بخشی از مقاله
بررسی حقوق زنان
مقدمه
انسان از گذشتههاى دور تا به امروز در پى شناسايى حقوق خويش و در جهت تأمينو تضمين آن، همواره قربانى داده است. پرداخت هزينههاى سنگين در اين راه بهتدريج جامعه بشرى را به سوى تنظيم و تدوين حقوق بشر هدايت نمود. اعلاميههاى حقوق كه سابقه تدوين برخى از آنها به قرنها قبل بازمىگردد نمونهاى از تلاش انسان در اينراستا مىباشد.
انسان همان موجودي است كه آفرينش وى در زيباترين شكل ممكن صورت پذيرفته و خداوند خود را نسبت به چنين آفرينشى تحسين نموده، وبرهمين اساس جايگاه شايسته و والاي او را مورد تاكيد قرار داده است :
(و لَقَد كرّمنا بَنى آدَمَ وَ حَملناهُم فى البرّ و البحر و رزقناهم من الطيّبات و فضّلناهم على كثيرٍ ممّن خلقنا تفضيلاً )
بنابراين تنها انسان است كه تاج كرامت بر سر او نهاده شده، برترى او در جهان به روشنى اعلام گرديده و آنچه در آسمان و زمين است با اراده خداوندى در قبضه وى (انسان) قرار گرفته است.
در اين نگرش الهى بر خلقت انسان كه سه محور آفرينش ويژه، جايگاه ويژه و اقتدار ويژه اين موجود مورد توجه قرار مىگيرد، برخوردارى از حقوق ويژه نيز امرى طبيعى بوده به گونهاى كه بدون آن، ويژگيهاى سهگانه فوق معنا و مفهومى نخواهند داشت. به تعبير دقيقتر، رابطه مستقيمى ميان گستره تواناييها و استعداد انسان با گستره و دامنه حقوق وى وجود دارد. به هر ميزانى كه استعداد خدادادى اين موجود بيشتر باشد دامنه استحقاق او نيز گستردهتر خواهد بود.
به حكم آيه شريفه «يا ايّها النّاس انّا خلقناكُم من ذكرٍ و انثى و جَعَلناكُم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمَكم عند اللَّهِ اَتقاكم » جنسيت هرگز ملاك برترى و امتياز نبوده بلكه امتياز انسان چه زن و چه مرد بر اساس تقوا است. زن و مرد گرچه از دو جنس متفاوتند اما از نظر انسانيت با هم برابرند:
«يا ايها النّاس اتقّوا ربّكم الذى خَلَقَكُم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها ...؛»
برابرى زن با مرد در اصل هويت انسانى، دليل برابرى آنان در ساير زمينههاى زندگى است از قبيل برابرى در كسب علم و دانش، برابرى در استقلال عمل و آزادى انتخاب، برابرى در امور اقتصادى و برابرى در مجازاتها نظيرسرقت و زنا.
اين نمونهها نشانگر آن است كه زن و مرد در حيثيت و حقوق انسانى با يكديگر برابرند. نكتهاى كه لازم است مورد توجه قرار گيرد فرق ميان تساوى و تشابه حقوق است. تفاوتهاى فراوان زن و مرد از لحاظ جسمى ، روانى و احساسى سبب گرديده است، اسلام كه بر پايه فطرت انسانى ، حقوق خويش را وضع نموده است با عنايت به اين تفاوتها، حقوقى براى زن و حقوقى براى مرد قائل شود كه سرجمع آن برابرى و تساوى ميان آنان و نفى تبعيض جنسى است.
به تعبير شهيد مطهرى: «آنچه ميان طرفداران حقوق اسلامى از يك طرف و طرفداران پيروى از سيستمهاى غربى از طرف ديگر مطرح است مسأله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نه تساوى حقوق آنها. كلمه «تساوى حقوق» يك مارك تقلبى است كه مقلّدان غرب بر روى اين رهآورد غربى چسبانيدهاند ... در نهضت عجولانهاى كه در كمتر از يك قرن اخير به نام زن و براى زن در اروپا صورت گرفت، زن كم و بيش حقوقى مشابه با مرد پيدا كرد؛ اما با توجه به وضع طبيعى و احتياجات جسمى و روحى زن، هرگز حقوق مساوى با مرد پيدا نكرد، زيرا زن اگر بخواهد حقوق مساوى حقوق مرد و سعادتى مساوى سعادت مرد پيدا كند راه منحصرش اين است كه مشابهت حقوقى را از ميان بردارد. براى مرد حقوقى متناسب با مرد و براى زن حقوقى متناسب با خودش قائل شود.»
