـف جهـان

و واقعیــتهــا روشهــاي متعــدد نــداریم، امــري مســلم و مــورد وفــاق فیلســوفان علــم، بجــز پوزیتویست هاي افراطی است؛ ولی اینکه هر روشی قواعـد خـاص خـود را دارد نیـز مـورد قبـول دانشمندان است. آنچه سبب نسبی گرایی و امکان اثبات هر مدعایی از هـر مقدمـهاي اسـت، تعـدد روش ها نیست؛ بلکه بیقاعده بودن و ضابطهمند نبودن روش است. حتی اگـر در جهـان تنهـا یـک روش وجود داشته باشد و همه علوم تنها از یک روش استفاده کنند، چنـانکـه آن روش، قواعـد و ضوابط مشخصی نداشته باشد، هر کس می تواند ادعا کند که مدعاي او با آن روش به اثبات میرسد

و هیچ قاعده و معیاري وجود نخواهد داشت که درستی یا نادرستی آن مدعا را اثبات کند؛ ولی اگر حتی در یک موضوع چهار روش یا بیشتر باشد، ولی هر یک قواعد خاص خـود را داشـته باشـند، می توان درستی یا نادرستی ادعاي اثبات یک موضوع با هر یک از آن روشها را تشخیص داد و آن را با همین قواعد محک زد. منطق فهم و فکر، در واقع همین ضوابط است که برخی کلی و عامانـد که در همه روش ها مطرح اند و مورد وفاق همـه دانشـمندان و مقتضـاي سـاختمان وجـودي همـه انسان ها ست و برخی ویژة هر یک از روشهایند که پذیرش آن روش خـاص همـراه بـا آن قواعـد

خاص، است . ثانیاً، دیدگاه یاد شده روش بررسی هـر موضـوعی را واحـد مـی دانـد و تعـدد روش دستیابی به یک حقیقت را به کلی مردود میداند؛ ولی این مدعا خود نیازمند دلیل است، این مسـئله به صورت جدي در فلسفه علم مطرح است که آیا جهان خارج بخشهاي متفاوت و کاملاً متمایزي دارد که هر یک با روش واحد خاصی قابل شناسایی است یا مسـئله بـه گونـهاي دیگـر اسـت. در واقع، در اینجا دو مسئله مطرح است: نخست آنکه آیا جهان داراي بخشهاي متمایز و متفـاوت بـا یکدیگر است یا اینکه جهان هم یکپارچـه اسـت. اینکـه بخشـی از جهـان را هشـیار و بخشـی را ناهشیار، بخشی از آن را زنده و بخشی را مرده، بخشی را عاشق و بخشی را تهی از عشـق، بخشـی را معنا دار و بخشی را بی معنا بدانیم، خود نیازمند بررسی اسـت و کسـانی بـهصـورت جـدي ایـن تمایزها را نمیپذیرند.

ما سمیعیم و بصریمی و هشُیم با شما نامحرمان ما خامشیم دوم آنکه بر فرض، جهان بخش هاي تفکیک شدة متمایز و متفاوت داشته باشد، آیـا بـراي شـناخت

هر بخش، روش خاصی وجود دارد و هیچ روشی براي شناسایی دو یا چند بخش کارآیی نـدارد و روش شناخت یک بخش یا یک موجود، تعددبردار نیست؟

امکان علم دینی  ۵۱


این مسئله نیز به صورت جدي محل مناقشه و بحث است. دست کم یک دیدگاه مـورد قبـول و دفاع بیشتر دانشـمندان مسـلمان، بلکـه همـه آنـان اسـت و آن اینکـه روش وحیـانی، محـدودیت موضوعی ندارد و در هر زمینه اي که سخنی از جانب خداوند بهوسیله پیامبران در اختیار بشر قـرار گرفته است، کارایی لازم را دارد. در متون دینی اسلام، از جمله قرآن، دربارة مقـولات مختلفـی کـه مربوط به بخش هاي گوناگون هستی است، گزاره هایی یافت میشود و در برخی از زمینههـا تعـداد آنها کم هم نیست. عارفان نیز در قلمرو معارف شهودي به چنین دیدگاهی بـاور دارنـد و در عمـل آن را نشان دادهاند. دستکم در هیچ یک از دو مسئله یادشده، هیچ دلیل قاطعی بـر بطـلان دیـدگاه سازگار با علم دینی وجود ندارد.

آنچه گفته شد، در فضاي برونعلمی مسئله روش بود. در فضاي درون علمی روش نیز میتـوان از تعدد روش سخن به میان آورد که به دلیل پرهیز از تطویل، از آن صرفنظر میشود.

مسئله هدف علم و بازگرداندن آن به موضوع نیز به نظر می رسد سخنی از روي مسامحه است. هدف اصیل هر علم ـ که گاه از آن به هدف نظري یاد میشود ـ پیبـردن بـه حقـایق مسـلم در آن حوزة علمی است. براي نمونه، موضوع جامعهشناسی، جامعه یا پدیدههـاي اجتمـاعی اسـت؛ ولـی هدف آن پی بردن به ابعاد و زوایا و قوانین حاکم بر جامعه و پدیدههـاي اجتمـاعی اسـت. البتـه از روي مسامحه ممکن است کسی بگوید پی بردن به ابعـاد و زوایـاي جامعـه، همـان وجـود جامعـه است؛ ولی باید توجه داشت که ابعاد و زوایاي جامعه، هدف علم نیست؛ بلکه کشـف و پـی بـردن به این ابعاد و زوایا هدف علم است. موضوع علم چیزي است که در آن علم از عـوارض ذاتـی آن بحث می شود و هدف آن عوارض کشفشده و شناختهشده است. پـس هـدف علـم، نـه موضـوع است، نه ابعاد موضوع و نه بحث و بررسی دربارة موضوع و عوارض آن؛ بلکه شناخت موضـوع و ابعاد آن است. علم در پیکشف اینهاست. البته علم هدف کاربردي هم دارد که امري خارج از علـم است و علم بودن علم به آن نیست؛ با این حال، هدف کاربردي نیز به موضوع بازنمـیگـردد؛ مگـر آنکه باب مسامحه را باز کنیم که این کار با سنخ بحث علمی ناسازگار است.

نکته شایان توجه دیگر در زمینه وحدت موضوع علم، نبود هیچ دلیل منطقی براي ایـن مطلـب است که هر علمی ضرورتاً باید داراي موضوعی واحد باشد؛ بلکه میتوان براي موضوعات متعـدد، نوعی وحدت اعتباري فرض کرد و آن را موضوع علمی قرار داد. براي مثال، موضوع علم اقتصـاد، تولید، توزیع و مصرف است و بسیاري از دانشـمندان آن را پذیرفتـهانـد؛ امـا آیـا تولیـد، توزیـع و مصرف، موضوعی واحد است؟ از باب توجیه و مسامحه میتوان چنین گفت؛ یول حقیقتاً نه دلیلی

۶۱  ، سال دوم، شماره چهارم، پاییز ۰۹۳۱

منطقی بر وحدت حقیقی موضوع علم وجـود دارد و نـه در عمـل، همـه علـوم موجـود، از چنـین وضعیتی برخوردارند. به همین دلیل که وحدت حقیقی ضرورت ندارد، جمعـی تمـایز علـوم را بـه مسائل میدانند. روشن است که مجموعهاي از مسائل، وحدت حقیقی ندارد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید