بخشی از مقاله
انگيزه ازدواج پيامبر با خديجه از نگاه چند روايت
عموما نوشتهاند ماجراى اين ازدواج ميمون و مبارك از اينجاشروع شد كه بنا به پيشنهاد جناب ابو طالب،يا رخواستخديجه،رسول خدا«ص»بصورت اجير يا بعنوان مضاربه براى خديجه بهسفرى تجارتى اقدام كرد،و بخاطر سود فراوانى كه در اثر تدبير ودرايت آنحضرت از اين سفر نصيب خديجه شد آن بانوى مكرمهعلاقمند به اين وصلت گرديد و مقدمات اين ازدواج فراهم شد...
كه البته اصل داستان و پارهاى از خصوصياتى كه در آن ذكر شدهمورد نقد و بررسى است كه بعدا خواهيم گفت.
و از پارهاى روايات ديگر نيز استفاده مىشود كه اين علاقهو اشتياق پيش از آن سفر تجارتى در دل خديجه پيدا شده بودو جريان سفر مزبور،بر فرض صحت،به اين عشق و علاقه كمككرد.
ابن شهر آشوب«ره»در كتاب مناقب خود روايت كرده كهدر روز عيدى زنان قريش در مسجد گرد هم جمع شده بودند كهمردى يهودى در برابر آنها آمده و گفت:«ليوشك ان يبعث فيكن نبى فايكن استطاعت ان تكون له ارضايطاها فلتفعل».
-نزديك است در ميان شما پيامبرى برانگيخته شود پسهر يك از شما زنان كه بتواند زمين خوبى براى گام زدن او باشدحتما اينكار را بكند...
زنان قريش در برابر اين گستاخى و جسارتى كه به آنها كردهبود او را با مشتهاى سنگريزه از نزد خود راندند ولى اين گفتار مرديهودى بارقهاى در دل خديجه كه در جمع آن زنان حضور داشتايجاد كرد و محبتى از پيامبر گرامى اسلام در قلب او جايگيرساخت... (1)
البته بايد براى توضيح بيشتر اين مطلب را به اين حديث اضافهكرد كه طبق روايات پسر عموى خديجه يعنى ورقة بن نوفل نيزكه از اديان آسمانى و انبياء الهى اطلاعاتى داشت و كتابهائى رادر اين زمينه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود،و درپارهاى از اوقات آن روايات را بر آنحضرت منطبق مىدانست...
بشرحى كه در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص»خواهد آمدو همچنين روايات و خبرها و پيشگوئيهاى ديگرى كه در اثر آن خبرها خديجه در حد زيادى اميدوار شده بود كه آن پيامبر مبعوثمحمد«ص»خواهد بود،و البته جريان آن مسافرت نيز كه نقلشده ممكن استبه اين علاقه و اميد كمك كرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص»براى خديجه بهاجمال و تفصيل نقل شده و در كتابهاى شيعه و اهل سنت روايتشده،و ما تفصيل آنرا در كتاب زندگانى رسولخدا«ص»ذكركردهايم كه ذيلا از نظر شما مىگذرد،و سپس به تجزيه و تحليلو نقد و بررسى آن مىپردازيم:
سفر تجارتى رسول خدا«ص»براى خديجه:
اينان نوشتهاند روزى كه رسولخدا«ص»عازم سفر شامو تجارت براى خديجه گرديد،و هنگامى كه مىخواستند حركتكنند خديجه غلام خود«ميسرة»را نيز همراه آنحضرت روانه كردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص»فرمانبردارى كندو خلاف دستور او رفتارى نكند.
عموهاى رسولخدا«ص»و بخصوص ابوطالب نيز در وقتحركتبنزد كاروانيان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل كاروانكردند و بدين ترتيب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمى كهبراى بدرقه رفته بودند بخانههاى خود بازگشتند.
وجود ميمون و با بركت رسولخدا«ص»كه بهر كجا قدم ميگذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبردموجب شد كه اينبار نيز كاروان مكه مانند چند سال قبل،ازآسايش و سود بيشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاىسفرهاى پيش را نبيند،و از اينرو زودتر از معمول بحدود شامرسيدند.
مورخين عموما نوشتهاند:هنگامى كه رسولخدا«ص»بنزديكى شام-يا همان شهر بصرى-رسيد از كنار صومعهاى عبوركرد و در زير درختى كه در آن نزديكى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود كه«نسطورا»نام داشت،و با«ميسرة»كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور ميكرد آشنائى پيدا كردهبود.
«نسطورا»از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كردهبود كه بالاى سر كاروانيان سايه افكنده و هم چنان پيش رفتتا بالاى سر آندرختى كه محمد«ص»پاى آن منزل كرد ايستاد.
ميسرة كه بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا«ص»بود،و از آنحضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنيد كهاو را بنام صدا ميزند!
ميسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطورا-اين مردى كه پاى درخت فرود آمده كيست؟
ميسرة-مردى از قريش و از اهل مكه است! نسطورا بميسرة گفت:بخدا سوگند زير اين درخت جز پيغمبرفرود نيايد،و سپس سفارش آنحضرت را به ميسرة و كاروانيانكرد و از نبوت آنحضرت در آينده خبرهائى داد.
كار خريد و فروش و مبادله اجناس كاروانيان بپايان رسيدو آماده مراجعتبمكه شدند،ميسرة در راه كه بسوى مكهمىآمدند حساب كرد و ديد سود بسيارى در اين سفر عائد خديجهشده از اينرو بنزد رسولخدا«ص»آمده گفت:ما سالها استبراىخديجه تجارت مىكنيم و در هيچ سفرى اين اندازه سود نبردهايم،و از اينرو بسيار خوشحال بود و انتظار ميكشيد هر چه زودتر بمكهبرسند و خود را بخديجه رسانده و اين مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مكه و وادى«مر الظهران»رسيدند بنزدرسولخدا آمده گفت:خوب استشما جلوتر از كاروان بمكهبرويد و جريان مسافرت و سود بسيار اين تجارت را به اطلاعخديجه برسانيد!
نزديك ظهر بود و خديجه در آنساعت در غرفهاى كه مشرفبر كوچههاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را ديد كه از دوربسمتخانه او مىآيد و لكه ابرى بالاى سر او است و چنان استكه پيوسته بدنبال او حركت مىكند و او را سايبانى مىنمايد.
سوار نزديك شد و چون بدر خانه خديجه رسيد و پياده شد ديد محمد«ص»است كه از سفر تجارت باز مىگردد.
خديجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بيان شيرينو سخنان دلنشين خود جريان مسافرت و سود بسيارى را كه عائدخديجه شده بود شرح داد و خديجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پيوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص»تمام شد پرسيد:
-ميسرة كجاست؟
-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خديجه:كه مىخواستبه بيند آيا آن ابر براى سايبانى اودوباره ميآيد يا نه.گفت:خوبستبنزد او بروى و با هم بازگرديد!
و چون حضرت از خانه بيرون رفتخديجه بهمان غرفه رفتو بتماشا ايستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمدو بالاى سر آنحضرت سايه افكند تا از نظر پنهان گرديد.
بدنبال اين ماجرا ميسرة هم از راه رسيد و جريان مسافرتو آنچه را ديده و از نسطوراى راهب شنيده بود براى خديجه شرحداد و با مشاهدات قبلى خديجه و چيزهائى كه از مرد يهودىشنيده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا«ص»كرد و شوقهمسرى آنحضرت را به سر او انداخت.
خديجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد ميسره را نيز بخاطر مژدهاى كه به او داده بود آزاد كرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفلكه پسر عموى خديجه بود و بدين مسيح زندگى ميكرد و مطالعاتزيادى در كتابهاى دينى داشت رفت و داستان مسافرتمحمد«ص»را بشام و آنچه را ديده و شنيده بود همه را براىاو تعريف كرد.
سخنان خديجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اىخديجه اگر آنچه را گفتى راستباشد بدانكه محمد پيامبر ينامتخواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى كه بدست آوردهاممنتظر ظهور چنين پيغمبرى هستم و ميدانم كه اين امت را پيامبرىاست كه اكنون زمان ظهور و آمدن او است.
اين جريانات كه بفاصله كمى براى خديجه پيش آمده بود اورا بيش از پيش مشتاق همسرى با محمد«ص»كرد و با اينكهبزرگان قريش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى كهفرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد كرده بود در صدد برآمدتا بوسيلهاى علاقه خود را به ازدواج با محمد«ص»باطلاعآنحضرت برساند،و از اينرو بدنبال«نفيسه»-دختر«منية»كهيكى از زنان قريش و دوستان خديجه بود-فرستاد و بطورخصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزدمحمد«ص»برود و هرگونه كه خود صلاح ميداند موضوع را بآنحضرت بگويد.
نفيسه بنزد محمد«ص»آمد و به آنحضرت عرض كرد:
-اى محمد چرا زن نمىگيرى؟
حضرت پاسخ داد:
-چيزى ندارم كه به كمك آن زن بگيرم!
نفيسه گفت:
اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زيبااز خانوادهاى شريف و اصيل براى تو پيدا كنم حاضر به ازدواجهستى؟
فرمود:از كجا چنين زنى مىتوانم پيدا كنم؟
گفت:من اينكار را خواهم كرد و خديجه را براى اينكار آمادهمىكنم سپس بنزد خديجه آمد و جريان را گفت و قرار شدترتيب كار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بيرون آمد و به اطلاع عموهاىرسولخدا«ص»و عموى خديجه عمرو بن اسد و ديگر نزديكان رسيدو ترتيب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
و در پارهاى از نقلها مانند روايت ابن اسحاق در سيره نامى از«نفيسه»و وساطت او در اينباره ذكر نشده،و پيشنهاد آن پس از اين سفر،از طرف خود خديجه و بدون واسطه نقل گرديده،و عبارت سيره اينگونه است:
«...و كانتخديجه امراة حازمة شريفة لبيبة،مع مااراد الله بها من كرامته،فلما اخبرها ميسرة بما اخبرها بهبعثت الى رسول الله صلى الله عليه و سلم،فقالت له-فيمايزعمون-يابن عم:انى قد رغبت فيك لقرابتك،وسطتك فيقومك،و امانتك و حسن خلقك و صدق حديثك،ثم عرضتعليه نفسها،و كانتخديجه يومئذ اوسط نساء قريش نسباو اعظمهن شرفا،و اكثرهن مالا،كل قومها كان حريصاعلى ذلك منها لو يقدر عليه» (2) يعنى:خديجه زنى دور انديش و شريف و خردمند بود، گذشتهاز آنكه خداى سبحان نيز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدين جهتبود كه چون ميسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسولخدا«ص»فرستاد و چنانچه گفتهاند پيغام داد كه اى عموزاده:
من بخاطر خويشاوندى و شرافتخانوادگى شما و امانت و حسنخلق و راستگوئى كه در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شماعلاقمند شدهام..و بدين ترتيب خود را بر آنحضرت عرضهداشت،و خديجه در آنروز از نظر نسب در ميان زنان قريش از ديگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود،و همهمردان مكه علاقمند به ازدواج با او بودند...
كه البته اين روايتبا نقلهاى ديگر قابل جمع است كهدر آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفيسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضايت رسول خدا«ص»خود او مستقيما پيشنهادازدواج را داده باشد،چنانچه برخى گفتهاند.
و اين بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد،ولىتذكر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در اين داستان لازم است:
نقد و بررسى اين داستان:1-نخستين مطلبى كه مورد بحث واقع شده،صحت و سقمصل اين داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاريخى است،زيرا اينداستان نيز همانند داستان سفر قبلى رسولخدا«ص»بهمراهابوطالب مورد خدشه و ترديد است و روايت متقن و مسندى دراينباره بدست ما نرسيده جز همان رواياتى كه يا بدون سند و يابصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزيمه نقل شده كه از نظرحديثشناسان چندان اعتبارى ندارد،چنانچه بر اهل فن پوشيدهنيست،و همان خدشههائى كه در حديثبحيراى راهب و سفرقبلى رسول خدا«ص»بود در اينجا نيز وجود دارد،و خلاصه اين داستان در حديث معتبرى نقل نشده...
2-در عموم اين روايات اين جمله به چشم مىخورد كهخديجه رسول خدا«ص»را اجير كرد...و همين ماجرا سبب اينازدواج گرديد در صورتى كه در حديث ديگرى كه از عمار بن ياسرنقل شده و يعقوبى در تاريخ خود آنرا روايت نموده، عمار بن ياسرگويد:داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا«ص»و اجيرشدن آنحضرت براى خديجه نداشته،و اساسا رسول خدا«ص»در طول زندگى خود نه اجير خديجه و نه اجير احدى از مردم ديگرنشد...
و روايت عمار بن ياسر اينگونه است كه مىگويد:
«انا اعلم بتزويج رسول الله«ص»خديجه بنتخويلد،كنتصديقا له فانا لنمشى يوما بين الصفا و المروه اذ بخديجه نتخويلدو اختها هاله،فلما رات رسول الله«ص»جائتنى هاله اختها،فقالت:
يا عمار ما لصاحبك حاجه في خديجة؟قلت:و الله ما ادرى!فرجعتفذكرت ذلك له،فقال:ارجع فواضعها وعدها يوما تاتيها... »