علت تفاوتهاى حقوقى در امورى نظير ارث، طلاق، تعدد زوجات، ولايت، شهادت، قضاوت و امورى از اين قبيل را بايد در تفاوتهاى وجودى ميان اين دو جست و جو نمود.
با توجه به مطالب مذکور در اين مقاله سعی شده است تا مطالبي در خصوص وضعيت زنان در طول تاريخ و تفاوتهاي زنان و مردان در گذشته و حال و همچنين مطالبي پيرامون حقوق زنان از منظر فقهي و حقوقي و در قسمتي ديگر از زاويه اجتماعي و... ارائه شود .
وضعيت زنان در جامعه عرب هنگام نزول قرآن
عرب از همان زمانهاي قديم در شبه جزيره عربستان زندگي ميكرد، سرزميني بيآب و علف و خشك و سوزان، و بيشتر سكنه اين سرزمين، از قبايل صحرانشين و دور از تمدن بودند، و زندگيشان با غارت و شبيخون، اداره ميشد، عرب از يك سو، يعني از طرف شمال شرقي به ايران و از طرف شمال به روم و از ناحيه جنوب به شهرهاى حبشه و از طرف غرب به مصر و سودان متصل بودند، و به همين جهت عمده رسومشان رسوم توحش بود، كه در بين آن رسوم، احيانا اثرى از عادات روم و ايران و هند و مصر قديم هم ديده ميشد.
عرب براى زن نه استقلالي در زندگي قائل بود و نه حرمت و شرافتي، بله حرمتي كه قائل بود براى بيت و خاندان بود، زنان در عرب ارث نميبردند، و تعدد زوجات آن هم بدون حدي معين، جايز بود، همچنانكه در يهود نيز چنين است، و همچنين در مساله طلاق براى زن اختياري قائل نبود، و دختران را زنده به گور ميكرد، اولين قبيلهاي كه دستبه چنين جنايتي زد، قبيله بنو تميم بود، و به خاطر پيشامدي بود كه در آن قبيله رخ داد، و آن اين بود كه با نعمان بن منذر جنگ كردند، و عدهاي از دخترانشان اسير شدند كه داستانشان معروف است، و از شدت خشم تصميم گرفتند دختران خود را خود به قتل برسانند، و زنده دفن كنند و اين رسم ناپسند به تدريج در قبايل ديگر عرب نيز معمول گرديد، و عرب هر گاه دختري برايش متولد ميشد به فال بد گرفته و داشتن چنين فرزندي را ننگ ميدانست بطوري كه قرآن ميفرمايد:
"يتوارى من القوم من سوء ما بشر به" (1)
يعنى پدر دختر از شنيدن خبر ولادت دخترش خود را از مردم پنهان ميكرد و بر عكس هر چه بيشتر داراي پسر ميشد(هر چند پسر خوانده) خوشحالتر ميگرديد، و حتي بچه زن شوهرداري را كه با او زنا كرده بود، به خود ملحق ماكرد و چه بسا اتفاق ميافتاد كه سران قوم و زورمندان، بر سر يك پسري كه با مادرش زنا كرده بودند نزاع ميكردند، و هر يك آن پسر را براى خود ادعا مينمودند.
البته از بعضي خانوادههاي عرب اين رفتار هم سرزده، كه به زنان و مخصوصا دختران خود در امر ازدواج استقلال داده، و رعايت رضايت و انتخاب خود او را كرده باشند، كه اين رفتار از عرب، شبيه همان عادتي است كه گفتيم در اشراف ايرانيان معمول بود، و خود يكي از آثار امتياز طبقاتي در جامعه است.
و به هر حال رفتاري كه عرب با زنان داشت، تركيبي بود از رفتار اقوام متمدن و رفتار اقوام متوحش، ندادن استقلال به زنان در حقوق، و شركت ندادن آنان در امور اجتماعي از قبيل حكومت و جنگ و مساله ازدواج و اختيار دادن امر ازدواج به زنان اشراف را از ايران و روم گرفته بودند، و كشتن آنان و زنده به گور كردن و شكنجه دادن را از اقوام بربري و وحشي اقتباس كرده بودند، پس محروميت زنان عرب از مزاياي زندگي مستند به تقديس و پرستش رئيس خانه نبود، بلكه از باب غلبه قوي و استخدام ضعيف بود.
و اما مساله"پرستش"در بين عرب اينچنين بود كه همه اقوام عرب(چه مردان و چه زنان) بت مىپرستيدند، و عقائدى كه در باره بت داشتند شبيه همان عقائدى است كه صابئين در باره ستاره و ارباب انواع داشتند، چيزى كه هستبتهاى عرب بر حسب اختلافى كه قبائل در هواها و خواستهها داشتند مختلف مىشد، ستارگان و ملائكه(كه به زعم ايشان دختران خدا هستند)را مىپرستيدند و از ملائكه و ستاره صورتهايى در ذهن ترسيم نموده و بر طبق آن صورتها، مجسمههائى مىساختند، كه يا از سنگ بود و يا از چوب، و هواها و افكار مختلفشان به آنجا رسيد كه قبيله بنى حنيفه بطورى كه از ايشان نقل شده بتى از"خرما"، "كشك"، "روغن"، "آرد"و...درست كرده و سالها آن را مىپرستيدند و آنگاه دچار قحطى شده و خداى خود را خوردند!.شاعرى در اين زمينه چنين گفت:
اكلتحنيفة ربها لم يحذروا من ربهم زمن التقحم و المجاعة سوء العواقب و التباعة
قبيله بنى حنيفه در قحطى و از گرسنگى پروردگار خود را خوردند و نه از پروردگار خود حذر كردند، و نه از سوء عاقبت اين كار پروا نمودند!!
و بسا مىشد كه مدتى سنگى را مىپرستيدند، اما آنگاه كه به سنگ زيبائى مىرسيدند سنگ اول را دور انداخته و دومى را براى خدائى بر مىگزيدند، و اگر چيزى پيدا نمىكردند براى پرستش مقدارى خاك جمع نموده و گوسفند شيردهى مىآوردند و شيرش را روى آن خاك مىدوشيدند، و از آن گل بتى مىساختند و بلا فاصله به دور همان بت، طواف مىكردند!
و زنان محروميت و تيرهبختىهائى كه در اين جوامع داشتند در دل و فكر آنان ضعفى ايجاد كرد، و اين ضعف فكرى اوهام و خرافات عجيب و غريبى در مورد حوادث و وقايع مختلف در آنان پديد آورد، كه كتب تاريخى اين خرافات و اوهام را ضبط كرده است.
و اين بود خلاصهاى از احوال زن در مجتمع انسانى در ادوار مختلف قبل از اسلام، و در عصر ظهور اسلام.
نتايجى كه از آنچه گفته شد بدين قرار است:
اول اينكه: بشر در آن دوران در باره زن دو طرز تفكر داشت، يكى اينكه زن را انسانى در سطح حيوانات بىزبان مىدانست، و ديگر اينكه او را انسانى پست و ضعيف در انسانيت مىپنداشت، انسانى كه مردان، يعنى انسانهاى كامل در صورت آزادى او از شر و فسادش ايمن نيستند، و به همين جهتبايد هميشه در قيد تبعيت مردان بماند، و مردان اجازه ندهند كه زنان آزادى و حريتى در زندگى خود كسب كنند، نظريه اول با سيره اقوام وحشى و نظريه دوم با روش اقوام متمدن آن روز مناسبتر است.
دوم اينكه: بشر قبل از اسلام نسبتبه زن از نظر وضع اجتماعى نيز دو نوع طرز تفكر داشت، بعضى از جوامع زن را خارج از افراد اجتماع انسانى مىدانستند، و معتقد بودند زن جزء اين هيكل تركيب يافته از افراد نيست، بلكه از شرايط زندگى او است، شرايطى كه بشر بىنياز از آن نمىباشد، مانند خانه كه از داشتن و پناه بردن در آن چارهاى ندارد، و بعضى ديگر معتقد بودند زن مانند اسيرى است كه به بردگى گرفته مىشود، و از پيروان اجتماع غالب است، و اجتماعى كه او را اسير كرده، از نيروى كار او استفاده مىكند، و از ضربه زدنش هم جلوگيرى مىنمايد.
سوم اينكه: محروميت زن در اين جوامع همه جانبه بود، و زن را از تمامى حقوقى كه ممكن بود از آن بهرهمند شود، محروم مىدانستند، مگر به آن مقدارى كه بهرهمندى زن در حقيقتبه سود مردان بود، كه قيم زنان بودند.
چهارم اينكه: اساس رفتار مردان با زنان عبارت بود از غلبه قوى بر ضعيف و به عبارت ديگر هر معاملهاى كه با زنان مىكردند بر اساس قريحه استخدام و بهرهكشى بود، اين روش امتهاى غير متمدن بود، و اما امتهاى متمدن علاوه بر آنچه كه گفته شد اين طرز تفكر را هم داشتند كه زن انسانى است ضعيف الخلقه، كه توانائى آن را ندارد كه در امور خود مستقل باشد، و نيز موجودى استخطرناك كه بشر از شر و فساد او ايمن نيست و چه بسا كه اين طرز تفكرها در اثر اختلاط امتها و زمانها در يكديگر اثر گذاشته باشند.
1. سوره نحل آيه 59
پينوشت:كتاب ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 402 (نويسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبائى )
مروری بر تاريخچه ارث زن در ايران:
ارث زن در ايران ساسانى
مرحوم سعيد نفيسى در تاريخ اجتماعى ايران از زمان ساسانيان تا انقراض امويان صفحه 42 مىنويسد:
«در زمينه تشكيل خانواده نكته جالب ديگر كه در تمدن ساسانى ديده مىشود اين است كه چون پسرى به سن رشد و بلوغ مىرسيد،پدر يكى از زنان متعدد خود را به عقد زناشويى وى درمىآورده است.نكته ديگر اين است كه زن در تمدن ساسانى شخصيتحقوقى نداشته است و پدر و شوهر اختيارات بسيار وسيعى در دارايى وى داشتهاند.هنگامى كه دخترى به پانزده سالگى مىرسيد و رشد كامل كرده بود، پدر يا رئيس خانواده مكلف بود او را به شوى بدهد.اما سن زناشويى پسر را بيستسالگى دانستهاند و در زناشويى رضايت پدر شرط بود.دخترى كه به شوى مىرفت ديگر از پدر يا كفيل خود ارث نمىبرد و در انتخاب شوهر هيچ گونه حقى براى او قائل نبودند.اما اگر در سن بلوغ،پدر در زناشويى وى كوتاهى مىكرد حق داشتبه ازدواج نامشروع اقدام بكند و در اين صورت از پدر ارث نمىبرد.
شماره زنانى كه مردى مىتوانستبگيرد نامحدود بود و گاهى در اسناد يونانى ديده شده است كه مردى چند صد زن در خانه داشته است.اصول زناشويى در دوره ساسانى-چنانكه در كتابهاى دينى زردشتى آمده-بسيار پيچيده و درهم بوده و پنج قسم زناشويى رواج داشته است:
1.زنى كه به رضاى پدر و مادر،شوهر مىرفت فرزندانى مىزاد كه در اين جهان و آن جهان از او بودند و او را«پادشاه زن»مىگفتند.
2.زنى كه يگانه فرزند پدر و مادرش بود،او را«اوگ زن»يعنى زن يگانه مىگفتند و نخستين فرزندى كه مىزاد به پدر و مادرش داده مىشد تا جانشين فرزندى بشود كه از خانه آنها رفته است و شوهر كرده و پس از آن اين زن را هم«پادشاه زن» مىگفتند.
3.اگر مردى در سن بلوغ بىزن مىمرد،خانوادهاش زن بيگانهاى را جهيز مىداد و او را به كابين مرد بيگانهاى درمىآورد و آن زن را«سذر زن»يعنى زن خوانده مىگفتند و هر چه فرزند او مىزاد،نيمى به آن مرد مرده تعلق مىگرفت و در آن جهان فرزند او مىشد و نيمى ديگر از آن شوهر زنده بود.
4.زن بيوهاى كه دوباره شوهر كرده بود«چغر زن»مىگفتند كه به معنى چاكر زن يعنى زن خادمه باشد،و اگر از شوى اول خود فرزند نداشت او را«سذر زن» مىدانستند...
5.زنى كه بىرضاى پدر و مادرش به شوهر مىرفت،در ميان زنان پستترين پايه را داشت و او را«خودسراى زن»يعنى زن خودسر مىگفتند و از پدر و مادر خود ارث نمىبرد مگر پس از آن كه پسرش به سن بلوغ برسد و او را به عنوان«اوگ زن» به عقد درآورد.»
در قوانين اسلام هيچ يك از ناهمواريهاى گذشته در مورد ارث وجود ندارد.چيزى كه در قوانين اسلامى مورد اعتراض مدعيان تساوى حقوق است اين است كه سهم الارث زن در اسلام معادل نصف سهم الارث مرد است.از نظر اسلام پسر دو برابر دختر و برادر دو برابر خواهر و شوهر دو برابر زن ارث مىبرد.تنها در مورد پدر و مادر است كه اگر ميت فرزندانى داشته باشد و پدر و مادرش نيز زنده باشد،هر يك از پدر و مادر يك ششم از مال ميت را به ارث مىبرند.
علت اينكه اسلام سهم الارث زن را نصف سهم الارث مرد قرار داد وضع خاصى است كه زن از لحاظ مهر و نفقه و سربازى و برخى قوانين جزايى دارد;يعنى وضع خاص ارثى زن معلول وضع خاصى است كه زن از لحاظ مهر و نفقه و غيره دارد.
اسلام به موجب دلايلى كه در مقالات پيش گفتيم مهر و نفقه را امورى لازم و مؤثر در استحكام زناشويى و تامين آسايش خانوادگى و ايجاد وحدت ميان زن و شوهر مىشناسد.از نظر اسلام الغاء مهر و نفقه و خصوصا نفقه موجب تزلزل اساس خانوادگى و كشيده شدن زن به سوى فحشاء است.و چون مهر و نفقه را لازم مىداند و به اين سبب قهرا از بودجه زندگى زن كاسته شده است و تحميلى از اين نظر بر مرد شده است،اسلام مىخواهد اين تحميل از طريق ارث جبران بشود.لهذا براى مرد دو برابر زن سهم الارث قرار داده است.پس مهر و نفقه است كه سهم الارث زن را تنزل داده است.
ارث زن از ديدگاه اسلام
اعراب گاهى زن ميت را جزء اموال و دارايى او به حساب مىآوردند و به صورت سهم الارث او را تصاحب مىكردند.اگر ميت پسرى از زن ديگر مىداشت،آن پسر مىتوانستبه علامت تصاحب،جامهاى بر روى آن زن بيندازد و او را از آن خويش بشمارد.بسته به ميل او بود كه آن زن را به عقد نكاح خود درآورد و يا او را به زنى به شخص ديگرى بدهد و از مهر او استفاده كند.اين رسم نيز منحصر به اعراب نبوده است و قرآن آن را منسوخ كرد.در قوانين قديم هندى و ژاپنى و رومى و يونانى و ايرانى تبعيضهاى ناروا در مساله ارث،زياد وجود داشته است و اگر بخواهيم به نقل آنچه مطلعين گفتهاند بپردازيم چندين مقاله خواهد شد.
كتاب: مجموعه آثار ج 19 ص 235( نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى)
گفتاري از گوستاو لوبون در باره زنان غربي در قرون وسطي
زن غربى تا نيم قرن پيش، از بدبختترين زنان دنيا بود; حتي در اموال خود نيازمند قيمومتشوهر بود. به اقرار خود غربيها در قرون وسطي زن شرقى از زن غربى وضع بسيار بهترى داشته است. گوستاو لوبون مىگويد:
«در دوره تمدن اسلام به زنان عينا همان درجه و مقام داده شد كه زنان اروپا بعد از مدت طولانى آن را دارا شدند; يعنى بعد از آن كه رفتار بهادرانه اعراب اندلس در اروپا بناى اشاعت را گذاشت...در اهالى اروپا اخلاق بهادرانه كه يك جزء عمده آن رفتار با زنان است از مسلمين آمده و از آنها تقليد شده است،و مذهبى كه توانست زن را از درجه پست و ذلت نجات بخشيده به اوج عزت و رفعت نايل سازد مذهب اسلام بوده است نه مذهب مسيح،چنانكه عامه خيال مىكنند; زيرا مىبينيم كه در قرون وسطى رؤسا و سردارهاى ما با آنكه مسيحى بودند معهذا پاس احترام زن را نگه نميداشتند و از بررسى تواريخ قديمه در اين مطلب شبههاى باقى نميماند كه قبل از اين كه مسلمين رعايت و احترام زن را به اسلاف ما بياموزند امرا و سرداران ما نسبتبه زن با كمال وحشيگرى سلوك مىنمودند...»
ديگران نيز كم و بيش اوضاع زن غربى را در قرون وسطى همين طور وصفكردهاند.
پي نوشت : كتاب مجموعه آثار ج 19 ص 310 (نويسنده: شهيد مطهرى)
در چه مواردي زن حق فسخ پيوند زناشويي را دارد؟
براي اين كه دو انسان مجذوب و مكمل يكديگر شوند و بتوانند با تفاهم و توافق و همفكري و همدردى، عمري را در كنار يكديگر بگذرانند و براي خود و فرزندان، اسباب سعادت و سلامت فراهم سازند، شرط اصلي و اساسى، علاقه و دلبستگي آنها به يكديگر است.
شرط علاقه و دلبستگي آنها به يكديگر اين است كه در هيچ يك از طرفين، عللي كه موجب نفرت و عدم اتحاد مي شود، وجود نداشته باشد. در اسلام سعی بر اين است كه انتخاب از روي بينش و آگاهي باشد و پيوندي مستحكم ميان دو عضو اصلي خانواده پديد آيد و آنها بتوانند تمام عمر را در كنار يكديگر به خوشي و شادكامي بگذرانند و تا آن جا كه ممكن است، ايدآل و مطلوب يكديگر باشند.پاره اي از نقايص و عيوب هستند كه اگر قبل از ازدواج از چشم زن يا شوهر مخفي مانند و بعد آشكار شوند، به آنها حق فسخ ازدواج مي دهند و نيازي به طلاق و تشريفات آن نيست.
حتي بعضي از عيوب و پديده ها هستند كه بعد از ازدواج و در نيمه راه زندگي نيز به زوجين حق فسخ مي دهد، تا آنها ناچار نباشند همسري را كه اكنون حالت ايدآل بودن و سنخيت خود را از دست داده، تا آخر عمر تحمل كنند.
عيوب موجب حق فسخ.
عيوبي كه به آنها حق فسخ مي دهد، بر دو دسته اند: بعضي از آنها مختص زن يا شوهر و بعضي مشترك است.
عيب مشترك، ديوانگي است. مقصود از ديوانگى، فساد و آشفتگي عقل در جميع اوقات يا بعض اوقات است.
اگر بعد از عقد زناشويي بر يكي از زوجين معلوم شود كه ديگري ديوانه بود، حق فسخ دارد.
همچنين اگر بعد از عقد و حتي بعد از آميزش، مرد ديوانه شود، زن مي تواند ازدواج را فسخ كند، ولي اگر زن بعد از آميزش ديوانه شود، مرد حق فسخ ندارد. در مورد اين كه اگر زن بعد از عقد و قبل از آميزش، ديوانه شود، ترديد كرده اند كه آيا مرد حق فسخ دارد، يا ندارددر اين مورد هم گفته اند: حق فسخ ندارد، زيرا اصل، لزوم عقد است و به علاوه در صحيح ابوعبيده، حق فسخ را در مورد مرد مشروط به اين ساخته است كه زن تدليس كرده باشد و چون قبل از عقد، زن از لحاظ عقلي سالم بوده و حالت جنون بعداً عارض شده و زن مرتكب تدليس و نيرنگ نشده است، مرد حق فسخ ندارد، اعم از اين كه آميزش شده باشد يإ؛هه نشده باشد.
اما عيوب مخصوص مرد، عبارتند از: خصي بودن و عنين بودن ومقطوع بودن آلت تناسلى.
اين گونه عيوب، اگر مربوط به قبل از عقد زناشويي باشد و بعد معلوم شود، موجب حق فسخ مي شود و زن در صورتي كه بخواهد مي تواند عقد را به هم بزند ولي اگر بعد از عقد باشد، دليلي بر اين كه بتواند عقد را به هم بزند نداريم، مگر در مورد عنين بودن كه اگر بعد از عقد پيدا شود و مرد با همسر خود نياميخته باشد و قدرت آميزش با هيچ زني را نداشته باشد، زن حق فسخ دارد.
اما عيوب مخصوص زن، عبارتند از: خوره، پيسى، كورى، زمين گيرى، قرن و افضا.لنگي زن را نيز جزءِ عيوب شمرده اند، زيرا امام صادق (ع)در مورد زني كه كور يا پيس يالنگ است فرمود:.
تُرَدُّ عَلي وَلِيّها، وَيَكُونُ المَهْرُ عَلي وَلِيّها، وَإنْ كانَ بِها زَمانَة لايَراها الرجالُ اُجيزَ شَهِادَةُ النِّساءِ عَلَيْهِا؛(1).
چنين زني به ولىّ خود برگردانده مي شود و مهر بر عهده ولي اوست و اگر گرفتار زمين گيري اي باشد كه مردها نبينند، اجازه داده مي شود كه زن ها بر او شهادت دهند.
اين عيوب، در صورتي به مرد حق فسخ مي دهند كه قبل از عقد باشند و مرد عالم به آنها نباشد، اما اگر بعد از عقد پيدا شوند، يا قبل از عقد موجود بوده و مرد به آنها علم داشته است، موجب فسخ نيستند.
نكته اي كه بايد حتماً مورد توجه باشد، اين است كه: حق فسخ، فوري است؛ يعني به مجردي كه زن يا مرد متوجه عيب ديگري شد بايد فسخ كند و اگر با علم به عيب، فسخ را به تأخير اندازد، حق فسخش ساقط مي شود.
اما اگر جاهل به حق فسخ يا جاهل به فوريت آن باشد، چطور.
از آن جا كه حق فسخ به خاطر اين است كه هيچ يك از زن و مرد، به خاطر معيوب بودن ديگري گرفتار ضرر و زيان نشوند و بتوانند شريكي مطلوب و ايدآل براي زندگي خود به دست آورند، لازم است حق آنها در صورت جهل به اين كه مي توانند فسخ كنند يا جهل آنها به اين كه بايد فوراً فسخ كنند، محفوظ بماند تا از رهگذر جهل، نيز گرفتار ضرر و زيان نشوند و بنابراين، آنها به سبب جهل، معذورند و به اصطلاح: جهل، در اين جا عذر است.
كفر و ارتداد و تغيير دين.
نظر فقها درمورد کفر و ارتداد:اگر زن و شوهري از لحاظ ديني با يكديگر اختلاف پيدا كردند و يكي از آنها تغيير دين داد، مطابق توضيحاتي كه خواهيم داد، ازدواج آنها فسخ مي شود و نيازي به طلاق ندارند.
1. اگر شوهر زني كه اهل كتاب است، مسلمان شود، ازدواج آنها به قوت خود باقي است و اگر زني كه شوهرش اهل كتاب است، مسلمان شود، در صورتي كه قبل از آميزش باشد، ازدواج آنها فسخ مي شود و در صورتي كه بعد از آميزش باشد، بايد تا انقضاي عده صبر كنند، اگر در اين مدت، شوهر نيز مسلمان شود، پيوند زناشويي آنها باقي مي ماند و اگر مسلمان نشود، زن و شوهر از يكديگر جدا مي شوند.
2. اگر مرد مسلماني مرتد شود؛ يعني از دين اسلام خارج گردد، در صورتي كه بر فطرت اسلامي تولد شده باشد، همسرش - چه مدخوله باشد و چه مدخوله نباشد - از او جدا مي شود؛ اما اگر سابقه كفر دارد؛ يعني در خانواده غير مسلمان به دنيا آمده است، همسرش تا انقضاي عده صبر مي كند، اگر در اين مدت، شوهر به اسلام برگشت، ازدواج آنها فسخ نمي شود و اگر برنگشت، فسخ مي شود.