بخشی از مقاله

بررسي رابطه بين هوش هيجاني و سبكهاي مقابله با استرس و تاثير جنسيت بر اين رابطه

مقدمه
قرن بیستم از یک سو قرن تکنولوژی، سرعت و اوج دست آورد های علمی بشر بود و از سوی دیگر قرن سرگشتگی، تنهایی و بیگانگی انسان ها و قرن آشفتگی عصبی و روانی به شمار می رود.دیدگاه علمی ناهمگون راجع به فعالیت های هیجانی و عاطفی که تحقیق هشتاد ساله ی اخیر را در مورد هوش جهت داده است، به تدریج در حال تغییر است و روانشناسی به تازگی به نقش اساسی هیجانات در زندگی آدمی پی برده است و کم کم به قدرت و نفوذ احساسات در حیات ذهنی انسان و هچمنین خطرات آن اعتراف می کند (گلمن، بلوچ 1379).


اصطلاح هوش هیجانی در سال 1995 توسط دانیل گلمن مطرح شد و بحث های بسیاری را برانگیخت. هوش هیجانی با توانایی در ک خود و دیگران، یعنی شناخت هرچه بیشتر احساسات و عواطف خویش و ارتباط و سازگاری فرد با مردم و محیط پیوند دارد.
پژوهشگران با ارزیابی مفاهیمی چون مهارت های اجتماعی، توانایی های بین فردی، رشد روانی و وقوف فرد بر هیجان های خویش و توان کنترل آن هیجان ها به توصیف و تبیین هوش هیجانی (غیر شناختی) پرداخته اند.


بار-آن هوش هیجانی (هوش غیر شناختی) را عامل مهمی در شکوفایی توانایی های افراد برای کسب موفقیت در زندگی تلقی می کند و آن را با سلامت عاطفی و در مجموع، سلامت روان مرتبط می داند. بار-آن برای اولین بار در 1980 هوشبهر هیجانی EQ را مطرح کرد و در همان سال به تدوین پرسش نامه هوش هیجانی (EI) پرداخت. به اعتقاد بار-ان، هوش شناختی تنها شاخص عمده برای پیش بینی موفقیت افراد نیست ؛ زیرا بسیاری از افراد هوش شناختی بالایی دارند ولی آنطور که باید، در زندگی موفق نیستند. (جلالی، سید احمد 1381)


از زمانی که پدیده ای به نام هوش توسط بینه (1905) در فرانسه به صورت عدد و رقم نمود کمی یافت، و اصطلاح هوشبهر توسط ترمن (1916) معرفی شد، نزدیک به یک قرن می گذرد. از آن زمان تا کنون، بسیاری از روانشناسان از جمله اسپیرمن، ترستون، بینه ،وکسلر، پیاژه، کتل، گیلفورد، گاردنر و ... ) تعریف و طبقه بندی های مختلفی از هوش به دست داده و بر آن اساس به تهیه ی ابزارهایی پرداخته اند که مدعی سنجش این کیفیت ذهنی است. این ابزارها که هر یک برگرفته از تصور و اندیشه ی پدید آورنده ی آن در باره ی پدیده ی هوش است، به صورت تصویر ، نوشتار یا ترکیبی از این عوامل به بازار عرضه شده و هر پدید آورنده ای نیز چنان به نتیجه ی فکر و عمل خود دل بسته و از آن راضی است که گویی هوش چیزی جز دست آورد او نیست (جلالی، سید احمد 1381).


این تنوع، ابزار و تفاوت برداشت ها تمثیل زیبای مولانا را به ذهن می آورد. در این داستان هندوها هر یک در تاریکی بخشی از اندام فیل را لمس می کردند و ادراک بسیار جزئی خود را تمام واقعیت می پنداشتندو تصویری از فیل ارائه می دادندکه به همه چیز شباهت داشت، جزخود فیل(جلالی، سید احمد).


اصطلاحاتی که روانشناسان به کار می برند حتی از این پیچیده تر و ابهام آمیزتر است، زیرا این پدیده نه تنها به لمس در نمی آید بلکه به دلیل ذهنی و انتزاعی بودن، تصور آن نیز به آسانی میسر نیست. شاید به همین دلیل است که بورینگ می گوید: «هوش همان چیزی است که به وسیله ی آزمون های هوش اندازه گرفته می شود».این گفته ،بی تردید زبان گویای هر روانشناسی است که می خواهد این پدیده ی انتزاعی را به کمیت تبدیل کند. به قول ایکن (1985)،هوش نامی است که به فرایند های ذهنی فرضی یا مجموعه ای از رفتارهای هوشمندانه اطلاق می شود و نظریه های هوش در عمل همان نظریه های مربوط به رفتار هوشمندانه اند(جلالی، سید احمد1381)


بدیهی است که وقتی تعریف موضوعی به اندازه ی کافی روش نباشد،سنجش دقیق آن نیز به آسانی میسر نخواهد بود. با این همه ،تا زمانی که تعریف قابل قبولی از هوش به دست داده نشده است ، ناچار باید جلوه هایی از آن را آنطور که در آزمون ها تجسم می یابد، پذیرفت و بر آن اساس به برآورد هوشبهر افراد –که حاصل تقسیم سن ذهنی به سن زمانی آنان می باشد (جلالی، سید احمد 1381).


در تعریف واژه ی «هوش» اتفاق نظر میان روانشناسان وجود نداردو برای تعریف آن از ویژگی هایش استفاده می شود. هنگامی که هوش مورد مطالعه قرار می گیرد، خود هوش نیست؛ بلکه رفتار یا عملکرد هوشمندانه است. بنابراین به جای تفکر در باره ی هوش باید در باره ی رفتار هوشمندانه تحلیل کنیم و مبنای رفتار هوشمندانه باید نوعی دانش و اطلاعات در کلی ترین معنای آن باشد که به طور رسمی یا غیر رسمی کسب شده اند. تأثیر هوش بر رفتار هوشمندانه با حافظه آغاز می شود. یک عامل مرتبط با آن، به یاد آوردن اطلاعات، اعمال آموخته های قبلی در وضعیت موجود، یعنی توانایی انتقال یا تصمیم گیری است. برخی از افراد نسبت به دیگران ظرفیت بسیار بیشتری برای انتقال دارند که نشان از هوش بالای آنان دارد. جنبه های دیگر هوش و رفتار هوشمندانه شامل سرعت در رسیدن به راه حل ها و پاسخ ها و توانایی حل مسئله است (ابعاد هوش هیجانی).
جان میر و پیتر سالوی، ابعاد چهار گانه ی هوش هیجانی را به شرح زیر بیان کرده اند:


1- خود آگاهی
2- آگاهی اجتماعی
3- مدیریت روابط


4- خود کنترلی( خائف الهي، دوست دار،1382).
گلمن اجزاء هوش هیجانی را در خود آگاهی، خود نظم دهی، انگیزه همدلی و مهارت اجتماعی در شغل می بیند. (جلالی1381).
هوش هیجانی با الکسی تیمیا نیز همپوشی دارد. سازه الکسی تیمیا به معنی توانایی در توصیف با آگاهی از هیجانات و خلق خویش است. فرد مبتلا به الکسی تیمیا هیجانات را بر حسب احساس های جسمی یا واکنش های رفتاری تعریف می کند تا آن ها با افکار ملازم و این تصور را به ذهن متبادر سازد که گویی معنی احساسات را نمی فهمد (پورافکاری، 1376).


الکسی تیمیا با دشواری در ایجاد تمایز میان حالات هیجانی مختلف و توانایی محدود تفکر در هیجانات و با استفاده از آن ها به هنگام مواجهه با موقعیت های استرس زا ارتباط دارد. هوش هیجانی و الکسی تیمیا با متغیر های دیگر نظیر خود آگاهی، افسردگی، اضطراب، عزت نفس و استرس ادراک شده نیز رابطه دارند. خود آگاهی و عزت نفس احتمالاً هوش هیجانی بالاتر و الکسی تیمیا هوش هیجانی پایین تر را پیش بینی می کند و بین هوش هیجانی با افسردگی، اضطراب و استرس ادراک شده همبستگی معکوس وجود دارد (به نقل از مشتاق زاده، 1383).


از سوی دیگر استرس پدیده ای است که همواره با زندگی انسان قرین بوده و افراد در جنبه ی مختلف زندگی با آن روبه رو بوده و آن را تجربه می کنند. همچنین در دوره ای زندگی می کنیم که با آن که تکنولوژی زندگی مادی انسان را ساده تر و سهل تر نموده اما انسان را از نظر معنوی به مراتب تضعیف نمده است. هر چند این امکانات در ارضای نیاز های بدنی مؤثر هستند. اما لزوماً نیاز های روانی را نه تنها ارضا نمی کنند بلکه گاه تهدید نیز می کنند و این امکانات گسترده ی مادی فشار های روانی عظیمی را برای انسان به وجود می آورد. امروزه استرس به قدری با زندگی انسان ها عجین شده است که مختصصان از آن با عنوان بیماری قرن نام می برند؛ هیچ کس از فشار روانی و استرس های موجود در زندگی ایمن نیست و همه در معرض آن قرار دارند. افراد برای مقابله با منابع فشار زا و استرس ها راه های مختلفی را بر می گزینند که متخصصین از آن به عنوان سبک های مقابله با استرس نام می برند(کلمن ،نیکخواه 1373).


در بررسی و تعریف روش های مقابله با فشار های روانی می توان یک طرح کلی را عنوان کرد که اولین گام به شناسایی منظم منبع فشار روانی از قبیل رخداد ها و موقعیت های فشار زا معطوف است. گام بعدی در عوارض جسمانی و روا نشناسی ناشی از فشار روانی از قبیل سر درد و یا فقدان تمزکز معطوف است و در گام نهایی باید با استفاده از راهبرد های فردی به عوامل فرهنگی در جهت مقابله با فشار روانی اشاره کرد. رفتار مقابله ای به معنی کوشش برای کنترل تقاضاهایی که بیش از اندازه و توانا هستند، می باشد. مقابله با کلیه ی جریان های در بر گیرنده تطابق و سازگاری با حد موفقیت فرق می کند. تطابق شامل کلیه ی رفتار های سازگاری اتوماتیک می باشد. اما مقابله همیشه مستلزم استرس یا نیازمند استرس است. چیز جدید یا چیزغیره منتظره یک موقعیت پر استرس را بر می انگیزد و کوشش و تلاش بیشتری برای انتخاب پاسخ مناسب اعمال می شود. ارزیابی شناختی نقش مهمی را در انتخاب رفتار های مقابله ای دارند. بدن و ذهن هر دو در تکاپوی تطبیق یافتن استرس به کار می افتند(کلمن ،نیکخواه 1373).


رفتارهای مقابله ای مانند عوامل فشارزا طیف وسیعی را تشکیل می دهند که از پاسخهای فیزیکی خودکار مانند فرار ار سر راه اتومبیل که با سرعت در حال حرکت است تا تدبیر تعیین شده است و انواع مکانیسم های دفاعی را شامل می شوند . رفتارهای مقابله ای یا موثر هستند یا خنثی می باشند و این بستگی به آن دارد که تا چه حد می توان استرسها را کم کرد یا آنرا تحریک نمود (کلمن ،نیکخواه 1373).


فشار روانی از یکسو معرف چالشهایی است که ما را به هیجان در می آورد و به کوشش و تلاش وا می دارد که بدون آن زندگی برای مردم بسیار کسل کننده و سرانجام فاقد ارزش است و از سوی دیگر معرف شرایط و انتظاراتی است که برای افراد تحمیل می شود و به گونه ای بدنی و روانی نمی تواند این انتظارات را بر آورده سازند و ممکن است به آشفتگی و در هم شکستگی از نظیر فیزیکی یا روانی منتهی گردد . بدین سان فشار روانی از یکسو نجات دهنده زندگی و از سوی دیگر می تواند ویران کننده زندگی باشد و برای فهمیدن آن باید هر دو معنا را در نظر گرفت(کلمن ،نیکخواه 1373).


همچنین موضوع فشار روانی یا استرس و آثار آن مورد توجه بسیاری قرار گرفته و علیرغم این نظر که فشارهای روانی مفید و خوش خیم نیز وجود دارد و مقداری از فشارهای روانی برای ایجاد تحریک و تلاش در انسان ضروری است اما زمانیکه بحث فشارهای مطرح می گردد بیشتر به عوارض و ضایعات آن توجه شده و فشار روانی مضر مد نظر قرار داده می شود . به هر حال واضع است که فشار عصبی اثرات فراوانی بر عملکرد افراد در جنبه های مختلف زندگی دارد. فشار عصبی حاد نیروی فرد در برابر منابع استرس زا ر

ا کاهش می دهد و فرد را در برابر فشارها و مسائل روزمره زندگی آسیب پذیر تر می سازد تا فعالیتهاو تلاشهای انسان برای نیل به هدف عقیم بماند(کلمن ،نیکخواه 1373).
نتایج تحقیقات مختلف بیانگر این واقعیت است که قرار گرفتن طولانی در معرض استرس به تغییرات مهم فیزیولوژیکی و روانی و بی ثباتی محیط داخلی بدن می انجامد. این حالت عدم تعادل در محیط داخلی بدن منجر به گسترش علائم ، سندرمها و بیماریهای اختصاصی می گردد (شیفر ، بلوچی 1370).


برخی از اختلالات از قبیل حمله های قلبی ،سکته های مغزی ، آسم، مشکلات قاعدگی،سردرد ها و جوشهای پوستی می توانند به واسطه استرس به وخامت بگرایند (کارلسون ،پژهان 1380).
استرس سیستم درونی فرد را تخریب می کند و زمانیکه پاسخهای ستیز و گریز جهت بر طرف نمودن تاثیرات عوامل استرس زا با شکست مواجه شود حالات ضعف و خستگی در فرد عارض می شود وبه صورتهای گوناگون نمایان می شود این اختلالات به صورت حالات ذهنی عاطفی و یا رفتاری بروز می نماید(شیفر ،بلوچی 1370).
مطالعات به عمل آمده تاثیرات همه جانبه استرس در روابط بین فردی و عواطف افراد را نشان می دهد. در تعاملات اجتماعی ما باید سریع، سازنده و تا حدودی نا خودآگاه تصمیمات شناختی بگریم. در این موقعیتهای اجتماعی عاطفه معمولا برشیوه ای که رفتار می کنیم موثر خواهد بود. هوش هیجانی در واقع شامل آگاهی از چگونگی و زمان این اثرها است(شیفر ،بلوچی 1370).
در اینجا اهمیت درک و مطالعه هوش هیجانی روشن می شود. هوش هیجانی بدین معنا است که حالات خلقی معمولی هم می تواند به صورت بنیادی ما را از شیوه رفتار خود و دیگران آگاه سازد. افراد معمولا از این اثر ها آگاهی ندارد لذا هوش هیجانی بالا بیانگر نگرش هشیارانه و سنجیده نسبت به این تاثیرها است. در کل افرادی که هوش هیجانی پایین دارند در موجهه با استرسهای زندگی ،سازگاری و انطباق ضعیف تری خواهند داشت و در نتیجه به افسردگی و نا امیدی و پیامدهای منفی زندگی مبتلا می شوند (مشتاق زاده 1382)
وقتی تاریخچه روانشناسی را مرور کنیم می توان فرض نمود زمانیکه فرد با یک بحران یا حتی یک اتفاق روزمره روبرو می شود خود را به سرعت در پشت مکانیزم های دفاعی پنهان می سازد یا از برخی پیامدهای روانشناختی که نتیجه بر خورد با چنین مشکلاتی است رنج می برد. در طول زندگی همه با مشکلاتی که راه حل از پیش تعیین شده ای ندارد روبرو می شویم معذلک یاد می گیریم در خصوص اینگونه مشکلات سازگاری و انطباق از خود نشان داده با بدبختی و مصیبت روبرو شده و با آن مقابله نماییم همچنین برخی مسائل قابل حل هستند و راه حل تنها با کنار آمدن با آن و تلاش فعالانه جهت مقابله با مشکل خواهد شد (رابرت الیور ،حسنی و دیگران 1383).


منابع گوناگون فشار روانی و ناراحتی ها ی عاطفی و هیجانی مراحل مختلف زندگی منجر به بروز واکنش های متفاوت در افراد می شوند. برخی از افراد بهتر از سایرین با این عوامل محرک وتنش زا مقابله کنند ودر واقع رفتارشان طوری است که از عهده مبارزه طلبی ها و هماورد جویی محیط بر می آیند در حالی که بسیاری از افراد با توجه به جنبه های شخصیتی نسبت به فشارهای روانی کاملا مستعد آسیب پذیری و بی مقاومت اند به بدین معنی که اگر با عوامل تنش مواجه شوند قادر نیستند با آنها مقابله نموده و از عهده مشکل بر آیند البته عومل بسیاری از قبیل شخصیت ، انگیزه ،توانمندبودن یا بالعکس ناتتوانی،در امر مقابله با مشکلات خاصی که در شرایط ویژه پیش می آیند می توانند در به وجود آوردن این تفاوتها دخالت داشته باشند بنابراین توجه به آن دسته از خصوصیات فرد که وی را مستعد تحمل فشار روانی می کند کاملا ضروری می نماید (کوپر،قراچه داغی وشریعت زاده 1373).


اگر بپذیریم که استرس یک تجربه و پدیده همگانی است و این تجربه را نا به هنجار در نظر بگیریم مستلزم آن است که کاری در برابرش باید انجام داد. قرین بودن همیشگی استرس با زندگی انسان ها از یک سو و جدید بودن موضوع هوش هیجانی از سوی دیگر پژوهشگر را بر این وا داشت تا موضوع پایان نامه خود را در ارتباط با این پدیده همیشگی زندگی انسان (استرس) و راه های مقابله با آن و هوش هیجانی که نقش مهمی در زندگی انسان ایفا می کند انتخاب نماید یا بررسی رابطه هوش هیجانی و مولفه های آن در برخورد با استرس می توان راهکار هایی جهت کنترل استرس و مهار آن در موقعیت های مختلف و همچنین با لا بردن هوش هیجانی افراد که بنا بر تحقیقات صورت گرفته نقش مهمی در موفقیت زندگی دارد ارئه می دهد. امید است این پژوهش برای جامعه و افراد آن در زمینه شناخت راه های مقابله با استرس و نحوه کنار آمدن با آن و آگاهی در مورد هوش هیجانی واقع گردد .
تعاریف مفهومی


هوش هیجانی: هوش هیجانی نوع دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم های مناسب در زندگی است. توانایی اداره ی مطلبوب خود، خلق و خو و وضع روانی و کنترل تکانش هاست. عاملی است که به هنگام شکست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص ایجاد انگیزه و امید می کند.هم حسی یعنی آگاهی از احساسات افراد پیرامون شماست. مهارت اجتماعی یعنی خوب تا کردن با مردم و کنترل هیجان های خویش در رابطه با دیگران و توانایی تشویق و هدایت آنان است (جلالی، سید احمد)


استرس:عبارت است از هرگونه محرک و عامل تنش زا روانی که باعث دگرگونی و بهم خوردن منظم حالت جسمانی فرد یا باعث عدم تعادل بدنی فرد تحت تاثیر شرایط روانی اجتماعی می گردد(استورا،دادستان 1373).
مقابله:فرایندی که طی آن فرد کوشش می کند به هنگام رویارویی به خواسته های محیطی مشکلات خود را حل نماید. روشهای مقابله ای کوششهای فعال و غیر فعال می باشد که در پاسخ به شرایط تهدید کننده با هدف رفع تهدید، کاهش ناراحتیهای هیجانی به کار برده می شود.(به نقل از آقاجانی 1375).
مقابله مساله مدار: شامل راهبردهایی در جهت حل، دوباره تعریف کردن یا کوچک شمردن تاثیرات یک موقعیت فشارزا است. تاکید اساسی در این راهبرد بر روی مسله مدار و اداره کردن آن و تلاش فعالانه در جهت حل مساله می باشد (اندلر و پارکر ،به نقل از فتوت احمدی)


مقابله هیجان مدار: راهبرد های دفاعی در جهت انکار و تحریف واقعیت و پاسخهای هیجانی با هدف کاهش تنش می باشد. این نوع راهبردها به سمت علائم ناشی از فشار روانی جهت داده می شود(اندلر و پارکر، فتوت احمدی 1380).
مقابله اجتنابی: شامل فعالیت ها و تغییرات شناختی و دوری از موقعیت فشارزا می باشد. مقابله ی اجتنابی از طریق فراموش کردن موقعیت فشارزا و کناره گیری از آن، جستجوی پاداش های جایگزین و درگیر شدن در فعالیت های تازه صورت می پذیرد (اندلر و پارکر، فتوت احمدی1380).
هوش هیجانی: نمره ای که آزمودنی بر اساس پرسشنامه هوش هیجانی پل به دست آورده است. مقابله مساله مدار: آزمودنی بر اساس مقیاس CISSبالاترین نمره را رویکرد مساله مداری گرفته باشد.
مقابله هیجان مدار: آزمودنی بر اساس مقیاس CISSبالاترین نمره را در رویکرد هیجان مدار گرفته باشد.
مقابله اجتنابی: آزمودنی بر اساس مقیاسCISSبالاترین نمره را در رویکرد اجتنابی گرفته باشد.
پیشینه تحقیق
هوش هيجاني
هوش هيجاني مفهوم جديدي در روانشناسي نيست و مي توان مي توان ردپاي آنرا در كارهاي انجام شده در بيش از 60 سال قبل يافت (جرنيس 2002 به نقل از ايرانمنش) .
اي . ال ثورندايك كه در سالهاي 1920تا 1930 به خاطر ترويج مفهوم بهره هوشی معروف است هوشياري اجتماعي به عنوان يكي از ابعاد هوش هيجاني را يكي از
جنبه هاي بهره هوشی افراد مي داند (گلمن ، بلوچ 1379) . ثورندايك هوش را به سه دسته تقسيم ميكند :
الف) هوش اجتماعي (توانايي درك اشخاص و ايجاد رابطه با آنها) .


ب) هوش عيني (توانايي درك اشياء و كار كردن با آنها) .
ج) هوش انتزاعي (توانايي در نشانه هاي كلامي و رياضي و كار كردن با آنها) . (هومن ، 1380به نقل از ايرانمنش) .
وكسلر در سال 1940 به عناصر غير عقلاني به خوبي عناصر عقلاني اشاره داشت كه منظور او جنبه هاي عاطفي شخص و عوامل اجتماعي بود . وكسلر در صفحه 103 گزارش خود درباره هوش مي نويسد : كوشيده ام نشان دهم كه علاوه بر عوامل هوش، عوامل غير هوشي ويژه اي نيز وجود دارد كه مي تواند رفتار هوشمندانه را مشخص كند . (جلالي 1381) . ليپرنيز معتقد است كه تفكير هيجاني بخشي از تفكر منطقي است و اين نوع تفكر يا در معناي كلي تر هوش كمك مي كند (جلامي 1381) . در سال 1968 كتل و بوچرسعي كردند تا هم پيشرفت تحصيلي در مدرسه را و هم خلاقيت را از طريق توانايي ، شخصيت و انگيزه افراد پيش بيني كنند تا اهميت شخصيت را حتي در پيشرفت دانشگاهي نيز نشان مي دهند (هومن 1380 به نقل از ايرانمنش) .


گاردنر در سال 1983 در كتاب چهارچوب ذهن اعلام مي كند كه فقط يك نوع هوش و خرد خاص نيست كه براي نيل به موفقيت در زندگي حياتي و مهم است بلكه براي دستيابي به سعادت و نيكبختي به شمار گسترده اي از قابليتها نياز داريم كه آنها را مي توان در هفت ويژگي خلاصه كرد . اين فهرست هفتگانه عبارت است از : دو نوع قابليت علمي شامل مهارت زباني و توانايي منطقي - رياضياتي ، قدرت تجسم ، نبوغ در تحرك و جنبش ، استعداد موسيقي ، مهارتهاي بين فردي و ظرفيت درون روانی . گاردنر دو ويژگي آخر را هوش فردي مي نامد (گلمن ، بلوچ 1379) .


از نظر گاردنر مهمترين انواع هوش ، هوشهاي روابط بين فردي و درون فردي هستند (چرنيس 2002 به نقل از ايرانمنش) . هوش روابط بين فردي در واقع توانايي در ك ديگر مردمان است : اينكه چه چيزي آنها را برانگيخته مي سازد . چگونه كار مي كنند و چگونه مي شود با آنها همكاري كرد . هوش درون فردي توانايي به هم پيوسته اي است كه بر طرف دورن باز مي كردد و در واقع


19ظرفيت فرد براي خلق الگوي صادقانه و دقيق از خود است . الگويي كه از آن بتواند به طور مؤثر در زندگي استفاده كند (گلمن ، بلوچ 1379) .
در سال 1985 ريون بار- آن مفهوم EQ (بهر هيجاني) را اختراع نمود تا در نتيجه آن بتواند روش خود را براي ارزيابي هوش كلي توضيح دهد . او اعتقاد دارد كه هوش هيجاني توانايي مارادر كنار آمدن موفقيت آميز با ديگران توأم با احساسات دروني مامنعكس مي سازد. بار-آن هوش هیجانی (هوش غیر شناختی) را عامل مهمی در شکوفایی توانایی افراد برای کسب موفقیت در زندگی تلقی می کند و آن را با سلامت عاطفی و در مجموع، سلامت روانی مرتبط می داند.
او پس از 17 سال تحقيقات خود سياهه شخصيتي بار – آن را به وجود آورد.تست وي پنج حيطه: روابط ميان فردي، درون فردي، توانايي انطباق پذيري مديريت استرس بافشاررواني وخلق كلي را اندازه مي گرفت (ميرسكي، جلالي1381).


اصطلاح هوش هیجانی در سال 1995 توسط دانیل گلمن مطرح شد و بحث های بسیاری را بر انگیخت. هوش هیجانی با توانایی درک خود و دیگران، یعنی شناخت هرچه بیشتر احساسات و عواطف خویش و ارتباط و سازگاری فرد با مردم ومحیط، پیوند دارد. گلمن در تبيين هوش هيجاني كوشش زيادي به خرج مي دهد . وي اساس كار خود را بر اساس كارهاي مير و سالووي نهاد ولي متغيرهاي زيادي را براي روشن ساختن اجزاء هوش هيجاني به آن اضافه كرده است . او ويژگيهاي شخصيتي از جمله خوش بيني ، پشتكار و توانايي به تأخير انداختن لذت را نيز در اين مورد مهم مي بيند. او اظهار مي دارد نقش اول من به عنوان نظريه پرداز هوش هيجاني اين بود كه تئوري مربوط به عملكرد را ارائه دهم كه بر مبناي مدل اساسي هوش هيجاني استوار باشد و آنرا طوري تطبيق دهم تا سودمندي شخصي فرد را در محيط كار و رهبري پيش بيني نمايد (گلمن 2001 ، جلالي 1381) .
پژوهشگرا ن با ارزیابی مفاهیمی چون مهارت های اجتماعی, توانایی های بین فردی، رشد روانی و وقوف فرد بر هیجان های خویش و توان کنترل آن هیجان ها به توصیف و تبیین هوش هیجانی (غیر شناختی) پرداخته اند.


شایان ذکر است که با همه تلاش هایی که از سال 1995 تا کنون برای تیین و تعریف هوش به عمل آمده، بعد عاطفی یا هیجانی آن بدان گونه که باید، مورد توجه قرار نگرفته است. از این تاریخ به بعد، گزارش کسانی که از دیر باز در اندیشه تدوین ابزاری برای سنجش این حیطه ذهنی غیر شناختی بودند و می خواستند آن را با معیار مناسب دیگری محک بزنند و جلوهای آن را با عدد و رقم مجسم کنند، منتشر شد و در اختیار اندیشمندان و روان شناسان قرار گرفت.
گلمن به تازگي آمادگي هيجاني را مطرح ساخته كه منطور وي نوعي توانايي آموخته شده بر اساس هوش هيجاني فرد است كه پيامد و نتيجه آن در عملكرد كاري فرد است (گلمن 2001 به نقل از ايرانمنش) .

فيزيولوژي هوش هيجاني
در انسان آميگدال خوشه اي بادامي از ساختارهاي به هم پيوسته است كه روي سقف شاخ تامپورال بطن جانبي نزديك به انتهاي حلقه ليمبيك قرار گرفته است . آميگدال انسان در مقايسه با آميگدال نخستيها داراي حجم بيشتري است . هيپوكامپ و آميگدال دو قسمت مهم از از مغز بويايي هستند كه بعدها در جريان تكامل تبديل به كورتكس و نئوكورتكس شدند . تا به امروز اين ساختارهاي ليمبيك اكثر وظايف مغز را در زمينه يادگيري و به خاطر سپاري مطالب به عهده داشته اند . آميگدال متخصص در امور احساسي و هيجاني است . اگر آميگدال را از مغز جدا كنيم نتيجه آن عدم توانايي كامل در سنجش اهميت عاطفي وقايع است (گلمن ، پارسا 1380) .
آميگدال مثل يك انبار خانگي براي خاطره هاي هيجاني و احساسي عمل مي كند و زندگي بدون آن در واقع نوعي زندگي عاري از معناي شخصي است و هيجان بستگي به آميگدال دارد . ژوزف لودوكس دانشمند عصب شناسي دانشگاه نيويورك نخستين كسي بود كه نقش كليدي آميگدال را در مركز حسي مغز كشف كرد . او توضيح داد كه چگونه آميگدال مي تواند حتي مراكز انديشه و تفكر را كنترل كند و بر فرآيند تصميم گيري نظارت داشته باشد . عملكرد آميگدال واكنش متقابل آن با نئوكورتكس در درك هيجان نقش اصلي را ايفا مي كند (گلمن ، پارسا 1380).
هيجان خواهي به طور منفي با سطح اكسيد از تك آمين ارتباط دارد يعني وقتي سطح اكسيداز تك آمين بالا است نوراپي نفرين كمي وجود دارد يا در دسترس است اما وقتي سطح آن پايين باشد نور اپي نفرين در سطح بالايي موجود است . نور اپي نفرين از غده فوق كليوي ترشح
مي شود و نقش بسيار مهمي در تعيين هيجان دارد . نور اپي نفرين اغلب در جاهاي مختلف مغز موجود است . سطح نور اپي نفرين موجود در مغز بستگي به فعال شدن مراكز پاداشي مغز دارد (فرجي 1375) .

مؤلفه هاي هوش هيجاني
به نظر گلمن هوش هيجاني كه توانايي اداره كردن مؤثر خود و روابط است از 5 مؤلفه اصلي تشكيل شده است كه عبارتند از :
1) خودآگاهي 2) خود مديريتي 3) انگيزش 4) آگاهي اجتماعي يا همدلي
5) مهارت اجتماعي (گلمن ، پارسا 1380) .


1) خود آگاهي
خود آگاهي اولين جزء هوش هيجاني مي باشد و به معني داشتن درك عميق از عواطف ، قوتها ، ضعفها ، نيازها ، انگيزه ها و سأتهاي خود مي باشد . افراد با خود آگاهي قوي در تمامي مراحل تحت شرايط اميدوار كننده اي قرار دارند . آنها با خودشان و ديگران درستكار و امين هستند . افراد خود آگاه مي توانند درباره محدوديتها و قوتهايشان صحبت كنند و درك محكم و استواري از تواناييها و استعدادهايشان دارند و مي دانند چه وقت درخواست كمك كنند (گلمن ، پارسا 1380).
خودآگاهي فقط از ديد خود شخص كامل نمي شود . ما بايد نظر ديگران را در مورد خود بدانيم زيرا هركدام از ما در ابتدا فكر مي كنيم كه از سطح خودآگاهي بالايي برخورداريم . قسمت زيادي از واكنش دروني مستلزم اين است كه ارزيابي ديگران را در مورد خود بدانيم زيرا ممكن است نقطه نظر ديگران در مورد ما با آنچه فكر مي كنيم در مورد ما مصداق دارد متفاوت باشد (كلمرو 2000 ، به نقل از ايرانمنش 1382).


سالووي خودآگاه را سنگ مبنای هوش هيجاني مي داند و معتقد است افراد با خودآگاهي بالا نسبت به احساسات واقعي خود در زمينه هاي اتخاذ تصميمات شخصي از انتخاب همسر آينده گرفته تا شغل كه برمي گزيند احساس اطمينان بيشتري دارند (گلمن ، پارسا 1380) .
2) خود مديريتي
دومين مؤلفه اي كه ابعاد هوش هيجاني مطرح مي شود مديريت خود است كه به معني تسلط بر خود يعني توانايي مقاومت در مقابل طوفانهاي هيجاني كه سرنوشت بر پا مي دارد . خود مديريتي يعني هيجان به معني سركوب هيجانها نيست . به اين شكل نيست كه ما يك سد دفاعي محكم در مقابل احساسات وانگيزه ها درست كنيم برعكس خود مديريتي به اين مي پردازد كه ما يك انتخاب براي چگونگي ابراز احساساتمان داريم و چيزي كه مورد تأكيد است روش ابراز احساسات مي باشد . خود مديريتي براي مديران بسيار حائز اهميت است زيرا افرادي كه احساسات و اميال خود را تحت كنترل دارند مي توانند محيطي از راستي و صداقت ايجاد كنند . در چنين محيطي رقابت و اختلافات به شدت كاهش مي يابد (گلمن ، بلوچ 1379) .


خود مديريتي به دليل رقابت نيز قابل اهميت است زيرا تجارت روز با ابهام و تغيير همراه است . فن آوري كارها را با سرعت سرسام آوري دگرگون مي سازد . افرادي كه به هيجانهاي خود تسلط دارند مي توانند با اين تغييرات هماهنگ شوند . خود كنترلي همچنين قابل يادگيري است (گلمن ، پارسا 1380) .
3) انگيزش
انگيزش تمايل فرد است به اينكه كاري را در محدوده خاصي به خوبي انجام دهد و عملكردش را به طور خود جوش ارزيابي كند . خود انگيزي زبان سائق پيشرفت
مي باشد و كوشش است در جهت رسيدن به حد مطلوبي از فضيلت افرادي كه اين خصيصه را زياد دارند هميشه در كارهايشان سائق زيادي براي رسيدن به اهداف و استانداردها وجود دارد (گلمن ، پارسا 1380) .


4) آگاهي اجتماعي و همدلي
آگاهي اجتماعي شامل تواناييهاي همدردي و سازمان بندي امكانات مي باشد . آگاهي اجتماعي يعني به دست آوردن بيشترين احساس از عواطف ديگران . رهبران اغلب درك عميقي از چگونگي اطراف خود دارند و نسبت به تغييرات حساس اند (گلمن ، بوتيز و ملك 2001 ، به نقل از ايرانمنش) .
همدلي بر پايه خودآهي بنا مي شود و هر قدر نسبت به احساسات خودمان آگاهمند باشيم در يافتن احساسات ديگران ماهرتر خواهيم بود . توانايي همدلي يعني قابليت شناخت احساسات ديگران . همدلي مي تواند در عنصرهاي مختلف زندگي نقش ايفا كند . نكته كليدي جهت افزايش حس همكاري پرورش توانايي گوش دادن در خود مي باشد زيرا هرچه افراد احساس مسئوليت بيشتري كنند تحمل بيشتري براي گوش دادن به حرفهاي ديگران خواهند داشت و در نتيجه به درك بهتري از احساسات طرف مقابل خواهند رسيد (گلمن ، پارسا 1380) .
5) مهارتهاي اجتماعي
مهارت اجتماعي به عنوان بخشي از هوش هيجاني آن طور كه به نظر مي رسد ساده نيست . اين موضوع تنها مسأله دوستي و رفاقت نيست . هرچه افرادي كه از مهارتهاي اجتماعي بالايي برخوردارند به ندرت بد اخلاق هستند . مهارت اجتماعي بيشتر دوستي با يك هدف است : به حركت وا داشتن افراد در جهتي كه دوست داريد . اين مهارت بيشتر به دوست يابي هدفمند مربوط مي شود . مهارت اجتماعي يكي از قابليتهاي اصلي رهبري است . رهبري كه نتواند همدلي خود را ابراز كند همانند كسي است كه داراي آن نيست و انگيزش يك رهبر نيز بي فايده خواهد بود . اگر وي نتواند احساسات خود را به سازمان انتقال دهد (گلمن ، پارسا 1380) .
گاردنر در نظريه هوش چند گانه خود اين مهارت را هوش بين فردي معرفي كرده است . از نظر گاردنر هوش بين فردي شامل خصوصياتي از قبيل توان سازماندهي گروه ، مذاكره در جهت حل مسأله روابط شخصي و تحليل اجتماعي است . مهارت اجتماعي بايد درك هوشمندانه از احساسات و نيازهاي فرد متعادل باشد و از خودشناسي نشأت گرفته باشد و اين مهارت بايد حاكي از عزت نفس بالايي باشد (ايرانمنش 1382) .
جان میر و پیتر سالوی ابعاد چهر گانه هوش هیجانی را به شرح زیر بیان کرده اند:
1)خود آگاهی:
ضروری ترین توانایی مرتبط با هوش هیجانی این است که فرد از هیجانات و احساسات خود آگاه باشد. توانایی خد آگاهی به افراد اجازه می دهد تا نقاط قوت و محدودیتهای خود را بشناسند و به ارزش خود اعتماد پیدا کنند.مدیران خود آگاه برای آزمون دقیق روحیات خود از خود آگاهی استفاده می کنند و به طور شهودی و از راه درک مستقیم می دانند که چگونه دیگران را تحت تاثیر قرار دهند.
2)آگاهی اجتماعی:
شامل توانایی مهم همدلی و بینش سازمانی است. مدیرانی که دارای آگاهی اجتماعی هستند، هیجانات، عواطف و احساسات دیگران را بیشتر عملی می سازند، تا اینکه آنها را حس کنند. آنان نشان می دهند که مراقب هستند، علاوه بر این، آنان در زمینه شناخت روند سیاستهای اداری تخصص دارند، بنابراین، رهبران برخوردار از آگاهی اجتماعی دقیقا می دانند که گفتار و کردارشان بر دیگران تاثیر می گذارد و آن قدر حساس هستند که اگر کلام و رفتارشان تاثیر منفی داشته باشد، آن را تغییر می دهند.
3) مدیریت روابط:
توانایی مرتبط با هوش هیجانی، شامل توانایی برقراری ارتبطات و مراودات آشکار و قانع کننده، فرو نشاندن اختلافات و ایجاد پیوندهای قوی بین افراد است. رهبرانی که از توانایی مدیریت روابط برخوردارند، از این مهارتها در جهت گسترش شور و اشتیاق خود و حل اختلافات از طریق مزاح و شوخی و ابراز مهربانی استفاده می کنند. رهبری توام با برخوردار ی از توانایی مدیریت روابط اگرچه کار آمد است، کاربرد محدودی دارد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید