بخشی از مقاله

مقدمه

ابعاد شخصيت والاى اميرالمؤمنين على عليه السلام آن چنان گسترده و فراگير است كه هيچ كس را توان آن نيست كه در انديشه رسيدن به عمق آن باشد و به گفته رسول گرامى اسلام: جز خدا و محمد هيچ كس على را آن چنان كه بايسته است نشناخته وبه گفته خود مولا: هيچ پرنده اى قدرت پرواز بر قله عظمت او را ندارد.
اين است كه مى بينيم در طول تاريخ، هزاران كس درباره آن بزرگوار گفته اند و نوشته اند و آثار هنرى آفريده اند، ولى همگى به ناتوانى خود اعتراف كرده اند و هيچ كدام جز گوشه اى از شايستگى هاى آن امام عظيم را ننموده اند.


كارهاى بزرگى صورت گرفته ولى هنوز هم ميدان براى انجام كارهاى بزرگتر باز است و دنياى امروز كه تشنه حق و عدالت و در آرزوى پى ريزى شهرى ناكجاآباد است، بيش از هر زمان ديگرى نيازمند آگاهى هاى لازم در زمينه شخصيت امام وآشنايى با انديشه هاى تابناك آن بزرگوار است و بر شيعيان و رهروان راه اوست كه كارى كارستان كنند و چهره ملكوتى و آرمانهاى والاى او رابه جهان امروز بشناسانند و در اين راه از ابزار و وسايل ارتباطى شگفت آور روز بهره ببرند.


عشق به على عشق به همه خوبى هاست و محبت او مطمئن ترين راه تقرب به خدا و رسيدن به كمالات انسانى است و به همين جهت است كه پيامبر اسلام پيوسته و در هر فرصتى محبت على را توصيه مى كرد و امت اسلامى را به سوى او رهنمون مى شد و آثار و نتايج سودمند محبت آن يگانه را در دنيا و آخرت برمى شمرد واين تأكيد و تكرار نه از جهت علايق شخصى، بلكه به فرمان خداوند بود و رسول خدا مأمور رساندن اين پيام ها بود و حتى گاهى از ترس حرف مردم در رساندن برخى از اين پيام ها اندكى درنگ مى كرد وبلافاصله مورد خطاب الهى قرار مى گرفت و از او خواسته مى شد كه درنگ نكند، يك نمونه آن، آيه مربوط به غدير خم است كه خداوند به پيامبرش گوشزد مى كند كه اگر پيام الهى در مورد وصايت على را نرساند، گويا كه رسالت خود را ابلاغ نكرده است وسپس اطمينان مى دهد كه او را از مردم حفظ خواهد كرد.


علىّ بن ابى طالب(ع) ولىّ خدا و محبّ خدا و محبوب خدا بود،اين است كه مى بينيم در جاى جاى قرآن از على وفضيلت هاى او ياد شده است و با نگاهى به كتاب هاى تفسيرى وحديثى و كتاب هاى خاصى كه تحت عنوان «مناقب» نوشته شده، حضور گسترده على را در آيات قرانى به روشنى درمى يابيم و مى بينيم كه آيات بسيارى از قرآن كريم به وجود آن حضرت تفسير و تأويل شده است و اين تفسير و تأويل تنها از سوى دانشمندان شيعه نقل نشده بلكه دانشمندان اهل سنت نيز در اين كوى سبق برده اند و روايات مربوط به اين مطلب را به طور گسترده و با اسناد فراوان و با عشق و علاقه ذكر كرده اند و گاهى در اين باره كتاب هاى مستقلى نوشته اند و آيات مربوط به اميرالمؤمنين را گردآورى كرده اند و اين، علاوه بر كتاب هاى بسيارى است كه تحت عنوان «مناقب» تأليف نموده اند و در آنها فصل مشبعى را راجع به آيات مربوط به على آورده اند.


از جمله كتاب هايى كه به طور مستقل در خصوص آيات نازل شده درباره على (ع) از طرف علماى اهل سنت تأليف شده است، مى توان از كتاب هاى زير ياد كرد:
ـ ما اُنزل من القرآن فى اميرالمؤمنين ;
تأليف: ابوالحسن احمدبن محمدبن ميمون قزوينى ;
ـ ما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين ;


تأليف ابوالفرج اصفهانى (علىّ بن الحسين) متوفى سال 356 ;
ـ ما انزل من القرآن فى على ;
تأليف: حسين بن حكم بن مسلم حبرى متوفى سال 286 ;


ـ ما نزل من القرآن فى على ـ يا ـ المنتزع من القرآن العزيز فى مناقب مولانا اميرالمؤمنين ;
تأليف: ابونعيم اصفهانى (احمدبن عبدالله بن اسحاق) متوفى سال 430 ;
ـ ما نزل من القران فى على ـ يا ـ نزول القرآن فى شأن اميرالمؤمنين ;
تأليف: ابوبكر محمدبن مؤمن شيرازى از علماى قرن چهارم ;


ـ ما نزل من القرآن فى على ;
تأليف: ابوالحامد مظفربن ابى بكراحمد حنفى رازى آقسرائى متوفى 631 ;
ـ ما نزل من القرآن فى على ;
تأليف: عبدالعزيز بن يحيى بن احمد جلودى متوفى سال 332;


ـ الآيات النازلة فى اهل البيت ;
تأليف: ابومحمد ابن فحّام حسن بن محمد مقرى شافعى متوفى سال 458 ;
ـ ابانة ما فى التنزيل من مناقب آل الرسول ;
تأليف: احمدبن حسن بن على، ابوالعباس طوسى متوفى سال 384 ;
ـ مانزل من القرآن فى اميرالمؤمنين ;


تأليف: ابوبكر بن مردويه ;
ـ مانزل من القرآن فى على ;
تأليف: هارون بن عمر بن عبدالعزيز مجاشعى
ـ شواهد التنزيل لقواعد التفضيل (كتاب حاضر).
در ميان اين كتاب ها، كتاب شواهد التنزيل تأليف حافظ كبير ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله بن احمد معروف به حاكم حسكانى نيشابورى از علماى قرن پنجم هجرى(زنده در سال 470) كه درباره اهل بيت پيامبر عموما و اميرالمؤمنين خصوصا تأليف شده است، نظم و ترتيب جالبى دارد وهمه روايات آن با ذكر سند است و گاهى براى يك حديث چندين سند آورده است. در اين كتاب 210 آيه را به ترتيب سوره هاى قرآن آورده و در ذيل هر كدام رواياتى را از مشايخ خود نقل كرده است، مجموع اين روايات كه در تفسير آن آيات آمده بيش از 1200 روايت است.


مؤلف كتاب ابوالقاسم حاكم حسكانى از محدثان و حافظان بزرگ اهل سنت و اهل نيشابور بود و به گفته شاگردش عبدالغافر او پيرو مذهب ابوحنيفه بود شرح حال او در بسيارى از كتب تراجم آمده است، از جمله ذهبى او را ضمن طبقه 14 محدثان آورده و از او به عنوان شيخ متقن كه عنايت تمامى به علم حديث داشت ياد كرده است.


كتاب شواهد التنزيل با تحقيق و تعليقات سودمند محقق مفضال شيخ محمد باقر محمودى در بيروت در يك مجلد و در ايران در دو مجلد به اضافه يك جلد فهرست چاپ شده و نگارنده سالهاست كه با آن مأنوس است و در تفسيرى كه به نام «تفسير كوثر» در دست تأليف دارد، در آيات مربوط به ولايت از آن بهره جسته است.


مدت ها بود كه با خود مى انديشيدم كه اين كتاب را به فارسى ترجمه كنم و آن را به هموطنانى كه شيفته اميرالمؤمنين هستند، تقديم كنم ولى به اين كار موفق نمى شدم، با اعلام سال جارى به عنوان سال اميرالمؤمنين، اين فكر در من تقويت شد و علاقه بيشترى به ترجمه اين كتاب پيدا كردم; ولى در عين حال كار نوشتن تفسير مرا از آن باز مى داشت تا اينكه روزى در اين باره به قرآن تفأل كردم و اين آيه در بالاى صفحه سمت راست قرآن قرار داشت:
وَ هُدُوا اِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا اِلى صِراطِ الْحَميدِ


«و به سوى سخن پاكيزه هدايت شدند و به سوى راه خداوند شايسته ستايش هدايت شدند.»
گويا كه قرآن با من سخن مى گفت و مرا به اين كار تشويق مى كرد، ترديدها از ميان رفت و ديگر درنگ روا نبود، براى انجام اين كار مدتى نوشتن تفسير را متوقف كردم و به ترجمه كتاب پرداختم.
شيوه ما در ترجمه اين كتاب چنين بود كه سندهاى روايات را نياورديم چون براى عموم سودى نداشت و اهل تحقيق هم در صورت نياز به متن عربى مراجعه مى كنند، همچنين رواياتى را كه متن آنها تكرارى بود ولى با سندهاى ديگر هم نقل شده بود; نياورديم و به يكى از آنها بسنده كرديم ولى تذكر داديم كه اين روايت با سندهاى ديگر هم نقل شده است; البته اگر ميان آن روايات تفاوت هاى مهمى بود همه را آورديم. همچنين پاورقى هاى محقق محترم آقاى محمودى را به همان دليلى كه در بالا گفتيم، ترجمه نكرديم و فقط در مواردى با استفاده از اين پاورقى ها برخى از روايات متن را، در پاورقى به كتاب هاى ديگر نيز ارجاع داديم. ضمناً براى تتميم فايده، متن عربى روايات را هم آورديم. البته در شماره آيات و گاهى در متن آيات اشتباهاتى بود كه تصحيح كرديم.
اميد است كه رهروان راه آن امام بزرگوار اين اثر را مورد توجه قرار دهند و با مطالعه آن بر نورانيت دل هاى خود بيفزايند و از تماشاى سيماى تابناك امام على در آيينه قرآن لذت ببرند.


فصل اول:
در كثرت خصايص اميرالمؤمنين به نقل از سخن پيشينيان از جمله عبدالله بن عباس دانشمند امت رضى الله عنه كه ابوالطفيل ما را از آن خبر داده است:

1 ـ عن ابن عباس قال: لقد كانت لعلىّ بن ابى طالب عليه السلام ثمانية عشر منقبه لو لم يكن له إلاّ واحدة منهنّ لنجا بها. و قال جدّي ـ رحمه الله ـ لقد كان علىّ بن ابى طالب ثمانية عشر منقبة لو لم يكن إلاّ واحدة لنجا بها، ولقد كانت له ثلاثة عشر منقبة لم تكن لأحد من هذه الأمة.


ابن عباس گفت: براى علىّ بن ابى طالب(ع) هيجده منقبت وجود دارد كه اگر فقط يكى از آنها بود به وسيله آن نجات پيدا مى كرد. و جدّ من رحمه الله گفت: براى علىّ بن ابى طالب(ع) هيجده منقبت وجود دارد كه اگر فقط يكى از آنها بود به وسيله آن نجات پيدا مى كرد و براى او سيزده منقبت است كه هيچ يك از اين امت آنها را نداشت.
2 ـ عن مجاهد و عبدالله بن شدّاد قالا: ذكر علىّ عند ابن عباس فقال: لقد كانت لعلىّ ثمانية، عشر منقبة، و أنّ خمساً منها لو لم يكن له إِلاّ واحدة منها كان نجا بها، و إِنّ ثلاثة عشر منها ما كانت لأحد في هذه الأمّة.


مجاهد و عبدالله بن شداد گفتند: نزد عبدالله بن عباس سخن از على به ميان آمد او گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) هيجده منقبت دارد كه پنج تا از آنها به گونه اى است كه اگر جز يكى از آنها نبود به وسيله آن نجات مى يافت و سيزده تاى آن در هيچ يك از اين امت وجود ندارد.
3 ـ عن ابن عباس قال: لقد كان لعلىّ ثمانية عشرة منقبة لو كان واحدة منها لرجل من هذه الأمة لنجا بها، ولقد كانت له اثنا عشر منقبة ما كانت لأحد من هذه الأمّة.
ابن عباس گفت: براى علىّ بن ابى طالب(ع) هيجده منقبت بود كه اگر يكى از آنها براى كسى از اين امت بود به وسيله آن نجات مى يافت و دوازده منقبت براى او بود كه هيچ يك از اين امت آن را نداشت.


سخن مجاهد بن جبر از بزرگان تابعين و مفسرين درباره او:
4 ـ قال مجاهد: إِنّ لعلىّ عليه السلام سبعين منقبة ما كانت لأحد من أصحاب النبىّ صلى الله عليه وسلم مثلها و ما من شيء من مناقبهم إلاّ وقد شركهم فيها.
مجاهد گفت: براى على(ع) هفتاد منقبت بود كه هيچ يك از اصحاب پيامبر(ص) مانند آنها را نداشت و آنان هيچ منقبتى نداشتند مگر اينكه على با آنان شريك بود.
سخن سليمان بن طرخان تيمى عابد از زهاد تابعين درباره وى:
5 ـ محمّد بن المعتمر، عن أبيه عن جدّه قال كان لعلىّ بن ابى طالب عشرون و مائة منقبة لم يشترك معه فيها أحد من أصحاب محمد صلى الله عليه و آله وسلم وقد اشترك في مناقب الناس.


محمد بن معمتر از جدش نقل مى كند كه گفت: براى علىّ بن ابى طالب(ع) يكصدوبيست منقبت بود كه كسى از اصحاب محمد(ص) با او در آنها شركت نداشت ولى او در مناقب مردم شركت داشت.
سخن بعضى از صحابه در تفضيل على(ع):
6 ـ عن أبي الطفيل: عن بعض أصحاب النبي صلى الله عليه وآله وسلم قال لقد سبق لعلىّ بن ابى طالب عليه السلام من المناقب ما لو أن واحدة منها قسمت بين الخلق وَسِعَتْهم خيراً.
ابوالطفيل از بعضى از اصحاب پيامبر نقل مى كند كه گفت:براى علىّ بن ابى طالب (ع) منقبت هايى فراهم شده كه اگر يكى از آنها را ميان مردم تقسيم كنند، از لحاظ نيكى همه را در بر مى گيرد.


سخن احمد بن حنبل بغدادى پيشواى اهل حديث:
7 ـ عن محمد بن منصور قال: سمعت أحمد بن حنبل يقول ما جاء لأحد من أصحاب رسول الله من الفضائل أكثر ممّا لعلىّ بن ابى طالب.
محمد بن منصور گفت از احمد بن حنبل شنيدم كه گفت: براى هيچ يك از اصحاب پيامبر خدا(ص) فضايلى بيشتر از آنچه براى علىّ بن ابى طالب آمده ، نقل نشده است.
8 ـ همين مضمون با سند ديگرى هم نقل شده است.


9 ـ حمدان الوراق يقول: سمعت أحمد بن حنبل يقول: ما روي لأحد من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم من الفضائل الصحاح ما روي لعلىّ بن ابى طالب.
حمدان وراق گفت: از احمد بن حنبل شنيدم كه گفت: براى هيچ يك از اصحاب پيامبر خدا(ص) از فضائل صحيح آنچه براى علىّ بن ابى طالب(ع) روايت شده، نقل نشده است.
اين روايت را يزيد بن هارون از فطر نيز نقل كرده است.


10 ـ قال ابوالطفيل: كان بعض أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم يقول: لقد كان لعلىّ بن ابى طالب عليه السلام من السوابق ما لو أن سابقة منها قسمت بين الخلائق لأوسعتهم خيراً.
ابوالطفيل گفت: بعضى از اصحاب پيامبر(ص) مى گفت: براى علىّ بن ابى طالب (ع) سابقه هايى بود كه اگر يكى از آنها را ميان مردم تقسيم مى كردند، از لحاظ خير همه آنها را فرا مى گرفت.
اين روايت را محمد بن عيسى نيز از فطر نقل كرده و نام آن صحابى را هم بيان كرده است:
11 ـ عن ابن عباس قال: لقد سبقت لعلىّ من السوابق ما لو أنّ واحدةً منها قسمت بين جميع الخلائق لأوسعتهم خيراً.
ابن عباس گفت: براى علىّ بن ابى طالب سابقه هايى بود كه اگر يكى از آنها ميان خلايق تقسيم مى شد همه آنها را خير فرامى گرفت.
سخن عبدالله بن عمر بن خطاب در تفضيل على(ع)


12 ـ خلف بن خليفة قال: سمعت أبا هارون العبدى قال: كنت جالساً مع ابن عمر، إِذ جاء نافع بن الأزرق فقال: والله إِني لأبغض علياً. قال: أبغضك الله تبغض رجلاً سابقة من سوابقه خير من الدنيا و ما فيها.
خلف بن خليفه گفت: از ابو هارون عبدى شنيدم گفت: با ابن عمر نشسته بودم كه نافع بن ازرق آمد و گفت: به خدا قسم كه على را دشمن مى دارم، او گفت: خدا تو را دشمن بدارد، كسى را دشمن مى دارى كه فضيلتى از فضايل او از دنيا و آنچه در آن است بهتر است.
سخن عكرمه غلام ابن عباس در تفضيل على(ع)


13 ـ عن عكرمة عن ابن عباس قال: ما في القرآن آية: (الذين آمنوا و عملوا الصالحات) إلاّ و علي أميرها و شريفها، و ما من أصحاب محمّد رجل إلاّ وقد عاتبه الله و ما ذكر عليّاً إلاّ بخير.
ثم قال عكرمة: إني لأعلم أنّ لعلي منقبة لو حدّثت بها لنفذت أقطار السماوات و الأرض. أو قال: الأرض.


عكرمه از ابن عباس نقل مى كند كه گفت: در قرآن آيه اى به اين تعبير «الذين آمنوا و عملوا الصالحات = كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند» وجود ندارد مگر اينكه على امير آن و شريف آن است و از اصحاب محمد(ص) كسى نيست مگر اينكه خداوند او را مورد عتاب قرار داده اما على را جز به نيكى ياد نكرده است.
آنگاه عكرمه مى گويد: همانا من مى دانم كه براى على منقبتى است كه اگر آن را حديث كنم از اطراف آسمانها و زمين نفوذ مى كند. يا گفت: زمين.
سخن غلام عايشه در تفضيل على(ع)


14 ـ عبدالرحمان قاضي الري قال: قلت لأبي عبدالرحمان ـ مكاتب كان لعائشة ـ: حدّثنا بمناقب علي. قال: ما أحدّثك و هي أكثر من أن تحصى.
عبدالله بن عبدالرحمان قاضى رى گفت: به ابو عبدالرحمان غلام عايشه گفتم: از مناقب على به من حديث كن، گفت: چه حديث كنم در حالى كه آن بيشتر از آن است كه شمارش شود.
حديث مزبور در مسند مالك بن حريرث از مسند كبير نيز نقل شده است.


فصل دوم
در پيشى گرفتن او به تلاوت و يگانگى او در حفظ قرآن

15 ـ عن أبي عبدالرحمان السلمي قال: ما رأيت أحداً كان أقرأ للقرآن من علي.
قال عاصم: و كان أبوعبدالرحمان قد قرأ على علىّ عليه السلام.
ابوعبدالرحمان سلمى گفت: كسى را نديدم كه از على قارى تر بر قرآن باشد. عاصم مى گويد: ابوعبدالرحمان قرآن را نزد على قرائت كرده بود.
16 ـ عن ابن عباس قال: دعا عبدالرحمان بن عوف نفراً من أصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم فحضرت الصلاة فقدّموا علىّ بن ابى طالب لأنه كان أقرأهم.
ابن عباس گفت: عبدالرحمان بن عوف، جمعى از اصحاب رسول خدا(ص) را دعوت كرد پس وقت نماز رسيد، علىّ بن ابى طالب(ع) را پيشاپيش خود قرار دادند; چون او از همه آنها قارى تر بود.


17 ـ عن أبي عبدالرحمان السلمي قال: ما رأيت أحداً أقرأ من علي عليه السلام.
ابو عبدالرحمان سلمى گفت: كسى را قارى تر از على(ع) نديدم.
18 ـ يحيى بن آدم قال: قلت لأبي بكربن عيّاش: يقولون أنّ علياً لم يقرأ القرآن!! قال: أبطل من قال هذا. يحيى بن آدم گفت: به ابوبكر بن عياش گفتم: مى گويند كه على قرآن نمى خواند! گفت: هركس چنين گفته سخن باطل گفته است.
19 ـ مضمون حديث 17 باسند ديگرى نيز نقل شده است.


20 ـ عن عبدالله بن مسعود قال: أفرض أهل المدينة و أقرأهاعلىّ بن ابى طالب عليه السلام.
عبدالله مسعود گفت: عالم ترين اهل مدينه به فرائض و قارى ترين آنها علىّ بن ابى طالب است.
21 ـ عن عبدالله بن عباس قال: قال عمربن الخطّاب: أعلمنا بالقضاء و أقرأنا للقرآن علىّ بن ابى طالب.
ابن عباس گفت: عمر بن خطاب مى گفت: آگاهترين ما به قضاوت و قارى ترين ما به قرآن، علىّ بن ابى طالب(ع) است.


22 ـ عن علىّ بن رباح قال: جمع القرآن على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم علي و أُبىّ.
علىّ بن رياح گفت: قرآن در عهد پيامبر خدا(ص) توسط على و ابىّ جمع آورى شد.


فصل سوم
در پيشى گرفتن او به ديگران در جمع آورى قرآن

22 ـ عن ابن سيرين إن أبابكر لما بويع جلس عليّ في بيته فأتاه رجل فقال: إن علياً قد كرهك. فأرسل إليه فقال: أكرهتني؟ فقال: والله ما كرهتك غير أن رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم قبض ولم يجمع القرآن فكرهت أن يزاد فيه فآليت بيمين أن لا أخرج إلاّ إلى الصلاة حتى أجمعه. فقال: نعم ما رأيت.
ابن سيرين گفت: وقتى با ابوبكر بيعت كردند، على در خانه اش نشست، پس مردى نزد او آمد و گفت: على از تو ناراحت است، او على را پيش خود خواند و گفت: آيا از من ناراحتى؟ گفت: به خدا قسم از تو ناراحت نيستم جز اينكه پيامبر خدا از دنيا رفته و قرآن جمع آورى نشده، نخواستم چيزى بر آن افزوده گردد، پس قسم خوردم كه از خانه بيرون نيايم جز براى نماز تا وقتى كه آن را جمع آورى كنم. گفت: چه فكر خوبى!


23 ـ السدى عن عبد خير، عن علي عليه السلام أنه رأى من الناس طيرة عند وفاة رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم فأقسم أن لايضع على ظهره رداءً حتى يجمع القرآن; فجلس في بيته حتى جمع القرآن، فهو أول مصحف جمع فيه القرآن، جمعه من قلبه، و كان عند آل جعفر.
سدّى از عبد خير نقل مى كند كه وقتى علىّ بن ابى طالب(ع) وضعيت بد مردم را به هنگام وفات رسول خدا(ص) ملاحظه كرد، سوگند خورد كه عبا بر دوش نگيرد تا وقتى كه قرآن را جمع آورى كند، پس در خانه اش نشست تا قرآن را جمع آورى كرد و آن نخستين مصحفى است كه قرآن در آن جمع آورى شده است. او آن را از قلب خود جمع آورى كرد و نزد خاندان جعفر بود.
24 ـ عن عكرمة قال: لما بويع لأبي بكر; تخلف علىّ فى بيته فلقيه عمر فقال: تخلف عن بيعة أبي بكر؟! فقال: إِنى آليت يميناً حين قبض رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم أن لا أرتدي برداء ألا إِلى الصلاة المكتوبة حتى أجمع القرآن فإني خشيت أن ينقلب القرآن.
عكرمه گفت: وقتى با ابوبكر بيعت كردند، على تخلف كرد و در خانه اش نشست، عمر با او ملاقات كرد و گفت: آيا از بيعت با ابوبكر تخلف مى كنى؟ او گفت: وقتى پيامبر از دنيا رفت سوگند خوردم كه عبا بر دوش نگيرم مگر براى نماز واجب تا وقتى كه قرآن را جمع آورى كنم، چون ترسيدم كه قرآن تغيير پيدا كند.
25 ـ عن يمان قال: لما قبض النبي أقسم علي ـ أو حلف ـ أن لا يضع رداءه على ظهره حتى يجمع القرآن بين اللوحين، فلم يضع رداءه على ظهره حتى جمع القرآن.
يمان گفت: چون پيامبر(ص) از دنيا رفت، على سوگند خورد كه عبا بر دوش نگيرد تا قرآن را ميان دو لوح جمع آورى كند، پس عبا بر دوش نگرفت تا قرآن را جمع آورى كرد.
26 ـ عن محمد بن سيرين قال: نبّئت أنّ أبابكر لقى علياً رضي الله عنه فقال: أكرهت أمارتي؟ قال: لا ولكن آليت على يمين أن لا أرتدي رداي إلاّ إِلى الصلاة حتى أجمع القرآن قال: فكتبه على تنزيله، فلو أصبت ذلك الكتاب كان فيه علم كثير. قال محمد بن سيرين فسألت عكرمة فلم يعرفه.
محمد بن سيرين گفت: به من خبر داده شده كه ابوبكر با على ملاقات كرد و گفت: آيا از امارت من ناراحت هستى؟ گفت: نه ولى سوگند خورده ام عبا بر دوش نگيرم مگر براى نماز تا وقتى كه قرآن را جمع آورى كنم. مى گويد: پس قرآن را مطابق نزول آن نوشت، اگر آن كتاب را به دست مى آوردم در آن علم فراوانى بود. محمد بن سيرين مى گويد: آن را از عكرمه پرسيدم از آن آگاهى نداشت.
27 ـ عن محمد بن سيرين قال: لما مات النبي صلى الله عليه وآله وسلم جلس علي في بيته فلم يخرج فقيل لأبي بكر: إِن علياً لايخرج من البيت كأنه كره أمارتك. فأرسل إِليه فقال: أكرهت إمارتى؟ فقال: ما كرهت إمارتك ولكني أرى القرآن يزاد فيه فحلفت أن لا أرتدي برداء إلا للجمعة حتى أجمعه. قال ابن سيرين: فنبئت أنه كتب المنسوخ و كتب الناسخ في أثره.


محمد بن سيرين گفت: وقتى پيامبر از دنيا رفت، على در خانه اش نشست و بيرون نيامد. به ابوبكر گفته شد كه على از خانه بيرون نمى آيد گويا كه از امارت تو ناراحت است. ابوبكر كسى پيش او فرستاد كه آيا از امارت من ناراحتى؟ على گفت: من از امارت تو ناراحت نيستم ولى مى بينم كه بر قرآن افزوده مى شود، پس سوگند خوردم كه عبا بر دوش نگيرم مگر براى نماز جمعه تا آن را جمع آورى كنم.


ابن سيرين مى گويد: به من خبر داده شده كه على در آنجا منسوخ را نوشته و پشت سر آن ناسخ را آورده است.


فصل چهارم
يگانگى او در شناخت قرآن و معانى آن و يگانگى او در آگاهى از نزول قرآن
و آنچه در آن است

 

28 ـ عن أنس قال: قال النبي صلى الله عليه وآله و سلم: علىّ يعلّم الناس بعدي من تأويل القرآن ما لايعلمون أو قال:يخبرهم.
رواه جماعة عن عبدالكريم.
انس بن مالك گفت: پيامبر فرمود: على پس از من به مردم تأويل قرآن و آنچه را كه نمى دانند ياد مى دهد. يا گفت: به آنان خبر مى دهد.
اين روايت را جماعتى از عبدالكريم نقل كرده است.
سخن عبدالله بن عمر در يگانگى على در علم قرآن:


29 ـ قال ابن عمر: علىّ أعلم الناس بما أنزل الله على محمّد.
ابن عمر گفت: على آگاهترين مردم است به آنچه خدا بر محمد نازل كرده است.
سخن على(ع):
30 ـ عن علقمة بن قيس قال: قال علي: سلوني يا أهل الكوفة قبل أن لا تسألوني فوالذى نفسي بيده ما نزلت آية إلا و أنا أعلم بها أين نزلت و فيمن نزلت، في سهل أم في مسير أم في مقام.


علقمة بن قيس گفت: على(ع) مى گفت: اى اهل كوفه از من بپرسيد پيش از آنكه نتوانيد از من بپرسيد، سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، آيه اى نازل نشده مگر اينكه من مى دانم كه كجا نازل شده و درباره چه كسى نازل شده، در بيابان يا كوه يا در راه يا در اقامتگاه نازل شده است. اين روايت را ابوالطفيل نيز از او نقل كرده است.
31 ـ عن أبي الطفيل قال: شهدت علياً و هو يخطب ويقول: سلوني فوالله لاتسألوني عن شيء يكون إِلى يوم القيامة إِلاّ حدثتكم به وسلوني عن كتاب الله فوالله ما منه آية إلاّ و أنا أعلم أين نزلت بليل أو بنهار أو بسهل نزلت أو في جبل.


ابوالطفيل گفت: على(ع) را ديدم در حالى كه خطبه مى خواند و مى گفت : از من بپرسيد كه سوگند به خدا از من از چيزى كه تا روز قيامت حادث مى شود نمى پرسيد، مگر اينكه شما را از آن خبر مى دهم و از من از كتاب خدا سؤال كنيد كه سوگند به خدا آيه اى نيست، مگر اينكه من مى دانم كه كجا نازل شده در شب يا روز در بيابان يا كوه نازل شده است.
32 ـ عن أبي عبد الرحمان السلمي قال: ما رأيت أحداً أقرأ من علىّ بن ابى طالب، وكان يقول سلوني فوالله لا تسألوني عن شيء من كتاب الله إلا أحدّثكم بليل نزلت أم بنهار، أو في سهل أوفي جبل.


ابوعبدالرحمان سلمى گفت: كسى را قارى تر از علىّ بن ابى طالب نديدم، او مى گفت: از من بپرسيد كه به خدا سوگند چيزى از كتاب خدا را از من نمى پرسيد، مگر اينكه به شما خبر مى دهم كه در شب يا روز در بيابان يا كوه نازل شده است.
اين روايت را فرزند شهيدش حسين(ع) نيز از او نقل كرده است:


33 ـ الحسين، عن أبيه علي قال: ما في القرآن آية إلاّ وقد قرأتها على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و علّمني معناها.
حسين بن على از پدرش نقل مى كند كه گفت: در قرآن آيه اى نيست مگر اينكه آن را بر رسول خدا خوانده ام و او معناى آن را به من ياد داده است.
34 ـ عن الحسين عن ابيه علي عليه السلام قال: ما دخل نوم عيني ولا غمض رأسي على عهد محمد صلى الله عليه و آله وسلم حتّى علمت ذلك اليوم ما نزل به جبرئيل من حلال أو حرام أو سنّة أو كتاب أو أمر أو نهي وفيمن نزل.


حسين بن على از پدرش نقل مى كند كه گفت: در عهد رسول الله هيچ وقت خواب بر من غلبه نكرد، مگر اينكه دانستم كه در اين روز جبرئيل چه چيزى را از حلال و حرام يا سنت يا كتاب يا امر و يا نهى نازل كرده و درباره چه كسى نازل كرده است.
35 ـ عن زيد بن علي عن أبيه: عن جدّه عن علي عليه السلام قال: ما دخل عيني غمض ولا رأسي حتّى علمت ما نزل به جبرائيل من حلال و حرام و أمر و نهي أو سنة أو كتاب أو فيما نزل و فيمن نزل.


زيد بن على از پدرانش نقل مى كند كه علىّ بن ابى طالب(ع) گفت: هرگز خواب بر چشم و سر من داخل نشد، مگر اينكه دانستم جبرئيل چه چيزى را از حلال و حرام و امر و نهى يا سنت و كتاب نازل كرده و درباره چه چيزى و چه كسى نازل شده است.
36 ـ عن ابى فاخته عن عليّ قال: كان لي لسان سؤول و قلب عقول، وما نزلت آية إلاّ وقد علمت فيم نزلت و على من نزلت و بم أنزلت.
ابوفاخته از على نقل مى كند كه گفت: براى من زبانى پرسش كننده و قلبى درك كننده بود و هيچ آيه اى نازل نشد، مگر اينكه دانستم درباره چه چيزى و بر چه كسى و با چه چيزى نازل شده است.


آن را علقمة بن قيس نيز از وى نقل كرده است.
37 ـ عن علقمة بن قيس قال: قال علي: سلوني يا أهل الكوفة قبل أن لا تسألوني فوالذي نفسي بيده ما نزلت آية إلا وأنا أعلم أين نزلت و فيمن نزلت أفي سهل أم في جبل أم في مسير أم في مقام.


علقمة بن قيس گفت: على(ع) مى گفت: اى اهل كوفه از من بپرسيد پيش از آنكه نتوانيد از من بپرسيد، سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، آيه اى نازل نشد، مگر اينكه من مى دانستم كجا نازل شده و درباره چه كسى نازل شده آيا در بيابان يا كوه يا در راه يا در اقامتگاه نازل شده است.
38 ـ عن سليمان الأحمسي عن أبيه: عن عليّ عليه السلام قال: والله ما نزلت آية إلاّ وقد علمت فيما نزلت و أين نزلت و على من نزلت إنّ ربّي تعالى وهب لي قلباً عقولاً ولساناً طلقاً.
سليمان احمسى از پدرش نقل مى كند كه على گفت: به خدا سوگند آيه اى نازل نشده، مگراينكه من دانستم در چه چيزى نازل شده و در كجا نازل شده و براى چه كسى نازل شده است. همانا پروردگارم بر من قلبى درك كننده و زبانى گويا داده است.


39 ـ عن عباد بن عبدالله قال: قال عليّ: ما نزلت في القرآن آية إلاّ وقد علمت أين نزلت وفي من نزلت وفي أي شيء نزلت، وفي سهل نزلت أم في جبل.
عباد بن عبدالله گفت: على(ع) مى گفت: در قرآن آيه اى نازل نشده است، مگر اينكه من مى دانم كجا نازل شده و درباره چه كسى نازل شده و درباره چه چيزى نازل شده و در بيابان يا كوه نازل شده است.


40 ـ عن عائشة قالت: علي أعلم أصحاب محمد بما أنزل على محمّد(ص).
عايشه گفت: على آگاهترين فرد از اصحاب محمد(ص) است نسبت به آنچه بر محمد(ص) نازل شده است.
41 ـ سليم بن قيس الهلالي قال: سمعت علياً يقول: ما نزلت على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آية من القرآن إلاّ أقرأنيها ـ أو أملاها ـ عليّ فأكتبها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرهاو ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها ودعا الله لي أن يعلمني فهمها و حفظها، فلم أنس منه حرفاً واحداً. في حديث طويلل أختصرته.


سليم بن قيس هلالى گفت: شنيدم كه على مى گفت: براى پيامبر(ص) آيه اى از قرآن نازل نشد، مگر اينكه مرا به خواندن آن وادار كرد يا آن را املا نمود و من با خط خود آن را نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را به من ياد داد و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را به من ياد دهد و من يك حرف از آن را فراموش نكردم. حديث طولانى بود و من آن را به طور مختصر ذكر كردم.


42 ـ عن الشعبي قال: ما كان أحد من هذه الأمّة أعلم بما بين اللوحين و بما أنزل على محمّد من علىّ.
شعبى گفت: در ميان اين امت كسى آگاهتر از على نسبت به آنچه ميان دو لوح است و آنچه بر محمد(ص) نازل شده، نبود.
43 ـ عن عامر الشعبي قال: ما أحد أعلم بما بين اللوحين من كتاب الله تعالى ـ بعد نبىّ الله ـ من علىّ بن ابى طالب.


عامر شعبى گفت: پس از پيامبر، كسى آگاهتر از علىّ بن ابى طالب نسبت به كتاب خدا كه ميان دو لوح است، نبود.


44 ـ عن عبدالملمك بن أبي سليمان، قال: قلت لعطاء: أكان في أصحاب محمّد أحد أعلم من علىّ؟ قال: لا والله لا أعلمه.
عبدالملك بن ابى سليمان گفت: به عطاء گفتم: آيا در ميان اصحاب محمد(ص) كسى دانشمندتر از على وجود داشت؟ گفت: نه به خدا سوگند كه كسى را نمى شناسم.
45 ـ همين مضمون با سند ديگرى نيز نقل شده است.


46 ـ سمعت ابن شبرمة يقول: ما كان أحد يصعد على المنبر فيقول: سلوني عمّا بين اللوحين إلاّ علىّ بن ابى طالب.
ابن شبرمه گفت: هيچ كس به منبر نمى رفت كه بگويد از من درباره آنچه ميان دو لوح است بپرسيد، جز علىّ بن ابى طالب.
47 ـ 48 ـ همين مضمون با دو طريق ديگر نيز نقل شده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید