بخشی از مقاله


مقدمه
انتظار چيست؟ منتظر كيست؟
انتظار يك مقوله اعتقادي ـ اجتماعي است و منتظر فردي است كه به خاطر انديشه‌اي كه در دل دارد خود را به شناخت و انجام يك سلسله تعهدات ويژه، وظيفه‌دار احساس مي‌نمايد.


از اينكه انتظار مقوله‌اي اعتقادي است پس بايد ريشه در كتاب و سنت داشته باشد و از آنجا كه جلوه اجتماعي دارد پس بايد راه و رسم آن آموخته شود. آن زمينه‌ ريشه‌اي ـ يعني تلاش فرهنگي در شناخت ابعاد انتظار ـ و اين راه و رسم اجتماعي ـ يعني تعهد در پيشگاه عمل ـ دو ويژگي عمده‌اي است كه شخصيت والاي منتظر را شكل مي‌دهد گويي منتظر با دو بال اعتقاد و عمل در فضاي جامعه پرگشوده، به پرواز در مي‌آيد و با دو دست انديشه و كار، در ساختن، بر مبناي باوري دروني افتاده است. به همين مختصر بايد روشن شده باشد

كه چنين انتظاري با عنايت به مفهوم اصيل آن، اساساً و از اصل با خمودي و سستي، بيكارگي و واگذاري مسئوليت، ناآگاهي و گيجي، بهم ريختگي و تنها منتظر ماندن براي آنكه ديگري بيايد و كار را اصلاح كند، بي آنكه او خود نقشي سازنده را عهده‌دار شود، در تضاد و تعارض قطعي است و از آنجا كه سازندگي با روح منتظر به هم در آميخته از اينرو، انتظار، با تخريب به هر صورت و با هر توجيه به ظاهر موجه نمي‌سازد.

در اين صورت تقسيم انتظار به مثبت و منفي و ترسيم چهره‌اي از منتظر كه به جاي آباداني و سازماندهي در كار خرابي و نابساماني افتاده با تعريف اوليه اين دو كلمه هيچگونه سازگاري ندارد و نشانه دور افتادن از مفهوم راستين اين واژه‌هاست؛ چرا كه بنابر آنچه گفته شد روح انتظار از اصل با گرايشهاي منفي در تضاد بوده و عمل منتظر تنها و تنها اصلاح و آباداني را در جهت تعالي همه ابعاد طلب مي‌كند.


پس انتظار در يك كلام يعني آماده شدن و زمينه‌سازي براي رويارويي با وضعيتي نو و اعلام آمادگي براي پذيرش مسئوليت در شرايط نويني است كه از هر جهت با وضع موجودي كه انسان در آن قرار دارد، متفاوت مي‌باشد و چنين انتظاري را بحق مي‌توان مشحون از اعتراض به اوضاع موجود جوامع و زمينه‌ساز براي اصلاحي بنياني و تحولي چشمگير در آن تلقي نمود.


(اللهم انا نرغب اليك في دوله كريمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها انفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعا الي طاعتك و القاده الي سبيلك و ترزقنا بها كرامه الدنيا و الاخره)
«خداوندا ما به تو روي مي‌آوريم، در بر پايي دولت والايت كه در آن اسلام و اسلاميان را عزت و سربلندي مي‌بخشي و نفاق و دورويان را ذلت و خواري نصيب مي‌گرداني، تو ما را در آن نظام در شمار آناني قرار داده كه ديگران را بر طاعت تو فراخوانده و راهنماي مردم به سوي تو مي‌باشند و ـ سرانجام ـ ما را در پناه آن دولت، والايي و كرامت دنيا و آخرت نصيب فرما.»


در اين بيان كه به صورت دعا به پيشگاه پروردگار عرضه مي‌شود از يك سو برپايي نظامي الهي، با ويژگي‌هاي خاص خود مطرح است و از ديگر سوي، نشان از مسئوليت پذيري براي تمامي كساني را به همراه دارد كه آن آينده را انتظار مي‌كشند و در پايان نيز اين حقيقت، زندگي منتظر را به وسعت هر دو جهان زير پوشش مي‌گيرد، كه از رهگذر چنين انتظار واقع‌گرايانه‌اي؛ برخورداري از مواهب گسترده آن نظام ـ و در يك كلام ـ تعالي خود را در هر دو سراي در پناه آن حكومت الهي طلب نمايد1.

احساس حضور

اي بستگان تن؛ به تماشاي جان رويد
زيرا رسول گفت: تماشا مبارك است
انسان به هر چيزي كه انس و علاقه داشته باشد، از غير آن سلب توجه خواهد نمود و هرچه شدت انس بيشتر باشد، كمال انقطاع آن، شفاف‌تر، ظهور خواهد كرد. حال اگر كانون انس و توجه انسان، وجود نوراني حضرت ولي عصر (عج) باشد و كسب كمالات مصنوعي بسيار مهم و راهگشا خواهد بود.
براي انس يافتن با حضرت بقيه‌الله (عج) راههاي مختلفي وجود دارد.


1ـ مطالعه در زندگي و احوال امام زمان (عج)، اين امر باعث مي‌شود تا عشق آن حضرت در دل احياء و توجه انسان به وجود مباركش جلب شود. زيرا آدمي تا چيزي را بخوبي نشناسد به او دل نمي‌دهد.
درباره امام زمان (عج) بيش از چهار هزار روايت به ما رسيده است در حالي كه در مورد نماز به اندازه و نصف آن هم حديث و روايت نداريم. حال براستي، چقدر از زندگي پر خير و بركت امام عصر خود مطلع هستيم. (با وجود اينكه پيامبران گرامي اسلام مي‌فرمايند:)
من مات و لم يعرف امام زمانهِ مات ميته الجاهليه.


2ـ ايجاد ارتباط از طريق توسل و ادعيه مخصوص، همراه و با تضرع و التماس.
3ـ اطاعت از فرامين امام، حضور يا غياب امام، به اطاعت ما ارتباطي ندارد، زيرا چه در زمان حضور و در زمان غياب، بايد مطيع فرامين الهي امام باشيم.
4ـ محاسبه نفس، براي يكبار هم كه شده شب هنگام و يا هر وقت ديگر، مكاني خلوت بيابيم و دقايقي چند اعمال خود را در نظر آوريم و يا اينگونه فرض كنيم كه در مقابل حضرت حجه‌بن الحسن (ع) ايستاده، كارهاي خود را گزارش مي‌دهيم و يك به يك اعمال و احوال خود را برشماريم. آنگاه ببينيم با توجه به كرده‌هاي خود، توان رودررو نگريستن در چشمان نوراني آن حضرت را داريم1؟


انتظار: كلمه‌اي ژرف، و معنايي ژرفتر ...
انتظار: باوري شورآور، و شوري در باور ...
انتظار: اميدي به نويد، و نويدي به اميد …
انتظار: خروشي در گسترش، و گسترشي در خروش ..
انتظار: فجري در حماسه، و حماسه‌اي در فجر …
انتظار: آفاقي در تحرك، و تحركي در آفاق …


انتظار: فلسفه‌اي بزرگ، و عقيده اي سترگ …
انتظار: ايماني به مقاومت، و مقاومتي در ايمان …
انتظار: تواضعي در برابر حق، و تكبري در برابر باطل …
انتظار: نفي ارزشهاي واهي، و تحقير شوكتهاي پوچ …


انتظار: نقص حكمها و حكومتها، و ابطال سلطه ها و حاكميتها …
انتظار: سركشي در برابر بيداد و ستم ، و راهگشايي براي حكومت عدل …
انتظار: دست رد بر سينه هرچه باطل، و داغ باطله بر چهره هرچه ظلم …
انتظار: شعار پايداري، و درفش عصيان و بيداري …


انتظار: تفسيري بر خون فجر و شفق، و دستي به سوي فلق …
انتظار: آتشفشاني در اعصار، و غريوي در آفاق …
انتظار: خوني در رگ زندگي، و قلبي در سينه تاريخ …
انتظار: تبر ابراهيم، عصاي موسي، شمشير داود، و فرياد محمد …
انتظار: خروش علي، خون عاشورا، و جاري امامت …
انتظار: صلابت …
انتظار: نه …


در درون تاريكيها و سرديها، به دميدن سپيده‌ دمان چشم داشتن، و به اميد طلوع خورشيد زيستن.
در تراكم هواهاي كشنده اختناقها، به وزيدن نسيمهاي حياتبخش رهايي اميد بستن، و به آرزوي پديدار گشتن روزهاي طلايي ارزشهاي جاويد ، زنده ماندن.
در غروبهاي تاريك گون نوميدي بار غرق بودن، و نويد طلوع فجر شكافنده آفاق را در دل پروردن.
در شبستان ستمهاي تيرگي آفرين جهانگستر گرفتار آمدن، و جان را به مژده فرا رسيدن روزهاي روزستان، تابنده ساختن.
در جهان آكنده از ستم و بيداد دست و پا زدن، و از شادماني طلوع طليعه جهان آكنده از داد و دادگري سرشار بودن.
در حضور حكومتهاي جبار و خونخوار زندگي كردن، و لحظه‌اي سر تسليم فرود نياوردن.


در زير سيل خروشان تباهي و فساد قرار گرفتن، و آني قد خم نكردن.
در سياهيهاي دوران ظلم و ظلمت و گناه گرفتار آمدن، و همواره منتظر طلوع خورشيد خونين رهايي بودن.
در برابر كوه مشكلات زمانه قرار گرفتن، و چون كوه مقاوم بودن.
در مسير جاري كوبندة زمان ايستادن، و آري‌ها را خوار شمردن، و نه نگفتن؛ …
شمشيرها و شهادتها را پذيرا شدن، و خطها و شهامتها را پاس داشتن.


اين است انتظار، شعار شورآور منتظران، مقاومان، پايداران، صلابت پيشگان، شيعيان، مهدي طلبان تاريخ، …
اين است انتظار 1 …

مفهوم و حقيقت انتظار
انتظار مذهب اعتراض است، منتظر معترض به وضوح موجود و خواستار وضع مطلوب است. مذهب انتظار مذهبي است كه حرف دارد و مي‌تواند كاري انجام دهد. اين منتظر به آنچه هست دل نمي‌بندد و به آنچه كه بايد باشد مي‌انديشد. او مهاجم به ظلم است و اين اعتراض ريشه در يك مبارزه و «نه» اي تاريخي دارد2 كه از سقيفه و از زبان علي (ع) شنيده شد3.
اينجا سؤالي مطرح مي‌شود كه: دامنه اين اعتراض تا كجاست؟


آيا تا رسيدن به اهدافي چون عدالت، آزادي، آگاهي و عرفان و يا تا شكوفايي و تكامل و يا …
و ديگر اينكه: اين اعتراض چه نتيجه‌اي دارد و چه باري به دوش منتظر مي‌گذارد و اين نفي با چه اثباتي همراه مي‌شود؟
در پاسخ بايد گفت: كه آرمان ديني و هدف بعثت نبي مكرم اسلام (ع) بالاتر از تكامل و شكوفايي استعدادهاي آدمي است. چون زماني كه انسان استعدادهايش شكوفا شد مهمترين مسئوليت او شروع مي‌شود كه اين سرمايه شكوفا شده خدادادي را در چه جهتي بكارگيرد.
در جهت كمال و صعود يا در جهت خسران و سقوط؟
اين مهمترين و اساسي‌ترين مسئوليت انسان پس از تكامل و شكوفايي استعدادهاي دروني اوست. پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايند:
» الناس معاذن كمعاذن الذهب و الفضه1 «


«مردم معدن هستند ، مانند معدن طلا و نقره»
همان‌گونه كه بهره‌برداري از معادن سه مرحله دارد.
اول: مطالعه و شناسايي و كشف
دوم: استخراج و استحصال
سوم: شكل دادن و تحول ايجادكردن


تا اينجا مرحله كمال و شكوفايي استعدادهاست، اما اين فلز شكل گرفته كه به شكل هواپيما در آمده است جهت مي‌خواهد ، در جهت نابودي انسانها بكار گرفته شود يا در جهت ياري انسانها؟ پس مرحله چهارم جهت‌يابي اين معدن انسان است، به كدامين سو باشد؟
ـ به سوي پايين‌تر از خود و رضايت دادن به زندگي حيواني و همين حيات دنيوي2؟ كه اين تنزل و سقوط است. گرچه انسان در هوش و حافظه و ادراكات حسي و حواس با حيوان وجه اشتراك دارد اما با قوه تفكر و تعقل و جرأت و قدرت اراده و اختيار و انتخاب از حيوان جدا شده و بر هدفي عالي استوار مي‌گردد. لذا در اين صورت به وجود انسان اهانت شده است.


ـ و اگر حركت به سوي بالاتر از خودمان باشد، اين تحرك و رشد تعالي است و بالاتر از انسان كيست؟ لابد، آفريننده انسان كه خالق و حاكم هستي است كه در نماز مي‌خوانيم » سبحان ربي‌اعلي و بحمده « پاك است خداي من كه برتر است رشد و تعالي انسان در پرتو آموزشهاي دين و تبيين احكام الهي و جهت دادن آدمي در نظام اجتماعي و حكومت ديني وظيفه امامت است كه پس از مقام رسالت به اين مهم مي‌پردازد. و اينك اين امر هدايت و اين عهد الهي در دستان پر مهر ولي الله الاعظم امام عصر (عج) مي‌باشد كه با حضرتش بايد عهد و پيمان بست.


اين هدف بلند براي انسان كه رشد و تعالي او را تضمين مي‌كند و از خسارتهاي روحي و فكري فرهنگي و اجتماعي او را نجات مي‌دهد. همان چيزي است كه دنياي ديروز و امروز و فردا سخت بدان محتاج بوده و هست و خواهد بود. فقط و فقط در امامت كه همانا تجلي اسلام راستين و ناب مي‌باشد تضمين مي‌شود، لذا بايد براي نيل به اين آرمان و اين مقصد بلند فضاسازي و زمينه سازي نمود و آمادگي هايي را تحصيل نمود، آمادگي در:


ـ ذهنيت و تفكر
ـ روحيه
ـ طرح و تدبير
ـ تربيت نيروها
ـ تشكل و سازماندهي
ـ جهت دهي و قبول مسئوليت و جايگزيني مستمر
اين گونه انتظار مراحل اساسي انقلاب ديني را شكل مي‌دهد1.

انتظار از ديدگاه اجتماعي
الف: آرزو، خاستگاه اميد2


هستي، موهبتي است كه خالق هستي‌ها به مخلوقات خويش ارزاني داشته و آنها را بدين نعمت موجوديت بخشيده است. هر موجودي بنا به ميزان درك و شعور خويش بهانه‌اي براي تداوم هستي جستجو مي‌كند، اين بهانه‌ها همان آرزوهايي است كه در ذات خويش به آنها دلبسته است و زندگي خويش را وابسته آن مي‌پندارد.


انسانها هر مقدار كمال بيشتري داشته باشند و هستي بيشتري را درك كنند. آرزوهايي بزرگتر با مفاهيمي عظيم‌تر خواهند داشت. اين انسان است كه در پناه بهره‌وري از عقل، هستي را وسيع‌تر مي‌بيند. لذا دامن آرزوهايش گسترده‌تر از موجودات ديگر خواهد بود.
پهنه آرزوهاي انسان بسيار وسيع است چنان كه مي‌تواند همه چيز را در خود جاي دهد. حتي آنچه را كه در واقعيت نمي تواند تحقق بخشد در آرزوها محقق مي‌كند و غيرممكن‌ها را ممكن مي‌سازد. اگرچه برخي از آرزوهاي دست نيافتني و غيرممكن را دنبال نمي‌كند و براي آن نيرو صرف نمي‌نمايد، زيرا آن را عقلايي نمي‌بيند اما آن دسته از آرزوهايش كه خواسته‌هايي ممكن و انجام شدني است و گاهي با تلاش بسيار و صرف وقت و عمر زياد به دست مي‌آيد و گاه به راحتي حاصل مي‌شود را دنبال مي‌كند. چنين خواسته‌هايي است كه زندگي را تداوم مي‌بخشد و تلاش را جهت مي‌دهد و بذر اميد را در دل مي‌كارد و اين اميد سبب ادامة حيات و كوشش بيشتر مي‌شود.


اين اميد است كه زندگي را معنادار ساخته، سختي‌ها را آسان مي‌كند و تحمل آنها را شيرين مي‌نمايد. زنداني، به اميد آزادي، دوره محكوميت خويش را مي‌گذراند. اين اميد آزادي است كه او را پيش مي‌برد و به فرداهايش معنا مي‌بخشد. زيرا در يكي از همين فرداها او نيز آزاديش را دوباره بدست خواهد آمد.
بيمار به اميد بهبودي، دوره بيماري را سپري مي‌كند و معالجات سخت را بر خود هموار مي‌سازد و شبهاي طولاني را با درد مي‌گذراند و تلخي داروها را تحمل مي‌كند و اگر اطمينان مطلق داشت كه علاجي براي او نيست و يا اگر مي‌دانست شفاي او غيرممكن است به هيچ يك از معالجات تن در نمي‌داد و هرگز قادر به تحمل وضعيت خويش نمي‌بود.


خلاصه اينكه هركس به اميدي ادامه مي‌دهد و پيش مي‌رود، اگر اميد به آينده بهتر نباشد و دورنماي زيباتري در پيش انسان گسترده نشده باشد هر انساني متوقف مي‌شود و مي‌ايستد.
حذف اميد در حقيقت، حذف توانايي و فلج كردن نيروي هر انسان تلاشگر است.
شما نيز حتماً بارها شنيده‌ايد كه: «انسان به اميد زنده است»

ب: اميد، بستر انتظار
تا اينجا روشن شد كه انسانها در زندگي خويش در پي بهانه‌هايي هستند و اين بهانه‌ها همان آرزوهاست كه گاه كوچك است و گاه بزرگ، گاه كودكانه است و گاه ارزشمند. گاه تحقق‌پذير است و گاه تحقق ناپذير.
و با مطالعه در احوال بشر به اين نتيجه مي‌رسيم كه اميد در امتداد آرزوهاي ممكن بشري پديد مي‌آيد و به خواسته‌هاي معقول آنها نيرو مي‌بخشد و سبب تلاش و كوشش و مبارزه و پيش‌روي مي‌شود و در انتها فهميديم كه اميد مسبب اصلي ادامه زندگي است.
اميد، چشم انداز روشني را در برابر ما ترسيم مي‌كند و ما را به سوي آن مي‌راند. اين كشش به سوي آن آينده مطلوب كه پيش رويمان قرار دارد ما را به تلاش و صبر وادار مي‌كند.


تلاش براي رفع موانع موجود و صبر براي تحمل سختي‌هاي راه، به منظور جلو رفتن و نزديك شدن به هدف. اين تلاش و صبر ميهمان چشم براهي ما براي تحقق آرزوهاست.
سر از دريچه صبح اميد كردن برون
كسي كه دامن شبهاي انتظار گرفت


ما انتظار مي‌كشيم تا اميدمان ثمر بدهد و به نتيجه برسد. نهال اميدمان را با انتظار آبياري مي‌كنيم تا ميوه و نتيجه اين انتظار، تحقق خواسته و هدف مطلوبمان باشد. انتظار قدمي ديگر است از جانب ما به سوي خواسته‌هاي ممكن و هدفهاي مطلوب زندگي، خواه اين هدفها بي‌ارزش باشد خواه متعالي.
كوهنوردي را در نظر بگيريد كه ستيغ قله‌اي را براي فتح و صعود برگزيده است و بسوي آن در حركت است. قله، هدف و آرزوي اوست كه به آن وابسته و اميدوار شده است و اين اميد سبب تلاش و اقدام و خلاصه محرك اصلي اوست. انتظار رسيدن به قله سبب مي‌شود تا او قدمي ديگر بردارد و ميخي بكوبد و هربار سر را به سوي قله بلند و به فاصله كمتر شده خود و قله بنگرد تا بالاخره اميد او نتيجه داده، انتظارش به پايان برسد و قله را فتح كند.


انتظار است كه سبب مي‌شود نيروهاي خاموش آدمي روشن شود، جهت بگيرد و با تلاش و همت نتيجه‌اي عظيم به بار آورد هرچه آرزويي مطلوب‌تر باشد و هرچه هدفي دوست داشتني‌تر باشد انتظارش سخت‌تر و تلاش براي آن شيرين‌تر خواهد بود. انتظار عاملي است كه صبر و تلاش را به دنبال مي‌آورد و رسيدن به مطلوب را ممكن مي‌سازد. هرچه هدف نزديك شود و صبر براي آن مشكل‌تر و تلاش براي آن بيشتر و جدي‌تر خواهد بود1.

رابطه انتظار و آمادگي
انتظار بايد همراه آمادگي باشد، چنانكه ديده‌بان دشمن را مي‌پايد، منتظر بايد مواظب و مراقب تمام جوانب امور زندگي خويش و فراهم نمودن زمينه ظهور باشد.
اين چيزي است كه تشيع به ما آموخته كه بايد در مقام درگيري خودت را در يك مرحله معين آماده كني2 چه در رابطه با فسادهاي فكري3 و چه در قدرت روحي و چه در طرح عملي و سازماندهي و چه در برنامه عملي، در رابطه با عمل اين انتظار تشيع است. چون انتظار يك عم است كه در روايت داريم: » افضل اعمال امتي، انتظار الفرج « برترين اعمال نزد ، من انتظار فرج است.


اين آمادگي فكري با بينات4 شروع مي‌شود، اين بينات همان دگرگوني تلقي انسان از خودش مي‌باشد. انسان بايد به مرحله اي برسد كه به آنچه دارد دلخوش نباشد او در انتظار چيزي است كه مي‌تواند باشد و بايد باشد.


مؤمن منتظر، شايد به خاطر شرايطي ساكت باشد اما ساكن نيست. بنابراين تقيه در شرايط خاصش در استراتژي منتظر جايگاهي مي‌تواند داشته باشد. چرا كه تقيه سكون نيست بلكه حركتي دقيق و ظريف است بخاطر شرايط گوناگون زمينه سازي قيام.
اين امر مسلم است كه پويايي و معنويت تشيع مزاحم دنياي مستكبران و زورگويان است و آنان روشهاي گوناگوني را براي نابودي ما بكار گرفته و خواهند گرفت. لذا اسلام و خصوصاً تشيع كه بر پايه عدالت اجتماعي و عدل و داد استوار است ناگزير از درگيري با تفكر استكباري مي‌باشد. چرا كه خداوند به مسلمانان اجازه نداده سلطه مستكبران غيرمسلمان را بپذيرد1 و هدف از ارسال اين نامه را اجتناب از طاغوت2 و شرايط ايمان را كفر به طاغوت3 بيان نموده است.
پس چگونه منتظر مؤمن مي‌تواند در مقابل وحشي‌گري‌هاي استكبار سكوت نمايد و حركتي نكنند و آمادگي لازم را جهت قيام براي از بين بردن اين تفكر تحصيل ننمايند.


لذا براي پيروزي بر تفكر استكباري بايد در ميان ابرقدرتها و مستكبران و طاغوت‌ها نفوذ كرد و آنها را از دورن به چالش كشيد كه اين خود جايگاه تقيه‌ را در استراتژي منتظر شيعه نمايان مي‌كند. مادام كه دشمن خدا در داخل گرفتار نشود در خارج امتيازي به مؤمنان نخواهد داد و ميدان را ترك نخواهد كرد و مذاكره هنگامي امتياز آفرين است كه منتظر گلوي طاغوت را فشرده باشد و اگر نه او جز منافع استكباري خويش ديدگاهي ندارد و براحتي تسليم عدل نخواهد شد. چنانكه هيچ طاغوتي در طول تاريخ تسليم عدل نگرديده است.


لذا منتظر بايد خود واكسينه باشد و با ذكر اطاعت و تقوي و ارتباط و پيوند با خدا و نيايش و قيام شب و قرائت قرآن ظرفيت و وسعت صدر خويش را افزايش دهد و در مقابل جلوه‌هاي دنيا و وسوسه‌هاي شيطان و نفس مقابله نمايد و با مطالعه و شناخت نظم و زيبايي جهان و قدرت لايزال الهي و تاريخ امم و شناخت عوامل صعود و سقوط تمدن‌ها، بينش لازم را بدست آورد تا بتواند به شهادت پاسخ گويد و در برابر بدعت‌ها مقاومت كند و بدعت‌گذاران را رسوا نمايد.
در مرحله آمادگي، سازماندهي و مديريت تحت ولايت الهي (ولايت فقيه) امري ضروري و كارساز است زيرا مولا علي (ع) مي‌فرمايد: » انه لابد للناس من امير مبر او فاجر1 « (هر جامعه رهبري و حكومت مي‌خواهد چه خوب باشد چه بد)


از ديگاه تشيع ولايت الهي در زمان غيبت در وجه فقيه جامع‌الشرايط تجلي مي‌نمايد كه نصوص معتبر دارد و مخالفين فقيه بايد بدانند كه هيچ مكتبي بدون فقيه و هيچ ايدئولوژي بدون ايدئولوگ ادامه نمي‌يابد، لذا تاريخ فقاهت شيعه تاريخ مكتب و مذهب است.
و اين سخن گروه‌هاي ديگر در شرايط فعلي بهتر مي‌توانند جامعه را به جامعه الهي امام زمان (عج) نزديك كنند (به سعادت برسانند) يك شعار بي‌پايه و اساس است. ولي اين حرف كه همين مسئولان مي‌توانند و بايد بتوانند بهتر از اين برنامه‌ريزي و كار كنند يك مطلوب است.
سؤال اين است كه تكليف منتظر واقعي در شرايط فعلي چيست؟ در برابر كمبودها و نارسائي‌ها چه بايد بكنيد؟ تضعيف حاكميت ولايت فقيه؟ توجيه حاكميت ولايت فقيه يا اينكه به تكميل نواقص و ياري حاكميت ولايت فقيه برخيزد؟


حقيقت اين است كه تضعيف خيانت است و توجيه حماقت و تكميل، رسالت منتظر واقعي است2.

انتظار چرا؟
ظهر الفساد في‌البر و البهر بما كسبت ايدي الناس (روم‌ ـ بم)

گفتي كه فساد، بحر و بر را بگرفت
هرچيز كه بود ـ خشك‌تر ـ را بگرفت
اينك برسان ظهور مهدي يا رب
بينم كه خيرها، بشر را بگرفت


مي‌گويند: انسان تكامل يافته، و جامعه پيشرفت كرده است.
مي‌گويند: جامعه بشري ديگر احتياجي به مدير و راهبر ندارد.
مي‌گويند: در اين زمان ديگر سرپرستي از طرف خدا معنا ندارد.
مي‌گويند: زماني كه بشريت طفلي بود، احتياج به ولي داشت، اما اينك رشد يافته و ولي لازم ندارد.


اينك، بياييم دوران كودكي بشر را با دوران بلوغش ـ كه امروز است ـ مقايسه كنيم. جامعه بشر را در دوران كودكي، با شمشير و خنجر و مانند آن بي‌گناهان را مي‌كشد، اينك در زمان بلوغش با مسلسل و بمب و سلاح‌هاي كشتار جمعي و بيولوژيك و شيميايي مي‌كشد، به گونه‌اي كه گاهي با انفجار يك بمب هزاران زن و كودك بي‌پناه و بي‌گناه كشته مي‌شوند.


در زمان كودكي دشمنش را با زهر مسموم مي‌كرد، اينك در زمان بلوغش، جوانان جامعه را با مواد مخدر خاموش مي‌سازد.
در زمان كودكي، ناگزير بود براي ديدن حرام و فعل حرام ديگران را به محلهاي خاصي ببرد. اما اكنون در زمان بلوغش با استفاده از رسانه‌هاي گروهي، حرام را به خانه‌ها مي‌آورد.
در زمان كودكي، در و پنجره‌‌اي را مي‌شكست و مي‌دزديد. اينك در زمان بلوغش بدون شكستن در و پنجره با بكارگيري علم و تكنولوژيش با اينترنت دزدي مي‌كند.


نيرنگهاي زمان كودكي صدها و حداكثر هزارها مورد را در برمي‌گرفت.
اينك با استفاده از ابزار ارتباطي جديد، ميليونها بلكه ميلياردها انسان را پوشش مي‌دهد. در زمان كودكي، فساد و بزهكاري را در خفا مرتكب مي‌شد، اينك در زمان بلوغش آزادانه و بدون شرم مرتكب مي‌شود.
و …


در مقايسه طفوليت و بلوغ بشريت، در مي‌يابيم كه اين تحول، پيشرفت انسان در انسانيت نيست. بلكه فقط مدرن شدن ابزارهاست. لذا، به هر دليلي كه ديروز احتياج به هدايت كننده و ولي داشت، امروز احتياجش بسي بيشتر است، زيرا ابزارش مدرن‌تر، سريع‌تر، فريبنده‌تر، مخرب‌تر، فراگيرتر و قادرتر است.
امروز كل بشريت در معرض نابودي است. نه فقط نابودي جسماني، بلكه نابودي معنوي كه به مراتب از اولي دردناك‌تر و مصيبت‌بارتر است، نه تنها انسان خود را نيافته، بلكه اساساً تبديل به ماشيني شده كه سوخت گيري مي‌كند و راه مي‌پيمايد و از رده خارج مي‌شود.


آن انساني حقيقتاً رسد يافته كه با مطالعه تاريخ بشريت ، عبرت مي‌گيرد كه انسان هيچگاه بدون كمك و هدايت خداوند نجات نخواهد يافت.
جامعه انساني، مجموعه‌اي است از «صفرها» كه هيچگاه از جمع آنها عددي به دست نمي‌آيد، هرچند كه شمار صفرها زياد باشد. بلكه زماني اين جامعه به عددي تبديل مي‌شود كه عددي مثلاً عدد «يك» از دنياي اعداد گام به شهر «صفر» ها بنهد و آنها را به مقام عددي برساند.
اكنون اگر صفرها ، عدد را به كناري بزنند، و به كثرت جمعيت خود بنازند و بخواهند با استناد به آن كثرت خود را عددي بدانند چه مي‌شود؟ اينست حال انسانهايي كه بدون رهبر الهي بخواهند زندگي كنند.


اين است حال بشر خيره‌سر و مستكبر، در ديروز و امروز و خدا كند كه فردا چنين نباشد. اين‌گونه برخوردها با محبت‌هاي الهي پيشين، آخرين محبت حق را ـ به امر الهي ـ به پرده غيبت بكشانيد، غيبتي كه جهان صاحب‌دلان همواره از آن در تب و تاب است. اما صاحب‌دلان، همواره‌‌ كم‌اند و اكثريت را، همان افراد سركش و مغرور تشكيل مي‌دهند.
ـ چرا حقيقتاً از غم هجران و غيبت آخرين هدايتگر و بازمانده رحمت خدا نمي‌سوزيم؟
ـ چرا با تمام وجود، ظهورش را در يادها زنده نمي‌كنيم؟
ـ چرا با شور و انگيزه او را نمي‌شناسيم و يادش را نمي‌طلبيم؟
نكند ما هم در فريب اين دنياي رنگارنگ پر نيرنگ، غرق شده و فراموش كرده‌ايم كه در اين دنيا چه كاره‌ايم و براي چه آمده‌ايم؟

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید