بخشی از مقاله

بررسی رابطه بین كمال‌گرايي والدين با عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي فرزندان

فصل اول
كليات پژوهش
مقدمه:
بي‌ترديد كمال گرايي يكي از ويژگي‌هاي شخصيتي مي‌باشد كه مي‌تواند هم سازنده، مفيد و مثبت باشد و هم نوروتيك و كژ كنش. نيروي انگيزشي هر فرد به سوي رشد و خود شكوفايي است. همه افراد نياز دارند كه توانايي‌هاي بالقوه خود را تا بالاترين اندازه ممكن شكوفا كنند و به رشدي فراتر از رشد كنوني خود دست يابند. گرايش طبيعي افراد حركت از مسير تحقق توانايي‌هاي بالقوه خودش است، هرچند ممكن است در اين راه با برخي موانع محيطي و اجتماعي رو به رو شوند. البته رسيدن به كمال و شكوفا ساختن استعدادها و توانايي‌هاي نهفته و بالقوه فرد به خودي خود بسيار ارزشمند است و در اين وادي كمال‌گرايي امري مثبت و پسنديده است ولي آن‌چه كه به آن اشاره شده است جنبه افراطي يا منفي كمال‌گرايي است.
كلي اينك (1998) كمال‌گرايي را اعتقاد فرد به كامل بودن و احساس اضطراب و فشار رواني بالا و ترس از اين كه نتواند مطابق انتظارات خود زندگي كند، تعريف مي‌كند.


طبق نظريت (1984) كمال‌گرايي يك پديده ناتوان كننده شايع است و كمال‌گرايان به حالات عاطفي منفي مثل احساس گناه، احساس شكست، عزت‌نفس پايين و مسامحه‌كاري حساس هستند.
اغلب نظريه‌ها بر اين باورند كه عزت‌نفس ويژگي ديرپاي شخصيت است و به برخي سطوح كلي و فرضي خود ارزيابي و حرمت نفس اشاره دارد. به بيان ديگر دركي است كه فرد از خود دارد، ولي اين درك باداوري‌هاي ارزشي همراه است و در برگيرنده‌ي ميزاني از حرمت نفس و خويشتن‌پذيري مي‌باشد (اسلامي نسب، 1373). برخي از محققين رابطه عزت‌نفس و خويشتن را ناشي از مقايسه‌هاي اجتماعي مي‌دانند، بدين معنا كه جنبه‌هايي از خويشتن از راه مقايسه خود با اشخاص مهم ديگر براي شخص شكل مي‌گيرد. به اعتقاد اين پژوهشگران، خودآرماني كه رابطه نزديكي با كمال‌گرايي دارد مي‌تواند نتيجه مقايسه اجتماعي با افراد باشد. اين مفهوم با كمال‌گرايي ديگر مدار در نظريه هيويت و همكاران (1991) همپوشاني دارد. مي‌سيل‌دين (1963) نيز مشاهده كرد كه عزت‌نفس پايين و ناخشنودي از خود از عناصر كليدي كمال‌گرايي هستند.
در چند دهه اخير توجه زيادي به مبحث جرأت‌ورزي شده است كه خود نشانگر اهميت اين جنبه تعامل اجتماعي است. به عقيده ريس و گراهام (1991) جرأت‌ورزي يعني توانايي ابراز خويشتن به گونه صريح، مستقيم و مناسب، ارج نهادن به احساس و فكر خود و شناخت نقاط قوت و ضعف خويشتن. در واقع جرأت‌ورزي به معني احترام گذاشتن به خود و ديگران است. يكي از صفاتي كه فرد را مستعد و آماده فشار رواني مي‌كند سطح پايين جرأت‌ورزي است، يعني فرد در اظهار باورهاي شخصي، نگرش‌ها و احساسات دچار مشكل است و نمي‌تواند در برابر چشم‌داشت‌هاي بيش از حد ديگران واكنش نشان دهد. سطح پايين جرأت‌ورزي اغلب با گرايش شديد كمال‌گرايانه همراه است، يعني فرد هر چيزي را «درست و كامل» مي‌خواهد، چنين شخصي مي‌خواهد همه چيز را در كنترل داشته باشد و كارهايش مورد پسند همه قرار گيرد و همين موضوع مي‌تواند به سطوح بالايي از ناكامي و فشار رواني بينجامد (هرمزي‌نژاد، 1380)


خودكارآمدي يك سازه محوري در نظريه شناختي- اجتماعي آلبرت بندورا است. منظور از خودكارآمدي، باورهاي شخص درباره قابليت‌هايش براي سازماندهي و اجراء دوره‌هاي عمل مورد نياز براي مديريت و موقعيت‌هايي كه در آينده پيش خواهد آمد، مي‌باشد (بندورا، 1995). كمال‌گرايي به عنوان يك سازه شخصيتي با خودكارآمدي نيز همبستگي دارد. پژوهش‌ها حاكي از اين است كه گرايش شديد كمال‌گرايانه با سطوح پايين خودكارآمدي در ارتباط است (هيويت و فلت ، 1991)
دگرگوني‌هاي سريع و پيچيده جوامع انساني به مرور زمان بر شيوه‌هاي فرزند پروري انسان‌ها اثري اساسي بر جاي ‌گذاشته است و خانواده‌ها اكنون تلاش مي‌كنند فرزند خود را از همان اوان كودكي براي بردن گوي سبقت از همسالانشان آماده كنند. اين شيوه تربيتي سبب شده است كه فرزندان زماني خود را با ارزش بدانند كه مورد تأييد والدين خود قرار بگيرند و چون تأييد والدين و ديگران نقش اساسي در ساختار شخصيتي افراد دارد مي‌كوشند تلاش خود را دوچندان كنند تا به انتظارات آنان پاسخ مثبت دهند. گاهي اوقات همين حساسيت و توجه بيش از حد والدين و توقعات بيش از اندازه آن‌ها مي‌تواند بر برخي عوامل شخصيتي و روان شناختي فرزندانشان اثر بگذارد.


والدين كمال‌گرا نه تنها به تحقير موفقيت‌هاي خود مي‌پردازند بلكه پذيرفتن و پاداش دادن به تلاش‌هاي كودكان را نيز دشوار مي‌پندارند. آن‌ها به جاي تأييد رفتار كودكانشان پيوسته آن‌ها را به انجام كارهاي بهتر وا مي‌دارند و به آن‌ها هشدار مي‌دهند. اين كودكان هيچ‌گاه احساس خرسندي نمي‌كنند زيرا رفتار آنها به اندازه كافي خوب نيست تا نظر والدين را جلب كند بنابراين اين كودكان مانند والدينشان موفقيت‌هاي خود را كوچك مي‌شمارند و احساس مي‌كنند هيچ گاه چشم داشت‌هاي والدينشان را برآورده نخواهند ساخت (مي‌سيل دين، 1963).
بنابراين با توجه به آنچه كه گفته شد در اين پژوهش به بررسي رابطه كمال‌گرايي والدين با عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي فرزندانشان پرداخته شده است. فصول مختلف اين گزارش، ضمن طرح گستره نظري و ارائه پژوهش‌هاي قبلي، شكل‌گيري مسأله، فرضيه‌ها و روش‌هاي آزمون را مشخص كرده و نتايج حاصل از داده‌هاي جمع‌آوري شده را توصيف و تجزيه و تحليل مي‌كند.

بيان مسأله:
خانواده‌ها نخستين كانون‌هاي زندگي جمعي، جلوه‌گاه‌هاي عشق آفريني و نهادهاي تربيتي هستند. بنابراين تمدن انساني، از دل «خانواده» به عنوان هسته‌هاي اوليه تعليم و تربيت، سر برآورده است. انتقال سنت‌هاي فرهنگي، ارزشيابي و نقد ميراث فرهنگي و حتي گسترش فرهنگي، نخست به وسيله خانواده‌ها انجام پذيرفته است. به همين دليل نهاد خانواده به عنوان كانون قديمي، فرهنگ‌ساز و مبتني بر نظرات انسان‌ها از گذشته‌هاي دور همواره مركز ثقل تحولات اجتماعي و سرچشمه پيدايش تغييرات انساني بوده است. اين نقش با گذشت هزاران سال از عمر آن، نه تنها اهميت خويش را از دست نداده است بلكه روز به روز بر آگاهي و شناخت بشري در كشف ميزان و ابعاد اهميت نهاد خانواده افزوده شده است.


خانه و خانواده آسايشگاهي است كه كودك در آن‌جا همه افتخارات و موفقيت‌هايش را به نمايش مي‌گذراد. در آنجا او به دنبال درمان و مرهمي براي دردها و شكست و زخم‌هاي وارد بر خود مي‌گردد تا دردهاي خود را آرامش بخشد. به بيان ديگر خانه براي كودك جايگاهي است كه او تجربه‌هاي اجتماعي روزانه خود را با شتاب به درون آن مي‌آورد تا آن تجربه را ارزيابي كند، به خاطر آن ستايش و تحسين و تشويق مي‌شود يا آن را به بوته فراموشي مي‌سپارد و به عنوان يك تجربه از آن درس بياموزد و در اين وادي نقش والدين از اهميت بسزايي برخوردار است (نوابي‌نژاد، 1373).
هورناي (1934) اظهار مي‌دارد، تاريخچه رشد بيماراني كه دچار گرايش شديد به كامل بودن هستند نشان مي‌دهد كه اين بيماران والديني داشته‌اند كمال‌طلب، سخت‌گير و به ظاهر مقدس مآب كه در منزل با قدرت مطلق حكم‌فرمايي مي‌كردند و اغلب اوقات والدين ميان فرزندان تبعيض قايل مي‌شده‌اند و رفتارشان با كودكان خود رفتاري غير عادلانه بوده است. اين رفتارهاي غيرمنصفانه سبب نمودار شدن ستيزه و خشم در كودكان مي‌شود. در نتيجه اين شرايط نامساعد فرد در شخصيت خود مركز ثقلي نخواهد داشت كه به آن تكيه كند، بلكه اين مركز را در وجود ديگران به ويژه پدر و مادر جست و جو مي‌كند. به عبارت ديگر فرد به اين نتيجه مي‌رسد كه هميشه حق به جانب والدين مي‌باشد، خود او هميشه در اشتباه است و از اين پس معيار خوبي و بدي را بايد در بيرون از وجود خود جست و جو كند.


دكتر پل هيويت (1991)، روان شناس و كارشناس در زمينه مسأله كمال‌گرايي بيان مي‌كند كه كمال‌گرايي والدين مسايل جدي را براي فرزندان به وجود مي‌آورد. عزت‌نفس در آن‌ها از بين مي‌رود، حس عميق شكست و خشم و عصبانيت و عدم ابراز وجود در آن‌ها به وجود مي‌آيد.
شرين خليل (1996)، روان‌شناس باليني بيان مي‌كند كه والديني كه فراموش مي‌كنند كه از زحمات فرزندانشان تمجيد كنند و فقط نتايج را از آن‌ها بخواهند مهمترين عامل ايجاد كمال‌طلبي دريچه‌ها مي‌باشند. ايشان همچنين بيان مي‌كنند كه آن دسته از والدين كمال‌طلب كه همواره به كليشه‌ها چسبيده‌اند در القاء فكر كمال‌طلبي در كودكان تأثير مي‌گذارند، اين والدين به ندرت مي‌گويند «پسرم يا دخترم! »، «متأسفم يا معذرت مي‌خواهم».


با توجه به آنچه كه گفته شد مسأله مورد بررسي در اين پژوهش عبارت از «بررسي رابطه كمال‌گرايي والدين با عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي فرزندان آنها در بين دانش‌آموزان دختر دبيرستان‌هاي منطقه 7 آموزش و پرورش شهر تهران» مي‌باشد. به عبارت ديگر در اين پژوهش مي‌خواهيم اين مطلب را مورد بررسي قرار دهيم كه آيا بين كمال‌گرايي والدين با عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي فرزندان رابطه وجود دارد؟ و بر آن هستيم كه با بدست آوردن نتايج فهم درستي از اين روابط حاصل نموده تا خانواده‌ها در تعاملات خود با فرزندان و برنامه‌هاي تربيتي خود اصلاحات مناسب را به عمل آورند.
اهميت و ضرورت مسأله:
اكثر ما دوست داريم كارمان را عالي و بدون نقص و در حد تمام و كمال انجام دهيم و اگر مرتكب كوچكترين اشتباهي شويم دچار يأس و نااميدي شده و كار را رها مي‌كنيم و زبان به خود سرزنشگري و خود انتقادگري و ارزيابي منفي از خود مي‌گشاييم. امروز موانع فراواني در فرايندهاي روان‌شناختي بهنجار افراد وجود دارد كه هر كدام مي‌تواند مشكلاتي را در روند پيشرفت آنها به وجود آورند. كمال‌گرايي را مي‌توان يكي از اين موانع در نظر گرفت. كمال‌گرايي به عنوان يك مفهوم روان‌شناختي، در واقع يك سازه شخصيتي همواره در محاق فراموشي است.


با نظر اجمالي و از منظري روان‌شناختي، مشاهده مي‌شود كه متأسفانه در جامعه ما دو وجه مثبت و منفي كمال‌گرايي به گونه‌اي در هم تنيده شده كه تمايز آن دو دشوار است. ما در جامعه‌مان كمتر خانواده‌اي مي‌يابيم كه به دليل اشتباه كوچكي كه فرزندش مرتكب شده، زبان به انتقاد از وي نگشايد و يا با سپردن مسئوليت به او بدون توجه به توانمنديهايش انتظار دارند كه وي از عهده آن مسئوليت‌ها كاملاً برآيد. اگر به درد دل خانواده‌ها درباره وضعيت تحصيلي فرزندانشان گوش دهيم بيشتر از اين كه فرزندانشان نتوانسته‌‌اند نمره بيست بگيرند شكايت مي‌كنند.


گاهي اوقات همين حساسيت و توجه بيش از حد والدين نسبت به عملكرد تحصيلي يا توقعات بالاي آن‌ها مي‌تواند بر برخي عوامل شخصيتي و روان‌شناختي فرزندان آنها ( از جمله عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي) اثر بگذارد.
در كشور ما آن چنان كه شايسته است به كمال‌گرايي پرداخته نشده و شمار پژوهش‌ها و بررسي‌هاي انجام شده در اين زمينه محدود است. از آن‌جايي كه اين ويژگي با تمام دشواري‌هايي كه براي افراد به وجود مي‌آورد در جامعه كنوني روز به روز در حال رشد و گسترش است و با توجه به اهميت نقش والدين، محقق در اين پژوهش به بررسي رابطه كمال‌گرايي والدين با عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي فرزندانشان پرداخته است كه با حصول نتايج مي‌توان الگوهاي مناسب تربيتي و روابط سالم با فرزندان را معرفي و پيشنهاد نمود.


اهداف پژوهش:
هدف كلي: هدف كلي پژوهش حاضر بررسي رابطه كمال‌گرايي والدين با عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي فرزندان مي‌باشد.
اهداف جزئي: هدف‌هاي جزئي پژوهش عبارتند از:
- شناسايي و ارزيابي كمال‌گرايي والدين
- شناسايي و ارزيابي عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي فرزندان
فرضيه‌هاي پژوهش:
1- بين كمال‌گرايي والدين و عزت‌نفس فرزندان رابطه وجود دارد
1-1) بين كمال‌گرايي پدران و عزت‌نفس فرزندان رابطه وجود دارد
2-1) بين كمال‌گرايي مادران و عزت‌نفس فرزندان رابطه وجود دارد
2- بين كمال‌گرايي والدين و جرأت‌ورزي فرزندان رابطه وجود دارد
1-2) بين كمال‌گرايي پدران و جرأت‌ورزي فرزندان رابطه وجود دارد
2-2) بين كمال‌گرايي مادران و جرأت‌ورزي فرزندان رابطه وجود دارد
3- بين كمال‌گرايي والدين و خودكارآمدي فرزندان رابطه وجود دارد
1-3) بين كمال‌گرايي پدران و خودكارآمدي فرزندان رابطه وجود دارد
2-3) بين كمال‌گرايي مادران و خودكارآمدي فرزندان رابطه وجود دارد
متغيرهاي پژوهش:
در اين تحقيق متغيرهاي زير به كار مي‌روند:
متغير پيش بين: متغير مستقل (پيش‌بين) هر متغيري است كه به منظور تعيين اين مطلب كه آيا در رفتار نفوذ مي‌كند يا نه مورد پژوهش قرار مي‌گيرد. در پژوهش‌هاي تجربي، متغير مستقل، متغيري است كه به وسيله آزمايشگر و به منظور تعيين رابطه آن با پديده مورد مشاهده، دستكاري، كنترل يا انتخاب مي‌شود. در پژوهش‌هاي غيرتجربي و همبستگي كه امكان دستكاري آن وجود ندارد متغير مستقل (پيش‌بين) متغيري است كه فرض مي‌شود قبلاً دستكاري شده است (هومن، 1380)
در اين پژوهش كمال‌گرايي والدين متغير پيش‌بين است.


متغير ملاك: متغير وابسته (ملاك) متغيري است كه به منظور تعيين اثر متغير مستقل مشاهده و اندازه‌گيري مي‌شود. متغير وابسته معمولاً جنبه‌اي از رفتار است كه به خوبي تعريف مي‌شود و آزمايشگر آن را اندازه مي‌گيرد. (هومن، 1380).
در اين پژوهش (با توجه به اين كه پژوهش از نوع همبستگي مي‌باشد)، عزت‌نفس، جرأت ورزي و خودكارآمدي دانش‌آموزان به عنوان متغيرهاي ملاك هستند.


تعاريف نظري و تعاريف عملياتي:
تعاريف نظري:
كمال‌گرايي: كمال‌گرايي عبارت است از گرايش فرد به داشتن مجموعه‌اي از معيارهاي بالاي افراطي و اهداف بلندپروازانه و جاه‌طلبانه و تلاش افراطي براي رسيدن به اين اهداف و معيارهاي بسيار بالا براي عملكرد همراه با خود ارزشيابي‌هاي انتقادي و افراطي و عدم اعتماد به نفس
عزت‌نفس: عزت‌نفس عبارت است از ارزشيابي مداومي كه شخص نسبت به ارزشمندي خويشتن خود دارد. عزت‌نفس نوعي قضاوت شخصي نسبت به ارزشمندي وجودي مي‌باشد.
جرأت‌ورزي: جرأت‌ورزي عبارت است از اظهار بيان مناسب و صحيح هيجانات و احساس‌ها (به جزء اضطراب) نسبت به ديگري.
خودكارآمدي: خودكارآمدي عبارت است از باورهاي شخص درباره قابليت‌هايش براي سازماندهي و اجراء دوره‌هاي عمل مورد نياز براي مديريت موقعيت‌هايي كه در آينده پيش خواهند آمد.
تعاريف عملياتي:
كمال‌گرايي در اين پژوهش ميزان نمره يا كميتي است كه والدين دانش‌آموز با توجه به پاسخ‌هايشان به مقياس كمال‌گرايي ساخته شده توسط نجاريان، عطاريان و زرگر (1380) كسب مي‌كنند.
عزت‌نفس: عزت‌نفس در اين پژوهش ميزان نمره يا كميتي است كه دانش‌آموزان در آزمون عزت‌نفس كوپر اسميت به دست مي‌آورند.
جرأت‌ورزي: جرأت‌ورزي در اين پژوهش ميزان نمره يا كميتي است كه دانش‌آموزان با توجه به پاسخ‌هايشان به پرسشنامه جرأت‌ورزي گمبريل وريچي (1975) بدست مي‌آورند.
خودكارآمدي: خودكارآمدي در اين پژوهش ميزان نمره يا كميتي است كه دانش‌آموزان در آزمون خودكارآمدي عمومي (شرر و همكاران، 1982) بدست مي‌آورند.

خلاصه:
هدف اصلي محقق در اين پژوهش بررسي رابطه كمال‌گرايي والدين با عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي فرزندان آن‌ها در بين دانش‌آموزان دختر دبيرستان‌هاي منطقه 7 آموزش و پرورش شهر تهران در سال تحصيلي 86-85 مي‌باشد.
محقق با توجه به خطوط پژوهشي موجود فرضيه‌هاي ذيل را مطرح نموده است:
1- بين كمال‌گرايي والدين و عزت‌نفس فرزندان رابطه وجود دارد.


2- بين كمال‌گرايي والدين و جرأت‌ورزي فرزندان رابطه وجود دارد.
3- بين كمال‌گرايي والدين و خودكارآمدي فرزندان رابطه وجود دارد.


فصل دوم
گستره نظري مسأله مورد بررسي
و پژوهش‌هاي مربوط به آن

در اين فصل بنياد نظري و تجربي مسائل مورد بحث در قلمرو تحقيق حاضر (كمال‌گرايي، عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي) و مرور يافته‌هاي پژوهش‌هاي قبلي بررسي خواهد شد.

كمال‌گرايي:
سازه كمال‌گرايي در دهه‌هاي اخير مورد توجه پژوهشگران بسياري قرار گرفته است و هر كدام به فراخور ديدگاه خود تعريف متفاوتي از آن ارائه داده‌اند. با اين حال بيشتر پژوهشگران بر اين امر كه معيارهاي بلندمرتبه براي عملكرد مفهوم اساسي كمال‌گرايي است، سازش دارند.
فرهنگ و بستر كمال‌گرايي را «عقيده و باوري مي‌داند كه براساس آن اصلاح آرماني منش اخلاقي، هدف اصلي تلاش‌هاي اخلاقي است و يا كمال‌گرايي، در حكمت الهي به اين معني است كه معصوم بودن در زندگي امكان‌پذير است».
هورناي (1934) كمال‌گرايي را گرايش روان رنجورانه به بی عيب و نقص بودن، كوچك‌ترين اشتباه خود را گناهي نابخشودني پنداشتن و مضطربانه انتظار پيامدهاي شوم آن را كشيدن، تعريف مي‌كند.
هالندر (1965) مي‌نويسد: «كمال‌گرايي نشان‌دهنده‌ي گرايش و علاقه فرد به درك محيط پيرامون خود به گونه قانون «همه يا هيچ» است كه به موجب آن، نتايج ممكن، موفقيت‌هاي كامل يا شكست‌هاي كامل هستند».
هاماچك (1978) كمال‌گرايي را به دو بعد كمال‌گرايي بهنجار و كمال‌گرايي نابهنجار تقسيم مي‌كند. وي معتقد است كمال‌گرايي نابهنجار عبارت از: نگراني زياد درباره‌ي ارتكاب اشتباهات و ترس از داروهاي ديگران است.
ويزمن (1980) معتقد است، كمال‌گرايي نياز شديد به پيشرفت است و اين گرايش به گونه معيارهاي شخصي بالا و غير واقع‌بينانه آشكار مي‌شود (به نقل از: بلت ، 1995).
فراست، مارتن، لاهارت و روزنبليت (1990) كمال‌گرايي را به عنوان مجموعه معيارهاي بسيار بالا براي عملكرد كه با خود ارزشيابي‌هاي انتقادي همراه است، تعريف كرده‌اند.
هيويت و فلت (1990) معتقدند كمال‌گرايي عبارت است از: گرايش فرد به داشتن مجموعه‌اي از معيارهاي بالاي افراطي و تمركز بر شكست‌ها و نقص‌ها در عملكرد.
كلي اينك (1998) كمال‌گرايي را اعتقاد فرد به كامل بودن و احساس اضطراب و فشار رواني بالا و ترس از اينكه نتواند مطابق انتظارات خود زندگي كند، تعريف مي‌نمايد.


نظريه‌هاي كمال‌گرايي:
نظريه فرويد:
اساس مشاهدات فرويد (1975) درباره تئوري «فراخود» به اين ترتيب است. برخي روان رنجورها پاي‌بند قوانين اخلاقي و ديني شديد هستند، بدين معني كه محرك اصلي در زندگي آن‌ها خوشبختي نيست بلكه، تكامل و برتري يافتن است. زندگي آن‌ها را يك سلسله «حتماًها و بايدها» تشكيل مي‌دهد. آن‌ها بايد در هر كاري به حد كمال برسند و به بهترين گونه‌اي آن را انجام مي‌دهند وگرنه خشنود نخواهند شد. شخصي با اين ويژگي‌ها بايد به هيچ روي در داوري اشتباه نكند يا اين كه شوهر یا زن يا دختر و يا پسر ايده‌آل باشد و خلاصه اين كه او را آدمي بي‌عيب و نقص بپندارند. هدف‌هاي اخلاقي اين اشخاص كه اجباراً به طرف آن‌ها رانده مي‌شوند، پيوسته و بي‌رحمانه به آن‌ها حكم‌فرمايي مي‌كنند. اين‌گونه افراد تصادف و اتفاقاتي كه آن‌ها را به هيچ روي نمي‌توانند كنترل كنند، باور ندارند، زيرا آن‌ها احساس مي‌كنند كه بايد بتوانند همه‌ي عوامل، حتي اضطراب را كنترل كنند و در زندگي هيچ‌گاه نبايد اشتباه كنند.
اگر اين گونه افراد نتوانند به آرمان‌هاي خود ساخته و بسيار دشوار اخلاقي خود برسند اضطراب و احساس تقصير به آن‌ها دست خواهد داد. بيماراني كه گرفتار چنگال‌هاي اين چشم داشت‌ها هستند، نه تنها براي اينكه اكنون توفيق رسيدن به آرمان‌هاي اخلاقي خود را ندارند، بلكه براي شكست‌هايي نيز كه در گذشته در اين راه نصيب آن‌ها شده است، خود را سرزنش مي‌كنند. حتي اگر اين افراد در شرايط دشواري باشند احساس مي‌كنند كه اين عوامل نبايد از رسيدن به مقاصد و هدف‌هاي اخلاقي آن‌ها جلوگيري كنند، زيرا در پندار خود، بايد به اندازه‌اي توانا باشند كه بتوانند تمام سختي‌ها را تحمل كنند بدون اين كه احساساتي مانند ترس و تسليم و ستيزه، از خود نشان دهند.
جنبه ديگري كه اصول اخلاقي روان رنجور براي او دارد چيزي است كه فرويد آن را «خود غريبي» مي‌نامد. مقصود از اين اصطلاح اين است كه شخص روان رنجور هيچ‌گونه اختيار و يا سخني درباره‌ي قوانين سختي كه خودش بر خود تحميل كرده ندارد. بدين معني كه درباره اين كه آيا قوانين را دوست دارد؟ يا به آن‌ها ايمان دارد؟ با اين كه ارزشي براي آن‌ها قايل است؟ هيچ گونه داوري نمي‌كند.
معمولاً پندار بر اين است كه محدوديت‌هايي كه اشخاص براي خود قايل مي‌شوند نتيجه قوانين و قواعد اخلاقي موجود در محيط است، ولي به عقيده فرويد قوانين و رسوم اخلاقي نتيجه تمايلات دگر آزاري بشر است و اين محدوديت‌ها به جاي اين كه فرد دگر آزار را متوجه محيط كند او را متوجه خود مي‌نمايد، و در نتيجه به جاي آزار و تهمت و تنفر نسبت به ديگران، نسبت به خود، آزار و تهمت و تنفر روا مي‌دارد. فرويد دو دليل براي اثبات اين نظريه عرضه مي‌كند. يكي اين كه اشخاص گرفتار به نياز مبرم كامل بودن خود را بيچاره مي‌كنند، بدين معني كه توقعات از خود را به اندازه‌اي زياد مي‌كنند كه زير سنگيني آن از پا در مي‌آيند، دوم اين كه به نظر فرويد هرچه شخص تمايلات ستيزه‌جويي خود نسبت به ديگران را بيش‌تر كنترل كند به همان اندازه نسبت به خود و ايده‌آل‌هاي خود سخت‌گير و ستيزه‌گر مي‌شود. به نظر فرويد كوشش براي كامل بودن و به كمال رسيدن معمولاً سطحي و دروغين است و كسي كه هدف تكامل اخلاقي افراطي دارد با خود و ديگران صادق نيست. آن‌ها بنابر نياز به كمال پيوسته در تكاپو هستند و تنها تقليد درستكاري را در مي‌آورند وگرنه قلباً به عقايد خود ايمان ندارند.


البته گرايش انسان به حفظ ظاهر و نياز او به كامل بودن امري طبيعي است، ولي آن‌چه در شخص روان رنجور مورد بحث و قابل توجه است اين است كه تظاهر به اندازه‌اي اغراق آميز مي‌شود كه همه شخصيت او به يك ماسك تبديل مي‌شود، به گونه‌اي كه نيازهاي راستين او تحت‌الشعاع گرايش او قرار مي‌گيرند.
نظريه هورناي:
يكي از عواملي كه باعث مي‌شود «خود واقعي » به طور طبيعي رشد نكند اين است كه، چون مهم‌ترين نياز كودك (در شرايط نامساعد) از بين بردن اضطراب، رفع تضاد و به دست آوردن آرامش دروني است، ديگر چندان توجهي به احساسات، تمايلات، علاقه‌ها و آرزوهاي راستين و اصيل خود ندارد. كودك به دنبال اين است كه خود را از آزار ديگران در امان نگه دارد. بنابراين در روابطش با ديگران از تمايلات و احساسات واقعي خود استفاده نمي‌كند، بلكه تمايلات و احساساتي بدلي و ساختگي در خود مي‌پروراند كه مناسب و به فراخور آن رابطه‌ي خاص مي‌باشد، در نتيجه از وجود خود واقعي غافل و بي‌خبر مي‌شود.
نهايت اين كه: فرد راه حل همه‌ي مشكلاتي را كه تا كنون براي او به وجود آمده در «تخيل و تصور» جست و جو مي‌كند. يعني به اين شيوه موفق مي‌شود كه نخست خود را برجسته‌تر و برتر از ديگران بپندارد و احساس كوچكي و حقارت خود را آرامش بخشد، دوم مي‌كوشد در تخيل، تضادهاي خود را حل كند. بدين معني كه در تصوير آرماني كه از خودش ترسيم كرده هيچ گونه تضادي نمي‌بيند، بلكه هر كاري مي‌كند هرچند از ديد ديگران متضاد و ضد و نقيض باشد، از ديد خودش حسن است. «خودآرماني » كه معلول يك سلسله جريانات ناسالم عصبي بوده از اين پس خود عامل و مبدأ ناراحتي‌هاي عصبي مي‌شود و انرژي‌اي كه مي‌بايستي صرف پرورش و رشد «خود واقعي» شود، اكنون براي رسيدن به «خود آرماني» به هدر مي‌رود. براي اين كه بتواند «خودآرماني» را به واقعيت نزديك كند، نيازمند يك بزرگي و شكوه مي‌شود. او براي بدست آوردن بزرگي بايد صفاتي را در خودش بپروراند و روش‌هايي را به كار گيرد كه در شأن «خود آرماني» باشد. نخستين حالت و صفت كه خود به خود در او به وجود مي‌آيد اين است كه مجبور مي‌شود خود را در هر زمينه‌اي و از هر نظر كامل و بي‌عيب و نقص گرداند، چون «خود آرماني» كامل و بي‌عيب و نقص است شخص هم بايد تلاش كند تا خود را مطابق آن بسازد.


دومين صفتي كه در شخص به وجود مي‌آيد و وسيله‌اي براي بدست آوردن بزرگي مي‌شود، عطش يا گرايش شديد به جاه‌طلبي است و سومين صفت، گرايش شديد به برتري، پيروزي و غلبه انتقام‌جويانه و كينه توزانه نسبت به ديگران است. هر سه صفت كه براي بدست آوردن بزرگي در شخص به وجود مي‌آيد، يعني گرايش شديد به كامل بودن، جاه طلبي و برتري طلبي انتقام‌جويانه داراي يك ريشه هستند و با يكديگر ارتباط نزديكي دارند و معمولاً هر سه آن‌ها در يك فرد وجود دارد ولي با درجات متفاوت. هر سه داراي دو علامت مشخصه مي‌باشند؛ يكي اجباري بودن آن‌هاست، ديگري نقشي است كه تخيل و تصور درآن‌ها بازي مي‌كند.
هورناي (1950) يادآور مي‌شود، برتري طلب‌ها براي پنهان كردن نقص‌هاي خود به راه حل‌هاي خاصي دست مي‌يازند.
او اين راه حل‌ها را به سه نوع متفاوت تقسيم كرد: خودشيفتگي ، كمال‌گرايي، خودبيني- انتقام‌جويانه .
راه حل كمال‌گرايي پناهگاه افرادي با استانداردهاي بالاي اخلاقي، عقلي و معنوي است و بر اين اساس آنان ديگران را كوچك مي‌شمارند و به درستي داوري، عمل و هدف‌شان از نظر عالي و بي‌نقص بودن در كليه شئون زندگي به خود مي‌بالند. فرد به دليل دشواري زندگي كردن با استانداردهاي خود، براي اين كه به خوبي جلوه كند به تعديل ارزش‌هاي اخلاقي خود مي‌پردازد. كمال‌گراها زماني در اين راه تصميم خود را مي‌گيرند، اصرار دارند كه ديگران نيز مطابق استانداردهاي كمال‌طلبي آن‌ها زندگي كنند و ايشان را به دليل كوتاهي كردن در رسيدن به اين استانداردها تحقير مي‌كنند. كمال‌گراها يك تعهد و الزام خشك افراطي دارند و با خود مي‌گويند، چون من هميشه منصف، درستكار و وظيفه‌شناس هستم، ديگران بايد قدر مرا بدانند و رفتارشان نسبت به من منصفانه باشد، اين يقين، كه به درستي دور از خطا و اشتباه عمل مي‌كنند به آن‌ها يك احساس برتري مي‌دهد.
نظريه پرلز :
پرلز معتقد است وضعيت‌هاي ناتمام يا گشتالت‌هاي ناقص، سائق انسان را معين مي‌كنند. او مي‌گويد: هر موجود زنده‌اي به تماميت و كمال خواهي گرايش دارد. هر چيزي كه اين گشتالت (به كمال گرائيدن) را باز دارد يا بگسلد، براي موجود زنده زيان‌آور است و به وضعيت ناتمام مي‌انجامد كه بي‌ترديد نيازمند به پايان رساندن (تمام و كامل شدن) است.
پرلز در شخصيت دو منش ويژه را عنوان كرده است. يكي منشي كه تماميت‌گرا و مقتدر است و او آن را شخصيت حاكم و سلطه‌جو مي‌نامد. ديگري منشي است كه مخالف اولي است و وي آن را شخصيت مطيع و پيرو مي‌نامد. به عقيده پرلز اگر فراخودي وجود دارد بايد «خود» مادوني هم وجود داشته باشد. به اعتقاد او، فرويد نصف كار را انجام داده است، او شخصيت حاكم يعني همان فراخود را دريافته ولي از وجود شخصيتي ديگر كه مادون است غفلت كرده است. مطابق تعبير پرلز، شخصيت حاكم، مقتدر و تماميت‌گر است. او بهترين را مي‌خواهد.

شخصيت حاكم يك ديكتاتور و قلدر است و با واژه‌ها و عباراتي مانند «شما بايد» و «شما نبايد» رفتار مي‌كند و با تهديد دست به كنترل مي‌زند و رفتار را زير نفوذ مي‌گيرد. بنابراين در درون هر فردي اين دو منش پيوسته براي بدست گرفتن كنترل در تلاش و تكاپو هستند و شخص به اجزاي كنترل كننده و كنترل شونده تقسيم مي‌شود. كشمكش ميان اين دو منش هرگز كامل نمي‌شود و پايان نمي‌پذيرد زيرا هر يك براي بقا و زندگي خويش در تلاش هستند.
پرلز نظر خود را درباره كمال‌گرايي در قالب عبارت‌هايي كه در بر گيرنده پند و اندرزهاي سازنده هستند، اين گونه بيان مي‌كند:
● اي يار! كمال‌طلب نباش، كمال طلبي زجر و نفرين‌آور است. مي‌ترسي مبادا هدف را درست نبيني، اما اگر بگذاري تو خود كاملي.
● اي يار! از اشتباهات نهراس، اشتباه گناه نيست. اشتباهات راه‌هاي گوناگون انجام دادن كارند. بسا كه آفريننده‌تر و تازه‌تر هم باشند.
● اي يار! افسوس اشتباهات را مخور، به آن‌ها ببال، تو شهامت آن را داشته‌اي كه چيزي از خودت مايه بگذاري...
● از هر افراط و تفريطي بپرهيز، هم از كمال‌طلبي و هم از درمان آني، شادماني آني و هشیاري آني حواس... (شولتز، 1375).
كمال‌گرايي از ديدگاه اسلام:
مكتب اسلام، همواره پيروان خود را از افراط و تفريط بر حذر داشته و آن‌ها را به اعتدال و ميانه‌روي تشويق نموده است. ترجمه تعدادي از آيات قرآن كريم بيانگر اين نكته است كه انسان به اندازه‌ي توانايي‌هاي خود، مكلف شده و نه بيش‌تر؛ لذا خداوند هيچ كس را بيشتر از وسع و توانايي‌هاي او تكليف نمي‌كند.
«و لانكلف نفساً إلا وسعَها...» مؤمنون: 62
«و ما بر هيچ كس مگر به اندازه‌ي توانش تكليف نمي‌نهيم...»
«لایكلّف الله نفساً إلا وُسعَها...» بقره: 285
«... خدا هيچ كس را تكليف نكند، مگر به اندازه‌ي توانش...»
«لانكلّف نفساً إلا وسعَها...» انعام: 152
«هيچ كس را تكليف نمي‌كنيم مگر به اندازه توانش...»
«لايكلّف الله نفساً إلا ماءاتَها...» طلاق: 7
«خدا هيچ كس را تكليف نمي‌كند مگر به قدر آنچه به او داده است...»
با اندكي ژرف‌انديشي در آيات بالا مشخص مي‌شود كه ويژگي‌هايي چون داشتن معيارهاي دست نيافتني، تلاش افراطي براي دست‌يابي به آن معيارها و ارزيابي‌هاي سخت‌گيرانه از نظر اسلام نكوهيده شناخته مي‌شوند، چرا كه بيرون از تاب و توان انسان‌اند. نظام تربيتي اسلام، «روش تكليف به اندازه وسع و توانايي» را سفارش مي‌كند. در اين روش مربي در برخورد با متربي بايد چيزي بخواهد كه در توان فهم و عمل وي قرار گيرد. اين روش مبتني بر «اصل عدل الهي» است. عدل الهي نيز ايجاب مي‌كند كه هيچ كس را مگر به اندازه تواناييش تكليف نكند (هرمزي‌نژاد، 1380).
انواع كمال‌گرايي:
هاماچك (1978) ميان كمال‌گرايي بهنجار و روان‌نژند تفاوت گذاشت و معتقد بود كه كمال‌گرايي پديده‌ي بسيار پيچيده‌اي است كه هم به فعاليت طبيعي سازگار و هم به ناسازگاري‌هاي رواني وابسته است. در كمال‌گرايي بهنجار اشخاص از كارهاي سخت و طاقت‌فرسا لذت مي‌برند و زماني كه احساس مي‌كنند در انجام كارها آزادند، می کوشند تا به بهترین صورت عمل کنند.موفقیت در انجام کارها گونه‌اي احساس خشنودي و رضايت به همراه مي‌آورد (مي‌سيل‌دين، 1963). همچنين نوعي احساس اعتماد به نفس نيز در پي دارد؛ زيرا افراد مي‌توانند هم محدوديت‌هاي فردي و هم محدوديت‌هاي اجتماعي را بپذيرند (پچ ، 1984).


انتظارات و توقعات واقعي به افراد اجازه مي‌دهد تا از تلاش‌هاي خويش لذت ببرند و از نظر احساسات سيراب شوند، در انجام وظيفه بكوشند و رشد كنند و كارشان را به بهترين شيوه انجام دهند (فلت، هيويت، بلانك اشتاين و ماشر ، 1991).
بنابراين برخي جنبه‌هاي كمال‌گرايي (خود مدار) و معيارهاي بالاي شخصي و پي در پي شدن آن‌ها از تلاش‌هاي سازنده براي دستاورد ويژگي‌هاي خوب ديگري مانند خود شكوفايي هستند (فراست و همكاران، 1990). پشتيباني مثبت و تشويق ارتباط با اولياء و آموزگاران حس خودشكوفايي اشخاص را بالا برده و سرعت مي‌بخشد.
زنان دانشگاهي كه معيارهاي شخصي بالايي دارند، از گونه‌هاي مثبت كمال‌گرايي به شمار مي‌روند (فراست، لاهارت و روزنبليت ، 1991). ايشان داراي مادراني بودند كه معيارهاي بالايي براي خودشان داشته و بسيار مرتب و منظم بوده‌اند. ويژگي كمال‌گرايي مثبت والدين، رابطه معني‌دار با وجود اينگونه ويژگي‌ها در دخترانشان دارد (فراست و همكاران، 1991).
كمال‌گرايي روان رنجور به علت پرهيز زياد از اشتباه به وجود مي‌آيد. براي شخص انجام هيچ كاري خوب به نظر نمي‌رسد و فرد از بدست آوردن خشنودي از آن‌چه در حالت طبيعي خوب انجام شده و يا حتي بهتر از كارهاي ديگران نيز هست، ناتوان است. احساس‌هاي ژرف و پستي و آسيب‌پذيري، فرد را وا مي‌دارد تا دست به يك دور پايان‌ناپذير از تلاش‌هاي خودشكن بزند كه در آن هر كار يا مسئوليتي گونه‌اي چالش تهديد كننده به شمار مي‌آيد، هيچ گونه تلاشي كاملاً بسنده به نظر نمي‌رسد وهمزمان كه فرد مي‌كوشد رضايت و خشنودي ديگران را فراهم آورد به شدت تلاش مي‌كند از هرگونه شكست و خطا بپرهيزد (بلت، 1995). بنابراين چنين شرايط خود درگيري (فراست و همكاران، 1990؛ هيويت وفلت، 1991) و تجربيات تنش‌زاي ميان فردي (هيويت و فلت، 1991) گونه‌اي درماندگي و عاطفه‌ي منفي شديد در شخص به وجود مي‌آورد. چنين اشخاصي پيش، در ضمن و پس از سنجش امور خود، گونه‌اي عاطفه منفي چشمگير را تجربه مي‌كنند (فراست و همكاران، 1990).
ابعاد كمال‌گرايي:
1- كمال‌گرايي خود مدار : يك مؤلفه انگيزشي است كه شامل كوشش‌هاي فرد براي دست‌يابي به خويشتن كامل مي‌باشد و در اين بعد كمال‌گرايي افراد داراي انگيزه قوي براي كمال، معيارهاي بالاي غيرواقعي، كوشش اجباري و داراي تفكر همه يا هيچ در رابطه با نتايج به گونه موفقيت‌هاي تام و يا شكست‌هاي تام مي‌باشند. اين افراد بر عيب‌ها وشكست‌هاي گذشته خويش تمركز مي‌كنند و معيارهاي شخصي غيرواقعي را در سرتاسر حوزه‌ي رفتاري خود فراگير مي‌سازند. اين افراد به افراط موشكاف و انتقادگر هستند به گونه‌اي كه نمي‌توانند عيب‌ها و اشتباهات با شكست‌هاي خود را در جنبه‌هاي مختلف زندگي بپذيرند (فلت و همكاران، 1991).
2- كمال‌گرايي ديگر مدار : بعد مهم ديگر كمال‌گرايي در بر دارنده عقايد و انتظارات درباره شايستگي‌هاي ديگران است. (هالندر، 1965). كمال‌گرايي ديگر مدار يك بعد ميان فردي است كه در بر گيرنده‌ي گرايش به داشتن معيارهاي كمال‌گرايانه براي اشخاصي است كه براي فرد اهميت بسياري دارند (فلت و همكاران، 1991). از آنجايي كه كمال‌گرايي ديگر مدار با بي‌اعتمادي و احساس دشمني نسبت به ديگران همراه است، اين بعد كمال‌گرايي ممكن است به روابط ميان شخصي دشوار بينجامد (فلت و همكاران، 1998). از سوي ديگر فراست، هايمبرگ، هولت و ماتيا (1993) كمال‌گرايي ديگر مدار را اينگونه تعريف كردند: گرايش فرد به داشتن مجموعه انتظارات غير واقع‌بينانه براي ديگران و ارزيابي سفت و سخت از آن‌ها. فرد كمال‌گرا مي‌خواهد ديگران را به گونه‌ي مبالغه‌آميزي با معيارهاي غيرواقعي «كامل» ببيند.


3- كمال‌گرايي القاء شده اجتماعي : اين بعد از ابعاد ميان فردي ديگران ساخته شده است. عقيده‌اي است كه ديگران انتظارات اغراق‌آميز و غيرواقعي را بر شخص اعمال مي‌كنند كه هر چند بر‌آوردن آن‌ها دشوار است ولي شخص بايد به اين استانداردها دست يابد تا مورد پذيرش ديگران قرار گيرد (فراست و همكاران، 1990؛ هيويت و فلت، 1991). چون اين معيارهاي افراطي از طرف ديگران به عنوان معيارهاي تحميل شده‌ي بيروني تجربه مي‌شوند، اين احساس در فرد به وجود مي‌آيد كه كنترل نشدني هستند و به احساس شكست، اضطراب، خشم، درماندگي و نااميدي مي‌انجامند و به تفكرات خودكشي و افسردگي مربوط مي‌شوند (بلت، 1995). افراد با سطوح بالاي كمال‌گرايي القاء شده اجتماعي در برخورد با معيارهاي ديگران نگران مي‌شوند. آن‌ها از ارزيابي منفي ديگران مي‌ترسند و از عدم تأييد ديگران مي‌پرهيزند و اهميت بيشتري به دست‌يابي به توجه ديگران نشان مي‌دهند. (هيويت و فلت، 1991).
ويژگي افراد كمال‌گرا :
مهم‌ترين ويژگي‌هاي كمال‌گرايي داشتن اهداف بلندپروازانه، جاه‌طلبانه، مبهم و دست‌نيافتني و تلاش افراطي براي رسيدن به اين اهداف است. هم‌چنين اعتقاد بر اين است كه مشكلات سازگاري افراد كمال‌گرا ناشي از وجود ويژگي‌هاي زير است:
- داشتن معيارهاي غيرواقع‌گرايانه و تلاش افراطي براي بدست آوردن اين معيارها
- توجه انتخابي و تعميم افراطي شكست‌ها
- ارزيابي سخت‌گيرانه از خود و گرايش به انديشه همه يا هيچ (برنز ، 1980؛ هاماچك، 1978؛ هالندر، 1965؛ پچ، 1984).
كمال‌گرايان دوست دارند همه چيز سر جاي خودش باشد و در زمان خودش انجام شود. براي آن‌ها نظم و روندكاري، حتي درباره‌ي كارهاي جزئي اهميت زيادي دارد. اشتباهات قابل تحمل نيستند. آن‌ها يك نامه‌ي غيررسمي دست‌نويس را حتي اگر خودكارشان لغزيده باشد يا املاي كلمه‌اي نادرست نوشته شده باشد دوباره مي‌نويسند. اين چنين زندگي كردن اگرچه سخت و پر تشويش است ولي تا زماني كه كارها ثابت و پيش‌بيني شدني باشند، اوضاع پيش مي‌رود. اين افراد معمولاً سخت‌كوش، پركار و قابل اعتماد هستند ولي آمادگي رويارويي با تغييرات ناگهاني و موقعيت‌هاي دور از انتظار را به هيچ روي ندارند. مشكلات آن‌ها در سازگاري با تغييرات و گرايش نداشتن آن‌ها به ترك روند عادي كارها سبب مي‌شود هنگامي كه جريان عادي كارها مختل شود، شديداً دچار استرس شوند. توجه بيش از اندازه آن‌ها به جزئيات، به اين معني است كه آن‌ها پيوسته در حال به وجود آوردن استرس براي خود هستند، در حاليكه با اولويت‌بندي بهتر و يك برخورد ساده‌تر با كارهايي كه اهميت كمتري دارند مي‌توانند به راحتي از اين همه اتلاف وقت جلوگيري كنند.
با مرور در ادبيات پژوهش مي‌توان فهرستي از ويژگي‌هاي افراد كمال‌گرا را به اين ترتيب ارائه نمود:
1- داشتن اهداف بلندپروازانه، جاه‌طلبانه، مبهم، دست‌نيافتني و تلاش افراطي براي بدست آوردن اين اهداف
2- گرايش به انديشه همه يا هيچ
3- ارزيابي سخت‌گيرانه از خود و ديگران
4- نياز شديد به موفقيت
5- پرهيز از انتقاد ديگران و دوري جستن از آشكار شدن عيب‌ها و نقص‌ها
6- فراگير نمودن معيارهاي شخصي غير واقعي در سراسر حوزه‌هاي رفتاري
7- چشم‌داشت‌هاي زياد از خود و ديگران


8- احساس ستيزه و خواري نسبت به خود و ديگران به دليل برآورده نشدن انتظارات و توقعات
9- فراگير نمودن افراطي شكست‌ها
10- چشم داشت احترام از ديگران در همه حال، به دليل منصف، درستكار و وظيفه‌شناس دانستن خود
11- ناتوان بودن از درخواست كمك از ديگران حتي نزديك‌ترين دوستان
12- وانمود كردن به استقلال فكري و عاطفي
13- اشتباه را گناه نابخشودني پنداشتن و مضطربانه انتظار عواقب شوم آن را كشيدن
كمال‌گرايي والدين:
مي‌سيل‌دين (1963) بيان مي‌كند كه والدين كمال‌گرانه تنها به تحقير موفقيت‌هاي خود مي‌پردازند، بلكه پذيرفتن و پاداش دادن به تلاش‌هاي كودكان را نيز دشوار مي‌پندارند. آن‌ها به جاي تأييد رفتار كودكانشان پيوسته آن‌ها را به انجام كارهاي بهتر وا مي‌دارند و به آن‌ها هشدار مي‌دهند. اين كودكان هيچ‌گاه احساس خرسندي نمي‌كنند زيرا رفتار آن‌ها به اندازه كافي خوب نيست تا نظر والدين را جلب كند. بنابراين اين كودكان مانند والدينشان موفقيت‌هاي خود را كوچك مي‌شمارند و احساس مي‌كنند كه هيچ‌گاه چشم‌داشت‌هاي والدينشان را برآورده نخواهند ساخت.
هاماچك (1978) از جمله كساني بود كه بر رشد سبك شخصيتي كمال‌گرايي، آن هم در قالب دو بعد تأكيد نمود. وي مي‌گويد: كمال‌گرايي عصبي يا روان نژند (نگراني زياد درباره ارتكاب اشتباهات و ترس از داوري‌هاي منفي ديگران) حاصل تجربه‌هاي دوره‌ي كودكي است. اين كودكان داراي والدين غير تأييدگر يا گاه گاه تأييدگر هستند كه علاقه‌شان به كودك بستگي به عملكرد كودك دارد.
والدين كمال‌گرا بيش از اندازه انتقاد مي‌كنند، سخت‌گير هستند و عموماً كمتر از فرزندانشان پشتيباني مي‌كنند. هاماچك معتقد است عدم تأييد و تأييد گاه‌گاهي و يا تأييد شرطي والدين عامل نمودار شدن كمال‌گرايي در كودكان است. كودكان نمي‌توانند از يك عملكرد كه به اندازه كافي خوب است مفهومي را ايجاد و يا درك كنند. عملكرد آن‌ها بيش از اندازه ارزيابي مي‌شود كه اين به بهاي از دست دادن مهرباني و نزديكي تمام مي‌شود. آن‌ها بايد همواره بي‌نقص باشند تا خواسته‌هاي والدين را برآورده سازند و از انتقاد به دور باشند. همچنين انتقاد پي‌درپي و غير سازنده‌ي اطرافيان موجب مي‌شود كه كودك براي پرهيز از اهانت‌ها و تحقيرهاي احتمالي خود را از انجام كارها پس بكشد، ارزشي براي خود قايل نشود و از جايگاه پايين و با ترس با مسائل برخورد كند. چنين كودكي دست به نوآوري و كارهاي تازه نمي‌زند، مضطرب و پريشان است و به توانايي‌هاي خود اعتماد ندارد. او ياد مي‌گيرد براي حفظ اعتبار و احترام خود در جهت خشنودي و بدست آوردن خرسندي ديگران گام بردارد.
برنز (1980) بيان مي‌دارد: والدين كمال‌گرا از عشق ورزيدن و تأييد كودكان خود دوري مي‌كنند و بدين شيوه آنان را مورد تنبيه قرار مي‌دهند. فرزندان اين افراد به اشتباهات خود با نااميدي، اضطراب و ترس پاسخ مي‌دهند زيرا اشتباه چيزي است كه مي‌بايست از آن دوري مي‌جستند. اين سبك خود ارزيابي به محض اين كه در فرد ثبات يافت مي‌تواند به خود جاودان‌سازي بينجامد و فشارهاي شديدي براي فرد به وجود آورد (بلت، 1995).
كودكي كه پدر و مادر كمال‌گرا دارد هرگز احساس خشنودي نمي‌كند زيرا پدر و مادر هرگز رفتار او را تأييد نكرده‌اند.


كمال‌گرايي با بسياري از مؤلفه‌هاي شخصيتي و روان‌شناختي در ارتباط است، برخي از مهمترين آنها عبارتند از عزت‌نفس، جرأت‌ورزي و خودكارآمدي.
عزت‌نفس:
اغلب نظريه‌ها بر اين باورند كه عزت‌نفس ويژگي ديرپاي شخصيت است و به برخي سطوح كلي و فرضي خود ارزيابي و حرمت نفس اشاره دارد. به بيان ديگر دركي است كه فرد از خود دارد ولي اين درك با داوري‌هاي ارزشي همراه است و در بر گيرنده‌ي ميزاني از حرمت نفس و خويشتن‌پذيري مي‌باشد (اسلامي نسب، 1373).
عزت‌نفس درجه تصويب، تأييد، پذيرش و ارزشمندي است كه شخص نسبت به خود يا خويشتن احساس مي‌كند. اين احساس ممكن است در مقايسه با ديگران باشد يا مستقل از آن. عزت‌نفس به عنوان يك نياز، شامل احساساتي است كه انسان به داشتن آن در يك سيستم متقابل اجتماعي محتاج است، بدين معنا كه، نياز داريم تا مشتركات احساسي خود را با ديگران رد و بدل نماييم و در درون خود احساس مي‌كنيم كه با ارزشيم، همچنين احساس مي‌كنيم كه ديگران ما را با ارزش مي‌پندارند و معتقد باشيم كه آنان هم با ارزشند (پرهيزكار، 1385).
عزت‌نفس عبارت است از ارزيابي و ارزشيابي مداومي كه شخص نسبت به ارزشمندي خويشتن خود دارد، عزت‌نفس نوعي قضاوت شخصي نسبت به ارزشمندي وجود مي‌باشد (شاملو، 1363).
كوپر اسميت (1967) معتقد است كه عزت نفس عبارت است از یک قضاوت شخصی در مورد با ارزش بودن یا بی ارزش بودن، قبولی یا عدم قبولی خود که در نگرش او متظاهر می شود.
عزت نفس مقدار ارزشی است که ما به خود نسبت می دهیم.همانند دیگر جنبه های خود، این جنبه عزت نفس نیز در محاوره با دیگران اکتساب می گردد وانعکاسی از اینکه دیگران چگونه نظری نسبت به ما دارند می باشد.
به عبارت دقيق‌تر، عزت‌نفس مقدار ارزشي است كه ما فكر مي‌كنيم ديگران براي ما به عنوان يك شخص قايل هستند (ساندفرد و فرانك ، 1965).
عزت‌نفس عبارت است از ميزان تخمين و احساسي كه فرد از توانمندي‌ها و ارزشمندي‌هاي خود دارد (براون و هريس ، 1978).
عزت‌نفس عبارت است از ارزشي كه اطلاعات درون خود پنداره براي فرد دارد و ناشي از اعتقادات فرد در مورد چيزهايي است كه درون او هست (پپ واليس و همكاران، 1989).
عزت‌نفس كودكان و نوجوانان در پنج زمينه اجتماعي، تحصيلي و خانوادگي و تصور جسماني و عزت‌نفس كلي ظهور مي‌يابد.
1. در زمينه اجتماعي احساس كودك در ارتباط با ديگران نسبت به خود و ارتباط اجتماعي مي‌باشد.
2. در زمينه تحصيلي، ارزيابي پيشرفت تحصيلي از طريق معلم و خانواده و دوستان مي‌باشد
3. عزت‌نفس خانوادگي، عقايد كودك در مورد خودش به عنوان عضوي از خانواده‌اش سرچشمه مي‌گيرد. وضعيت دانش‌آموز در خانواده، تعداد اعضاي خانواده، ترتيب تولد، همگي بر عزت‌نفس كودك اثر دارد.

 


4. تصور جسماني، ظاهر بدن، رضايت از نقش‌ها و قيافه فرد مي‌باشد.
5. ارزيابي كلي از خود، از اينكه من خوبم يا من همه‌ي چيزهاي مربوط به خودم را دوست دارم (كوپر اسميت، 1967).
اهميت عزت‌نفس:
يكي از مهمترين دلايل اهميت عزت‌نفس اين است كه ابراهام مزلو عزت‌نفس را يكي از نيازهاي اساسي انسان به شمار مي‌آورد و در هرم نيازهاي انسان بعد از نيازهاي فيزيولوژيك، نياز به ايمني، نياز به عشق و تعلق، نياز به عزت‌نفس را عنوان مي‌كند (اسلامي‌نسب، 1373).
عزت‌نفس از نظر بهداشت رواني و تعادل شخصيت داراي اهميت فراوان مي‌باشد (بل و ديگران، 1985).
عزت‌نفس پايين تعادل و پويايي انسان را بر هم زده و بازدهي كارآمدي، يادگيري و خلاقيت انسان را به طريقي منفي تحت تأثير قرار مي‌دهد (فورست و همكاران، 1979).
افرادي كه عزت‌نفس ضعيفي دارند، اين نگرش كلي در آن‌ها پرورش يافته كه خودشان را از يك ديدگاه منفي و انتقادآميز بنگرند، واقعيت‌ها را به طريق منفي سوء تعبير مي‌كنند، روي جنبه‌هاي منفي و انتقادآميز هر موقعيت تمركز مي‌يابند و احساس مي‌كنند آينده بيشتر از گذشته اميدوارتر نيست و در مورد آينده نظري بدبينانه و نااميدانه دارند (براهني، 1369).
فرنچ (1968)، وارگو (1972) از عزت‌نفس به عنوان يك سپر فرهنگي در مقابل اضطراب نام مي‌برند. كوپر اسميت (1967) در تحقيق خود به اين نتيجه رسيد كه كودكان برخوردار از عزت‌نفس بالا افرادي هستند كه با احساس اعتماد به نفس و بهره‌گيري از استعداد و خلاقيت خود به ابراز وجود مي‌پردازند و به راحتي تحت تأثير عوامل محيطي قرار نمي‌گيرند.
علل پيدايش عزت‌نفس:
دليل عمده‌ي ايجاد عزت‌نفس را بايد در رابطه فرد با جامعه به ويژه در دوران پر اهميت كودكي و نوجواني جست و جو كرد. اين رابطه را مي‌توان به گونه‌هايي بيان كرد كه عبارتند از:
1- واكنش ديگران: مهمترين سرچشمه پديد آمدن عزت‌نفس، رفتار و واكنش ديگران نسبت به فرد (به ويژه كودك) است. به عنوان مثال اگر والدين به كودك بگويند كه باهوش و زرنگ است و يا قابل اطمينان نيست، اين گونه مفاهيم به تدريج بخشي از خود پنداشت كودك مي‌شود.
2- مقايسه با ديگران: به تدريج كه كودك رشد مي‌كند، خود را با ديگران، مانند خواهر، برادر، دوستان، همسالان و غيره مي‌سنجد. اين سنجش يكي از منابع اصلي ايجاد عزت‌نفس در كودكان است.
3- همانند سازي با الگوها: كودك با برخي از افراد مهم زندگي خود همانند سازي كرده، آنان را به عنوان مدل و الگوي رفتار خود بر مي‌گزيند. آن‌ها را مي‌ستايد و ميل دارد مانند آنان شود. مهمترين اين الگوها، والدين، مربيان و آموزگاران هستند. شكل‌گيري خودآرماني براساس در هم آميختن ويژگي‌هاي اين الگوها در ذهن كودك انجام مي‌شود.
4- نياز به احساس ارزشمندي: همراه با زيستن در شرايط اجتماعي، نياز به احساس ارزشمندي به گونه سالم و متعادل آن در انسان به وجود مي‌آيد كه براي نگهداري سلامت و تعادل رواني بسيار ضروري است. معمولاً اگر به اين نياز خللي وارد شود احساس حقارت و يا خود بزرگ‌بيني در فرد به وجود مي‌آيد. يعني شخص يا بسيار خود كم‌بين و ناراضي از خود و يا بسيار خود بزرگ‌بين و خودنما مي‌شود. در نتيجه فرد به علت به وجود آمدن اختلال در احساس ارزشمندي، از دريافت واقعيت‌ها و واكنش‌هاي ديگران نسبت به خود ناتوان است (بيابانگرد، 1373).
جرأت‌ورزي:


تعاريف متعددي در مورد جرأت‌ورزي در دسترس است. گلاسي و ودر (1981) آنها را در صورت‌هاي زير طبقه‌بندي كردند:
الف) حقوق اساسي بشر ب) بيان مناسب و صادقانه
پ) بيان عاطفي درست ت) حقايق، بيان عاطفي و فرضيه‌هاي تئوريكي ث) طبقه‌هاي خاص پاسخ‌ها
ج) پاسخي كه از نظر محتوا آزاد است.
اسميت (1975) جرأت‌ورزي را به عنوان يك «حق براي هر فرد» مطرح كرد و اين بیشتر براساس فرضيه‌هاي آزاديخواهانه و فلسفه آزادي اجتماعي استوار بود. شما اين حق را داريد كه نسبت به رفتارها، افكار و عواطف خودتان قضاوت كنيد و مسئوليت شروع ونتايج آن به عهده‌ي خود شما است. تمركز بيشتر تعريف‌ها روي بيان عاطفي است. ولپي (1982) جرأت‌ورزي را بيان مناسب هر گونه عاطفه‌اي غير از اضطراب نسبت به شخص ديگر مي‌داند. بهترين تعريف از جرأت‌ورزي را ريم و مسترز (1979) ارائه كرده‌اند (به نقل از راكز ، 1991):
«جرأت‌ورزي رفتاري بين فردي است كه در آن بيان صادقانه و نسبتاً مستقيم افكار و احساساتي كه از نظر اجتماعي مناسب مي‌باشند وجود دارد به طوريكه احساس راحت بودن ديگران در نظر گرفته مي‌شود».
تعريف ديگري را لانگ و جاكو بوسكي (1976) ارائه كرده‌اند: «جرأت‌ورزي شامل پافشاري و ايستادگي در مورد حقوق فرد و بيان افكار و احساسات و عقايد به شيوه‌اي مناسب، مستقيم و صادقانه است كه در آن تجاوزي به حق ديگران وجود نداشته باشد».
در همه تعاريف فوق بر رعايت و احترام ديگران تأكيد مي‌شود و اشاره شده است كه افراد ماهر بايد بتوانند بين گرفتن حقوق خود و پايمال كردن حقوق ديگران فرق بگذارند.
براي درك بهتر مفهوم جرأت‌ورزي، لازم است كه بين آن و سبك‌هاي ارتباطي منفعلانه، پرخاشگرانه و همراه با جرأت‌ورزي تفاوت گذاشت:
1- رفتار منفعلانه: اين طبقه رفتاري به گونه‌اي است كه فرد، حقوق خود را براي ابراز افكار و احساساتش ناديده مي‌گيرد و در نتيجه به ديگران اجازه مي‌دهد كه به حقوق وي تجاوز كنند. شخص منفعل اجازه مي‌دهد كه ديگران افكار، احساسات و حقوق وي را ناديده بگيرند و به حوزه‌هاي شخصي او قدم بگذارند. شخص فاقد توانايي جرأت‌ورزي احساس مي‌كند كه بر روي اضطرابش هيچ كنترلي ندارد و اين اضطراب است كه او را برانگيخته و كنترل مي‌كند. شخص منفعل احساس درماندگي و ناتواني مي‌كند، خود را دست‌كم مي‌گيرد، اعتماد به نفس ندارد و به ديگران اجازه مي‌دهد كه به جاي او تصميم‌گيري كنند. چنين فردي توان مسئوليت‌پذيري ندارد و نمي‌تواند مشكلاتش را حل كند. در اين سبك، هدف فرد آن است كه به هر قيمتي كه شده ديگران را خشنود سازد و از نشان دادن هر گونه تعارضي جلوگيري كند.


2- رفتار پرخاشگرانه: رفتار پرخاشگرانه يعني ايستادگي سرسختانه براي مطالبه حقوق شخصي، تهديد كردن يا ناديده گرفتن حقوق ديگران و ابراز افكار و احساسات به گونه‌اي كه نامناسب باشد. فرد پرخاشگر غالباً تفوّق خويش را به وسيله خوار و خفيف كردن ديگران حفظ مي‌كند. چنين فردي هنگامي كه مورد تهديد قرار مي‌گيرد محل آسيب‌پذير در ديگران را هدف قرار مي‌دهد. ويژگي‌هاي اين سبك عبارتند از: صحبت كردن پيش از تمام شدن صحبت‌هاي ديگران، بلندبلند و تهاجمي حرف زدن، خيره شدن به طرف مقابل، كنايه زدن (تهمت زدن، سرزنش وتحقير كردن)، ابراز خشن و شديد احساسات و عقايد، بالاتر دانستن خود و رنجاندن ديگران براي جلوگيري از رنجش خود. هدف شخص پرخاشگر، تسلط، برنده شدن و فشار آوردن به شخص ديگر براي تسليم شدن وي است.
3- رفتار همراه با جرأت‌ورزي: اين گونه رفتار عبارت است از ايستادگي براي گرفتن حقوق شخصي و ابراز مستقيم و صادقانه‌ي افكار، احساسات و عقايد به شيوه‌اي كه به حقوق ديگران احترام گذاشته شود. شخص داراي توانايي ابراز وجود، موقعيت را ارزيابي كرده، تصميم مي‌گيرد كه چگونه بدون اضطراب يا احساس گناه عمل كند. افراد داراي توانايي جرأت‌ورزي به خود و ديگران احترام مي‌گذارند و براي كردارها و انتخاب‌هايشان پذيرش مسئوليت مي‌كنند. آن‌ها نيازهايشان را بازشناسي كرده و آن‌چه را كه مي‌خواهند آشكارا و مستقيم درخواست مي‌كنند. اگر درخواستشان رد شود، ممكن است احساس نااميدي يا ناراحتي بكنند، ليكن، خودپنداره‌ي آنان متزلزل نخواهد شد. همچنين، آن‌ها به تأييد ديگران تكيه نمي‌كنند، در اين سبك هدف شخص رعايت عدالت براي تمامي طرف‌هاي رابطه است.

ويژگي‌هاي شخصيتي جرأت‌ورزانه:
هر چند رفتار جرأت‌ورزانه در حدّ زيادي موقعيتي است و متناسب با موقعيت‌ها و وضعيت‌هاي مختلف تغيير مي‌كند و به اين معنا رفتاري نسبي تلقّي مي‌شود اما مجموعه‌اي از اين رفتارها به تدريج مي‌تواند موجب شكل‌گيري نوعي صفت شخصيتي نيز باشد. به اين ترتيب مي‌توانيم در كنار رفتار جرأت‌ورز و غير جرأت‌ورز، شخصيت جرأت‌ورز و غير جرأت‌ورز هم داشته باشيم. توجه پژوهشگران علاوه بر وجود و بروز رفتار جرأت‌ورز و عدم وجود و عدم بروز رفتار جرأت‌ورز، به وجود و عدم وجود شخصيت جرأت‌ورز نيز، معطوف گرديده است. با اين وصف در ارتباط‌هاي ميان فردي، رفتار جرأت‌ورزانه موقعيتي و نسبي است. ممكن است از شخصيت جرأت‌ورز در موقعيت‌هايي رفتار غير جرأت‌ورزانه سر زند و از شخصيت غيرجرأت‌ورزي در موقعيت‌هايي، رفتار جرأت‌ورزانه. اما همان طور كه نسبيّت اين مفهوم مغاير تصور شخصيت جرأت‌ورز و غير‌جرأت‌ورز نيست، حضور كليّتي از ويژگي‌هاي رفتاري جرأت‌ورزي، نيز مغايرتي با نسبي بودن آن به تناسب موقعيت مخاطب، محيط و مهارت ندارد.
پژوهشگران در توصيف ويژگي‌هاي رفتار جرأت‌ورزانه اختلاف چنداني ندارند. آن‌ها اغلب بر رفتارهايي همچون ابراز عواطف بدون اضطراب، رك‌گويي، رد درخواست‌هاي غيرمنطقي، توانايي در گفتن پاسخ نه، پذيرفتن تمجيد و تحسين نسبت به خود، ابراز علاقه‌مندي، پرهيز از رفتار واكنشي، انتقادگري، انتقادپذيري، پافشاري بر خواست‌هاي منطقي، خواستن حقوق بشر براي خود و ديگران، توجه به شأن انساني مخاطب، پرهيز از تعارف و چند ويژگي ديگر، تأكيد نموده‌اند. بر اين اساس ويژگي‌هاي شخصيتي جرأت‌ورزي توضيح داده مي‌شود:
- فرد و شخصيت جرأت‌ورز كسي است كه انتقاد پذير است و با حفظ استقلال رأي خويش از هر گونه رفتار وابسته پرهيز مي‌كند.
- در روابط ميان فردي به نظر ديگران درباره خودشان حساسيت و نگراني نشان نمي‌دهد و با اطمينان و اعتماد متقابل رفتار مي‌كند. همچنين در عين فعال بودن و كارآمدي در اين ارتباط رفتاري سازگارانه دارد.


- در رفتارهاي اجتماعي ثبات رفتاري دارد و در جايگاه عمل و تصميم‌گيري ترديد نمي‌كند. همچنين، حفظ احترام متقابل در روابط اجتماعي صرف نظر از موقعيت مخاطب هميشه براي او معيار اصلي رفتار ارتباطي است.
- او نسبت به خود و ديگران احساس مثبتي دارد و به خواسته خويش و حق انتخاب خود و ديگران احترام مي‌گذارد.
- شخصيت جرأت‌ورز از حقوق خويش آگاهي دارد، در نتيجه از آن حقوق با اعتماد به نفس ، تسلط و مهارت كامل دفاع مي‌كند. همچنين براي گرفتن حقوق ديگران، نظر دادن و استقلال رأي آنان زمينه مناسبي فراهم مي‌نمايد.
- او استقلال رأي دارد و از افكار و عقايدي مستقل، صادقانه و روشن برخوردار است.
- او از پوزش خواستن و پذيرش اين كه اشتباه كرده، سرباز نمي‌زند و از تأييد ديگران به خاطر كارهاي مثبتي كه انجام داده‌اند نمي‌پرهيزد.
- در رويارويي با موقعيت‌هاي تازه و مسائل پيش‌بيني نشده با ابتكار و انعطاف رفتار مي‌كنند و در ذهن خويش بديل‌هاي گوناگون و بي‌شمار رفتاري دارد.
ولپي در شخصيت افراد غير جرأت‌ورز، بر وجود «ترس از دست دادن» اشاره مي‌كند. به اعتقاد وي، فرد به دليل ترس از اين كه «خوب و كامل عمل نكند» نمي‌تواند عواطفش را بيان و ابراز كند. بر اين اساس، معيارهاي كمال‌گرايانه و حساسيت نسبت به ديگران، مي‌تواند مخل رفتارهاي جرأت‌ورزانه باشد.
خودكارآمدي:
نظريه‌هاي روان‌شناختي متعددي در خلال سال‌ها سعي كردند تا رفتار آدمي را تبيين كنند. نظريه شناختي- اجتماعي يكي از نظريه‌هاست. در 1968 بندورا اين نظريه را در مورد كنش‌وري آدميان ارائه كرد كه در آن نقش «باورهاي خود» را در شناخت انگيزش عاطفه و رفتار آدمي برجسته نمود. بندورا معتقد است كه افراد يك «نظام خود » را مي‌پرورانند كه آنها را قادر مي‌سازد تا بر تفكرات، احساسات و اعمالشان مهار داشته باشند. علاوه بر آن بندورا (1997، 2001) خودكارآمدي را در بافت يك نظريه كارگزاري شخصي و جمعي قرار داده است كه به همراه ديگر عوامل شناختي- اجتماعي در تنظيم موفقيت و سلامت آدمي فوق‌العاده موثر است.
يكي از بهترين شيوه‌ها براي بدست دادن تعريف دقيق و منسجم از خودكارآمدي آن است كه بگوييم اين مفهوم چه فرقي با مفاهيم تا حدي شبيه و نزديك به آن دارد (مادوكس ، 2002):
- خودكارآمدي مهارت ادراك شده نيست. خودكارآمدي عبارت است از باور فرد درباره اینکه با مهارت های خودم می توانم در شرایط معین کاری را انجام دهم، آن با باورهای فرد درباره توانايي هماهنگي و منسجم كردن مهارت‌ها و توانايي‌ها در موقعيت‌هاي متغير و چالش انگيز سروكار دارد.
- باورهاي خودكارآمدي پيش‌بيني ساده درباره رفتار نيست و با مي‌خواهم انجام دهم كاري ندارد، بلكه با اين كه، مي‌توانم انجام دهم، سروكار دارد.
- خودكارآمدي اسنادهاي علّي نيست. اسنادهاي علّي، تبييني براي رويدادها از جمله رفتار و پيامدهايش مي‌باشد. باورهاي خودكارآمدي، داوري و باور فرد درباره قابليت و توانايي‌هايش در انجام كاري مي‌باشد.
- خودكارآمدي قصدمندي براي رفتار يا قصدمندي براي دست‌يابي به يك هدف ويژه نمي‌باشد.
- خودكارآمدي عزت‌نفس نيست. عزت‌نفس شامل عقيده فرد و نگرش فرد درباره ارزش خود مي‌باشد.
- خودكارآمدي انگيزه، كشاننده يا نياز به مهار نيست، فرد مي‌تواند نياز قوي به كنترل در يك موقعيت ويژه داشته باشد در حاليكه باورهاي ناكارآمدي درباره همان موقعيت در وي مسلط باشد


- باورهاي خودكارآمدي انتظارات پيامد نيست. انتظار پيامد رفتار عبارت است از باور فرد درباره اين كه رفتار خاص ممكن است منجر به پيامد خاص در يك موقعيت خاص گردد. اما باورهاي خودكارآمدي عبارت است از باور فرد به اين كه مي‌تواند با يك رفتار خاص، پيامدي خاص را منجر شود.
- خودكارآمدي رگه شخصيتي نيست. بسياري از مفاهيم مهارگري و صلاحيت مانند حرمت خود، موضع مهارگري، خوش‌بيني، اميدواري و سخت‌رويي به عنوان رگه يا شبه رگه در نظر گرفته مي‌شوند. خودكارآمدي به عنوان رگه شخصيتي تعريف و ارزيابي نشده است بلكه باورهاي فرد درباره توانايي انسجام مهارت‌ها و توانايي‌ها براي دست‌يابي به اهداف و پيشرفت طرح‌ريزي شده در شرايط و موقعيت خاص مي‌باشد (مادوكس، 2002).
- خودكارآمدي خودپنداشت نيست. خودكارآمدي داوري فرد در مورد صلاحيت خودش مي‌باشد. سؤالاتي كه در مورد باورهاي خودكارآمدي مطرح است، درباره «توانستن » مي‌باشد. آيا مي‌توانم خوب بنويسم؟ آيا مي‌توانم رانندگي كنم؟ اما سؤالاتي كه در مورد خودپنداشت مطرح است درباره «بودن » است: من كيستم؟ آيا خودم را دوست دارم؟ (پاجاريس ، 2002).
بنابراين خودكارآمدي ادراك شده عبارت است از باورهاي فرد درباره قابليت‌هايش براي انسجام سطوح طرح‌ريزي شده عملكرد و پيشرفت و مهار رويدادهايي كه در زندگي‌اش تأثير بسزايي دارند (بندورا، 1994، 1997).

مؤلفه‌هاي خودكارآمدي:
مطابق گفته‌هاي بندورا (1997) باورهاي خودكارآمدي داراي سه مؤلفه (بعد) مي‌باشد: اندازه (سطح )، عموميت و نيرومندي
الف) سطح: اولين بعد باورهاي خودكارآمدي مي‌باشد. كارآمدي يك فرد در يك قلمرو ممكن است در حد كارهاي ساده، متوسط و يا شامل سطوح سخت گردد، اگر هيچ مانعي وجود نداشته باشد، انجام آن كار ساده بوده و هر كس ممكن است احساس خودكارآمدي بالا در مورد انجام آن داشته باشد.
ب) عموميت: دومين تفاوت باورهاي خودكارآمدي در بعد تعميم‌پذيري است. افراد ممكن است در يك قلمرو و يا بخش كوچكي از آن خود را كارآمد بدانند. عموميت خودكارآمدي از چند عامل تأثير
مي پذيرد: شباهت فعاليت‌ها، حيطه بروز آن، كيفيت شرايط و خصوصيات اشخاصي كه آن رفتار يا فعاليت به آن‌ها مربوط است.


ج) نيرومندي: باورهاي خودكارآمدي ضعيف دراثر تجارب ناموفق به آساني بي‌اعتبار مي‌شوند. اما كساني كه اعتقاد محكمي به قابليت‌هاي خود دارند، در برابر موانع آن را حفظ مي‌نمايند. باورهاي خودكارآمدي هر چه قدر نيرومندتر باشد دوام بيشتري مي‌يابد و رابطه بيشتري با رفتار پيدا مي‌نمايد.
منابع خودكارآمدي:
بندورا (1994، 1997) معتقد است كه باورهاي افراد درباره كارآمدي‌شان تحت تأثير چهار منبع عمده رشد و تحول مي‌يابد. اين چهار منبع عبارتند از: تجارب مسلط ، تجارب جانشيني ، قانع‌سازي كلامي (اجتماعي ) و حالت‌هاي فيزيولوژيكي و هيجاني . مادوكس (2002) منبع ديگري را به آن چهار منبع اضافه كرده است كه تجارب تصويرسازي مي‌باشد.
الف) تجارب مسلط: يكي از اثر بخش‌ترين طروق براي خلق احساس كارآمدي بالا، تجارب مسلط قبلي مي‌باشد. موفقيت باورهاي كارآمدي شخصي را افزايش مي‌دهد و شكست باعث كاهش آن مي‌گردد.
ب) تجارب جانشيني: دومين طريق براي خلق و نيرومندسازي باورهاي خودكارآمد تجربه جانشيني مي‌باشد كه به واسطه الگوهاي اجتماعي فراهم مي‌گردد. باورهاي خودكارآمدي تحت مشاهده رفتار ديگران و پيامدهاي رفتار ديگران قرار دارد، به خصوص افرادي كه به عنوان الگو پذيرفته مي‌شوند. افراد از اين اطلاعات براي بنا وشكل‌دهي تجاربشان درباره رفتارشان و پيامدهاي رفتارشان سود مي‌جويند و اين كاملاً وابسته است كه افراد چه قدر خودشان را شبيه فردي بدانند كه آن را مشاهده مي‌كنند.
ج) قانع‌سازي كلامي (اجتماعي): سومين طريق براي نيرومندسازي باورهاي افراد است، بدين معني كه آنها توانايي دست‌يابي به موفقيت را دارند. باورهاي كارآمدي افراد تحت تأثير گفته‌هاي افراد ديگر درباره توانايي و قابليت‌هاي آنها قرار دارد. قانع‌سازي كلامي زماني با نفوذتر و اثربخش‌تر خواهد بود كه به وسيله افراد متخصص و متعهد و جذاب صورت گيرد.
د) حالت‌هاي فيزيولوژيكي و هيجاني: افراد ياد گرفته‌اند كه عملكرد ضعيف يا ادراك شكست را با برپايي فيزيولوژيكي آزار دهنده و موفقيت را با حالت‌هاي احساسي لذت‌بخش و خوشايند تداعي و مرتبط كنند. بنابراين وقتي افراد از برپايي فيزيولوژيكي ناخوشايند در مقايسه با برپايي فيزيولوژيكي خوشايند آگاه مي‌شوند، صلاحيت خودشان را زير سؤال مي‌برند. البته بايد توجه داشت نشانگرهاي فيزيولوژيكي با برپايي خودكار متفاوت است. وقتي برپايي فيزيولوژيكي و هيجاني بالا باشد، سطح خودكارآمدي او پايين خواهد بود. در يك موقعيت معين هر چه بيشتر دچار ترس، اضطراب يا تنيدگي شويم كمتر احساس مي‌كنيم كه مي‌توانيم به اندازه كافي با آن كنار بياييم.
ه) تجارب تصويرسازي: افراد با تصويرسازي ذهني يك موقعيت فرضي و رفتارهاي اثربخش يا غير اثربخش خودشان يا ديگران در آن موقعيت مي‌توانند باورهاي خودكارآمدي‌شان را تحت تأثير قرار دهند. بايد توجه داشت كه تصويرسازي ذهني افراد در انجام كارها و تكاليف به نحو بهينه و مطلوب، مسلماً آن تأثير تجارب مسلط واقعي را ندارد (مادوكس، 2002).
عوامل متعددي در تحول باورهاي خودكارآمدي افراد در گستره زندگي مؤثرند، از جمله اين عوامل تأثير بافت خانواده و والدين است. از ابتدا نوباوگي، والدين و يا مراقبان نوباوگان تجاربي را فراهم مي‌كنند كه تأثير مختلفي بر خودكارآمدي كودكان دارد، وقتي خانواده به كودك كمك كند تا به طور اثربخش با محيط برخورد كند تأثير مثبتي بر تحول باورهاي خودكارآمدي آنها مي‌گذارد (بندورا، 1997؛ اشنيوايند ، 1995) والديني كه تجارب در حد تسلط و فرصت‌هاي مختلفي را براي كودكانشان ترتيب مي‌دهند، نوجوانان و جوانان كارآمدتري دارند در مقايسه با والديني كه فرصت محدودي را تدارك مي‌بينند. در تبيين كنش‌وري‌هاي خانواده، نشان داده شده است كه والدين در شكل‌گيري باورهاي خودكارآمدي كودكان تأثير مي‌گذارند (فلامر ، 1995).


مروري بر پژوهش‌هاي انجام شده:
پژوهش‌هاي انجام شده در خارج از كشور:
هر چند كمال‌گرايي تارخچه‌اي طولاني دارد اما پژوهش‌هاي تجربي اندكي براي بررسي اين سازه انجام شده است.
باردون، كان، آبرامسون، هيترتون و جوينر (2006) در پژوهشي به بررسي رابطه كمال‌گرايي و خودكارآمدي در نمونه 406 نفري از زنان پرداختند. بررسي‌ها نشان داد كه بين كمال‌گرايي القاء شده اجتماعي و خودكارآمدي همبستگي منفي وجود دارد.
كني- بنسون و اِوا (2005) در پژوهشي به بررسي نقش كمال‌گرايي مادران در بروز كمال‌گرايي فرزندان در يك نمونه 140 نفري از دانش‌آموزان دوره ابتدايي پرداختند. نتايج نشان داد كه كمال‌گرايي در دانش‌آموزان كه مادران كمال‌گرا داشتند به مراتب بيشتر گزارش شد. همچنين آن‌ها به اين نتيجه رسيدند كه اين دانش‌آموزان از نظر ابراز وجود ناتوان‌تر هستند.
سوئننز، اليوت، وانستينکيزت، لايتن و دوريز (2004) در پژوهشي تحت عنوان انتقال بين نسلي كمال‌گرايي به بررسي نقش والدين در بروز كمال‌گرايي فرزندان پرداختند. نتايج نشان داد كه كمال‌گرايي والدين در ايجاد كمال‌گرايي فرزندان نقش دارد. همچنين نتايج نشان داد كه بين كمال‌گرايي پدران و كمال‌گرايي دختران رابطه قوي‌تري وجود دارد.
يونك، كلاپتون و بلاك‌لي (2004) در پژوهشي به بررسي رابطه كمال‌گرايي والدين (18= مادران) و (76= پدران) و عزت‌نفس فرزندان (فرزندان= 90) پرداختند. نتايج نشان داد كه بين كمال‌گرايي والدين و عزت‌نفس فرزندان همبستگي منفي وجود دارد.
اشبي و ريس (2002) به بررسي رابطه ميان ابعاد سازگارانه و ناسازگارانه كمال‌گرايي با عزت‌نفس پرداختند. آن‌ها به اين نتيجه رسيدند كه كمال‌گرايي سازگارانه با عزت‌نفس رابطه مثبت دارد و كمال‌گرايي ناسازگارانه با عزت‌نفس رابطه منفي دارد.
ساميك، سوزوكي و كانداك (2001) در پژوهشي رابطه ميان كمال‌گرايي و عزت‌نفس را در يك نمونه 146 نفري از دانشجويان مذكر ژاپني مورد بررسي قرا دادند. نتايج اين بررسي نشان داد كه بين كمال‌گرايي و عزت‌نفس همبستگي منفي وجود دارد.
ليندادي دينتر (2000) در پژوهشي به بررسي رابطه كمال‌گرايي و خودكارآمدي فرزندان نوجوان آن‌ها در يك نمونه 90 نفري پرداخت. بررسي‌ها نشان داد كه بين كمال‌گرايي والدين و خودكارآمدي فرزندان همبستگي منفي وجود دارد. ولف و همكاران (1999) در تحقيقات خود ارتباط منفي بين كمال‌گرايي والدين و خودكارآمدي پسران را گزارش داده‌اند.
هيل و همكاران (1997) در پژوهشي به بررسي رابطه كمال‌گرايي و مسائل ميان فردي پرداختند. تحليل داده‌ها نشان داد كه كمال‌گرايي خودمدار با جرأت‌ورزي در مردان و زنان رابطه منفي دارد.


پروسر، ريس وابشي (1996) امكان ارتباط عزت‌نفس و انواع كمال‌گرايي و همچنين رابطه ميان انواع كمال‌گرايي و ويژگي‌هاي فضاي خانوادگي را بررسي كردند. 58 نفر افراد كمال‌گرا از ميان كل 568 دانشجوي دوره‌ي ليسانس انتخاب شدند. اين نمونه به گروه‌هاي كمال‌گراي طبيعي و كمال‌گراي روان نژند طبقه‌بندي شدند. عزت‌نفس و دو بعد از روابط والدين فرزندي يعني حمايت بيش از اندازه (مثل كنترل كردن) و مراقبت (مثل مهرورزي، حمايت) درباره‌ي همه آزمودني‌ها با مقياس عزت‌نفس و پرسشنامه روابط والدين بررسي شدند. نتايج نشان داد كه كمال‌گرايان روان نژند والدين خود را كم تشويق كننده تجربه كرده‌اند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید